اصالت روحانيت در مكتب امام عصر - قسمت اول

آنچه مى خوانيد متن سخنرانى دكتر سيدحسن فيروزآبادى عضو هيات علمى دانشگاه علوم پزشكى بقيه الله درخصوص روحانيت است كه چندى پيش ايراد گرديد. ايشان در اين سخنرانى ضمن تبيين جايگاه روحانيت در مذهب تشيع به بررسى توطئه هاى استعمار در طول تاريخ براى ايجاد خدشه در اين جايگاه به ويژه از نظر تاثيرگذارى آن بر مردم پرداخت.
چهارشنبه، 2 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اصالت روحانيت در مكتب امام عصر -  قسمت اول
اصالت روحانيت در مكتب امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) – قسمت اول
اصالت روحانيت در مكتب امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) – قسمت اول

نويسنده: دكتر سيد حسن فيروز آبادى
آنچه مى خوانيد متن سخنرانى دكتر سيدحسن فيروزآبادى عضو هيات علمى دانشگاه علوم پزشكى بقيه الله درخصوص روحانيت است كه چندى پيش ايراد گرديد. ايشان در اين سخنرانى ضمن تبيين جايگاه روحانيت در مذهب تشيع به بررسى توطئه هاى استعمار در طول تاريخ براى ايجاد خدشه در اين جايگاه به ويژه از نظر تاثيرگذارى آن بر مردم پرداخت.
الحمدلله رب العالمين
اللهم صل على على بن موسى الرضا المرتضى الامام التقى النقى و حجتك على من فوق الارض و من تحت الثرى الصديق الشهيد صلوة كثيرة تامة زاكية متواصله متواترة مترادفة كافضل ما صليت على احد من اوليائك
اصولا مكتب تشيع، اين مكتبى كه امام زمان (عج) را دارد و زنده هست و هدايتش مى كند اين مكتب، حكيم و متخصصش روحانيت است. يعنى مكتب تشيع جز از طريق روحانيت نداريم. اين ويژگى را اگر از مكتب تشيع بگيريم ديگر مكتب تشيع نيست. اين سند بسيار محكمى دارد، امام زمان (عج) امام زمان ماست، زنده است، روايتش هم قطعى است، خطاب به فقها فرموده فقها را معرفى كرده و فرمودند:
انهم حجتى عليكم و انا حجه الله
اين چهار كلمه تكليف قطعى دينى ما را مشخص كرده است، امام زمان (عج) فرموده اند از طريق فقها است راه ديگر نداريم من حجت خدايم فقها حجت من هستند، سلسله حجت از ما تا خداى متعال فقط دو واسطه دارد؟
فقيه و امام زمان (عج) روحى فداه
اين هم اساس مكتب است. من بيشتر بحث نمى كنم اين اساس به هيچ وجه داراى خدشه نيست، استعمار وقتى به ايران نزديك شد ديد برخلاف خيلى از كشورهاى اسلامى كه خيلى راحت مى تواند بگيرد رفت و گرفت و همه جا را تصرف كرد و هر كارى دلش خواست كرد اما در ايران هر طور چنگ و دندان زد به جايى نرسيد، با وجودى كه سراغ ايران زودتر از سراغ بقيه كشورها آمده بود.
سراغ ايران از زمان شاه عباس صفوى آمدند ولى سراغ كشورهاى ديگر حدود صد يا صدوپنجاه سال بعد رفتند، آنجاها را موفق شدند اينجا را موفق نشدند. دقيقا به اين نتيجه رسيدند كه در ايران عواملى وجود دارد كه اين عوامل مانع مى شود كه بشود زمام مردم را به دست گرفت، چون هر حاكميت طاغوتى هم به وجود بيايد مى خواهد زمام مردم را به دست بگيرد آمدند مواجه شدند با اين كه در ايران نمى شود زمام مردم را به دست گرفت نشستند تجزيه و تحليل كردند گفتند ببينيم چرا در ايران نمى شود زمام مردم را به دست گرفت، مثلا در هندوستان راحت رفتند يك گروه هندى را برداشتند خود مهاراجاهاى هندى را سرنگون كردند.
در كشور مصر رفتند يك گروه مصرى را برداشتند خود مصرى ها را سرنگون كردند يا در يمن همين كار را كردند.
در ايران اين كار را نتوانستند بكنند. گير كردند. همه جا آمدند و شروع كردند ولى نتوانستند آمدند در جزاير خليج فارس، در بوشهر و بندرعباس آمدند، در شمال آمدند حتى داخل پايتخت آمدند خيلى هم تلاش كردند، سفارتخانه هايشان هم خيلى تلاش كردند موفق نشدند. به اين نتيجه رسيدند كه در ايران يك چيزى وجود دارد به اسم روحانيت كه اين روحانيت سه ابزار مهم دارد كه با اين سه ابزار مهم زمام امور مردم را در دست دارد و شاه با هر اقتدارى قادر نيست زمام امور مردم را به دست استعمار بدهد يعنى آنها هر كس را منصوب كنند نمى تواند همه قدرت را داشته باشد، اين سه تا را هم زيبا تفكيك كردند و گفتند:
۱- ثبت اسناد و املاك
۲- خبر و فتوى
۳- احكام الهى
گفتند سازمان ثبت احوال و اسناد درست مى كنيم اين را از روحانيت مى گيريم متاسفانه در ايران روى اين خوب كار نشده است اصلا يكى از پايه هاى اصلى اقتدار روحانيت اين بوده است. بالاخره هر كس زمينى، خانه اى و بچه اى داشته مى رفته پيش آقا و آقا برايش ثبت مى كرد و بعد طرف همه چيزش را مى دانسته كه مشروعيتش به اين چيزها است كه پيش آقا است اين را آمدند گرفتند.
نكته دوم خبر است يعنى مردم هر روز صبح، ظهر، شب مى روند در مسجد جمع مى شوند يك آقايى مى آيد آنجا مى گويد چه خبر در خراسان اتفاق افتاد، آقاى فلانى اين را گفت، در خوزستان اين اتفاق افتاد آقاى فلانى اين را گفت به ما خبر رسيده در نجف آقا چه فرمودند و مردم هم اين خبر را گوش مى دادند.
گفتند يك چيزى درست كنيم كه مردم احساس نياز به خبر مسجد نكنند لذا روزنامه ها و رسانه ها را درست كردند اينها را كه من عرض مى كنم از روى يك سند قطعى موجود در فرانسه است و در يكى از مجلات سفارتخانه خودمان كه در آنجا چاپ و منتشر شده است.
و سوم رسيدند به خود اين آقاى روحانى گفتند اين روحانى دو كار را انجام مى دهد و وجود خودش هم هست كه اين مرجع، حلال و حرام مردم است، گفتند براى اين چه كار كنيم؟ گفتند براى اين علم حقوق را درست مى كنيم و به مردم مى گوييم زندگى براساس قانون است چرا گير حاج آقا هستيد؟ قانون مى گويد مال تو يا مال تو نيست، قانون مى گويد شما جرم كردى يا جرم نكردى، شما از زبان بعضى روشنفكران و حقوقدان ها بارها در زمان امام و آقا شنيديد كه مى گفتند امام فرمودند درست مال توى رساله است اما بايد تبديل به قانون بشود كه قابل اجرا باشد. اين هنوز هم گريبانگير ماست با وجود ۲۷ سال كه از انقلاب گذشته است اين هم ببينيد اساس كار است.
بنابراين استعمارگران هم درست تشخيص دادند و هم درست عمل كردند و تشخيص دادند كه اساس در شيعه در روحانيت است. درست هم عمل كردند آمدند سازمان ثبت احوال و اسناد را تشكيل دادند، اين تكيه گاه دنيايى مردم را از دست روحانيت گرفتند، روزنامه و وسايل ارتباط جمعى درست كردند كه ديگر مردم احساس نكنند كه بايد بروند در مسجد خبر بگيرند و از آنجا هدايت بشوند. براى حلال و حرام هم آمدند قانون مدنى و علم حقوق و اين چيزها را درست كردند.
اينها يك چيزهاى تازه اى نيست بلكه از مشروطيت شروع شد و اينقدر كار و جنگ و دعوا شد و تا يك حدودى نيز به نتيجه رسيد. از ابتدا نيز روش شان همراه با يك برنامه ريزى هاى اساسى فوق استراتژيك بود كه در غرب عليه تشيع برنامه ريزى گرديده و به اجرا گذارده شده است. بسيارى از اوقات، بزرگان ما هم حتى در جريان نبودند دارند چه كار مى كنند خيلى ها هم فكر مى كردند كه دارند كار خوب مى كنند و لكن اينها برنامه فوق استراتژيك آنان را اجرا مى كردند.
اين بحث را بايد بياوريم اضافه كنيم حوادثى كه از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ در كشور ما اتفاق افتاد، از ۱۳۰۹ اين اتفاق افتاد كه اين دفعه يك مامور مزدور به اسم رضاخان گذاشتند گفتند كه اصلا چهره روحانيت را حذف كن آمدند گفتند لباس هاى مردم را كه شبيه لباس روحانيت است برمى داريم و لباس ديگر را جايگزين مى نماييم. روضه را تعطيل مى كنيم. آخوند را مى گيريم ريشش را مى تراشيم و حجاب زن ها را برمى داريم. همه تلاش ها براى اين بود كه اساس رهبرى روحانيت در شيعه را بردارند، اين مربوط به دوران رضا شاه است كه اتفاق افتاد. در گام دوم كه غرب موفق شده بود يعنى ديگر نگاه داخلى مردم كه صددرصد به روحانيت بود تبديل شد به ۵۰ درصد، به خاطر اين كه ۵۰ درصد مردم عادى باز هم به روحانيت نگاه مى كردند اما دانشگاهى و روزنامه چى و هتل دارها و اينها كه شهر را اداره مى كردند مثل تهران و شهرهاى بزرگ و دانشگاه ها را اداره مى كردند رفته بودند به آن سمت. حالا روشنفكران غرب زده آمدند به ميدان. هر روش غربزدگان كه حتى به ظاهر مدافع اسلام به نفع غرب بود به خاطر اين كه آنها مى خواستند به مردم بگويند كه غيرروحانى هم مى شود راهبر مردم باشد.
به همين خاطر يك غيرروحانى كه همه حرف هاى روحانيت را بزند هم استعمار و هم رژيم شاه مى پسنديد و اتفاقا يك تعدادى از اينها و بعضى از اينها راجع به حلال و حرام هم كتاب مى نوشتند، بعد عكس خودشان را هم روى آن چاپ مى كردند. يك آدم فوكول كراواتى با كلاه شاپو كه در كتاب هم راجع به حلال و حرام خدا نظر داده بودند اين بار هم براى حذف اصل روحانيت بود.
يك جا فقط به طور صريح داريم در تاريخ كه آمدند استعمارگرها با حاكم ايران صريح صحبت كردند، بقيه جاهايش پوشيده است فقط با نادرشاه آمدند صريح صحبت كردند و گفتند ما از تو مى خواهيم روحانيت را از ريشه بركنى بقيه اش با تو هستيم. بقيه اوقات هم پنهانى همين كار را كردند، در دوران ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ نيز همين كار را كردند. ظاهر تاريخ را هم كه نگاه مى كنيد مى بينيد كه راجع به نهضت ها صحبت مى كند، به كتاب ها كه مراجعه مى كنيد به سوابق مجلات و روزنامه ها كه مرور مى كنيد بالاخره دو سرى رهبر فكرى جامعه را مى يابيد. رهبر كلاهى و رهبر روحانى. اين كه در دوران معاصر يك آدم ملى مى بينيد جاى رهبر مذهبى مى نشيند اين در واقع ۵۰ درصد موفقيت استعمار است. يعنى اين قدر كار شده بود تا ۱۳۲۰ كه به اينجا رسيده بود، مردم هم متوجه نبودند. مومنين كه طرفدار روحانيت بودند ولى جانشان را براى آن آدم ملى هم مى دادند اين محصول موفقيت طرح حذف روحانيت توسط غرب در ايران بود، به اين وسيله توانستند پنجاه درصد رهبرى روحانيت را با نهضت ملى بگيرند.
الان خيلى عواملى است كه فكر كنيم نهضت آزادى، حزب توده، منافقين و فداييان خلق و ساير گروه هاى چپ و راست بدون اتصال با دستگاه حكومتى شاه بودند، همه اينها در ارتباط با دستگاه حكومتى شاه بودند و تداوم شان را دستگاه حكومتى شاه مى خواسته است و غرب هم حمايت مى نموده است. به خاطر اين كه رهبرى غيرروحانيت را هر چه مى گفتند توسعه بدهيم دست ما بر ايران مسلط تر مى شود. من اسناد گروهك ها را در ساواك نگاه كردم در همه گروهك ها يك باكس پيدا مى كنيد كه مامور شاه است و وصل به مركزيت وشاخه اى تبليغاتى است، هم اطلاعات را مى دهد به دستگاه شاهى و هم دستگاه شاهى از آن طريق اين گروهك ها را هدايت مى كند.
گروه هاى نخبه اى كه رضاشاه از دانشگاهيان به غرب مى فرستد در واقع تشكيل جبهه رهبرى مورد نظر غرب در برابر روحانيت است كه وقتى آنان به ايران برگشتند بتوانند جايگزين مناسبى باشند و خوب هم انتخاب كرده بودند. جالب است كه شما ممكن است فكر كنيد مرحوم دكتر مهدى بازرگان و امثالهم خيلى زرنگ بودند كه جزو تيم اعزامى رضاشاه براى آموزش به غرب رفتند. در حالى كه اين طور نيست بلكه استعمارگران خواستند اين آدم هايى كه وجهه مذهبى دارند و درد دين دارند اينها را ببرند آموزش بدهند و اينها بيايند حرف هاى گنده گنده در دين بزنند كه مردم ببينند كه غيرروحانى هم مى تواند رهبر باشد يعنى چيزى كه در مرحوم دكتر مهدى بازرگان درست كردند و تا امروز ادامه دارد. فكر نكنيد اين يك چيز اتفاقى است يا محصول مجاهدت هاى بازرگان است، اين در استراتژى كلانش محصول استراتژى غرب است، جايگزينى رهبر غيرروحانى در جامعه شيعى يعنى مقابله با امام زمان (عج). مقابله با امام زمان (عج) كردن به اين نيست كه يكى بيايد حديث امام زمان (عج) را انكار كند. مى آيند اصلا مبلغ امام زمان (عج) تربيت مى كنند. يادتان هست يك كسى بود به نام مهندس سجادى (علماى بزرگتر بايد يادشان باشد قبل از انقلاب) اين مهندس سجادى رهبر فكرى انجمن حجتيه بود. مشهد دكان و دستگاه عجيب و غريبى داشت، ما هم ساعت ها وقت مان پاى سخن او هزينه شد. مى آمدند مى گفتند مثلا راجع به نهضت محمدى صلى الله عليه واله و سلم آقاى مهندس سجادى سخنرانى مى كنند در خيابان ها، دانشگاه ها و تابلوها مى زدند، رژيم هم هيچ كار نداشت. و اين مى آمد حرف مى زد اينقدر قشنگ صدر اسلام را مى گفت توطئه ها را مى گفت مكرها و حيله ها را مى گفت، امروز تنها تهديدى كه اسلام دارد بهائيت است. ما هم بايد برويم با بهائيت مبارزه كنيم. ببينيد خود درست كردن يك رهبر اينجورى در جامعه دانشگاهى ايران چيز خيلى مهمى بود.
پدر مرحوم شريعتى را همه مى شناسند يك آدم نوگرايى بوده، آن روز آنقدر تبليغات نخبگان از فرنگ برگشته اثر روانى گذاشت كه آمدند رسيدند به اين كه در اسلام نوآورى كنند. بعضى روحانيون لباس شخصى پوشيدند و كلاه فرنگى بر سر گذاشتند. مرحوم محمدتقى شريعتى پدر مرحوم دكتر على شريعتى اين طور بود و تفسير نوين قرآن را نوشت. اين تفسير نوين يك جمله اختلاف انگيز هم داشت كه با وجودى كه هيچ سندى در تاريخ نداشت توسط ايشان مطرح شده بود. يعنى علاوه بر اختلاف در لباس، اختلاف در فكر را هم مطرح كردند. من پاى سخنرانى مرحوم محمدتقى شريعتى در كانونى كه مركز تبليغات نهضت آزادى در مشهد بود رفته ام، در بقيه كشورها هم پيش از آن درست كردند. مثلا در هندوستان هم درست كردند. سرسيد احمدخان يك رهبر روحانى مسلمان است. لقب سر را انگليس به ايشان دادند، شد سرسيد احمد خان هندى، گفت موسى كه از نيل رد شد اينجورى نبوده كه آب بشكافد دو تا ديوار آبى بشود برخلاف صريح قرآن كه اينجورى مى گويد، جزر و مد است. كف نيل همه تپه تپه بوده موقعى كه آب رفته پايين سرتپه ها آمده بالا موسى رد شده بعد كه مد شده فرعون آمده رفته زير آب يعنى اينجورى آمدند نوع آورى كردند در اسلام، در كشورهاى مختلف و در ايران هم كردند چند نفر از اين جنس در صد سال اخير داريم.
از طرف روحانيت متوجه بودند كه او يك كسى است كه به روحانيت لطمه مى زند. مرحوم محمدتقى شريعتى هر جا كه سخنرانى مى كرد مى گفتند روحانى روشنفكر است، شناختن روحانيت به لباس نيست. اينها واقعا زهرهاى اصلى بود كه در جان تشيع مى ريختند. اساس همه اين ها اين بود كه حرف امام زمان (عج) را باطل كنند. آن هم حجتى عليكم را از مردم بگيرند و مردم فكر كنند كه بايد از كسان ديگرى پيروى كنند و همين افكار ابتدا در نهضت آزادى سازمان يافته شد و افكار سازمان مجاهدين خلق (منافقين) از اينجا ريشه گرفت و نيز در سال هاى ۵۵ به بعد گروهى به نام فرقان شكل گرفته كه بر همان مبانى مادى قرآن را تفسير مى كردند و نهايتا در آغاز انقلاب شهداى عزيز و بزرگ فكرى انقلاب آيت الله مفتح و آيت الله مطهرى را كشتند. خود مرحوم دكتر على شريعتى واقعا خدمت كرد، من صد درصد معتقدم كه آدم موفقى بود و خدمت كرد. تفكر دينى را در ايران و دانشگاه ها احيا كرد كمونيزم و توده اى ها وجريانات چريكى مسلح را پس زد و آمد به جوان ايرانى دوباره انديشه فكرى تشيع را داد، منتها چيزى كه رژيم و غرب خوشش مى آمد اين بود كه شريعتى روحانى نيست و آمد در دهه ۵۰ تا انقلاب رهبرى نهضت فكرى مذهبى در دانشگاه هاى ايران ظاهرا بيشتر به دست شريعتى بود. شريعتى بازداشت هم مى شد و آزاد هم مى شد ولى آن بلايى كه به سر آيت الله شهيد سعيدى و آيت الله شهيد عفارى آوردند و آنها را زير شكنجه به شهادت رساندند به سر شريعتى نياوردند. هم مى گذاشتند مشهد سخنرانى بكند و هم تهران و هم در حسينيه ارشاد، دانشجوها مى آمدند و مى رفتند. كتاب هايش هم چاپ مى شد و در دانشگاه هم توزيع مى شد، درعين حال كه مى گفتند ممنوع است. مى گيريم و زندان مى كنيم هيچ وقت ما را بابت توزيع كتاب شريعتى نگرفته اند يا اگر گرفته اند هم راجع به توزيع كتاب شريعتى از ما سوال نكرده اند به خاطر اين كه همين زمان كه شريعتى را اينقدر ميدان دادند يك اتفاق ديگر هم افتاد، يك تعدادى روحانى دربارى درست كردند، روحانيون دربارى كه عملا خلاف اسلام عمل مى كردند. مثلا يكى سر راه دانشگاه ما بود به نام نوغانى در مشهد، خانه اش هم در خيابان دانشگاه بود خودش لباس روحانيت مى پوشيد، سخنرانى مى كرد، رسما در حرم در شبستان ها و شاه كه مى آمد مى رفت پيش اش مقامات ساواك مى آمدند مى رفت پيش شان. اين آدم در خيابان دانشگاه راحت در خانه اش را باز مى كرد و بدين ترتيب چهره روحانيت را تخريب مى كردند. و بعد هم اخبارى كه راجع به خرابى هاى روحانيت مى دادند. دو تا كتاب به نام «روحانيت در شيعه» منتشر شد و افرادى كه سن شان اجازه مى دهد احتمالا ديده اند در زمان شاه يكى از طلبه ها نوشت يعنى يك كودنى را پيدا كردند مثل سيدعلى محمدباب اين دفعه از اين جنس كه آقا ببينيم روحانيت چه اشكالاتى دارد اين آمد دو تا كتاب نوشت و خيلى هم موثر بود در تخريب وجهه روحانيت و در اين دو كتاب روحانيت را در ابعاد مختلف زير سوال برده بود. مى خواهم بگويم چه مى كردند و اين كتاب به نام نوشته روحانيت چاپ مى شد به وسعت، يعنى شما هيچ كتابفروشى نبود كه اين كتاب روحانيت شيعه را در آن نبينى. در حالى كه بسيارى از كتب مورد نياز جامعه شيعه ممنوع الچاپ و ممنوع الانتشار بود و روحانيون واقعى ممنوع المنبر و در زندان يا تبعيد به سر مى بردند.
من دارم از ديد نگاه استراتژيك با شما صحبت مى كنم، الان اين حرف هايى كه دارم مى زنم از بعد استراتژى و تاكتيك هاى دشمن براى تخريب امامت و تشيع است.
بنابراين از آن طرف غيرروحانى را با وجودى كه مخالف خودشان هم حرف مى زد ترويج مى كردند. به وسعت و از اين طرف روحانى خوب را جلوگيرى و روحانى بد را ترويج مى كردند اين وسط يك محصول فرهنگى به دست آمد، محصول فرهنگى اين بود: يك تعداد دانشگاه، جوانها بودند، جريان فكرى نو بود كه آموزش هاى غربى را آورده بود در كشور مى خواست ترويج بدهند. اين ها رهبران دينى شان بازرگان، سحابى، مصدق، رهبران مجاهدين خلق، رهبران فداييان خلق بودند و اين ها گرچه اسم شان فراموش شده ولى آن زمان اسم بود. حنيف گفته، اشرف دهقانى گفته، فلان توده اى گفته، كلمات استالين و جملات استالين در دانشگاه ها رواج داشت. يعنى فضاى عمومى دانشگاه ها اينها بود، رهبرى را هم جوان دانشگاهى در اين چهره ها مى ديد. به شما بگويم در سال ۱۳۵۳ يك بار قرار شد راجع به امام در مشهد يك سرو صدايى دربياوريم. قرار شد يك تعدادى طلبه و جوان كلاهى برويم از پايين خيابان كه آن زمان كمتر مورد توجه ساواك بود به سمت حرم، بچه ها بدوند و بگويند خمينى خمينى. خيال مى كرديم اسم خمينى (ره) پيش خودمان روشن است پيش مردم هم روشن است، پشت سرش رفتيم نظرسنجى كرديم مردم كه هيچ، مغازه دارها مى گفتند عده اى آخوند و جوان ها آمدند و مى گفتند خلينى خلينى اصلا هيچ نام خمينى در مشهد كه آنجا دو تا مدرسه علميه هست مسجد فيل و... نام رهبر دينى اين ملت و تشيع شناخته شده نبود، به طورى كه حتى صدنفر هم با هم مى آمدند داد مى زدند نام ايشان را كسى نمى شنيد يك چيز ديگر مى شنيد و اين حقيقتى بود كه در زمان شاه به وجود آمده بود. محصول فرهنگى اش اين بود كه بالاخره جوان ها در كشور باور كردند وقتى روحانيون شاگرد و طرفداران امام به صحنه آمدند و مسايل انقلابى را مطرح كردند، مرحوم شهيد بهشتى، شهيد باهنر، شهيد مفتح، شهيد مطهرى، اينها آمدند به صحنه چون وجود اينها را نتوانستند انكار كنند. در ابتدا روشنفكران گفتند رهبر روحانى داريم و رهبر غيرروحانى هم داريم، اتفاقا در دانشگاه مشهد كه من بودم بقيه دانشگاه ها را خبر ندارم در دانشگاه ما دقيقا حساب شده عمل مى كردند. يك غيرروحانى مى آوردند در دانشكده ادبيات مى رفت در سالن سمينار سخنرانى مى كرد، آقاى مطهرى را مى آوردند توى سالن كنفرانس بيمارستان قائم (عج) و براى اين غيرروحانى همه را صدا مى زدند و مى گفتند بياييد كه نمى دانيد كى آمده! آقاى مطهرى را مى گفتند يك شيخى هست يك حرف هايى هم مى زند، بعد هم در درون بيمارستان نه در دانشگاه ۵ نفر، بيست نفر مى رفتند مى نشستند حرف هاى ايشان را گوش مى دادند. در عين حال چيزى كه براى ما مسلم است اين كه آن هايى كه در دوره ده سال آخر زمان شاه دانشگاه ها را ديدند اين بود كه در نزد جوان ايرانى رهبرى غيرروحانيت جا افتاده بود. يعنى اين كه مى شود از مرجعيت غيرروحانى رهبرى، دين، اخلاق، قرآن، حلال و حرام را گرفت. امام انقلاب كردند، انقلاب پيروز شد، امام عطيه الهى بود. لطف خداى متعال و عنايت امام زمان(عج) بود. هدايت هاى اين طورى بود آمد همه اين جوان ها وقتى رهبرى امام طلوع كرد تمام آن رهبرى هايى كه آنها ساخته بودند همه در سايه قرار گرفت. آنها ستاره هاى كم فروغى درست كرده بودند كه در پناه تابش نور عظيم برخواسته از ضياء محمدى(ص) همه آن ستاره هاى ظاهرى كور شدند. و اين اتفاق هم افتاد. همه آن رهبران غيرروحانى آمدند موضع امام را گرفتند، حتى فداييان خلق، كودتاچى و مجاهدين خلق همه موضع امام را گرفتند. براى اين كه ديدند يك جريانى است كه اين جريان، جريان موفق و حاكم است و آمدند به آن پيوستند، بعد با اين فكر كه مى شود امام را كنار زد و مى شود رهبرى غيرروحانى در ايران را جا انداخت و روشنفكران در دولت بازرگان جلو افتادند. آن آدم ها كسانى را آوردند در دولت بازرگان، مقاماتى را در ايران گرفتند كه اصلا كسى آنها را نمى شناخت جز اين كه اينها تربيت شده هاى غرب بودند در گذشته هم رهبران فكرى غربزده بودند كه در ايران تربيت شده بودند. حزب ملت ايران، جبهه ملى، نهضت آزادى و بسيارى ديگر و دو سه تا از اين ها مثل بازرگان نماز خوان بودند، آمدند در واقع در طرح اوليه، كشور را تحويل اينها دادند. شايد هم ناچار بوديم و با محاسبه بوده و اين اتفاق افتاد ولى امام ديد كه نمى شود آن راه را ادامه داد. اگر به صحيفه نور مراجعه كنيد، حزب اللهى ها متوجه نبودند ولى امام صدها تذكر به اينها داده كه جلو نياييد دستتان را رو مى كنم و معرفى تان مى كنم به مردم حزب الله، نمى دانستند و فكر مى كردند امام سلطنت طلب ها را مى گويد يا يك كسى ديگر را مى گويد در حالى كه همين ها را امام مى گفتند. امام در نهضت گفت نياييد و مداخله نكنيد دخالت نكنيد. آن برخوردى كه در لايحه قصاص امام كرد در واقع آمد اينها را در ذهن مردم شكست و در واقع عمليات اعلام دفاع امام، بهشتى لايحه قصاص را آورد و امام ايستاد. يك عمليات بزرگ بود براى شكستن رهبرى غرب زده ها. جبهه ملى منهدم شد، اينها چهل سال سر اين چيزها با امام صحبت كرده بودند.
آن وقت مذاكره بوده و ما در طبس كه بوديم اردوگاه طبس قبل از انقلاب كنفدراسيون كمونيست هاى اروپا آمدند در طبس موضوع را با آقا مذاكره كردند. من حتى يادداشت آن جلسه را دارم كه چى مى گفتند خيلى صريح هم مى گفتند، مثلا روحانيت كه كسى نبود حالا در اين انقلاب خودشان را نشان دادند، ما سهم شما را قبول داريم و خيلى افتخار مى داد آن كمونيستى كه از اروپا آمده بود به آقاى خامنه اى و مى گفت معلوم شد روحانيت هم نقشى دارد ما سهمش را در حكومت آينده لحاظ مى كنيم.
بعد امام و مردمى كه گوش به حرف امام مى دادند در يك مبارزه پنهان رهبرانى را كه غرب تراشيده بود براى اين كه روحانيت را منهدم كند و كشور را تصرف كند يك مبارزه مخفى كردند و علنى كردن آن باعث مى شد كه پيروان همان غيرروحانى ها بيايند در برابر امام بايستند چون پيروان غيرروحانيون آمده بودند پيرو امام شده بودند. امام نيامدند اين دعوا را علنى كنند كه آن آدم ها بيايند پيروان شان را بكشند در برابر امام، هيچ وقت اين پيروان تشخيص نمى دادند كه امام با آنها مخالف است و امام اينها را تهديد مى داند. خدا رحمت كند دكتر ديالمه از كسانى بود كه مى خواست اين مبارزه را علنى كند. علت اين كه ما با اينها مخالف بوديم همين بود، مى گفتيم علنى نكنيد آنها عقلشان به عمق قضايا نمى كشيد ولى تصور مى كردند كه بايد علنى كنند اين جنگ را. و اگر اين جنگ علنى مى شد ملت شقه شقه مى شدند و آن موفقيت هايى كه در دوران گذشته از نظر محصول كار فرهنگى غرب و تلاش هايش به وجود آمده بود مى آمد انقلاب را شقه مى كرد، امام با هوشيارى و همه هم متوجه نبودند شهيد بهشتى، شهيد مطهرى و آقاى خامنه اى متوجه بودند سرانى كه نظام را اداره مى كردند متوجه اين قضيه بودند. يك مبارزه مخفى و بسيار سهمگين و واقعا دردناك اتفاق افتاد تا رهبرى غيرروحانى كه غرب براى حذف روحانيت تدارك ديده بود از انقلاب اسلامى كنار رفت. دعواهاى بنى صدر با امام از اين جنس بود، بنى صدر آن حرفى را كه زد و گفت كه فقيه پنجاه مشخصه دارد منتظرى ۴۹ تا دارد من پنجاه تا و از بنى صدر سوال شد كه آقا نقش روحانيت در مبارزه شيعى چيست.
گفت من روحانى هستم و هر كس كه از استقلال ايران و منافع ملى دفاع كند اين روحانى است. آمد يك تعريف ديگرى از روحانيت داد و كتاب ولايت فقيه بنى صدر هم هست. اينكه بهشتى را شهيد كردند، دفتر حزب جمهورى اسلامى را منفجر كردند و روز اول رفتند آقاى مطهرى را شهيد كردند. مفتح را شهيد كردند. رفتند آقاى دستغيب را زدند، چيزى نبود كه بخواهند سرشاخه هاى اطراف امام را بزنند. ديدند اينها سنگرهاى محكم مقاومت براى حفظ رهبرى روحانيت و حفظ مكتب تشيع و مكتب امام زمان (عج) است بايد اينها را بردارند. اصلا شايد احياى مجاهدين خلق هم براى همين بود. چون مجاهدين خلق هم خيلى از اين جوانها را بردند. من به يكى از دوستانم كه خيلى هم رفيق بوديم گفتم خب من يك سوال از تو دارم، حالا رفتى شدى مجاهد خلق، مرجعت كيست؟ گفت مسعود رجوى، گفتم كى فتوا مى دهد؟ گفت مركزيت، گفتم خاك بر سرت. اينها دستورى بود و اين هدايت شده بود از سوى سفارت امريكا و غرب، مسعود رجوى پليد. رسما مرجعيت و رهبريت دينى را تبديل كردند به يك غيرروحانى و يك مركزيت غيرروحانى ناشناخته و اين اصرار منافقين براى نگهداشتن جلال گنجه اى كه هنوز لباس روحانيت مى پوشد و آنجا كنار رجوى مى نشيند؛ مى خواهند بگويند ما روحانيت را همين قدر قبول داريم روحانيت هم با ماست و حتى در سان و رژه هايى كه در عراق مى گذارند جلال گنجه اى مى آيد كنار جايگاه مى نشيند، من اين را در فيلم هايشان ديدم. من خودم وقتى جلال گنجه اى آمد مشهد براى منافقين سخنرانى كند رفتم جلال گنجه اى را پيدا كردم گفتم مگر شما آخوند نيستى؟ گفت چرا، گفتم مگر نمى دانى منافقين آخوندها را دسته بندى كرده اند؟ گفت چى كردند؟ گفتم آخوندها را سه دسته كرده اند مراجع، وعاظ و طلبه ها. مراجع بت، و وعاظ نيمه بت هستند، طلبه ها را نيز مى شود تحقيق نمود و سوارى گرفت. اين تقسيم بندى مجاهدين خلق روى روحانيت است. رسمى هم هست، تو هم آخوندى نمى دانى اين چيزها را؟ گفت مى دانم. گفتم پس چرا آمدى اينجا برايشان سخنرانى كنى؟ يك نگاهى به ما كرد و پوزخندى زد و گفت خيلى ممنون!
ما هم اول انقلاب ۲۷-۲۸ سالمان بود و تصور كرديم كه وى را هدايت كرديم بعدها فهميديم مثل آن فردى شد كه گفت گربه را بكشم گوشت هايمان را نبرد، گربه را كشت رفيقش آمد گفت اين كه گربه نبود اين ببر بود افتاد و غش كرد، ما هم رفته بوديم گربه بكشيم نمى دانستيم كه جلال گنجه اى كيست، حالا مى فهميم جلال گنجه اى كيست به هر حال اينها هيچكدام اتفاقى نيست كه منافقين داخل خودشان يك روحانى به اسم جلال گنجه اى نگهدارند و تا امروز لباس بپوشد و با لباس روحانيت در تمام مجالس حاضر بشود. مى خواهند بگويند روحانيت هم يك شغل در جامعه هست. مردم دين دارند روحانى هم دارند در حالى كه مكتب تشيع اين نيست. مكتب تشيع همان است كه امام فرمودند كشور بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است. كشور شيعه فقط براساس روحانيت مى تواند حركت كند، اينقدر وقت شما را گرفتم و اينقدر توى اين مبانى بحث كردم براى اين كه بتوانم وارد فضاى حزب الهى انقلاب اسلامى بشوم، در فضاى حزب الهى انقلاب اسلامى ما چهار درگيرى داشتيم كه ناشى از اين تفكر بود.
۱- در بعضى از استان ها افرادى با ذهنيت هاى سابق مطرح كردند بين امام جمعه ها و استاندارها كه هميشه استاندار مى گويد ما چه كاره ايم در اين استان، ما نماينده عالى دولت هستيم، اين نماينده ولى فقيه كيست؟ امام جمعه چه مى گويد؟ در حالى كه نماينده ولى فقيه و امام جمعه مى گويد كه اين مردم شيعه هستند، پيرو امام زمان (عج) هستند، حجت شان امام جمعه است و حجت شان نماينده ولى فقيه است، استاندار نماينده دولت است تا كارهاى اجرايى انجام بدهد. دولت، دولت ولايت و مردم است، استاندار هم استاندار ولايت فقيه و مردم است، به جاى اين كه چيز به اين روشنى درك بشود اختلاف افكنى كردند.
منبع: روزنامه جوان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط