مسلمانان و فتح سوئيس

اين کتاب را دکتر فرديناد کلر به زبان آلماني نوشته است و شرکت آثار عتيقه به سال 1856 ميلادي آن را در زوريخ منتشر ساخته است. دانشمند عاليمقام پرفسور هس استاد تاريخ و السنه شرقي دانشگاه زوريخ سوئيس به سال 1919 ما را به آن آگاه ساخت. اين نخستين کتابي است که ما در اين موضوع از آن اطلاع يافته ايم، همان موقع آن را تلخيص کرديم و خلاصه آن را در مجله المنار به مديريت استاد علامه سيد رشيد رضا، منتشر ساختيم. سپس مناسب ديديم که همه آن را در اين کتاب ترجمه کنيم و
يکشنبه، 6 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسلمانان و فتح سوئيس
مسلمانان و فتح سوئيس
مسلمانان و فتح سوئيس

معرفي کتاب حملات اعراب به سوئيس در اواسط قرن دهم ميلادي

اين کتاب را دکتر فرديناد کلر به زبان آلماني نوشته است و شرکت آثار عتيقه به سال 1856 ميلادي آن را در زوريخ منتشر ساخته است. دانشمند عاليمقام پرفسور هس استاد تاريخ و السنه شرقي دانشگاه زوريخ سوئيس به سال 1919 ما را به آن آگاه ساخت. اين نخستين کتابي است که ما در اين موضوع از آن اطلاع يافته ايم، همان موقع آن را تلخيص کرديم و خلاصه آن را در مجله المنار به مديريت استاد علامه سيد رشيد رضا، منتشر ساختيم. سپس مناسب ديديم که همه آن را در اين کتاب ترجمه کنيم و جز در بعضي از موارد که بي اهميت بود چيزي از آن نکاستيم.
فرديناد کلر کتاب خود را بدين گونه آغاز مي کند:
ليوتپراند مي نويسد: «برحسب اراده ي خداوند که هيچ کس از راز آن آگاه نيست، در سال 891 باد بيست نفر مسلمان عرب را که در يک کشتي کوچک نشسته بودند از سواحل اسپانيا حرکت داد و برخلاف ميل خودشان به طرف خليج سان تروپز در ايالت «پروانس» آورد که به عادت دزدان دريايي در خشکي پياده شدند.
آنها در دل شب قدم به خشکي گذاشتند و به طور پنهاني وارد قريه تروپز شدند و اهالي مسيحي آن را غافلگير نموده و بر آن ناحيه دست يافتند. سپس کوه موسوم به موروس را پناهگاه خود ساختند تا کاملا از حملات مردم نواحي مجاور آن در امان باشند. کوه مزبور پوشيده از درختان خاردار بود. آنها پناهگاه خود را با خارها و درختان درهم پيچيده محکم کردند و فقط يک راه براي آمد و رفت خود قرار دادند.
اين محل را فراکسينيتوم مي ناميدند که از يک طرف محدود به دريا و از جانب ديگر جنگلي پوشيده از درختان پرشاخ و برگ بود، به طوري که اگر کسي قدم به آنجا مي نهاد خارهاي يکي از درختان جنگلي طوري او را گرفتار مي ساخت که نمي توانست جلو برود و نه قادر بود به عقب برگردد.
اعراب در اين مکان مستحکم در کمال امنيت بسر مي بردند و حکم خانه آنها را داشت. از اين رو به اطمينان مکان امن خود بدون واهمه در نواحي مجاور آمد و رفت مي کردند.
سپس قاصدي به اسپانيا فرستادند تا عده اي از هموطنان خود را به آنجا بخوانند که به آنها بپيوندند. فرستاده در اسپانيا از آن مکان امن تعريف کرد و مردم را به طمع آن انداخت و افزود که اهالي آنجا مردمي نيستند که بايد از آنها بيم داشت و جماعت قدرتمندي نمي باشند. چيزي نگذشت که فرستاده مزبور با يکصد مرد عرب مراجعت کرد. اين عده آمده بودند تا درباره موقعيت محل و آنچه فرستاده گفته بود تحقيق کنند.
چيزي که به اين فتح اعراب کمک کرد نفاق ديرين و اختلافاتي بود که ميان اهالي شهرهاي پروانس وجود داشت. به طوري که عده اي از آنها براي اينکه عده ديگري را مستأصل کنند متواسل به اين اعراب مکار مي شدند. اختلافات اهالي آن نواحي و کمک متوالي که از اسپانيا براي اعراب مي رسيد، باعث شد که آنها در محل سکونت خود با آرامش زندگي کنند.
به همين جهت شروع به گشتن در آن نقاط کردند و آزادانه دست به قتل و غارت زدند و هر جا صيدي مي ديدند، مي ربودند. رفته رفته آن شهرهاي پرنعمت را تصرف نمودند و غنايم بسياري به چنگ آوردند.»
اين بود عين روايت مورخي که در زمان فرود آمدن عربها در سواحل پروونس مي زيسته (1) و از اوضاع طبيعي کوه فراکسينيتوم و چگونگي اقامتگاهي که اعراب براي خود به وجود آوردند سخن گفته است. محلي که سالهاي طولاني در اين سوي اروپا مرکز نيروي نظامي آنها و دژ نيرومندي بود که در پناه آن بسر مي بردند.
اعراب از آنجا دسته هاي بزرگ و کوچک نفرات خود را به جنوب يا مشرق کوه آلپ روانه مي کردند و چيزي نگذشت که چنان قدرتي به هم زدند که مردم از آن قلعه و رعبي که در ميان اهالي پديد آمده بود و امنيتي که آنها در آن دژ نيرومند داشتند سخن مي گفتند.
اعراب از آنجا نيرو حرکت مي دادند و در نقاط دوردست به منظور به چنگ آوردن غنايم مي جنگيدند. آنها در آن نقاط وقتي مدافعي در برابر خود نمي يافتند ديرهاي پرثروت و شهرهاي محفوظ و قلعه هايي را که اشراف آن نواحي در آن مي زيستند، طوري غارت مي کردند که گويي در آنجا خبري نبوده است. آنچه به طور وضوح از نقل مورخان آن عصر به دست مي آيد اين است که اين جنگها مانند ديگر جنگها و لشکرکشي ها جنبه نظامي و سياسي نداشته است و به منظور توسعه ممالک اسلامي دولت اسپانيا انجام نمي گرفت و مقصد آنها اين نبود که مردم آن شهرها را در برابر قدرت خود خاضع نمايند، زيرا نفرات آنها براي نيل به اين منظور کافي نبود.
هدف آنها اين بود که طلا و گنجهايي را که به غنيمت مي گيرند جمع آوري نمايند و به پناهگاه خود در کوه فراکسينيتوم باز گردد و چنانچه روزي در آنجا جنگي درگرفت که خود را در معرض خطر ديدند، کشتيهاي بزرگ خود را که در خليج فراکسينيتوم لنگر انداخته بود، از آن غنايم انباشته کنند و در پناه باد به اسپانيا حرکت نمايند. و نيز مسلم است که خليفه مسلمين در اسپانيا علاقه اي به عمل اين جماعت که به آن کوه و دره دوردست کشانده شده بودند نداشت و از طرف او کمترين کمکي به آنها نرسيد.(2)
راجع به اينکه در چه زماني عرب از سلسله جبال آلپ گذشته و در خاک ايتاليا پيش رفتند، جوابي که مستند به اطلاعات دقيق باشد در دست نيست ولي به هر حال مي بايد که اين واقعه در اوايل قرن دهم ميلادي روي داده باشد. نويسنده خاطرات روزانه ي دير نواليس واقع در نزديک سوزا مقابل کوه سنيس ما را راهنمايي مي کند که حملات اعراب در حدود سال 906 ميلادي اتفاق افتاده است.
در آن زمان اعراب در پروانس و بورگوند و سميله يعني اطراف نيزا مي گشتند و مي کشتند و مي سوزاندند.
و نيز مسلم است که اعراب در اين سال به کوه نيزا رخنه کرده بودند و راه خود را به سوي شهرهاي ساواي و سوئيس گشوده بودند.
در پايين اين کوه دير نواليس واقع بود که يکي از بزرگترين و غني ترين ديرها بود. وقتي راهبها متوجه غارتگري و قساوت اعراب شدند و کاملا از پشت سر آنها آگاه بودند، فورا اشياء قيمتي دير را که از جمله کتابخانه نفيس آن بود جمع آوري نمودند و به تورين منتقل ساختند تا در محل امني نگاهداري شود. آنها هنوز دير را رها نساخته بودند که اعراب سر رسيدند و هر چه را بود جمع آوري کردند و سپس تمام دير و ساختمان را طعمه حريق ساختند. دو نفر راهب پير که در دير باقي مانده بودند نيز دستگير شدند و مورد اهانت قرار گرفتند.
در آن زمان شهرهاي واقع در بين رودهاي پو و رن جولانگاه تاخت و تاز اعراب بود. پيمون و پروانس و شهرهاي دوفينه و مونت فرات و شهرهاي تارنتيره هر سال ميدان غارت و ويراني بود.
تاريخ نويسان روزانه آن عصر از حوادثي حکايت نموده اند که بندهاي دوش انسان از اعمال آن دسته از اعراب مي لرزد. آنها نقل کرده اند که اين جماعت چگونه به بازرگانان و رهگذران هجوم مي آوردند و آنها را غارت مي کردند و چنانچه مي خواستند از خود دفاع نمايند، آنها را به قتل مي رسانيدند.(3)
بزرگان قوم مخصوصا پيشوايان روحاني که از رم پيروي مي نمودند در معرض حملات شديد اعراب قرار داشتند. چون اين عده ذخاير و اشياء نفيسي با خود حمل مي نمودند. در روستاها تنها اکتفا به غارت اسبها و چهار پايان نمي کردند. بلکه هر چيز قيمت داري را غارت مي نمودند و مردان و زنان و کودکان را گرفته و در بازار برده فروشان مي فروختند. هنگامي که از اهالي بعضي شهرها مقاومتي مي ديدند و عده اي از آنها را در برابر خود مشاهده مي کردند، انتقام خود را با آتش زدن شهرها مي گرفتند و همه را خاکستر مي نمودند.
گاهي به واسطه اين حملات ارتباطات ميان شهرها قطع مي شد. مردم شهرهايي که مورد حملات اعراب قرار مي گرفتند به کوهها و جنگلها مي گريختند. گاهي هم با آنها مي جنگيدند و زماني هم بر آنها غلبه مي يافتند، ولي نمي توانستند با بسيج عمومي بر ضد آنها وارد جنگ شوند و سرکردگان شجاعي هم نداشتند که آنها را رهبري کند.
بزرگترين بدبختي اهالي شهرهاي سوئيس اين بود که روح اتحاد در ميانشان وجود نداشت و اين هم به واسطه عداوت و دشمني امراي آنها نسبت به يکديگر و استمدادي بود که آنها در جنگهاي داخلي ميان خود از اين دشمنان مي نمودند. طبيعي است که اعراب نيز تمام همت خود را صرف اين مي کردند که بر شاه راهها استيلا پيدا کنند و مخصوصا بر گذرگاههاي سلسله جبال آلپ کاملا دست يابند. زيرا مي دانستند که اين راهها بهترين وسيله براي غارتگري و کاسبي آنها خواهد بود. در اين راهها بود که کالاهاي بازرگانان به چنگ آنها مي افتاد و همه را به غارت مي بردند. چون مسافران و ثروتمندان ناچار بودند همه گونه لوازم را در اين سفرها با خود بردارد و همين نيز آز اعراب را برمي انگيخت.
اعراب در گذرگاههاي بزرگ کوهستاني با تير و سنگ از رهگذران استقبال مي کردند و آنها را روانه دره ها و قتلگاهها مي نمودند. آنها قادر بودند با نفرات ناچيز در آن نقاط حساس چنان ضربتي بر دشمنان وارد سازند که از عهده ي سپاهيان بيشماري ساخته نباشد.
فلودوارد در تعليقات سالانه خود روايت کرده است که در سال 921 ميلادي مسلمانان با کارواني از زائران انگليسي که به رم مي رفتند در يکي از دره هاي آلپ برخورد نمودند و همه را تار و مار کردند.
دو سال بعد نيز به کاروان ديگري از انگليسي ها برخوردند و آن را غافلگير ساختند آنگاه در سال 929 مجددا با کاروان ديگري از زوار تصادف کردند ولي آنها پيش از اينکه به دست اعراب بيفتند ناگزير به مراجعت شدند.
چون تعيين مکان وقوع اين حوادث غير ممکن است لذا امروز ما نمي توانيم بگوييم که در کدام نقطه روي داده است. آيا در گذرگاههاي حدود ايتاليا به طرف سوئيس يا در مرزهاي فرانسه اتفاق افتاده است؟ ولي وقتي فکر مي کنيم که مسافران انگليسي هنگام عزيمت به رم از معبر سان برنارد(4) عبور مي کرده اند، بايد ترجيح دهيم که وقايع مزبور در خلال مرزهاي ايتاليا روي داده است.
ما به تاريخي دست يافتيم که نوشته بود: کنوت پادشاه انگليس و دانمارک که ملقب به «کبير» بود از رودلف پادشاه «بورگوند» خواسته بود که تسهيلات لازم را اعم از تأمين راه ها و يا معاف ساختن کشيش ها و بازرگانان و زائراني که از کشورهاي او به «رم» مي رفتند، فراهم آورد.
اما در چه زماني از قرن دهم ميلادي اعراب معبر سان برنارد را که آن روز کوه ژويس ناميده مي شد در اختيار داشتند و در چه سالي نفوذ خود را بر آن نقاط بسط دادند، موضوعي است که نمي توانيم حدود آن را روشن سازيم.(5)
آري نوشته هايي از آن زمان مانده است که تعلق به اين حوادث دارد، ولي متضمن تاريخي نيست که بتوان اعتماد بر آن نمود. آنچه از سخنان رنو به دست مي آيد اين است که گويا وي مي خواهد بگويد اين حوادث در سال 939 ميلادي روي داده است.(6) ولي چنانکه خواهيم ديد اين رويدادها قبل از اين تاريخ اتفاق افتاده است. (7) آنچه مسلم است اعراب در سال 940 از کوههاي مرتفع سان برنارد به دشت پرنعمت رن که دير عظيم آگانوم در آن بنا شده و به سان ميوريتوس و ياران او موسوم بود، سرازير شدند.
اين دير ذخاير بسياري از طلا و نقره و انواع گوهرهاي قيمتي داشت که پادشاهان کار لوفنجي ها، و بورگوني ها به آن اهدا کرده بودند و در آن نگاهداري مي شد.
در آن سال اعراب به اين دير هجوم بردند و آن را تاراج نمودند. سپس دير را سوزاندند و به صورت خاکستر رها کردند. چيزي نگذشت که اولريک اسقف اگسبورگ در راه خود به بورگوند وارد آنجا شد و آن محل را زيارت کرد. چون استخوانهاي شهيداني را که کنراد پادشاه بورگوند اجازه داده بود که در اگسبورگ دفن شود، به آنجا منتقل ساخته بود. در آن موقع جز يک نفر خادم بناي مزبور که طعمه حريق شده بود، کسي وجود نداشت.(8)
از جمله در تاريخ فلودوارد آمده است که در سال 940 کارواني مرکب از زوار انگليسي و گال ها به قصد رم به آنجا وارد شدند و بعد از آنکه بعضي از همراهان خود را از دست دادند از همان راهي که آمده بودند مراجعت کردند. زيرا اعراب روستاي ياد شده و دير آن را در اشغال داشتند.
مورخان فرانسه از نامه اي که يکي از راهبان دير سان موريس به نام رودولف براي پادشاه فرانسه، لوئي چهارم، نوشته و اکنون هم موجود است، نام برده اند که در آن مي گويد: «چقدر خداوند درود مي فرستد بر پادشاهان فرانسه از قبيل کلوويس و داگوبرت تا کارل کبير (9) که به اين محل اهميت دادند و آن را تقديس مي کردند. اينک خداوند از شما انتظار دارد که اموالي را به اين محل به منظور تجديد بناي اين دير و ترميم قبور قديساني که در آن مدفون هستند انفاق کنيد.»
در همان اوقات عده اي از مفسدان عرب که در کوههاي آلپ معروف به آلپ پونينش سکني داشتند در اطراف درياچه ژنو و شهرهاي واد (10) دست به يک سلسله حملات پي در پي زدند، چنانکه مورخان معاصر نقل کرده اند، ظواهر امر نشان مي دهد که آنها بر گذرگاههاي شرقي سلسله جبال آلپ دست يافته بودند.
اگر تاريخ ورود اعراب را به قسمت غربي سلسله جبال آلپ و رخنه ي آنها را به دره هايي ميان آن کوهها درست ضبط نکرده باشد، ما دلايل محکمي در دست داريم که آنها در شرق سوئيس وجود داشته اند. اين قرائن جزو اسناد تاريخي در بايگاني اسقفي کور محفوظ مانده است. زيرا فلودوارد يکي از وقايع تاريخي سال 936 را اين طور نقل مي کند: «اعراب در سوئيس و آلمان دست به حمله زدند و بسياري از زائراني را که از رم برمي گشتند به قتل رسانيدند.»
آنچه مسلم است و هيچ گونه شکي ندارد اين است که اعراب قسمتي از سوئيس آلمان را، يعني قسمتي که از کورتا دشت راين(11) امتداد دارد، تاراج نمودند.
اين محل نيز همان راتيش جبال آلپ عليا است. اگر اين نظريه درست باشد، بايد گفت که امکان دارد اين حملات اعراب متوجه ايالت واليه شده و قبل از سال 939 روي داده و اشغال قسمت علياي جبال آلپ پيش از اشغال جبال آلپ پونينش اتفاق افتاده است.
اينکه فلودوارد مي گويد اعراب گذرگاههاي جبال آلپ را در سال 939 يا 933 اشغال کردند، منظورش جبال آلپ علياست. آنچه مسلم است کور و نواحي آن را اعراب قبل از سال 940 اشغال کردند. اگر ما مي دانستيم اعراب هنگام اشغال اين نقاط از چه راهي وارد شدند، بسيار پرارزش بود. آيا آنها از پي مون وارد گشتند و سپس دو دسته شدند: يک دسته راه آلپ شرقي را پيش گرفتند و دسته ديگر به طرف آلپ غربي سوئيس رفتند؟ جواب اين است که امکان دارد آنها با قلت نفرات خود فقط با اعتماد به شجاعتي که داشتند و رعبي که در دل مردم آنجا افکنده بودند به ناحيه راتين رسيده باشند و سپس راهي در سواحل درياچه هاي لانگن و کومر گشوده و بدين گونه راههاي جبال آلپ را شناخته باشند.
تاريخ ايتاليا اين حوادث را نقل نمي کند(؟) ما حدس مي زنيم که اعراب در حالي که از مجراي رود راين خارج مي شدند رو به سوي مارتيناخ نهاده و از آنجا به طرف ناحيه فورکا و آلپ عليا رفتند که صحراي اورسرين آنها را از هم جدا مي کند. سپس در جاده قديمي که به منابع رود راين و دروازه هاي گذرگاه آلپ عليا مي پيوندد پيش رفتند.
اين فرض مستند به روايتي که نوشته شده باشد نيست. از آنچه از دير دي سنيس واقع در جلودشت راين به دست آمده هم چيزي که تأييد کند پيروان محمد (ص) از آنجا گذشته اند، وجود ندارد. جز اينکه مورخان عقيده دارند که اعراب دير دي سينيس را مانند نواحي کور غارت کردند.
اما سندي که حضور اعراب را در دشت راين ثبت نموده است، اين است که هرمان حکمران سوئيس آلمان را از اتو کبير در مجلسي که امپراتور درکويد لاينبورگ در ماه آوريل سال 940 ميلادي تشکيل داد، خواهش کرد که عوض آنچه اعراب هنگام اشغال ديروالتو اسقف کور از آنجا برده اند به وي اهداء کند و امپراتور هم درخواست او را اجابت نمود و فرماني براي او صادر کرد که اداره دو دير به وي واگذار شود: يکي دير پلودنز در دشت در وستل و دوم دير سان مارتين واقع در دشت شامرزت، به شرط اينکه زکات دير اول صرف اسقف ها شود و زکات دير دوم به دير راهبات در کازيس برسد.
ظاهرا مدت اقامت اعراب در آنجا خيلي طولاني بود و از سال 939 روي داده است و اشغال آلپ عليا همزمان با اشغال آلپ پونينش بوده است و اين حادثه بود که موضوع سوزاندن ديرسان موريس توسط اعراب را که رنو مي گويد به هنگام عبور اعراب از سان برنارد بوده، پيش آورد.
اعراب در آن مناطق در يکجا استقرار نداشتند، بلکه در کوهها کمين کرده بودند و در فرصتهاي مناسب بيرون مي آمدند، از اين رو آنها در يک محل ثابت نمي ماندند. زندگي آنها مانند زندگي گروهي بود که هر روز رو به کوهي مي آوردند و هر گاه روزنه اميدي در کاسبي پيدا مي کردند به طرف آن مي رفتند وگرنه خودداري مي نمودند.
آنچه مطمح نظر آنها بود غارت تجار و زواري بود که به رم مي رفتند و اموال و ذخايري با خود داشتند. ترديد نيست که آنها بعضي از روستاهاي کوچک را هم تصرف نمودند و آنجا را مرکز خود قرار داده بودند. آنها قرارگاههايي داشتند که به آن پناه مي بردند و برجهايي ساخته بودند که غنايم خود را در آن قرار مي دادند.
اعراب بيشتر در دره هاي عميق و تنگه هايي که دفاع از آن غيرممکن بود، به کاروانها هجوم مي بردند و هر وقت که گرسنگي آنها را ناراحت مي کرد اماکن بلادفاع و ديرهاي مملو از اشياء نفيس را مورد حمله قرار مي دادند.
آنها مدتها بدين گونه در آنجا بسر بردند، ولي دوازده سال بعد از ورود آنها به نواحي مذکور حادثه اي به نفع آنها پيشامد کرد که توانستند بر گذرگاههاي سلسله جبال آلپ دست يابند و همين هم موجب ازدياد جرئت آنها شد و طمع آنها را مضاعف گردانيد.
حادثه اين بود هوگو کنت پروونس در سال 926 تاج مملکت لومبارديا را تصاحب کرد و با دامادش آلبريروس در راه «رم» وارد جنگ شد. اعراب هم از اين جنگ بي موقع استفاده نمودند و فرصت را غنيمت شمرده در غيبت حکمران نامبرده توانستند بر قلمرو او از شمال و غرب بر سلسله جبال آلپ دست يابند و تمام شهرهاي مقابل آن را تاراج نمايند.
هنگامي که رعاياي کنت هوگو از آنچه از اعراب ديده بودند به وي شکايت نمودند تصميم گرفت با داماد خود صلح کند و به ايتالياي عليا باز گردد و مسلمانان را در پناهگاه نخست خود، فراکسينيتوم، مورد هجوم قرار دهد.
وي به منظور جلب اعتماد ياران بيشتري از پادشاه قسطنطنيه استمداد نمود که با واگذاري قسمتي از اسلحه آتشين يوناني براي سوزاندن کشتيهاي اعرابي که در لنگرگاه فراکسينيتوم لنگر انداخته بود، به وي کمک کند تا بدين وسيله بتواند هر گونه کمکي را که براي مسلمانان مي رسد از جانب دريا قطع کند. کنت در نظر داشت دشمن را از طرف خشکي مورد هجوم قرار دهد و از طرفي هم ناوگان قسطنطنيه دريا را به روي آنها ببندد.
بعد از اتحاد کنت با امپراطور قسطنطنيه کشتيهاي بيزانسي وارد بندر سان تر وپز شدند و همان موقع نيز لشکر زميني از طرف پاويا پيش مي آمد. هنوز ناوگان بيزانسي به بندر نرسيده بود که تمام کشتيهاي اعراب طعمه حريف شد.
سپس هوگو از خشکي رسيد و چنان کار را بر آنها سخت گرفت که همگي رو به فرار نهاده و به کوه موروس پناه بردند. اگر حادثه غيرمترقبه اي روي نمي داد، کنت همه آنها را مستأصل مي نمود و به اسارت مي گرفت.
حادثه اين بود که برنجر کنت اوريا، نواده امپراتور برنجر، درگذشته ي سال 926 که وارث او بود، پنهاني دست به اقداماتي زده بود که بتواند تاج مملکت لومبارديه را تصاحب کند.
چون خبر اين توطئه به هوگو رسيد، تصميم گرفت توطئه گران را دستگير ساخته و به قتل رساند يا چشمهاي آنها را ميل بکشد، ولي برنجر چون در ناراحتي بسر مي برد به طور ناگهاني از لومباريه خارج شد و به هرمان حکمران شووابن ملتجي گشت و از راه سان برنارد رو به وي آورد. «هرمان» با احترام او را پذيرفت و به نزد امپراتور اوتور روانه کرد. امپراتور نيز او را گرامي داشت و به وي خلعت پوشانيد. وقتي هوگو از ماجرا مطلع گرديد هدايايي از طلا و نقره براي اتو ارسال داشت.
هوگو شهرهاي خود را از دست اعراب درآورده بود و شوکت آنها را درهم شکسته و فکر خود را متوجه امپراتور کرده بود. او مي ترسيد که امپراتور لشکر به سر او بکشد و تاج لومبارديه را از سر او بربايد. به همين جهت هوگوبا اعراب از در صلح وارد شد و به آنها در کوه مور و پيام فرستاد که حاضر است با آنان پيمان صلح برقرار سازد به اين شرط که روي به شهرهاي برنجر آورده و با تمام وسايل از عبور اوتو و سربازانش از جبال آلپ جلوگيري کنند.(12)
اعراب هم از فرصت استفاده نموده و با هوگو شرط کردند که اشغال شمال و جنوب سلسله جبال آلپ توسط آنها را براي آنان به رسميت بشناسد. هوگو نيز اين شرط را پذيرفت ولي متقابلا شرط کرد که آنها کاري با شهرها و قريه هاي تابع کشور او نداشته باشند. ولي شرط اخير در پيمان فيمابين طرفين با صراحت ذکر نشده است. اعراب مفاد پيمان را چنانکه مي بايد بکار بستند و کليه گذرگاههاي ناحيه شمالي و غربي آلپ را اشغال نمودند. دليل آن هم اين است که برنگار با سپاهي قبل از همراهان خود از طريق جبال تيرول به ايتاليا بازگشت.
اما اعراب اين پيمان را با خوشحالي پذيرفتند و بدين وسيله شرعا خود را سرپرست آن معابر مي دانستند. به همين جهت از رهگذران ماليات مي گرفتند و هر کس ماليات نمي داد اسير مي شد و بعد ناچار مي گرديد که با پرداخت مبالغي طلا خود را آزاد سازد.(13)
اعراب از سان برنارد پيش رفتند و شهرهاي فاتلاند (14) تا اوانش و نيوشاتل در جبال جورا را زير پا نهادند و هر جا مي رفتند مشغول خوش گذراني و تاراج بودند.
حملات آنها در قسمت شمالي جبال آلپ از کور (15) تا درياچه کونستانزه (16) در صحراي «راين» بسيار سهمگين بود. در کتابخانه دير کور نوشته اي به دست آمده که مي رساند امپراتور اتوکبير هنگامي که در 24 فوريه سال 953 از قصر ارنشتاين گذشت، اسقف هارتبرت، مطران کور، از وي خواست مصائبي را که اعراب بر آنها وارد ساختند، جبران نمايد و امپراتور هم اوقافي در الزاس و گونيک شيايم و کليساي موخنهايم و توابع آن را به آنها اختصاص داد.
نوشته سومي در دورنبورگ به تاريخ 28 دسامبر سال 955 به دست آمده که خلاصه آن اين است: «وقتي امپراتور اوتواز ايتاليا بر مي گشت و با چشم خود آثار ويرانيهاي اعراب را مشاهده کرد، به خواهش برادرش، رئيس اسقفهاي برونو، اوقاف مزبور را به دير کور بخشيد.
گويند بخششهاي امپراتور به دير به واسطه نذري بود که وي نموده بود که از راه جبال آلپ از ايتاليا سالم برگردد، زيرا او کاخ اختصاصي خود را در زيزرس به اسقف مزبور بخشيد و دستور داد کشتيهاي اسقفها را در درياچه والنزي زره پوش کند. به دنبال آن نيز عطاياي ديگري به آنها تعلق گرفت که از جمله دير تنتسين گن واقع در صحراي دروس با املاک آن، و درآمد املاک اختصاصي وي در کور و عوارضي که آلمانها هنگام عبور از کوهها مي پرداختند، و اعطاي حق ضرب سکه و املاک و ديرهاي ديگر در سالهاي 958، 965 و 967 بود.
درآن زمان اعراب دامنه حملات خود را به سارگانس و توگنبورگ و اپنزل رسانيدند و به ساکنان آن کوهها هجوم نموده مردان آنها را کشتند و چهار پايان را به غارت بردند و محلهاي مسکوني را سوزاندند.(17)
اگهارد راهبي که تاريخ ديرسان گالن را نوشته روايت زير را آورده است: اعراب حملات خود را در سلسله جبال آلپ به خصوص در زمان والتو به طور متوالي ادامه مي دادند و با جرأت عجيبي اهالي را غافلگير مي کردند. حتي آنها روزي از بلندي کوهي واقع در سمت شرقي دير گروهي را که صليب به دست مشغول طواف ديني بودند زير باران تير خود گرفتند ولي والتو (18) که مردي پرجرئت بود، به اهالي فرمان داد اعراب را تا قرارگاهشان دنبال کنند و آنها را با اهرم و داس و تبر مسلح کرد.
در شب دوم شبانه ريختند بر سر آنها و عده اي را کشته و گروهي را اسير نمودند، بقيه هم فرار کردند(19) و نتوانستند آنها را دستگير سازند. زيرا آنها راه و چاه را بهتر مي شناختند و به کوهها پناه بردند. آنها را که به اسارت درآمدند با زنجير بسته و به طرف دير حرکت دادند، سپس آنها را چندان گرسنه و تشنه نگاه داشتند تا همگي از گرسنگي جان دادند. (20) اگهارد مي نويسد: «بلايي که از جانب اعراب بر سر دير سان گالن آمد به قدري بزرگ بود که بايد کتابي درباره آنها نوشته شود.»(21)
هيچ کس نمي داند اعراب تا چه زماني در شرق سوئيس اقامت داشته اند، زيرا اسناد و نوشته هايي که در دير کور و ديرسان گالن و ديرپفافر به دست آمده، نمي گويد که اين مدت چند سال بوده است، و معلوم نيست که مهاجرت آنها از سوئيس از اواخر قرن دهم ميلادي ديرتر بوده است. در سال 954 که اعراب به ديرسان گالن رسيدند، حادثه اي مهم که عبارت از شکست اعراب و مجارها با هم بود، روي داد.
زيرا کنراد پادشاه بورگوند يا برجان از شجاعت ذاتي و نيرنگ جنگي توانست که گروه کثيري از اعراب را تار و مار کند(22) و دره هاي کشور خود را از وجود آنها پاک نمايد. ولي با اين وصف اعراب همچنان گذرگاههاي غربي جبال آلپ را در تصرف داشتند. درست معلوم نيست اعراب ساکن آلپ غربي در اين جنگ شرکت داشته اند، زيرا اگهارد راهب که خبر شکست اعراب را در آن جنگ نقل مي کند مي گويد: اعراب چنان به آسودگي در قلب جنوب اروپا سکونت داشتند که باور نمي کردند روزي از آنجا خارج شوند! آنها با دختران اروپايي ازدواج مي کردند و در کوه ها و دره هاي پرنعمت سکني گزيده و به پادشاه وقت ماليات مي دادند.
به هر حال آنچه مسلم است گروهي از اعراب که در اين جنگ شرکت نموده بودند، بعدها در اروپا ماندند و در آنجا توطن اختيار کردند و قصد داشتند که مستعمره اي براي خود به وجود بياورند و به کشاورزي اشتغال ورزند. ولي نمي توان مکاني را که آنها در نظر گرفته بودند تعيين کرد که آن محل واليه يا ساوواي يا جاهاي ديگر بوده است. چون مورخان آن را روشن نساخته اند.
در سال 954 که مشهور است اعراب از يک طرف و مجارها از طرف ديگر در سوئيس دست به حمله زدند، واقعه فرار ملکه برتا با عمويش، مطران اولريک، اسقف اگسبورگ اتفاق افتاد که به برج نوشاتل که دخترش در آن جا داشت پناه بردند. به نظر مي رسد و همين واقعه نيز مبدأ آبادي ناحيه «پو» شده باشد.
داستان اين جنگ اعراب نه تنها در تواريخ جهان ثبت شده بلکه در شرح زندگي بعضي از کشيش ها نيز آمده است.
به طور خلاصه کار اعراب در سوئيس سخت بالا گرفت و چنان رعب آنها در دلهاي عموم جاي گرفته بود که همه را تحت تأثير قرار داد. کار به آنجا رسيد که مردم خشمگين به يکي از مردان آن عصر به نام مايولوس(23) راهب ديگر کلوني حمله نموده و او را که از باويا به بورگوند باز مي گشت دستگير ساختند. اين واقعه در سال 972 اتفاق افتاد. داستان آن را جانشين وي، رئيس ديرکلوني، به اين شرح نقل مي کند: «کشيش مايولوس و رفقاي او در سال 973 از جبال آلپ گذشته و وارد قريه اي واقع در شمال گذرگاه سان برنارد در کنار رود درانس شدند که آن روز به آن پونس اورساري مي گفتند و امروز اورزيير مي نامند. عده اي از زوار نقاط مختلف هم به وي پيوستند به اميد اينکه در معيت او در امان خواهند بود. همين که کاروان به اين قريه رسيد و در آنجا از گذرگاه تنگي گذشت، گروهي از اعراب به آنها هجوم بردند. کاروانيان که در آنجا وسيله براي دفاع از خود نداشتند، خواستند فرار کنند، ولي اعراب آنها را تعقيب نمودند و هر کس را يافتند به زنجير کشيدند. در آن ميان يکي از اعراب خواست با سرنيزه ضربتي به يکي از خدام کشيش وارد سازد. کشيش پيش آمد که با دست خود سرنيزه را رد کند، ولي سرنيزه در دست او فرو رفت و زخمي پديد آورد که اثر آن در تمام مدت عمر در دست وي باقي بود. اما خادم گريخت و نجات يافت. سپس اعراب زوار را لخت کردند و هر چه داشتند از آنها گرفتند... (24)
از اين داستان کاملا پيداست که اعراب در آن وقت توانسته بودند بر تمام گذرگاه هاي جبال آلپ دست يابند. عجب اين است که آنها به عکس روزهاي اول، مالياتي بر کالاهايي که از آن راه حمل مي شد نبستند و نخست چيزي از کشيش مايول نخواستند و اين به خاطر آن بود که او را تشويق کنند جلو بيايد و بلنديهاي کوهها را طي نمايد و به طرف ديگر کوه برود، و در آن هنگام به وي حمله نموده و موقعي که ديگر امکان فرار ندارد او را لخت کنند، و همين طور هم شد.
هوگو در معاهده خود با اعراب جبال آلپ شرط کرد که متعرض زوار رم نشوند و چيزي از آنها نگيرند. اعراب هم اين شرط را رعايت کردند. ولي وقتي هوگو درگذشت آنها ديگر خود را مقيد به رعايت شرط مزبور نمي ديدند.
چون فراکسينيتوم مرکز تمام ذخاير و گنجهاي اعراب بود، اعم از آنها که در فرانسه يا شمال ايتاليا يا سوئيس بودند، لذا هنگامي که اروپاييان آن را تصرف کردند، همه را ميان خود تقسيم نمودند.»

پي‌نوشت‌ها:

1- به علاوه رنو نقل مي کند که امپراتور آلمان هيئتي را به دربار عبدالرحمن ناصر به قرطبه فرستاد و از جمله ي درخواستهاي او جلوگيري از حملات مسلحانه اعراب بود که در فراکسينت فرود آمده بودند و به طرف سلسله جبال آلپ پيش مي رفتند.
2- چنانکه سابقا گذشت اين روايت در کتاب رنو هم آمده است.
3- ما نمي خواهيم غارتگري و کاسبي را از اين عده اعراب نفي کنيم ولي تأکيد مي کنيم که بيشتر اين روايات ساخته هاي مورخان متعصبي هستند که اکثرا يا همه آنها راهب هاي متعصب يا کشيش هاي خرافي بوده اند و کافي است که عداوت مذهبي در ميان باشد. چه دليلي از اين روشنتر که اين عده از رجال کليسا همانها هستند که چندين قرن با صراحت به ملتهاي نادان خود در اروپا مي گفتند مسلمانان بت پرست هستند و محمد (ص) را مي پرستند و مي گفتند بتهاي طلايي و نقره اي دارند(!) و از اين قبيل خرافاتي که آن ملتها هم آن را تصديق مي کردند و در کتابهاي خود نقل مي نمودند و هنوز هم با آن همه ادعاي تمدن، آن را باور دارند! بنابراين چگونه امروز ما مي توانيم روايات مورخان کليسا راجع به دسته هاي عرب مسلمان را سربسته و بدون احتياط بپذيريم؟
4-St-Bernard ، يکي از مشهورترين گذرگاههاي سلسله جبال آلپ است.
5- فرديناند کلر در حاشيه عبارت بالا را عينا به لاتين نقل کرده است که از آن استفاده مي شود که کنوت کبير اين تسهيلات را فقط براي رعاياي او که عازم روم بوده اند طلب نموده است. وي اين عبارت را از ص 164 تاريخ گويلوها که مردمي آلماني نژاد و با ساکسون ها همجوار بوده اند، نقل کرده است.
6- منظور رنو خاورشناس فرانسوي است که بخش قبلي، ترجمه ي کتاب اوست.
7- کلر مؤلف اين کتاب، کتاب رنو و کتاب پرارزش ديگري راجع به کشور «بورگوند» تأليف ون گينيس (Von Ginins) را تلخيص نموده است.
8-کلر اين موضوع را از کتاب گرهاردي به نام زندگاني کشيش اولريک نقل کرده است. به علاوه وي از تاريخ ديگري به نام «فلودوارد» گواه آورده است.
9- فرانسوي ها به او مي گويند: «کلوويس» و آلمانيها «کلودويگ»، ولي کارل کبير همانست که به او مي گويند: فرنسيس شارلماني.
10- آلمانيها مي گويند Waadt، و فرانسوي ها Vaud؛ و اين شهري است که مرکز آن لوزان است.
11- رن يا راين (Rhin يا Rhein) از رودهاي بزرگ اروپا است که 1320 کيلومتر امتداد دارد و از مرتفعات سوئيس سرچشمه مي گيرد و از مرز آلمان و فرانسه و داخل خاک آلمان عبور مي کند و در خاک هلند به درياي شمال مي ريزد.(فرهنگ عميد، اعلام).
12- کلر از تاريخ ليوت پراند نقل مي کند که هوگو با مسلمانان معاهده اي بست که بر اساس آن همه معابر سلسله جبال آلپ در اختيار مسلمانان قرار داده بودند تا نگذارند بر نگار با سپاهيانش از آنجا به ايتاليا بروند.
13- کلر در اينجا عين روايت فلودوارد را با لاتين آورده که مي گويد: «مسلمانان از کاروانهايي که به رم مي رفتند باج مي گرفتند و چون باج مي دادند آنها را رها مي کردند.»
14- همان ايالت واد کنوني است که مرکز آن لوزان مي باشد.
15- قبلا گذشت، و همان است که دير شور در آن است.
16- آلمانها به درياچه ي کنستانز مي گويند «درياچه بودن».
17- آيا بدون مقدمه آمدند و سوزاندند و برداشتند و بردند؟ آري وقتي راوي اسقفها و راهب هاي ديرها و کليساها باشند جز اين چيزي نخواهند نوشت. آنها فقط از قتل و ويراني و قساوت و غارت اعراب سخن مي گويند، و به چيزي ديگري توجه ندارند. شايد هم همين طور بوده است.- مترجم.
18- (Walto) درسال 954 رئيس دير بوده است.
19- اين روايت سابقا در کتاب رنو گذشت.
20- آفرين بر رحم و مروت و رقت قلب پدران روحاني!
21- کلر اين روايت را در حاشيه با روايت ديگري از مورخي به نام ون آرکس که تاريخ ايالت سان گالن را نوشته، تأييد نموده و در صفحه ي 226 جزء اول کتابش آورده است.
22- در کتاب رنو هم آمده است.
23- رنو مي نويسد: «کشيش مايول از بيامون و راه کوه در ژنو و دشت دوفينه حرکت نمود و اين اتفاق در بلنديهاي دشت دراک نزديک قريه بون دوزيير روي داد و مي گويد اعرابي که بر آن استيلا داشتند از ساکنان بين گاب و امبرون بوده اند.» ولي کلر بعکس رنو مي گويد: «وي در اين نظريه اشتباه کرده است و داستان مربوط به زمان بعد است. زيرا واقعه مزبور در سال 973 روي داده اما رنو گمان کرده است که اين واقعه اواخر قرن دهم اتفاق افتاده است.
24- اين همان داستان کشيش مايول است که به نقل از کتاب رنو در ص 239 ديده شده مفصل گذشت و کلر در اينجا با جزئي اختلاف آورده است.

منبع: کتاب تاريخ فتوحات مسلمانان در اروپا




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط