آل بويه نخستين سلسله قدرتمند شيعه
وى سه پسر داشت كه بعدها هر سه به سلطنت رسيدند. پسر بزرگ علىنام داشت كه بعدا به موسوم«عمادالدوله» »هلو گرديد و پسردوم حسن «ركن الدوله» و سومى احمد«معزالدوله» ناميدهشدند. اين سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى كه به كاربردند، به پيشرفت فوقالعادهاى نائل شدند. به گفته ابن ابىالحديد، چنان سلطنتى تشكيل دادند كه در شكوه و عظمت، ضربالمثلبود (3) . سلطنت ال بويه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرترسيد و از آن پس، روى به انحطاط نهاد.
آغاز آن از ماه ذيقعدهسال 321ه و پايان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود.
سلطنتآنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از اين خاندان به حكومترسيدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در كتاب «الفخرى فى الادابالسلطانيه و الدول الاسلاميه» درباره دولت آل بويه مىنويسد:
«پيدايش دولت آل بويه را هيچكس پيشبينى نمىكرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نيز نمىنمود، ليكن دولت مزبور بر عالمچيره شد و مردم جهان را مقهور خود كرد و بر مقام خلافت استيلايافت. پادشاهان آل بويه خلفا را عزل و نصب كردند، و وزرا رابه كار وا داشتند و از كار بركنار نمودند، و بدينسان كليهامور بلاد عجم و عراق را زير فرمان خود درآوردند و رجال دولتمتفقا از ايشان اطاعت كردند» (5) .
صاحب تاريخ فخرى مىافزايد: «جالب اين است كه آن همه عظمت پساز تنگدستى و بينوائى و خوارى و نيازمندى و دست و پنجه نرمكردن با رنج و ستم نصيب آنان شد زيرا جد ايشان ابوشجاع بويه وپدر جد او جملگى مانند ساير رعاياى فقير در بلاد ديلم به سرمىبردند و بويه خود به شغل ماهيگيرى مىپرداخت. از اينرو بودكه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمتخداوند معترف بودو مىگفت: من در آغاز زندگى هيزم مىچيدم و روى سر نهادهمىبردم» (6) .
وضع فلاكتبار بويه و پسرانش
ابوالفضل شيرازى وزير معزالدوله از قول او نقل كرده است كه «مندر ديلم، براى خانوادهام هيزم حمل مىكردم. روزى خواهر بزرگمگفت كه هيزمى كه امروز آوردهاى كافى نيست، يك پشته ديگربياور، گفتم ديگر نمىتوانم و تا مىتوانستم آوردم. گفت: اگربياورى دو گرده نان از نانى كه مىپزم زيادتر به تو مىدهم. يكپشته ديگر آوردم و از خستگى نزديك بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر يك پشته ديگر بياورى، علاوه بر دو گرده نانى كه بر جيرهنانت اضافه مىكنم، يك عدد پياز هم به تو خواهم داد. من باز يكپشته ديگر هيزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل كرد بعد از آنبه لطف خداوند، حالم تغيير كرد و در وضعى كه مىبينى قرارگرفتم.
وزير ابوالفضل شيرازى گفت كه معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بيان مىكرد و هيچ كتماننمىداشت و اگر غير از اين بود، من آن را نقل مىكردم» (8) .
شهريار بن رستم ديلمى درباره آغاز دولت آل بويه و پيدايش آنگويد: «ابو شجاع بويه در آغاز كارش با من وستبود، هنگامىكه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و ركنالدولهابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسين احمد كه هر سه به پادشاهىرسيدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم ديدم ابوشجاع بويه ازاندوه زنش بيتابى مىكند، از اينرو وى را تسليت داده از اضطرابو پريشانى او كاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته بهخانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر كردم، در اين وقتشخصىكه از بيرون خانه مىگذشت، فرياد زد: «منجم، تعبير كننده خوابو نويسنده ادعيه و طلسمات». ابوشجاع وى را خواست و گفت منديشب خوابى ديدهام برايم تعبير كن. خواب ديدم كه بول مىكردم وآتشى عظيم از من خارج مىشد، سپس آن آتش دامنه يافته روى بهبالا نهاد چندانگه مىرفت كه به آسمان برسد، آنگاه آتش از همشكافته شد و سه قسمت گرديد و از هر قسمتشعلههايى پديد آمد ودنيا را روشن كرد.
منجم گفت: اين خواب تو بسيار با اهميت است و من جز با گرفتنخلعت و اسبى آن راتعبير نمىكنم، بويه گفت: به خدا سوگند من جزاين لباسى كه پوشيدهام، چيزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مىمانم. منجم گفت: پس ده ديناربده، بويه گفت: به خدا سوگند دو دينار هم ندارم تا چه رسد بهده دينار! و سپس چيز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان كه توداراى سه پسرى كه مالك روى زمين خواهند شد و بر مردم جهانفرمانروايى خواهند كرد و چنانكه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ايشان نيز در اطراف و اكناف عالم خواهد پيچيد و همانقدر كه شاخههاى آن پراكنده شد گروهى پادشاهان از ايشان بهوجود خواهند آمد. بويه گفت: شرم نمىكنى ما را مسخره مىنمايى؟!
من مردى فقير و پريشانم و فرزندانم همگى فقير و نيازمندند.
اينان كجا و پادشاهى كجا؟! منجم گفت: اكنون تاريخ ولادت هر يكاز فرزندان خود را برايم بگو، بويه نيز تاريخ ولادت هر يك رابدو گفت. منجم لحظهاى در اسطرلاب و تقويمهاى خود نگريستسپسبرخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسيد و گفت: به خداسوگند اين بر تمام بلاد سلطنت مىكند و پس از وى اين و دستبرادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بويه از گفتار منجم بهخشم آمد و به فرزندانش گفت: برخيزيد و پسگردن او بزنيد كه سختما را مسخره نموده است. ايشان نيز برخاسته همچنان پسگردن اومىزدند و ما مىخنديديم. سپس منجم گفت: بزنيد بيم ندارم، هرگاهبه پادشاهى رسيديد گفتار مرا به ياد خواهيد آورد. ابوشجاع نيزده درهم به او داد و او پى كار خود رفت» (9) .
جريان اين خواب را ابن جوزى (10) و سيد ابن طاوس (11) از«تنوخى» با كمى تفاوت نقل كردهاند به موجب اين نقل موقعى كهبويه تعبير خواب خود را از خوابگزار پرسيد، پسر بزرگش علىتازه از كودكى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر ديگرش به خصوصاحمد كودك خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى كاتب نقلمىكند كه او گفت:
هنگامى كه معزالدوله مرا از بغداد به ديلمان فرستاد تا درشهرى در ناحيه، براى او سراهائى بنا كنم، به من گفت كه درآنجا مردى استبه نام ابوالحسين پسر شيركوه، چون او را يافتىوى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو كهمن در كودكى شنيده بودم كه پدرم خوابى ديده بود و او و توبراى تعبير آن خواب، به خوابگزارى در ديلم مراجعه كرديد،كيفيتخواب مزبور را براى من بيان كن، ابوالقاسم گفت: كه چونبه ديلمان رسيدم ابوالحسين را يافتم و پيغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بين من و بويه دوستى محكمى بود و خانه من و او،همانطور كه اكنون مىبينى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بويهبه من گفت: خوابى ديدهام كه مرا به وحشت انداخته است، كسى راپيدا كن تا خواب مرا تعبير كند، گفتم در اين صحرا چهكسى رامىتوان يافت كه بتواند خواب تعبير كند؟ بايد صبر كرد تا منجمىيا عالمى ازاينجا عبور كند و از او درخواست كنيم تعبير خوابتو را بگويد. چند ماه از اين ماجرا گذشت، روزى من و بويه بهساحل دريا رفتيم تاماهى صيد كنيم، اتفاقا ماهى بسيارى صيدكرديم و آنها را بر پشت گرفته به خانههاى خود بازگشتيم، بويهبه من گفت كه من كسى را در خانه ندارم تا ماهيها را پاكيزهكند و بريان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانهخود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهيها را به خانهما برديم. من و بويه و زنم نشستيم و به نظيف كردن و پختن آنهاپرداختيم از قضا مردى در كوچه فرياد مىزد كه منجم هستم، خوابتعبير مىكنم. بويه به من گفت كه خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه كردم، بويه خواب خود را براىاو شرح داد...».
ابوالحسين مىگويد:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش كردم تا بويه به خراسان رفتو على به امارت برخاست و ما شنيديم كه ارجان(بهبهان) را مالكشده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نايل گرديده كه از آنبه بعد جوائز او به خانوادهاش و به بزرگان ديلم مىرسيد.
روزى قاصدش مرا طلب كرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بويه) را به فراموشى سپرده بودم، علىسختبه من نيكى كرد و جوائز عظيمى به من عطا نمود. در يكى از روزها، هنگامى كه جز من و او، كس ديگرى نبود، گفت: اىابوالحسين خوابى را كه پدرم ديده بود و خوابگزار تعبير كرد وبه او پسگردنى زديد، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردينار آوردند و به من داد و گفت اين قيمت آن ماهى مىباشد. آنماهى را به خوابگزار داده بود». جوائزلى(عمادالدوله))هلود وعطاياى ديگرى هم به ابوالحسين داد و او به ديلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدولهمراجعت كرد و آنچه شنيده بود، براى وى باز گفت» (12) .
بعضيها خواب ابوشجاع بويه را طور ديگرى نقل كردهاند، بنابرايننقل او در خواب ديد كه به شكل درختى سه تنه درآمده است كه ازآن آتش زبانه مىكشد. معبرى خواب او را نشانهاى از حكومت آيندهسه پسرش تاويل مىكند (13) .اين حكايتبه هر صورت نمونهاى ازتدبيرى مشروع است كه مقصود از آن تقدس بخشيدن به قدرت آل بويه بود.
نسب آل بويه
تاجالدين حسينى نقيب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در كتاب «التاجى فى اخبار بنىبويه» چنين گويد كهپادشاهدوله(مقتدرترين نيرترد آل بويه) از نسب خود جستجو كرد ودر اين باره با مهلبى (وزير معزالدوله) مكاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان ديلم و موبدان و وجوه مردم ايران، تحقيق كرد، همهنوشتند و تاييد كردند و نسب او را كه به ساسانيان مىرسد،صحيح دانستند (15) .
ظاهرا همين نوشته صابى را نويسندگان ديگر بعد از او، ملاك قراردادهاند (16) .
اغلب مورخانى كه به ذكر نسب آل بويه پرداختهاند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مىرسانند اما در اين كه به كداميك ازساسانيان متصل مىشوند، بين مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوريحان بيرونى(440 - 360ه) از كتاب «التاج» نوشتهابراهيم صابى(دبير) اجداد بويه را اين چنين نوشته است:
«بويه پسر فناخسرو پسرشان پسر كوهى، پسر شيرزيل (شيردل) كوچك، پسر شيركده پسر شيرزيل بزرگ پسر شيرانى شاه، پسر شيرفنهپسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزيل پسر سسناذر پسر بهرامگور. ابوريحان آنگاه چند قول ديگر در خصوص نسب آل بويه ذكركرده است» (17) .
ابن ماكولا (متوفى 475ه) بعد از ابوريحان از قديمىترين كسانىاست كه نسبت عضدالدوله را تا بابك پسر ساسان بزرگ(جدساسانيان) رسانيده است (18) . ليكن ميان نوشته اين دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بويه را به يزدگردرسانده است (19).
حمدالله مستوفى(متوفى حدود 750ه) به نقل از صابى دبير آوردهاست كه بويه از تخم بهرام گور است ولى نژاد خود را از مردمنهان مىداشت (20) .
شاعران آن عصر هم در اشعار و قصايد خود به نسب ساسانى بودن آلبويه اشاره كردهاند. مقريزى، پس از آن كه نسب آل بويه را بهبهرام گور مىرساند، مىگويد كه فرزندان بويه از قبيلهاى ازقبائل ديلم هستند كه آن قبيله را، شيردل اوند ازه مىناميدند (21) .
از ميان مورخان ابن طقطقى(709 - 660ه) گفته است كه: «نسب آلبويه از بويه بالا رفته به يكايك پادشاهان ايران مىرساند تا آنكه به يهود ابن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل و همچنان بهآدم ابوالبشر متصل مىشود» (22) .
ابن طقطقى روشن نكرده است كه سند وى در اين سخنكتاب ابراهيمصابى استيا نوشته ديگر؟.
با وجود اين، برخى از محققان آن عصر در نسب آل بويه ترديدكرده و حتى آن را ساختگى دانستهاند. قديمىترين كسى كه در بارهمجعول بودن اينگونه نسبنامهها، استدلال نموده، ابوريحان بيرونىاست وى مىنويسد:
«دشمنان همواره مىكوشند تا در انساب ديگران، طعنه بزنند وآبروى آنها را لكهدار كنند همانطور كه دوستان و پيروان باعلاقه هرچه تمامتر زشتيها را زيبا جلوه مىدهند و سخنانى مبنىبر ستايش ممدوحان خود جعل مىنمايند و نژاد برترى براى آنهامىسازند، چنين نسب بىاساسى را براى ابن عبدالرزاق طوسى درشاهنامه ساختند و او را به منوچهر نسبت دادند (23) درباره آلبويه هم چنين كارى را كردند و ابراهيم صابى نسبت ايشان را بهساسانيان دادهاند اما اگر كسى به راه افراط و تفريط نرود وجانب اعتدال را رعايت نمايد، درمىيابد كه نخستين كسى كه ازقبيله(قبيله بويه) شناخته شد، بويه پسر فناخسرو است و در مياناين قبيل قبايل، حفظ انساب معمول نبود و دليلى به جاويدانساختن نسب، از طرف آنها در دست نيست و قبل از انتقال سلطنتبهآل بويه چنين نسبى براى ايشان شنيده نشده است و چون زمان براىجماعتى به درازا كشيد كم اتفاق مىافتد كه به حفظ انساب خودبپردازند».
غرض پسران بويه ماهيگير چون به سلطنت رسيدند به جعلنسبنامههايى براى خود ناگزير شدند و نژاد خويش را به بهرامگور رسانيدند (24) .
جعل اين نسبنامهها كه مورد اعتراض برخى از محققان آن عصرمانند ابوريحان بيرونى و چند قرن بعد از او ابن خلدون قرارمىگرفته، دليل قاطعى استبر آن كه ملت ايران در قرن چهارم بهموضوع اصالت نژادى اهميت مىداد و كسانى را سزاوار سرورىمىشمرد كه از تخمه بزرگان و آزادگان باشند! (25) .
صفتبرجسته آل بويه
پس از فوت عمادالدوله رياستخاندان به ركنالدوله حاكم رى رسيدو معزالدوله از او نيز فرمانبردارى مىكرد و هرگاه ركنالدولهاراده مىكرد لشگر به كمك او مىفرستاد (27).
معزالدوله در دم مرگ به پسرش وصيت كرد كه از ركنالدوله اطاعتكند و در مهمات از او مشورت جويد و همچنين نسبتبه پسر عمويشعضدالدوله چه از او مسنتر و سياستمدارتر است (28) .
وقتى همين عضدالدوله مىخواست عراق را از چنگ پسر معزالدوله-پس از ثبوت بىكفايتيش- بيرون آورد و پدر عضدالدوله از وضعبرادرزادگانش كه بازداشتشده بودند اطلاع يافت، از ناراحتى بهخود پيچيد و كف بر دهان آورد و مىگفت: «اينك معزالدوله رامىبينم در برابرم ايستاده، انگشت گزان مىگويد: برادر! اينچنين از خانواده من سرپرستى كردى؟» و بالاخره عضدالدوله براثر خشم پدر و به دستور او بغداد را به عموزاده واگذاشت وبيرون آمد، درحالى كه حتى منزلى نيز براى خود ترتيب داده بود (29) و چون در اصفهان به حضور پدر رسيد، به خاك افتاد و دست پدر را بوسيد.
پىنوشتها:
1 - كلمه «بويه» يك لفظ فارسى استبر وزن «مويه» به معنىاميد و آرزو است ولى در عربى معمولا به ضم باء و فتح واو وسكون ياء تلفظ مىشود(الاكمال ج1، ص 372). در عربى هم گاهىمانند فارسى تلفظ شده از جمله ذهبى در چند مورد آن را با سكونواو و فتح ياء ضبط كرده است(المشتبه من الرجال ص 104(زينى دحلان نيز گفته است كه «بويه» در عربى گاهى با سكون واو و فتح ياء تلفظ الاسلاميه،مىشود(الفتوحات ج1، ص 328).
2 - دكتر مشكور، تاريخ ايران زمين، ص 175.
3 - شرح نهجالبلاغه، ج7، ص 49.
4 - تاريخ گزيده ص 408.
5 - الفخرى، ص 142 ترجمه تاريخ فخرى، ص 378.
6 - همان، ص 379.
7 - تاريخ گزيده، ص 409.
8 - تنوخى، نشوار المحاضره، ج2، ص 97.
9 - ترجمه تاريخ فخرى، ص 380 - 379.
10 - ابن جوزى المنظم، ج6، ص 270 - 268.
11 - فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 195.
12 - المنتظم، ج6، ص 270 - 267 فرج المهموم فى تاريخ علماءالنجوم، ص 195.
13 - احياى فرهنگى در عهد آل بويه، تاليف جوئل ل، كرمر، ترجمهحنايى كاشانى، ص 71.
14 - تاريخ فخرى، ص 378 - اعيان الشيعه، ج2، ص 92.
15 - غايهالاختصار، ص 5.
16 - فقيهى، آل بويه، ص 85.
17 - الاثار الباقيه، ص 38.
18 - الاكمال، ج1، ص 371.
19 - صبح الاعشى، ج4، ص 417.
20 - تاريخ گزيده، ص 409.
21 - السلوك لمعرفه دول الملوك، ج1، ص 25.
22 - تاريخ فخرى، ص 378.
23 - مقصود شاهنامه ابو منصورى است.
24 - الاثار الباقيه، چاپ لاييزيگ، ص 38 - مجمل التواريخ والقصص،ص 391 - 390.
25 - دكتر ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج1، ص 320.
26 - ابن اثير، ج8، ص 353 - ابن مسكويه، ج6، ص 113.
27 - ابن اثير، ج8، ص 366.
28 - ابن مسكويه، ج6، ص 298.
29 - همان، ج6، ص 6 - 444.