عیادت از استاد
حجتالاسلام و المسلمین حسین انصاریان:
در ابتدای ورودم به قم خدمت اولین شخصیتی که رسیدم و به او عجیب ارادت پیدا کردم، مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی بود که مشهور بود امام (رحمةالله) مقداری از لمعه را خدمت ایشان خواندهاند.شیخ نزدیک به 20 سال مریض بود. من هر روز خدمت ایشان بودم، و حتی برای من در بستر بیماری درس ادبیات میگفتند. امام در اکثر پنجشنبهها به عیادت آن بزرگوار میآمدند و دم در مینشستند و آداب مستعلم را که در آداب المتعلمین است، در محضر ایشان رعایت میفرمودند. حالا یا از جهت استادی و شاگردی یا به خاطر اینکه شیخ از اولیای خدا بود و امام از نفس او استفاده کرده بودند. شیخ هم ارادت فوقالعادهای به ایشان اظهار میکرد. (1)
چرا تا به حال اطلاع ندادهاید؟
حجتالاسلام و المسلمین رسولی محلاتی:
حدود سالهای 31 و 32 مرحوم پدرم به بیماری سختی مبتلا شد و دکتر معالج تقریباً از بهبودی ایشان مأیوس شده بود و ما به دلیل نبودن امکانات بیشتر و دسترسی به دکترهای دیگر در شدت ناراحتی و نگرانی از وضع ایشان به سر میبردیم؛ تا اینکه نیمه شبی درب خانه ما به صدا درآمد در را که باز کردیم امام را با دکتر مدرسی دیدم که در آن وقت مهمترین دکتر قم بود. فوراً از حال پدرم پرسیدند و با راهنمایی حقیر وارد منزل شدند. در تمام مدتی که دکتر پدرم را معالجه میکرد که در حالتی شبیه اغماء بود امام دم در ایستاده بودند و به پدرم مینگریستند معلوم شد خطر رفع شده. امام پس از تفقد زیاد و سؤالاتی که از زندگی ما کردند تشریف بردند.فردای آن روز معلوم شد که عصر روز قبل امام به حجرهی طلبههای محلاتی در مدرسهی فیضیه رفته و سراغ پدرم را که چند روز ایشان را ندیده بودند گرفته بودند و چون از بیماری ایشان و نبودن دکتر معالج مورد اعتماد مطلع شده بودند به شدت ناراحت شده و با لحن ملایمی آنها را توبیخ کرده بودند که چرا تا به حال به من اطلاع نداده و فکری برای ایشان نکردهاند، و از همانجا به جستجوی مرحوم دکتر مدرسی پرداخته و همان شب ایشان را به منزل ما آورده بودند. (2)
اگر پدرم بود اینقدر مراقبت نمیکرد
آیتالله سیدعزالدین زنجانی:
امام اگر احراز میکردند طلبهای زحمتکش است و درس میخواند. خیلی برای او احترام قائل بودند. در ایام طلبگی در قم به بیماری سختی دچار شدم. آن مقدار که امام در مدت بیماری به من مهربانی کردند و از من مراقبت فرمودند، به جد اطهرم سوگند اگر پدرم در قم بود، این مقدار از من مراقبت نمیکرد. این تنها به لحاظ این بود که من طلبهای بودم غریب در قم درس میخواندم. روحیهی شاگردپروری و غریبنوازی ایشان موجب شده بود که از من مراقبت کنند. (3)شبانه پیاده به دنبال طبیب رفتند
آیتالله سیدعزالدین زنجانی:
در آن زمان که درس اسفار امام میرفتم مبتلا به حصبه شدم. از قضا فصل زمستان بود. در آن موقع حصبه بیماری خطرناکی به شمار میآمد. منزل ما گذر جدّا بود. از قضا منزل امام در حوالی آن گذر بود. ایشان پس از آنکه اطلاع از بیماری من پیدا کردند، هر صبح و شب به عیادت من میآمدند. یادم هست ایشان، یک شب به عیادت من آمده بودند. دکتری قبل از ایشان آمده و دوای اشتباهی داده بود حال من بسیار بد بود. امام این مرد ربانی و بزرگوار در آن زمستان سرد پیاده به دنبال طبیبی که به طرز قدیم معالجه میکرد رفته و او را آوردند. و پس از بهبودی نسبی حال من منزل را ترک فرمودند. آنگاه وسایل انتقال مرا به بیمارستان فراهم ساختند. اینها فراموش شدنی نیست. دیگران هم بودند که در درسشان شرکت میکردم، اما یک مرتبه هم به عیادت من نیامدند. حتی یک نفر را نفرستادند که چرا در درس شرکت نمیکنم. (4)از طلاب مریض عیادت میکردند
آیتالله خلخالی:
امام توجه خاصی به طلبهها داشتند. اگر آنها ناراحتیای پیدا میکردند جویای وضعشان میشدند. به طور مثال خود من که در درس امام شرکت میکردم سخت مریض شدم و دو مرتبه نتوانستم در درس ایشان حضور پیدا کنم. در خانه خوابیده بودم که ناگهان دیدم امام در حالی که وسایل الشیعه سه جلدی را در زیر بغلشان گرفتهاند همراه آقای جلال آشتیانی به خانهی من آمدهاند. یک بار دیگر هم همراه آقای نجمالدین اعتمادزاده برای عیادت من آمدند. با سایر طلبهها هم همینطور رفتار میکردند و اگر میفهمیدند که آنها مریضند، به عیادتشان میرفتند. (5)فرزندشان را به عیادت من فرستادند
آیتالله سید جلالالدین آشتیانی:
بنده قبل از ماه اسفند سال گذشته جهت عمل جراحی به تهران سفر کردم. در بیمارستان به امر امام حاج احمدآقا به دیدن حقیر تشریف آوردند و مطالبی را از ایشان نقل کردند که نشان دهندهی علو روح و رأفت آن حضرت بود. از آن جمله دعا برای اصلاح و هدایت برخی از دوستان دیروز و دشمنان امروز. (6)هر هفته از من عیادت میکردند
آیتالله ابراهیم امینی:
یکی وقتی در دوران طلبگیام یک ماه مریض شده و در مدرسهی حجتیه در حجرهام بستری بودم. در طول این مدت روزهای چهارشنبه امام به اتفاق یکی از دوستان دانشمند ما در حجرهی مدرسه از من عیادت میکرد در صورتی که من یک طلبه گمنامی بیش نبودم.یکی دیگر از آقایان میگفت: از آن روزی که من توی خانه افتادهام همه مرا فراموش کردند، جز امام که معمولاً از من احوالپرسی مینمودند. (7)
نمایندهی خود را به عیادت شهید صدر فرستادند
حجتالاسلام و المسلمین محمود یوسفی غروری:
آیتالله شهید صدر با امام ارتباط داشت و امام هم به ایشان علاقه داشتند. لذا وقتی مرحوم شهید صدر مریض و در بیمارستان بستری شد، امام، نماینده خود را برای ملاقات با ایشان به بیمارستان فرستادند. (8)ثواب این کار را کمتر نمیدانم
حجتالاسلام و المسلمین سید حمید روحانی:
یکی از علما نقل میکرد: یک سال تابستان به اتفاق امام و چند تن دیگر از روحانیون به مشهد مشرف شدیم و خانهی دربستی گرفتیم. برنامهی ما چنین بود که بعدازظهرها پس از استراحت بطور دستهجمعی به حرم مطهر میرفتیم و پس از زیارت و دعا به خانه مراجعه و در ایوان آن خانه چای میخوردیم. برنامهی امام این بود که دعا و زیارتشان را خیلی مختصر میکردند و تنها به منزل برمیگشتند و ایوان را آب و جارو کرده، فرش پهن میکردند و چای را آماده میساختند و وقتی ما برمیگشتیم برای ما چای میریختند. یک روز من از ایشان سؤال کردم این چه کاری است که زیارت و دعا را برای آنکه برای رفقا چای درست کنید، مختصر میکنید و با عجله به منزل برمیگردید؟ امام در جواب من فرمودند: من ثواب این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمیدانم. (9)کسی را پیش ما میفرستادند
حجتالاسلام و المسلمین احمد رحمت:
هر وقت که زندان میرفتیم یک کسی را به داخل زندان پیش ما میفرستادند که نکند ما نیازی داشته باشیم و چیزی در اختیار ما نباشد. در عین حال ایشان نمیخواستند با مقامات بعثی مستقیماً وارد مذاکره بشوند و از آنها برای ما چیزی بخواهند. و در عین حال لطف و محبت خودشان را به ما اظهار میکردند و بزرگواری خودشان را نشان میدادند. (10)بله، من نوشتهام
شهید مهدی عراقی:
در آنجا (11) آقای مروارید صحبت کرد آقای خزعلی صحبت کرد آشیخ علی حجتی هم یک قطعنامه 12 مادهای را آنجا خواند که فردایش آشیخ علی را گرفتند، بعد گفتند این قطعنامه را کی نوشته؟ او هم گفته بود آقای خمینی نوشته! در صورتی که آقای خمینی ننوشته بود.مولوی – رئیس ساواک قم – وقتی میآید از آقا سؤال میکند که مثلاً حاجآقا این قطعنامه را دیدهاید یا آن را نوشتهاید؟ ایشان میگوید: آره، من نوشتهام و قبول میکند مسئولیت آن قطعنامه را. (12)
دوستان ما را گردن میزنند
حجتالاسلام و المسلمین ناصری:
سال 50 – 51 امام اعلامیهای در مورد جنبشهای 2500 ساله که قرار بود در ایران انجام شود نوشتند. قرار شد اعلامیه جاسازی شده از طریق سوریه به عربستان برود. حتی نیمه شب امام اعلامیه را خواستند و جمله «رژیم سلطنتی منفورترین رژیمهاست و حتی در زمان پیامبر (صلیالله علیهو آله و سلم) هیچ نوع سازشی با حکومتهای اسلامی ندارد» را از اعلامیه حذف کردند. از امام سؤال شد چرا این جمله را برداشتید؟ فرمودند: «این جمله باعث میشود دوستان ما را در عربستان گردن بزنند.» بعد اعلامیه در سطح وسیعی در مکه و مدینه و منی پخش شد و من دستگیر شدم و به زندان افتادم. اعلامیه را که آوردند دیدم زیر جملاتی که بر علیه آمریکا و حکومتهای عربی و عربستان بود خط قرمز کشیده بودند و من یک مرتبه متوجه شدم که چه خوب شد امام آن عبارت را حذف کردند والّا حتماً ما را میکشتند. (13)برای دوستان گرفتار خیلی دعا میکنم
آیتالله حسن صانعی:
امام با همهی ما بسیار صمیمی و رفیق بودند، البته تظاهر ایشان به دوستی کم بود، ولی وقتی که آنها نبودند یا تأخیر داشتند، با حساسیت دنبال میکردند که مبادا گرفتاری داشته باشند. دوستان امام در نجف که از طلاب ایرانی بودند و بعد هم همراه ایشان از نجف هجرت کردند. همه بر این مطلب اتفاق نظر دارند. امام از این خدمتگزاران به رفقای من تعبیر میکردند. امام واقعاً به فکر دوستان خود بودند و لذا چون طلبهها و دوستانشان کولر نداشتند. تقریباً از وسایل خنککننده در نجف استفاده نکردند. و حتی به کوفه برای استراحت نرفتند، با اینکه کوفه نزدیک نجف است و به واسطهی شط و آب فراوان هوای بهتری دارد، و همه به آنجا میرفتند ولی امام میفرمودند: دوستان من در وضعیت بدی هستند، امام به جز یک سفر (14) که در ابتدای ورود به نجف به کوفه رفتند و در مسجد کوفه اعمال آن را انجام دادند، هرگز به کوفه نرفتند و از کولر هم استفاده نکردند و فقط از سرداب و پنکههای معمولی استفاده میکردند. و شبهای تابستان را هم پشتبام میرفتند.در حالی که وقتی حتی صبح هم انسان به آجرها دست میگذاشت، هنوز داغ بودند، ولی امام آن شرایط را تحمل کردند و میفرمودند: دوستان من در وضع بدی هستند و میفرمودند: وقتی به حرم مشرف میشوم برای دوستان گرفتار خیلی دعا میکنم. (15)
آقا ما دل و قلب شما را نداریم
حجتالاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی:
پسر مرحوم بجنوردی که از علمای خوب نجف بودند در آن قضیهای که پنجاه و چند نفر گرفتار شده بودند دستگیر شده و اعدام ایشان مطرح بود لذا آقای بجنوردی خیلی ناراحت بودند. چون منزل ایشان بین مسیر امام به حرم بود. لذا امام بدون اطلاع قبلی به من فرمودند: «منزل آقای بجنوردی را بلدی؟» گفتم: بله، فرمودند: برویم. وقتی به منزل آقای بجنوردی رسیدیم، امام میخواستند چون زمزمه اعدام آقازادهشان مطرح بود یک دلجویی و احوالپرسی از ایشان بکنند. آقای بجنوردی حرم بودند. به ایشان خبر دادند تشریف آورد. امام وضع ساده بیرونی آقای بجنوردی را که دیدند، فرمودند: این وضع عالم هفتاد سالهی ماست آن وقت شاه به ما میگفت مفت خور! آقای بجنوردی که تشریف آوردند امام خیلی عنایت کردند، حتی چند مزاح کردند که ایشان را از آن حال بیرون بیاورند. از جمله فرمودند: وقتی من در ترکیه بودم به من گفتند مصطفی رفته زندان، من گفتم که خوب است زندان رفته، ورزیده میشود. وقتی امام این تعبیر را کردند آقای بجنوردی به امام گفتند: «آقا ما دل و قلب شما را نداریم» (16)شما با ما نیایید
آقای مصطفی کفاشزاده:
برای ما جالبترین خاطره ساعت قبل از حرکت به تهران امام بود که امام فرمودند: «آقایانی که اینجا کار میکنند و خدمت میکنند بیایند این طرف». موقع خداحافظی و شب وداع ما رفتیم اتاق آن طرف. فرمودند: «من امشب تصمیم به رفتن گرفتم، اما مسلماً خطر است. ولی خطر برای من است. شما با من نیایید من با احمد میروم». من گفتم: شما اجازه بدهید که ما هم بیاییم. حتی خانمها هم که این را شنیدهاند به من پیغام دادهاند که مگر ما از حضرت زینب عزیزتریم که ما بمانیم و نیاییم؟ حضرت زینب با امام حسین رفتند. ما هم همراه شما میآییم. وقتی من این را گفتم: عدهای گریه کردند و گفتند: ما اگر هزار جان داشته باشیم آن را در راه شما و اسلام فدا میکنیم شما اجازه بدهید ما باید همراه شما باشیم.امام وقتی نگرانی و احساسات ما را دیدند اجازه دادند، اما گفتند: «خانمها با هواپیماهای بعدی یا فردا و پسفردا اگر ما سالم رسیدیم بیایند». ما خوشحال شدیم و گفتیم: اگر اجازه بدهید این شب آخر یک عکس با شما بگیریم. شاید حدود نیم ساعت یا سه ربع امام نشستند مخصوص عکس گرفتن.
امام با آن محبت و نظر بالا از همه قدردانی و خداحافظی کردند. و آماده شدیم برای حرکت، وقتی بلیتها را تقسیم کردیم بعضیها نیامدند شاید کار داشتند بعضیها هم شاید ترسیدند! (17)
مواظب خودتان باشید
حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی صدوقی:
آخرین دیداری که آیتالله شهید صدوقی با امام داشتند حدود یک ماه و نیم تا دو ماه قبل بود که من هم در خدمتشان بودم. این دیدار ایشان بعد از برگشتن از جبههی غرب بود که برگشته بودند از جبههی غرب امام فرمودند: رفتن شما به جبههها اثرات خوبی داشته است و خیلی خوب بوده است. امام یک مقدار از ایشان تشکر کردند از اینکه به جبهه رفتهاند ولی باز از ایشان خواستند که شما رفت و آمدتان را کمتر کنید. دشمن عجیب در کمین شما هست، مواظف باشید، همه جا نروید و همه جا نیایید و با وجود اینکه رفتن شما به جبهه به این اندازه مفید بوده است ولی وجود شما فایدهاش بیشتر است. باز موقعی که میخواستند بیایند بیرون از ایشان خواستند که باز تأکید میکنم که مواظب خودتان باشید. جایی نروید و نیایید که خدای ناکرده به شما لطمهای وارد آید ما هر دو ضرر میبینیم. اول ضرر آن است که دیگر شما را نداریم و ضرر آن به شخص شماست که افرادی مثل شما را دیگر نداریم. و ضرر دوم آن به جمهوری اسلامی میخورد که این دلیل بر ضعف جمهوری میشود و ضرری است که به سیستم و نظام خواهد خورد. (18)از جان ایشان محافظت کنید
حجتالاسلام و المسلمین احمد سالک کاشانی:
پس از شهادت شهید محراب آیتالله صدوقی، امام شورای عالی فرماندهی سپاه را که من به دلیل مسئولیت، بسیج مستضعفین در آن عضویت داشتم احضار فرمودند. ایشان به شورا تکلیف کردند که خودشان را باید حفظ بکنند. بعد از ادامهی صحبتهایشان از شهید آیتالله اشرفی اصفهانی به طور خاص نام برده و فرمودند: شما مکلف هستید که از جان ایشان محافظت بکنید. پس از فرمایش امام هیئتی به کرمانشاه رفت تا بنا به دستور امام تدابیر لازم را برای محافظ از مرحوم اشرفی اتخاذ کنند. مأموریت این هیئت که بنده عضو آن بودم 15 روز طول کشید و اقدامات متعددی هم صورت پذیرفت. (19)زود به من تلگراف بزن
حجتالاسلام و المسلمین سید هاشم دستغیب:
پس از آزادی ما امام کسی را فرستاده بودند، تا پیغام ایشان را به ما برساند و ما را همراه خودشان به خانهی امام ببرد. همراه فرستادهی ایشان به قم رفته و در منزل امام وارد شدیم و چندین روز در خانه ایشان بودیم. در این مدت امام بسیار نسبت به پدر و من اظهار لطف و محبت میکردند و در این مدت قریب و نزدیکی روحی زیادی بین ما ایجاد شده بود. موقع بازگشتنش که من دست امام را میبوسیدم، امام آهسته به من گفتند: که خبر سلامتی را از شیراز زود، به من تلگراف بزن، بعد از آن هم ارتباطات بین پدرم و ایشان ادامه داشت و خود من هم چندین سال در محضر امام در نجف اشرف درس میخواندم. این ارتباطات در دوران انقلاب بسیار نزدیک شد و ایشان نیز هر چندوقت یکبار به دیدن امام میرفتند. و امام نیز عنایت خاصی به ایشان داشتند. در یکی از این دیدارهای آخر بود که امام برای چندمین بار راجع به ماشین ضد گلوله تأکید کرده و پدرم را وادار کردند که از ماشین ضدگلوله استفاده کنند. همچنین گفته بودند که خانههای اطراف را بخرند و ایشان را محفوظ نگه دارند. البته مقدمات کار فراهم شده بود، اما از آنجائی که پدرم زیاد رغبت نشان نمیداد، کار سریع پیش نمیرفت. حتی دو شب قبل نیز آقازادهی امام تلفن زدند و از قول امام گفتند که خرید خانههای اطراف چه شد؟ گفتیم در حال انجام کار هستیم که این واقعه (20) پیش آمد. (21)ادامه دارد ....
پینوشتها
1. صحیفه دل، ج 1، ص 27.
2. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 247 و 248.
3. همان، ص 248.
4. همان، ص 251.
5. همان، ص 248.
6. همان، ص 249.
7. همان، ص 249.
8. همان، ص 250.
9. همان، ص 258.
10. همان، ص 243.
11. مراسم جشن به مناسبت آزادی امام خمینی در 21 فروردین 1343 که در مدرسهی فیضیه برگزار شد.
12. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 243.
13. همان، ج 3، ص 149 و 150.
14. البته امام یک سفر دیگر هم به کوفه رفتهاند و آن وقتی بود که مرحوم آیتالله خوئی پس از معالجه در لندن به بغداد آمد و یکسره به کوفه رفت. امام هم به قصد آگاهی ایشان از اوضاع حوزه به عیادتشان رفته و به ایشان در مورد توطئههای رژیم بعث علیه حوزه نجف هشدار دادند.
15. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 240 و 241.
16. همان، ص 236 و 237.
17. همان، ص 259.
18. همان، ص 243 و 244.
19. همان، ص 245.
20.ترور آیتالله شهید دستغیب.
21. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 245.
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: یاد یاران؛ قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول