جايگاه عقل در قرآن از منظر شهيد مطهري(بخش دوم و پاياني)
نويسنده:محمد خامه گر
درقسمت اول در بحث حجيت و سنديت عقل از ديدگاه قرآن، به دعوت به تعقل از طرف قرآن و استفاده قرآن از نظام علي و معلولي اشاره شد و در ادادامه به سایر موارد اشاره می شود.
بنابراين وقتي كه قرآن پس از بيان يك حكم، فلسفه آن را هم ذكر مي كند در واقع علت صدور حكم را با يك دليل عقلي مستدل مي نمايد و «اگر حكم عقل از نظر قرآن اعتبار نداشته باشد، اين استدلال ها اصلاً معنا ندارد.» استاد مطهري در اين رابطه هم دو مثال قرآني را ذكر مي نمايند:
مثلاً قرآن در يك جا مي گويد نماز بپا داريد و در جاي ديگر فلسفه اش را هم يادآوري مي كند «ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر» اثر روحي نماز را متذكر مي گردد كه چگونه به انسان تعالي مي دهد و به سبب اين تعالي انسان از فحشا و بدي ها انزجار و انصراف پيدا مي كند. و يا از روزه ياد مي كند و به دنبال دستور به اجراي آن مي گويد: «كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلكم تتقون» و چنين است در مورد ساير احكام نظير زكوه و جهاد و... كه درباره همه آنها از لحاظ فردي و اجتماعي توضيح مي دهد. به اين ترتيب قرآن به احكام آسماني در عين ماورائي بودن، جنبه اين دنيائي مي دهد و از انسان مي خواهد درباره آنها انديشه كند تا كنه مطلب براي او روشن گردد و تصور نكند كه اينها صرفاً يك سلسله رمزهاي مافوق فكر بشر است.
جايگاه عقل در احكام شريعت اسلامي به مرتبه اي است كه علماي اسلام ضمن دو قاعده عمومي ملازمه بين عقل و شرع را چنين بيان مي نمايند از يك طرف مي گويند: «ما حكم به العقل حكم به الشرع» به اين معنا كه اگر عقل مصلحتي را به طور قطعي و يقيني نه احتمالي و گماني كشف كرد هر چند در آن رابطه دستوري به طور صريح از طرف شارع به ما نرسيده باشد واجب است به حكم عقل گردن نهاده و براساس آن فتواي شرعي صادر كنيم. مانند ولايت حاكم شرع بر اولاد صغير فردي كه بدون وصيت و تعيين قيم از دنيا رفته است. تنها دليل اثبات اين ولايت حكم عقل مبني بر رعايت مصالح انسان ها است و هيچ آيه و يا روايات صددرصد صحيحي در اين رابطه وجود ندارد. لكن حكم فوق به عنوان يك حكم شرعي تلقي مي گردد و از طرف ديگر قاعده «ما حكم به الشرع حكم به العقل» ارتباط تنگاتنگ عقل و شرع را در بالاترين حد ترسيم مي كند. مقصود از اين قاعده آن است كه اگر در جائي شرع به طور قاطع حكمي صادر كرد؛ هرچند عقل كاملاً دليل و ملاك حكم مزبور را نداند به عاقلانه بودن آن معتقد مي گردد زيرا عقل به اجمال مي داند كه از خداي حكيم و عالم علي الاطلاق چيزي خلاف عقل صادر نخواهد شد بنابراين بعد از آشنائي عقل به اينكه اسلام بدون ملاك و مناط و منطق حرفي نمي زند. همين كه شرع چيزي را قبول كرد و حكمي صادر نمود، عقل هم اجمالاً مي گويد لابد در اينجا منطقي وجود دارد و اگر من هنوز كشف نكرده ام، بايد تامل و دقت كنم.
بنابراين معناي جمله «ما حكم به الشرع حكم به العقل» اين نيست كه هر جا شارع حكمي وضع كرد عقل نيز به طور كامل دليل آنها را بفهمد و عقل حكمي مانند حكم شرع صادر كند. مثلاً شارع مقدس گفته است گوشت خوك حرام است. عقل به واسطه اينكه مفاسد و اثرات منفي گوشت خوك را به طور كامل درك نكرده است در اين رابطه هيچ حكمي بطور مستقيم صادر نمي كند. حتي با اينكه در زمان حاضر برخي از آثار بيماري زاي گوشت خوك كشف شده است بازهم عقل نمي تواند بگويد علت اصلي حرمت گوشت خوك را درك كرده است زيرا احتمال مي دهد كه دهها مسئله ديگر اعم از تأثيرات روحي و جسماني در گوشت خوك باشد كه شرع به استناد آنها حكم حرمت را صادر نموده است. اما با همه اين احوال عقل به حكم شرع گردن مي گذارد و اجمالاً مي پذيرد كه حكم مزبور براساس ملاك هاي عقلاني و بر پايه مصالح و مفاسد واقعي صادر شده است.
جهت دوم اين مسئله نشانگر عمق معارف قرآن است، كه اين كتاب مقدس چگونه به مطالبي توجه فرموده است كه افكار انديشمندان بشر تا زمان خودش به هيچ وجه به اين مطالب توجه نداشته اند و بعد از هفتصد الي هشتصد سال اين توجهات پيدا شده است.
سپس استاد، لغزش گاه هاي عمده عقل را نام برده و كيفيت مبارزه قرآن با آن ها را نشان مي دهد به گزارش استاد، از نگاه قرآن مهم ترين راه هاي خطاي عقل تكيه به ظن و گمان، تقليد از اجتماع و پيروي از تمايلات نفساني است در فصل آتي به تفصيل پيرامون لغزش گاه ها و محدوديت هاي عقل از ديدگاه قرآن بحث خواهيم نمود.
پايه اساسي سؤال فوق به نحوه ارزش گذاري عقل در برابر شرايط اجتماعي باز مي گردد. گروهي معتقدند كه انسان عضوي از جامعه است و چنانچه يك انگشت در بدن هيچ استقلالي از خودش نداشته و صددرصد محكوم جريان كلي بدن است، عقل و اراده انسان نيز صددرصد محكوم جريان كلي جامعه است و عضوي است كه هيچگونه استقلالي از خود ندارد. محيط فاسد و آلوده انسان خائن و جاني و تبهكار به وجود مي آورد و اصولاً عقل انسان تابعي از متغير اجتماع است. گروه ديگر با اين نظريه مخالف بوده و معتقدند كه بشر در جامعه حالت نيمه استقلال و نيمه آزاد را دارد؛ يعني در عين اينكه عضو و محكوم جامعه است، مي تواند حاكم بر جامعه خودش باشد، هم جامعه فرد را تغيير مي دهد و بر او تأثير مي گذارد و هم اين عضو چون استقلالش از بين نرفته است مي تواند نه تنها خودش بلكه جامعه را نيز تغيير دهد و اين بستگي به نوع اراده و نحوه عملكرد فرد در جامعه دارد. آيا قرآن و مكتب اسلام نيز اعتقاد به عدم استقلال عقل در برابر شرايط اجتماعي دارد و يا اينكه قرآن معتقد به استقلال و اصالت عقل و اراده انسان در مقابل وضع محيط است.
استاد متفكر و قرآن شناس شهيد مطهري در خصوص نظر اسلام و قرآن در اين رابطه مي فرمايند:
مسلم اسلام به منطق دو قائل است. مي بينيد اسلام براي عقل به عنوان يك امري كه در همه حال مناط تكليف انسان است و براي وجدان انساني استقلال قائل است، در هيچ شرائطي از شرائط اجتماعي، وضع جامعه را به عنوان يك عذر نمي پذيرد، يعني اين حرف كه امروز شايع است كه تا مي گوييم: آقا «چرا چنين مي كني؟» مي گويد «اي آقا! محيط اين جور اقتضاء مي كند، لازمه محيط است، كاري نمي شود كرد، محيط خراب است، محيط فاسد است!» از نظر اسلام پذيرفته نيست. معناي اين حرف آن است كه وقتي كه محيط خراب است من مي توانم خراب نباشم، جبر محيط است، جبر تاريخ است و چاره اي نيست. قرآن اين «چاره اي نيست» را در هر شرايطي از شرايط محيطي كه انسان قرار گرفته باشد نمي پذيرد و لهذا تكيه فراواني روي عقل و تعقل يعني فكر مستقل بشر دارد، نه اينكه عقل بشر صددرصد ملعبه محيط و تاريخ و شرايط جغرافيائي، سياسي و اقتصادي است. اين مسلم با منطق قرآن جور درنمي آيد.
استاد مطهري براي اثبات نظر خود و ارائه منطق قرآن درباره اصالت و استقلال عقل در برابر وضع محيط به شش مورد از دلايل قرآني استناد نموده و با تكيه بر آيات مزبور ضمن اثبات اصالت عقل بشر در قرآن نظريه برخي از مسلمانان را كه تصور مي نمايند قرآن به منطق تابعيت مطلق عقل انساني از طبقه خاص خود معتقد است را نيز مردود اعلام مي نمايند. دلايل استاد در اين زمينه عبارتند از:
از نظر ا سلام به هيچ وجه نمي شود گفت كه فكر انسان، وجدان انسان، اراده انسان و ايمان انسان صرفاً يك پرتو و يك تجلي و يك آئينه اي است كه منعكس كننده وضع محيط است چنين چيزي ابداً نيست. به همين دليل اسلام روي اخلاق، تربيت، دعوت، تبليغ، اختيار و آزادي انسان ها و اجتماع و امثال اينها تكيه فراواني مي كند و بلكه آن را اصل و اساس مي داند و عزت ها و ذلت ها را تابع شرائط اختياري انسان ها مي داند. يك ملت عزيز شد چرا؟ زيرا خواست عزيز بشود، يك ملت ذليل شد، چرا؟ زيرا نخواست عزيز بشود يا خواست ذليل بشود. اين اصلاً منطق قرآن است. اين است كه در آن آيات مي فرمايد: «ولو ان اهل القري امنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركت من السماء و الارض» اگر مردم آن قريه ها (آن مجامع) ايمان مي آوردند و راه تقوا را پيش مي گرفتند، بركت هاي معنوي و مادي از اطراف بر آنها مي ريخت.»
معلوم است كه در هر شرايطي كه آنها قرار گرفته باشند، براي آنها اين آزادي را قائل است كه ايمان و تقوا پيدا كنند.
قرآن مي گويد: در ميان آل فرعون، در همان كانون فرعونيت، زني مخالف فرعون پيدا مي شود يعني متنعم ترين و برخوردارترين زنان جامعه مصري كه اگر بنا بود وضع طبقاتي انسان حاكم بر وجدان انسان باشد، محال بود كه او زن مومني در بيايد و عليه فرعون طغيان كند، مي گويد:«زن فرعون، زن مومني بود» و بعد زن فرعون در رديف زنان مقدس جهان از نظر قرآن از قبيل ساره و هاجر و مريم و حوا قرار گرفت.»
اشاره استاد مطهري به آيات 11 و 12 از سوره تحريم است كه خداوند مي فرمايد:«و ضرب الله مثلاً للذين ءامنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنه و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظلمين».
خداوند براي نمونه اي از مومنان واقعي آسيه زن فرعون را مثال مي زند. هنگامي كه عرض كرد بارالها (من از قصر فرعون و رفاه آن گذشتم) توخانه اي براي من در بهشت بنا كن و مرا از شر فرعون كافر و عملش و قوم ستمكارش نجات بخش.»
آيات فوق صريحاً مخالفت و قيام زن فرعون را بر عليه پايگاه طبقاتي خود و شرايط محيطي زندگي اش را نشان داده و به ايمان او به خدا و قيامت و معاد اشاره مي كند.
قرآن كريم از او به عنوان «مومن من ءال فرعون» ياد كرده و در آيات 28 الي 45 سوره مومن ازدفاع جانانه او از حضرت موسي و خنثي شدن توطئه ترور حضرت موسي توسط او سخن مي گويد. همچنين قرآن ايمان كامل او را به خدا، معاد و دعوت انبياء و خصوصاً موسي را گوشزد مي كند.
استاد مطهري داستان مومن آل فرعون و كيفيت دلالت آن را بر استقلال عقل از نظر قرآن چنين بيان مي فرمايند:
قرآن ازمرد مومني از آل فرعون ياد مي كند: «و قال رجل مومن من ءال فرعون يكتم ايمنه» و يك سوره در قرآن به نام «مومن» است به دليل اينكه حدود پانزده آيه آن راجع به همين مومن آل فرعون است. اگر قرآن مي خواست تاريخ را فقط روي آن اساس توجيه كند كه فرعون و طبقه فرعوني هميشه در آن طرف بودند، ديگر معني نداشت كه بيايد از مومن آل فرعون هم به اين شكل و به اين ترتيب ياد كند كه آيات خيلي زيبا و شيريني است وقتي منطق فرعون و منطق آل فرعون را نقل مي كند كه اين چه گفت و او چه گفت، و داستان شنيدني است.
استاد مطهري با تكيه بر داستان حضرت يوسف و شرايط مختلفي كه در زندگي او به وجود آمده است به اثبات حريت و استقلال عقل در برابر شرايط اقتصادي و سياسي كه محيط بر انسان تحميل مي كند مي پردازند و از اين رهگذر انديشه محكوميت انسان در برابر محيط و جبر تاريخ را ابطال مي نمايند:
قرآن از شخصي به نام يوسف ياد مي كند، از آن دوره اي كه اين مرد جوان در بدترين شرايط زندگي قرار گرفته و يكي از سخت ترين مظلوميت ها را گذرانده كه به دست برادرانش به چاه مي افتد و مشرف به هلاكت مي شود، بعد يك تصادفي- به حسب ظاهر- او را از چاه بيرون مي آورد، بعد او را به شكل يك برده در بازارهاي مصر مي فروشند، دست به دست مي شود و بعد در خانه عزيز مصر قرار مي گيرد، بعد كم كم به اصطلاح محبوب مي شود، بعد به زندان مي افتد، بعد از زندانش به مقام عزيزي مصر مي رسد. ولي وجداني كه قرآن براي اين آدم ذكر كرده است، از همان روز اولي كه پيش پدرش بود، روز دومي كه اسير برادرانش شد و به چاه افتاد وروزي كه برده شد، و روزي كه دو مرتبه عزيز مصر شد، در همه اين مراحل يك مسير را طي كرده و يك وجدان بوده كه تحت تأثير اين حالات و اوضاع مختلف مادي قرار نگرفته است. شما ببينيد از نظر قرآن منطق يوسف در همان عزت و شوكتش چقدر متواضعانه و انساني است.
اين براي آن است كه قرآن براي عقل و وجدان انسان در برابر جبر محيط و جبر تاريخ و جبر اقتصادي و جبر سياسي- و هرچه مي خواهيد بگوئيد- حريت و آزادي و استقلالي قائل است و معتقد است كه آن فطرت الهي، آن وجدان الهي انسان در هر شرايطي مي تواند زنده باشد و خدا هم به موجب همان انسان را پاداش و كيفر مي دهد.
استاد مطهري با بيان داستان حضرت آدم ثابت مي كند كه منشا اصلي هدايت و گمراهي اصلاح و فساد انسان كشمكش هاي دروني آدمي است نه فشارها و شرايط دروني و در واقع اين انساني است كه براساس تشخيص عقلي خود از ميان شرايط مختلف يكي را انتخاب نموده و بر همان اساس هم عمل مي نمايد تا در نتيجه شرايط محيطي در اختيار عقل باشند نه برعكس. ايشان با بياني شيوا و منطقي و استوار مي فرمايند:
زندگي انسان در منطق قرآن از آدم شروع شده، از يك انسان آن هم يك انسان معلم و «علم ادم الاسماء كلها» از يك انسان مكلف، از يك انساني كه صفي الله و برگزيده خداست كه همان انسان عصيان مي كند و همان انسان توبه مي كند يعني يك موجودي كه قبل از هر چيزي، قبل از اين كه جامعه اي به وجود بيايد قبل از اين كه فرزنداني پيدا كند، قبل از اين كه اصلا اين حر فها در كار بيايد، در درون خودش دچار يك نوع تضاد است، يعني دو دعوت در درون انسان هست: يكي او را به شهوات و مطالع و اين امور دعوت مي كند، و ديگري به ترك شهوت پرستي و خودپرستي و به سوي خدا دعوت مي كند، همين انسان عصيان مي كند و همين انسان تائب مي شود و توبه مي كند. معلوم مي شود كه اصلا انسان قبل از اين كه وارد جامعه بشود و قبل از اين كه وضع طبقاتي پيدا كند و قبل از اين كه شرايط مختلف سياسي و اقتصادي و غيره بر او حكومت كند، در درون خودش دو جنبه متضاد دارد و انسان آفريده شده است كه از اين دو امر متضاد، يكي را انتخاب كند از يك طرف شيطان مي آيد و انسان را ترغيب و وسوسه مي كند- كه به تعبير قرآن تسويل است، مرغوبات شهواني انساني را زيبا جلوه مي دهد- و از طرف ديگر از همان ساعت اول، نبوت و پيغمبري هست و انسان را به راه خير و راه صلاح دعوت مي كند و به انسان گفته اند تو يك اراده آزاد و يك اختيار كاملي داري كه از ميان اين دو ضد، يكي را انتخاب كني.
دلايل ششگانه فوق به وضوح آشكار مي سازد كه قرآن به واسطه اهميت و ارزش فوق العاده اي كه براي عقل و انديشه بشري قائل است، جايگاه و مقام آن را برتر از همه شرايط اجتماعي- اقتصادي و تاريخي قرار داده، انسان را به استقلال در تفكر و انتخاب آزاد فرا خوانده است. به راستي كداميك از مكاتب مدعي انسان محوري و اومانيستي چنين ارزش و بهائي به انسان و عقل و تفكر او داده، كه قرآن داده است و كداميك از مدعيان مخالفت عقل و دين چنين ارزش و جايگاه بلندي را براي عقل انسان قائل است كه قرآن كريم و مكتب حيات بخش اسلام قائلند.
به غير از آنچه استاد مطهري بيان فرمودند آيات و نمونه هاي ديگري نيز مي توان در قرآن يافت كه گواه صادق مخالفت عقل مستقل انسان با شرايط محيطي و يا وراثتي باشد، همه انبياء در محيطي قيام مي كنند كه سراسر جامعه و اجتماع آنان را فساد انحراف و بت پرستي فرا گرفته است اما انبياء بدون اين كه تحت تاثير محيط واقع شوند به نداي عقل و وجدان خود پاسخ گفته و يك تنه بر همه فشارهاي اجتماعي غلبه مي كنند و نداي توحيد سر مي دهند. از همه گوياتر داستان حضرت ابراهيم است كه در خانه يكي از سران بت پرستان بزرگ مي شود و در اطراف خود هميشه بت و بت پرستي مي ديده است اما هرگز تحت تاثير قرار نمي گيرد بلكه صراط مستقيم خداپرستي را برمي گزيند، همچنين داستان اصحاب كهف و جريان موسي (عليه السلام) و دهها نمونه ديگر.
از مجموعه شواهد فوق مي توان نتيجه گرفت كه قرآن به توانايي مقابله عقل و وجدان بشري با محيط اجتماعي اعتقاد راسخ دارد لكن عقل زماني مي تواند به اين مهم دست يابد كه اولا از لغزش گاه هاي انديشه دوري گزيده و مستقل عمل كند و ثانيا خود را تقويت و تكميل نموده تا توانايي درك شرايط و تجزيه آنها و سرانجام يافتن راه حق را از ميان راه هاي موجود بدست آورد.
منابع و مآخذ
1- مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن، چاپ؟؟، دفتر انتشارات اسلامي.
2- مطهري، مرتضي، انسان و ايمان، انتشارات صدرا.
3- مطهري، مرتضي، جهان بيني توحيدي، انتشارات صدرا.
4- مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، چاپ اول، خرداد 4631، انتشارات صدرا.
5- مطهري، مرتضي، تعليم و تربيت در اسلام، چاپ هفدهم، پاييز 96، انتشارات صدرا.
6- مطهري، مرتضي، بيست گفتار، چاپ پنجم، خرداد 85، انتشارات صدرا.
7- مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، آبان 85، انتشارات صدرا.
8- مطهري، مرتضي، انسان كامل، چاپ شانزدهم، تير 67، انتشارات صدرا.
9- مطهري، مرتضي، شناخت، شهريور 16، انتشارات شريعت.
10- مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، ج1، 2631، انتشارات صدرا.
11- مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، چاپ اول، تابستان 0731، صدرا.
12- مطهري، مرتضي، شناخت در قرآن، پائيز 16، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.
13- مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، دفتر انتشارات اسلامي.
14- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، چاپ بيست و يكم، سال 8631، انتشارات دار الكتب الاسلاميه.
15- الحويزي، علي بن جمعه العروسي، تفسير نورالثقلين.
16- المظفر، محمدرضا، اصول الفقه، چاپ دوم،6831 ه.ق، چاپخانه دارالنعمان نجف.
منبع:روزنامه کیهان
3- بيان فلسفه احكام در قرآن
بنابراين وقتي كه قرآن پس از بيان يك حكم، فلسفه آن را هم ذكر مي كند در واقع علت صدور حكم را با يك دليل عقلي مستدل مي نمايد و «اگر حكم عقل از نظر قرآن اعتبار نداشته باشد، اين استدلال ها اصلاً معنا ندارد.» استاد مطهري در اين رابطه هم دو مثال قرآني را ذكر مي نمايند:
مثلاً قرآن در يك جا مي گويد نماز بپا داريد و در جاي ديگر فلسفه اش را هم يادآوري مي كند «ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر» اثر روحي نماز را متذكر مي گردد كه چگونه به انسان تعالي مي دهد و به سبب اين تعالي انسان از فحشا و بدي ها انزجار و انصراف پيدا مي كند. و يا از روزه ياد مي كند و به دنبال دستور به اجراي آن مي گويد: «كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلكم تتقون» و چنين است در مورد ساير احكام نظير زكوه و جهاد و... كه درباره همه آنها از لحاظ فردي و اجتماعي توضيح مي دهد. به اين ترتيب قرآن به احكام آسماني در عين ماورائي بودن، جنبه اين دنيائي مي دهد و از انسان مي خواهد درباره آنها انديشه كند تا كنه مطلب براي او روشن گردد و تصور نكند كه اينها صرفاً يك سلسله رمزهاي مافوق فكر بشر است.
جايگاه عقل در احكام شريعت اسلامي به مرتبه اي است كه علماي اسلام ضمن دو قاعده عمومي ملازمه بين عقل و شرع را چنين بيان مي نمايند از يك طرف مي گويند: «ما حكم به العقل حكم به الشرع» به اين معنا كه اگر عقل مصلحتي را به طور قطعي و يقيني نه احتمالي و گماني كشف كرد هر چند در آن رابطه دستوري به طور صريح از طرف شارع به ما نرسيده باشد واجب است به حكم عقل گردن نهاده و براساس آن فتواي شرعي صادر كنيم. مانند ولايت حاكم شرع بر اولاد صغير فردي كه بدون وصيت و تعيين قيم از دنيا رفته است. تنها دليل اثبات اين ولايت حكم عقل مبني بر رعايت مصالح انسان ها است و هيچ آيه و يا روايات صددرصد صحيحي در اين رابطه وجود ندارد. لكن حكم فوق به عنوان يك حكم شرعي تلقي مي گردد و از طرف ديگر قاعده «ما حكم به الشرع حكم به العقل» ارتباط تنگاتنگ عقل و شرع را در بالاترين حد ترسيم مي كند. مقصود از اين قاعده آن است كه اگر در جائي شرع به طور قاطع حكمي صادر كرد؛ هرچند عقل كاملاً دليل و ملاك حكم مزبور را نداند به عاقلانه بودن آن معتقد مي گردد زيرا عقل به اجمال مي داند كه از خداي حكيم و عالم علي الاطلاق چيزي خلاف عقل صادر نخواهد شد بنابراين بعد از آشنائي عقل به اينكه اسلام بدون ملاك و مناط و منطق حرفي نمي زند. همين كه شرع چيزي را قبول كرد و حكمي صادر نمود، عقل هم اجمالاً مي گويد لابد در اينجا منطقي وجود دارد و اگر من هنوز كشف نكرده ام، بايد تامل و دقت كنم.
بنابراين معناي جمله «ما حكم به الشرع حكم به العقل» اين نيست كه هر جا شارع حكمي وضع كرد عقل نيز به طور كامل دليل آنها را بفهمد و عقل حكمي مانند حكم شرع صادر كند. مثلاً شارع مقدس گفته است گوشت خوك حرام است. عقل به واسطه اينكه مفاسد و اثرات منفي گوشت خوك را به طور كامل درك نكرده است در اين رابطه هيچ حكمي بطور مستقيم صادر نمي كند. حتي با اينكه در زمان حاضر برخي از آثار بيماري زاي گوشت خوك كشف شده است بازهم عقل نمي تواند بگويد علت اصلي حرمت گوشت خوك را درك كرده است زيرا احتمال مي دهد كه دهها مسئله ديگر اعم از تأثيرات روحي و جسماني در گوشت خوك باشد كه شرع به استناد آنها حكم حرمت را صادر نموده است. اما با همه اين احوال عقل به حكم شرع گردن مي گذارد و اجمالاً مي پذيرد كه حكم مزبور براساس ملاك هاي عقلاني و بر پايه مصالح و مفاسد واقعي صادر شده است.
4- مبارزه قرآن با لغزش هاي عقل
جهت دوم اين مسئله نشانگر عمق معارف قرآن است، كه اين كتاب مقدس چگونه به مطالبي توجه فرموده است كه افكار انديشمندان بشر تا زمان خودش به هيچ وجه به اين مطالب توجه نداشته اند و بعد از هفتصد الي هشتصد سال اين توجهات پيدا شده است.
سپس استاد، لغزش گاه هاي عمده عقل را نام برده و كيفيت مبارزه قرآن با آن ها را نشان مي دهد به گزارش استاد، از نگاه قرآن مهم ترين راه هاي خطاي عقل تكيه به ظن و گمان، تقليد از اجتماع و پيروي از تمايلات نفساني است در فصل آتي به تفصيل پيرامون لغزش گاه ها و محدوديت هاي عقل از ديدگاه قرآن بحث خواهيم نمود.
استقلال عقل انسان در برابر شرايط تاريخي و اجتماعي از ديدگاه قرآن
پايه اساسي سؤال فوق به نحوه ارزش گذاري عقل در برابر شرايط اجتماعي باز مي گردد. گروهي معتقدند كه انسان عضوي از جامعه است و چنانچه يك انگشت در بدن هيچ استقلالي از خودش نداشته و صددرصد محكوم جريان كلي بدن است، عقل و اراده انسان نيز صددرصد محكوم جريان كلي جامعه است و عضوي است كه هيچگونه استقلالي از خود ندارد. محيط فاسد و آلوده انسان خائن و جاني و تبهكار به وجود مي آورد و اصولاً عقل انسان تابعي از متغير اجتماع است. گروه ديگر با اين نظريه مخالف بوده و معتقدند كه بشر در جامعه حالت نيمه استقلال و نيمه آزاد را دارد؛ يعني در عين اينكه عضو و محكوم جامعه است، مي تواند حاكم بر جامعه خودش باشد، هم جامعه فرد را تغيير مي دهد و بر او تأثير مي گذارد و هم اين عضو چون استقلالش از بين نرفته است مي تواند نه تنها خودش بلكه جامعه را نيز تغيير دهد و اين بستگي به نوع اراده و نحوه عملكرد فرد در جامعه دارد. آيا قرآن و مكتب اسلام نيز اعتقاد به عدم استقلال عقل در برابر شرايط اجتماعي دارد و يا اينكه قرآن معتقد به استقلال و اصالت عقل و اراده انسان در مقابل وضع محيط است.
استاد متفكر و قرآن شناس شهيد مطهري در خصوص نظر اسلام و قرآن در اين رابطه مي فرمايند:
مسلم اسلام به منطق دو قائل است. مي بينيد اسلام براي عقل به عنوان يك امري كه در همه حال مناط تكليف انسان است و براي وجدان انساني استقلال قائل است، در هيچ شرائطي از شرائط اجتماعي، وضع جامعه را به عنوان يك عذر نمي پذيرد، يعني اين حرف كه امروز شايع است كه تا مي گوييم: آقا «چرا چنين مي كني؟» مي گويد «اي آقا! محيط اين جور اقتضاء مي كند، لازمه محيط است، كاري نمي شود كرد، محيط خراب است، محيط فاسد است!» از نظر اسلام پذيرفته نيست. معناي اين حرف آن است كه وقتي كه محيط خراب است من مي توانم خراب نباشم، جبر محيط است، جبر تاريخ است و چاره اي نيست. قرآن اين «چاره اي نيست» را در هر شرايطي از شرايط محيطي كه انسان قرار گرفته باشد نمي پذيرد و لهذا تكيه فراواني روي عقل و تعقل يعني فكر مستقل بشر دارد، نه اينكه عقل بشر صددرصد ملعبه محيط و تاريخ و شرايط جغرافيائي، سياسي و اقتصادي است. اين مسلم با منطق قرآن جور درنمي آيد.
استاد مطهري براي اثبات نظر خود و ارائه منطق قرآن درباره اصالت و استقلال عقل در برابر وضع محيط به شش مورد از دلايل قرآني استناد نموده و با تكيه بر آيات مزبور ضمن اثبات اصالت عقل بشر در قرآن نظريه برخي از مسلمانان را كه تصور مي نمايند قرآن به منطق تابعيت مطلق عقل انساني از طبقه خاص خود معتقد است را نيز مردود اعلام مي نمايند. دلايل استاد در اين زمينه عبارتند از:
1- وجود مفاهيمي همچون آزادي دعوت و تربيت در قرآن
از نظر ا سلام به هيچ وجه نمي شود گفت كه فكر انسان، وجدان انسان، اراده انسان و ايمان انسان صرفاً يك پرتو و يك تجلي و يك آئينه اي است كه منعكس كننده وضع محيط است چنين چيزي ابداً نيست. به همين دليل اسلام روي اخلاق، تربيت، دعوت، تبليغ، اختيار و آزادي انسان ها و اجتماع و امثال اينها تكيه فراواني مي كند و بلكه آن را اصل و اساس مي داند و عزت ها و ذلت ها را تابع شرائط اختياري انسان ها مي داند. يك ملت عزيز شد چرا؟ زيرا خواست عزيز بشود، يك ملت ذليل شد، چرا؟ زيرا نخواست عزيز بشود يا خواست ذليل بشود. اين اصلاً منطق قرآن است. اين است كه در آن آيات مي فرمايد: «ولو ان اهل القري امنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركت من السماء و الارض» اگر مردم آن قريه ها (آن مجامع) ايمان مي آوردند و راه تقوا را پيش مي گرفتند، بركت هاي معنوي و مادي از اطراف بر آنها مي ريخت.»
معلوم است كه در هر شرايطي كه آنها قرار گرفته باشند، براي آنها اين آزادي را قائل است كه ايمان و تقوا پيدا كنند.
2- داستان ايمان آوردن زن فرعون در قرآن
قرآن مي گويد: در ميان آل فرعون، در همان كانون فرعونيت، زني مخالف فرعون پيدا مي شود يعني متنعم ترين و برخوردارترين زنان جامعه مصري كه اگر بنا بود وضع طبقاتي انسان حاكم بر وجدان انسان باشد، محال بود كه او زن مومني در بيايد و عليه فرعون طغيان كند، مي گويد:«زن فرعون، زن مومني بود» و بعد زن فرعون در رديف زنان مقدس جهان از نظر قرآن از قبيل ساره و هاجر و مريم و حوا قرار گرفت.»
اشاره استاد مطهري به آيات 11 و 12 از سوره تحريم است كه خداوند مي فرمايد:«و ضرب الله مثلاً للذين ءامنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنه و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظلمين».
خداوند براي نمونه اي از مومنان واقعي آسيه زن فرعون را مثال مي زند. هنگامي كه عرض كرد بارالها (من از قصر فرعون و رفاه آن گذشتم) توخانه اي براي من در بهشت بنا كن و مرا از شر فرعون كافر و عملش و قوم ستمكارش نجات بخش.»
آيات فوق صريحاً مخالفت و قيام زن فرعون را بر عليه پايگاه طبقاتي خود و شرايط محيطي زندگي اش را نشان داده و به ايمان او به خدا و قيامت و معاد اشاره مي كند.
3- داستان مومن آل فرعون
قرآن كريم از او به عنوان «مومن من ءال فرعون» ياد كرده و در آيات 28 الي 45 سوره مومن ازدفاع جانانه او از حضرت موسي و خنثي شدن توطئه ترور حضرت موسي توسط او سخن مي گويد. همچنين قرآن ايمان كامل او را به خدا، معاد و دعوت انبياء و خصوصاً موسي را گوشزد مي كند.
استاد مطهري داستان مومن آل فرعون و كيفيت دلالت آن را بر استقلال عقل از نظر قرآن چنين بيان مي فرمايند:
قرآن ازمرد مومني از آل فرعون ياد مي كند: «و قال رجل مومن من ءال فرعون يكتم ايمنه» و يك سوره در قرآن به نام «مومن» است به دليل اينكه حدود پانزده آيه آن راجع به همين مومن آل فرعون است. اگر قرآن مي خواست تاريخ را فقط روي آن اساس توجيه كند كه فرعون و طبقه فرعوني هميشه در آن طرف بودند، ديگر معني نداشت كه بيايد از مومن آل فرعون هم به اين شكل و به اين ترتيب ياد كند كه آيات خيلي زيبا و شيريني است وقتي منطق فرعون و منطق آل فرعون را نقل مي كند كه اين چه گفت و او چه گفت، و داستان شنيدني است.
4- داستان حضرت داود و سليمان در قرآن
5- داستان حضرت يوسف در قرآن
استاد مطهري با تكيه بر داستان حضرت يوسف و شرايط مختلفي كه در زندگي او به وجود آمده است به اثبات حريت و استقلال عقل در برابر شرايط اقتصادي و سياسي كه محيط بر انسان تحميل مي كند مي پردازند و از اين رهگذر انديشه محكوميت انسان در برابر محيط و جبر تاريخ را ابطال مي نمايند:
قرآن از شخصي به نام يوسف ياد مي كند، از آن دوره اي كه اين مرد جوان در بدترين شرايط زندگي قرار گرفته و يكي از سخت ترين مظلوميت ها را گذرانده كه به دست برادرانش به چاه مي افتد و مشرف به هلاكت مي شود، بعد يك تصادفي- به حسب ظاهر- او را از چاه بيرون مي آورد، بعد او را به شكل يك برده در بازارهاي مصر مي فروشند، دست به دست مي شود و بعد در خانه عزيز مصر قرار مي گيرد، بعد كم كم به اصطلاح محبوب مي شود، بعد به زندان مي افتد، بعد از زندانش به مقام عزيزي مصر مي رسد. ولي وجداني كه قرآن براي اين آدم ذكر كرده است، از همان روز اولي كه پيش پدرش بود، روز دومي كه اسير برادرانش شد و به چاه افتاد وروزي كه برده شد، و روزي كه دو مرتبه عزيز مصر شد، در همه اين مراحل يك مسير را طي كرده و يك وجدان بوده كه تحت تأثير اين حالات و اوضاع مختلف مادي قرار نگرفته است. شما ببينيد از نظر قرآن منطق يوسف در همان عزت و شوكتش چقدر متواضعانه و انساني است.
اين براي آن است كه قرآن براي عقل و وجدان انسان در برابر جبر محيط و جبر تاريخ و جبر اقتصادي و جبر سياسي- و هرچه مي خواهيد بگوئيد- حريت و آزادي و استقلالي قائل است و معتقد است كه آن فطرت الهي، آن وجدان الهي انسان در هر شرايطي مي تواند زنده باشد و خدا هم به موجب همان انسان را پاداش و كيفر مي دهد.
6- داستان حضرت آدم در قرآن
استاد مطهري با بيان داستان حضرت آدم ثابت مي كند كه منشا اصلي هدايت و گمراهي اصلاح و فساد انسان كشمكش هاي دروني آدمي است نه فشارها و شرايط دروني و در واقع اين انساني است كه براساس تشخيص عقلي خود از ميان شرايط مختلف يكي را انتخاب نموده و بر همان اساس هم عمل مي نمايد تا در نتيجه شرايط محيطي در اختيار عقل باشند نه برعكس. ايشان با بياني شيوا و منطقي و استوار مي فرمايند:
زندگي انسان در منطق قرآن از آدم شروع شده، از يك انسان آن هم يك انسان معلم و «علم ادم الاسماء كلها» از يك انسان مكلف، از يك انساني كه صفي الله و برگزيده خداست كه همان انسان عصيان مي كند و همان انسان توبه مي كند يعني يك موجودي كه قبل از هر چيزي، قبل از اين كه جامعه اي به وجود بيايد قبل از اين كه فرزنداني پيدا كند، قبل از اين كه اصلا اين حر فها در كار بيايد، در درون خودش دچار يك نوع تضاد است، يعني دو دعوت در درون انسان هست: يكي او را به شهوات و مطالع و اين امور دعوت مي كند، و ديگري به ترك شهوت پرستي و خودپرستي و به سوي خدا دعوت مي كند، همين انسان عصيان مي كند و همين انسان تائب مي شود و توبه مي كند. معلوم مي شود كه اصلا انسان قبل از اين كه وارد جامعه بشود و قبل از اين كه وضع طبقاتي پيدا كند و قبل از اين كه شرايط مختلف سياسي و اقتصادي و غيره بر او حكومت كند، در درون خودش دو جنبه متضاد دارد و انسان آفريده شده است كه از اين دو امر متضاد، يكي را انتخاب كند از يك طرف شيطان مي آيد و انسان را ترغيب و وسوسه مي كند- كه به تعبير قرآن تسويل است، مرغوبات شهواني انساني را زيبا جلوه مي دهد- و از طرف ديگر از همان ساعت اول، نبوت و پيغمبري هست و انسان را به راه خير و راه صلاح دعوت مي كند و به انسان گفته اند تو يك اراده آزاد و يك اختيار كاملي داري كه از ميان اين دو ضد، يكي را انتخاب كني.
دلايل ششگانه فوق به وضوح آشكار مي سازد كه قرآن به واسطه اهميت و ارزش فوق العاده اي كه براي عقل و انديشه بشري قائل است، جايگاه و مقام آن را برتر از همه شرايط اجتماعي- اقتصادي و تاريخي قرار داده، انسان را به استقلال در تفكر و انتخاب آزاد فرا خوانده است. به راستي كداميك از مكاتب مدعي انسان محوري و اومانيستي چنين ارزش و بهائي به انسان و عقل و تفكر او داده، كه قرآن داده است و كداميك از مدعيان مخالفت عقل و دين چنين ارزش و جايگاه بلندي را براي عقل انسان قائل است كه قرآن كريم و مكتب حيات بخش اسلام قائلند.
به غير از آنچه استاد مطهري بيان فرمودند آيات و نمونه هاي ديگري نيز مي توان در قرآن يافت كه گواه صادق مخالفت عقل مستقل انسان با شرايط محيطي و يا وراثتي باشد، همه انبياء در محيطي قيام مي كنند كه سراسر جامعه و اجتماع آنان را فساد انحراف و بت پرستي فرا گرفته است اما انبياء بدون اين كه تحت تاثير محيط واقع شوند به نداي عقل و وجدان خود پاسخ گفته و يك تنه بر همه فشارهاي اجتماعي غلبه مي كنند و نداي توحيد سر مي دهند. از همه گوياتر داستان حضرت ابراهيم است كه در خانه يكي از سران بت پرستان بزرگ مي شود و در اطراف خود هميشه بت و بت پرستي مي ديده است اما هرگز تحت تاثير قرار نمي گيرد بلكه صراط مستقيم خداپرستي را برمي گزيند، همچنين داستان اصحاب كهف و جريان موسي (عليه السلام) و دهها نمونه ديگر.
از مجموعه شواهد فوق مي توان نتيجه گرفت كه قرآن به توانايي مقابله عقل و وجدان بشري با محيط اجتماعي اعتقاد راسخ دارد لكن عقل زماني مي تواند به اين مهم دست يابد كه اولا از لغزش گاه هاي انديشه دوري گزيده و مستقل عمل كند و ثانيا خود را تقويت و تكميل نموده تا توانايي درك شرايط و تجزيه آنها و سرانجام يافتن راه حق را از ميان راه هاي موجود بدست آورد.
منابع و مآخذ
1- مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن، چاپ؟؟، دفتر انتشارات اسلامي.
2- مطهري، مرتضي، انسان و ايمان، انتشارات صدرا.
3- مطهري، مرتضي، جهان بيني توحيدي، انتشارات صدرا.
4- مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، چاپ اول، خرداد 4631، انتشارات صدرا.
5- مطهري، مرتضي، تعليم و تربيت در اسلام، چاپ هفدهم، پاييز 96، انتشارات صدرا.
6- مطهري، مرتضي، بيست گفتار، چاپ پنجم، خرداد 85، انتشارات صدرا.
7- مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، آبان 85، انتشارات صدرا.
8- مطهري، مرتضي، انسان كامل، چاپ شانزدهم، تير 67، انتشارات صدرا.
9- مطهري، مرتضي، شناخت، شهريور 16، انتشارات شريعت.
10- مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، ج1، 2631، انتشارات صدرا.
11- مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، چاپ اول، تابستان 0731، صدرا.
12- مطهري، مرتضي، شناخت در قرآن، پائيز 16، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.
13- مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، دفتر انتشارات اسلامي.
14- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، چاپ بيست و يكم، سال 8631، انتشارات دار الكتب الاسلاميه.
15- الحويزي، علي بن جمعه العروسي، تفسير نورالثقلين.
16- المظفر، محمدرضا، اصول الفقه، چاپ دوم،6831 ه.ق، چاپخانه دارالنعمان نجف.
منبع:روزنامه کیهان