شاعر: اکرم روحی
شام و خرابه و سرهفتاد و دو شهید
«خورشید روی نیزه» کسی تا ابد ندید
انبوه خیمهها، که به آتش کشیده شد
در دشت خون قیامت کبرایی آفرید
یک یک شکست بغض ملائک، بدون شک
آن لحظهای که خون خدا بر زمین چکید
وقتی صدای ناله و فریاد «العطش»
تا آسمان هفتم هفت آسمان رسید
یک کودک سه ساله تبآلود و بی پناه
تنها کنار یک سر در سینی آرمید...
خون گریه کرد دجله پس از آن و هیچ کس
بر چهرهاش، نشان گل خنده را ندید...
...زینب، دوپای آبله، زاری کودکان
دنیا به آخرین نفساش داشت میرسید...