نويسنده: احمد كريمي حكّاك
مترجم: مسعود جعفري
مترجم: مسعود جعفري
پروين اعتصامي (1320-1285/ 1941-1907)، نخستين شاعر بزرگ زن در ايران عصر جديد، معمولاً هنرمندي به حساب ميآيد كه با منظوم كردن فابلها، مَثَلها، حكايتها و افسانهها، موجب تقويت و تداوم سنت پند و اندرزگويي و شعر اخلاقي و تعليمي شده است. (1) در بسياري از مشهورترين و پر خوانندهترين سرودههاي او ساختار شعر به گونهاي است كه گفتگو و مناظرهاي ميان موجوداتي نمادين در ميگيرد. هر كدام از اين موجودات خصلتي شاخص دارند و در مقابل يكديگر قرار گرفتهاند. به اين ترتيب فرصت مناسبي براي شرح و تفسير يا پند و اندرز فراهم ميآيد. «جولاي خدا»، شعري كه در اينجا به آن ميپردازيم، يكي از همين موقعيتها را به خوبي مينماياند و به نظر ميرسد منشأ خارجي شعر پروين به كاركرد خاصّ آن كمك كرده است. به هر حال، چنان كه خواهيم ديد، اين مسأله مانع از آن نشده است كه شعر پروين به بيان سرشت و روحيات عميقاً شخصي زني روشنفكر در جامعهاي مردسالار توجه كند.
از آنجا كه اين شعر از شعرهاي قبلي طولانيتر است، به ناچار از شيوهي مرسوم خودمان در نقل كامل و پيوستهي شعر چشمپوشي ميكنيم و به جاي آن، متن شعر را در چهار قسمت جداگانه نقل ميكنيم. مبناي تقسيمبندي ما ويژگي و ماهيت سخن در هر بخش از شعر است. در بخش نخست، پروين شعر را با توصيف صحنهاي آغاز ميكند كه شخصي تنبل به تأمّل در كار عنكبوت ميپردازد:
كاهلي در گوشهاي افتاد سست *** خسته و رنجور اما تندرست
عنكبوتي ديد بر در گرمِ كار *** گوشهگير از سرد و گرم روزگار
دوك همّت را به كار انداخته *** جز ره سعي و عمل نشناخته
پشت در افتاده اما پيش بين *** از براي صيد دائم در كمين
رشتهها رشته ز مو باريكتر *** زير و بالا، دورتر، نزديكتر
پرده ميآويخت پيدا و نهان *** ريسمان ميتافت از آب دهان
درسها ميداد بي نطق و كلام *** فكرها ميپخت با نخهاي خام
كاردانان كار زينسان ميكنند *** تا كه گويي هست چوگان ميزنند
گه تبه كردي، گهي آراستي *** گه در افتادي، گهي برخاستي
كار آماده ولي افزار نه *** دايره صد جا ولي پرگار نه
زاويه بيحد مثلث بيشمار *** اين مهندس را كه بود آموزگار؟
كار كرده، صاحب كاري شده *** اندر آن معموره معماري شده
اين چنين سوداگري را سودهاست *** و اندر اين يك تار تار و پودهاست
پاي كوبان در نشيب و در فراز *** ساعتي جولا، زماني بندباز
پست و بيمقدار اما سربلند *** ساده و يكدل ولي مشكل پسند
اوستاد اندر حساب رسم و خط *** طرح و نقشي خالي از سهو و غلط (2)
«جولاي خدا» شعري است در قالب مثنوي و چنان كه خواهيم ديد، بر مبناي مقالهاي از روزنامه نگار آمريكايي، آرتور بريزبيْن، سروده شده است. نكتهي مهم اين است كه پيوندهاي متنوع و مناسبات ويژهاي كه پروين ميان دو طرف مناظره و همچنين ميان خود مناظره و آموزهي اخلاقي حاكم بر شعر برقرار ميكند، او را قادر ميسازد كه توان نهفتهي متن اصلي را در خدمت بيان و توصيف شرايط خاصّ زني شاعر در جامعهي ايراني قرار دهد. بدينسان، اثري ميآفريند كه در آن آميزهاي از دغدغهها و مسائل عمومي و خصوصي، گذر از جان كهن ادبيات كلاسيك به عالمِ مقال نوينِ ادبي را امكانپذير ميكند.
ساختار «جولاي خدا» همچون بسياري از شعرهاي مناظرهاي پروين، نسبتاً ساده و سر راست است. شاعر در بخش نخست صحنه را آماده ميكند. در دو بيت اول تقابل ميان فردي تنبل (كاهل) و عنكبوتي مشغول كار به خوبي توجه خواننده را به خود جلب ميكند. در ديگر بيتهاي اين بخش، عنكبوت به گونهاي وصف ميشود كه زمينه براي مجموعهاي از قياسها و توازيها بين آفريدهي هنري شاعر و محصول كار عنكبوت فراهم آيد. شاعر بدينمنظور از هستهاي زباني استفاده ميكند كه اين دو محصول يعني شعر خودش و تارهاي عنكبوت را به يكديگر پيوند ميدهد و مقصود نهايي او را به بهترين وجه برآورده ميكند. شعر «جولاي خدا» با تصوير عنكبوت به عنوان جانوري «بافنده» آغاز ميشود؛ تصويري كه هم در كاربردهاي زباني و ادبي و هم در مشاهدهي عملي يادآور معاني موردنظر شاعر است و با اتكا به همين معاني است كه فعاليت عنكبوت با كار شاعر پيوند مييابد. فعل «بافتن» قلمروي از مفاهيم را در برميگيرد كه شاعر به بهترين وجه از آن استفاده ميكند. كلمهي «بافتن» در زبان فارسي، همچون معادل آن در انگليسي، ميتواند در اشاره به سخن گفتن نيز به كار رود. كاربردهايي چون «سخن بافتن»، «شعر بافتن»، «رطب و يابس بافتن»، «دروغ بافتن» و «طامات بافتن» همگي عمل واقعي بافتن يعني در هم پيچيده رشتههاي نخ را با عمل سخن گفتن و بر زبان آوردن كلمات و جملهها پيوند ميدهند. تقريباً از آغاز شكلگيري شعر فارسي در قرن سوم هجري/ نهم ميلادي، مفهوم سرايندگي با مفهوم بافندگي پيوند داشته است. براي اثبات اين مدّعا شواهد بسياري ميتوان يافت. (3)
در شعر «جولاي خدا» فعلِ «بافتن» هستهي اصلي شبكهاي در حال گسترش از واحدهاي واژگاني و معنايي را شكل داده كه نيروي فزاينده و متراكم آن، فعاليت عنكبوت و كار شاعر را به يكديگر پيوند ميدهد و بدينترتيب مفهوم حقيقي بافتن با معناي استعاري بافتن واژهها در هم ميآميزد. مفاهيم جانبي ديگر همچون «رشتن» و «تنيدن»، اسمهايي مانند «تار» و «رشته»، برخي صفتهاي فاعلي از قبيل «بافنده»، «نسّاج» و «جولا» (با دگر واژههايي همچون جوله، جولاهه و جولاهك) همگي بر نقش محوري مفهومي تأكيد دارند كه استعارهي موردنظر شاعر در پيرامون آن شكل ميگيرد. موادّي كه عنكبوت با آن كار ميكند و همچنين محصولي كه حاصل زحمات اوست، چنان مورد اشاره قرار گرفته است كه اين بُعد استعاري را تقويت كند و به آن عمق بيشتري بدهد. (4) مثلاً رشتههايي كه عنكبوت ميريسد از مو باريكتر است (بيت پنجم) و اين اصطلاحي است كه ضرب المثل «نكتهي باريكتر از مو» را به ياد ميآورد. باريك بودن در مفهوم حقيقي خود (تار عنكبوت به راستي باريك است) ما را به مفهوم استعاري آن هدايت ميكند يعني سخني كه هم گفتن و هم درك آن مستلزم آن نوع دقت در تفكر است كه مشابه حركتي است كه براي ديدن تاري كه از مو باريكتر است به چشم و چهرهي خود ميدهيم.
در بيتهاي بعدي نيز محصول كار عنكبوت «ديبا» و «اطلس» ناميده شده است و چنان كه ميدانيم اين پارچهها به خاطر ظرافت و لطافت و آراستگيشان معروفاند. مهمتر اين كه همين محصول «پرده» نيز ناميده شده است كه هم به معني پردهي معمولي و هم به معني پوشش و حجاب است. اين كلمه در عين حال كه مفاهيم گوناگوني را در فضاي شعر ميرساند ولي هستهي اصلي معناي آن با عمل بافتن پيوند دارد؛ بافتن موادّي كه بدن زن را ميپوشاند و بافتن شعر كه معاني را در خود پنهان ميكند. در حقيقت، معادلهي پرده= تار عنكبوت و پرده= پوشش زنانه، شاعر و عنكبوت را در زير چتر واحدي قرار ميدهد و به هم نزديك ميكند. اين راهبرد و شگرد شاعرانه در بيتهايي به اوج ميرسد كه عنكبوت دفاع از خود را چنين جمعبندي ميكند:
ما تمام از ابتدا بافندهايم *** حرفت ما اين بود تا زندهايم
سعي كرديم آنچه فرصت يافتيم *** بافتيم و بافتيم و بافتيم. (5)
در همين حال، در اين بخش آغازين، تصوير عنكبوت، از يك سو تعميم مييابد تا پيام شعر در تمجيد كار و شرافتِ آن را برساند و از كار كردن به طور كلي ستايش كند و از سوي ديگر تخصيص مييابد تا تبديل به استعارهاي براي شاعر به عنوان يك زن سخت كوش شود. عنكبوت «گوشه گير از سرد و گرم روزگار» توصيف ميشود و جانوري است كه «پشت در افتاده، اما پيشبين» است. و سرانجام، در بيتي كه براي اطلاق به انسان بسيار مناسبتر است تا جانور، چنين وصفي آمده است:
پست و بيمقدار، اما سربلند *** ساده و يكدل، ولي مشكل پسند
همهي اين نكتهسنجيها زمينه را براي مناظرهاي آماده ميكند كه در پرتو يكي شدگي تصوير عنكبوت/ شاعر، معناي خاصي به تصوير «شخص كاهل» ميدهد. اين شخص در همان جامعهاي حضور دارد كه پروين ميخواهد در آن به تشخّص و تمايز برسد.
در بخش دوم (بيتهاي هفده تا سي)، صحنهي توصيف شده جاي خود را به مناظره ميدهد و ما انتقاد شخص تنبل از كار عنكبوت را ميشنويم:
گفت كاهل كاين چه كار سرسري است *** آسمان زين كار كردنها بري است
كوهها كار است در اين كارگاه *** كس نميبيند تو را اي پرّ كاه
ميتني تاري كه جاروبش كنند *** ميكشي طرحي كه معيوبش كنند
هيچگه عاقل نسازد خانهاي *** كه شود از عطسهاي ويرانهاي
پايه ميسازي، ولي سست و خراب *** نقش نيكو ميزني، اما بر آب
رونقي ميجوي گر ارزندهاي *** ديبهي ميباف گر بافندهاي
كس ز خُلقان تو پيراهن نكرد *** وين نخ پوسيده در سوزن نكرد
كس نخواهد ديدنت در پشتِ در *** كس نخواهد خواندنت ز اهل هنر
بيسر و ساماني از دود و دمي *** غرق در طوفاني از آه و نمي
كس نخواهد دادنت پشم و كلاف *** كس نخواهد گفت كشميري بباف
بس زبردست است چرخ كينهتوز *** پنبهي خود را در اين آتش مسوز
چون تو نسّاجي نخواهد داشت مزد *** دزد شد گيتي، تو نيز از وي بدزد
خسته كردي زين تنيدن پا و دست *** رو بخواب امروز، فردا نيز هست
تا نخوردي پشت پايي از جهان *** خويش را زين گوشهگيري وا رهان. (6)
به نظر ميرسد شاعر در بازگويي انتقادهاي شخص تنبل دربارهي ارزش كار عنكبوت، آگاهانه بحث و جدالهاي او را چنان تنظيم ميكند كه چيزي بجز مشتي سخن بيمعني از آن حاصل نميشود. به عبارت ديگر، انتقادهاي شخص تنبل اصولاً هيچ منطق و استدلالي ندارد. او از قبل تصميم خود را گرفته است و بيهيچ استدلالي، در همان آغاز، چنين قضاوت ميكند: «اين چه كار سرسري است!» به اين هم بسنده نميكند و نظر آسمان را هم در اين باره ميگويد و نظر خود را دربارهي چرخ كينهتوز و عالم دزدْصفت بيان ميكند و از جهان بيوفا ميگويد كه به نظر او مصمّم است ضربهاي به عنكبوت بزند. مرد تنبل كه مشغول تماشاي عنكبوتي است كه در سكوت سرگرم كار است، لحن و حالت حكيمي همه چيزدان را به خود ميگيرد كه منبع علم، حكمت و پند و اندرز است. اما در عمل آنچه در هم ميبافد، مشتي كلمه است كه برخلاف تارهاي عنكبوت، فاقد هر نوع شكل، نظام و ساختار است و پيوستگي دروني و انسجام منطقي ندارد.
در همين حال، هيكل «سست، خسته و رنجور» مرد تنبل، يعني همان تصويري كه در آغاز شعر از او ترسيم شده است، آشكارا با حرّافيهاي پريشان و عقايد و ديدگاههاي نامنسجمي كه در توجيه تنبلي خود بيان ميكند، در تقابل است. اين ديدگاهها براي فهميدن موضع اخلاقياي كه بعداً از طرف عنكبوت- و شاعر- اتخاذ ميشود، اهميت خاصّي دارد. نخستين سخن مرد تنبل اين است كه كار عنكبوت ارزش و اهميتي ندارد و بسيار ناپايدار است. در جهاني كه به اندازهي كوهها كار وجود دارد، كار موجودي كه خودش «پر كاهي» بيش نيست، چه اهميتي دارد؟ علاوه بر اين، او تار عنكبوت را چنان سست ميشمارد كه بر اثر جريان هواي ناشي از عطسه يا حركت جاروب ويران ميشود زيرا پايهي محكمي ندارد. بافندگي عنكبوت در مَثَل چنان است كه كسي نقشي را بر آب بنگارد. مرد كاهل در اولين انتقاد خود دقيقاً همان واژهاي را در توصيف كار عنكبوت به كار ميبرد (واژهي سست) كه در بيت آغازين شعر در وصف خودش به كار رفته است. ميتوان گفت كه او با سست بنياد خواندن ساختار تارهاي عنكبوت عملاً از سرشت خود سخن ميگويد.
اما او به انتقادهاي پر آب و تاب خود و سرزنش عنكبوت ادامه ميدهد و به طنز ظريف نهفته در سخن خود توجهي ندارد. با لحني قاطع عنكبوت را نصيحت ميكند كه خودش را و كارش را سر و سامان دهد، «رونقي» بجويد، خود را در معرض ديد قرار دهد، نظام ارزشي حاكم بر دنياي انسانها را بپذيرد و پارچههايي ببافد كه بازارپسند باشد. حكيم كاهل بيآنكه به تضاد اجزاي سخن خود توجه كند، در همان حال، به او نصيحت ميكند كه خود را خسته نكند، دزدي را از جهان بياموزد، و سرانجام، از او ميخواهد كه امروز استراحت كند چون فردايي نيز هست. در اينجا منطق آشفتهي شخص تنبل كاملاً نمايان ميشود. او از عنكبوت ميخواهد كه استراحت كند و در همان حال به او توصيه ميكند كه از كنج انزواي خود بيرون آيد. عنكبوت را تشويق ميكند كه تجارت خود را رونق دهد و به زباني استعاري به او دستور ميدهد كه «پنبهي خود را در اين آتش مسوز». مرد كاهل عملاً در شبكهي نامنسجم بحث سستْ بنياد خود گرفتار شده است؛ بحثي كه اساساً براي توجيه كاهلي و بي عملي خود پيش كشيده است. سستي و ضعفي كه او به محصول كار عنكبوت نسبت ميدهد، در حقيقت، شايستهي سخنان خود او است و نكتهي جالب توجه اين است كه تنها سرمايهي او و تنها محمل حضور او در شعر همين سخنان بيسر و ته است. پيشْفرض اصلي مرد كاهل، چنان كه از سخنان خود او ميتوان فهميد، اين است كه گويي كار و تلاش عنكبوت براي توليد پارچهاي است كه به بازار عرضه شود و مشتريان آن را بخرند و سودي مادي نصيب او شود. از همين رو است كه به عنكبوت هشدار ميدهد كه هيچكس بافتن پارچهاي را به تو سفارش نخواهد داد، از تارهاي فرسودهي تو پيراهن نخواهد دوخت و «چون تو نسّاجي، نخواهد داشت مزد. »
عنكبوت در پاسخ خود (بيتهاي سي ويك تا شصت و سه) سعي دارد همين تصور نادرست را از ميان بردارد. در دفاعي كه عنكبوت از كار و زندگي خود ميكند، به تدريج، فهرست بلندبالايي فراهم ميآيد از آن چيزهايي كه او را عميقاً از حريف عيب جويش متمايز ميكند:
گفت آگه نيستي ز اسرار من *** چند خندي بر در و ديوار من
علم ره بنمودن از حق، پا ز ما *** قدرت و ياري از او، يارا ز ما
تو به فكر خفتني در اين رباط *** فارغي زين كارگاه و زين بساط
در تكاپوييم ما در راه دوست *** كارفرما او و كارآگاه اوست
گرچه اندر كنج عزلت ساكنم *** شور و غوغايي است اندر باطنم
دست من بر دستگاه محكمي است *** هر نخ اندر چشم من ابريشمي است
كار ما گر سهل و گر دشوار بود *** كارگر ميخواست، زيرا كار بود
صنعت ما پردههاي ما بس است *** تار ما هم ديبه و هم اطلس است
ما نميبافيم از بهر فروش *** ما نميگوييم كاين ديبا بپوش
عيب ما زين پردهها پوشيده شد *** پردهي پندار تو پوسيده شد
گر درد اين پرده، چرخ پردهدر *** رخت بربندم، روم جاي دگر
گر سحر ويران كنند اين سقف و بام *** خانهاي ديگر بسازم وقت شام
گر ز يك كنجم براند روزگار *** گوشهاي ديگر نمايم اختيار
ما كه عمري پردهداري كردهايم *** در حوادث بردباري كردهايم
گاه جاروب است و گه گرد و نسيم *** كهنه نتوان كرد اين عهد قديم
ما نميترسيم از تقدير و بخت *** آگهيم از عمق اين گرداب سخت
آن كه داد اين دوك ما را رايگان *** پنبه خواهد داد بهر ريسمان
هست بازاري دگر، اي خواجهتاش *** كاندر آنجا ميفروشند اين قماش
صد خريدار و هزاران گنج زر *** نيست چون يك ديدهي صاحب نظر
تو نديدي پردهي ديوار را *** چون ببيني پردهي اسرار را
خرده ميگيري همي بر عنكبوت *** خود نداري هيچ جز باد بروت
ما تمام از ابتدا بافندهايم *** حرفت ما اين بود تا زندهايم
سعي كرديم آنچه فرصت يافتيم *** بافتيم و بافتيم و بافتيم
پيشهام اين است، گر كم يا زياد *** من شدم شاگرد و ايام اوستاد
كار ما اينگونه شد، كار تو چيست؟ *** بار ما خالي است، در بار تو چيست؟
مينهم دامي، شكاري ميزنم *** جولهام، هر لحظه تاري ميتنم
خانهي من از غباري چون هباست *** آن سرايي كه تو ميسازي كجاست؟
خانهي من ريخت از باد هوا *** خرمن تو سوخت از برق هوي
من بري گشتم ز آرام و فراغ *** تو فكندي باد نخوت در دماغ
ما زديم اين خيمهي سعي و عمل *** تا بداني قدر وقت بيبدل
گركه محكم بود و گر سست اين بنا *** از براي ماست، نز بهر شما
گر به كار خويش ميپرداختي *** خانهاي زين آب و گل ميساختي
ميگرفتي گر به همت رشتهاي *** داشتي در دست خود سررشتهاي. (7)
عنكبوت، در همان آغاز سخن، بر دو نكتهي مهم تأكيد ميكند كه هركدام به نوبهي خود بر تقابل اوليهي ميان تصويرهايي كه از مرد تنبل و جانور اهل كار ترسيم شده بود، ميافزايند. نخست اين كه او به وظيفهاي كه برايش تعيين شده اعتراضي ندارد، هر چند ممكن است دلايل آن را به روشني نداند. خداوند كارفرماي او است و همو از چند و چون هنرش آگاه است. دوم اينكه عنكبوت تصويري از زندگي و كار خود ترسيم ميكند كه از هر لحاظ با زندگي پوچ و بيمعناي حريف عيبجويش تضاد دارد. متأسفانه مرد تنبل همهي فرصتهايي را كه در اختيارش نهادهاند به باد ميدهد. تنها كاري كه عنكبوت در اين وضعيت قادر به آن است بازنمودن همين فرصتسوزيها است. شاعر، به كمك عنكبوت، از مرد تنبل نموداري از بطالت و بيهودگي ميسازد و آن را در مقابل چشم خوانندگان خود مينهد. در همين حال، بحث كه عنكبوت در باب كار و هنر خود پيش ميكشد، به طور ضمني و با معنايي استعاري، به كار و هنر شاعر نيز اشاره دارد. اگر تصوري از شعر را در نظر آوريم كه آن را برخاسته از انگيزهاي مبهم در درون انسان ميداند، قياس ميان فعاليت عنكبوت و هنر شاعر قابل قبولتر خواهد بود. براي تأكيد بيشتر بر اين استنباط خاص، شاعر در بخش سوم (بيتهاي سي و يك تا شصت و سه) از شگرد ديگري هم استفاده ميكند. در اين بخش، به جاي ضمير اول شخص مفرد (من) كه مفهومي فردي و تك افتاده دارد، ضمير اول شخص جمع (ما) را به كار ميبرد كه علاوه بر فخامت و عظمت، جنبهاي عام و كلي دارد و پيوند معنايي شاعر/ عنكبوت را در سطح ظاهري شعر نيز نمايانتر ميكند. در حقيقت، عنكبوت از يك سو تجسم كار كردن است، يعني نمونهي عالي وجدان كار؛ به ويژه با توجه به آموزهي اخلاقي حاكم بر كلّ شعر، و از سوي ديگر استعارهاي است از انساني كه هرچند از انگيزههايي كه او را به كار وامي دارد، آگاه نيست، اما مشتاقانه خود را وقف آن ميكند زيرا ميلي دروني براي كار كردن دارد.
سرانجام، «جولاي خدا» با بخش كوتاهي پايان ميگيرد كه به لحاظ بلاغي نميتوان آن را از پاسخهاي عنكبوت به مرد تنبل تفكيك كرد. (8) به عبارت ديگر، اين بخش پاياني (بيتهاي شصت و چهار تا شصت و نه) را ميتوان به عنوان جمعبندي و چكيدهي دفاع عنكبوت از خود مطالعه كرد يا آن را ملاحظات نهايي شاعر در باب داستاني دانست كه روايت كرده است. با توجه به زمينه و فضاي حاكم بر مناظرهي مرد كاهل و عنكبوت، اين بحث پاياني، خود به خود، اين تصوير را به ذهن ميآورد كه عنكبوت خاموش در عين حال بافندهي كلمات هم هست. بايد به ياد داشته باشيم كه اساساً اين بحث با توصيفي از عنكبوت به عنوان تجسم كارگر سختكوش آغاز شد و با نسبت دادن بسياري از دلالتها و معاني استعاري شعر به عنكبوت «بافنده» ادامه يافت. بنابراين، بسيار مناسب است كه دلالتهاي دوگانهاي كه در طول شعر به كار رفتهاند، در اين بخش پاياني معني خود را به طور كامل آشكار كنند. واژههايي از قبيل «نقش»، «طرح»، «رنگ»، «بنا» و «بافت» پيوند ميان دو دسته فعاليت مربوط به توليد پارچه و توليد كلام را محكمتر ميكنند. با چنين پيوندي كه در طول شعر ميان اين دو قلمرو برقرار شده است، سخن پاياني شاعر از سطح دفاعيهي عنكبوت فراتر ميرود و پاسخي نهايي و بالقوّه مناسب براي هر منتقد خيالي يا واقعي است كه درصدد عيب جويي از زندگي و كار او برآيد:
عارفان از جهل رخ برتافتند *** تار و پودي چند در هم بافتند
دوختند اين ريسمانها را به هم *** از دراز و كوته و بسيار و كم
رنگرزشو تا كه در خُم هست رنگ *** برق شد فرصت نميداند درنگ
گر بنايي هست بايد برفراشت *** اي بسا امروز كان فردا نداشت
نقد امروز ار ز كف بيرون كنيم *** گر كه فردايي نباشد، چون كنيم
عنكبوت، اي دوست، جولاي خداست *** چرخهاش ميگردد، اما بيصداست. (9)
چنان كه گفتهاند، «جولاي خدا» بر مبناي ترجمهي فارسي مقالهاي با عنوان «عزم و نشاط عنكبوت» نوشتهي روزنامهنگار آمريكايي، ارتور بريزبيْن، سروده شده است. اين مقاله را پدر شاعر، يوسف اعتصام الملك، يكي از نخستين مترجمان ارزشمند عصر جديد ايران ترجمه كرده و در نشريهي بهار به مديريت خود او منتشر شده است. (10) ترجمهي فارسي مقاله با مطلبي آغاز ميشود كه سرنوشت عنكبوت را به ارادهي اين جانور ربط ميدهد. واضح است كه تنها با مشاهدهاي دقيق ميتوان به چنين دريافت و بينشي رسيد:
زني كه براي نظافت خانهي خودش سعي ميكند، بهتر از ديگران ميداند عنكبوت چقدر صبر و تحمل دارد و چگونه در هر گوشه و در هر سقف به بافندگي مشغول است. هر اندازه در تعطيل عمل و تخريب خانهي آن مداومت شود، بناي همتش از آسيب اهمال و مسامحت مصون است. (11)
نويسندهي مقاله سپس به توصيف «ترتيب مهندسي» و «ظرافت معماري» عنكبوت ميپردازد كه از نظم و دقتي كه در ساختن «پل معروف بركلين» به كار رفته، برتر است. وي همچنين «عزم و اقدام حيرت انگيز» اين حيوان را ميستايد. واكنش بيصداي جانور به تخريب خانهاش در ادامهي مقاله توصيف شده است. عنكبوت «بدون فوت فرصت» خودش را از شرّ اندوهي كه براي يك لحظه او را دربرميگيرد، خلاص ميكند و بلافاصله از گوشهاي به گوشهي ديگر ميرود و سرگرم كار ميشود و تا هنگامي كه «مادهي نسّاجي» موردنيازش را در اختيار دارد، از «كوشش و اعادهي عمل» باز نميايستد. نويسنده ارزش و اهميت خانهي عنكبوت را در چشم اين جانور به ارزش و اهميت ابزار نجّاري براي نجّار، دام براي صيّاد، كارخانه براي تاجر، اختراع براي مخترع و ديگر «اسباب ارتزاق» ميشمارد. با اين همه، عنكبوت اصلاً وقتش را صرف «تأسف بر گذشته» و گريه و زاري براي از دست دادن چنين دارايي و ابزارِ عزيزي نميكند. هرگاه مسكن و مأواي او تخريب شود، نه به دشمنانش دشنام ميدهد، نه از سرنوشت خود شكوه و شكايت ميكند و نه از انديشهي حملههاي مشابه در آينده بيمي به خود راه ميدهد. به سادگي به جاي ديگري نقل مكان ميكند كه شايد امنتر هم باشد و در آن مكان جديد «حرفت يا تجارت» خود يعني «شكار مگس» را از سر ميگيرد.
لحن مقاله در اين بخش تا حدودي تغيير ميكند، زيرا مؤلف خواننده را مستقيماً مورد خطاب قرار ميدهد: «در موقعي كه عنكبوت به عمارت منزل خود مشغول است، درست مواظب حال او باش. ميبيني فربه و قوي و چالاك است. » اين ويژگيها گواه صادق عزم و ارادهي عنكبوتاند. از نظر نويسندهي مقاله «كسي كه داراي اين خواص باشد، در ميان مردم نيكبخت است». به هر حال، او معتقد است كه اكثر مردم فاقد عزم و اراده و نشاطاند و حتي شجاعترين انسانها ناگهان در زير بار ناملايمات زندگي درهم ميشكنند، زيرا انسانها گاه تصور ميكنند كه «قضا و قدر» بر آنان خشم گرفته و «روزگار» با آنها بر سر كين است. اين اعتقاد كاملاً رواج دارد چون به مردم امكان ميدهد كه «از اقدام به كارهاي بزرگ» احتراز كنند و فرصتهاي خود را با افكاري به باد دهند كه حتي گاه آنها را «حكمت و فلسفه» نيز مينامند. مقالهي بريزبيْن با اين توضيح در باب دو تلقي متفاوت از موفقيت به پايان ميرسد:
عزم و اراده صفتي است كه ... تو را از منقصت عدم اعتماد به نفس منزّه ميسازد. برخي از مردم عزيمت ثابته و ارادهي قويّه دارند؛ دائماً پيش ميروند. سايرين خيال ميكنند طينت و جبلّت اينان را چنين آفريدهاند كه بايد در همه حال موفق باشند و كسي با آنها معارضه ننمايد. حقيقت برخلاف اين است: همه ميتوانند مزاياي عزم و نشاط را در خود ترقي بدهند و به قدر امكان به موقعيت نزديك شوند. (12)
شيوهاي كه پروين با اتكا به آن، هستهي فكري، ساختار و سبك مقالهي فارسي را در بافت شعر خود ميگنجاند، يكي از درخشانترين نمونههاي دخل و تصرف ادبي را در فرهنگ ما فراهم آورده است. شاعر شخصيتي تنها را ميآفريند و او را با عنوان «كاهل» به ما معرفي ميكند و سپس اين شخص تنبل را با عنكبوتي سختكوش وارد گفتگو ميكند. دو گرايشي كه در پايان مقالهي روزنامهنگار آمريكايي وصف شده بود، در شعر پروين به عنوان دو جنبهي ناسازگار و متضاد شخص تنبل تصوير شده است. اين شگرد به شاعر امكان ميدهد كه عنكبوت را به تجسم عيني آرمان عزم و اراده تبديل كند و مرد تنبل را موجودي ذاتاً غيرمنطقي و نامعقول تصوير كند. همين ويژگي به نوبهي خود بر ساختار هستهي فكري شعر نيز تأثير نهاده است. در نتيجه، به جاي اين كه شاهد مناظره و بحثي منطقي و از موضع برابر باشيم، گويي در مجلسي حاضر ميشويم كه در آن به تدريج مناسبات نويني مطرح ميشود و ميان فعاليت عنكبوت و تلاش زني شاعر پيوند برقرار ميگردد. شاعر، با ظرافتي تمام و به گونهاي سنجيده، در «انتقاد» اوليهي مرد تنبل از كار عنكبوت نوعي تضاد و آشفتگي ايجاد ميكند. از همين رو است كه مرد تنبل در شعر پروين، علاوه بر اين كه به طور كلي خصلتها و رفتارهاي عام كاهلانه را باز مينمايد، به طور خاص تجسّم منتقدان واقعي يا خيالي شعر پروين نيز هست.
همچون اغلب شعرهاي مناظرهاي پروين، در اين شعر نيز استدلالهاي مرد تنبل از همان آغاز نقش بر آب ميشود. در واقع، نخستين واژهي شعر يعني «كاهل» پيشاپيش اين شخص را بازندهي مناظره اعلام ميكند؛ حتي پيش از آنكه مجالي به او داده شود كه ديدگاه خود را توضيح دهد. همين ويژگي دست شاعر را باز ميگذارد تا پاسخ عنكبوت را به فضايي بكشاند كه عملاً فراتر از مناظرهاي است كه با مرد تنبل شعر در جريان است. همچنان كه عنكبوت به سخنان مرد تنبل پاسخ ميدهد، خواننده درمييابد كه صداي بيروني ديگري با صداي عنكبوت درآميخته است. همين آميختگي است كه معناي نهايي شعر را در سطح استعاري آن مشخص ميكند. خواه به خاطر تنبلي مرد كاهل و خواه به دليل استحكام و قوت منطقي سخنان عنكبوت، در ادامهي شعر هيچ سخني از زبان اين قهرمان منفي داستان نميشنويم و تا پايان شعر نكتهي اصلي همان است كه در تكگويي عنكبوت مطرح ميشود و بر فضاي شعر غلبه ميكند.
تصوير عنكبوت به عنوان بافندهاي سخت كوش، آنچنان كه در ترجمهي فارسي مقالهي بريزبيْن آمده است، پروين را تحت تأثير قرار داده و به ويژه اين موجود را تصوير مناسبي از وضعيت خاصّ خودش به عنوان يك زن و فعاليتش در مقام شاعر يافته است. اين جانور تجسم كار و سكوت است و همين صفتها در جامعههاي مردسالار و سنتي بهترين صفت زنان به شمار ميآيد. (13) عنكبوت دهان دارد ولي زبان ندارد. از دهان خود استفاده ميكند، اما نه براي سخن گفتن بلكه براي كار كردن. عامل محرك جانور بيش از آنكه ميل آگاهانه به جاودانگي باشد، انگيزههاي مبهم دروني است. داستان شعر، به دليل حضور عنكبوت در كانون آن، قاعدتاً ميبايست روايتي خاموش و مبتني بر حالات و حركات باشد. در همين حال، مشخصههاي اين جانور در سنت ادبي ايران از اين ظرفيت برخوردار است كه پيام استقامت و استواري در تحقق بخشيدن ارادهي خداوند را نيز برساند. شاعر با اعطاي نيروي سخن گفتن به عنكبوت، اين جانور را به موجودي زباندار تبديل ميكند كه در يك زمان هم سخن ميگويد و هم بافندگي ميكند. همين كه اين اتفاق افتاد و چنين كار عظيمي صورت گرفت، اين امكان فراهم ميآيد كه از صفتهايي كه در سنت فرهنگي به عنكبوت نسبت داده شدهاند، تعبيرهاي تازهاي شود كه تاكنون در آن سنت سابقه نداشته است. و چون چنين شد، عملِ همزمانِ بافتن و گفتن عنكبوت كه اكنون عملي واحد است، به فعاليت خلاقهي شاعر نيز دلالت ميكند. عنكبوت، با سخن و صدايي كه شاعر برايش فراهم ميآورد، خود پروين هم هست كه سخت سرگرم بافتن ديباي شعر است. البته همهي حيواناتي كه در فابلها و حكايات حيوانات سخن ميگويند، تمثيلي از انساناند، اما در «جولاي خدا» تداخل مداوم گسترههاي سخنوري و بافندگي فرآيندي را شكل ميدهد كه در طي آن چهرهي «شاعر» و «عنكبوت» بر هم منطبق ميشود: كلماتي كه آنچه را دستها و پاها انجام ميدهند، باز ميگويند، دهاني كه سخن ميگويد و در همان حال مادهي خام براي بافتن فراهم ميآورد و چشمهايي كه گاه خيره بر شبكهي تارهاي در حال ظهور است و گاه بر پيكر بيحركت شخص تنبل. اين پيوند، به نوبهي خود، در شكل دادن ديدگاه ما دربارهي شگرد پروين در تدوين نظام رمزگاني شعرش از اهميتي اساسي برخوردار است. شگرد پروين كه از خلال مجموعهاي از هستههاي زباني موجود در زبان فارسي پرورده ميشود و نيرو ميگيرد، نهايتاً تصويري كاملاً گويا و بيانگرانه از كار و هنر عنكبوت و شاعر- ارائه ميدهد. شاعر با استفاده از واژهها، اصطلاحات و عبارتهايي مفهوم بافندگي را شكل ميدهد كه به عمل سخن گفتن نيز اشاره دارند و به اين ترتيب دو گسترهي بافندگي و سخنوري را به قلمروي يكپارچه تبديل ميكند. همچنان كه از عنكبوت حالات و حركات مختلفي سر ميزند، شاعر كلماتي تدارك ميبيند كه به آنها معنا ببخشد و همچنان كه عنكبوت به آموزهي اخلاقي شعر تجسم ميبخشد و آن را قابل رؤيت ميسازد، شاعر آن را در شعر خود به بيان درميآورد و در قالب كلمات ميريزد. در واقع، شاعر به صدايي تبديل ميشود كه عنكبوت فاقد آن است. از همين رو است كه در پايان شعر و هنگامي كه شاعر بايد صحنهي شعر را ترك كند، با «اما» يي وضع خود را از عنكبوت متمايز ميسازد: «چرخهاش ميگردد، اما بيصداست». وصفي كه هم قابل اطلاق به زني است كه رشتههايي محكم ميبافد بيآنكه اطرافيانش را به زحمت اندازد و هم ميتواند در باب شاعري به كار رود كه شعرهايي ماندگار ميآفريند بيآنكه شور و هيجان و بانگ و غوغايي داشته باشد.
مرد تنبل، برخلاف عنكبوت كه به كمك شاعر سخن ميگويد، ابتدا با انباني از واژگان وارد صحنه ميشود، اما بسيار زود خاموشي پيشه ميكند و حتي سخناني هم كه بر زبان ميآورد از نظر معنايي آشفته و بيمنطق است. بدينسان، اگر عنكبوت را موجودي پركار و بيصدا بدانيم، مرد تنبل تجسم كاهلي و تنپروري است و نه فقط در پهنهي عمل بلكه در قلمرو سخن نيز چيزي در چنته ندارد. اين تنبلي بيش از آنكه جسماني باشد، نمودي از حال و وضع دروني يعني جهل است. عنكبوت در همان آغاز سخن، مرد تنبل را متّهم به بياطلاعي از رازها و اسرار كار خود ميكند: نخست اين كه او نميداند كه حركتها و تكاپوي عنكبوت براساس هوا و هوس نيست و شخص ديگري به او فرمان انجام آنها را ميدهد. اين شخص ديگر همان كسي است كه در خود شعر با عنوان «دوست» به او اشاره ميشود و چنان كه ميدانيم اين تعبير در شعر عرفاني فارسي اشارهي آشكاري به خداوند است. (14) او همان كسي است كه شور و انگيزهي كار را در دل عنكبوت نهاده است و به او استقامت و پايداري در انجام وظيفهاش را عطا ميكند و او است كه نهايتاً از دلايل و انگيزههاي كار كردن عنكبوت آگاه است. دوم اين كه عنكبوت مصمم به ستيز با موانع كار است زيرا هر چند از راز انگيزههاي قلبي خويش آگاه نيست، اما به خوبي ميداند كه بايد سرنوشت خود را به طور كامل تحقق بخشد. به عبارت ديگر، ناآگاهي از راز و رمز اشياء و پديدهها دليل موجهي براي گوش نسپردن به نداي شور و اشتياق صادقانهي خود يا انجام ندادن وظيفهاي كه به عهده داريم، نخواهد بود زيرا در اين صورت سرنوشت و تقدير ما تحقق نخواهد يافت. سوم اين كه عنكبوت با مغرور خواندن مرد تنبل، ارتباطي ميان تنبلي او و صفت و گرايشي دروني يعني غرور برقرار ميكند. غرور كاذب مرد تنبل موجب شده كه او نتواند از فعاليت آموزندهي عنكبوت درس بگيرد. در سطحي ديگر، ارتباط ميان غرور و تنبلي اشاره دارد به فرهنگي كه با وجود گذشتهي درخشانش، خود را از ترميم و جبران عقبماندگيهايي كه دچار آن شده است، ناتوان مييابد. اين سه ويژگي در كنار يكديگر تصويري از مرد تنبل، آن چنان كه در چشم عنكبوت ديده ميشود، ترسيم ميكنند؛ تصوير شخصي ناآگاه و بيخبر كه قادر به يادگيري هم نيست. همهي اين صفتها در گسترهي معنايي واژهي «جهل» قرار ميگيرند. چنان كه خواهيم ديد، در بخش پاياني شعر مفهوم واژهي جهل در اشاره به مرد تنبل نقش مهمي ايفا ميكند.
عنكبوت در سخنان خود بينش ماديگرايانهي مرد تنبل دربارهي كار، فايده و ارزش را نيز برملا ميكند و نارسايي آن را نشان ميدهد و نظام ارزشي ديگري عرضه ميكند كه براساس مناسبات ديگري جز مناسبات مادي بنا شده است. از همين رو است كه عنكبوت به كارفرمايي ديگر، محصولي ديگر و بازاري ديگر اشاره ميكند. مرد تنبل براساس بينش مادي خود به عنكبوت ميگويد كه كسي به تو سفارش بافتن پيراهن نخواهد داد، اما عنكبوت از كارفرماي خود با عنوان «دوست» ياد ميكند و او را آگاه از چند و چون كار ميداند. مرد تنبل سعي دارد با اشاره به اين كه هيچكس از تارهاي بافتهي عنكبوت پيراهن تهيه نميكند، بيهودگي كار عنكبوت را ثابت كند، اما عنكبوت محصول كار خود را «پرده» اي ميشمارد كه عيبهاي او را ميپوشاند. مهمتر اين كه مرد تنبل از دستمزد، رونق و عرضهي كالا در بازار سخن ميگويد، اما عنكبوت به بازاري ديگر اشاره ميكند كه در آن رابطهي ميان كار و پاداش ناشي از كار رابطهاي مادي نيست بلكه معنوي و جمالشناسانه است:
صد خريدار و هزاران گنج زر *** نيست چون يك ديدهي صاحبنظر
مجموعهي روابطي كه از تلقي تازهي عنكبوت در زمينهي فايده و ارزش آغاز ميشود، شبيه به روابط مادّياي است كه مرد تنبل ترسيم ميكند، هر چند از نظر هستي شناختي با آنها فاصله دارد. انگيزهي كار و تلاش عنكبوت «شور و غوغاي» دروني او است. بي هيچ گمان كار عنكبوت براي برآوردن نيازي مادي نيست و در چارچوب نظام مبادله يا سود مادّي نمي گنجد. در واقع، تأكيد عنكبوت نه بر محصول كار خود بلكه بيشتر بر فرآيند كار و تلاش است. او به آنچه كارگر به دست ميآورد اهميتي نميدهد بلكه به مقبوليت هنر و محصول كار در نگاه صاحبنظران و اهل بصيرت توجه دارد. كلمهي «صاحب نظر» بُعد روحاني و معنوي خاصّي دارد و بيهوده در شعر نيامده است. يك نگاه تحسينآميز از جانب چنين كسي بسيار متفاوت است از دستمزدي كه در مقابل تصاحب كالايي مادي به كسي بپردازند. اين رازي است كه مرد تنبل به كلي از آن غافل است.
بخش پاياني شعر چنين آغاز ميشود: «عارفان از جهل رخ برتافتند. » اين قسمت را ميتوان يا جمعبندي و چكيدهي پاسخ عنكبوت به شخص تنبل دانست و يا آن را ملاحظات نهايي خودِ شاعر در باب اين مناظره به شمار آورد. در خلال اين بيتها انطباق ميان كار عنكبوت و هنر شاعر به كمال خود ميرسد و همهي عبارتها و اشارهها به هر دو قلمرو بافندگي و سخنوري قابل اطلاق است. بدينسان، مثلاً وقتي اين مصراع را ميخوانيم: «دوختند اين ريسمانها را به هم»، ميتوانيم اسم اشارهي «اين» را اشارهاي به بيتهاي شعر و نيز تارهاي عنكبوت بدانيم. همچنين وقتي عنكبوت در توصيف تارهاي خود ميگويد: «از دراز و كوته و بسيار و كم» خود به خود به ياد شعر هم ميافتيم و حتي از برخي جهات، اين صفتهاي متضاد براي توصيف سرودههاي شاعر متناسبتر نيز هست.
«جولاي خدا» شعري كه براساس مقالهاي از روزنامهنگاري آمريكايي سروده شده است، هم پيوندهايي مهم و هم گسستها و تفاوتهايي عمده با ترجمهي فارسي آن مقاله دارد؛ همچنان كه با سنت ادبياي كه اين شعر بخشي از آن محسوب ميشود نيز پيوندها و گسستهايي دارد. در مجموع، مفاهيم و مسائلي كه مقالهي ترجمه شده درصدد ترويج و تبليغ آن است در شعر پروين به خوبي بيان شده است. كار خوب است و تنبلي بد، عزم و اراده از فضيلتها و صفات مثبت بشري است و محدوديتهاي ناشي از موقعيت انسان نبايد او را دستخوش احساس بطالت و بيهودگي كند. علاوه بر اينها، شگرد نويسندهي مقاله كه در آغاز زني خانهدار را در حال مشاهدهي عنكبوتي در حال كار وصف ميكند، به پروين اين انديشه را الهام بخشيده است كه شعر خود را به سمت و سويي هدايت كند كه بيانگر وضعيت خود او، هم به عنوان يك زن و هم به عنوان بافندهي كلمات، نيز باشد. ناسازگاري و تقابلي كه مقالهي مذكور ميان دو نوع تصور نادرست كه انسانها دچار آن ميشوند قائل است، به شاعر امكان ميدهد كه شخص تنبل را به عنوان منتقد و طرف مقابل عنكبوت تصوير كند و ديدگاههاي خود در انتقاد از بيعملي و تنبلي را در وجود او تجسم عيني ببخشد. در تمامي اين فرآيندها پروين خلاقانه به تعامل با متني ميپردازد كه از نظر او با وضعيت شخصي، دغدغههاي اخلاقي و فرهنگ جمالشناختي خودش تناسب دارد.
پروين در همان حال كه از همهي شباهتهايي كه نويسندهي مقاله ميان فعاليت عنكبوت و وضعيت انسانها برقرار كرده است، استفاده ميكند و آنها را گسترش نيز ميدهد، از حدّ و حدود موردنظر نويسندهي مقاله فراتر ميرود و قياسي شاعرانه ميآفريند كه با وضعيت شخصي خودش كاملاً تناسب دارد. عنكبوت كه سرگرم بافتن تار است، در يك زمان، هم شبيه به استاد صنعتگري است كه ابزار كار و تجارت خود را فراهم ميآورد و هم به صيّادي ميماند كه دام ميگسترد و هم شبيه به مهندسي است كه بنايي رفيع را طرحريزي ميكند. اين نكته اهميت خاصي دارد كه شاعر ايراني اشارهي نويسندهي مقاله را به پلِ بروكلين ناديده ميگيرد و نمودهاي فرهنگي متعلق به متن بيگانه را حذف ميكند. علاوه بر اين، جنبهاي از زندگي اجتماعي مردم ايران كه به كلي از متن اصلي غايب است در قلب شعر جاي ميگيرد تا وضعيت خود شاعر را بيان كند. به عبارت ديگر، داستان مناظرهي عنكبوت و شخص تنبل مبنايي استوار براي پروين فراهم ميآورد تا ساختار كاملاً تازهاي از دلالت و معنا و طرز بيان خلق كند. بدينگونه، شاعر با تشبيه كردن فعاليت عنكبوت به چندين حرفهي انساني مختلف، از همان آغاز مفهوم كنايي عنكبوت را با مفهوم عام كار و كار كردن پيوند ميدهد. عنكبوت را «مهندس»، «معمار»، «بندباز» و «شكارچي» (يا به تعبير دقيقتر دامگستر) مينامد و او را در همهي اين كارها «استاد» ميداند. به هنگام خواندن شعر به وضوح احساس ميكنيم كه شاعر درصدد است تا مفهوم كار را به عامترين معناي آن تجسم بخشد و عنكبوت را به عنوان كارگري ممتاز تصوير كند. در اين مرحله پروين مقالهي ترجمه شده را از همهي ويژگيهاي «آمريكايي» اش ميپيرايد تا آن را براي پيوند خوردن با يك سنت جديد آماده كند.
مرحلهي دوم- مرحلهي استوار كردن اين مضمون در دل سنّت جديد- هنگامي شروع ميشود كه ميبينيم بافتن تارها و توليد پارچههايي كه ماهرانه طرّاحي شده فعاليت اصلي عنكبوت قلمداد ميشود و او نيز در اين كار سرآمد است. اين فعاليت كه در فرهنگ و زبان پروين تداعيگر شعرسرايي است، به او امكان ميدهد تا يكي از بهترين نمونههاي دخل و تصرّف شاعرانه را عرضه كند. پس در نهايت، پيوندهاي اين شعر با سنت ادبي ايران است كه جايگاه آن را در فرهنگ ادبي ايران اوايل قرن بيستم تعيين ميكند. در اينجا به مهمترين اين پيوندها اشاره ميكنيم. در شعر كلاسيك فارسي عنكبوت در درجهي نخست بافندهي تارهاي ظريف (و گاه جانوري پر كار و حيلهگر) و در درجهي دوم شكارچي حشرات و به ويژه مگس است. خصلتهاي اين جانور را در كلمههايي كه در زبان فارسي با آن ناميده ميشود نيز ميتوان مشاهده كرد. گذشته از «جولا» و دگر واژههاي آن، اين جانور را «كارتن» (با دگر واژههاي كارتنه و كارتنك)، تار تنك و تَندو نيز ناميدهاند. بنابراين، مشخصهي نخست عنكبوت بافندگي است كه در كلمات مختلفي كه از فعل «تنيدن» مشتق شدهاند بازتاب يافته است. دومين دسته از ويژگيهاي اين جانور با شكارگري او پيوند دارند. اين خصلت در نامهايي چون «مگس گير» و «شيرِ مگس» بازتاب يافته و در بسياري از متنهاي كلاسيك ادبيات فارسي دستمايهي مضمونپردازي واقع شده است. قيافهي زشت عنكبوت نيز به شاعران فرصت داده تا در باب بي اهميت بودن زيبايي ظاهري يا ارزش نسبي زيبايي در قياس با ديگر ويژگيها و استعدادهاي انساني از قبيل قدرت، زيركي يا پشتكار مضمونپردازي كنند و ديدگاههاي اخلاقي خود را مطرح نمايند. (15) سرانجام، در ماجراي هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به همراهي ابوبكر (رضي الله عنه) از مكه به مدينه حديثي نقل شده است كه عنكبوت را وسيلهي تحقق اراده و مشيّت خداوند قلمداد ميكند. طبق اين داستان، عنكبوتي از جانب خدا فرمان يافت تا بر درگاه غاري كه پيامبر (ص) و ابوبكر (رضي الله عنه) شب در آن پناه گرفته بودند تاري بتند و در نتيجه تعقيبكنندگان با ديدن تار عنكبوت فكر كردند كه مدتهاست كسي از دهانهي غار عبور نكرده است. بدينسان، پيامبر با فعاليت طبيعي عنكبوتي كه ارادهي الاهي را تحقق بخشيد از هر آسيبي در امان ماند. (16)
پروين به مسألهي شكل و قيافهي عنكبوت اصلاً توجهي ندارد و به شكارگري او هم بسيار گذرا در بيتهاي چهارم و پنجاه و ششم اشارهاي ميكند. در عوض، از تصوير عنكبوت به عنوان جانوري كه با كار خود ارادهي خداوند را تحقق ميبخشد، بيشترين بهره را ميبرد. اين تصوير براي خلق شباهتها و پيوندهايي كه شاعر درصدد است ميان كار عنكبوت و هنر خودش برقرار كند كاملاً مناسب است و نه فقط هستهي فكري شعر را به شاعر الهام ميكند و به آن شكل ميدهد بلكه در عنوان شعر و بيت پاياني آن نيز نمودي آشكار يافته است. آخرين بيت شعر، در واقع، عنوان شعر يعني جولاي خدا را تكرار ميكند و در ساختاري نحوي كه دقيقاً معادل ساختار نحوي مصراع دوم بيت اول شعر است، تقابل ميان عنكبوت و شخص تنبل را باز ميگويد. در بيت اول شخص تنبل چنين وصف شده است: «خسته و رنجور، اما تندرست» و در بيت آخر فعاليت عنكبوت در تصوير«چرخهاي كه ميگردد ولي صدايي ندارد» همچنان ادامه مييابد. در طول شعر نيز شباهتهاي ميان عنكبوت و شاعر به نظام مفهومآفريني و دلالت و معناي شعر شكل ميدهد و آن را در مسير خاصّي پيش ميبرد. در آن بخش از شعر كه عنكبوت آغاز به سخن ميكند و در باب جايگاه خود و كار و هنرش در نظام آفرينش سخن ميگويد، به تدريج صداي عنكبوت با صداي شاعر و ديدگاه او يگانه ميشود تا اينكه در بخش پاياني اصلاً نميتوان آن دو را از يكديگر تشخيص داد. اين در همآميختگي به گونهاي است كه به درستي ميتوان آن را يكي از نمونههاي شاخص مفهومآفريني و دلالت دوگانه يا دو صدايي در ادبيات فارسي به شمار آورد. چنان كه ديديم، رشتههاي تاري كه عنكبوت درهم ميبافد با واژهها، بيتها و شعرهاي پروين درهم ميآميزد و يكي ميشود. شاعر با استفاده از لايههاي معنايي مختلف كلمات، شبكهي درهم بافتهي تارها را هم به عنوان «خانهي» عنكبوت و هم به عنوان «پرده» در نظر ميگيرد و بدينترتيب از يك نظر آن را ساختماني قلمداد ميكند كه با ظرافت و مهارت بنا شده و از جهت ديگر آن را محصولي بافته شده ميشمارد. بايد اين نكته را نيز به ياد داشته باشيم كه واژهي «بيت» علاوه بر اين كه به معناي سطري از شعر است، به معناي خانه نيز هست و از همين رو كلمهي «پرده» نه فقط به شبكهي تارهاي عنكبوت بلكه همچنين به پردهي خانه و حجاب زنان نيز اشاره دارد. در هر دوي اين موارد نيز ارزش نهايي محصول را فقط كساني خواهند دانست كه چشمي هنرشناس داشته باشند و ظرايف و لطايف به كار رفته در مراحل مختلف توليد آن را تشخيص دهند.
برخلاف تصوير شاعرانهي عنكبوت در ادبيات كلاسيك فارسي كه بر اساس آن تارهاي عنكبوت كراراً به عنوان تمثيلي از ناپايداري كار انسان به كار رفته است، در شعر پروين اين ويژگي كمرنگ ميشود تا مفهوم «سعي و عمل» برجسته شود. مقايسهي «جولاي خدا» و حكايتي از منطق الطير عطار براي فهم اين نكته مفيد است. ويراستار ديوان پروين، در مقدمهي خود بر اين كتاب، دربارهي «جولاي خدا» گفته است كه «شايد تأثيرگذارترين شعر در ستايش كار و تلاش در زبان فارسي باشد. » (17) وي در پاورقي چند بيت از حكايت منطق الطير را نقل كرده است. چنان كه ميدانيم، اين منظومهي عطار تمثيلي است كه طيّ آن پرندگان به جستجوي پادشاه معنوي و رهبر روحاني خود به سفر ميروند. اين كتاب مجموعهاي از حكايتهاي حيوانات را در بردارد. حكايت مربوط به تار عنكبوت در ضمن پاسخي مطرح ميشود كه هدهد به پرندهاي ميدهد. اين پرنده از سفر كردن به همراه پرندگان عذر خواسته و به هدهد گفته است كه نميتواند خانهاش را ترك كند و در جستجوي سيمرغ افسانهاي آوارهي جهان شود:
ديدهاي تو عنكبوت بيقرار *** در خيالي ميگذارد روزگار
بوالعجب دامي بسازد از هوس *** تا مگر در دامش افتد يك مگس
پيش گيرد وهم دورانديش را *** خانهاي سازد به كنجي خويش را
چون مگس در دامش افتد سرنگون *** برمكد از عِرقِ آن سرگشته خون
ناگهي باشد كه آن صاحبسراي *** چوب اندر دست برخيزد ز پاي
خانهي آن عنكبوت و اين مگس *** جمله ناپيدا كند در يك نفس
هست دنيا وان كه در وي ساخت قوت *** چون مگس در خانهي آن عنكبوت
گر به شاهي سرفرازي ميكني *** طفل راهي پرده بازي ميكني. (18)
در بيت آخر، عبارت «پردهبازي ميكني» موازنهي بسيار دقيقي ميان علاقهي مالك مآبانهي انسان به اشياء مادي و دل مشغولي عنكبوت با تارهايش برقرار كرده است. روشن است كه تكيهي حكايت عطار بر ناپايداري و فناپذيري شبكهي تارهاي عنكبوت است و به هنر و صنعتگري جانور توجهي ندارد. همچنين هيچ اشارهاي به اين نكته نشده است كه عنكبوت ارادهي خداوند را تحقق ميبخشد. به لحاظ ساختاري نيز آموزهي اخلاقي مطرح در حكايت پديدهاي جدا از داستان شعر است و پيامي عام و كلي را القا ميكند و به همين دليل اين حكايت با شعر پروين كاملاً تفاوت دارد. عطار با شيوهي بياني توصيفي كه در ميان شاعران كلاسيك ايران كاملاً شناخته شده است، آموزهي اخلاقي و داستان شعر را از طريق معادل قرار دادن جهان با خانهي عنكبوت (شبكهي تارها) و خانهي انسانها به يكديگر پيوند ميدهد. تصوير تارهاي ظريف، خود عنكبوت و مگسي كه در يك چشم به هم زدن از ميان ميروند، براي بيان هدفي كه پروين از طريق توصيف عنكبوت در پي آن است چندان مناسب به نظر نميآيد. پروين قصد دارد ماجراي عنكبوت را به درسي در ستايش كار و تلاش تبديل كند و از اين نظر به روزنامه نگار آمريكايي معاصر خود نزديكتر است تا به شاعران كلاسيك ايران. توانايي پروين در بازسازي تصوير عنكبوت مطابق فكر و سليقهي شاعري امروزين و توانايي او در اين كه چيزي از شرايط و اوضاع و احوال خودش را نيز علاوه بر پيام كلي شعر يعني ستايش كار و عزم و اراده، به خواننده منتقل كند، نشان از قدرت ابداع و نوآوري او دارد. اين نيروي ابداع به شاعر امكان داده است كه عنكبوت را چنان موجود پرتلاشي تصوير كند كه تارهاي خود را در هر گوشه و كنار ميتند و پردههاي خود را از هر سقف و ديواري ميآويزد و در همه حال سعي ميكند محصول كار و زحمت خود را از هر آفت و گزندي حفظ كند. عنكبوت شعر پروين، برخلاف حيوانات بسياري از حكايتهاي كهن، در همهي اين احوال تصويري از شرايط انساني در همهي زمانها و مكانها ارائه نميدهد بلكه شرايط خاصّ شاعري نه چندان مشهور ولي فرهيخته، گوشهگير ولي پيشرو و آيندهنگر، متواضع ولي سربلند را بازتاب ميدهد كه همان پروين اعتصامي است؛ تصويري از شاعر آنچنان كه خود او دوست داشت در ذهن خوانندگان اشعارش ترسيم شود. به همين سان، مرد تنبل نيز تصوير عيني و قابل دركي از منتقدان و مخالفان واقعي يا خيالي پروين ترسيم ميكند. بنابراين، شعر «جولاي خدا» در نهايت بيانگر امكانات و محدوديتهايي است كه زني فرهيخته در فرهنگ عصر پروين با آن روبه رو بوده است. تا آنجا كه بخواهيم پيام شعر را به اوضاع اجتماعي معيني نسبت دهيم كه در آن زنان در فضايي مردسالارانه به گوشهي انزوا رانده ميشوند، آثارشان كم اهميت به شمار ميآيد و وجود و حضورشان همچون زندگي عنكبوت متزلزل و ناپايدار است، ميتوانيم «جولاي خدا» را شعري به شمار آوريم كه بينشي اصيل و صادقانه را بازتاب ميدهد. «جولاي خدا» به اين معني، در عين حال كه وجودش مديون تعامل و پيوند ميان شاعري ايراني و متني با منشأ بيگانه است، اما معناي نهايي خود را در شرايط خاصّ زندگي زني شاعر مييابد كه در اوايل قرن بيستم و در ايران زندگي ميكند.
پينوشتها:
1. براي بحثي در اين باره، رجوع شود به كريمي حكّاك: «پروين اعتصامي شاعري نوآور». روايت ديگري از اين مقاله به انگليسي منتشر شده است. رجوع شود به:
Karimi-Hakkak:"The Unconventional Parvin"
2. اعتصامي، پروين: ديوان، ص117-18.
3. رجوع شود به كريمي حكاك: «پروين اعتصامي شاعري نوآور»، ص268-69.
4. به همين دليل، مؤلف در متن انگليسي براي اشاره به عنكبوت از ضمير مؤنث و براي اشاره به مرد كاهل از ضمير مذكر استفاده ميكند.
5. اعتصامي، پروين: ديوان، ص119.
6. همان، ص118.
7. همان، ص118-20.
8. ويراستار ديوان پروين با استفاده از خطي افقي در اين بخش، عوض شدن طرف خطاب را نشان داده است، اما از نظر معنايي هيچ تغييري ديده نميشود.
9. همان، ص120.
10. اعتصام الملك، يوسف: «عزم و نشاط عنكبوت»، بهار، سال2، ش7، (رجب 1340/ مارس 1922)، ص435. تجديد چاپ شده در اعتصام الملك: بهار، ج2، ص165-66. ما سعي نكرديم اصل مقالهي بريزبيْن را پيدا كنيم، چون پروين انگليسي نميدانسته است و بنابراين قادر به خواندن اصل آن نبوده است.
11. اعتصام الملك: بهار، ج2، ص165-66.
12. همان.
13. براي تحليلي از تصور زنان ايراني دهههاي آغازين قرن بيستم از هويت زنانه خودشان، رجوع شود به Milani:Veils and Words,100-126.
14. اشاره به خداوند با تعبير «دوست» در شعر عرفاني فارسي بسيار رايج است. رجوع شود به
Annemarie Schimmel:Mystical Dimensions of Islam and As through a Veli:Mystical Poetry in Islam
15. براي ديدن نمونهاي از اين نوع، رجوع شود به گفتگويي كه سعدي ميان عنكبوت و مگس ترتيب داده است و چنين آغاز ميشود. «مگسي گفت عنكبوتي را... » (كليات سعدي، ص831).
16. اين حديث را شخص معتبري چون احمد بن حنبل روايت كرده است. جملهاي كه او از قول كساني كه تار عنكبوت را بر در غار ديدهاند نقل ميكند، جملهاي نسبتاً واضح و بدون ابهام است: «... فَرَأ و علي بابِه نَسجَ العنكبوت، فَقالوا لَو دَخَلَ ههُنا لَم يكُن نَسج العنكبوت عَلي بابِه. » (... و سپس آنها تار عنكبوت را بر در غار ديدند و گفتند اگر او وارد غار شده بود، تار عنكبوت بر در غار نبود. ) رجوع شود به ابن حنبل: المسند، ج1، ص 348. در قرآن هم سورهاي به نام عنكبوت هست و در آن اشارهاي به تار عنكبوت شده است. در اينجا بر پستي و بيمقداري اين جانور و ناپايداري تارهاي او تأكيد شده است: «مَثَلُ الّذينَ اتَّخذوا مِن دونِ اللهِ اَولياءَ كَمَثلِ العنكبوت اتَّخذَتْ بيْتاً وَاِنَّ اَوهَنَ البُيوتِ لَبَيْتُ العنكبوت لو كانوا يعلمون. » (مَثَل آنان كه غير از خدا كساني را به دوستي گرفتند همچون مَثَل عنكبوت است كه خانهاي براي خود تدارك ميبيند و همانا پستترين و سستترين خانهها خانهي عنكبوت است اگر بدانند). (قرآن، سورهي 29، آيهي 41).
17. اعتصامي، پروين: ديوان، ص بيست و دو.
18. عطار: منطق الطير، ص141-42.
منبع مقاله : كريمي حكاك، احمد، (1394)، طليعهي تجدد در شعر فارسي، ترجمهي مسعود جعفري، تهران: نشر مرواريد، چاپ سوم