شاعر: سیده زهرا بصارتی متقی
خیال میکنم امشب عجیب شعلهورم
خیال میکنم از روی تیغ میگذرم
نبودهای که ببینی«حضور» یادم نیست
بعید نیست اگر با «عبور» همسفرم
مرا به خلوت باغ خیال خود برسان
ببین چگونه برای همیشه دربهدرم
قسم به آینهها روی برگ برگ دلم
نشانده شبنم خون گریههای مستمرم
درخت، کوه، ستاره، تمشک، جنگل، رود...
اگر چه کهنه و تکراری است دور و برم
تمام دلخوشیام بقچهای پر از واژه است
تویی تو رایحه واژههای معتبرم
به یمن یاد تو امشب شکوفه میبارد
قسم به اشک همین ارمغان چشم ترم
چه خوب میشد اگر با تمام یکرنگی
تو را به ساحل چشمان خستهام ببرم
بیا به کوچه تنهاییام صدایم کن
بیا که بی تو خودم را به شعر میسپرم
نگفتهای چه کسی مشت میزند بر در؟
مرا بگیر و بباران منم که پشت درم
تمام عمر دعا کردهام که برگردی
تمام عمر، ... دعا، اشک، آه، منتظرم