جامعهي پساصنعتي: تكنولوژيهاي جديد، وعدههاي جديد (1)
نويسنده: دانيل بل
جامعهي اطلاعاتي، جامعهي پساصنعتي، جامعهي دانش محور، جامعهي فكري، جامعهي كامپيوتري: همهي اين اصطلاحات برچسبهايي هستند براي درك دگرگوني ژرف جوامع صنعتي در بخش پاياني قرن بيستم. صرف نظر از برچسبي كه به كار ميرود، تأكيد اصلي همواره بر اين نكته است كه جوامع صنعتي دارند به شكل تازهاي تكامل مييابند كه در آنها تكنولوژي نقش محوري دارد.
با اين همه، برچسبها به جاي اين كه مسأله را روشن كنند ممكن است موجب سردرگمي شوند. به رغم اين واقعيت كه دربارهي اين دگرگوني اخير جامعه در سي سال گذشته بسيار گفته و نوشتهاند، اصطلاحاتي مانند «جامعهي اطلاعاتي» اكنون بخشي از واژگان رايج به شمار ميرود، هنوز هم اغلب چندان روشن نيست كه اين گونه برچسبهاي آسانياب عملاً چه معنايي دارند.
به نظر من، «جامعهي پساصنعتي»، اصطلاح و مفهومي كه خود من به كار ميبردم، مناسبترين اصطلاح است، نه به اين دليل كه برچسب راحتي است بلكه به اين دليل كه ابزاري است كه به عقيدهي من ميتوان به كمك آن درك بهتري از عصر ما به دست آورد. من در كتاب ظهور جامعهي پساصنعتي كه نخستين بار در سال 1973 منتشر شد، ويژگيهاي جامعهي پساصنعتي را برشمردهام، امروز، پس از گذشت بيش از 25 سال، تقريباً با يقين ميگويم كه بيشتر تحليلها و پيشبينيهايم درست بوده است.
در اين كتاب كمتر وارد جزئيات شده و خواهم كوشيد ويژگيهاي عمدهي جامعهي پساصنعتي را به گونهاي ارائه دهم كه خوانندهي متون تجاري را در دست زدن به قضاوتهاي منطقي و تشخيص صحيح كه از اركان موفقيت تجاري است ياري رساند. هر گاه كه خطر «اضافه بار اطلاعاتي» پديدار ميشود يا هر گاه كه تازهترين نظريهي مديريت «معجزهآسا» به بازار ميآيد. اين اصول را به ياد بياوريد.
شما خواه در تجارت خصوصي باشيد و خواه در خدمات دولتي، آشكارا به اين نياز داريد كه سيستم عمليات خود را بر اين اساس تنظيم يا در آن تجديدنظر كنيد. اين تنظيم اساسي مشكل عمدهاي است كه امروزه با آن روبهرو هستيم و يكي از دلايل گرفتار شدن ژاپن در بحرانهاي سياسي و اقتصادي همين است. پيشرفتهاي فني در اواخر قرن بيستم جامعهاي پساصنعتي مبتني بر اصول جديد ايجاد كرده است اما اين واقعيت جديد هنوز به طور كامل در شيوهي تفكر ما و ادارهي كسب و كارها نمود نيافته است. نظريههاي دانشگاهي ما نيز چنين وضعي دارند. به رغم چندين دهه گفتوگو دربارهي جامعهي پساصنعتي با جامعهي اطلاعاتي، هنوز نتوانستهايم نظريهي فراگير و كارآمدي دربارهي ارزش دانش ـ كه معادل امروزي نظريهي ارزش كار در جامعهي صنعتي است ـ بنا نهيم. در دنياي حكومتها و عالم علم، عدم انطباق ـ وجود شكاف ميان نظريه و واقعيت ـ لزوماً مهلك نيست گرچه معمولاً اختلالات بسياري ايجاد ميكند، اما براي اهل تجارت نه تنها «خواندن» زمان حال بلكه نگاه به آينده فوقالعاده مهم است، توانايياي كه برندگان را از بازندگان متمايز ميگرداند. شركتهايي كه از درك و كاربرد اصول جديد در سيستمهاي عملياتي خود عاجزند خطر فسيل شدن را به جان ميخرند، در حالي كه آن دسته از كسب و كارهاي قديمي كه خود را با شرايط سازگار ميكنند، نيز كارآفرينان جديد و آگاه كه از اصول جدي بهره ميبرند، موفق ميشوند و رشد ميكنند.
ميتوان چنين پنداشت كه جهان به سه گونه سازمان اجتماعي تقسيم شده است. يكي جامعهي پيش ـ صنعتي است. در جامعهي پيش ـ صنعتي صنايع استخراجي همچون كشاورزي، ماهيگيري، توليد الوار و معدنكاوي غالب بود. بيشترين نيروي كار در آفريقا و بخشهاي بزرگي از آمريكاي لاتين و آسياي جنوب شرقي هنوز هم به اين فعاليتها اشتغال دارند كه به طور كلي چيزي است كه من آن را «بازي عليه طبيعت» مينامم؛ زيرا اين فعاليتها دستخوش تغييرات شديد آب و هوا، فرسايش خاك، تحليل رفتن جنگلها يا افزايش استخراج كانيها و فلزات هستند.
ساير نقاط جهان عمدتاً صنعتي و به كار توليد مشغول هستند: كاربرد انرژي در ماشينها براي توليد انبوه كالا. اينها كشورهاي ساحلي حوزهي اقيانوس اطلس بودهاند: كشورهاي اروپاي غربي و ايالات متحده، شوروي سابق، بعدها ژاپن. البته امروزه چند كشور در آسياي جنوب شرقي و نيز آمريكاي لاتين پا به جامعهي صنعتي گذاشتهاند. كار در جامعهي صنعتي «بازي در برابر طبيعت مصنوع» است، يعني بستن انسان به ماشين، يك نظام كار موزون و بسيار هماهنگ.
نوع سوم سازمان اجتماع، سازمان پساصنعتي است. اكثريت نيروي كار ديگر نه در توليد صنعتي يا استخراج كانيها بلكه در فعاليتهايي به كار گمارده ميشوند كه توسعاً بخش خدمات ناميده ميشود. در حال حاضر ايالات متحده، ژاپن و چندين كشور اروپايي به اين دسته تعلق دارند. در اينجا بازي، نه بازي عليه طبيعت است و نه بازي انسان عليه ماشين (طبيعت مصنوع) بلكه بازي انسان در برابر انسان است ـ بازي ميان افراد در زمين بازياي كه تكنولوژي فكري خطوط آن را ترسيم ميكند.
وقتي قوانين بازي از اساس دگرگون ميشود، اولويتها و كنشها و بازيگران نيز بايد دگرگون بشوند. با طرح اجتماعي جديدي كه امروزه در نيمهي راه بنا نهادن آن هستيم، رويههاي نهادي و سازماني ناگزير از تغييرند. نگاهي نزديكتر به اصول عمدهي اين طرح اجتماعي نو بايد به ما اين امكان را بدهد كه اولويتها را ارزيابي و در كنشها بازنگري كنيم.
اصل محوري سازمان اجتماعي: رمزگذاري دانش نظري، تكنولوژي فكري.
بخش اقتصادي غالب: خدمات انساني، خدمات حرفهاي
جغرافياي اجتماعي / زيرساخت ارتباطات
مسائل سياسي: سياست علم و آموزش، جهاني شدن اقتصاد
گرايش زماني: گراش به آينده
همانگونه كه در فصل پيش ديديم، امروزه نوآوري و تحول از رمزگذاري دانش نظري سرچشمه ميگيرند، نه از فرايند آزمون و خطا يا «صناعتگري خلاقانه». اين تغيير هم در ايجاد دانش جديد و هم در توليد كالا و خدمات، فوقالعاده مهم است. هر جامعهي مدرن به بركت نوآوري و رشد كه بنيان آن بر كاربرد دانش نظري استوار است، زندگي ميكند.
نكتهي اساسي اين است كه در جهان پساصنعتي، دانش و اطلاعات به منابع استراتژيك و دگرگونكنندهي جامعه تبديل ميشوند، درست همان گونه كه سرمايه و كار منابع استراتژيك و دگرگونكنندهي جامعهي صنعتي بودند. شركتهايي كه ميخواهند در كوران رقابت باقي بمانند ميبايست به دانش و اطلاعات نه به مثابهي يكي از منابع متعدد بلكه به مثابهي مهمترين منبع بنگرند. طبيعتاً كاركناني كه اطلاعات و دانش را به محصولات و خدمات عيني تبديل ميكنند ميبايست از آموزش كافي برخوردار باشند و به طور مستمر بازآموزي شوند.
توليد دانش عبارت است از توليد دارايي فكري كه با نام شخص يا اشخاص پيوند ميخورد و حقوق انحصاري اثر يا شكل ديگري از شناسايي اجتماعي يا حقوقي بر آن مهر تأييد ميزند. حقوق مالكيت معنوي به گونهاي فزاينده نه تنها به مسألهاي ملي، بلكه به مسألهاي مهم در روابط بينالمللي تبديل ميشود. ايالات متحده و چين گهگاه بر سر نشر غيرمجاز يا مالكيت معنوي دعوا دارند كه بازتاب بسيار روشن اهميت توليد دانش در دنياي امروز است. بهاي دانش به ازاي زماني كه براي نوشتن يا تحقيق دربارهي آن صرف ميشود يا به شكل حقوق مشاوره يا تدريس پرداخته ميشود. واكنش بازار به تعيين نرخ خدمات متكي به دانش كمك ميكند.
موفقيت مايكروسافت كه بنيانگذار آن، بيل گيتس، اكنون ثروتمندترين فرد در جهان به شمار ميرود، ارزش بسيار زياد توليد دانش را نشان ميدهد. كنترل سرمايه و كار هيچ كدام نقشي محوري در موفقيت مايكروسافت نداشته است. كاربرد دانش به مثابهي منبعي تحولزا اين غول نرمافزاري را پديد آورد. در عرصهي عمومي، توليد دانش يك هزينهي ثابت اجتماعي است. تصميمهاي اجرايي و سياسي ميزان منابع تخصيصي آموزش و پژوهش علمي را تعيين ميكند. اهميت ميزان منابع و روش تخصيص آن براي آيندهي هر كشوري بيش از آني است كه مردم ميپندارند.
امروز با اين كه كار و سرمايه بيمقدار نيستند، اما بيشك بزرگترين منبع ارزش افزوده دانش است نه كار. در مورد علم، آن چه افزوده ميشود، ارزش تحولزا است. ايجاد مفاهيم جديد علمي و وسايل جديد تكنولوژيك مبتني بر آنها، غالباً صنايع را يك سره دگرگون ميسازد و تأثيري ماندگار بر جامعه ميگذارد. وقتي ترانزيستور ساخته شد، تمامي صنعت كامپيوتر و نيمه رساناها دگرگون شد. با اين همه، مدتي طول ميكشد تا اين شكل ارزش افزوده به درستي درك شود.
اما مشكل بزرگ اين است كه سرمايهي انساني را چگونه ارزيابي كنيم، به كساني كه ايدهها و نظريههايي طرح ميكنند كه براي تكامل بيشتر جامعه يا شركتها حياتي است، چگونه پاداش ميدهيم. اغلب اوقات نظريهپردازان و پژوهشگراني كه شالودهي پيشرفتهاي تكنولوژيك را پيريزي ميكنند، از بابت كار خود تنها پاداشهاي مادي ناچيزي دريافت ميكنند.
نمونهي بارز آن باز هم مسألهي اختراع ترانزيستور است. فليكس بلوخ فيزيكدان دانشگاه استنفورد مدلي نظري طراحي كرد كه اختراع ترانزيستور و بعدها ميكروپروسسور را ممكن ساخت. اما در عمل افرادي چون جك كيلبي از شركت تكزاس اينسترومنتس و رابرت نويس از شركت اينتل بودند كه مجوز ساخت ميكروپروسسور را دريافت كردند. كيلبي و نويس صاحب ميليونها دلار شدند در حالي كه فليكس بلوخ برندهي جايزهي نوبل شد. بلوخ به منزلت دست يافت، اما بينصيب از پول؛ كيلبي و نويس نه تنها به پول دست يافتند بلكه به عنوان مخترعان ميكرو پروسسور در جهان تجارت شهرتي به هم زدند.
يافتن شيوههاي مناسب براي پاداش دادن به مبتكران عرصهي دانش و جبران زحمات آنان ميبايست عنصر اصلي هر نظريهي ارزش دانش باشد. درست همان گونه كه ماركس ميگفت كه كارگر بايد ارزش تمام و كمال كار خويش را دريافت كند، من نيز ميگويم كه دانشمند يا پژوهشگر بايد ارزش تمام و كمال كمك خود به جامعه را به دست آورد. در اينجا مفهومي را مطرح ميكنم كه بيشك مرا به مجادله با اقتصاددانان سنتي خواهد كشاند. آنچه من مطرح ميكنم نوعي «رانت اجتماعي» است. رانت معمولاً آن چيزي است كه براي استفاده از يك منبع ميپردازيد ـ شما براي بهرهبرداري از يك قطعه زمين يا براي استفاده از تجهيزات، كرايه كردن اتومبيل و غيره رانت ميپردازيد. براي ارج نهادن به دانش به مثابهي يك منبع پيشنهاد ميكنم كه به دانشمندان «رانت» پرداخت شود؛ نوعي رانت اجتماعي كه دولت، يا اجتماع، يا شركت به دانشمند مديون است.
غالباً گفته ميشود كه يكي از ويژگيهاي مهم دانش يا سرمايهي انساني آن است كه برخلاف تمامي منابع پيشين ميتوان در آن شريك شد؛ حتي اگر اطلاعات يا دانش را به ديگران بدهيد خود آن را از دست نميدهيد. اين البته درست است، اما فقط آن گاه كه دانش پديد آمد ميتوان در آن شريك شد. مردم ميتوانند در دانشي كه در يك كتاب يافت ميشود شريك شوند، اما نخست كسي بايد آن را در ذهن بپروراند و سپس پيش از هر كاري بايد كتاب را عملاً بنويسد. شركتها مشتاقند در آخرين تحقيقات دانشگاههاي برجستهي جهان «شريك» شوند. اما دربارهي دانشمندي كه شايد سالها يا حتي چندين دهه از عمر خود را وقف توليد دانش مورد نياز براي هر گونه پيشرفتي كرده باشد، چه ميتوان گفت؟ پديد آوردن دانش همواره امري حياتي است؛ به همين دليل مبتكران بايد قدري پاداش افزونتر دريافت كنند.
براي نخستين بار در تاريخ آمريكا يا حتي در تاريخ تمدن صنعتي شمار كاركنان يقه سفيد (كاركنان دفتري، متخصصان و مديران) بر كاركنان يقه آبي (كارگران كارخانهها، صنعتگران و كارگران نيمه ماهر) فزوني گرفت. از سال 1956 شمار افرادي كه در ايالات متحده در بخش خدمات كار ميكردهاند هر ساله افزايش يافته است. امروزه بيش از هفتاد درصد نيروي كار در بخش خدمات كار ميكند و تقريباً همين تعداد، اگرچه اندكي كمتر، در اروپاي غربي و ژاپن.
كالين كلارك، اقتصاددان استراليايي، در سال 1940 در اثر راهگشاي خود شرايط پيشرفت اقتصادي براي نخستين بار فعاليت اقتصادي را به سه بخش تقسيم كرد: بخش اول (عمدتاً استخراجي، يعني كشاورزي، ماهيگيري، جنگلداري، معدنكاوي و غيره)، بخش دوم (عمدتاً توليد صنعتي) و بخش سوم (خدمات). هر اقتصاد آميزهاي است از اين سه بخش. اما اهميت نسبي آنها است كه ساختار كلي هر اقتصادي را شكل ميدهد.
با اين همه، يك كاسه كردن همهي فعاليتهاي اقتصادي ممكن است بسيار گمراهكننده باشد. با انتقال مركز ثقل اقتصادي از توليد صنعتي به خدمات، به تمايزات دقيقتري نياز هست. خدمات همواره نقشي مهم در هر جامعه داشته است. در جامعهي پيش صنعتي خدمات عمده، خانگي يا شخصي است، اكثر مردم با درآمد طبقهي متوسط يك يا دو خدمتكار دارند. حتي ميتوانيد استدلال كنيد كه انگلستان بيش از يك قرن پيش، يك «جامعهي خدماتي» بوده است. تا سال 1870 بزرگترين طبقهي شغلي طبقهي خدمتكاران خانگي، كارگران «صنعت خدمات» بود.
در جامعهي صنعتي اهميت خدمات كمتر از آن نيست. مهمترين خدمات در جامعهي صنعتي، خدمات شخصي يا خانگي نيست بلكه فعاليتهاي جنبي صنعت است: خدمات عمومي، حمل و نقل، خدمات مالي، مستغلات و غيره.
در جامعهي پساصنعتي انواع جديد خدمات گسترش مييابد كه اقتصاد پساصنعتي را شكل ميدهد و دگرگون ميسازد. من اين خدمات جديد را خدمات انساني و خدمات حرفهاي مينامم. براي مثال خدمات انساني آموزش، بهداشت، مددكاري اجتماعي و خدمات اجتماعي را دربرميگيرد. خدمات حرفهاي شامل كار با كامپيوتر، برنامهنويسي، تحليل و برنامهريزي، طراحي، تحقيق و توسعه، مشاوره و بسياري رشتههاي ديگر است.
انديشههاي قديميتر در اقتصاد كلاسيك (از جمله ماركسيسم) خدمات را ذاتاً غيرمولد تلقي ميكردند زيرا ثروت را با كالا يكي ميدانستند. گمان بر اين بود كه وكلا، كشيشان و ديگر كاركنان خدماتي سهم اندكي در [ايجاد] ثروت ملي دارند. ولي امروزه واضح است كه آموزش و بهداشت سهمي اساسي در بالا بردن مهارتها و قدرت كاركنان دارند، در حالي كه خدمات حرفهاي در بهرهوري يك شركت و جامعهي بزرگتر سهم دارند. با توجه به نقش محوري دانش نظري و چيرگي تكنولوژي فكري، پيداست كه آموزش عالي تنها ميتواند كاركناني با مهارتهاي فكري، فني و مهارتهايي مانند خواندن و نوشتن و دانستن حساب در حد چهار عمل اصلي توليد كند.
خدمات انساني و حرفهاي حوزههايي هستند كه امكان رشد آنها در آينده بسيار است. بخش فزايندهاي از جمعيت در مشاغل تخصصي، فني و مديريتي كار خواهند كرد و امكانات جديدي به ويژه براي زنان فراهم خواهد شد. در حالي كه كار صنعتي و بيشتر خدمات مربوطه، شامل مديريت شركتها، عمدتاً كار مردانه تلقي ميشد، اشتغال در جامعهي پساصنعتي به روي مهارتها و تواناييهاي زنان بسيار گشودهتر است. زنان به ويژه در خدمات انساني مانند بهداشت و آموزش نقشي ايفا كردهاند كه هر روز بر اهميت آن افزوده شده است.
نخستين زيرساخت، شبكهي حمل و نقل بود: رودخانهها، جادهها، آبراهها و در عصر جديد، راهآهن، بزرگراهها و هواپيماها. دومين زيرساخت سيستمهاي انرژي است: نيروي آب، شبكههاي برق، خطوط لولهي نفت و نظاير آن. سومين و تازهترين شكل زير ساخت ارتباطات است: سيستمهاي پستي (كه از بزرگراهها و راهآهن سود ميجست)، پس از آن تلگراف (نخستين گسست در اين زنجيره)، تلفن، راديو، اكنون مجموعهي كاملي از وسايل تكنولوژيك جديد، از تلفن همراه با استفاده از اينترنت تا ماهوارههاي راديو ـ تلويزيوني.
قديميترين زيرساخت، يعني حمل و نقل، بخشهاي سابقاً مجزاي جامعه را به هم پيوند داد. هنگامي كه جاده يا راهآهن ساخته ميشود، تجارت آغاز ميگردد و مردم راحتتر ميتوانند به دور دستها بروند. زيستگاههاي انسانها نخست در محل تلاقي جادهها يا محل پيوستن رودخانهها به درياچهها پديد آمد. در آنجا بازرگانان براي فروش كالاي خود توقف ميكردند، كشاورزان مواد غذايي خود را ميآورند، صنعتگران براي عرضهي خدمات رحل اقامت ميافكندند و به اين ترتيب شهرهاي كوچك و بزرگ رشد و توسعه يافتند. راههاي آبي عامل شكلگيري جوامع از دوران پيشصنعتي تا عصر صنعتي بوده است. باعث شگفتيمان ميشود اگر بدانيم كه تقريباً همهي شهرهاي بزرگ جهان در هزارهي گذشته نزديك آب واقع شده بودند: به اهميت پنج درياچهي بزرگ در شمال شرقي ايالات متحده از لحاظ توسعهي صنعتي نيز اشاره كردهام. مجموعهي شهرهاي پيرامون درياچهها و رودخانههاي شيكاگو، ديترويت، كليولند، بوفالو و پيتسبورگ دقيقاً به دليل فرصتهاي تعامل و حمل و نقلي كه راههاي آبي فراهم ميكردند شكل گرفت.
بعدها توسعهي راه آهن به عامل تعيينكنندهي محل استقرار و توسعهي اقتصادي شهرها تبديل شد. به گمان من در كشوري مانند ژاپن هنوز هم فشار زيادي بر سياستمداران وارد ميشود تا شبكهي راهآهن شينكانسن را از منطقهي خاصي عبور دهند. موقعيت جغرافيايي و دسترسي به زيرساخت حمل و نقل كارآمد عاملي محوري در جغرافياي اجتماعي و اقتصادي جامعهي پيش صنعتي و صنعتي بوده است.
به تازگي نوآوريهاي تكنولوژيك و رشد انفجارگونهي مخابرات تغييرات شگرفي به دنبال داشته است. ارتباطات به عنوان مجراي اصلي پيوند مردم و شركتها جايگزين حمل و نقل شده است. آب و منابع طبيعي به عنوان عوامل تعيينكنندهي محل استقرار شهرها اهميت خود را از دست ميدهند، به ويژه با انقلاب مواد و كوچك شدن كارخانههاي توليدي. بر خلاف همين چند دههي گذشته، راهآهن و بزرگراهها ديگر براي موفقيت يك شركت عاملي حياتي به شمار نميآيند.
به كمك اينترنت، پست الكترونيك، كنفرانس ويدئويي و خدمات پيك هميشه حاضر مانند فدرال اكسپرس يا DHL اكنون ادارهي موفقيتآميز شركتها از مناطق بسيار دورافتادهي هر جامعهي مدرني ممكن گشته است.
بازتاب اين گذار از حمل و نقل به ارتباطات به عنوان مهمترين زيرساخت را در توجه بسياري كه در ايالات متحده به پديدهي به اصطلاح «شاهراه اطلاعاتي» ميشود، ميتوان ديد. رسانهها مثل هميشه به بزرگنمايي اهميت نوآوريهاي جديد تكنولوژيك گرايش دارند؛ حتي گنجاندن واژهي «شاهراه» در اين تركيب بعيد است كه زندگي مردم را يك شبه متحول سازد. با اين همه، تكميل يك شبكهي اطلاعاتي كارآمد و گستردهي متكي به فيبر نوري، بيش از هر بزرگراه عادي يا راهآهن در زندگي و كار ايالات متحده اهميت دارد. براي بيشتر كشورهاي جهان ايجاد زيرساخت مخابراتي مدرن پيش شرط تعيينكنندهي موفقيت در قرن بيست و يكم خواهد بود.
استفاده از شبكههاي ارتباطي به اندازهاي دارد ارزان و كارآمد ميشود كه كشش فراواني به سمت تمركززدايي پديد ميآورد. دفاتر مركزي شركتهاي بزرگ در گذشته در مناطق تجاري مركز شهر واقع شده بود و دليل آن صرفهجويي كلان در هزينهها و افزايش كارآيي در نتيجهي نزديكي به خدمات تجاري جانبي بود. كافي بود به آن سوي خيابان ميرفتيم تا خدمات حقوقي، مالي، تبليغاتي، چاپ و نشر و نظاير آن را به چشم ببينيم. امروز با ارزاني ارتباطات و بهاي گزاف زمين و نيز امكان انتقال خط توليد به خارج از كشور و دستيابي به بيشتر خدمات تجاري از طريق وسايل الكترونيك، تمركز شركتها اهميت پيشين خود را از دست داده است. دفتر مركزي شركت ميتسوبيشي يا ماروبني را در منطقهي مارونوچي توكيو، يا دفتر مركزي شركتهاي آمريكايي را در منهتن خواهيد يافت، اما گرايش به سمت تمركززدايي هر چه بيشتر است. دهها شركت بزرگ آمريكايي در دههي گذشته دفاتر مركزي خود را از نيويورك به حومههاي شهر كه زمين در آنها ارزانتر و رفت و آمد از خانه به محل كار براي كاركنان آسانتر است منتقل كردهاند.
پيامد دگرگوني بنيادين در زيرساخت بسيار گستردهتر از آن چيزي است كه بيشتر مردم گمان ميكنند. زيرساخت فقط جادهها، راهآهن، سيستمهاي انرژي و غيره نيست كه به راحتي قابل رؤيتند و مردم آنها را با زيرساخت يكي ميدانند. بلكه چارچوبي بنيادين است كه تمامي جغرافياي اجتماعي و اقتصادي يك جامعه در پيرامون آن ساخته ميشود. بعيد است كه تحول در حمل و نقل يا سيستمهاي انرژي در دهههاي آينده به تغييرات اجتماعي عمده بينجامد. حتي اگر هواپيماهايمان قدري سريعتر يا پاكيزهتر يا سوخت آن كاراتر باشد، باز هم تحول اساسي در سازمان اجتماعي يا رفتار شركتها ايجاد نخواهد شد. در سالهاي آينده نيروي عمدهي تحولزا، تغييرات در زيرساخت ارتباطات خواهد بود.
من نسبت به ادعاهاي گزاف دربارهي جهشهاي عمده در آموزش كه كامپيوتر، ويدئو و غيره به همراه خواهند آورد اندكي ترديد دارم. يادگيري واقعي بيشتر حاصل محيط فرهنگي و اجتماعي است كه آموزش در آن ارائه ميشود، تا تكنولوژي كه ابزاري بيش نيست. با وجود اين، كامپيوتر و مخابرات يقيناً محرك تغييرات اجتماعي گسترده در قلمرو انتقال دادهها و دادوستد الكترونيكي در تجارت و توسعهي شبكههاي دانش هم در تجارت و علم و هم در پژوهش در سراسر جهان خواهند بود.
توسعهي زيرساخت ارتباطات، فرصتهاي تازهي متعددي براي شركتها و افراد پديد آورده است. اين زيرساختها به مرزهاي ملي محدود نميشود بلكه به سراسر جهان گسترش مييابد و آن گونه معاملات تجاري و روابط ميان افراد را به وجود ميآورد كه پيشتر حتي تصور آن نيز ممكن نبود. ما هنوز داريم تنها پيآمدهاي كامل اين تحول بزرگ را كشف ميكنيم. اما افرادي كه ميآموزند از اين تحول چگونه بهرهبردراي كنند، از توسعهي بيشتر زيرساخت ارتباطات با آغوش باز استقبال ميكنند.
تصميمات اقتصادي دولت ژاپن طي چند سال گذشته كه تازهترين آنها در بهار 1998 ارائه شد و هدف آن بيرون كشيدن كشور از ركود اقتصادي درازمدت بود بر شكلهاي قديمي زيرساخت تأكيد دارد. ساختمانهاي بيشتر، فرودگاهها بيشتر و جادهها و پلهاي بيشتر به اين اميد طراحي ميشدند كه رشد اقتصادي را دامن زنند. با وجود اين با كاهش اهميت اين اجزاي جغرافياي اقتصادي و با افزايش اهميت ارتباطات، اين كه تصميمات اقتصادي تأثير مثبت و مهمي خواهد داشت يا نه محل ترديد است.
همچنين ميتوان زيرساخت را مجراهايي به شمار آورد كه بستر هموارترين حركت ممكن و پيوند منابع استراتژيك يك جامعه را مهيا ميكند. در جامعهي صنعتي كه سرمايه، كار، مالكيت و مواد خام منابع استراتژيك محسوب ميشد، طبيعتاً آبراهها، جادهها و راهآهن اهميتي بنيادين داشت. اما امروز منابع استراتژيك دانش و اطلاعات است و زيرساخت كارآمد زيرساختي است كه بهترين مسير ممكن را براي حركت و پيوند اين منابع حياتي فراهم آورد. اين مشكل ديگري است كه براي حل آن شايد سياستگذاران و شركتها نيروهايشان را با هم متحد كنند.
منبع: ayandehnegar.org
با اين همه، برچسبها به جاي اين كه مسأله را روشن كنند ممكن است موجب سردرگمي شوند. به رغم اين واقعيت كه دربارهي اين دگرگوني اخير جامعه در سي سال گذشته بسيار گفته و نوشتهاند، اصطلاحاتي مانند «جامعهي اطلاعاتي» اكنون بخشي از واژگان رايج به شمار ميرود، هنوز هم اغلب چندان روشن نيست كه اين گونه برچسبهاي آسانياب عملاً چه معنايي دارند.
به نظر من، «جامعهي پساصنعتي»، اصطلاح و مفهومي كه خود من به كار ميبردم، مناسبترين اصطلاح است، نه به اين دليل كه برچسب راحتي است بلكه به اين دليل كه ابزاري است كه به عقيدهي من ميتوان به كمك آن درك بهتري از عصر ما به دست آورد. من در كتاب ظهور جامعهي پساصنعتي كه نخستين بار در سال 1973 منتشر شد، ويژگيهاي جامعهي پساصنعتي را برشمردهام، امروز، پس از گذشت بيش از 25 سال، تقريباً با يقين ميگويم كه بيشتر تحليلها و پيشبينيهايم درست بوده است.
در اين كتاب كمتر وارد جزئيات شده و خواهم كوشيد ويژگيهاي عمدهي جامعهي پساصنعتي را به گونهاي ارائه دهم كه خوانندهي متون تجاري را در دست زدن به قضاوتهاي منطقي و تشخيص صحيح كه از اركان موفقيت تجاري است ياري رساند. هر گاه كه خطر «اضافه بار اطلاعاتي» پديدار ميشود يا هر گاه كه تازهترين نظريهي مديريت «معجزهآسا» به بازار ميآيد. اين اصول را به ياد بياوريد.
اصول جديد، سبكهاي جديد زندگي
شما خواه در تجارت خصوصي باشيد و خواه در خدمات دولتي، آشكارا به اين نياز داريد كه سيستم عمليات خود را بر اين اساس تنظيم يا در آن تجديدنظر كنيد. اين تنظيم اساسي مشكل عمدهاي است كه امروزه با آن روبهرو هستيم و يكي از دلايل گرفتار شدن ژاپن در بحرانهاي سياسي و اقتصادي همين است. پيشرفتهاي فني در اواخر قرن بيستم جامعهاي پساصنعتي مبتني بر اصول جديد ايجاد كرده است اما اين واقعيت جديد هنوز به طور كامل در شيوهي تفكر ما و ادارهي كسب و كارها نمود نيافته است. نظريههاي دانشگاهي ما نيز چنين وضعي دارند. به رغم چندين دهه گفتوگو دربارهي جامعهي پساصنعتي با جامعهي اطلاعاتي، هنوز نتوانستهايم نظريهي فراگير و كارآمدي دربارهي ارزش دانش ـ كه معادل امروزي نظريهي ارزش كار در جامعهي صنعتي است ـ بنا نهيم. در دنياي حكومتها و عالم علم، عدم انطباق ـ وجود شكاف ميان نظريه و واقعيت ـ لزوماً مهلك نيست گرچه معمولاً اختلالات بسياري ايجاد ميكند، اما براي اهل تجارت نه تنها «خواندن» زمان حال بلكه نگاه به آينده فوقالعاده مهم است، توانايياي كه برندگان را از بازندگان متمايز ميگرداند. شركتهايي كه از درك و كاربرد اصول جديد در سيستمهاي عملياتي خود عاجزند خطر فسيل شدن را به جان ميخرند، در حالي كه آن دسته از كسب و كارهاي قديمي كه خود را با شرايط سازگار ميكنند، نيز كارآفرينان جديد و آگاه كه از اصول جدي بهره ميبرند، موفق ميشوند و رشد ميكنند.
طرح اجتماعي جديد
ميتوان چنين پنداشت كه جهان به سه گونه سازمان اجتماعي تقسيم شده است. يكي جامعهي پيش ـ صنعتي است. در جامعهي پيش ـ صنعتي صنايع استخراجي همچون كشاورزي، ماهيگيري، توليد الوار و معدنكاوي غالب بود. بيشترين نيروي كار در آفريقا و بخشهاي بزرگي از آمريكاي لاتين و آسياي جنوب شرقي هنوز هم به اين فعاليتها اشتغال دارند كه به طور كلي چيزي است كه من آن را «بازي عليه طبيعت» مينامم؛ زيرا اين فعاليتها دستخوش تغييرات شديد آب و هوا، فرسايش خاك، تحليل رفتن جنگلها يا افزايش استخراج كانيها و فلزات هستند.
ساير نقاط جهان عمدتاً صنعتي و به كار توليد مشغول هستند: كاربرد انرژي در ماشينها براي توليد انبوه كالا. اينها كشورهاي ساحلي حوزهي اقيانوس اطلس بودهاند: كشورهاي اروپاي غربي و ايالات متحده، شوروي سابق، بعدها ژاپن. البته امروزه چند كشور در آسياي جنوب شرقي و نيز آمريكاي لاتين پا به جامعهي صنعتي گذاشتهاند. كار در جامعهي صنعتي «بازي در برابر طبيعت مصنوع» است، يعني بستن انسان به ماشين، يك نظام كار موزون و بسيار هماهنگ.
نوع سوم سازمان اجتماع، سازمان پساصنعتي است. اكثريت نيروي كار ديگر نه در توليد صنعتي يا استخراج كانيها بلكه در فعاليتهايي به كار گمارده ميشوند كه توسعاً بخش خدمات ناميده ميشود. در حال حاضر ايالات متحده، ژاپن و چندين كشور اروپايي به اين دسته تعلق دارند. در اينجا بازي، نه بازي عليه طبيعت است و نه بازي انسان عليه ماشين (طبيعت مصنوع) بلكه بازي انسان در برابر انسان است ـ بازي ميان افراد در زمين بازياي كه تكنولوژي فكري خطوط آن را ترسيم ميكند.
وقتي قوانين بازي از اساس دگرگون ميشود، اولويتها و كنشها و بازيگران نيز بايد دگرگون بشوند. با طرح اجتماعي جديدي كه امروزه در نيمهي راه بنا نهادن آن هستيم، رويههاي نهادي و سازماني ناگزير از تغييرند. نگاهي نزديكتر به اصول عمدهي اين طرح اجتماعي نو بايد به ما اين امكان را بدهد كه اولويتها را ارزيابي و در كنشها بازنگري كنيم.
ابعاد پنجگانهي جامعهي پساصنعتي
اصل محوري سازمان اجتماعي: رمزگذاري دانش نظري، تكنولوژي فكري.
بخش اقتصادي غالب: خدمات انساني، خدمات حرفهاي
جغرافياي اجتماعي / زيرساخت ارتباطات
مسائل سياسي: سياست علم و آموزش، جهاني شدن اقتصاد
گرايش زماني: گراش به آينده
اصل محوري سازمان اجتماعي
همانگونه كه در فصل پيش ديديم، امروزه نوآوري و تحول از رمزگذاري دانش نظري سرچشمه ميگيرند، نه از فرايند آزمون و خطا يا «صناعتگري خلاقانه». اين تغيير هم در ايجاد دانش جديد و هم در توليد كالا و خدمات، فوقالعاده مهم است. هر جامعهي مدرن به بركت نوآوري و رشد كه بنيان آن بر كاربرد دانش نظري استوار است، زندگي ميكند.
نكتهي اساسي اين است كه در جهان پساصنعتي، دانش و اطلاعات به منابع استراتژيك و دگرگونكنندهي جامعه تبديل ميشوند، درست همان گونه كه سرمايه و كار منابع استراتژيك و دگرگونكنندهي جامعهي صنعتي بودند. شركتهايي كه ميخواهند در كوران رقابت باقي بمانند ميبايست به دانش و اطلاعات نه به مثابهي يكي از منابع متعدد بلكه به مثابهي مهمترين منبع بنگرند. طبيعتاً كاركناني كه اطلاعات و دانش را به محصولات و خدمات عيني تبديل ميكنند ميبايست از آموزش كافي برخوردار باشند و به طور مستمر بازآموزي شوند.
به سوي نظريهي ارزش دانش
توليد دانش عبارت است از توليد دارايي فكري كه با نام شخص يا اشخاص پيوند ميخورد و حقوق انحصاري اثر يا شكل ديگري از شناسايي اجتماعي يا حقوقي بر آن مهر تأييد ميزند. حقوق مالكيت معنوي به گونهاي فزاينده نه تنها به مسألهاي ملي، بلكه به مسألهاي مهم در روابط بينالمللي تبديل ميشود. ايالات متحده و چين گهگاه بر سر نشر غيرمجاز يا مالكيت معنوي دعوا دارند كه بازتاب بسيار روشن اهميت توليد دانش در دنياي امروز است. بهاي دانش به ازاي زماني كه براي نوشتن يا تحقيق دربارهي آن صرف ميشود يا به شكل حقوق مشاوره يا تدريس پرداخته ميشود. واكنش بازار به تعيين نرخ خدمات متكي به دانش كمك ميكند.
موفقيت مايكروسافت كه بنيانگذار آن، بيل گيتس، اكنون ثروتمندترين فرد در جهان به شمار ميرود، ارزش بسيار زياد توليد دانش را نشان ميدهد. كنترل سرمايه و كار هيچ كدام نقشي محوري در موفقيت مايكروسافت نداشته است. كاربرد دانش به مثابهي منبعي تحولزا اين غول نرمافزاري را پديد آورد. در عرصهي عمومي، توليد دانش يك هزينهي ثابت اجتماعي است. تصميمهاي اجرايي و سياسي ميزان منابع تخصيصي آموزش و پژوهش علمي را تعيين ميكند. اهميت ميزان منابع و روش تخصيص آن براي آيندهي هر كشوري بيش از آني است كه مردم ميپندارند.
امروز با اين كه كار و سرمايه بيمقدار نيستند، اما بيشك بزرگترين منبع ارزش افزوده دانش است نه كار. در مورد علم، آن چه افزوده ميشود، ارزش تحولزا است. ايجاد مفاهيم جديد علمي و وسايل جديد تكنولوژيك مبتني بر آنها، غالباً صنايع را يك سره دگرگون ميسازد و تأثيري ماندگار بر جامعه ميگذارد. وقتي ترانزيستور ساخته شد، تمامي صنعت كامپيوتر و نيمه رساناها دگرگون شد. با اين همه، مدتي طول ميكشد تا اين شكل ارزش افزوده به درستي درك شود.
آيا جامعه ميبايست به دانشمندان «رانت» بپردازد؟
اما مشكل بزرگ اين است كه سرمايهي انساني را چگونه ارزيابي كنيم، به كساني كه ايدهها و نظريههايي طرح ميكنند كه براي تكامل بيشتر جامعه يا شركتها حياتي است، چگونه پاداش ميدهيم. اغلب اوقات نظريهپردازان و پژوهشگراني كه شالودهي پيشرفتهاي تكنولوژيك را پيريزي ميكنند، از بابت كار خود تنها پاداشهاي مادي ناچيزي دريافت ميكنند.
نمونهي بارز آن باز هم مسألهي اختراع ترانزيستور است. فليكس بلوخ فيزيكدان دانشگاه استنفورد مدلي نظري طراحي كرد كه اختراع ترانزيستور و بعدها ميكروپروسسور را ممكن ساخت. اما در عمل افرادي چون جك كيلبي از شركت تكزاس اينسترومنتس و رابرت نويس از شركت اينتل بودند كه مجوز ساخت ميكروپروسسور را دريافت كردند. كيلبي و نويس صاحب ميليونها دلار شدند در حالي كه فليكس بلوخ برندهي جايزهي نوبل شد. بلوخ به منزلت دست يافت، اما بينصيب از پول؛ كيلبي و نويس نه تنها به پول دست يافتند بلكه به عنوان مخترعان ميكرو پروسسور در جهان تجارت شهرتي به هم زدند.
يافتن شيوههاي مناسب براي پاداش دادن به مبتكران عرصهي دانش و جبران زحمات آنان ميبايست عنصر اصلي هر نظريهي ارزش دانش باشد. درست همان گونه كه ماركس ميگفت كه كارگر بايد ارزش تمام و كمال كار خويش را دريافت كند، من نيز ميگويم كه دانشمند يا پژوهشگر بايد ارزش تمام و كمال كمك خود به جامعه را به دست آورد. در اينجا مفهومي را مطرح ميكنم كه بيشك مرا به مجادله با اقتصاددانان سنتي خواهد كشاند. آنچه من مطرح ميكنم نوعي «رانت اجتماعي» است. رانت معمولاً آن چيزي است كه براي استفاده از يك منبع ميپردازيد ـ شما براي بهرهبرداري از يك قطعه زمين يا براي استفاده از تجهيزات، كرايه كردن اتومبيل و غيره رانت ميپردازيد. براي ارج نهادن به دانش به مثابهي يك منبع پيشنهاد ميكنم كه به دانشمندان «رانت» پرداخت شود؛ نوعي رانت اجتماعي كه دولت، يا اجتماع، يا شركت به دانشمند مديون است.
غالباً گفته ميشود كه يكي از ويژگيهاي مهم دانش يا سرمايهي انساني آن است كه برخلاف تمامي منابع پيشين ميتوان در آن شريك شد؛ حتي اگر اطلاعات يا دانش را به ديگران بدهيد خود آن را از دست نميدهيد. اين البته درست است، اما فقط آن گاه كه دانش پديد آمد ميتوان در آن شريك شد. مردم ميتوانند در دانشي كه در يك كتاب يافت ميشود شريك شوند، اما نخست كسي بايد آن را در ذهن بپروراند و سپس پيش از هر كاري بايد كتاب را عملاً بنويسد. شركتها مشتاقند در آخرين تحقيقات دانشگاههاي برجستهي جهان «شريك» شوند. اما دربارهي دانشمندي كه شايد سالها يا حتي چندين دهه از عمر خود را وقف توليد دانش مورد نياز براي هر گونه پيشرفتي كرده باشد، چه ميتوان گفت؟ پديد آوردن دانش همواره امري حياتي است؛ به همين دليل مبتكران بايد قدري پاداش افزونتر دريافت كنند.
خدمات جديد به مثابهي بخش اقتصادي مسلط
براي نخستين بار در تاريخ آمريكا يا حتي در تاريخ تمدن صنعتي شمار كاركنان يقه سفيد (كاركنان دفتري، متخصصان و مديران) بر كاركنان يقه آبي (كارگران كارخانهها، صنعتگران و كارگران نيمه ماهر) فزوني گرفت. از سال 1956 شمار افرادي كه در ايالات متحده در بخش خدمات كار ميكردهاند هر ساله افزايش يافته است. امروزه بيش از هفتاد درصد نيروي كار در بخش خدمات كار ميكند و تقريباً همين تعداد، اگرچه اندكي كمتر، در اروپاي غربي و ژاپن.
كالين كلارك، اقتصاددان استراليايي، در سال 1940 در اثر راهگشاي خود شرايط پيشرفت اقتصادي براي نخستين بار فعاليت اقتصادي را به سه بخش تقسيم كرد: بخش اول (عمدتاً استخراجي، يعني كشاورزي، ماهيگيري، جنگلداري، معدنكاوي و غيره)، بخش دوم (عمدتاً توليد صنعتي) و بخش سوم (خدمات). هر اقتصاد آميزهاي است از اين سه بخش. اما اهميت نسبي آنها است كه ساختار كلي هر اقتصادي را شكل ميدهد.
با اين همه، يك كاسه كردن همهي فعاليتهاي اقتصادي ممكن است بسيار گمراهكننده باشد. با انتقال مركز ثقل اقتصادي از توليد صنعتي به خدمات، به تمايزات دقيقتري نياز هست. خدمات همواره نقشي مهم در هر جامعه داشته است. در جامعهي پيش صنعتي خدمات عمده، خانگي يا شخصي است، اكثر مردم با درآمد طبقهي متوسط يك يا دو خدمتكار دارند. حتي ميتوانيد استدلال كنيد كه انگلستان بيش از يك قرن پيش، يك «جامعهي خدماتي» بوده است. تا سال 1870 بزرگترين طبقهي شغلي طبقهي خدمتكاران خانگي، كارگران «صنعت خدمات» بود.
در جامعهي صنعتي اهميت خدمات كمتر از آن نيست. مهمترين خدمات در جامعهي صنعتي، خدمات شخصي يا خانگي نيست بلكه فعاليتهاي جنبي صنعت است: خدمات عمومي، حمل و نقل، خدمات مالي، مستغلات و غيره.
در جامعهي پساصنعتي انواع جديد خدمات گسترش مييابد كه اقتصاد پساصنعتي را شكل ميدهد و دگرگون ميسازد. من اين خدمات جديد را خدمات انساني و خدمات حرفهاي مينامم. براي مثال خدمات انساني آموزش، بهداشت، مددكاري اجتماعي و خدمات اجتماعي را دربرميگيرد. خدمات حرفهاي شامل كار با كامپيوتر، برنامهنويسي، تحليل و برنامهريزي، طراحي، تحقيق و توسعه، مشاوره و بسياري رشتههاي ديگر است.
انديشههاي قديميتر در اقتصاد كلاسيك (از جمله ماركسيسم) خدمات را ذاتاً غيرمولد تلقي ميكردند زيرا ثروت را با كالا يكي ميدانستند. گمان بر اين بود كه وكلا، كشيشان و ديگر كاركنان خدماتي سهم اندكي در [ايجاد] ثروت ملي دارند. ولي امروزه واضح است كه آموزش و بهداشت سهمي اساسي در بالا بردن مهارتها و قدرت كاركنان دارند، در حالي كه خدمات حرفهاي در بهرهوري يك شركت و جامعهي بزرگتر سهم دارند. با توجه به نقش محوري دانش نظري و چيرگي تكنولوژي فكري، پيداست كه آموزش عالي تنها ميتواند كاركناني با مهارتهاي فكري، فني و مهارتهايي مانند خواندن و نوشتن و دانستن حساب در حد چهار عمل اصلي توليد كند.
خدمات انساني و حرفهاي حوزههايي هستند كه امكان رشد آنها در آينده بسيار است. بخش فزايندهاي از جمعيت در مشاغل تخصصي، فني و مديريتي كار خواهند كرد و امكانات جديدي به ويژه براي زنان فراهم خواهد شد. در حالي كه كار صنعتي و بيشتر خدمات مربوطه، شامل مديريت شركتها، عمدتاً كار مردانه تلقي ميشد، اشتغال در جامعهي پساصنعتي به روي مهارتها و تواناييهاي زنان بسيار گشودهتر است. زنان به ويژه در خدمات انساني مانند بهداشت و آموزش نقشي ايفا كردهاند كه هر روز بر اهميت آن افزوده شده است.
جغرافياي اجتماعي و زيرساخت
نخستين زيرساخت، شبكهي حمل و نقل بود: رودخانهها، جادهها، آبراهها و در عصر جديد، راهآهن، بزرگراهها و هواپيماها. دومين زيرساخت سيستمهاي انرژي است: نيروي آب، شبكههاي برق، خطوط لولهي نفت و نظاير آن. سومين و تازهترين شكل زير ساخت ارتباطات است: سيستمهاي پستي (كه از بزرگراهها و راهآهن سود ميجست)، پس از آن تلگراف (نخستين گسست در اين زنجيره)، تلفن، راديو، اكنون مجموعهي كاملي از وسايل تكنولوژيك جديد، از تلفن همراه با استفاده از اينترنت تا ماهوارههاي راديو ـ تلويزيوني.
قديميترين زيرساخت، يعني حمل و نقل، بخشهاي سابقاً مجزاي جامعه را به هم پيوند داد. هنگامي كه جاده يا راهآهن ساخته ميشود، تجارت آغاز ميگردد و مردم راحتتر ميتوانند به دور دستها بروند. زيستگاههاي انسانها نخست در محل تلاقي جادهها يا محل پيوستن رودخانهها به درياچهها پديد آمد. در آنجا بازرگانان براي فروش كالاي خود توقف ميكردند، كشاورزان مواد غذايي خود را ميآورند، صنعتگران براي عرضهي خدمات رحل اقامت ميافكندند و به اين ترتيب شهرهاي كوچك و بزرگ رشد و توسعه يافتند. راههاي آبي عامل شكلگيري جوامع از دوران پيشصنعتي تا عصر صنعتي بوده است. باعث شگفتيمان ميشود اگر بدانيم كه تقريباً همهي شهرهاي بزرگ جهان در هزارهي گذشته نزديك آب واقع شده بودند: به اهميت پنج درياچهي بزرگ در شمال شرقي ايالات متحده از لحاظ توسعهي صنعتي نيز اشاره كردهام. مجموعهي شهرهاي پيرامون درياچهها و رودخانههاي شيكاگو، ديترويت، كليولند، بوفالو و پيتسبورگ دقيقاً به دليل فرصتهاي تعامل و حمل و نقلي كه راههاي آبي فراهم ميكردند شكل گرفت.
بعدها توسعهي راه آهن به عامل تعيينكنندهي محل استقرار و توسعهي اقتصادي شهرها تبديل شد. به گمان من در كشوري مانند ژاپن هنوز هم فشار زيادي بر سياستمداران وارد ميشود تا شبكهي راهآهن شينكانسن را از منطقهي خاصي عبور دهند. موقعيت جغرافيايي و دسترسي به زيرساخت حمل و نقل كارآمد عاملي محوري در جغرافياي اجتماعي و اقتصادي جامعهي پيش صنعتي و صنعتي بوده است.
به تازگي نوآوريهاي تكنولوژيك و رشد انفجارگونهي مخابرات تغييرات شگرفي به دنبال داشته است. ارتباطات به عنوان مجراي اصلي پيوند مردم و شركتها جايگزين حمل و نقل شده است. آب و منابع طبيعي به عنوان عوامل تعيينكنندهي محل استقرار شهرها اهميت خود را از دست ميدهند، به ويژه با انقلاب مواد و كوچك شدن كارخانههاي توليدي. بر خلاف همين چند دههي گذشته، راهآهن و بزرگراهها ديگر براي موفقيت يك شركت عاملي حياتي به شمار نميآيند.
به كمك اينترنت، پست الكترونيك، كنفرانس ويدئويي و خدمات پيك هميشه حاضر مانند فدرال اكسپرس يا DHL اكنون ادارهي موفقيتآميز شركتها از مناطق بسيار دورافتادهي هر جامعهي مدرني ممكن گشته است.
بازتاب اين گذار از حمل و نقل به ارتباطات به عنوان مهمترين زيرساخت را در توجه بسياري كه در ايالات متحده به پديدهي به اصطلاح «شاهراه اطلاعاتي» ميشود، ميتوان ديد. رسانهها مثل هميشه به بزرگنمايي اهميت نوآوريهاي جديد تكنولوژيك گرايش دارند؛ حتي گنجاندن واژهي «شاهراه» در اين تركيب بعيد است كه زندگي مردم را يك شبه متحول سازد. با اين همه، تكميل يك شبكهي اطلاعاتي كارآمد و گستردهي متكي به فيبر نوري، بيش از هر بزرگراه عادي يا راهآهن در زندگي و كار ايالات متحده اهميت دارد. براي بيشتر كشورهاي جهان ايجاد زيرساخت مخابراتي مدرن پيش شرط تعيينكنندهي موفقيت در قرن بيست و يكم خواهد بود.
استفاده از شبكههاي ارتباطي به اندازهاي دارد ارزان و كارآمد ميشود كه كشش فراواني به سمت تمركززدايي پديد ميآورد. دفاتر مركزي شركتهاي بزرگ در گذشته در مناطق تجاري مركز شهر واقع شده بود و دليل آن صرفهجويي كلان در هزينهها و افزايش كارآيي در نتيجهي نزديكي به خدمات تجاري جانبي بود. كافي بود به آن سوي خيابان ميرفتيم تا خدمات حقوقي، مالي، تبليغاتي، چاپ و نشر و نظاير آن را به چشم ببينيم. امروز با ارزاني ارتباطات و بهاي گزاف زمين و نيز امكان انتقال خط توليد به خارج از كشور و دستيابي به بيشتر خدمات تجاري از طريق وسايل الكترونيك، تمركز شركتها اهميت پيشين خود را از دست داده است. دفتر مركزي شركت ميتسوبيشي يا ماروبني را در منطقهي مارونوچي توكيو، يا دفتر مركزي شركتهاي آمريكايي را در منهتن خواهيد يافت، اما گرايش به سمت تمركززدايي هر چه بيشتر است. دهها شركت بزرگ آمريكايي در دههي گذشته دفاتر مركزي خود را از نيويورك به حومههاي شهر كه زمين در آنها ارزانتر و رفت و آمد از خانه به محل كار براي كاركنان آسانتر است منتقل كردهاند.
پيامد دگرگوني بنيادين در زيرساخت بسيار گستردهتر از آن چيزي است كه بيشتر مردم گمان ميكنند. زيرساخت فقط جادهها، راهآهن، سيستمهاي انرژي و غيره نيست كه به راحتي قابل رؤيتند و مردم آنها را با زيرساخت يكي ميدانند. بلكه چارچوبي بنيادين است كه تمامي جغرافياي اجتماعي و اقتصادي يك جامعه در پيرامون آن ساخته ميشود. بعيد است كه تحول در حمل و نقل يا سيستمهاي انرژي در دهههاي آينده به تغييرات اجتماعي عمده بينجامد. حتي اگر هواپيماهايمان قدري سريعتر يا پاكيزهتر يا سوخت آن كاراتر باشد، باز هم تحول اساسي در سازمان اجتماعي يا رفتار شركتها ايجاد نخواهد شد. در سالهاي آينده نيروي عمدهي تحولزا، تغييرات در زيرساخت ارتباطات خواهد بود.
من نسبت به ادعاهاي گزاف دربارهي جهشهاي عمده در آموزش كه كامپيوتر، ويدئو و غيره به همراه خواهند آورد اندكي ترديد دارم. يادگيري واقعي بيشتر حاصل محيط فرهنگي و اجتماعي است كه آموزش در آن ارائه ميشود، تا تكنولوژي كه ابزاري بيش نيست. با وجود اين، كامپيوتر و مخابرات يقيناً محرك تغييرات اجتماعي گسترده در قلمرو انتقال دادهها و دادوستد الكترونيكي در تجارت و توسعهي شبكههاي دانش هم در تجارت و علم و هم در پژوهش در سراسر جهان خواهند بود.
توسعهي زيرساخت ارتباطات، فرصتهاي تازهي متعددي براي شركتها و افراد پديد آورده است. اين زيرساختها به مرزهاي ملي محدود نميشود بلكه به سراسر جهان گسترش مييابد و آن گونه معاملات تجاري و روابط ميان افراد را به وجود ميآورد كه پيشتر حتي تصور آن نيز ممكن نبود. ما هنوز داريم تنها پيآمدهاي كامل اين تحول بزرگ را كشف ميكنيم. اما افرادي كه ميآموزند از اين تحول چگونه بهرهبردراي كنند، از توسعهي بيشتر زيرساخت ارتباطات با آغوش باز استقبال ميكنند.
تصميمات اقتصادي دولت ژاپن طي چند سال گذشته كه تازهترين آنها در بهار 1998 ارائه شد و هدف آن بيرون كشيدن كشور از ركود اقتصادي درازمدت بود بر شكلهاي قديمي زيرساخت تأكيد دارد. ساختمانهاي بيشتر، فرودگاهها بيشتر و جادهها و پلهاي بيشتر به اين اميد طراحي ميشدند كه رشد اقتصادي را دامن زنند. با وجود اين با كاهش اهميت اين اجزاي جغرافياي اقتصادي و با افزايش اهميت ارتباطات، اين كه تصميمات اقتصادي تأثير مثبت و مهمي خواهد داشت يا نه محل ترديد است.
همچنين ميتوان زيرساخت را مجراهايي به شمار آورد كه بستر هموارترين حركت ممكن و پيوند منابع استراتژيك يك جامعه را مهيا ميكند. در جامعهي صنعتي كه سرمايه، كار، مالكيت و مواد خام منابع استراتژيك محسوب ميشد، طبيعتاً آبراهها، جادهها و راهآهن اهميتي بنيادين داشت. اما امروز منابع استراتژيك دانش و اطلاعات است و زيرساخت كارآمد زيرساختي است كه بهترين مسير ممكن را براي حركت و پيوند اين منابع حياتي فراهم آورد. اين مشكل ديگري است كه براي حل آن شايد سياستگذاران و شركتها نيروهايشان را با هم متحد كنند.
منبع: ayandehnegar.org