شاعر: سارا حقیقی وند
ماندیم لب تشنه اینجا در متن صحرا برادر
آلاله تب کرد آن جا، پژمرد بی ما، برادر
آن سو ترک رود جاری میغلتد از بی قراری
این سو ولی تشنه هستند، انبوه گلها برادر
آن سوی گلوی تو خونین، خورشید روی تو خونین
این سوی علمدار جان داد، عطشان دریا برادر
هفتاد و یک مرد بودند،آنان که در خون تپیدند
اما تویی مرد فردا، هر چند تنها برادر
در من خروشید اندوه، چون کودکی نازدانه
جان داد بر دست بابا، تنها برادر
یک چند واگویه کردم در خویشتن مویه کردم
دیدم که در بیکسیها، دارم خدا را برادر
نفرین نکردی تو حتی دستان دور از وفا را
هر چند لب تشنه رفتی از متن صحرا، برادر