بحران مشروطيت در ايران
گفت و شنفتى با حسين آباديان
• گروه انديشه
من در سال۱۳۶۷ كه در حال تهيه، تنظيم و ارائه پايان نامه فوق ليسانس ام بودم، تعداد زيادى رساله هاى خطى و چاپ سنگى و روزنامه هاى يك سده قبل را مطالعه كردم. در آن زمان در پى درك مبانى نظرى مشروطه بودم و بعدها نيز بخشى از مطالب پايان نامه ام در كتاب «مبانى نظرى حكومت مشروطه ومشروعه» به چاپ رسيد.
در آن هنگام، دغدغه اى هم داشتم و مى خواستم به آسيب شناسى جنبش مشروطه ايران دست بزنم. جنبش مشروطه ايران، جنبشى بزرگ و منحصر به فرد است و از تمام جنبش هاى مشروطه اى كه در ساير كشورهاى آسيايى اتفاق افتاد به مراتب پيشتازتر بوده است. هدف من بررسى اين پرسش بود كه چرا چنين جنبشى به جاى اينكه منجر به نهادينه شدن قانون، آزادى و دموكراسى و شعارهاى مربوط به نظام مشروطيت بشود به ضدخودش بدل شد.
واقعيت امر اين است كه تا قبل از صدور فرمان مشروطيت، بحث جامع و مفصلى راجع به اينكه مشروطه چيست، پارلمان چيست، آزادى چيست و الزامات حكومت مشروطه چيست مطرح نشده است. اگر هم در آثار و نوشته هاى بعضى از روشنفكران قبل از مشروطه مثل مستشارالدوله و ملكم خان بحثى به ميان آمده، بسيار جزئى و مختصر بوده است. اولين رساله اى كه در مورد مشروطه منتشر شد متعلق بود به سيد نصرالله اخوى كه در ابتدا به صورت پاورقى در روزنامه «تربيت» منتشر شد و سپس به صورت يك جزوه به چاپ رسيد. چاپ اين پاورقى مدتى پس از پيروزى انقلاب مشروطه بود. مشروطيت حتى براى روشنفكران ما مثل داستان آن فيلى است كه در مثنوى معنوى آمده.
اصولاً در آن دوره، مبانى نظرى موضوع در ايران مورد بحث قرار نگرفت و گفته نشد كه حقوق انسان چيست، يك شهروند چه حقوقى بر گردن دولت دارد و حكومت چه حقوقى برگردن شهروندان دارد و شهروندان بايد چه مطالباتى از حكومت داشته باشند و حكومت چه انتظاراتى بايد از مردم داشته باشد. مباحثى كه در مورد جامعه مدنى در فرانسه و انگلستان توسط مونتسكيو، ولتر و ژان ژاك روسو طرح شد در كشور ما مطرح نشد. چون مبانى نظرى مورد بحث قرار نگرفت، بحران نظرى در دوره مشروطيت به وجود آمد و در نهايت اين بحران به بحران عملى منجر شد.
چون نمى دانستند مشروطيت چيست، يكسرى بحرانهاى عملى ظهور پيدا كرد و به قول مخبرالسلطنه هدايت هر كس، تسويه حساب شخصى اش را به عنوان مشروطيت پيش مى برد.
به نظر شما مباحثى كه درباره استقرار قانون (con stitution) در كشور ما طرح شده و حتى روزنامه اى هم به زبان فارسى به نام قانون در سالهاى قبل از وقوع انقلاب مشروطه داشتيم، در تنوير افكار عمومى نمى توانست كارساز باشد؟
در آن زمان، تصوير روشنى از قانون، قوانين و حقوق موضوعه وجودنداشته است. به عبارتى، اجزا و جزئيات اينكه نمايندگان منتخب مردم به چه نحو قانون تدوين كنند مشخص نشده بود. البته ميرزا ملكم روزنامه «قانون» را منتشر كرد ولى در حقيقت آن هم به خاطر خصومت شخصى اى كه با ناصرالدين شاه بر سر لغو امتياز لاتارى داشت به چاپ آن مبادرت ورزيد.
در آن زمان بحثى راجع به اينكه قانون چيست مطرح شد. چون اين موضوع، يك بحث فلسفى است. علاوه بر ميرزاملكم، كسانى مثل ميرزا محمودخان ناصرالملك پدر بزرگ ناصرالملك و شخص ناصرالملك كه نايب السلطنه احمدشاه بود، كتابچه هايى راجع به قانون نوشتند. اما بحث عمده آنها اين است كه چگونه مى توان از مردم ماليات گرفت.
آنها به مباحث مبنايى تر مثل اينكه توضيح دهند حقوق انسان چيست وارد نشدند. در مجلس مشروطه راجع به اينكه چگونه بايد قدرت شاه را محدود كرد به وفور بحث مى شده ولى در مورد آن مباحث اصلى تر صحبتى به ميان نيامده است.
چرا كسى مثل ابوالقاسم ناصرالملك كه در سال۱۲۸۹ش تا زمان بلوغ احمدشاه، نايب السلطنه بود و برخى كسان ديگر اعتقاد داشتند كه تأسيس حكومت مشروطه در ايران اقدامى زودهنگام است كه باعث گسيختگى نظم اجتماعى مى شود؟
ناصرالملك تحصيلكرده كالج باليول آكسفورد و همكلاسى لردكرزن و سرادواردگرى كه بعدها وزير خارجه انگليس شد، بوده است. ناصرالملك كه در زمان تحصيل هم فردى سختكوش و پرتلاش بود و با جامعه انگليس آشنايى كامل داشت، اعتقاد داشت با فقر وعقب ماندگى وانحطاط ايران و ميزان بالاى بى سوادى واختلافات فردى و گروهى، حكومت مشروطه نمى تواند چاره ساز باشد.
در آن زمان، مردم ما از گرسنگى مى مردند و از ابتدايى ترين امكانات يك جامعه توسعه يافته محروم بودند ونهادهاى مدنى كه واسطه مردم و حكومت باشند يا وجود نداشتند و يا بسيار ضعيف بودند.
ناصرالملك در زمان فعاليت احزابى كه در مجلس شوراى ملى نماينده داشتند مى گفت، بايد نمايندگان احزاب ، اقليت و اكثريت پارلمانى را تشكيل بدهند تا مشخص باشد دولت نماينده چه حزبى است. متأسفانه در آن زمان، حتى حزبى كه مسؤول تشكيل كابينه مى شد گاه در نقش اپوزيسيون عمل مى كرد و هياهو و جنجال به راه مى انداخت و به قول مخبرالسلطنه هدايت، هر كس بيشتر تندروى مى كرد، مشروطه خواه تر ناميده مى شد.
در حالى كه ذات و ماهيت مشروطيت با تندروى، افراط و آدم كشى منافات دارد.
چرا خصوصاً در دوره پس از انقلاب مشروطه، مقوله ترور و حذف فيزيكى رقبا تقويت مى شود. مثلاً بعد از استبداد صغير و تشكيل هيأت مديره انقلاب، شيخ فضل الله نورى كه از مشروطه مشروعه حمايت مى كرد وتساوى حقوق را در اسلام مخالف موازين شرع مى دانست توسط هيأت قضات انقلاب به رهبرى شيخ ابراهيم زنجانى به اعدام محكوم شد. چرا تصور مى شد كه با حذف صاحب يك فكر، آن نوع تفكر از بين خواهد رفت؟
آنها چنين تصورى داشتند. اتفاقاً ملك الشعراى بهار در روزنامه نوبهار در اعتراض به عمليات كميته مجازات مى گويد عده اى فكر مى كنند اگر كسى را ترور كنند، آن فكر از بين مى رود.
بنابراين چنين توصيه اى از طرف برخى مشروطه خواهان مطرح شد كه ما بايد در يك فضاى مسالمت آميز، اختلافات به وجود آ مده را مورد بحث قرار دهيم و به صورت اقناعى عمل كنيم.
واقعيت امر اين بود كه اگر دموكرات ها دولت تشكيل مى دادند، اعتداليون آنها را دشمن خودشان مى دانستند و اگر اعتدالى ها به قدرت مى رسيدند، دموكرات ها چوب لاى چرخ كابينه اعتداليون مى گذاشتند. توده هاى مردم هم اكثراً بى سواد بودند واصلاً نمى دانستند مشروطيت چه هست. متأسفانه نخبگان قوم، اختلافات خود را به صورت مسالمت آميز حل نمى كردند و در نتيجه بحران به سطوح مختلف جامعه تسرى پيدا مى كرد وقتى هم بحران به توده هاى مردم كشيده مى شد، راه مسالمت ، آشتى ملى، برابرى ، برادرى وتسامح مسدود شده و اختلافات نخبگان قوم در بين توده هاى مردم به خصومت تبديل مى شد.
چرا جامعه ما نتوانست سازوكارى ايجاد كند كه اختلافات را در سطح انديشه اى بتوان مطرح نمود واز وقوع درگيرى و خشونت جلوگيرى نمايد؟
ما نياز به چنين سازوكارهايى داشتيم و اين كار را بايدنخبگان قوم انجام مى دادند. در آن زمان اغلب مردم بى سواد بودند ومتأسفانه در آن دوره، ما سياستمدار به مفهوم دقيق كلمه نداشتيم. من معتقدم كه سياستمدار، مردم را مديريت مى كند و مردم را به خاطر منافع شخصى و گروهى به خيابان ها نمى كشاند و سپس آنها را به حال خودشان رها كند. در كشور ما انديشه كار تشكيلاتى وجود نداشته است.
به عبارتى، احزاب ما مانند احزاب كارگر، محافظه كار و ليبرال و يا مانند احزاب جمهورى خواه ودموكرات در بين مردم كادرسازى نكردند و نيامدند اختلافات خودشان را به صورت قانونى با همديگر حل و فصل كنند. چون احزاب سياسى به مردم به عنوان ابزار نگاه مى كردند. ابزارى كه فقط وقتى به درد مى خورد كه بخواهند قدرت را به دست بگيرند و وقتى هم قدرت را به دست گرفتند، مردم را به امان خدا رها مى كنند.
جنبش مشروطه خواهى ايران بعد از پيروزى در عرصه سياسى و استقرار نظام مشروطيت با چه بحران هايى مواجه شد؟
مهمترين بحرانى كه وجود داشت بحران نظرى بود. مهمترين رساله اى كه در دوران استبداد صغير نوشته شد كتاب «تنبيه الامه» آيت الله نائينى بود كه آن هم در واقع پاسخى بود به رساله «تذكره الغافل» شيخ فضل الله نورى . در حقيقت تئوريسين هاى مشروطه در ابتدا نيامدند طرح مطلب بكنند و توضيح دهند مشروطيت چيست و چه الزاماتى دارد. يعنى اقامه برهانى در اين زمينه صورت نگرفت و مطالبى هم كه مطرح شد بيشتر به سفسطه شبيه بود اگر نگوييم به جدل شباهت داشت.
آنها مى گفتند مشروطيت يعنى قوانين اسلامى و قوانين اسلامى هم يعنى مشروطيت . در دوره استقرار مشروطيت اين بحران نظرى مشكل ساز شد. چون وقتى مى خواستند احكام اسلامى را اجرا كنند، تعارض با نظام مشروطيت اروپايى پيش مى آمد و موقعى هم مى خواستند نظام مشروطيت اروپايى را اجرا كنندباز مشكلاتى به وقوع مى پيوست. اين تعارض فكرى منجر به بحرانى اجتماعى در سطح جامعه شد و دزدان و راهزنان در مناطق مختلف كشور وجود داشتند كه تحت عنوان مشروطه خواه به غارت و چپاول اموال مردم مى پرداختند و ناامنى و بحران امنيتى چنان بيداد مى كرد كه مردم خواهان فردى مقتدر بودند تا آنها را از شر چپاول گران نجات دهد.
بحران ديگرى كه وجود داشت، بحران اقتصادى بود.در اواخر دوره مجلس دوم شوراى ملى (۹۰ - ۱۲۸۸ ش) قحطى و گرسنگى در برخى از مناطق كشور شيوع پيداكرده بود. درهمان زمان، در روزنامه «آفتاب» يك اعلان دولتى هست كه اعلام مى كند مردم به داد مردم بروجرد بشتابيد چون آنها از فرط گرسنگى و بى غذايى، گوشت اطفال مرده خودشان را مى خورند. در سال ۱۲۹۶ شمسى هم قحطى بزرگى در شهر تهران رخ داد و دسته دسته از مردم پايتخت از فرط گرسنگى مى مردند.
بحران سياسى هم در جامعه وجود داشت و ظهور و سقوط پى در پى كابينه ها رخ داد كه علت اصلى آن هم وقوع بحران هاى سياسى و اقتصادى موجود در جامعه ايران بود و خارجى ها نيز در وقوع بحران اقتصادى تأثير زيادى داشتند. در مجلس مشروطه به اين بحث مى پرداختند كه چگونه بر زغال، نمك و روده حيوانات ماليات ببندند.يعنى بر بى ارزش ترين كالاها كه حتى امروز هم ارزش و قيمتى ندارد. در حالى كه اصلاً نمى بينيد كه يك نماينده پارلمان راجع به نفت صحبت كند.
شايد در آن زمان اشراف و آگاهى كافى نسبت به ارزشمند بودن نفت در ايران حاصل نشد،...
بايد سؤال كردكه چرا نمى دانستند. آيا كار دار ما، درانگلستان نمى ديد كه چه دعواهايى بين كمپانى شل و كمپانى نفت انگليس و ايران و شركت راكفلر بر سر نفت ايران راه افتاده.
اتفاقاً وقتى آقاى صنيع الدوله وزير ماليه بود از روسها وانگليسى ها تقاضاى وام كرد ولى آنها حاضر نشدند براى ترميم خزانه ايران، چنين وامى به ايران بدهند. اما وقتى كه همين صنيع الدوله كه يكى از برجسته ترين نخبگان اين مملكت بود يك روز بعد از آنكه براى اخذ وام با كمپانى برادران سليكمن مذاكره مى كند ترور مى شود.
قبل از آن هم وقتى امين السلطان اتابك از روس و انگليس تقاضاى وام مى كند و به صدراعظم ايران پاسخ مثبت داده نمى شود او مجبور شد با يك شركت نفتى آلمانى به مذاكره بپردازد. وقتى هم كه انگليسى ها فهميدند اتابك به دنبال منع ثالث براى اخذ وام است ترور شد . اولين كسى كه خبر ترور اتابك را به خانواده اش اطلاع داد يكى از كارمندان سفارت انگليس بود.
آيا شكست جنبش مشروطه ايران اجتناب ناپذير بود؟
بله، شكست جنبش مشروطيت محتوم بود. درعلم پزشكى اصطلاحى به نام «سندروم» هست و سندروم هم عبارت است از يكسرى علائم بالينى كه نشان دهنده يك بيمارى خاص است.
در مورد جنبش مشروطه هم بايد گفت كه علائم بحران و ظهور و سقوط پى در پى كابينه ها و اختلافات شخصى، بحران هاى اقتصادى و فقر و قحطى و ناديده گرفتن مصالح ملى منجر به شكست مشروطيت شد. من معتقدم كه جنبش مشروطيت ، درسها و عبرت هاى فراوانى براى امروز ما نيز دارد و آن اينكه نبايد مصالح فردى را بر مصالح ملى ترجيح دهيم. اگر عبرت هاى انقلاب مشروطه سرلوحه كارهاى ما قرار گيرد موفقيت هاى ما مضاعف خواهد شد.