شاعر: جواد حیدری
منکه برگشتهام از کرب و بلا
هست در صحن دلم روضه به پا
منکه بی یار و حبیب آمدهام
به مدینه چه غریب آمدهام
دیدهام داغ همه همسفران
شدهام همسفر خونجگران
دیدگانم که ز غم گریانند
روضه خوان بدنی عریانند
بدنی که سر او بر نی بود
پای آن سر شده چهره کبود
بدنی که موی من کرد سپید
زخم و داغ از سم مرکبها دید
آنکه شد پیر غم این دوران
اشک او کرد عدو را خندان
بیشتر از همه من رنجیدم
داغ یک غافله یوسف دیدم
گر قدو قامت من خم گشته
داغ بر دوش محرم گشته
منکه پیغمبر عاشورایم
خجل از مادر خود زهرایم
چونکه از یوسف خونین بدنش
درکفم هست فقط پیرهنش
دلم از غصه یارم تنگ است
آه سوغات سفر خونرنگ است
منکه از داغ حسین افسردم
کاش در کرب و بلا میمردم