تکامل تاريخ به شيوه انساني و فطري

بينش انساني به تاريخ ، نقطه مقابل بينش ابزاري است . اين بينش به انسان و ارزش هاي انساني چه در فرد و چه در جامعه اصالت مي دهد . اين نظريه معتقد است که بذر يک سلسله بينش ها و گرايش ها در نهان او نهفته است . انسان مانند ماده خام و يا ظرف و نوار خالي نيست که تنها خاصيتش پذيرندگي از بيرون باشد ، بلکه يک نهال است که استعداد ويژه اي براي برگ و بار ويژه اي در او نهفته است . نياز انسان به عوامل بيرون نظير ماده خام به عامل شکل دهنده نيست ؛ بلکه نظير نياز يک
يکشنبه، 6 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تکامل تاريخ به شيوه انساني و فطري
تکامل تاريخ به شيوه انساني و فطري
تکامل تاريخ به شيوه انساني و فطري

بينش انساني به تاريخ ، نقطه مقابل بينش ابزاري است . اين بينش به انسان و ارزش هاي انساني چه در فرد و چه در جامعه اصالت مي دهد . اين نظريه معتقد است که بذر يک سلسله بينش ها و گرايش ها در نهان او نهفته است . انسان مانند ماده خام و يا ظرف و نوار خالي نيست که تنها خاصيتش پذيرندگي از بيرون باشد ، بلکه يک نهال است که استعداد ويژه اي براي برگ و بار ويژه اي در او نهفته است . نياز انسان به عوامل بيرون نظير ماده خام به عامل شکل دهنده نيست ؛ بلکه نظير نياز يک نهال به خاک و آب و نور و حرارت است که به کمک آنها مقصد و راه و ثمره اي که بالقوه در او نهفته است را مي تواند به فعليت برساند و لذاست که انسان بايد پرورش داده شود. نه اين که ساخته شود.
به سبب اين بينش ، تاريخ مانند خود طبيعت به حکم سرشت خود متحول و تکامل است و حرکت به سوي کمال لازمه ذات اجزاي طبيعت و از آن جمله تاريخ است .
انسان در اثر همه جانبه بودن تکاملش تدريجاً از وابستگي اش به محيط طبيعي و اجتماعي کاسته و به نوعي وارستگي که مساوي است با وابستگي به عقيده و ايمان و ايدئولوژي افزوده است و در آينده به آزادي کامل معنوي يعني وابستگي کامل به عقيده و ايمان و مسلک و ايدئولوژي خواهد رسيد . بر حسب اين بينش از ويژگي هاي انسان تضاد دروني فردي است ميان جنبه هاي زميني و خاکي و جنبه هاي آسماني و ماورايي انسان ، يعني ميان غرايز متمايل به پايين که هدفي جز يک امر فردي و محدود و موقت ندارد ، و غرائز متمايل به بالا که مي خواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشر را در برگيرد و مي خواهد شرافت هاي اخلاقي و مذهبي و علمي و عقلايي را مقصد قرار دهد.
نبرد دروني انسان که قدما آن را نبرد ميان عقل و نفس مي خواندند، خواه ناخواه به نبرد ميان گروه هاي انسان ها کشيده مي شود ، يعني نبرد ميان انسان کمال يافته و آزادي معنوي به دست آورده از يک طرف ، و انسان منحط در جا زده و حيوان صفت از طرف ديگر .
نبردهاي تاريخ داراي شکل ها و ماهيت هاي مختلف و معلول علل متفاوتي بوده است ، ولي نبردهاي پيش برنده که تاريخ و انسانيت را به جلو برده و تکامل بخشيده است نبرد ميان انسان متعالي ، مسلکي ، وارسته از خودخواهي و منفعت پرستي و وابسته به عقيده و ايمان و ايدئولوژي ، با انسان بي مسلک خودخواه منحط حيوان صفت و فاقد حيات عقلايي و آرماني بوده است .
نبردهاي پيشبرنده و تکامل بخش ، ماهيت طبقاتي نداشته و به صورت صف آرايي ميان نو و کهنه به مفهومي که در نظريه ابزاري بيان شد نبوده است .
در طول تاريخ گذشته و آينده نبردهاي انساني تدريجاً بيشتر جنبه ايدئولوژيک پيدا کرده و انسان را تدريجاً ارزش هاي انساني به مراحل کمال خود يعني به مرحله انسان ايده آل و جامعه ايده آل نزديک تر مي کند تا آنجا که در نهايت امر ، حکومت و عدالت ، يعني حکومت کامل ارزش هاي انساني که در تعبيرات اسلامي از آن به ( حکومت مهدي ) تعبير شده است مستقر مي شود و از حکومت نيروهاي باطل و حيوان مآبانه و خودخواهانه اثري نباشد .

نوع بينش

اين دو نوع بينش درباره حرکت تکاملي تاريخ ، نتيجه دو نوع تلقي از انسان و هويت واقعي او و استعدادهاي نهفته ي او است . بنابر يکي از اين دو تلقي ، انسان در ذات خود فاقد شخصيت انساني است . هيچ امر ماوراي حيواني در سرشت او نهاده نشده است . هيچ اصالتي در ناحيه ادراکات و بينش ها و يا در ناحيه احساسات وگرايش ها ندارد .
بنابراين تلقي آنچه در انسان اصالت دارد و به صورت غريزه در او موجود است جنبه هاي حيواني او است . از اين رو انسان موجودي است اسير منابع مادي ، محکوم جبر ابزار توليد ، در اسارت شرايط مادي ، اقتصادي. وجدانش ، تمايلاتش ، قضاوت و انديشه اش ، انتخابش جز انعکاسي از شرايط طبيعي و اجتماعي محيط نيست ... ماده خامي است که در او اقتضاي حرکت به سوي مقصد و هدف ويژه اي نيست .
اما بنابر تلقي فطري از انسان ، انسان موجودي است داراي سرشت الهي ، مجهز به فطرتي حق جو و حق طلب ، حاکم بر خويشتن ، و آزاد از جبر طبيعت و محيط ، و جبر سرشت و سرنوشت . بنابراين تلقي از انسان ارزش هاي انساني در انسان اصالت دارد ، يعني بالقوه به صورت يک سلسله تقاضاها در سرشت او نهاده شده است . انسان به موجب سرشت هاي انساني خود خواهان ارزش هاي متعالي انساني است ، و به نيروي عقل خود مي تواند طراح جامعه خود بوده و تسليم سير کورکورانه محيط نباشد ، و به موجب اراده و نيروي انتخاب گري خود طرح هاي فکري خود را به مرحله اجرا در آورد . وحي به عنوان هادي و حامي ارزش هاي انساني او را ياري داده و راهنمايي مي نمايد .

خصوصيات شيوه ي انساني ـ فطري

نظريه دوم که همان تکامل تاريخ به شيوه ي انساني و فطري است خصوصياتي دارد که به برخي از آنها اشاره مي کنيم .
1 ـ مشروعيت مبارزه و قداست آن مشروط به اين نيست که حقوق فردي و يا ملي مورد تجاوز واقع شده باشد. بلکه در همه زمينه هايي که يکي از مقدسات بشر به مخاطره افتاده باشد ، مبارزه ، مشروع و مقدس است . آنچه مبارزه را مشروعيت مي بخشد اين است که حقي به مخاطره افتاده باشد . آزادي از اين قبيل است .
مبارزه براي نجات مستضعفان که در قرآن تصريح شده است از اين باب است . توحيد از آن جهت که عمده ترين سرمايه هاي سعادت بشري است به هر شکل که به مخاطره افتد مبارزه را مشروع مي سازد.
2 ـ اصلاحات جزيي و تدريجي به هيچ وجه محکوم نيست ؛ زيرا نه عامل اصلي حرکت ، تضادهاست ، و نه تاريخ راه خود را جبراً از ميان اضداد به صورت انقلاب اضداد به يکديگر طي مي کند ، تا اصلاحات جزئي و تدريجي مانع انفجار گردد و جلوي حرکت تکاملي تاريخ را بگيرد . عامل اصلي حرکت تاريخ ، فطرت تکامل و قناعت ناپذير است که به هر مرحله اي که برسد مرحله بالاتر را آرزو و جستجو مي کند . تضادها ـ آن هم نه به صورت ديالکتيکي ـ آهنگ حرکت را تندتر و سريع تر مي کند.
اصلاحات جزئي و آرام آرام به نوبه ي خود کمک به مبارزه انسان حق جو و حق طلب با انسان منحط مي کند ، و آهنگ تاريخ ، حرکت را به سود اهل حق تند مي نمايد. و بر عکس ، فسادها ، تباهي ها ، فسق و فجورها کمک به نيروي مقابل است و آهنگ حرکت تاريخ را به زيان اهل حق کند مي نمايد.
بنابراين بينش ـ بر خلاف بينش ابزاري ـ آنچه بايد رخ دهد ازقبيل رسيدن يک ميوه بر شاخ درخت است نه از قبيل انفجار يک ديگ بخار . درخت هر چه بهتر از نظر آبياري و غيره مراقبت گردد ، و هر چه بيشتر با آفاتش مبارزه شود بهتر و سالم تر و احياناً زودتر ثمره تحويل مي دهد.
3 ـ جهاد و امر به معروف ماهيت انساني پيدا مي کند نه طبقاتي .
4 ـ بر طبق اين بينش ، نيروي اقناع فکري ، يعني نيروي برهان و استدلال اصالت دارد . به عبارت ديگر وجدان بشر چه از نظر فکري و چه از نظر گرايش هاي متعالي انساني نيرويي است اصيل و احياناً حاکم بر مقتضيات مادي .
5 ـ بدون شک انسان از محيط و شرايط خود متاثر مي شود ، ولي اين تأثر و تأثير يک جانبه نيست . انسان نيز روي محيط خود تأثير مي گذارد. اما نکته اصلي اينجا است که تأثير انسان بر روي محيط صرفاً به صورت يک عکس العمل جبري و غير قابل تخلف نيست . انسان به حکم اين که موجودي آگاه ، آزاد ، انتخاب گر ، با اراده و مجهز به سرشت هاي متعالي است احياناً عکس العمل هايي انجام مي دهد بر خلاف آنچه حيوان ناآگاه و محکوم محيط انجام مي دهد.
6 ـ طبق اين نظريه ، خصلت اساسي و ويژه انسان که معيار انسانيت او است و بدون آن از انسانيت فقط نامي ميماند و بس ، نيروي تسلط و حاکميت انسان بر نفس خويش و قيام عليه تبهکاري هاي خود اوست . روشني هاي حيات انساني در طول تاريخ از همين خصلت ناشي مي شود ، و اين خصلت عالي در نظريه ابزاري ناديده گرفته شده است .

نظام آفرينش ، نويد بخش آينده اي درخشان

جهان هستي مجموعه اي از نظام ها است . وجود قوانين منظم و عمومي که در سرتاسر اين جهان حکم فرماست . دليل بر يکپارچگي و به هم پيوستگي اين نظام است . مساله نظم و قانون و حساب در پهنه آفرينش يکي از اساسي ترين مسائل اين عالم محسوب مي شود.
آيا انساني که جزئي از عالم است مي تواند يک وضع استثنايي به خود بگيرد و به صورت وصله ناهمرنگي در آيد؟
آيا جامعه انساني مي تواند با انتخاب هرج و مرج ، ظلم و ستم ، نابساماني و ناهنجاري ، خود را از مسير رودخانه عظيم جهان آفرينش که همه در آن با برنامه و نظم پيش مي روند کنار بکشد .
آيا مشاهده وضع عمومي جهان ، ما را به اين فکر نمي اندازد که بشريت نيز خواه ناخواه بايد در برابر نظام عالم هستي سر فرود آورد ، و قوانين منظم و عادلانه اي را بپذيرد و به مسير اصلي بازگردد و همرنگ اين نظام شود ؟!
نتيجه : نظام آفرينش دليل ديگري بر پذيرش يک نظام صحيح اجتماعي در آينده در جهان انسانيت خواهد بود.

قانون عکس العمل ، نويد جامعه اي بهتر و متکامل

تنها در مباحث فيزيکي نيست که با قانوني به نام « قانون عکس العمل » رو به رو هستيم که اگر مثلاً جسمي با فشار معيني به ديوار برخورد کند با همان نيرو و فشار به عقب رانده مي شود ، بلکه در مسائل اجتماعي اين قانون را محسوس تر مي يابيم . آزمون هاي تاريخي به ما نشان مي دهد که همواره تحول ها و انقلاب هاي گسترده اي در جهان رخ نداده مگر آن که پيش از آن فشار شديدي در جهت مخالف وجود داشته است .
اين قانون به ما مي گويد : وضع کنوني جهان ، آبستن انقلاب است . فشار جنگ ها و بيدادگري ها ،تبعيض ها و بي عدالتيها ، توأم با ناکامي و سرخوردگي انسان ها از قوانين فعلي ، سرانجام واکنش شديد خود را براي از بين بردن يا کاستن اين فشارها آشکار خواهد ساخت .
سرانجام ، اين خواست هاي واپس زده انساني در پرتو آگاهي روزافزون ملت ها ، چنان عقده اجتماعي تشکيل مي دهد که از نهان گاه ضمير باطن جامعه با يک جهش برق آسا خود را ظاهر خواهند ساخت ، و سازمان نظام کنوني جوامع انساني را بر هم مي ريزند و طرح نويني را ايجاد مي کنند . طرحي که در آن نه از مسابقه کمرشکن تسليحاتي خبري باشد و نه از اين همه کشمکش هاي خسته کننده و پيکاري هاي خونين و استعمار و استبداد و ظلم و فساد و خفقان. و اين بارقه ديگري است از آينده روشني که جامعه جهاني در پيش رو دارد .

الزام ها و ضرورت هاي اجتماعي ، نويد دهنده زندگي برتر

مقصود از « الزام اجتماعي » آن است که وضع زندگي اجتماعي بشر به چنان مرحله اي برسد که احساس نياز به مطلبي کند و آن را به عنوان يک ضرورت بپذيرد . ولي مهم آن است که يک نياز واقعي جامعه آن قدر آشکار گردد که ضرورت بودنش را همه يا حداقل متفکران و رهبران جامعه بپذيرد ، و اين در درجه ي اول ، بستگي به بالا رفتن سطح آگاهي و شعور اجتماعي مردم دارد و سپس با آشکار شدن نتايج نامطلوب وضع موجود جامعه و عدم امکان ادامه راه ، ارتباط پيدا مي کند .
شايد بسياري از مردم در قرون 17 و 18با مشاهده پيشرفت هاي چشمگير صنعتي ، ترسيمي که از قرن بيستم داشتند ، ترسيم يک بهشت برين بود ، ولي باور نمي کردند که انسان صنعتي و ماشيني ، زندگي مرفه تري نخواهد داشت ، بلکه پا به پاي پيشرفت تکنولوژي ، نابساماني هاي تازه و مشکلات جديدتري پديد خواهد آمد. عفريت جنگ هاي جهاني سايه وحشتناک خود را بر کانون هاي ماشين و صنعت خواهند افکند . تازه مي فهمند که چقدر زندگي آنها خطر ناک شده است . کم کم مي فهمند براي حفظ وضع موجود و پيروزي هاي بزرگ صنعتي و تمدن ، مقررات گذشته هرگز کافي نيستند ، و بايد تن به مقررات تازه اي داد.
زماني فرا مي رسد که وجود حکومت واحد جهاني براي پايان دادن به مسابقه کمرشکن تسليحاتي و پايان دادن به کشمکش هاي روزافزون قدرت هاي بزرگ و کنار زدن دنيا از لب پرتگاه جنگ ، به عنوان يک ضرورت و واقعيت اجتناب ناپذير احساس مي گردد که بايد سرانجام اين مرزهاي ساختگي و دردسرساز برچيده شود و همه مردم جهان زير يک پرچم و با يک قانون زندگي کنند.
بنابر قانون « الزام اجتماعي » عامل موثر ديگري وجود دارد که با کاربرد نيرومند خود ،مردم جهان را خواه ناخواه به سوي يک زندگي آميخته با صلح و عدالت پيش مي برد و پايه هاي يک حکومت جهاني را بر اساس طرح تازه اي مستحکم مي سازد .

اصلاحات تدريجي يا انقلاب بنيادي ؟

در مورد اينکه اصلاحات اجتماعي بايد از چه راه انجام پذيرد عقيده واحدي وجود ندارد ، بلکه جمعي طرفدار اصلاحات تدريجي هستند که به آنها « رفورميست » مي گويند و گروهي ديگر « انقلابيون » هستند که هيچ دگرگوني اساسي را در وضع جوامع انساني بدون انقلاب ممکن نمي دانند و برخي ديگر مي گويند : درجه فساد در اجتماعات متفاوت است ، آنجا که فساد به صورت همه گير و همه جانبه در نيامده ، اصلاحات تدريجي مي تواند اساس برنامه هاي اصلاحي را تشکيل دهد ، اما آنجا که فساد همه جا را فرا گرفت و يا در بيشتر سازمان هاي اجتماعي نفوذ کرد ، جز با يک انقلاب بنيادي نمي توان بر نابساماني چيره گشت .
شواهد زيادي مؤيد نظر سوم است :
1 ـ اصلاحات تدريجي هميشه بر شالوده ها و ضوابط و الگوهاي سالم بنا مي شود و در غير اين صورت بايد به سراغ الگوها و ضوابط جديد رفت و مسائل زير بنايي را در مسير دگرگوني قرار داد.
2 ـ اصلاحات تدريجي غالباً از طريق مسالمت آميز صورت مي گيرد ، و اين در صورتي اثر دارد که آمادگي فکري و زمينه اجتماعي وجود داشته باشد . ولي آنجا که اين زمينه ها وجود ندارد بايد از منطق انقلاب که منطق قدرت است استفاده کرد .
3 ـ در جامعه اي که فساد به ريشه ها نفوذ کرده ، عناصر قدرتمند ضد اصلاح ، تمام مراکز حساس اجتماع را در دست دارند و به آساني ميتوانند هر طرح تدريجي را از کار بيندازند ، مگر آن که با يک حمله انقلابي غافلگير شوند .
4 ـ نيروهاي عظيم اصلاحي و انقلابي را معمولاً نمي توان براي مدت زيادي پر حرارت و پر جوش نگاه داشت و اگر به موقع از آنها استفاده نشود ممکن است با گذشت زمان کارايي خود را از دست بدهند.
5 ـ با مراجعه به تاريخ به دست مي آيد که اجتماعاتي که فساد درآنها بنيادي شده ، خردمندان آن جوامع خصوصاً انبيا و اوليا و مردان اصلاح طلب همواره روش انقلابي را در پيش گرفته اند.
در مورد اصلاح وضع عمومي جهان و برچيده شدن نظام کنوني که بر اساس ظلم و تبعيض بنا شده و احتياج به جانشين شدن يک نظام عادلانه است ، به طور حتم پديد آمدن يک انقلاب و دگرگوني عظيم را مي طلبد ، انقلابي وسيع و در همه زمينه ها .

نوع آمادگي براي حکومت عدل جهاني

ما هر قدر خوشبين و اميدوار باشيم ، بايد بدانيم رسيدن به مرحله اي از تاريخ که در آن همه انسان ها زير يک پرچم گرد آيند و کشمکش ها و بازي هاي خطرناک سياسي و استعمارگري از بين برود ، احتياج به آمادگي هاي عمومي دارد ، گر چه به جهت تحول ها و دگرگوني هايي که به سرعت در عصر اخير پديد آمده نبايد آن را دور بدانيم ، ولي در هر حال براي اين که دنيا چنان حکومتي را پذيرا گردد احتياج به آمادگي هايي از قبيل موارد ذيل است :
1 ـ آمادگي فکري و فرهنگي : يعني سطح افکار مردم جهان آن چنان بالا رود که بدانند مثلا مسأله « نژاد » يا « مناطق مختلف جغرافيايي » مسأله قابل توجهي در زندگي بشر نيست ، و ...
2 ـ آمادگي اجتماعي : زيرا مردم جهان بايد از ظلم خسته شده و عدالت را از جان و دل طلب نمايند .
3 ـ آمادگي هاي تکنولوژي و ارتباطي : زيرا وجود صنايع پيشرفته نه تنها مزاحم يک حکومت عادلانه جهاني نخواهد بود ، بلکه شايد بدون آن ، وصول چنين هدفي محال باشد .
آري ، اگر بنا بود همه کارها با « معجزه » صورت پذيرد ، وجود چنين نظامي بدون وسايل پيشرفته صنعتي قابل تصور بود ، ولي مگر اداره ي زندگي مردم جهان با معجزه ممکن است ؟ معجزه استثنايي است منطقي در نظام جاري طبيعت براي اثبات حقانيت يک امر آسماني ، نه براي اداره هميشگي نظام جامعه ، زيرا اين کار تنها بايد بر محور قوانين طبيعي صورت بگيرد .
منبع:کتاب نظريه پردازي درباره ي آينده ي جهان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط