چاه زمزم و دشوارى آب در مكه

از كارهايى كه عبدالمطلب در تاريخ بدان معروف است اين است كه آن حضرت اقدام به حفر دوباره چاه زمزم نمود كه تاكنون باقى است و مسلمانان به آن تبرك مى جويند. در زمينه حفر دوباره اين چاه جار و جنجال بسيارى در سراسر جزيرة العرب به وجود آمد. مكه، پيوسته از كمبود آب رنج مى برد، اين شهر خشكسالى هايى را به خود مى ديد كه گاه سه سال يا بيشتر ادامه پيدا مى كرد، در برخى موارد و در مدتى كوتاه بارانهاى
پنجشنبه، 19 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چاه زمزم و دشوارى آب در مكه
چاه زمزم و دشوارى آب در مكه
چاه زمزم و دشوارى آب در مكه

نويسنده: فـؤاد علـى رضـا
مترجم: محمدرضا جلالى
از كارهايى كه عبدالمطلب در تاريخ بدان معروف است اين است كه آن حضرت اقدام به حفر دوباره چاه زمزم نمود كه تاكنون باقى است و مسلمانان به آن تبرك مى جويند. در زمينه حفر دوباره اين چاه جار و جنجال بسيارى در سراسر جزيرة العرب به وجود آمد.
مكه، پيوسته از كمبود آب رنج مى برد، اين شهر خشكسالى هايى را به خود مى ديد كه گاه سه سال يا بيشتر ادامه پيدا مى كرد، در برخى موارد و در مدتى كوتاه بارانهاى سيل آسايى باريدن مى گرفت. (ما قبلاً درباره حضرت اسماعيل و مادرش هاجر و اينكه چگونه در آن زمان آب جارى گرديد، گفتگو كرديم، اينك آن را پى مى گيريم).
حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ به اتفاق هاجر و اسماعيل رهسپار جنوب گرديده تا به بيابانى رسيدند كه امروزه مكّه در آن قرار دارد. اين بيابان محل چادر كاروانهايى بود كه بين شام و يمن رفت و آمد مى كردند، ابراهيم ـ علیه السلام ـ با نهادن اندكى خرما و آب برايشان، آنان را در اين سرزمين رها كرد، اندكى بعد، غذا و آب آنها تمام شد و هاجر در حد فاصل صفا و مروه به جستجوى آب پرداخت و خداى مهربان آنان رامورد عنايت قرار داد و چاه زمزم در پيش پايشان جوشيد و جارى گرديد.
ابن هشام1، ماجرا را چنين بيان مى كند: «هاجر به جستجوى آب پرداخت و آنگاه كه آب نيافت رهسپار صفا و مروه گرديد و براى نجات اسماعيل از خداى خويش يارى خواست و خداى سبحان جبرئيل را فرستاد و پاشنه پايش را به زمين زد و آب پديدار گشت، مادر اسماعيل صداى درندگان را شنيد و بر جان فرزند بيمناك شدو به سرعت آهنگ او نمود، هنگامى كه رسيد ملاحظه كرد كه فرزند با دست خود در پى آبى است كه زيرِ گونه اش قرار دارد و از آن مى نوشد». پيدايش آب، قبيله جرهم يمنى را بدان سوى كشاند و در آن سرزمين اقامت گزيدند، اسماعيل ـ علیه السلام ـ در اين قبيله به سن نوجوانى رسيد و با دخترى از اين قبيله ازدواج كرد.
ياقوت حموى2 پيرامون حوادثى كه بر زمزم گذشته است مى نويسد: «مدتى طولانى سپرى شد تا اينكه سيلاب ها فروكش نمود و بارانهاى شديد آثار زمزم را محو كرد و از آن اثرى باقى نماند»; يعنى از ديدگاه ياقوت، عوامل جغرافيايى سبب محو آثار و نشانه هاى زمزم گرديد، امّا تاريخ نگاران، سبب پنهان شدن زمزم را علل ديگرى دانسته، مى گويند: يكى از بزرگان مكّه به نام مضاض بن عمر جرهمى كه نزديك به سيصد سال پيش از عبدالمطلب مى زيست در نبردى با خزاعه به زد و خورد پرداخت و به شكست وى منتهى گرديد. مضاض دانست كه دشمنانش بى درنگ او را از مكه بيرون خواهند كرد. از اين رو خواست آنان را از مكان آب هاى اصلى مكه محروم سازد، لذا بخشى از اشياء گرانبها و زر و سيم خود را در چاه زمزم نهان ساخت و آن را پوشاند و آثار و نشانه هاى آن را پنهان كرد و طبيعت نيز بر استحكام نهان، مددكارش شد و با انباشته شدن شن ها، آثار آن محو گرديد. و سپس مضاض به سرزمين يمن گريخت و مردم مكه ناگزير گرديدند كه مجارى جديدى براى آب كنكاش نمايند، از اين رو به حفر چاههاى ديگرى پرداختند كه اغلب آنها بيرون مكه بود.
مردم مكه به حفر چاه ها همت گماشتند، زيرا آب در آنجا منحصر به آب هاى زيرزمينى بود و طبيعت آنان را از بارانهاى فراوان موسمى محروم ساخته بود، چه اينكه مكه از رودخانه هاى جارى و چشمه ساران نيز بى بهره بود. و هر قبيله از مقابل قريش در ملك خويش
چاهى حفر كرد، بنى تميم چاهى را حفر كردند به نام «جفر» كه چاه مرة بن كعب است و عبد شمس بن عبد مناف به حفر چاه ديگرى پرداختند و آن را «الطوى» ناميدند و هاشم ابن عبد مناف، چاه «بدر» را حفر كرد و استفاده از آب آن را براى مردم آزاد قرار داد. و نيز هاشم چاه «سجله» را حفر كرد و اين چاه همچنان ملك بنى هاشم بود تا اينكه عبدالمطلب ديگر بار به حفر چاه زمزم پرداخت و چاه «سجله» را به بنى نوفل ابن عبد مناف بخشيد. و امية بن عبد شمس چاهى به نام «الحفر» حفر كرد و استفاده از آب آن را به خود اختصاص داد. و بنى عبدالدار چاهى به نام «ام احراد» حفر نمودند. بنى جمع نيز چاهى به نام «السنبله» و بنى سهم چاهى به نام «الغمر» حفر كردند. چنانكه چاههاى فراوانى در مكه وجود داشت كه تاريخ آنها به دوران نخستين زمامداران قريش از دوران مرة بن كعب و كلاب بن مرة، برمى گشت و معروف ترين آنها چاه «رم» توسط مرة بن كعب لؤى و چاه «ضم» توسط بنى كلاب بن مرة3 حفر گرديد.
قصىّ بن كلاب جدّ بزرگ عبدالمطلب، مخزن هاى آبى از پوست درست كرده بود كه به وسيله آنها آب را از چاههاى بيرون مكه مى آورد و حاجيان را سيراب مى ساخت، از جمله چاه ميمون حضرمى، و سپس قصىّ چاهى به نام «العجول» در خانه امّ هانى دختر ابوطالب حفر كرد و اين نخستين سقّاخانه اى بود كه در مكّه حفر گرديد و هرگاه عرب ها از آن آب مى نوشيدند، شعرى را مى خواندند كه مضمون آن اين است:
از عجول سيراب گشته و آنگاه روانه مى شويم *** حقّاكه قصىّ به عهد خويش وفاكردو راست گفت.
چاه «العجول» در طول زندگى قصىّ و پس از مرگش تا بزرگ شدن پسرش عبدمناف، همچنان باقى بود، و پس از آنكه مردى از قبيله بنى جعيل در آن چاه افتاد، از آن استفاده نكرده و پوشانده شد و بدين سان هر قبيله اى براى خويش چاهى حفر كرد.
تاريخ نگاران در سبب نامگذارى چاه زمزم بدين نام، ديدگاههاى متفاوتى دارند، مسعودى مى گويد: «بدين سبب زمزم ناميده شد كه ايرانيان در نخستين روزها آهنگ حج نمودند و پيرامون آن گرد آمدند و زمزمه صدايى است كه اسب هنگام آب خوردن از خيشوم (رگهاى درون بينى) خود ايجاد مى كند». و گفته شده كه: از اين رو زمزم ناميده شده است كه اطراف آن به وسيله خاك بسته شده بود كه آب به هيچ سمت جارى نشود.
مسعودى مى گويد: «ايرانيان معتقدند كه از فــرزندان حــضرت ابــراهـيـم خليل ـ علیه السلام ـ هستند و پيشينيان آنها براى ارج و احترام نسبت به ساحت جدشان حضرت ابـــراهيم ـ علیه السلام ـ آهنگ
خانه خدا كرده و گرد آن به طواف پرداختند و ساسان بن بابك آخرين فردى از آنان بود كه حج بجا آورد».
ياقوت حموى4 يادآور مى شود كه: «زمزم به جهت آب زيادش بدين نام مشهور شده است، از اين رو گفته مى شود: آب زمزم، و زمازم». وى نقل مى كند كه: «برخى معتقدند سبب نامگذارى «زمزم» زمزمه و سخن جبرئيل بر آن بوده است».
اين چاه داراى نام هاى ديگرى چون: «زمم» ، «زمزم»، «زمازم» و «ركضة جبرئيل»، و «هزمة جبرئيل» و «هزمة المَلك» نيز هست. ركضة و هزمه به معناى زمين گود و پَست است.

خواب عبدالمطلب:

عبدالمطلب، سقايت حاجيان را برعهده داشت، وى آب را از چاههاى بيرون مكه و با رنج بسيار مى آورد، چون فرزندى جز حارث نداشت. پس از آن مكه شاهد خشكسالى بود كه در آن باران نباريد و آب چاه ها خشكيد و مشكلى بزرگ پديد آمد. و هزاران حاجى آهنگ مكه نمودند... و عبدالمطلب در انديشه وسيله اى براى تأمين آب براى آنان بود.
موسم حج سپرى شد و قريش به محل زندگى خود بازگشتند و در يكى از شبهاى بهار براى شب نشينى در خانه عبدالمطلب گرد آمدند و سخن از دشواريهايى كه عبدالمطلب براى تأمين آب حاجيان تحمل كرده است، به ميان آوردند و خداى را سپاس گفتند كه شهرت و آوازه قريش را در بين اعراب حفظ نموده اند و از چاه زمزم ياد كردند و آرزو نمودند كه به آن دست يابند.
امية بن عبد شمس كه حوادث گذشته را خوب مى دانست، ماجراى مضاض بن عمر و جرهمى و ناپديد شدن آثار و نشانه هاى زمزم توسط او را، نقل كرد. عبدالمطلب در دل آرزو كرد كه اگر در پيدا كردن محل چاه زمزم موفّق شود و ديگر بار آب آن جارى شود، از دشوارى آب در مكه آسوده خواهد شد.
برخى از تاريخ نگاران قديم، در باره خوابى كه عبدالمطلب ديده و در آن مأموريت يافت كه زمزم را حفر كند، سخن گفته اند.
ابن هشام مى گويد: «هنگامى كه عبدالمطلب در حجر به خواب رفته بود، شخصى نزدش آمد و او مأمور حفر زمزم شد» ابن هشام، اين داستان را به ابن اسحاق تاريخ نگار، نسبت مى دهد كه گفت: «نخستين چيزى كه عبدالمطلب به وسيله آن حفر زمزم را آغاز نمود، چنانكه يزيد بن أبى حبيب مصرى از مرثد بن عبدالله يزنى، از عبدالله بن زرير غافقى، برايم روايت كرده است كه شنيد على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ حديث زمزم را، آن هنگام كه عبدالمطلب به حفر آن مأموريت يافت نقل
مى كند».
عبدالمطلب، داستان خواب خويش را چنين بازگو مى كند: «در حِجر5 خوابيده بودم كه شخصى نزدم آمد و گفت: «طيبه» را حفر كن. گفتم: طيبه چيست؟ سپس از نزدم رفت، فردا كه به محل خوابم برگشتم و در آن خوابيدم، پيشم آمد و گفت: «بَرّة»6 را حفر نما.
گفتم: بَرّة7 چيست؟ و سپس از نزدم رفت، فردا كه به محل خوابم آمدم و در بستر خوابيدم، نزدم آمد و گفت: «مضنونه»8 را حفر كن. و از نزدم رفت، فرادى آن روز به محل خواب آمده و در بستر آرميدم، نزدم آمد و گفت: «زمزم» را حفر كن.
گفتم: زمزم چيست؟
گفت: هرگز از آب تهى نمى شود و آبش كاستى ندارد، حاجيان بى شمارى را سيراب مى كند، و ميان «فرث» و «دم» و در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم (كلاغى كه يك پاى آن سفيد است)9 و محل بيرون آمدن مورچه ها قرار دارد.
خواب عبدالمطلب اين چنين محل چاه زمزم را معين كرد و آن را ميان «فرث» و «دم» در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم در محل بيرون آمدن مورچه ها معرفى كرده است. امّا فرث (سرگين) و دم (خون)10 را مورخان اينگونه وصف كرده اند كه آب آن چاه، غذا و شفاى بيمارى هاست. و كلاغ أعصم (بطور كنايه) اشاره به مطلبى است كه از رسول اكرم ـ ص ـ رسيده است كه فرمود: «فرد سياه و لاغر كعبه را تخريب مى كند» و امّا محل بيرون آمدن مورچه ها، در آن نيز مشكلاتى وجود داشت.
و مناسب است كه بگوييم: زمزم، سرچشمه مكه است كه حاجيان بر آن وارد و آبادانى از همه به سوى آن رومى آورد، و گندم و جو و ديگر حبوبات را به آنجا مى آوردند، آن سرزمين كشت و زراعت نمى شد و ده مورچه ها نيز كشت و زراعت نمى گرديد و حبوبات از همه جا بدين منطقه آورده مى شد.
اين روايت ابن هشام بود كه از راويان مورد اعتماد است، حديث اين خواب را، بسيارى از تاريخ نگاران و نويسندگان قديم و جديد، تكرار كرده اند، برخى از تاريخ نگاران به اين خواب اشاره اى نكرده اند ازجمله مسعودى در كتابش (مروج الذهب) از آن غفلت ورزيده و به اين جمله كه: «چاه زمزم را حفر كرد» بسنده كرده است.اين چاه در دوران پادشاهى كى قباد، پر شده بود. از آن چاه دو مجسمه آهو از طلا كه برآن گوهر و مرواريد وجود داشت، و ديگر زيورآلات و هفت شمشير از قلع و هفت زره گشاد، يافت شد. عبدالمطلب از شمشيرها براى كعبه درى ساخت و يكى از آهوان را به عنوان ورقى زرين بر در نهاد و ديگرى را در كعبه قرار داد.11
دكتر طه حسين اديب بزرگ، در كتاب خويش (على هامش السيرة) خواب عبدالمطلب را در قالبى ادبى و بسيار جالب به تصوير كشيده است، وى سرگذشت آن هاتفى كه عبدالمطلب او را سه شب در خواب ديد و به او دستور حفر «طيبه» يا «بَرّة» و يا «مضنونه» را داد، بيان كرده است. عبدالمطلب پس از ديدن خواب، در حالتى از حيرت و اضطراب به سر مى برد تا آنجا كه با خود انديشيد، سرگذشت خويش را بر فردى كاهن (پيشگو) عرضه كند، اما بيم آن داشت كه كاهن به او گمان بد بورزد و ماجرا انتشار يافته و مورد تمسخر و استهزاى حرب بن اميه و كينه توزى او قرار گيرد، و جوانان مخزوم او را ريشخند نمايند. عبدالمطلب تصور مى كرد كه شايد اين هاتف شبحى مرده از مردگان قريش باشد كه قومش او را به فراموشى سپرده و به ديدارش نرفته اند و بدو نزديك نمى شوند. و يا اينكه شيطانى از شياطين باشد كه به انسان متمسك شده و آنان را تحت اطاعت و فرمان خود درمى آورند، و يا اينكه بيم دهنده اى از يكى از معبودهاست كه درخواست ذبح و قربانى دارد.
وى ترجيح داد كه حيرت و اضطراب خود را به عنوان مشورت، باهمسرش حبيبه سمراء در ميان گذارد، همسرش بدو گفت: كار را بر خود دشوار مگير و خويش را در بيم نيفكن و در ترسيدن، زياده روى نكن، ملاحظه كن اين خواب تا چه اندازه مردم را نزد ما در اين بيابان به رنج و زحمت انداخته است كه آنان جمع نشده و توجهى نكرده و اهميتى به آن ندادند.
مكه روز پر از عطا و بخششى را گذراند كه در آن غذا و آشاميدنى فراوان بود، بت ها در آن روز خشنود گرديدند، آن روز عبدالمطلب خوشحال و خرسند به خوابگاه خويش رفت، هاتف ديگر بار آمد و گفت: «زمزم را حفر كن».
عبدالمطلب پريد: زمزم چيست؟
گفت: هرگز از آب تهى نمى شود و آبش كاستى ندارد، حاجيانِ بى شمارى را سيراب مى كند، و آن چاه بين «فرث» و «دم» و در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم قرار دارد.
عبدالمطلب گفت: هم اكنون دريافتم.

تجديد حيات زمزم

خواب عبدالمطلب محلى را تعيين كرد كه اگر حفر مى شد، چاه زمزم پديدار مى گشت، چشمه اى كه در دوران جد بزرگش اسماعيل فرزند ابراهيم ـ علیه السلام ـ جارى و روان بود، و مكه براى حيات مجدد خويش نياز شديد بدان داشت.
جايى را كه هاتف تعيين كرده بود، ميان دو بت به نامهاى «أساف» و «نائله» قرار داشت و
عبدالمطلب مى بايست به نداى هاتف پاسخ مثبت دهد.
ابن هشام12 مى گويد: «عبدالمطلب براى كنكاش محل چاه زمزم بيرون رفت و براى اقدام به اين كار دشوار و بزرگ، كسى جز پسرش حارث با وى همراه نبود» وى مى گويد: «سبب آن اين بود كه در آن زمان فرزندى غير او نداشت».
ولى ما معتقد نيستيم كه اكتفا كردن او به اين جوان بدين سبب بوده كه وى فرزندى جز او نداشته است، در حالى كه او به كارى بسيار بزرگ رو مى آورد كه به تلاش فراوان نياز داشت، از حفر چاه گرفته تا برداشتن شن و ماسه ها، عبدالمطلب زمامدار مكه و رئيس قريش بود و قادر بود، ده ها، بلكه صدها تن از جوانان قريش يا مكه را براى كنكاش از چاه جدشان اسماعيل، گرد آورد، بويژه كه مشكل كم آبى، مشكلى همگانى بود كه به حيات همه آنان بستگى داشت.
چه بسا عبدالمطلب تصور مى كرد كه اين هاتف از قبيل خواب هاى آشفته و يا از شياطين ياوه سرا و از ارواح خبيثه است، و از اينكه مبادا در حيله و نيرنگى بيفتد، بيمناك گرديد، فكر كرد كه فقط او و پسرش در پى كاوش چاه زمزم باشند بهتر است. بنا گذاشت كه اگر مأيوس هم شدند، رازشان را نگه دارند كه دشمنانشان از ماجرا آگاه نشوند، تا مورد شماتت و تمسخر آنان قرار نگيرند.
عبدالمطلب اميد به موفقيت داشت و مطمئن بود كه به زودى چاه اجدادش را كه مردم مكه بدان نياز مبرم دارند، كشف خواهد كرد، و اين پيدايش و كشف داراى جار و جنجال بسيار و بانگ شادى در دل مكى ها خواهد بود. از اين رو آن مرد بزرگ تصميم گرفت كه فقط او و پسرش به اين عظمت و بزرگوارى نائل آيند.
او و پسرش حارث، ابزارى كه براى حفر و برداشتن شن هاى انباشته شده نياز داشتند مانند: بيل و كلنگ و سبدى از ليف خرما، با خود برگرفتند و بيرون رفتند و بى درنگ آهنگ محلى كردند كه هافت تعيين كرده بود، (محل بيرون آمدن مورچه ها را يافتند) و كلاغ را ملاحظه كردند كه در آنجا ميان دو بت: أساف و نائله كه قريش براى آنها شتر قربانى مى كردند، منقار مى كوبد.
ليكن ماجرايى اتفاق افتاد كه تصور آن نمى رفت، برخى از قريش آن دو را ديدند كه ميان دو بت مقدس آنها مشغول كاويدن زمين هستند. آنان انگيزه واقعى عبدالمطلب و پسرش را براى كندن، نفهميدند، و چه بسا آن را هتك حرمت به اين دو بت تلقى كردند و به عبدالمطلب گفتند: به خدا سوگند، تو را رها نخواهيم كرد. تو ميان اين دو بت را كه ما بر ايشان شتر قربانى مى كنيم، حفر مى كنى؟ عبدالمطلب به پسرش حارث گفت: حامى من باش تا من اين جا را حفر كنم. به خدا سوگند، آنچه را كه مأمور شده ام انجام خواهم داد. آنها وقتى ديدند او در كارى كه آغاز كرده اصرار مىورزد او را به خود واگذاشته و دست از وى برداشتند.
ابن هشام13 نقل مى كند: عبدالمطلب چندان حفر نكرده بود كه حلقه چاه قديم پديدار شد و او تكبير گفت، قريشيان دانستند كه عبدالمطلب راست گفته است. وى به حفر چاه ادامه داد و به چيزهايى دست يافت كه انتظار آن را نداشت، وى دو آهو از طلا و شمشير و زره هايى گرانبها يافت. اين اشياء قيمتى از مضاض جرهمى بود كه قبل از فرارى شدن از برابر دشمنانش به سمت يمن، آنها را در چاه زمزم پنهان كرده بود. چون توان بردن آن اشياء را به تبعيدگاه خود، نداشت. و سپس توده هاى شن، در طول ساليان دراز، اين ذخاير را از چشم و دسترسى مردم، نهان ساخت.
ولى دست يابى عبدالمطلب به اين اشياء گرانبها، برايش مشكلاتى را ببار آورد كه تصور آن نمى رفت، قريشيان در آنچه كه او يافته بود. با او به نزاع پرداختند و بدو گفتند: ما هم در اين اشيائى كه يافته اى سهمى داريم و با تو شريك هستيم. وى گفت: نه، اما بياييد بگونه اى عادلانه رفتار كنيم. جام هايى را براى اين اشياء قرار مى دهيم و سپس قرعه مى زنيم. گفتند: چگونه اين كار را انجام مى دهى؟ گفت: به نام كعبه دو جام و براى شما دو جام قرار مى دهم. كسى كه جامهايش برنده چيزى شد، از آنِ خودش باشد. و كسى كه جام هايش برنده نشد، چيزى به او تعلق نمى گيرد. گفتند: به عدالت سخن گفتى. عبدالمطلب به نام كعبه، دو جام زرد رنگ و براى خود دو جام سياه و براى قريش دو جام سفيد قرار داد و سپس جامها را به مسؤول آنها سپردند كه در نزد هُبل قرعه بزند ـ هُبل بتى در داخل كعبه بود و از بزرگترين بت هاى آنان به شمار مى رفت، عبدالمطلب به درگاه خداوند نيايش كرد ـ مسؤول جام ها آنها را در حضور هُبل قرعه زد، كه قرعه جام هاى زرد كه به نام كعبه بود به آهوان طلا، و جام سياه كه از آن عبدالمطلب بود به شمشيرها و زره ها، و جام هاى قريش بى بهره ماندند ـ عبدالمطلب با شمشيرها درى براى كعبه ساخت و دو آهوى طلايى را در آن تعبيه كرد.
ابن هشام،14 روايت ديگرى نيز پيرامون موضع قريشيان در دست يابى به اين ذخاير طلايى در چاه زمزم، نقل مى كند و مى گويد: قريشيان خواستند در اشياء گرانبهايى كه عبدالمطلب به آنها دست يافته بود با او شريك گردند، به او گفتند: اى عبدالمطلب، آن چاهِ پدر ما اسماعيل است و ما در آن سهمى داريم، ما را با خود در آن شريك گردان، گفت: من اين كار را نخواهم كرد. اين قضيه اختصاص به خودِ من دارد و از شما به من اعطا گرديده است. به او گفتند: با ما عادلانه رفتار كن، ما تو را رها نمى كنيم تا در ارتباط با اين اشياء با تو نزاع و كشمكش نماييم، وى گفت: ميان من و خودتان شخصى را قرار دهيد كه نزد او با شما به محاكمه بپردازم. گفتند: زن كاهن (پيشگوى)
بنى سعد، عبدالمطلب پيشنهاد آنها را پذيرفت. آن زن در مرتفعات سرزمين شام مى زيست.
عبدالمطلب و چند تن از قبيله پدرى خود، از بنى عبد مناف و كاروانى كه از هر قبيله يك نفر مركب شده بود، بيرون رفتند تا به بخشى از بيانهاى بين حجاز و شام رسيدند، آب آشاميدنى عبدالمطلب و يارانش تمام شد و تشنه شدند، تا آنجا كه يقين حاصل كردند از تشنگى جان خواهند داد، آنها از ديگر قبايل قريش كه آنان را همراهى مى كردند درخواست آب نمودند، امّا آنها نپذيرفتند و گفتند: ما اكنون در بيابان هستيم، مى ترسيم آنچه كه بر سر شما آمد بر ما هم وارد شود.
وقتى عبدالمطلب رفتار آن مردم را ملاحظه كرد، و از سويى بر جان خود و يارانش بيمناك بود: گفت: به نظر شما چه كنيم؟ گفتند: ما تابع نظر شما هستيم هر دستورى مى خواهى بده. او گفت: نظر من اين است كه هر يك از شما براى خود گودالى (قبرى) حفر كند. زيرا هنوز توان كار داريد، و هرگاه يكى از شما از دنيا رفت يارانش او رادر آن گودال قرار دهند و رويش را بپوشانند تا اينكه در آخر يك نفر از شما باقى باشد; زيرا از بين رفتن يك تن آسانتر از نابودى يك كاروان است، گفتند: بسيار خوب به آنچه گفتى عمل مى كنيم، و هر يك بپاخاسته گودالى (قبرى) براى خويش حفر كردند و به انتظار مرگ، در اثر تشنگى نشستند آنگاه عبدالمطلب رو به يارانش كرد و گفت: به خدا سوگند، اينگونه خود را به كام مرگ انداختن و گردش نكردن در روى زمين و دست نيافتن به چيزى براى نجات خود، كمال عجز و ناتوانى است، شايد خداوند در بعضى جاها آب روزى ما گرداند، اينك كوچ كنيد.
عبدالمطلب و يارانش آماده حركت شدند، افرادى از قبايل قريش كه با آنان بودند، نظاره گر بودند كه آنان چه خواهند كرد، عبدالمطلب به سمت مركب خويش رفت و سوار بر آن گشت، آنگاه كه مركب، وى را به حركت درآورد، از زير سُمّ آن چشمه آبِ گوارايى جوشيد، عبدالمطلب تكبير گفت و يارانش نيز تكبير گفتند، سپس فرود آمد و آب نوشيد و يارانش نيز آب نوشيدند و آب گيرى كردند تا آنجا كه همه ظرفهايى كه با خود داشتند پر از آب نمودند، پس از آن قريشيان را فراخواند و بدانان گفت: به سمت آب بياييد، خداوند ما را سيراب ساخت، بنوشيد و آب برگيريد، قريشيان به آب روى آورده و از آن نوشيدند و بى درنگ به عبدالمطلب گفتند: اى عبدالمطلب! به خدا سوگند ميان ما و تو داورى شد، به خدا سوگند در باره زمزم هرگز با تو ستيزه جويى نخواهيم كرد، آنكس كه تو را در اين بيابان آب نوشانيد، همان است كه تو را از زمزم نوشانيد، تو همچنان بزرگوارانه به ميقات خود برگرد. عبدالمطلب به اتفاق همراهان به مكه بازگشت و ازتصميم كاهن (پيشگو) بى نياز گرديدند و عبدالمطلب و چاه جدش اسماعيل را به خود واگذاشتند.
ابن هشام15 از نتايج كشف چاه زمزم سخن به ميان آورده و مى گويد: «آب زمزم، چاه هايى را كه قبلاً حاجيان از آن سقايت مى شدند پوشاند و محو كرد و از آنجائى كه محل زمزم در مسجدالحرام بود و به جهت ارزش و قداست آن و به سبب اينكه آن چاه اسماعيل پسر ابراهيم بوده و سقايت و خدماتى كه براى مردم ارائه شده، متوجه آن گرديدند. بنى عبد مناف يك خاندان بودند و برخى از آنان بر بعضى ديگر داراى شرافت و برترى بودند».
عبدالمطلب در طول حفر زمزم، تجربه بزرگى را گذراند، و حوادثى را كه بر آن گذشته بود، يادآور مى شد، او ياد مى آورد كه چگونه تنها با فرزندش از كندن چاه رنج مى برد و آن خاطره برايش پيوسته تازه بود. و يادمى آورد موضع قريشيان را، آنگاه كه گستاخانه از او خواستند كه در اشياء گرانبهايى كه يافته است با او شريك شوند، و اين هنگامى بود كه عبدالمطلب احساس ضعيفى و كمبود فرزند نمود، در دورن او ميل و رغبت تازه اى براى داشتن فرزندان بيشتر، پديد آمد. از اين رو نزد عمر بن عائذ مخزومى رفت و از دخترش فاطمه خواستگارى كرد و با او ازدواج نمود، و خداوند فرزندانى را كه او مى خواست به وى عنايت فرمود.
از آن زمان كه خداى سبحان فرزندانى چون: حارث، زبير، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه، ابوطالب و عبدالله، و دخترانى چون: صفيّه، برّة، عاتكه، ام حكيم، أصيحه و أروى بدو عنايت كرد، خاندان عبدالمطلب گسترش يافت. عبدالمطلب آرزو كرده بود كه اگر خداوند به او ده پسر عنايت كند، يكى از آنها را در كنار كعبه براى تقرّب به خدا، قربانى كند.

پي نوشت :

1 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 111 .
2 ـ معجم البلدان، ج 10 ، ص 149 .
3 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 148 ـ 150 .
4 ـ معجم البلدان، ج 10 ، ص 148 ـ 149 .
5 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 142 .
6 ـ حياط و آستان كعبه.
7 ـ به زمزم «طيبه» گفته شده; زيرا آن ويژه مردان و زنان پاك سرشت از فرزندان ابراهيم ـ علیه السلام ـ است.
8 ـ چون زمزم بر شايستگان جارى مى گردد. زيرا غير مؤمن از آن محروم هستند.
9 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 143. كافى، ج 4، ص 219 . (در محل زمزم سنگى بوده كه مورچه ها از آن بيرون مى آمده اند و هر روز كلاغ أعصم آنها را شكار مى كرده است).
10 ـ شايد عبارت فرث و دم كنايه از آيه شريفه «و نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبناً خالصاً سائغاً للشاربين» «ما شما را از شيرى كه در شكم او ميان سرگين و خون است و براى نوشندگان خالص و گوار است، سيراب مى كنيم». نحل آيه 66.
11 ـ مروج الذهب، ج 2 ، ص 127 .
12 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 143 .
13 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 146 .
14 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 144 .
15 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 150 .





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط