خاورميانه و محافظه كاران جديد آمريكا
توانايى بازيگر بين المللى درتحقق اهداف مطرح شده به وسيله تصميم گيرندگان، در پهنه سياست خارجى، معيار تعيين كننده در جهت تمايز بين قدرت و ضعف و يا پيروزى و شكست است. مولفه هاى شكل دهنده توانايىهاى بازيگران، بستگى فراوان به ماهيت اهداف تعيين شده و موقعيت داخلى و جهانى بازيگرانى دارد كه در فرايند تحقق اهداف ايفاى نقش مىنمايند. اين نگرش به آن مفهوم است كه ماهيت اهداف و ظرفيتهاى ضرورى در دسترس براى دستيابى به آن اهداف است كه مشخص كننده قدرت يك كشور است. رابطه اهداف با توانمندىها در بستر توجه به شرايط حاكم بر روابط بين الملل است كه ميزان قدرت را ضرورتا تعيين مىكند. در صورتى كه دستيابى به اهداف معين شده با توجه به توانمندىهاى در دسترس امكانپذير نباشد، كشور قدرتمند نيست. اما در صورتيكه تحقق اهداف با توجه به ميزان توانمندىها قابل حصول گردد به اين مفهوم است كه آن ميزان قدرت در بطن شرايط حاكم كافى است كه خود دلالت بر قدرتمند بودن بازيگر دارد. بدين روى بايد آگاه بود كه قدرت كاملا نسبى است. با توجه به ماهيت اهداف، شرايط و قواعد قوامدهنده روابط بين الملل و هزينههاى مطرح در جهت حصول اهداف است كه در رابطه با مؤلفههاى شكل دهندهى توانمندىهاى كشور، به اين نتيجه مىرسيم كه بازيگرى در صحنه بين المللى قدرتمند - تأثيرگذار و يا ضعيف - غيرموثر - است.
دوران بعد از صدام حسين، سريعتر از آنچه به نظر مىآمد و در خاورميانه چشمانداز سياسى را متحول و دگرگون ساخته است. اين دگرگونى ناشى از تغيير ماهيت الگوى قدرت در منطقه و تحول در ارزيابىهاى هنجارى و ارزشى تصميم گيرندگان در منطقه است. محور سياستهاى آمريكا در منطقه خاورميانه در دوران قبل از به قدرت رسيدن جورج دبليوبوش با توجه به رقابت تنگاتنگ با رهبر نظام ارزشى متعارض با آمريكا بر اين اساس بود كه از ايجاد فضاى بحرانى و تشنج جلوگيرى گردد تا فرصتى براى رقيب ايجاد نگردد. بعد از پايان دوران رقابت ارزشى در صحنه جهانى، دوران كلينتون تماما در اين جهت سپرى گرديد كه ساختارهاى تصميم گيرى و نگاه ارزشى حاكم بر آمريكا خود را با شرايط جديد ژئواستراتژيك تطبيق دهد. اهداف مىبايستى بازبينى گردند، خط مشىها ضرورت ارزيابى مجدد را در سايه تحولات تاريخى طلب مىكردند، معيارهاى شكل دهنده ماهيتها و روشها ضرورتا نيازمند بازيگرى گرديدند و از همه مهمتر اين كه فضاى داخلى نيازمند الگوهاى توجيهى و تلقيات ارزشى متناسب بود. نيمه دوم حكومت جورج هربرت و اكر بوش همراه با دوران بيل كلينتون كه يك دهه را در برگرفت را بايد دوران انتقالى در سياست خارجى آمريكا محسوب كرد. به قدرت رسيدن جورج دبليوبوش به دنبال انتخابات سال 2000 حكايت از پايان دوران عدم شفافيت و ابهام ارزشى در پهنه سياست خارجى آمريكا بود. از بين رفتن اجماع ليبرال حاكم بر ساختار تصميم گيرى خارجى و رسانههاى فعال در سياست خارجى با سلطه محافظه كاران جديد بر اهرمهاى اجرايى، نگاه متفاوتى را بر كشور حاكم كرد. محافظه كاران جديد در عرصه قدرت كه بر بستر تفكرات و نگرشهاى شكل گرفته در بنيادهاى فرهنگى و تحقيقاتى طيف محافظه كارى و تئورىهاى قوام يافته در اين نهادهاى توليد كه در سى سال گذشته حيات روشنگرانه خود را كسب كرده بودند، جغرافياى فكرى خود را منطبق با جغرافياى سياسى خاورميانه يافتند.
بين الملل گرايان ليبرال به دنبال پايان جنگ دوم، اروپاى غربى را منطقه حياتى در سياست خارجى آمريكا محسوب ساختند. دولت آيزنهاور در تداوم سياستهاى هرى ترومن همچنان اروپاى غربى را نقش كليدى اعطا كرد و ليكن در عين حال حوزه امنيتى را به شبه جزيره كره نيز گسترش داد. ريچارد نيكسون به عنوان يك محافظه كار عملگرا، اجماع حاكم ليبرال را در سياست خارجى دنبال كرد و با ايجاد خلاء قدرت در منطقه خليج فارس در راستاى اشاعه حيطه نفوذ و قدرت آمريكا، موفق به گسترش منطقه نفوذ و حوزه امنيتى به منطقه خليج فارس گرديد. تمامى جريانات اشاعه نفوذ در اين چارچوب انجام گرفت كه ثبات كاملا حفظ گردد و اين گسترش حوزه امنيتى زمانى انجام مىگرفت كه خلاء قدرت وجود داشت و آمريكا به جهت ماهيت قدرت خود در موقعيتى بود كه اين خلاء را پركند بدون اينكه منافع كشورهاى برتر نظام بين الملل به طور بنيادى با چالش مواجه گردد. در بطن فرايند اشاعه و گسترش حوزه امنيتى، اتجاد جماهير شوروى مبادرت به مقابله جدى نكرد چرا كه اين كشور فاقد ابزارهاى سياسى، اقتصادى و نظامى متناسب براى پر كردن خلاء موجود بود، بنابراين با توجه به ضرورت محو اين خلاء بود كه اتحاد شوروى به سوى پذيرش توانايى آمريكا در جهت ايجاد موازنه سوق يافت.
آنچه امروزه به وضوح تمايز دوران تاريخى گذشته است اين واقعيت است كه آمريكا در بطن ايجاد بىثباتى سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى در منطقه، سياست اشاعه و گسترش نفوذ خود را دنبال مىكنند. محافظه كاران جديد حاكم بر آمريكا با توجه به فقدان وجود قدرت متوازن دهنده و رقيب ايدئولوژيك آگاه هستند كه اگر هم بىثباتى به جهت سياستهاى آمريكا به وجود آيد هيچ كشورى در جهان در موقعيتى نيست كه بتواند از اين بىثباتى و تنش به نفع خود براى ايجاد منطقه نفوذ استفاده كند. در اين رابطه است كه آمريكا حمله به عراق رادر دستور كار خود قرار مىدهد و در حالى كه اين مسئله كاملا مبرهن بود كه جهان عرب چه در سطح رهبرى و چه در كوچه و خيابانها، حركت در جهت سرنگونى صدام حسين را بازتاب حقارت سياسى، ضعف نظامى، اقتصاد ذاتا فئوداليته و برهوت فرهنگى ممالك عربى قلمداد مىكرد. اين واقعيت شرايطى را شكل داده بود كه ماهيت فوق العاده ثبات زدايى را وارد معاملات سياسى منطقه كرد. با وجود اين آگاهيها و نظرات بسيارى از كارشناسان مسائل اعراب در وزارت خارجه، تيم حاكم به رهبرى جورج دبليوبوش گسترش حوزه امنيتى آمريكا را به منطقه خاورميانه در صدر برنامههاى خود قرار داد.
حضور در اروپاى غربى به سهولت انجام شد چرا كه ساختارهاى سياسى، ارزشهاى فرهنگى و زيربناى اقتصادى اين ممالك كاملا با معادل آمريكايى خود منطبق بودند. حضور در شبه جزيره كره در بطن عملكرد تجاوزكارانه كره شمالى انجام گرفت و بدين روى مشروعيت اخلاقى و قانونى را يدك مىكشيد. نمايش قدرت در خليج فارس بدين روى امكان پذير گشت كه دو ستون قدرتمند سلطنت در دو بخش خليج فارس در زمره دوستان و متحدان نزديك آمريكا بودند. در تمامى موارد آنچه شاهد هستيم حركت در جهت اشاعه قدرت و نفوذ آمريكا بر بستر دكترين ليبرال بين المللگرا در عين حفظ ثبات بود. اما تيم جورج دبليوبوش با آگاهى به دگرگونى شديد در توزيع قدرت در سطح جهان و بالاخص منطقه، در بطن فروريزى اجماع ليبرال و جايگزينى آن با آموزه محافظه كارى جديد، اشاعه قدرت آمريكا در خاورميانه را ضرورت حياتى براى اين كشور به تصوير كشيد.
آنچه محافظه كاران جديد را از محافظه كاران سنتى كه در سياست خارجى آمريكا در برهههاى تاريخى محدودى به سازمان دهى اهداف مشغول بودند متفاوت مىساخت اين بود كه اينان از يك سو بين المللگرا و از سويى ديگر مخالف محوريت اروپا در سياست خارجى آمريكا هستند. بدين روى است كه چالش فرانسه و آلمان به استحكام قدرت آمريكا و خاورميانه به شدت به مقابله گرفته شد و در بطن مخالفت شديد اين دو كشور آمريكا به اولين جنگ تمام عيار در هزاره سوم اقدام كرد. برخلاف استدلال فرانسه و آلمان كه نگران بىثباتى به جهت تهاجم آمريكا به عراق بودند، دولت مردان محافظهكار جديد بر اين اعتقاد هستند كه بىثباتى در شرايطى كه قدرت ايدئولوژيك معارض، توانمند و قدرت رقيب و يا دشمنى با توانمندىهاى جهاتى وجود ندارد، فى النفسه منجر به از دست رفتن كنترل و از دست دادن فرصتهاى استراتژيك نمىگردد. اين كاملا نمايانگر جدايى كامل ارزشى و توجيهى از آموزههاى حاكم بر سياست خارجى آمريكا در نيم قرن بعد از اتمام جنگ جهانى دوم است. جدايى و گسل حادث گشت چرا كه قدرت آمريكا، توانمندىهاى رقباى اين كشور، ارزشهاى حاكم بر جهان، ماهيت حيات سياسى در خاورميانه و از همه مهمتر ماهيت توزيع قدرت در سطح جهان را اجتنابناپذير ساخت.
بين الملل گرايان محافظهكار جديد، عراق را شروعى مناسب براى پياده سازى دكترين خود ارزيابى كردند و در نتيجه حذف حكومت صدام حسين الزامى گشت. با توجه به اين واقعيت است كه حضور ميليونها نفر تظاهر كننده در پايتختهاى عمده اروپايى و در بسيارى از بخشهاى جهان عرب در تحليل نهايى، اصولا كمترين تغييرى در سياست آمريكا به وجود نياورد. ملاحظات سياسى، استدلالهاى اقتصادى، تلقيات فرهنگى و ارزيابىهاى استراتژيك آمريكا را به سوى اين سياست سوق داد كه سرنگونى رژيم بعثى حاكم بر عراق را مطلوبترين گزينه بيابد. عراق عرفىترين كشور جهان عرب و از معدود كشورهاى جهان عرب است كه از نقطه نظر تاريخى، خارج از حيطه نفوذ آمريكا قرار داشته است. عراق به لحاظ الگو بردارى رژيم از تجارب اتحاد جماهير شوروى از تشكيلاتىترين كشورهاى خاورميانه است. عراق از ديوان سالارى ضرورى براى تبديل شدن به آلمان خاورميانه برخوردار و از جمعيت جوان و تحصيل كرده تشكيل شده است.
عراق از ظرفيت مالى مناسب براى تبديل شدن به الگوى مورد نظر آمريكا در خاورميانه برخوردار است. كشورى كه توانايى توليد هفت ميليون بشكه در روز را با كمتر از 25 ميليون جمعيت دارد و بر روى دومين ذخاير تأييد شده جهانى قرار دارد از اين موقعيت استراتژيك اقتصادى برخوردار است كه آمريكا را در خاورميانه به منزلتى برساند كه اين كشور امروزه در اروپا از آن برخوردار است.
حضور آمريكا در عراق اين فرصت را در اختيار كشور قرار مىدهد كه از يك پايگاه درون منطقهاى، كشورهاى دوست آمريكا در منطقه را به سوى دگرگونى در ساختارهاى سياسى و اقتصادى مورد نظر رهبران آمريكا سوق دهد. فروپاشى رژيم صدام حسين كه از سازمان يافتهترين رژيمها در خاورميانه بود و نمايش قدرت بىنظير نظامى آمريكا در شكل دادن به اين فروپاشى اين امكان را براى تصميم گيرندگان آمريكايى فراهم مىكند كه به رهبران كشورهاى دوست در جهان عرب يادآورى شوند كه تداوم بقاى آنان ايجاب مىكند كه در راستاى اهداف آمريكا حركت كنند. با توجه به حضور نزديك آمريكا در خاورميانه بسيارى از دولتها به اين نتيجه خواهند رسيد كه در متن حمايت آمريكا، حركت به سوى دگرگونىهاى مطلوب تصميم گيرندگان مقيم واشنگتن ضرورتا نمىتواند بد باشد و اين امكان است كه اصلاحات تحميل شده منجر به تقويت قدرت آنان گردد. حضور آمريكا در عراق و در عين حال اين فرصت را براى آمريكا ايجاد مىكند كه از ميزان وابستگى نظامى و اقتصادى خود به ديگر كشورهاى خاورميانه بكاهد و بدين روى از قدرت مانور وسيعترى براى حركت دادن آنان به سوى اصلاحات مورد نظر خود برخوردار گردد.
دونالد رامسفلد، وزير دفاع آمريكا به دنبال بازديد از قطر و عراق و تمجيد از نظاميان آمريكايى، در ملاقات با رهبران عربستان سعودى اعلام كرد كه اين كشور بخشى از سرمايه نظامى خود را از عربستان خارج مىسازد. هر چند كه در شاهد جابه جايى هواپيماهاى آمريكايى از يك قلمرو جغرافيايى در منطقه به قلمرو ديگر هستيم اما اين حركت قدرت چانهزنى عربستان را براى تحت فشار قرار دادن آمريكا را به شدت كاهش مىدهد و آمريكا در موقعيتى قرار مىدهد كه از موضع قدرت فزونترى، عربستان را به سوى اصلاحات بنيادى حركت دهد دوستان آمريكا در خاورميانه بايد به اين آگاهى برسند كه محافظهكاران جديد بر اين اعتقاد هستند كه تنها بر بستر وجود اقتصادهاى سرمايهدارى در كشورهاى منطقه و ساختارهاى سياسى غير اقتدارگراست كه دولت آمريكا قادر به تداوم، اشاعه، گسترش و نهادينه نمودن قدرت خود در خاورميانه خواهد بود. تجربه اروپا به اين نگاه توجيه روشنفكرانه استحكام و ارزشى مىدهد.
سقوط رژيم صدام حسين سبب گرديده است كه آمريكا از اين فرصت تاريخى برخوردار گردد كه همان گونه كه بر بستر اجماع ليبرال، كمونيسم را منسوخ ساخت، بر بستر تفكرات محافظهكارى جديد، اوپك را به عنوان يك ساختار اقتصادى مطرح متلاشى سازد. جدا از اينكه رهبران آتى عراق چه نگرش سياسى و يا جوزه جغرافيايى را برجستگى دهند، منافع خود را با منافع آمريكا منطبق خواهند يافت و بدين روى تأمين منابع آمريكا را در راستاى تأمين منافع عراق قلمداد خواهند كرد.
اوپك با توليد روزانه بيش از 23 ميليون بشكه نفت از قدرت چانهزنى بالا در برابر آمريكا كه نزديك به يك سوم نفت مورد نياز خود را از منطقه وارد مىكند، برخوردار است. آمريكا با وجود اينكه نزديك به هفت ميليون بشكه نفت در روز توليد مىكند اما به جهت پويايى اقتصادى، عطش سيرىناپذير براى نفت خاورميانه دارد. عراق كه بر بيش از 120 ميليارد بشكه نفت قرار دارد، توانايى و ظرفيت اين را دارد كه تا حدود هفت ميليون بشكه نفت در روز توليد كند، اين امكان را در اختيار آمريكا قرار مىدهد كه اوپك را با بحران مواجه سازد. هر چند كه امروزه عراق توانايى توليد سه ميليون بشكه نفت را بيشتر ندارد اما اين كشور به جهت توانايى بالقوه از اين امكان برخوردار است كه فراتر از ميزان مقرر شده به وسيله اوپك به توليد دست بزند و سازمان كشورهاى توليد كننده نفت را عملا از بازار جهانى نفت به عنوان يك كارتل به بيرون بياندازد. اين معامله جديد قدرت در خاورميانه باعث مىشود كه اولا آمريكا قيمت هر بشكه نفت را در حدى نگه دارد كه خللى در روند رشد اقتصادى اين كشور به وجود نياورد و ثانيا اين فرصت را براى دولت مردان آمريكايى فراهم مىكند كه با استفاده از اهرم اقتصادى كشورهاى دوست خاورميانهاى را از مصر تا عربستان در جهت اصلاحات مورد نظر، سرعت انجام اصلاحات وچگونگى پياده سازى اين اصلاحات سامان دهد.
همانگونه كه حضور رونالد رامسفلد در خاورميانه به دنبال سقوط صدام حسين، فرصت ارائه نظرات آمريكا را به دوستان اين كشور فراهم كرد، حضور كاولين پاول، وزير خارجه در سوريه و لبنان به مفهوم اين است كه آمريكا دشمنان خود در خاورميانه را نيز از نظر دور نداشته است.
كاولين پاول با اين پيغام وارد سوريه شد كه «وضعيت استراتژيك» در خاورميانه عوض شده است. او در كنفرانس مطبوعاتى در دمشق اين پيغام را به بشار اسد اعلام كرده است و او آن را «درك مىكند». تغيير وضعيت استراتژيك موردنظر كاولين پاول اين است كه آمريكا از ظرفيتهاى ضرورى نظامى، فرهنگى و اقتصادى برخوردار است كه در صورتى كه در كشورهاى دشمن آمريكا منافع اين كشور را به خطر بياندازند و از حركت به سوى بازسازى ساختارهاى حاكم سياسى، زيربناهاى اقتصادى و معيارهاى فرهنگى در جهتى كه در نظر آمريكا مطلوب است، امتناع كنند سياستهاى تنبيهى را پياده سازد.
منطق كاولين پاول هنگامى بيشتر براى كشورهاى دشمن آمريكا، نافذ مىگردد كه به يادآورده شود كه وزير خارجه آمريكا بعد از پيروزى آمريكا در عراق اعلام كرد كه از فرانسه به جهت سياستهاى خود در رابطه با عراق محققا تنبيه خواهد گرديد. اگر شرايط جهانى به گونهاى است كه آمريكائيان از اين امكان برخودار گشتند كه سومين قدرت نظامى دنيا و پنجمين قدرت اقتصادى جهان را تهديد به تنبيه كنند پس بايد تهديد آمريكا را جدى گرفت. بشار اسد در هنگام حضور وزير خارجه آمريكا اعلام كرد كه دفاتر تعدادى از سازمانهاى مخالف منافع و ارزشهاى آمريكايى را در دمشق تعطيل كرده است و تاييد گرديد كه سوريه همكارى وسيع براى شناسايى افراد القاعده را با آمريكا دنبال مىكند.
محافظهكاران جديد در راستاى اهداف سه گانه خود يعنى نهادينه ساختن حضور آمريكا در خاورميانه، خارج ساختن كنترل بازار نفت از دست اوپك و انجام اصلاحات موردنظر اين كشور در خاورميانه بر پايه ارزيابىهاى استراتژيك به اين نتيجه رسيدند كه عراق مطلوبترين كشور براى ايجاد پايگاه سياسى و نظامى ضرورى براى تحقق اهداف است. چرا كه هزينهاى كه بايد براى تبديل عراق به تخته پرش آمريكا در خاورميانه كرد از نظر سياستمداران آمريكايى قابل اغماض است آنچه را كه كاولين پاول و دونالد رامسفلد با حضور خود در خاورميانه براى دوستان و دشمنان آمريكا محقق و محرز كردند اين واقعيت است كه الگوهاى قدرت در صحنه جهانى امروزه بسيار متفاوت از گذشته نه چندان دور هستند و در چارچوب اين الگوها، آمريكا در شرايطى است كه از ظرفيت بالا براى تحقق سياستها و اهداف خود برخوردار است.
عملكرد مايوسانه رهبران فرانسه و آلمان در برابرتهاجم آمريكا به عراق بيش از هر چيز ديگرى بيانگر اين واقعيت است كه به جهت ماهيت حيات اقتصادى، نوآورىهاى تكنولوژيك در گسترده جهانى و كيفيت قدرت نظامى قدرتهاى برتر نظام بين الملل، آمريكا در موقعيتى متمايز قرار دارد. جايگاه هدايتى آمريكا در آغازين هزاره سوم اين فرصت را نصيب محافظهكاران جديد ساخته است كه حوزه نفوذ آمريكا را در منطقه خاورميانه، نهادينه سازند. همانگونه كه اروپاى قديم و جديد يك واقعيت غيرقابل انكار است، آمريكايى شدن خاورميانه هم فرايندى غير قابل ناديده انگاشتن است. عراق دروازهى اشاعه ارزشهاى فرهنگى، تفكرات اقتصادى و ساختارهاى سياسى آمريكايى به خاورميانه است.
اين براى اولين بار در تاريخ 227 ساله آمريكا است كه اين كشور داراى مجموعهاى از مولفههاى قدرت است و اين امكان را به وجود آورده است كه دوستان و دشمنان را به طور همزمان با تهديد به توسل به استفاده از قدرت برتر خود به سوى خواستهاى استراتژيك خود سوق دهد. قدرت هژمونى آمريكا رخوت سياسى در خاورميانه و افول قدرت تاريخى آلمان و فرانسه و كنار قارهاى شدن قدرت روسيه، فرصتى تاريخى را براى محافظه كاران جديد حاكم بر آمريكا فراهم آورده است كه حوزه امنيتى آمريكا را به منطقهاى گسترش دهند كه در صورتهاى موفقيت، به لحاظ اقتصادى، فرهنگى، آمريكا را براى زمانى طولانى از لحاظ جهانى در موقعيتى متمايز قرار خواهد داد. ويژگىهاى عراق و ضروريات استراتژيك آمريكا، محافظه كاران جديد را متقاعد ساخت كه حمله به عراق از نظر سياسى و نظامى و اقتصادى را چنان ارزشى برخوردار است كه هزينههاى مترتب به آن معقول به نظر آمد. آمريكا در خاورميانه به جهت حضور در عراق از نقش بسيار محورى در شكل دادن به تعاملات برخوردار خواهد بود. مگر اين كه كشورهاى دوست و دشمن آمريكا از اين توانايى برخوردار باشند كه هزينههاى حضور در خاورميانه را براى آمريكا آن چنان فزاينده سازند كه پيروزى در عراق جلوهگر شكست منطق محافظه كاران جديد گردد.
دوران بعد از صدام حسين، سريعتر از آنچه به نظر مىآمد و در خاورميانه چشمانداز سياسى را متحول و دگرگون ساخته است. اين دگرگونى ناشى از تغيير ماهيت الگوى قدرت در منطقه و تحول در ارزيابىهاى هنجارى و ارزشى تصميم گيرندگان در منطقه است. محور سياستهاى آمريكا در منطقه خاورميانه در دوران قبل از به قدرت رسيدن جورج دبليوبوش با توجه به رقابت تنگاتنگ با رهبر نظام ارزشى متعارض با آمريكا بر اين اساس بود كه از ايجاد فضاى بحرانى و تشنج جلوگيرى گردد تا فرصتى براى رقيب ايجاد نگردد. بعد از پايان دوران رقابت ارزشى در صحنه جهانى، دوران كلينتون تماما در اين جهت سپرى گرديد كه ساختارهاى تصميم گيرى و نگاه ارزشى حاكم بر آمريكا خود را با شرايط جديد ژئواستراتژيك تطبيق دهد. اهداف مىبايستى بازبينى گردند، خط مشىها ضرورت ارزيابى مجدد را در سايه تحولات تاريخى طلب مىكردند، معيارهاى شكل دهنده ماهيتها و روشها ضرورتا نيازمند بازيگرى گرديدند و از همه مهمتر اين كه فضاى داخلى نيازمند الگوهاى توجيهى و تلقيات ارزشى متناسب بود. نيمه دوم حكومت جورج هربرت و اكر بوش همراه با دوران بيل كلينتون كه يك دهه را در برگرفت را بايد دوران انتقالى در سياست خارجى آمريكا محسوب كرد. به قدرت رسيدن جورج دبليوبوش به دنبال انتخابات سال 2000 حكايت از پايان دوران عدم شفافيت و ابهام ارزشى در پهنه سياست خارجى آمريكا بود. از بين رفتن اجماع ليبرال حاكم بر ساختار تصميم گيرى خارجى و رسانههاى فعال در سياست خارجى با سلطه محافظه كاران جديد بر اهرمهاى اجرايى، نگاه متفاوتى را بر كشور حاكم كرد. محافظه كاران جديد در عرصه قدرت كه بر بستر تفكرات و نگرشهاى شكل گرفته در بنيادهاى فرهنگى و تحقيقاتى طيف محافظه كارى و تئورىهاى قوام يافته در اين نهادهاى توليد كه در سى سال گذشته حيات روشنگرانه خود را كسب كرده بودند، جغرافياى فكرى خود را منطبق با جغرافياى سياسى خاورميانه يافتند.
بين الملل گرايان ليبرال به دنبال پايان جنگ دوم، اروپاى غربى را منطقه حياتى در سياست خارجى آمريكا محسوب ساختند. دولت آيزنهاور در تداوم سياستهاى هرى ترومن همچنان اروپاى غربى را نقش كليدى اعطا كرد و ليكن در عين حال حوزه امنيتى را به شبه جزيره كره نيز گسترش داد. ريچارد نيكسون به عنوان يك محافظه كار عملگرا، اجماع حاكم ليبرال را در سياست خارجى دنبال كرد و با ايجاد خلاء قدرت در منطقه خليج فارس در راستاى اشاعه حيطه نفوذ و قدرت آمريكا، موفق به گسترش منطقه نفوذ و حوزه امنيتى به منطقه خليج فارس گرديد. تمامى جريانات اشاعه نفوذ در اين چارچوب انجام گرفت كه ثبات كاملا حفظ گردد و اين گسترش حوزه امنيتى زمانى انجام مىگرفت كه خلاء قدرت وجود داشت و آمريكا به جهت ماهيت قدرت خود در موقعيتى بود كه اين خلاء را پركند بدون اينكه منافع كشورهاى برتر نظام بين الملل به طور بنيادى با چالش مواجه گردد. در بطن فرايند اشاعه و گسترش حوزه امنيتى، اتجاد جماهير شوروى مبادرت به مقابله جدى نكرد چرا كه اين كشور فاقد ابزارهاى سياسى، اقتصادى و نظامى متناسب براى پر كردن خلاء موجود بود، بنابراين با توجه به ضرورت محو اين خلاء بود كه اتحاد شوروى به سوى پذيرش توانايى آمريكا در جهت ايجاد موازنه سوق يافت.
آنچه امروزه به وضوح تمايز دوران تاريخى گذشته است اين واقعيت است كه آمريكا در بطن ايجاد بىثباتى سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى در منطقه، سياست اشاعه و گسترش نفوذ خود را دنبال مىكنند. محافظه كاران جديد حاكم بر آمريكا با توجه به فقدان وجود قدرت متوازن دهنده و رقيب ايدئولوژيك آگاه هستند كه اگر هم بىثباتى به جهت سياستهاى آمريكا به وجود آيد هيچ كشورى در جهان در موقعيتى نيست كه بتواند از اين بىثباتى و تنش به نفع خود براى ايجاد منطقه نفوذ استفاده كند. در اين رابطه است كه آمريكا حمله به عراق رادر دستور كار خود قرار مىدهد و در حالى كه اين مسئله كاملا مبرهن بود كه جهان عرب چه در سطح رهبرى و چه در كوچه و خيابانها، حركت در جهت سرنگونى صدام حسين را بازتاب حقارت سياسى، ضعف نظامى، اقتصاد ذاتا فئوداليته و برهوت فرهنگى ممالك عربى قلمداد مىكرد. اين واقعيت شرايطى را شكل داده بود كه ماهيت فوق العاده ثبات زدايى را وارد معاملات سياسى منطقه كرد. با وجود اين آگاهيها و نظرات بسيارى از كارشناسان مسائل اعراب در وزارت خارجه، تيم حاكم به رهبرى جورج دبليوبوش گسترش حوزه امنيتى آمريكا را به منطقه خاورميانه در صدر برنامههاى خود قرار داد.
حضور در اروپاى غربى به سهولت انجام شد چرا كه ساختارهاى سياسى، ارزشهاى فرهنگى و زيربناى اقتصادى اين ممالك كاملا با معادل آمريكايى خود منطبق بودند. حضور در شبه جزيره كره در بطن عملكرد تجاوزكارانه كره شمالى انجام گرفت و بدين روى مشروعيت اخلاقى و قانونى را يدك مىكشيد. نمايش قدرت در خليج فارس بدين روى امكان پذير گشت كه دو ستون قدرتمند سلطنت در دو بخش خليج فارس در زمره دوستان و متحدان نزديك آمريكا بودند. در تمامى موارد آنچه شاهد هستيم حركت در جهت اشاعه قدرت و نفوذ آمريكا بر بستر دكترين ليبرال بين المللگرا در عين حفظ ثبات بود. اما تيم جورج دبليوبوش با آگاهى به دگرگونى شديد در توزيع قدرت در سطح جهان و بالاخص منطقه، در بطن فروريزى اجماع ليبرال و جايگزينى آن با آموزه محافظه كارى جديد، اشاعه قدرت آمريكا در خاورميانه را ضرورت حياتى براى اين كشور به تصوير كشيد.
آنچه محافظه كاران جديد را از محافظه كاران سنتى كه در سياست خارجى آمريكا در برهههاى تاريخى محدودى به سازمان دهى اهداف مشغول بودند متفاوت مىساخت اين بود كه اينان از يك سو بين المللگرا و از سويى ديگر مخالف محوريت اروپا در سياست خارجى آمريكا هستند. بدين روى است كه چالش فرانسه و آلمان به استحكام قدرت آمريكا و خاورميانه به شدت به مقابله گرفته شد و در بطن مخالفت شديد اين دو كشور آمريكا به اولين جنگ تمام عيار در هزاره سوم اقدام كرد. برخلاف استدلال فرانسه و آلمان كه نگران بىثباتى به جهت تهاجم آمريكا به عراق بودند، دولت مردان محافظهكار جديد بر اين اعتقاد هستند كه بىثباتى در شرايطى كه قدرت ايدئولوژيك معارض، توانمند و قدرت رقيب و يا دشمنى با توانمندىهاى جهاتى وجود ندارد، فى النفسه منجر به از دست رفتن كنترل و از دست دادن فرصتهاى استراتژيك نمىگردد. اين كاملا نمايانگر جدايى كامل ارزشى و توجيهى از آموزههاى حاكم بر سياست خارجى آمريكا در نيم قرن بعد از اتمام جنگ جهانى دوم است. جدايى و گسل حادث گشت چرا كه قدرت آمريكا، توانمندىهاى رقباى اين كشور، ارزشهاى حاكم بر جهان، ماهيت حيات سياسى در خاورميانه و از همه مهمتر ماهيت توزيع قدرت در سطح جهان را اجتنابناپذير ساخت.
بين الملل گرايان محافظهكار جديد، عراق را شروعى مناسب براى پياده سازى دكترين خود ارزيابى كردند و در نتيجه حذف حكومت صدام حسين الزامى گشت. با توجه به اين واقعيت است كه حضور ميليونها نفر تظاهر كننده در پايتختهاى عمده اروپايى و در بسيارى از بخشهاى جهان عرب در تحليل نهايى، اصولا كمترين تغييرى در سياست آمريكا به وجود نياورد. ملاحظات سياسى، استدلالهاى اقتصادى، تلقيات فرهنگى و ارزيابىهاى استراتژيك آمريكا را به سوى اين سياست سوق داد كه سرنگونى رژيم بعثى حاكم بر عراق را مطلوبترين گزينه بيابد. عراق عرفىترين كشور جهان عرب و از معدود كشورهاى جهان عرب است كه از نقطه نظر تاريخى، خارج از حيطه نفوذ آمريكا قرار داشته است. عراق به لحاظ الگو بردارى رژيم از تجارب اتحاد جماهير شوروى از تشكيلاتىترين كشورهاى خاورميانه است. عراق از ديوان سالارى ضرورى براى تبديل شدن به آلمان خاورميانه برخوردار و از جمعيت جوان و تحصيل كرده تشكيل شده است.
عراق از ظرفيت مالى مناسب براى تبديل شدن به الگوى مورد نظر آمريكا در خاورميانه برخوردار است. كشورى كه توانايى توليد هفت ميليون بشكه در روز را با كمتر از 25 ميليون جمعيت دارد و بر روى دومين ذخاير تأييد شده جهانى قرار دارد از اين موقعيت استراتژيك اقتصادى برخوردار است كه آمريكا را در خاورميانه به منزلتى برساند كه اين كشور امروزه در اروپا از آن برخوردار است.
حضور آمريكا در عراق اين فرصت را در اختيار كشور قرار مىدهد كه از يك پايگاه درون منطقهاى، كشورهاى دوست آمريكا در منطقه را به سوى دگرگونى در ساختارهاى سياسى و اقتصادى مورد نظر رهبران آمريكا سوق دهد. فروپاشى رژيم صدام حسين كه از سازمان يافتهترين رژيمها در خاورميانه بود و نمايش قدرت بىنظير نظامى آمريكا در شكل دادن به اين فروپاشى اين امكان را براى تصميم گيرندگان آمريكايى فراهم مىكند كه به رهبران كشورهاى دوست در جهان عرب يادآورى شوند كه تداوم بقاى آنان ايجاب مىكند كه در راستاى اهداف آمريكا حركت كنند. با توجه به حضور نزديك آمريكا در خاورميانه بسيارى از دولتها به اين نتيجه خواهند رسيد كه در متن حمايت آمريكا، حركت به سوى دگرگونىهاى مطلوب تصميم گيرندگان مقيم واشنگتن ضرورتا نمىتواند بد باشد و اين امكان است كه اصلاحات تحميل شده منجر به تقويت قدرت آنان گردد. حضور آمريكا در عراق و در عين حال اين فرصت را براى آمريكا ايجاد مىكند كه از ميزان وابستگى نظامى و اقتصادى خود به ديگر كشورهاى خاورميانه بكاهد و بدين روى از قدرت مانور وسيعترى براى حركت دادن آنان به سوى اصلاحات مورد نظر خود برخوردار گردد.
دونالد رامسفلد، وزير دفاع آمريكا به دنبال بازديد از قطر و عراق و تمجيد از نظاميان آمريكايى، در ملاقات با رهبران عربستان سعودى اعلام كرد كه اين كشور بخشى از سرمايه نظامى خود را از عربستان خارج مىسازد. هر چند كه در شاهد جابه جايى هواپيماهاى آمريكايى از يك قلمرو جغرافيايى در منطقه به قلمرو ديگر هستيم اما اين حركت قدرت چانهزنى عربستان را براى تحت فشار قرار دادن آمريكا را به شدت كاهش مىدهد و آمريكا در موقعيتى قرار مىدهد كه از موضع قدرت فزونترى، عربستان را به سوى اصلاحات بنيادى حركت دهد دوستان آمريكا در خاورميانه بايد به اين آگاهى برسند كه محافظهكاران جديد بر اين اعتقاد هستند كه تنها بر بستر وجود اقتصادهاى سرمايهدارى در كشورهاى منطقه و ساختارهاى سياسى غير اقتدارگراست كه دولت آمريكا قادر به تداوم، اشاعه، گسترش و نهادينه نمودن قدرت خود در خاورميانه خواهد بود. تجربه اروپا به اين نگاه توجيه روشنفكرانه استحكام و ارزشى مىدهد.
سقوط رژيم صدام حسين سبب گرديده است كه آمريكا از اين فرصت تاريخى برخوردار گردد كه همان گونه كه بر بستر اجماع ليبرال، كمونيسم را منسوخ ساخت، بر بستر تفكرات محافظهكارى جديد، اوپك را به عنوان يك ساختار اقتصادى مطرح متلاشى سازد. جدا از اينكه رهبران آتى عراق چه نگرش سياسى و يا جوزه جغرافيايى را برجستگى دهند، منافع خود را با منافع آمريكا منطبق خواهند يافت و بدين روى تأمين منابع آمريكا را در راستاى تأمين منافع عراق قلمداد خواهند كرد.
اوپك با توليد روزانه بيش از 23 ميليون بشكه نفت از قدرت چانهزنى بالا در برابر آمريكا كه نزديك به يك سوم نفت مورد نياز خود را از منطقه وارد مىكند، برخوردار است. آمريكا با وجود اينكه نزديك به هفت ميليون بشكه نفت در روز توليد مىكند اما به جهت پويايى اقتصادى، عطش سيرىناپذير براى نفت خاورميانه دارد. عراق كه بر بيش از 120 ميليارد بشكه نفت قرار دارد، توانايى و ظرفيت اين را دارد كه تا حدود هفت ميليون بشكه نفت در روز توليد كند، اين امكان را در اختيار آمريكا قرار مىدهد كه اوپك را با بحران مواجه سازد. هر چند كه امروزه عراق توانايى توليد سه ميليون بشكه نفت را بيشتر ندارد اما اين كشور به جهت توانايى بالقوه از اين امكان برخوردار است كه فراتر از ميزان مقرر شده به وسيله اوپك به توليد دست بزند و سازمان كشورهاى توليد كننده نفت را عملا از بازار جهانى نفت به عنوان يك كارتل به بيرون بياندازد. اين معامله جديد قدرت در خاورميانه باعث مىشود كه اولا آمريكا قيمت هر بشكه نفت را در حدى نگه دارد كه خللى در روند رشد اقتصادى اين كشور به وجود نياورد و ثانيا اين فرصت را براى دولت مردان آمريكايى فراهم مىكند كه با استفاده از اهرم اقتصادى كشورهاى دوست خاورميانهاى را از مصر تا عربستان در جهت اصلاحات مورد نظر، سرعت انجام اصلاحات وچگونگى پياده سازى اين اصلاحات سامان دهد.
همانگونه كه حضور رونالد رامسفلد در خاورميانه به دنبال سقوط صدام حسين، فرصت ارائه نظرات آمريكا را به دوستان اين كشور فراهم كرد، حضور كاولين پاول، وزير خارجه در سوريه و لبنان به مفهوم اين است كه آمريكا دشمنان خود در خاورميانه را نيز از نظر دور نداشته است.
كاولين پاول با اين پيغام وارد سوريه شد كه «وضعيت استراتژيك» در خاورميانه عوض شده است. او در كنفرانس مطبوعاتى در دمشق اين پيغام را به بشار اسد اعلام كرده است و او آن را «درك مىكند». تغيير وضعيت استراتژيك موردنظر كاولين پاول اين است كه آمريكا از ظرفيتهاى ضرورى نظامى، فرهنگى و اقتصادى برخوردار است كه در صورتى كه در كشورهاى دشمن آمريكا منافع اين كشور را به خطر بياندازند و از حركت به سوى بازسازى ساختارهاى حاكم سياسى، زيربناهاى اقتصادى و معيارهاى فرهنگى در جهتى كه در نظر آمريكا مطلوب است، امتناع كنند سياستهاى تنبيهى را پياده سازد.
منطق كاولين پاول هنگامى بيشتر براى كشورهاى دشمن آمريكا، نافذ مىگردد كه به يادآورده شود كه وزير خارجه آمريكا بعد از پيروزى آمريكا در عراق اعلام كرد كه از فرانسه به جهت سياستهاى خود در رابطه با عراق محققا تنبيه خواهد گرديد. اگر شرايط جهانى به گونهاى است كه آمريكائيان از اين امكان برخودار گشتند كه سومين قدرت نظامى دنيا و پنجمين قدرت اقتصادى جهان را تهديد به تنبيه كنند پس بايد تهديد آمريكا را جدى گرفت. بشار اسد در هنگام حضور وزير خارجه آمريكا اعلام كرد كه دفاتر تعدادى از سازمانهاى مخالف منافع و ارزشهاى آمريكايى را در دمشق تعطيل كرده است و تاييد گرديد كه سوريه همكارى وسيع براى شناسايى افراد القاعده را با آمريكا دنبال مىكند.
محافظهكاران جديد در راستاى اهداف سه گانه خود يعنى نهادينه ساختن حضور آمريكا در خاورميانه، خارج ساختن كنترل بازار نفت از دست اوپك و انجام اصلاحات موردنظر اين كشور در خاورميانه بر پايه ارزيابىهاى استراتژيك به اين نتيجه رسيدند كه عراق مطلوبترين كشور براى ايجاد پايگاه سياسى و نظامى ضرورى براى تحقق اهداف است. چرا كه هزينهاى كه بايد براى تبديل عراق به تخته پرش آمريكا در خاورميانه كرد از نظر سياستمداران آمريكايى قابل اغماض است آنچه را كه كاولين پاول و دونالد رامسفلد با حضور خود در خاورميانه براى دوستان و دشمنان آمريكا محقق و محرز كردند اين واقعيت است كه الگوهاى قدرت در صحنه جهانى امروزه بسيار متفاوت از گذشته نه چندان دور هستند و در چارچوب اين الگوها، آمريكا در شرايطى است كه از ظرفيت بالا براى تحقق سياستها و اهداف خود برخوردار است.
عملكرد مايوسانه رهبران فرانسه و آلمان در برابرتهاجم آمريكا به عراق بيش از هر چيز ديگرى بيانگر اين واقعيت است كه به جهت ماهيت حيات اقتصادى، نوآورىهاى تكنولوژيك در گسترده جهانى و كيفيت قدرت نظامى قدرتهاى برتر نظام بين الملل، آمريكا در موقعيتى متمايز قرار دارد. جايگاه هدايتى آمريكا در آغازين هزاره سوم اين فرصت را نصيب محافظهكاران جديد ساخته است كه حوزه نفوذ آمريكا را در منطقه خاورميانه، نهادينه سازند. همانگونه كه اروپاى قديم و جديد يك واقعيت غيرقابل انكار است، آمريكايى شدن خاورميانه هم فرايندى غير قابل ناديده انگاشتن است. عراق دروازهى اشاعه ارزشهاى فرهنگى، تفكرات اقتصادى و ساختارهاى سياسى آمريكايى به خاورميانه است.
اين براى اولين بار در تاريخ 227 ساله آمريكا است كه اين كشور داراى مجموعهاى از مولفههاى قدرت است و اين امكان را به وجود آورده است كه دوستان و دشمنان را به طور همزمان با تهديد به توسل به استفاده از قدرت برتر خود به سوى خواستهاى استراتژيك خود سوق دهد. قدرت هژمونى آمريكا رخوت سياسى در خاورميانه و افول قدرت تاريخى آلمان و فرانسه و كنار قارهاى شدن قدرت روسيه، فرصتى تاريخى را براى محافظه كاران جديد حاكم بر آمريكا فراهم آورده است كه حوزه امنيتى آمريكا را به منطقهاى گسترش دهند كه در صورتهاى موفقيت، به لحاظ اقتصادى، فرهنگى، آمريكا را براى زمانى طولانى از لحاظ جهانى در موقعيتى متمايز قرار خواهد داد. ويژگىهاى عراق و ضروريات استراتژيك آمريكا، محافظه كاران جديد را متقاعد ساخت كه حمله به عراق از نظر سياسى و نظامى و اقتصادى را چنان ارزشى برخوردار است كه هزينههاى مترتب به آن معقول به نظر آمد. آمريكا در خاورميانه به جهت حضور در عراق از نقش بسيار محورى در شكل دادن به تعاملات برخوردار خواهد بود. مگر اين كه كشورهاى دوست و دشمن آمريكا از اين توانايى برخوردار باشند كه هزينههاى حضور در خاورميانه را براى آمريكا آن چنان فزاينده سازند كه پيروزى در عراق جلوهگر شكست منطق محافظه كاران جديد گردد.