برخى مباحث كلامى در پيرامون آيه مباهله

شيخ مفيد بعد از نقل واقعه مباهله مى‏گويد در آيه مباهله اميرالمؤمنين نفس رسول‏خدا شمرده شده است و اين كاشف از آن است كه على به آخرين حد فضيلت رسيده است و با پيامبر در عصمت از گناهان و در همه كمالات ديگر...
جمعه، 29 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برخى مباحث كلامى در پيرامون آيه مباهله
برخى مباحث كلامى در پيرامون آيه مباهله
برخى مباحث كلامى در پيرامون آيه مباهله

نويسنده:رضا اسلامی
شيخ مفيد بعد از نقل واقعه مباهله مى‏گويد در آيه مباهله اميرالمؤمنين نفس رسول‏خدا شمرده شده است و اين كاشف از آن است كه على به آخرين حد فضيلت رسيده است و با پيامبر در عصمت از گناهان و در همه كمالات ديگر مساوى است و خداوند او و فرزندان خردسالش و همسرش را براى پيغمبر به‏منزله حجت و برهانى براى دين قرار داده است. (1)
و همو در جاى ديگر مى‏گويد در تفضيل اميرالمؤمنين گروههاى مختلف شيعه همرأى نيستند. شيعيان دوازده امامى نيز در اين باره اختلاف دارند. بيشتر متكلمان آنها گويند قطعا و يقينا پيامبران از على برترند. محدثين و اهل نقد و ژرف‏انديشان در روايات و گروهى از متكلمان و اصحاب مناظره گويند البته على از همه انسانها به‏جز حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم برتر است و گروه كوچكى توقف كرده‏اند و گويند نمى‏دانيم على از پيامبران بالاتر يا پايين‏تر و يا مساوى با آنهاست ولى اين را مى‏دانيم كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم از على‏عليه السلام برتر است. گروهى ديگر از ايشان نيز گويند اميرالمؤمنين از همه انسانها برتر است به‏جز پيامبران اولوالعزم.
سپس شيخ مفيد در اثبات برترى امام على‏عليه السلام بر همگان به‏جز رسول‏خدا، چند استدلال ذكر مى‏كند و پيش از هر دليل ديگرى به سراغ آيه مباهله مى‏رود و مى‏گويد: اين آيه مى‏فهماند كه على‏عليه السلام به‏منزله جان رسول‏خداست و مى‏دانيم كه رسول‏خدا در ميان همه انسانها افضل است [پس على افضل از همه انسانها به‏جز رسول‏خدا است.] در اين آيه «ابنائنا» بر حسن و حسين‏عليهما السلام صدق مى‏كند و منظور از «نساءنا» فاطمه زهرا س و مقصود از «انفسنا» على‏عليه السلام است و منظور از نفس چيزى همانند خون و هوا كه قوام پيكره مادى انسان بدان مى‏باشد نيست. و از «انفسنا» رسول‏خدا نمى‏تواند مراد باشد چرا كه درست نيست انسان به سوى خود نفس خود را فراخواند. بلكه مراد كسى است كه در عزت، كرامت، محبت، رياست، ايثار، بزرگى و جلالت در نزد خداوند سبحان جايگاهى چون رسول‏خدا داشته باشد. و اگر هيچ دليل ديگرى وجود نمى‏داشت كه حاكى از برترى پيامبر بر على‏عليه السلام باشد. همين آيه دلالت بر تساوى آنها هم در فضيلت و هم در مرتبه مى‏كرد اما دلايل ديگرى موجود است كه پيامبر را از اين تساوى خارج مى‏كند آنگاه برترى على بر ساير افراد بشر به مقتضاى اين مسأله باقى مى‏ماند. (2)
شيخ طوسى در ذيل آيه مباهله گفته است كه اين آيه به نظر اصحاب ما از دو جهت بر افضليت على‏عليه السلام دلالت دارد: اول آن كه مباهله براى آشكار شدن حق در برابر باطل است و اين جز با افرادى تحقق نمى‏پذيرد كه نزد خدا افضل و صحت عقيده آنها آشكار شده باشد و خود مأمون‏الباطن باشند.
و جهت دوم آن كه در اين آيه جان على مثل جان رسول‏خدا شمرده شده است. ايشان از ابوبكر رازى معروف به جصاص نقل مى‏كند كه آيه مذكور دلالت دارد كه حسن و حسين دو پسر رسول‏خدا هستند و پسر دختر در واقع پسر انسان است و نيز از ابن ابى‏علان نقل مى‏كند كه اين آيه دلالت دارد كه حسن و حسين در آن زمان مكلف بودند زيرا مباهله جز با بالغين جايز نيست . سپس شيخ به طرح سؤالى و پاسخ از آن مى‏پردازد، بدين تفصيل كه اگر بگويند حسن و حسين در آن زمان بالغ و مستحق ثواب نبودند پس چرا براى مباهله آورده شدند و اگر مستحق ثواب هم باشند، در ميان صحابه افضل از همه نبودند، ما در پاسخ گوييم اصحاب ما معتقدند كه حسن و حسين در آن زمان مكلف و بالغ بودند زيرا بلوغ و عقل متوقف بر شرط خاصى نيست و لذا عيسى در گهواره سخن مى‏گفت و اين دلالت دارد كه مكلف و عاقل بود و اين مطلب از برخى ائمه اعتزال نيز نقل شده است؛ علاوه بر آن كه اصحاب ما گويند حسن و حسين افضل صحابه بعد از پدرشان بودند زيرا كثرت ثواب متوقف بر كثرت اعمال نيست بلكه كيفيت معرفت و اطاعت خدا و اقرار آنها به رسالت به گونه‏اى بوده كه هيچ كس در ثواب به مرتبه آنان نمى‏رسد . (3)
ايشان در جاى ديگر اضافه مى‏كند كه احضار دو طفل يعنى حسن و حسين‏عليهما السلام در واقعه مباهله بدان جهت نبود نسبت نزديكى با رسول‏خدا داشتند وگرنه آن حضرت بايد عباس و فرزند خردسال او را نيز مى‏آورد. اما كمى سن آنها منافات با كمال عقل آنها ندارد چون بلوغ جسمى كه شخص محتلم شود تنها حد تعلق احكام شرعى است و بعيد نيست كه آن دو در آن سن كامل‏العقل بوده باشند. به نظر مشهور سن حسن در آن وقت بيشتر از 7 سال و سن حسين حدود هفت سال بوده است و كمال عقل آنها در اين سن خود از امور خارق‏العاده‏اى است كه مختص به ائمه‏عليهم السلام مى‏باشد. (4)
شيخ طوسى تصريح مى‏كند كه مراد از «انفسنا» در آيه مباهله رسول‏خدا نيست زيرا شخص خود را دعوت نمى‏كند. با اين حال ايشان در تفسير آيه مذكور گويا اشكال خود را از ياد برده و فرموده است كه مراد از «انفسنا» نفس رسول‏خدا و نفس على‏عليه السلام است كه البته اين سخن مخالف نظر مشهور علماى شيعه است و بيشتر با نظر مفسرين اهل سنت (5) توافق دارد و ظاهرا مبناى اين سخن شيخ روايتى از امام باقر است كه در آينده در تفسير آيه مباهله بدان اشاره خواهد شد.
شيخ طبرسى علاوه بر نقل مطالب فوق از شيخ طوسى اضافه مى‏كند كه مراد از «انفسنا» نمى‏تواند پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم باشد بلكه خصوص على‏عليه السلام مراد است زيرا پيامبر داعى است و داعى غير از مدعو است. (6)
علامه حلى در بيان افضليت على نسبت به صحابه به وجوهى چند استدلال كرده است و از جمله آنها آيه مباهله است. ايشان گويد مفسرون اتفاق دارند كه مراد از «ابنائنا و نسائنا و انفسنا» در آيه شريفه حسن و حسين و زهراء و على‏عليهم السلام هستند و مراد از «انفس» خصوص على‏عليه السلام است و چون نفس على و نفس رسول‏خدا يكى نمى‏تواند باشد پس چيزى نمى‏ماند جز آن كه بگوييم مراد مساوات آن دو است و رسول‏خدا افضل از همه مردم است پس همينطور على‏عليه السلام. (7) و علامه شبيه همين كلام را در دو جاى ديگر نيز گفته است. (8)
فخر رازى در تفسير خود آورده است كه در رى مردى را ديدم به نام محمودبن حسن حمصى كه معلم اثنى‏عشريها بود و گمان مى‏كرد كه على رضى‏الله عنه از همه انبياء به جز محمدصلى الله عليه وآله وسلم برتر است. او مى‏گفت دليل بر اين مطلب آيه مباهله است آنجا كه آمده «و انفسنا و انفسكم» چرا كه مراد از «انفسنا» نفس محمدصلى الله عليه وآله وسلم نيست زيرا انسان دعوت‏كننده خود نيست بلكه مراد غير اوست و همه اتفاق دارند كه آن غير على‏بن ابى‏طالب رضى‏الله عنه است. پس آيه مذكور دلالت دارد كه نفس على همان نفس محمد است و نمى‏تواند مراد اين باشد كه اين نفس عين آن نفس است بلكه مراد آن است كه اين نفس مثل آن نفس است و چنين چيزى اقتضاى برابرى در جميع جهات را دارد. از اين عموم در دو مورد دست برمى‏داريم يكى نبوت و ديگر علم و فضل پيامبر. چون ادله بسيارى گوياست كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم پيامبر بود ولى على پيامبر نبود و نيز اجماع منعقد است كه پيامبر در فضل بر على پيشى گرفته بود. آنگاه در غير اين دو مورد آن عموم قرآنى حاكم است. اكنون گوييم اجماع داريم كه پيامبر افضل از همه انبيا بود پس به حكم ظهور آيه شريفه على نيز افضل از همه انبيا خواهد بود. همين شخص مى‏گفت مؤيد استدلال به اين آيه حديث مقبول نزد موافق و مخالف است كه [رسول‏خدا فرمود:] «من اراد ان يرى آدم فى علمه و نوحا فى طاعته و ابراهيم فى خلته و موسى فى هيبته و عيسى فى صفوته فلينظر الى على‏بن ابى‏طالب» (9) اين حديث دلالت دارد كه آنچه در انبيا پراكنده بود همه در على جمع است. پس على افضل از همه انبيا به جز محمدصلى الله عليه وآله وسلم است.
سپس فخر رازى گويد شيعه از گذشته تا به حال به اين آيه بر افضليت على نسبت به صحابه استدلال مى‏كرده است. زيرا آيه دلالت دارد كه نفس على همچون نفس محمدصلى الله عليه وآله وسلم است جز در مواردى كه دليل برخلاف آن دلالت كند و مى‏دانيم كه پيامبر افضل از همه صحابه بود پس بايد على را نيز افضل از آنها دانست.
آنگاه فخر رازى در مقام پاسخ از گفتار شيعه بدين مقدار اكتفا مى‏كند كه چنان كه مسلمين بر افضل بودن محمدصلى الله عليه وآله وسلم نسبت به على اجماع دارند همچنين اجماع قبل از ظهور اين آدم [يعنى محمودبن حسن حمصى‏] منعقد شده است كه هيچگاه غير پيامبر بر پيامبر افضل نيست و همه اتفاق دارند كه على رضى‏الله عنه پيامبر نبود پس قطع پيدا مى‏كنيم كه چنان كه عموم آيه [يعنى افضليت على بر همه‏] در مورد شخص پيامبر تخصيص خورده است، در حق ساير انبيا نيز تخصيص خورده است. (10)
در پاسخ فخر رازى بايد گفت اين چه اجماعى است كه صحابه بزرگ رسول‏خدا و اكثريت شيعه از آن بيرون است بلكه بهترين ياران رسول‏خدا و برگزيدگان اين امت قبل از ظهور اين آدم ـ يعنى فخر رازى ـ اجماع داشتند كه اگر رسول‏خدا را استثنا كنيد على افضل از همه انبيا است. (11) بلكه خود فخر رازى ناخودآگاه به اجماع شيعه برخلاف اجماعى كه او ادعا مى‏كند اعتراف كرده است و در واقع ادعاى خود را نقض كرده است. (12)
فخر رازى به دلالت آيه مباهله بر صحت نبوت رسول‏خدا و يقين مسيحيان به حقانيت او نيز پرداخته است كه در اين مختصر از آن صرف‏نظر مى‏كنيم. او علاوه بر اينها به نكات ديگرى در ذيل آيه مباهله توجه كرده است. از جمله آن كه مى‏پرسد: در خبر آمده است كه رسول‏خدا حسن و حسين را در مباهله با خود همراه كرد و با توجه به آن كه نزول عذاب بر فرزندان خردسال جايز نيست، اين كار چه فايده‏اى داشت؟ و خود در پاسخ مى‏گويد عقوبت استيصال اگر بر قومى نازل شود همه آنها حتى فرزندان خردسال را نيز مى‏گيرد و اين عقابى است براى بزرگسالان نه براى بچه‏ها بلكه براى بچه‏ها به منزله فرارسيدن عمر آنهاست و اگر پيامبر فرزندان خود را در مباهله داخل كرد به جهت آن بود كه فرزند عزيزتر از جان است و شاهدش آن است كه انسان خود را فداى فرزندش مى‏كند و آوردن آن حضرت فرزندان خود را بهترين دليل بر صادق بودن او مى‏باشد و رسول‏خدا مى‏خواست مخالفين خود را بدين وسيله و به بهترين شيوه [از ادعاهاى باطل‏] باز دارد.
قاضى نورالله شوشترى در ذيل آيه مباهله فرموده است كه خداوند على‏عليه السلام را نفس محمدصلى الله عليه وآله وسلم قرار داده است و مراد از آن مساوات است و كسى كه اكمل و اولى بالتصرف است [يعنى شخص رسول‏خدا كه در غديرخم از مردم اعتراف گرفت كه «الست اولى بالمؤمنين من انفسهم» ]مساوى او نيز اكمل و اولى بالتصرف است. (13) و اين بهترين دليل بر علو مرتبه على‏عليه السلام است و چه فضيلت از اين بالاتر كه خدا پيامبر خويش را مأمور ساخته كه در دعا به وجود على‏عليه السلام استعانت جويد و بدو متوسل شود از اين رو در آيه مباهله تعبير به «نبتهل» شده است. اگر بگويند مراد از «انفس» در اينجا مردان هستند كه آن به معناى رسول‏خدا و على‏عليه السلام است و نمى‏توان گفت تعبير «انفسنا» نشان مساوات على‏عليه السلام با پيامبر خدا است زيرا از ضررويات دين است كه هيچ فردى نمى‏تواند همتا و مساوى پيامبر خدا باشد و هركس چنين ادعايى كند از دين خارج است. محمدصلى الله عليه وآله وسلم پيامبر مرسل و خاتم انبيا و بالاترين پيامبر اولى‏العزم بود و اين صفات همه در على‏عليه السلام مفقود است. آرى آيه مباهله فضيلت بزرگى براى على‏عليه السلام محسوب مى‏شود ولى دلالت بر امامت او ندارد.
در پاسخ گوييم رسول‏خدا برخلاف انتظار، همه خويشان و اصحاب خويش را براى مباهله جمع نكرد و تنها آن چهار تن را با خود آورد و اين خود نشان مى‏دهد كه ساير مردم در مرتبه آنها نيستند و در قرب الى‏الله به پايه آنان نمى‏رسند. و ثانيا مساوات على‏عليه السلام با پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم به معناى مساوات در درجه است نه در نبوت. شكى نيست كه شمرده شدن على‏عليه السلام به منزله نفس رسول‏خدا به معناى اتحاد آن دو به حقيقت نيست، بلكه مراد مساوات در امورى است كه مساوات در آنها ممكن است يعنى فضائل و كمالات زيرا اين معنا نزديكترين معانى به معناى حقيقى است و مى‏دانيم كه رسول‏خدا افضل از همه مردم است پس مساوى او نيز افضل خواهد بود.
و نيز مى‏توان گفت مراد از مساوات على‏عليه السلام با پيامبر مساوات در صفات نفسانى است و نبوت از صفات ذاتى و نفسانى نيست بلكه به معناى آن است كه شخص خاصى مخاطب به خطاب نبوت گردد. ولى اگر نبوت را از صفات ذاتى و نفسانى به شمار آوريد كه مخاطب به تبليغ گرديدن ناشى از آن است هيچ اشكالى ندارد كه اين صفت و اين درجه براى اميرالمؤمنين نيز حاصل باشد نهايت آن كه خصوصيت خاتميت پيامبر اسلام مانع از آن است كه على‏عليه السلام نيز بدان شكل مخصوص مخاطب به خطاب تبليغ گردد و اسم پيامبر شرعا بر او اطلاق گردد. و اتفاقا اين سخنى است كه دورتر از سخن اهل سنت نيست كه نقل كرده‏اند پيامبر خدا در شأن ابوبكر فرمود «انا و ابوبكر كفرسى رهان» (14) و در شأن عمر فرمود «لو كان بعدى نبى لكان عمربن الخطاب».
نكته ديگر آن كه گرچه آيه مذكور به صراحت دلالت بر امامت على‏عليه السلام ندارد ولى دلالت بر عصمت و افضليت او دارد و عصمت و افضليت از شرايط و لوازم امامت است. صاحب مواقف گفته است كه شيعه در بيان افضليت على‏عليه السلام دو مسلك دارند نخست آن كه به ادله‏اى كه اجمالا بر افضيلت على‏عليه السلام دلالت دارد مثل آيه مباهله و خبر طير (15) ، تمسك شود و دوم آن كه به ادله‏اى كه تفصيلا بر افضليت على‏عليه السلام دلالت دارد تمسك شود مانند آن كه گفته شود كه تمام فضايلى كه در صحابه به طور متفرق ديده مى‏شود از علم و ... همه در على‏عليه السلام جمع شده بود. سپس صاحب مواقف در برابر استدلالات شيعه مناقشاتى كرده است از جمله آن كه على‏عليه السلام نسبت به خلفاء ثلاثه افضل نيست بلكه اولويت و افضليت خلفاء چهارگانه به ترتيب خلافت آنهاست و دست كم على‏عليه السلام با آنان مساوى در فضل است و بر فرض آن كه على‏عليه السلام افضل باشد ما قطع نداريم كه امامت مفضول با وجود فاضل صحيح نباشد.
ما در پاسخ صاحب مواقف مى‏گوييم كه اگر آيه مباهله دلالت بر افضيلت على‏عليه السلام كند، شكى نيست كه دلالت بر امامت او دارد چرا كه قرآن مى‏گويد «افمن يهدى الى الحق احق أن يتبع امن لايهدى الا ان يهدى» (يونس/ 35) و گويا قرآن در اين زمينه داورى را بر عهده عقل سليم و فطرت پاك انسانها گذاشته است كه آيا پيروى از كسانى كه در علوم و فضائل خود بى‏نياز از تعليم ديگران هستند، شايسته‏تر است يا پيروى از آنان كه راه به جايى نمى‏برد مگر آن كه دست آنها در دست هدايتگرى باشد. پس چگونه كسانى كه مى‏گفتند «اقيلونى فلست بخيركم و على فيكم» يا مى‏گفتند «كلكم افقه من عمر حتى المخدرات تحت الحجال» و «لولا على لهلك عمر» شايسته امامت مى‏باشند و مى‏توانند هادى خلق به سوى حق باشند. چه رسد كه در مقام مقايسه با على‏عليه السلام قرار گيرند. (16)
بغوى در معالم التنزيل چون به آيه مباهله رسيده است اعتراف مى‏كند كه رسول‏خدا در پى نزول اين آيه بيرون آمد در حالى كه همراه او حسنين و فاطمه و على بود ولى در تفسير «انفسنا» گفتارى قابل تأمل دارد. او مى‏گويد از «انفسنا» رسول‏خدا خودش و على را قصد كرده است و در توجيه اين امر كه چگونه مى‏توان شخص ديگرى را نفس خويشتن شمارد، گويد كه عرب پسر عموى هر كسى را نفس آن كس مى‏نامد و شاهدش آيه شريفه است «ولاتلمزوا انفسكم» كه مراد برادران دينى باشد و برخى گفته‏اند كه اين واژه به طور عموم همه مسلمانان را مى‏گيرد . (17)
و در پاسخ بغوى بايد گفت چگونه رسول‏خدا مى‏تواند هم داعى و هم مدعو به همين دعوت خود باشد پس مقصود از «انفسنا» رسول‏خدا و على‏عليه السلام، هر دو نيست. و نيز بايد از او پرسيد كه اولا چه شاهدى است كه در لغت عرب از پسر عمو به «انفسنا» تعبير مى‏كنند و ثانيا بر فرض كه چنين باشد مجرد استعمال ثابت مى‏شود و استعمال اعم از حقيقت و مجاز است و ما نمى‏گوييم كه على حقيقة نفس رسول‏خداست بلكه اين تنزيل است و ثالثا همين كه خداوند رسول خويش را مأمور داشته كه على را همراه خود بياورد به عنوان اين كه پسر عموى رسول‏خداست كافى بر اثبات فضيلت على است و اگر مراد از «انفسنا» عموم مسلمانان باشند باز بايد پرسيد پس چرا رسول‏خدا تنها على را برگزيد و به مصاحبت خويش اختصاص داد. سرانجام بغوى بايد بپذيرد كه عمل رسول‏خدا بهترين قرينه بر تعيين مصداق «انفسنا» است حتى اگر مفهوم آن را شامل حال همه مسلمانان قرار دهيم و آن واقعيت خارجى كه همه و از جمله خود بغوى حكايت كرده‏اند بهترين شاهد است كه لااقل در اصطلاح قرآن على نفس رسول‏خدا به حساب آمده است . علامه مجلسى در ذيل حديث مناشده كه در آنجا على‏عليه السلام براى اثبات شايستگى خود و فضل همسر و فرزندانش به تعبيرات وارد در آيه مباهله استشهاد مى‏كند، چنين فرموده است : اگر مى‏بينيم كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله از ميان خويشاوندان خود تنها على و فاطمه و حسنين را همراه خود كرد، نه عباس و عقيل و جعفر و ديگران را يا به جهت آن بود كه اينان بعد از خود پيغمبر نزديكترين افراد به خدا بودند و از اين جهت در دعا و نفرين بر دشمن خود تنها بدانان مدد جست و يا از اين جهت كه اينان نزد او عزيزترين مردم بودند و رسول‏خدا براى اظهار اعتقاد خويش به حقانيتش، آنها را در معرض مباهله قرار داد. و از اين كار باكى نداشت و روشن است كه محبت رسول‏خدا به خاطر امور دنيوى و از جنبه بشرى نبوده است سيره رسول‏خدا نشان مى‏دهد كه او چگونه بعضى نزديكان و خويشان خود را دشمن مى‏داشت و با آنان مى‏جنگيد و در مقابل برخى افراد را كه حسب و نسبى با او نداشتند و دور بودند به‏خود نزديك مى‏داشت چون از اولياء خدا بودند، همان گونه كه سيد ساجدين [در دعاى دوم از صحيفه سجاديه‏] مى‏گويد «و والى فيك الابعدين و عادى فيك الاقربين» و از همين روست كه مخالفين ما براى اثبات فضيلت ابوبكر به حديث ساختگى خودشان استدلال كرده‏اند كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود «لو كنت متخذا خليلا لاتخذت ابابكر خليلا» يعنى اگر من مى‏خواستم دوستى صميمى براى خود برگزينم البته ابوبكر را دوست صميمى خود برمى‏گزيدم. پس اگر دوستى و محبت رسول‏خدا به جهت اغراض دنيوى باشد پس چگونه اهل سنت مى‏خواهند با اين حديث فضيلت ابوبكر را ثابت كنند. ناچار بايد بگوييم دوستى رسول‏خدا نسبت به على و فاطمه و حسنين به جهت آن بوده كه اينان محبوبترين انسانها نزد خدا و نزديكترين افراد به خدا بودند پس افضل از ديگران بودند و جلو افتادن ديگران بر آنان قبيح بود. ونيز چون ثابت شده كه تنها على‏عليه السلام است كه در اين آيه به عنوان نفس رسول‏خدا اراده شده است و از سويى اتحاد حقيقى اين دو وجود نمى‏تواند مراد باشد پس نزديكترين معناى مجازى را بايد گرفت يعنى اين كه اين دو شخصيت در تمام صفات و كمالات مشتركند به جز مسأله نبوت كه دليل خاص بر عدم اشتراك آن داريم، و از جمله آن صفات و كمالات وجوب اطاعت و رياست بر همه است و تازه اگر از اين سخن نيز تنزل كنيم معناى مجازى شايع در موارد به كارگيرى چنين تعبيرى آن است كه مردى نزد ديگرى بسيار عزيز باشد و چون جان او به شمار آيد، همين مقدار نيز براى اثبات افضليت و امامت على‏عليه السلام كافى است. (18)
در تكميل بيان مرحوم علامه مجلسى مناسب است به نكته‏اى كه بعضى معاصرين گفته‏اند، اشاره شود. ما اين نكته را به بيان خود چنين بازگو مى‏كنيم:
اقدام رسول‏خدا به مباهله به همراهى على و فاطمه و حسن و حسين به لحاظ نتيجه چهار حالت مى‏توانست داشته باشد يا عذاب بر هر دو گروه نازل مى‏شد و هر دو طرف هلاك مى‏شدند، يا دعاى هيچكدام مؤثر واقع نمى‏شد و هر دو طرف از نظرها مى‏افتادند، يا دعاى اهل نجران به استجابت مى‏رسيد و دعاى پيغمبر و اهل بيت او مورد قبول قرار نمى‏گرفت و يا عكس صورت سوم تحقق پيدا مى‏كرد. سه صورت اول نتيجه‏اش شكست پيغمبر و اهل بيت او بود و تنها صورت چهارم از صدق ادعاى او پرده برمى‏داشت با اين حال مى‏بينيم در صحنه‏اى كه بيشترين احتمالات از ناموفق بودن او حكايت داشت و تنها يك احتمال براى موفقيت او وجود داشت، پيغمبر و اهل بيت او با اطمينان و آرامش و بدون هيچ اضطراب و واهمه وارد شدند و اين نشان از كمال يقين آنها به مرام خود بود. (19)

پی نوشت :

1) الارشاد، ج 1، ص .227
2) شيخ مفيد، رساله تفضيل اميرالمؤمنين، ص 35
3) شيخ طوسى، التبيان، ذيل آيه مباهله.
4) شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 2، ص .6
5) مانند بغوى در معالم التنزيل، ج 1، ص 480
6) شيخ طبرسى، مجمع‏البيان، ذيل آيه مباهله.
7) علامه حلى، كشف‏المراد، ص .385
8) آيت‏الله ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج 3، ص 63 كلام علامه را از منهاج الكرامه و نيز از كشف الحق و نهج الصدق نقل كرده است؛ علامه حلى، كشف الحق و نهج‏الصدق، ص .177
9) براى اطلاع از منابعى كه اين حديث را نقل كرده‏اند نگاه كنيد به: رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8 ، ص .132
10) التفسيبر الكبير، ذيل آيه مباهله.
11) سبيتى، عبدالله، المباهله، ص 102 و علاوه بر اين علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 35، ص 269 سخن فخر رازى را از تفسيرش و نيز كتاب اربعين او نقل كرده و به تفصيل پاسخ گفته كه ما در اين مختصر از آن صرف‏نظر مى‏كنيم.
12) شرف‏الدين، سيد عبدالحسين، الكلمة الغراء، ص .11
13) اين سخن به عينه از علامه حلى در نهج‏الحق و كشف‏الصدق، ص 177 صادر شده است.
14) در لغت عرب اين مثال را براى دو كس مى‏زنند كه موازى و همرديف يكديگر هستند مانند دو اسبى كه در عرض يكديگر گارى را مى‏كشند.
15) اشاره است به روايت معروفى كه ابن عباس و ابورافع و سعدبن ابى وقاص و ديگران نقل كرده‏اند كه چون براى رسول‏خدا مرغ بريان آوردند، دعا كرد كه خدايا محبوبترين خلق خود را نزد من آور تا با من اين مرغ را بخورد پس على آمد و با او هم غذا شد. ابن جوزى اين حديث را به نقل از ترمذى و حاكم نيشابورى و ديگران آورده است، تذكرة الخواص، ص 11838) احقاق الحق، ج 3، ص 66 تا .76
16) بغوى، حسين‏بن مسعود، معالم التنزيل، ج 1، ص‏480 عين عبارت او چنين است: «انفسنا» عنى نفسه و عليا رضى‏الله عنه و العرب تسمى ابن عم الرجل نفسه كما قال‏الله تعالى «ولاتلمزوا انفسكم» يريد اخوانكم و قيل هو على العموم لجماعة اهل الدين. و از كلام ابن‏شهرآشوب در مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 217 استفاده مى‏شود كه اصل اين مطلب از احمدبن حنبل است . ابن شهر آشوب گويد:
و اما شبهة الواحدى في الوسيط ان احمدبن حنبل قال اراد بالانفس ابن العم و العرب تخبر عن بنى العم بانه نفس ابن عمه و قال‏الله تعالى ولاتلمزوا انفسكم اراد اخوانكم من المؤمنين، ضعيفة، لانه لايحمل على المجاز الا لضرورة و ان سلمنا ذلك فانه كان للنبى بنوالاعمام فما اختار منهم الا عليا لخصوصية فيه دون غيره و قد كان اصحاب العباء نفس واحدة و قد بين بكلمات اخر.
17) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .267
18) رحمانى همدانى، احمد، الامام على، ص 267 به نقل از مرحوم محمد تقى فلسفى

منبع:کتاب مباهله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط