دلایل و شبهات ملحدان و نقد آنها در اثبات خدا (2)

گروهی از ملحدان می‌كوشند وجود خداوند را به زعم خود معلول و ساخته حالات ذهنی و روانی انسان وصف نمایند و به تعبیری برای خداوند منشأ و خاستگاه غیرواقعی تبیین كنند. آنان با تقریرات مختلف ذیل درصدد توجیه مدعایشان
شنبه، 27 آذر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
دلایل و شبهات ملحدان و نقد آنها در اثبات خدا (2)
 دلایل و شبهات ملحدان و نقد آنها در اثبات خدا (2)

 

نویسنده: محمدحسن قدردان قراملكی

 

 

 

شبهه هشتم: خدا معلول انگیزه‌های فرد و اجتماعی

گروهی از ملحدان می‌كوشند وجود خداوند را به زعم خود معلول و ساخته حالات ذهنی و روانی انسان وصف نمایند و به تعبیری برای خداوند منشأ و خاستگاه غیرواقعی تبیین كنند. آنان با تقریرات مختلف ذیل درصدد توجیه مدعایشان هستند كه در اینجا به تحلیل و نقد بعض آنها می‌پردازیم:

تقریر اول: خدا معلول ترس (روان شناسانه 1)

برخی از منتقدان ملحد با رویكرد روان شناسانه سعی می‌كنند نشان دهند (1) اعتقاد مردم به خداوند خصوصاً در قرون اولیه از ترس و خوف آنان از طبیعت و حوادث آن مثل زلزله و رعد و برق نشأت گرفته است. مردم كه در مقابل حوادث ناگوار و ترسناك طبیعت دچار وحشت و هراس می‌شدند، به دنبال پناهگاهی بودند كه با آن ترس خود را از بین برده یا در آن تخفیف ایجاد كنند. بهترین گزینه تصور خدای قادر مطلق بود كه حوادث جهان به قدرت وی مستند بوده و اوست كه توانایی دفع آن بلایا را دارد.

تحلیل و بررسی

1. اولین نكته این كه اگر فرضاً بپذیریم كه منشأ و علت گرایش انسان‌ها به خداوند ترس از حوادث جهان طبیعت بوده است، لكن باید به كالبدشكافی این گرایش بپردازیم، چرا انسان به جای فرضیه‌های مختلف مثل اتكا به خود و غلبه بر حوادث، نسبت دادن حوادث به علل مادی و پناه‌جویی از آن فرضیه عالم ماورای طبیعت و خداوند را برای خود انتخاب می‌كند؟ آیا این نشانگر فطرت و سرشت خداجویی در انسان‌ها نیست كه فطرتاً به سوی خداوند تمایل پیدا می‌كنند؟
پس ترس اولیه انسان‌ها خود دلیل بر وجود سرشت و فطرت خداگرایی در انسان‌هاست، و اگر از این مدعای خود صرف‌نظر كنیم، در نهایت وجود ترس به نفع ادعای ملحدان نیز تمام نمی‌شود، علاوه این كه ما در تقریر دلیل فطرت ثابت كردیم كه انسان ها فطرتاً به خداوند گرایش دارند.
2. اگر خوف و ترس علت گرایش به خدا باشد، مطابق قاعده عقلی و فلسفی در صورت عدم علت، معلول نیز مفقود می‌شود. لازمه آن این است كه انسان‌هایی كه از حوادث طبیعی ترس و واهمه‌ای ندارند- مخصوصاً امروزه كه علم جدید راز و رمز آنها را كشف كرده است- باید انسان‌هایی بی‌ایمان و منكر خدا باشند، در حالی كه این مسأله برخلاف واقعیت‌های ملموس است.
3. نكته آخر، اگر به فرض بپذیریم كه ترس عامل و علت گرایش انسان‌های اولیه به خدا بوده است، از این مقدمه و مبنا آیا عقلاً استنتاج می‌شود كه خدایی وجود ندارد؟! ممكن است به دلیل عدم رشد معرفت آدمی در دوره‌های اولیه حقیقت خداوند و دلایل و براهین آن برای وی منكشف نشده باشد و به جای آن از ترس به خدا اعتقاد ورزیده باشد، اما به مرور زمان دلایل خداشناسی برای او ظاهر و عیان شده و از راه صحیح به خدا اعتقاد آورده است. پس صرف اشتباه پیمودن راه اولیه نمی‌تواند به سود الحاد و بی‌خدایی تمام شود.

تقریر دوم: خدا معلول جهل (روان شناسانه 2)

تقریر دیگر مدعی است كه انگیزه اعتقاد به خدا نه ترس بلكه جهل و ناآگاهی انسان از راز و رمز حوادث است، انسان‌های اولیه كه از علم و تفسیر جهان طبیعت مخصوصاً حوادث و بلایای آن درمانده بودند، علل آنها را به انواع خدایان نسبت می‌دادند.
آگوست كنت با طرفداری از این فرضیه حركت تاریخی انسان را به سه مرحله تقسیم می‌كرد. (2)
مرحله ربانی یا تخیلی كه در آن انسان‌ها علل و عوامل حوادث را به قوای نامرئی و ماورای طبیعت مانند ارواح و شیاطین نسبت می‌دادند. در این مرحله ایده خدایان ظاهر شد. مرحله دوم، مرحله فلسفی یا تعقلی است كه در آن دوره، علل حوادث را در علل مختلف در قالب ارواح و خدایان مختلف نمی‌گشت بلكه با تعقل دریافت كه یك خدا باید كارگردان حوادث باشد. مرحله سوم، مرحله ظهور و بالندگی علوم تجربی و تحققی است كه بشر در پرتو علوم خود دریافت كه خود می‌تواند به تبیین حوادث جهان بپردازد و به خدا نیازی ندارد. (3)
هیوم (4) و اریك فروم (5) و در بعضی جزوات و سایت‌ها (6) افرادی از این تقریر جانب‌داری كرده‌اند.

تحلیل و بررسی

سستی این شبهه از نقد تقریر پیشین روشن می‌شود و این جا به اختصار بسنده می‌شود.
1. اگر بپذیریم كه اعتقاد به خدا در سایه ناتوانی بشر از تبیین امور جهان نشأت گرفته است، این سؤال مطرح می‌شود كه چرا انسان علت اساسی رویدادهای طبیعی را در خود طبیعت نگشته و علت آن را از خود طبیعت تصویر نكرده، بلكه به دنبال علت اساسی ماورای طبیعت به نام خداوند قادر مطلق بوده است كه كارگردان واقعی امور جهان است، آیا نفس این جریان از فطرت خداشناسی حكایت نمی‌كند؟
2. لازمه ادعای ملحدان این است كه هرچه بشر در علوم تجربی و تفسیر جهان و حوادث آن به پیشرفت هایی دست می‌یابد، باید به همین اندازه از دین و خداشناسی دورتر گردد، هم‌چنین ایمان و اعتقاد دانشمندان نامی جهان به خداوند نیز باید در حد صفر باشد. اما خوشبختانه واقعیت‌های خارجی خلاف آن را روایت می‌كنند و بزرگان و مخترعان نامی جهان در ردیف خداشناسان قرار دارند كه این جا می‌توان به نیوتن، ادیسون، دكارت، ماكس پلانك، داروین، برگسون و انیشتین اشاره كرد كه آوازه آنها در علوم بر احدی پوشیده نیست.
3. اگر دانشمندان بتوانند در قلمروهای مختلف علوم تبیین شفافی از جهان طبیعت و حوادث آن ارائه دهند، قلمرو تلاش و اعتبار نظریات آنها تنها در عرصه علم و طبیعت معتبر است، این كه آفریننده جهان طبیعت- كه جهان ممكنی است- كیست؟ چه خالق و قدرتی بر عناصر اولیه جهان خواص ذاتی آن‌ها را اعطا كرده است؟ جهان ماده- به دلیل امكان خود كه دایم به علت فرامادی نیازمند است- با كدام علت فراطبیعی متقوم است؟ و ده‌ها سؤال دیگر كه پاسخ آنها از عهده‌ی علوم تجربی خارج و به عهده فلسفه و علوم عقلی است. به تقریر دیگر دانشمندان جهان نهایت روابط علمی حوادث جهان را تبیین می‌كنند كه این كار از منظر متألهان یك كار مورد ترغیب دین و خداست و كشف روابط علّی و معلولی بین حوادث جهان بر نفی خدا دلالت نمی‌كند، چرا كه در بحث برهان امكان و وجوب و صدیقین به تفصیل ثابت شد كه، جهان ماده به دلیل ماهیت امكانی و فقر وجودیش دایم به واجب الوجود نیازمند است.
علاوه این كه با كشفیات جدید دانشمندان، مانند منظومه ها و كهكشان‌های دیگر، خود دانشمندان و دیگران به قدرت اعجاب آمیز خداوند پی می‌برند. خواننده فاضل می‌تواند اعترافات دانشمندان درباره رابطه علوم تجربی با اعتقاد به خدا را در كتب مختلف از جمله «اثبات وجود خدا به قلم چهل تن از دانشمندان» با ترجمه‌ی احمد آرام بیابد.

تقریر سوم: خدا معلول خرافه و سنت‌های اجتماع (جامعه شناسانه)

بعضی ملحدان با رویكرد اجتماعی درصددند نشان دهند كه اعتقاد مردم به خدا معلول باورها و اعتقادهای خرافی آنان از جهان است و در جوامع بدوی اجتماعات كوچك دارای فرهنگ و سنن خاصی بوده است كه اعتقاد به خدا از آنها ریشه دوانده است.
امیل دوركیم از این فرضیه دفاع كرده است. او بر این باور است كه انسان‌های اولیه در اجتماع‌های خود دچار احساسات، شور و هیجان شده و به حال خلسه فرو می‌رفتند و از این جا مفهوم «مانا» به ذهن آنان خطور كرد كه به مرور زمان آن به مفهوم «خدا» تغییر یافت.
برخی از جامعه‌شناسان، جزوات (7) و سایت‌ها (8) از این دیدگاه جانب‌داری كرده‌اند.

تحلیل و بررسی

1. ما در این مجال درصدد تحلیل و نقد اصل فرضیه نیستیم كه آیا خاستگاه دین و اعتقاد به خدا از قوانین و سنن اجتماعی نشأت گرفته یا انسان‌های پیش از اجتماع نیز به باورهای دینی اعتقاد داشتند؟ ما پاسخ آن را به مورخان و جامعه‌شناسان واگذار می‌كنیم كه یادآور شدند دین تنها معلول اجتماع نیست، بلكه از حالات و تجربه‌های فردی نیز نشأت گرفته است. این جا به این نكته اشاره می‌كنیم كه مطابق تصریح‌های ادیان آسمانی حضرت آدم (علیه السلام) به عنوان پدر و جدّ انسان‌ها، فردی مؤمن و معتقد به خدا بلكه پیامبر الاهی بوده است، اما این كه ظاهر گزارش‌های بعض تاریخ‌پژوهان از عدم اعتقاد به خدا یا شرك انسان‌های ماقبل تاریخ حكایت می‌كند، باید گفت اولاً، صحت این نوع گزارش‌ها محل تأمل است و ثانیاً، ممكن است به علل و دلایلی- كه برای ما پوشیده است- اعتقاد دینی مردمان نخستین از بین رفته یا دچار تحریف گردیده و گزارش‌های تاریخ‌پژوهان به مرحله بعدی (عدم اعتقاد دینی یا شرك) ناظر باشد. چون این مسأله دقیقاً اثبات نشده، نمی‌توان به ضرس قاطع عدم اعتقاد دینی انسان‌های اولیه را ثابت كرد و از آن به نفع الحاد استفاده نمود.
2. به فرض كه اعتقاد اولیه انسان‌های نخستین الحاد و بی‌دینی بوده و سپس به مرور زمان و تشكیل جامعه‌ها و قوانین آن، اعتقاد به خدا در انسان‌های ماقبل تاریخ رایج شده باشد، سؤال این است كه آیا ما حق داریم به صرف این كه انسان‌های اولیه از طریق سنن اجتماع خود به خداوند متعال رسیدند- چه به حق و چه ناحق- در وجود آن تردید كنیم؟ آیا منطقاً موجب می‌شود كه چون اعتقاد به خدا از طریق انگیزه‌های نادرست مثل سنن اجتماع صورت گرفته، اعتقاد باطل و نادرستی باشد؟ هیچ ملازمه‌ای بین آن دو وجود ندارد و مدعی شبهه باید آن را اثبات نماید.
3. سؤال دیگر این است كه چرا سیر تحولات قوانین و سنن اجتماع و هم‌چنین حالات تجربی و خلسه‌ای مردمان اولیه به سوی وجود آفریدگار یا نیروی مابعدالطبیعه به نام «مانا» سوق داده شده است؟ آیا از آن برنمی‌آید كه اعتقاد به خدا به عنوان آفریدگار و نیروی مابعدالطبیعه در سرشت انسان‌ها نهفته شده و قوانین و سنن اجتماع نیز با تأثر از این سرشت خود به خود به سوی اعتقاد به خداوند پیش رفته است؟ این كه گرایش به سوی مابعدالطبیعه در همه‌‌ی دوران‌ها و تقریباً در بین اكثریت قریب به اتفاق انسان‌ها صورت گرفته، خود گواه دیگر بر فطرت خداشناسی انسان‌هاست.

تقریر چهارم: خدا معلول طبقه بورژوا (رویكرد ماركسیستی)

مادی‌گرایان و در رأس آنها ماركسیسم‌ها، همه‌ی رویدادهای جهان و اجتماع را از منظر مادی و ابزار تولید تحلیل می‌كنند؛ این‌ها با این دید معتقدند كه مفهوم دین و خدا محصول تولیدات طبقه سرمایه‌دار و بورژوا است تا از این رهگذر طبقه محروم جامعه به ویژه طبقه‌ی كارگر (پرولتاریا) را استعمار و استثمار نمایند.
لنین می‌گفت:
«مذهب یكی از فرم‌های فشار روحی بر طبقه‌ی رنجبر است كه دایم برای دیگری زحمت می‌كشد و محرومیت می‌برد.» (9)
موریس كنفورث نیز می‌گوید:
«وجود مذهب بر این اساس محكوم شده كه نظامی از توهماتی است كه توسط نمایندگان طبقات حاكم و به منظور گول زدن توده‌ها منتشر می‌گردد.» (10)
خود ماركس نیز تصریح می‌كرد كه انسان سازنده دین است (11) و اعتقاد به یك دخدا و یا خدایان محصول نامیمون نزاع طبقاتی است، چیزی كه نه تنها باید رها شود، بلكه باید همراه با تحقیر رها شود. (12)

تحلیل و بررسی

1. اصل مدعا یعنی نسبت دین و خداشناسی به طبقه خاص جامعه مانند سرمایه‌دار نه تنها ادعای بدون دلیل است، بلكه دلیل بر مخالف آن وجود دارد. مکرر بیان شد دین و اعتقاد به خداوند در اعماق قلب و وجدان انسان‌ها ریشه دوانده و پیشینه آن به انسان‌های ماقبل تاریخ برمی‌گردد (13)، دورانی كه در آن جامعه به طبقات مخالف و متمایز از هم مثل سرمایه‌دار و محروم (كارگر یا دهقان) تقسیم نشده بود. پس اصل دین و اعتقاد به خدا یك واقعیت خارجی پیش از طبقه سرمایه‌دار محسوب می‌شد و هر دو طبقه (سرمایه‌دار و كارگر) در برابر این واقعیت می‌توانستند موضع به تناسب مقام خودشان اتخاذ نمایند.
بر این نكته بعض ماركسیست‌ها و منتقدان توجه داشتند، چنان كه موریس كنفورث تصریح می‌كند كه مذهب توسط نمایندگان طبقه حاكم نه جعل بلكه منتشر شد كه عبارتش پیشتر گزارش شد، وی هم‌چنین تأكید می‌كند كه:
«با این وجود مذهب به عنوان وسیله تحمیل بر توده‌ها پیدا نشد، بلكه از میان خود توده‌ها برخاست.» (14)
2. اگر به فرض محال بپذیریم كه اعتقاد به خدا نخستین بار توسط طبقه خاصی ایجاد شد، سؤال عقلی و منطقی این است كه آیا نسبت اعتقاد خاص به طبقه خاص می‌تواند دلیل منطقی بر بطلان و نادرستی آن تلقی گردد؟! آیا عقل و منطق اقتضا نمی‌كند كه ما نفس ادعا یعنی اعتقاد به دین و خدا را با قطع نظر از منشأ و انگیزه آن، مورد مطالعه و تحلیل منطقی قرار دهیم، آنگاه به درستی یا نادرستی آن حكم دهیم؟ پس از نفس ادعای ماركسیست‌ها (دین محصول طبقه سرمایه‌دار) بنابر فرض صحت آن، نادرستی اصل دین اثبات نمی‌شود، حال آنكه دلایل اثبات و حقانیت آن به منصه ظهور رسید.
3. اگر بخواهیم ادعای ماركسیست‌ها را به نفع آنان بررسی كنیم باید بگوییم خود ماركس با توجه به این كه در خانواده یهودی متولد شده بود و پدرش به دلایل سیاسی و اجتماعی به مسیحیت روی آورد و خود نیز زندگی زیر خط فقر داشت (15) و از سوی دیگر وی با آیین تحریف شده یهودیت و مسیحیت مواجه بود كه قطب‌های دینی آنان با طبقه حكومت همدست بودند، این گمانه بر وی رفت كه اصلاً دین محصول طبقه سرمایه‌دار و قطب حكومت است تا با همكاری قطب دین‌داران (روحانیت) توده مردم را استثمار كنند. (16) البته متأسفانه قطب روحانیت در مسیحیت و یهودیت به شؤون و وظایف اصلی خود عمل ننموده‌اند و با رفتار ناشایست خود بستر سكولار و دین‌زدایی را به وجود آورده‌اند. (17)
اما نكته ظریف و مهم این كه ماركس و طرفداران او نباید موضع و رفتار سردمداران مسیحیت و یهودیت را به حساب اصل دین بگذارند و به صورت مطلق به نفی دین و اعتقاد به خدا بپردازند. در حالی كه آیین مقدس اسلام با طرفداری از طبقه محروم و مستضعف و آزادی و عدالت اجتماعی جامعه را به سوی مدینه فاضله سوق می‌دهد و توانست در سده‌های اولیه خود تمدن بزرگی به نام تمدن اسلامی را پی افكند كه تمدن امروزه غرب خود را مدیون آن می‌داند. هم‌چنین آیین پروتستان در مسیحیت تحولات عظیمی را در غرب به جا گذاشت (18). با این شرایط آیا می‌توان باز مدعی شد كه دین افیون جامعه و حربه طبقه سرمایه‌دار است؟!

شبهه نهم: عدم نیاز به خدا در تبیین جهان (تحدی علم جدید)

بعضی ملحدان می‌كوشیدند دین و اعتقاد به خدا را معلول جهالت و نادانی انسان در تبیین امور و حوادث جهان وصف نمایند كه پاسخ آن داده شد. این دلیل به نوعی تقریر دیگر از آن شبهه است و مدعی است با پیشرفت علوم تجربی، دانشمندان می‌توانند بدون نیاز به وجود خداوند تحلیل علمی از جهان و فعل و انفعال‌های آن ارائه دهند، به گونه‌ای كه انجام آن امور با اسباب مادی ممكن گشته و به فرضِ وجودِ علت فراطبیعی به نام خداوند نیازی نیست.
معروف است كه وقتی لاپلاس كتاب خود در باب مكانیك آسمانی را به ناپلئون ارائه داد و ناپلئون در آن اثری از خدا مشاهده نكرد، هنگامی كه علت آن را از لاپلاس سؤال كرد، وی گفت، به این فرضیه نیازی نداشتم. (19)
این دیدگاه در بین طرفداران سكولاریزم الحادی طرفدارانی دارد كه معتقدند پیشرفت و بالندگی عقل و علم موجب طرد آموزه‌های دینی و فراطبیعی شده است.
اخیراً این شبهه در بعض جزوات (20) و سایت‌ها (21) ترویج می‌شود.

تحلیل و بررسی

1. پیش فرض این شبهه بر این اصل بنا نهاده شده است كه لازمه‌ی اعتقاد به خداوند نفی و انكار علوم مختلف و روابط علّی و معلولی حاكم بر امور جهان است به گونه‌ای كه همه امور و حوادث جهان به طور مستقیم به خداوند نسبت داده شود. چنان كه انسان‌های اولیه یا قدیمی عامل مستقیم بعضی جریانات ناگوار مثل زلزله، رعد و برق، كسوف و خسوف را خداوند و خشم و ناراحتی آن از افعال بعض انسان‌ها توصیف می‌كردند.
لكن این مبنا و پیش‌فرض برای ادیان آسمانی مخصوصاً آیین مقدس اسلام- كه دین عقل و علم‌گراست- صرف تهمت و انگ است. چهارده قرن پیش آیات قرآن كریم خود از روابط علّی و معلولی بعض رویدادهای زمینی و آسمانی خبر داده است (22)، مثلاً در آیاتی بین نزول باران و رشد و نمو گیاهان، (23) بین باد و حركت ابرها‌ (24)، بین وجود كوه‌ها و سكون زمین (25) رابطه علّی و معلولی توصیف شده است.
در روایات نیز به این اصل توجه شده است، چنان كه امام صادق (علیه السلام) فرموده است:
«أبی الله ان یجری الأشیاء الابأسبابها فجعل لكل شیء سببا و جعل لكل سبب شرحاً» (26).
«خداوند ممتنع گردانده است كه اشیاء جریان پیدا كند مگر با اسباب خاص خود، پس خدا برای هر شی‌ای سبب و علتی و برای هر علتی شرح و تبیین خاصی قرار داد».
2. نكته بعدی این كه آیا بین كشف روابط علّی و معلولی امور و اشیاء طبیعی و اعتقاد به خدا و دین تعارض و منافاتی وجود دارد؟
پاسخ اجمالی آن از نكته پیشین روشن شد كه اگر پاسخ مثبت بود خود خداوند و دین اسلام چهارده سده پیش به ترغیب علوم نظری و تجربی نمی‌پرداخت؛ وانگهی- چنان كه گفته شد- خداباوران خود به وجود علل و اسباب تكوینی در اشیاء معترف‌اند و كشف آن‌ها هیچ تهافتی با وجود خدا ندارد.
باری اگر مدعای خداباوران نفی اساس علیت و نسبت دادن هر فعل و انفعال جزئی و كلی طبیعی به صورت مستقیم به خدا بود، با پیشرفت علوم روشن می‌شد كه در پشت حوادث جهان علت یا علت‌هایی طبیعی وجود دارد و خدا نقش مستقیمی ندارد و این با مدعیات دینی ناسازگار می‌افتاد.
3. از مطالب پیشین این نكته به دست آمد كه جریان امور و حوادث جهان مطابق نظام سببیّت و علیت، خواسته خود خداوند است، خداوند با آفرینش جهان بر چنین سیستمی نوع خاصی از استحكام، هماهنگی و نظم را به آن بخشیده است كه با كشف آنها موجب شگفتی و اعجاب خود كاشفین می‌شود. مثلاً عنصر كوچك جسم یعنی اتم و هسته مركزی آن را تصور كنید كه چگونه الكترون‌ها و پروتون‌ها با سرعت سرسام‌آوری به دور هسته مركزی بدون اختلال گردش می‌كنند! در یك اتم اورانیوم چقدر قدرت وجود دارد! با كشفیات علوم مختلف انسان بیشتر به قدرت و فیاضیت الاهی پی می‌برد. خود دانشمندان تجربی نیز به این نكته اعتراف كردند كه مجموع آن را می‌توان در كتابی به نام «اثبات خدا» مشاهده كرد.
4. نكته دیگر این كه از كشف روابط علّی و معلولی اشیاء نفی و انكار وجود خداوند استنتاج نمی‌شود، این كه حوادث و رویدادهای جهان را بالفرض علم بتواند تبیین كند، بر عدم خدا دلیلی نیست، بلكه تنها از وجود نظام علیت حكایت می‌كند كه آیین مقدس اسلام خود بر آن تأكید می‌ورزد. دانشمندان تجربی تنها در حوزه صلاحیت خود یعنی تجربه و طبیعت می‌توانند ابراز نظر كرده و به وجود یا عدم شیء‌ای حكم دهند. آنان می‌توانند مدعی شوند كه روابط علّی و معلولی اشیاء را كشف كردند، اما این كه علت منحصره تغییر و تحولات، علل مادی كشف شده است، بر آن دلیلی اقامه نشده، چرا كه ممكن است علل مادی كشف نشده‌ای یا علل فرامادی در جهان تأثیرگذار باشند.
5. اگر از پیشرفت و كشفیات جدید علوم مختلف انكار خدا و طرد دین استنتاج می‌شد، لازم بود كه دانشمندان نامی در شمار منكران خدا باشند، اما بالعكس در میان مخترعین و كاشفین نامی، دانشمندان زیادی مشاهده می‌شود كه خداشناس و چه بسا مذهبی متعصب هستند مانند نیوتن و انیشتین؛ توضیح این مطلب در نقد استناد خداشناسی به جهل گذشت.

نقش خداوند در جهان با توجه به نظام علیت

این جا ممكن است این سؤال مطرح شود كه با وجود نظام علیت و استناد هر پدیده‌ای به علت طبیعی، جایگاه و نقش خداوند چگونه تصویر می‌شود؟
در پاسخ این سؤال پاسخ‌های متفاوتی مطرح شده است كه به دو پاسخ مهم آن اشاره می‌شود:
پاسخ اول خدا را به ساعت‌ساز تشبیه می‌كند كه با آفرینش جهان خود از تدبیر و اداره آن دست كشیده و آن را به نظام علیت سپرده است. این پاسخ با وجود خدا منافاتی ندارد، تنها فاعلیت و نقش خدا را به صورت مطلق بعد از خلقت جهان و به تعبیری اصل توحید افعالی را مورد تردید قرار می‌دهد. این پاسخ كه از سوی بعضی معتزله و دانشمندان تجربی ابراز شده، نمی‌تواند دلیل بر عدم وجود خدا باشد. (27)
پاسخ دوم به فلاسفه و مكتب شیعه تعلق دارد كه با پذیرفتن نظام علیت طبیعی، علیت خداوند را نیز باور دارند، لكن علیت خداوند نه در عرض علیت طبیعی بلكه در طول آن است، به این نحو كه، همان‌طوری كه در برهان امكان و صدیقین مبرهن شد، وجود امكانی اعم از علت و معلول مادی و مجرد، نه تنها در حدوث و استمرار وجودش به واجب الوجود نیازمند است، بلكه وجود امكانی از جهت ماهیت وجود عین نیاز و ربط به واجب الوجود است و از این منظر همه علت‌های ممكن مادی نیز وجود خود را از خداوند دریافت می‌كنند، در عین حال كه افعال و آثار آنها به خودشان مستند است. پس با جمع علیت الاهی و نظام سببیّت نقش و فاعلیت خداوند نیز حفظ می‌شود و مانند ساعت‌ساز نیست كه بعد از ساخت ساعت دیگر در حركت آن نقشی نداشته باشد.
نكته قابل توجه در نظریه فلاسفه كه بر علیت طولی معتقدند، این است كه در مسأله فعل و اثر نباید دو مطلب را خلط كرد. مطلب اول درباره اصل خلقت و آفرینش وجود ممكن از كتم عدم است كه آن به خداوند اختصاص دارد و علل و فواعل واسطه و میانجی از عهده آن بر نمی‌آیند. (28) اما درباره‌ی این كه خلقت از كتم عدم چگونه است مطالبی گذشت. مطلب دوم درباره‌ی تأثیر اشیا بر یكدیگر و هم‌چنین افعال حیوان و انسان است كه فلاسفه در این جا به علل طولی متوسل شدند. مثلاً درباره علت افعال انسان به وجود دو فاعل یعنی انسان و خدا قایل‌اند، چنان كه صدرالمتألهین می‌نویسد:
«لكونها [قدرة العبد] من جملة اسباب الفعل و علله و الوجوب بالأختیار لاینافی الأختیار بل یحققه فكما ان ذاته (تعالی) ‌علة فاعلة لوجود كل موجود و وجوبه، و ذلك لا یبطل توسیط العلل و الشرایط و ربط الاسباب بالمسبّبات» (29)
علامه طباطبایی نیز به فاعلیت انسان و خدا تصریح می‌كند (30) و در جای دیگر عدم تفكیك علیت طولی و عرضی را موجب اشتباه و خلط اشاعره وصف می‌كند. (31)
نكته آخر این كه عرفا به جای نظام علیت به نظریه تشأن و تجلی قایل‌اند (32) و صدرالمتألهین نیز می‌كوشد (33) علیت را به تشأن تحلیل نماید كه تفصیل آن در این مقال نمی‌گنجد. (34)

پی‌نوشت‌ها:

1. راسل، چرا مسیحی نیستم؟ ص25؛ توضیح و بررسی مصاحبه راسل- وایت، ص175. و نیز: اسلام و مسلمانی، ص320؛ تولدی دیگر، بخش سیری در تاریخ مذهب، ص2؛ الله اكبر، ص23؛ دینداری و خردگرایی، ص8.
2. ر.ك. مراحل اساسی اندیشه در جامعه‌شناسی، ص131-129.
3. همان، ص275.
4. هیوم، تاریخ طبیعی دین، ص9 و 10.
5. اریك فروم، روانكاوی و دین، ص124.
6. دینداری و خردگرایی، ص8؛ الله اكبر، ص23، 43 و 56.
7. ر.ك. ساموئل كینگ، جامعه‌شناسی، ص134؛ فلیسین شاله، تاریخ مختصر ادیان بزرگ، ص477 و نیز: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، فصل سوم؛ اسلام و مسلمانی، ص17 و120.
8. www. farhangshahr. com
9. لنین، ماتریالیسم تاریخی، ص61. برای آشنایی بیشتر ر.ك: سیدرضا صدر، سخنان سران كمونیزم درباره خدا.
10. موریس كنفورث، دانش رهایی و ارزش‌های انسانی، ص28.
11. ر.ك. آندره پی‌یتر، ماركس و ماركسیسم، ص239.
12. ر.ك. دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص209 و 210؛ الله اكبر، ص24.
13. ر.ك. فلیسین شاله، تاریخ مختصر ادیان بزرگ، ص12؛ جان برنال، علم در تاریخ، ج1، ص75؛ جان بی‌ناس، تاریخ جامع ادیان، ص23؛ ساموئل كینگ، جامعه‌شناسی، ص126.
14. دانش رهایی و ارزش‌های انسانی، ص28.
15. ر.ك. هفت نظریه در باب دین، ص195.
16. سخنان ذیل ماركس نشان‌گر بدبینی وی از مسیحیت تحریف شده و تأثیر آن بر مدعای وی می‌باشد كه: «اصول اجتماعی مسیحیت بردگی باستان را توجیه كرد، رعیتی قرون وسطی را ستود و در موقع لزوم نیز می‌داند چگونه تعدی طبقه پرولتاریا را هر چند با حالتی غمگین تأیید كند. اصول اجتماعی مسیحیت لزوم وجود طبقه حاكم و طبقه محكوم را وعظ می‌كند... اصول اجتماعی مسیحیت جبران تمامی فضاحت‌ها را به آن دنیا موكول می‌كند و بدین ترتیب ادامه آن‌ها را در این دنیا (به عنوان) جزای گناه اولیه... یا (به عنوان) تحمیل شده خداوند برای آزمون بندگان خود توجیه می‌كند». (ماركس و ماركسیسم، ص240، به نقل از خدا در اندیشه بشر، ص79).
17. ر.ك. نگارنده، سكولاریزم در مسیحیت و اسلام، بخش اول.
18. ر.ك: ماكس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری.
19. ر.ك: باربور، علم و دین، ص52 و72.
20. الله اكبر، ص43؛ اسلام و مسلمانی، ص255.
21. www. farhangshahr. com,p. 58
22. برای توضیح بیشتر از اصل علیت ر.ك: نگارنده، اصل علیت در فلسفه و كلام.
23. بقره: 22؛ حج: 5؛ سجده: 27.
24. روم: 48.
25. لقمان: 10.
26. بحارالانوار، ج2، ص90.
27. ر.ك. عبدالحسین مشكوة الدینی، نظری به فلسفه صدرالمتألهین، ص60.
28. بوعلی سینا، اشارات، ج2، ص42؛ بهمنیار، التحصیل، ص521؛ اسفار، ج3، ص42.
29. اسفار، ج6، ص385 و نیز: ص374 و 387.
30. «ان افعال الانسانیة لها نسبة الی الفاعل و نسبة الی الواجب واحدی النسبتین لا توجب بطلان الأخری لكونها طولیتین لاعرضیتین»، (المیزان، ج1، ص111 و نیز ص76، 107 و 398).
31. همان، ج7، ص308.
32. الفتوحات المكیة، ج1، باب63؛ فصوص الحكم، فص شیئی.
33. اسفار، ج2، ص299 و 300؛ المشاعر، با شرح علی اكبر حكمی یزدی، ص179 و نیز: مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، ج3، ص97 و 129؛ مجموعه آثار، ج13، ص213 و 265؛ جوادی آملی، توحید در قرآن، ص454.
34. ر.ك. نگارنده، اصطیاد معارف عقلی از نصوص دینی، خدا در حكمت و شریعت، بحث توحید خالقی و نظام علیت، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

منبع مقاله :
قدردان قراملكی، محمدحسن، (1393)، پاسخ به شبهات كلامی، دفتر اول: خداشناسی، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ سوم

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.