منافقین : فرزند خواندگان صدام
نويسنده:م. رضوی
چکیده:
مجاهدین در عراق، بهسرعت اعتماد رهبران نظامی، سیاسی و اطلاعاتی آن كشور را جلب كردند. این رهبران و در رأس آنها صدام حسین، به این اتحاد نیازمند بودند تا ثابت كنند گروهی از ایرانیان نیز مخالف حكومت جمهوری اسلامی و در حال مبارزه با آن هستند. علاوه بر آن، اعضای مجاهدین بهترین جاسوسان و نفوذیها برای كسب اطلاعات و آمارها و نقشههای جنگ تحمیلی در جبهههای ایران بودند. آنان با نهایت فداكاری برای دوست و ارباب جدیدشان صدام حسین خدمت كردند. در سراسر سالهای جنگ چنان خدماتی برای صدام و ارتش رژیم بعثی انجام دادند كه خود به قطبی خاص با امكانات وسیع، پادگانها و تجهیزات یك ارتش ویژه و جداگانه بدل شدند.دیباچه
گذری بر سابقه
محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیرضا نیكبین رودسری، همراه با جمعی دیگر نظیر حسین احمدی روحانی، ناصر صادق، علی باكری، محمود عسگریزاده، اصغر بدیعزادگان، لطفالله میثمی و تراب حقشناس نخستین هستههای مطالعه برای مبارزه را در خوابگاهها و خانههای دانشجویی ایجاد كردند. این موضوع در نیمه دوم دهة 40 جدیتر شد و بهتدریج تا اواخر سال 1348 تعداد قابل توجهی، حدود 45 نفر، از افراد خوب و قابل اعتماد به گروههای مطالعاتی و هستههای سازمانی وارد شدند. بهتدریج ساختار تشكیلاتی مجاهدین گسترش كمّی یافت و تا پایان سال 1349 به سازمانی با بیش از یكصد نفر عضو پیوسته و ناپیوسته بدل شد. این عده درصدد بودند پس از رفع اشكالات ایدئولوژیكی و فكری، تشكیلات و مسائل سازمانی را بهبود بخشند و سپس گام در راه مبارزه مسلحانه بگذارند. بنابراین برای این كار نیاز به سلاح داشتند.
در همین زمان، گروهی از كمونیستهای ایرانی با تشكیل سازمان چریكهای فدایی خلق، زمینه را برای اقدام مسلحانه فراهم میكردند. اینان علاوه بر تشكیل گروهی در شهر، گروهی به نام «كوهستان» یا «جنگل» نیز تشكیل دادند و در سال 1349 در كوهستانهای شمالی كشور دست به مبارزه مسلحانه زدند. این گروه به رهبری علیاكبر صفایی فراهانی به پاسگاه سیاهكل حمله كردند و مقداری سلاح به غنیمت بردند. آنان بهسرعت دستگیر یا كشته شدند كه تأثیری قطعی بر روحیه رمانتیك و هیجانطلب نسل جوان مبارز نهاد. بنیانگذاران مجاهدین، دقیقاً به همین دلیل تصمیم گرفتند برای اقدام و عمل، سرعت بیشتری به كار و فعالیت مبارزاتی خود ببخشند. آنان در ابتدا تهیة سلاح را در اولویت قرار دادند و از طریق دو تن از اعضا، با یك تودهای و زندانی سیاسی سابق به نام دلفانی تماس گرفتند. دلفانی مأمور ساواك بود و با آموزش و همراهی مأموران ساواك، طرحی پیچیده را برای شناسایی اعضای سازمان پیاده كرده بود. البته قبل از وی، یكی از اعضای دستگیرشدة چریكهای فدایی خلق زیر شكنجه، دربارة سازمان و مشی مذهبی و هدفهای آن اطلاعاتی به ساواك داده بود. بدینترتیب تعقیب و گریزهای اعضای مجاهدین آغاز شد و مأموران سازمان اطلاعات و امنیت بهتدریج توانستند اغلب هستهها، نفرات و خانههای اعضای مجاهدین را كشف و در چند نوبت یورش سراسری، اغلب آنها را دستگیر و زندانی نمایند. كلیه بنیانگذاران و بیش از نود درصد اعضای اصلی سازمان در این یورش ساواك راهی زندان شدند و تنها چند تن نظیر احمد رضایی و برخی از اعضایی كه خارج از كشور بودند باقی ماندند. پس از كشته شدن احمد رضایی كه اولین كشتة این گروه نیز محسوب میشد، برادر وی رضا رضایی كه مدتی قبل از زندان گریخته و به جمع اعضای سازمان بازگشته بود رهبری سازمان را در دست گرفت. در این زمان، دیگر آن آموزشها، مطالعات و وسواسهای سازمانی و نیز سیستم شورایی در بررسی مسائل تقریباً از میان رفته بود. یك كادر مركزی سه یا چهار نفره، تحت تأثیر رضا رضایی همة تصمیمات را اتخاذ میكرد و به هستههای سازماندهیشده ابلاغ و آنها را برای انجام عمل و مأموریت گسیل میكرد. از همین زمان فصل تازهای در دیدگاههای مجاهدین آغاز شد.
تغییر ایدئولوژی
محمدتقی شهرام پس از گریختن از زندان بهسرعت به سازمان بازگشت و پس از كشته شدن رضا رضایی، به همراه وحید افراخته، بهرام آرام و مجید شریفواقفی، كادرهای اصلی تصمیمگیرنده در مركزیت سازمان را تشكیل دادند. ایدة شهرام بر تغییر ساختار سازمانی و تحول ایدئولوژیك استوار بود. فعالیتهای تروریستی و خشونتآمیز مدتی افزایش یافت تا سرپوشی بر طرح دوم او باشد. او ابتدا طی رسالهای مفصل به نام «پرچم سبز مباحثات ایدئولوژیك را برافراشته سازیم» شروع به زمینهسازی جهت طرح مباحث تغییر عقیده از اسلام به ماركسیسم نمود. سپس در سال 1354، بیانیه مفصلتری به نام «بیانیه اعلام مواضع یا تغییر ایدئولوژی سازمان» منتشر و در آن بهطور رسمی و كامل از اسلام و عناوین دینی سازمان اعلام انفصال و جدایی كرد.
این بیانیه همچون ضربه و شوك سنگینی بر فضای مبارزه وارد آمد. بزرگترین فرسودگیها زمانی رخ داد كه همگان مطلع شدند ماركسیستهای سازمان و تغییر موضع دادگان، برخی اعضای برجستة مذهبی، از جمله مرتضی صمدیه لباف، مجید شریفواقفی، جواد سعیدی و محمد یقینی را به جرم عدم تبعیت از اندیشههای جدید كادر مركزی به طرز فجیعی به قتل رساندهاند. سازمان، همچون اغلب جریانها و تشكلهای موجود در عرصة مبارزات ایرانیان، در این دوران، زیر ضربات خردكنندة ساواك قرار گرفت و بهتدریج دچار فروپاشی شد. اغلب اعضا یا در زندان یا در حال بحثهای بیپایان درونسازمانی، یا به خارج گریخته یا از مبارزه روی گردانده بودند. بدنامیهای ماركسیستهای سازمان به هر حال سبب شد كه بهزودی گروهی مستقل تشكیل دهند بدین ترتیب، نام مجاهدین برای اعضای زندانی سازمان به میراث باقی ماند؛ گروهی كه به بركت انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 از بازداشتگاهها و سیاهچالها رها شدند و توانستند در فضای آزاد تنفس نمایند.
از انقلاب تا طغیان
نظام سیاسی جدید كه منبعث از انقلاب اسلامی بود بهسرعت واكنش نشان داد. در حقیقت مباحث و مسائل رخداده در واپسین سالهای قبل از انقلاب در بیرون و داخل زندان، بسیاری از نیروهای سیاسی را بر آن میداشت تا از هرگونه اعتمادی به مجاهدین اكراه ورزند و از آنان و خط مشی ایشان تبرّی جویند. مجاهدین به رهبری مسعود رجوی، موسی خیابانی، مهدی ابریشمچی و جمع دیگری از پیشكسوتان تشكیلات قدیمی، بهسرعت به سوی استقرار نیروها برای معارضه با نظام جدید پیش رفتند. برخی سوءتفاهمها هم در میان نیروهای مقابل وجود داشت، اما مسئله اصلی آنها براندازی رژیم جمهوری اسلامی به رهبری امام بود و تلاش آنها بر این بود تا زمینههای لازم برای سست كردن پایههای جمهوری اسلامی در سراسر كشور ایجاد شود. دستور كار مجاهدین، برخوردهای پیدرپی با پشتوانة هواداران جوان و كماطلاع آنها در تهران و سایر نقاط ایران بود. چنان تشنجات خشونتآمیز و حیرتانگیزی طی سالهای 1358 و 1359، توسط مجاهدین و گروههای آنارشیست، مائوئسیت و ماركسیست و نیز برخی خوارج مذهبی نظیر آرمان مستضعفین و امثالهم رخ داد كه شرح آن، خود، تاریخ و كتاب جداگانهای میطلبد.
پس از انتخابات اولین دورة ریاستجمهوری و به قدرت رسیدن ابوالحسن بنیصدر، بهتدریج بر شكافها و گسستهای درون نظام افزوده شد. گروههای معاند و معارض كمونیست و ماركسیست و مجاهدین در سراسر كشور آشوب به پا كردند. برخی استانهای مرزی بهخصوص كردستان، درگیر گروههایی همچون كومله و حزب دموكرات كردستان بود و زمزمة جدایی این استانها تحت عنوان «خودمختاری خلق كرد» از سوی مجاهدین و گروههای فوق ترویج میشد. سازمان خلق عرب كه یك گروه بعثی و وابسته به دولت عراق بود در خوزستان و حزب جمهوری خلق مسلمان در آذربایجان و دیگر گروههای تشنجزا و بحرانساز نیز فعال و منشأ مشكلات فراوان بودند. این ماجراها با حمله سراسری ارتش بعثی عراق در واپسین روزهای شهریورماه سال 1359 به یك حلقة كامل براندازی بدل شد. در این حلقه، مجاهدین نقش كاتالیزور بحرانها را ایفا میكردند. آنان با تحلیل درونتشكیلاتی جنگ، بهمرور به این نتیجه رسیدند كه این یك جنگ و معارضة ضد خلقی است و میباید بهطور كلی آن را بهعنوان امكانی جهت سقوط رژیم جمهوری اسلامی و جایگزینی نیروهای مجاهدین و طیفهای نزدیك بدان در نظر گرفت.
نزدیكی ابوالحسن بنیصدر به گروهی از مائوئیستها و بالاخره ائتلاف آنان با مجاهدین، در پاییز و زمستان 1359، موجب افزایش تنشها و درگیریهای درون نظام جمهوری اسلامی ایران شد. امام خمینی كه میكوشید اوضاع را آرام كند، با تنفیذ مقام رهبری كل قوای نظامی و انتظامی به رئیسجمهور و احالة دعاوی بر سر تعیین نخستوزیر و دولت به مجلس، گامهای بزرگی در این راه برداشت. اما مسئله بر سر حذف جریان اصلی انقلاب بود كه میبایست از ریشه درآمده و نظام مطلوب مخالفان به سركردگی مجاهدین جانشین آن میشد. درگیریها در اسفندماه 1359 به اوج رسید. خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ غرق تبلیغات و كشمكشهای جوانان و هواداران براندازی با نیروهای طرفدار انقلاب بود. درگیری در 14 اسفند 1359 در ماجرای سخنرانی ابوالحسن بنیصدر در دانشگاه تهران اوج گرفت. امام، دادستان وقت، آیتالله موسوی اردبیلی را مأمور رسیدگی به موضوع كردند، اما قبل از به پایان رسیدن ماجراها، شدت جنگ مسائل تازهای را به وجود آورد. در آن زمان برخی اخبار و اطلاعات، بهآرامی و بهتدریج، حاكی از آن بود كه میان نمایندگان مجاهدین در خارج از كشور با برخی مأموران دولت بعث عراق تماسهایی انجام گرفته است. همه، حتی بدبینترین افراد هم نتوانستند این موضوع را بپذیرند و تنها سالها بعد صحت این مسئله مورد تأیید قرار گرفت. اردیبهشت و خرداد سال 1360، اوج درگیریها بود. سرانجام تكلیف این منازعة دو سال و نیمه باید روشن میشد.
مجلس شورای اسلامی در خردادماه سال 1360، طرح عدم كفایت سیاسی رئیسجمهور را در صحن علنی مجلس مطرح كرد و پس از بحثهای تند و شدید میان اقلیتی از مخالفان و اكثریت طرفداران، بدان رأی مثبت داده شد. عزل بنیصدر به تأیید امام رسید و دوران تازهای در كشور آغاز شد. مجاهدین این زمان را لحظهای مناسب برای تحول و تغییر میدانستند و با سرعت شروع به تدارك شورشی فراگیر كردند. شورشی در واپسین روزهای خرداد تدارك دیده شد و گروههای شبهنظامی مجاهدین موسوم به میلیشیا یا جنبش مجاهدین در سیام خرداد 1360، به خیابانها ریختند تا با یك نبرد شهری مسلحانه و خشونتآمیز نظام را زمینگیر و سرنگون سازند.
حضور سریع مردم، سخنرانیهای امام خمینی و هشیاری قبلی نیروهای اطلاعاتی و انتظامی و نظامی این برنامه را طی چند روز به چنان شكستی بدل كرد كه جز برخی خانههای بسیار امن تیمی هیچچیز برای مجاهدین باقی نماند. بسیاری از رهبران مجاهدین از جمله مسعود رجوی، همراه با رئیسجمهور مخلوع ابوالحسن بنیصدر به پاریس گریختند و بسیاری نیز در درون كشور مجدداً پنهان شدند از آن پس، تروریسم، مخفی شدن و مبارزة زیرزمینی اصل قرار گرفت. در تابستان، پاییز و زمستان 1360 جمع كثیری از رهبران و هواداران نظام در عملیات تروریستی و بمبگذاریها از بین رفتند. 7 تیر و ماجرای انفجار سالن سخنرانیها و اجتماعات حزب جمهوری اسلامی و 8 شهریور، انفجار در نخستوزیری اوج این عملیات نابخردانه و ویرانگر بود. اما هیچیك از این رفتارها نتوانست تأثیری در فضای عمومی كشور بگذارد. نظام بر جا، انقلاب در حركت و سرانجام دشمنان داخلی در هم شكسته بودند. از این پس فصل جدیدی آغاز شد.
در اروپا
مجاهدین با ائتلاف چند گروهك و شخصیت فراری در فرانسه، سازمان تازهای ایجاد كردند به نام «شورای مقاومت ملی». شورای مذكور، در حقیقت چیزی نبود جز نام بنیصدر، قدرت و منابع مالی مجاهدین و حدود بیست گروه خیالی و شخصیت پوشالی نظیر جبهه دموكراتیك یا سوسیالیستها یا گروه ماسالی و... كه مجموعاً وزن و اعتباری نداشتند. مجاهدین با استفاده از این عناصر بیمقدار و فراری سعی كردند نشان دهند كه جبههای بزرگ و فراگیر علیه انقلاب اسلامی و امام خمینی تشكیل داده و بهزودی موجب سقوط و نابودی رژیم میشوند. چنین نبود و تنها دستگاههای امنیتی آمریكا و برخی كشورهای اروپایی فریب خوردند و كمكهای مالی و لجستیكی زیادی را در اختیار آنان قرار دادند.
پس از گذشت چند ماه، تحركات داخلی ایران به سمت سكون و آرامش در جامعه و تمركز بر شكست دشمن بعثی متمركز و معطوف شد. عملیات طریقالقدس و بیتالمقدس و آزادی خرمشهر، همراه با حملات سنگین و متداوم به دشمن متجاوز بعثی، روحیة سلحشوری را در ایران دو چندان و پایههای انقلاب را صد چندان محكم كرد.
شورای مقاومت ملی در فرنگستان ناظر این مسائل بود! آنانكه منتظر فروپاشی سریع نظام بودند و قول بازگشت خود را طی حداكثر دو سه ماه، به طرفدارانشان داده بودند حالا میباید محملهای تازهای میجستند. مجاهدین كه اكثریت امكانات و لوازم و نفرات شورا را در اختیار داشتند بهتدریج دست به انگ زدن و پاكسازی افراد و گروههای دیگر زدند. هریك را به طریقی راندند و خود به دنبال كردن برنامهای بسیار خطرناك پرداختند.
در این زمان، در داخل كشور، هستههای رهبری داخلی شناسایی و منهدم شد و از جمله در عملیاتی در زعفرانیه، موسی خیابانی و اشرف ربیعی (همسر رجوی)، همراه با تعداد قابل توجهی از برجستهترین كادرهای سازمان به هلاكت رسیدند. این ضربه، سازمان را در داخل دچار خلاء بزرگی كرد. اما رجوی مدتی بعد با فیروزه بنیصدر، دختر ابوالحسن بنیصدر ازدواج كرد و سعی كرد نشان دهد كه با بنیصدر روابط نزدیكی دارد. شكستهای پیاپی مجاهدین سبب شد زمان به زیان آنان حركت كند و تضادهای درونی بسیاری ایشان را دربر بگیرد. اعضای زیادی دچار مسئله و مشكل شده و دائماً میپرسیدند چرا برنامههای مركزیت و رهبری تا این حد سست بود و هیچكدام تحقق نیافت؟
مجاهدین در پاسخ به این مشكلات، به برنامة گسترش روابط با بزرگترین دشمن مرزی ایران، یعنی مقامات دولتی عراقی روی آوردند. آنان مسیر قدیمی همكاری و رابطه با دستگاههای امنیتی و نظامی عراقی را به اوج رساندند و سرانجام در دیدار طارق عزیز و طه یاسین رمضان با مسعود رجوی و كادر رهبری مركزیت سازمان، مقدمات پیوند و اتحادی طولانیمدت و دوجانبه را فراهم كردند.
در عراق
پس از پایان جنگ، دوران محنت مجاهدین آغاز شد. آنان در مسیر دریوزگی به قتل عام خلق كُرد، سركوب شیعیان و جاسوسی در مرزها و داخل ایران برای رژیم بعثی ادامه دادند.
مهمترین فعالیتهای آنان در حمله سراسری به ایران در پایان جنگ خلاصه میشد. آنان در عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» كه با واكنش سپاه، ارتش و بسیج ملی ایرانیان در عملیات واكنشی مرصاد روبهرو شد، شكست بسیار بزرگی متحمل شدند و هزاران تن از اعضای آنان كشته یا دستگیر شدند. این عملیات، آخرین خیالات و تصورات آنان را برای بازگشت به قدرت در ایران بر باد داد.
پس از حمله عراق به كویت و جنگ اول خلیجفارس، برخی پایگاهها و پادگانهای مربوط به مجاهدین نیز توسط نیروهای ائتلاف و آمریكاییها بمباران شد. این اتفاق كه در زمان بوش پدر رخ داده بود سبب شد مجاهدین بهسرعت بهعنوان گروهی تروریستی در فهرست اكثر كشورهای جهان قرار گیرند. سپس خدمتگزاری و همكاری بهعنوان مأموران ایرانی حزب بعث، در دستور كار مجاهدین قرار گرفت تا آنكه در زمان بوش پسر و پس از جنگ افغانستان، آمریكا مجدداً متوجه خطر عراق شد و لشكركشی گسترده برای اشغال آن كشور را دنبال كرد. مجاهدین در این زمان در نهایت مذلّت فرو غلتیدند.
آنانكه همسر چندم رجوی، مریم قجر عضدانلو را در اروپا بهعنوان رئیسجمهور برگزیدة خلق ایران معرفی میكردند، در حقیقت بهعنوان زائدة حقیر دولت صدامحسین در تلهای حقیر گرفتار شدند. اشغال عراق، پایگاههای آنها را به محاصره نیروهای آمریكایی درآورد و پس از جدایی و فرار جمع كثیری از ایشان، جمعی از آنان، از جمله رجوی و اعضای كادرهای نظامی و سیاسی در پادگان اشرف در حصر قرار گرفته و نیمهزندانی شدند.
این محاصره، یعنی محاصره از سوی نیروهای آمریكایی، البته به سود رجوی و افرادش بود، چراكه اگر شیعیان و كردها یا دولت قانونی عراق بدانها دست مییافت، به دلیل جنایات عظیمی كه در حق ملتهای عراق و ایران از ایشان سرزده بود بهشدت باید تاوان میپرداختند. این وضع همچنان ادامه داشته و دارد. سرنوشت این گروه از آغاز تا ابتدا، نهتنها بخشی از تاریخ معاصر ایران، بلكه نشانگر عبرتهای بسیار زیادی برای نسلهای تازه است تا در گزینش راه خود دچار چنین بلیهها و اشتباهات سنگینی نشوند.
گرگها...
مسعود رجوی، مهدی ابریشمچی، عباس داوری و برخی دیگر از اعضای مجاهدین در این دیدارها با كمال سخاوت و خضوع در برابر میزبانان و در واقع فرماندهان خود نشسته و به ارائه انواع خدمات و اطلاعات میپرداخت. این مسائل درست در زمانی رخ میداد كه جوانان ما برای پاكسازی خاك میهن از لوث وجود دشمنان، با تمام وجود به جنگ دشمن رفته و به خاك و خون میغلتیدند.
دستیابی به اطلاعاتی كه بخشهای كوچكی از آن از سوی تهیهكنندگان سریال گرگها ارائه شد، موفقیت بزرگی برای اصحاب اطلاعاتی و دستگاههای سیاسی ایران محسوب میشود. خوشبختانه پس از سقوط دولت صدامحسین در عراق، بهرغم ناكامیها و خشونتهای جاری در این كشور، شیعیان عراقی بیدار شده و برای احقاق خواستههای اكثریت بهپا خاستهاند. همین رابطة دیرینه میان شیعیان ایران و عراق، كه بسیاری از آنها در دوران جنگ و ستم صدامحسین میهمان ایرانیان بودند، سبب شد تا اتحادی مثالزدنی و رابطهای مستحكم میان مردم و دولت ایران با شیعیان عراقی و راهبران و متفكران و فعالان سیاسی آنها برقرار شود. همین دوستی و موّدت موجب كسب برخی اطلاعات و امتیازات در مورد مخالفان ایران بوده و هست. بهرغم آنكه مجاهدین در پایگاههای حفاظتشده از سوی آمریكاییها هنوز حضور دارند، اما این اسناد غیرقابل انكار به دست آمده و منتشر شده است.
در سریال مستند گرگها، كه میتوان بدان سند و مدرك نیز اطلاق كرد، چند مسئله بهخوبی هویداست و در حقیقت بر چند محور بسیار مهم بیشتر تأكید شده است.
نخست نقش مجاهدین در فریب دولت عراق بهعنوان نیروی تأثیرگذار و قدرتمند كه قادر است نقشی یگانه در مسیر جنگ ایفا كند و حكومت جمهوری اسلامی ایران را دچار ضعف و فتور نماید. در جایی از فیلم، مسعود رجوی به مقام ارشد عراقی میگوید به رئیس صدام بگویید كه نه در میان عربها نه در میان عجمها، دوستی بهتر از همین مجاهدین پیدا نمیكنید.
رجوی میكوشید خود و گروهش را جریانی برجسته و منسجم با اهداف روشن و قدرت و نفوذ فراوان نشان دهد كه بیتردید جانشین حكومت وقت ایران خواهد شد.
عراقیها هرچند ذهن پیچیدهای نداشتند، اما مسلماً تحت تأثیر مجاهدین قرار میگرفتند. مجاهدین اطلاعات زیادی به آنها میدادند و در ضمن دائماً بر نقش خود تأكید میكردند. حجم امكانات و اختیاراتی كه بهتدریج از حكومت بعثی عراق گرفته بودند بیانگر همین تأثیر و فریب گسترده است. آنها حتی كمكهای مستقل نفتی نیز دریافت میكردند و خود مستقلاً سلسلهمراتب و نظام مالی و اطلاعاتی و نظامی داشتند. این مسئله بهتنهایی بیانگر نفوذ مجاهدین در عراق است و نه نفوذ بعثیها در مجاهدین. اما این امر نه بیانگر صلابت و قدرت مجاهدین، بلكه نشانگر حماقت و كژروی عجیب و تاریخی آنان است، آنان در یك دوره، دهها هزار تن عضو و سرباز و هوادار داشتند كه در اختیارشان بود و بهسادگی با روحیه، حیثیت و سرنوشت و جان آنان بازی كردند. سرنوشت خود را به بدیمنترین و مفتضحترین دیكتاتور وقت جهان پیوند زدند و سرانجام به شومترین دامها درافتادند.
مورد دوم از خدمات مجاهدین كه در فیلم گرگها مشخص و برجسته شده است، اطلاعاتی است كه از جبهههای جنگ كسب كرده و دربارة خطوط، تداركات، جابهجاییها، تسلیحات و فرماندهان ایران ارائه میدهند. در این نوع اطلاعات، با تحلیل دقیق مسئله میكوشند ارتش عراق را برای مقابله و در هم شكستن نیروهای ایرانی مساعدت دهند و ضمناً به نحوی عمل كنند كه باز هم نیروهای خود را بزرگتر از آنچه هست و نفوذ خود را بهعنوان جاسوسهای جبهه، بیشتر از آنچه هست به عراقیها بنمایانند تا شاید امكانات افزونتری دریافت كنند.
فیلمهای مخفی جلسات مذكور، البته نشان میدهد كه استخبارات عراق بهشدت به شنود و مراقبت از مجاهدین میپرداخته و احتمالاً فیلمها را شخص صدامحسین هم میدیده است. اما باید پذیرفت كه مجاهدین در عرصة مخفیكاری و حفظ اطلاعات داخلی از سابقة دیرینه و تجربة وسیعی برخوردار بودند و احتمالاً پیچیدهتر از بعثیها عمل میكردند. ولی این مقدار مدرك نشان میدهد كه اساساً در استراتژی و از بنیاد به خطا رفته و در ورطة تاریكی و خیانت و تباهی گرفتار شده بودند.
مسئله بعدی، جاسوسی مجاهدین درباره امكانات و برنامة هستهای ایران بود. این مسئله، بزرگترین افتخار و موفقیت آنان محسوب میشد. آنان بر اساس این مدارك، توانسته بودند از حلقههای ضعیف برنامة هستهای ایران عبور كنند و برخی از عناصر این برنامه را برای كسب اطلاعات محرمانه مجاب نمایند. گستردگی این برنامه نیز البته علتی بود كه انقباض اطلاعات را در مورد آن تشدید میكرد. مجاهدین نه فقط در عراق و برای مسئولان اطلاعاتی و امنیتی بعثی، بلكه در اروپا و آمریكا نیز تلاش زیادی انجام دادند تا خود را بهعنوان برملاكننده خطر هستهای ایران و سازمانی مناسب برای نزدیكی به غرب و خروج از فهرست گروههای تروریستی معرفی نمایند.
این خدمات، مدت كوتاهی سرنوشت ایشان را تغییر داد. در اروپا تا حدودی امنیت یافتند و ضمناً ضربات مهمی نیز بر پیكر برنامة هستهای ایران زدند. این خطا و خصومت، در كنار خسارات ناشی از جنایات تاریخی آنان در حق مردم ایران بود. هرچند كه روشن شدن ابعاد برنامة هستهای نیز مسیر دیپلماسی ایران را تا حدودی پیچیدهتر ساخت و چهرة مستقل سیاسی كشور را در راهی تازه به حركت درآورد. معهذا میباید از تكرار چنین وقایعی با تجربهاندوزی پیشگیری كرد.
مسئلة مهم دیگر در سریال گرگها، بازجویی مجاهدین از اسرای ایرانی در عراق بود و اینكه برخی از جوانان خامفكر را نیز از میان آنان جذب و جلب میكردند. اكنون نیز تعدادی از جوانان میهن كه فریب تبلیغات آنان را خوردهاند در پایگاههای مجاهدین حضور دارند. آنان تحت تأثیر تبلیغات مجاهدین تصور میكنند اگر به ایران بازگردند دچار دشواری، حبس، شكنجه و اعدام خواهند شد، حال آنكه اكثریتی از آنان كه در جریان وقایع قرار دارند، یا گریخته و به آغوش خانوادههایشان بازگشتهاند یا در صددند به نحوی خود را به میهن اسلامی رسانند و از زندان مجاهدین رها شوند. اظهارات هولناك رهبران مجاهدین، به همراه رفتارهای خشن و شكنجههای مافوق طاقت بشری كه در رابطه با برخی از زندانیان و اسرای مقاوم ایرانی انجام میدادند، گوشههایی از ماجرای غمانگیز عداوت آنان با هممیهنانشان است. شكنجة مخالفان، درگیری با افرادی كه مستقل میاندیشند و حتی كشتن آنان، یاد سالهای دورتر را زنده میكند. زمانی كه مجید شریفواقفی، مرتضی صمدیه لباف، محمد یقینی و جواد سعیدی در سالهای 1353 و 1354 مظلومانه كشته شدند و نیز قتل مهندس مرتضی هودشتیان زیر شكنجههای شدید اعضای سازمان در خارج كشور و دهها مورد مشابه پس از انقلاب در داخل و خارج ایران.
اسرای ایرانی، نه فقط رنج آزارهای بعثیان را متحمل میشدند، بلكه آزار فزونتر و پیچیدهتر همزبانان خود، منافقین را نیز میباید تحمل میكردند. در این زمینه، آنچه در نوارهای پخششده از سریال گرگها میبینیم چنان هولناك است كه به هیچوجه قابل بخشش نیست. گناهی حتی بزرگتر از جاسوسی از جبههها یا افشای برنامة عظیم انرژی هستهای ایران. آنان با روح و روان و گوشت و پوست فرزندان ما كاری میكردند كه كمتر انسانی قادر به انجام آن است.
منبع :نشریه سوره