شاعر: سید ضیاءالدین شفیعی
گرچه روزی تلختر از روز عاشورا نبود
آنچه دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود
عشق میفرمود «باید رفت» میرفتند و هیچ
بیمشان از تیرهای تلخ و بی پروا نبود
خیمهها از مرد خالی میشد، اما همچنان
اهلبیت عشق در مردانگی، تنها نبود
آفتاب ظهر عاشورا به سختی میگریست
کودکان لب تشنه بودند و کسی سقا نبود
آسمان میسوخت از داغی که بر دل داشت، آه
کودکی آتش به دامان میشد و بابا نبود
کاروان کم کم به سختی ناکجا میرفت و کاش
بازگشتی این سفر را، باز، از آنجا نبود