خاورميانه و محافظه كاران جديد آمريكا

توانايى بازيگر بين المللى درتحقق اهداف مطرح شده به وسيله تصميم گيرندگان، در پهنه سياست خارجى، معيار تعيين كننده در جهت تمايز بين قدرت و ضعف و يا پيروزى و شكست است. مولفه هاى شكل دهنده توانايى‏هاى بازيگران، بستگى فراوان به ماهيت اهداف تعيين شده و موقعيت داخلى و جهانى بازيگرانى دارد كه در فرايند تحقق اهداف ايفاى نقش مى‏نمايند. اين نگرش به آن مفهوم است كه ماهيت اهداف و ظرفيت‏هاى ضرورى در دسترس براى دستيابى به آن اهداف است كه مشخص كننده
يکشنبه، 6 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاورميانه و محافظه كاران جديد آمريكا
خاورميانه و محافظه كاران جديد آمريكا
خاورميانه و محافظه كاران جديد آمريكا

توانايى بازيگر بين المللى درتحقق اهداف مطرح شده به وسيله تصميم گيرندگان، در پهنه سياست خارجى، معيار تعيين كننده در جهت تمايز بين قدرت و ضعف و يا پيروزى و شكست است. مولفه هاى شكل دهنده توانايى‏هاى بازيگران، بستگى فراوان به ماهيت اهداف تعيين شده و موقعيت داخلى و جهانى بازيگرانى دارد كه در فرايند تحقق اهداف ايفاى نقش مى‏نمايند. اين نگرش به آن مفهوم است كه ماهيت اهداف و ظرفيت‏هاى ضرورى در دسترس براى دستيابى به آن اهداف است كه مشخص كننده قدرت يك كشور است. رابطه اهداف با توان‏مندى‏ها در بستر توجه به شرايط حاكم بر روابط بين الملل است كه ميزان قدرت را ضرورتا تعيين مى‏كند. در صورتى كه دستيابى به اهداف معين شده با توجه به توان‏مندى‏هاى در دسترس امكان‏پذير نباشد، كشور قدرتمند نيست. اما در صورتيكه تحقق اهداف با توجه به ميزان توانمندى‏ها قابل حصول گردد به اين مفهوم است كه آن ميزان قدرت در بطن شرايط حاكم كافى است كه خود دلالت بر قدرتمند بودن بازيگر دارد. بدين روى بايد آگاه بود كه قدرت كاملا نسبى است. با توجه به ماهيت اهداف، شرايط و قواعد قوام‏دهنده روابط بين الملل و هزينه‏هاى مطرح در جهت حصول اهداف است كه در رابطه با مؤلفه‏هاى شكل دهنده‏ى توانمندى‏هاى كشور، به اين نتيجه مى‏رسيم كه بازيگرى در صحنه بين المللى قدرتمند - تأثيرگذار و يا ضعيف - غيرموثر - است.
دوران بعد از صدام حسين، سريع‏تر از آنچه به نظر مى‏آمد و در خاورميانه چشم‏انداز سياسى را متحول و دگرگون ساخته است. اين دگرگونى ناشى از تغيير ماهيت الگوى قدرت در منطقه و تحول در ارزيابى‏هاى هنجارى و ارزشى تصميم گيرندگان در منطقه است. محور سياست‏هاى آمريكا در منطقه خاورميانه در دوران قبل از به قدرت رسيدن جورج دبليوبوش با توجه به رقابت تنگاتنگ با رهبر نظام ارزشى متعارض با آمريكا بر اين اساس بود كه از ايجاد فضاى بحرانى و تشنج جلوگيرى گردد تا فرصتى براى رقيب ايجاد نگردد. بعد از پايان دوران رقابت ارزشى در صحنه جهانى، دوران كلينتون تماما در اين جهت سپرى گرديد كه ساختارهاى تصميم گيرى و نگاه ارزشى حاكم بر آمريكا خود را با شرايط جديد ژئواستراتژيك تطبيق دهد. اهداف مى‏بايستى بازبينى گردند، خط مشى‏ها ضرورت ارزيابى مجدد را در سايه تحولات تاريخى طلب مى‏كردند، معيارهاى شكل دهنده ماهيت‏ها و روش‏ها ضرورتا نيازمند بازيگرى گرديدند و از همه مهم‏تر اين كه فضاى داخلى نيازمند الگوهاى توجيهى و تلقيات ارزشى متناسب بود. نيمه دوم حكومت جورج هربرت و اكر بوش همراه با دوران بيل كلينتون كه يك دهه را در برگرفت را بايد دوران انتقالى در سياست خارجى آمريكا محسوب كرد. به قدرت رسيدن جورج دبليوبوش به دنبال انتخابات سال 2000 حكايت از پايان دوران عدم شفافيت و ابهام ارزشى در پهنه سياست خارجى آمريكا بود. از بين رفتن اجماع ليبرال حاكم بر ساختار تصميم گيرى خارجى و رسانه‏هاى فعال در سياست خارجى با سلطه محافظه كاران جديد بر اهرم‏هاى اجرايى، نگاه متفاوتى را بر كشور حاكم كرد. محافظه كاران جديد در عرصه قدرت كه بر بستر تفكرات و نگرش‏هاى شكل گرفته در بنيادهاى فرهنگى و تحقيقاتى طيف محافظه كارى و تئورى‏هاى قوام يافته در اين نهادهاى توليد كه در سى سال گذشته حيات روشنگرانه خود را كسب كرده بودند، جغرافياى فكرى خود را منطبق با جغرافياى سياسى خاورميانه يافتند.
بين الملل گرايان ليبرال به دنبال پايان جنگ دوم، اروپاى غربى را منطقه حياتى در سياست خارجى آمريكا محسوب ساختند. دولت آيزنهاور در تداوم سياست‏هاى هرى ترومن همچنان اروپاى غربى را نقش كليدى اعطا كرد و ليكن در عين حال حوزه امنيتى را به شبه جزيره كره نيز گسترش داد. ريچارد نيكسون به عنوان يك محافظه كار عمل‏گرا، اجماع حاكم ليبرال را در سياست خارجى دنبال كرد و با ايجاد خلاء قدرت در منطقه خليج فارس در راستاى اشاعه حيطه نفوذ و قدرت آمريكا، موفق به گسترش منطقه نفوذ و حوزه امنيتى به منطقه خليج فارس گرديد. تمامى جريانات اشاعه نفوذ در اين چارچوب انجام گرفت كه ثبات كاملا حفظ گردد و اين گسترش حوزه امنيتى زمانى انجام مى‏گرفت كه خلاء قدرت وجود داشت و آمريكا به جهت ماهيت قدرت خود در موقعيتى بود كه اين خلاء را پركند بدون اينكه منافع كشورهاى برتر نظام بين الملل به طور بنيادى با چالش مواجه گردد. در بطن فرايند اشاعه و گسترش حوزه امنيتى، اتجاد جماهير شوروى مبادرت به مقابله جدى نكرد چرا كه اين كشور فاقد ابزارهاى سياسى، اقتصادى و نظامى متناسب براى پر كردن خلاء موجود بود، بنابراين با توجه به ضرورت محو اين خلاء بود كه اتحاد شوروى به سوى پذيرش توانايى آمريكا در جهت ايجاد موازنه سوق يافت.
آن‏چه امروزه به وضوح تمايز دوران تاريخى گذشته است اين واقعيت است كه آمريكا در بطن ايجاد بى‏ثباتى سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى در منطقه، سياست اشاعه و گسترش نفوذ خود را دنبال مى‏كنند. محافظه كاران جديد حاكم بر آمريكا با توجه به فقدان وجود قدرت متوازن دهنده و رقيب ايدئولوژيك آگاه هستند كه اگر هم بى‏ثباتى به جهت سياست‏هاى آمريكا به وجود آيد هيچ كشورى در جهان در موقعيتى نيست كه بتواند از اين بى‏ثباتى و تنش به نفع خود براى ايجاد منطقه نفوذ استفاده كند. در اين رابطه است كه آمريكا حمله به عراق رادر دستور كار خود قرار مى‏دهد و در حالى كه اين مسئله كاملا مبرهن بود كه جهان عرب چه در سطح رهبرى و چه در كوچه و خيابان‏ها، حركت در جهت سرنگونى صدام حسين را بازتاب حقارت سياسى، ضعف نظامى، اقتصاد ذاتا فئوداليته و برهوت فرهنگى ممالك عربى قلمداد مى‏كرد. اين واقعيت شرايطى را شكل داده بود كه ماهيت فوق العاده ثبات زدايى را وارد معاملات سياسى منطقه كرد. با وجود اين آگاهيها و نظرات بسيارى از كارشناسان مسائل اعراب در وزارت خارجه، تيم حاكم به رهبرى جورج دبليوبوش گسترش حوزه امنيتى آمريكا را به منطقه خاورميانه در صدر برنامه‏هاى خود قرار داد.
حضور در اروپاى غربى به سهولت انجام شد چرا كه ساختارهاى سياسى، ارزش‏هاى فرهنگى و زيربناى اقتصادى اين ممالك كاملا با معادل آمريكايى خود منطبق بودند. حضور در شبه جزيره كره در بطن عملكرد تجاوزكارانه كره شمالى انجام گرفت و بدين روى مشروعيت اخلاقى و قانونى را يدك مى‏كشيد. نمايش قدرت در خليج فارس بدين روى امكان پذير گشت كه دو ستون قدرتمند سلطنت در دو بخش خليج فارس در زمره دوستان و متحدان نزديك آمريكا بودند. در تمامى موارد آن‏چه شاهد هستيم حركت در جهت اشاعه قدرت و نفوذ آمريكا بر بستر دكترين ليبرال بين الملل‏گرا در عين حفظ ثبات بود. اما تيم جورج دبليوبوش با آگاهى به دگرگونى شديد در توزيع قدرت در سطح جهان و بالاخص منطقه، در بطن فروريزى اجماع ليبرال و جايگزينى آن با آموزه محافظه كارى جديد، اشاعه قدرت آمريكا در خاورميانه را ضرورت حياتى براى اين كشور به تصوير كشيد.
آن‏چه محافظه كاران جديد را از محافظه كاران سنتى كه در سياست خارجى آمريكا در برهه‏هاى تاريخى محدودى به سازمان دهى اهداف مشغول بودند متفاوت مى‏ساخت اين بود كه اينان از يك سو بين الملل‏گرا و از سويى ديگر مخالف محوريت اروپا در سياست خارجى آمريكا هستند. بدين روى است كه چالش فرانسه و آلمان به استحكام قدرت آمريكا و خاورميانه به شدت به مقابله گرفته شد و در بطن مخالفت شديد اين دو كشور آمريكا به اولين جنگ تمام عيار در هزاره سوم اقدام كرد. برخلاف استدلال فرانسه و آلمان كه نگران بى‏ثباتى به جهت تهاجم آمريكا به عراق بودند، دولت مردان محافظه‏كار جديد بر اين اعتقاد هستند كه بى‏ثباتى در شرايطى كه قدرت ايدئولوژيك معارض، توانمند و قدرت رقيب و يا دشمنى با توانمندى‏هاى جهاتى وجود ندارد، فى النفسه منجر به از دست رفتن كنترل و از دست دادن فرصت‏هاى استراتژيك نمى‏گردد. اين كاملا نمايانگر جدايى كامل ارزشى و توجيهى از آموزه‏هاى حاكم بر سياست خارجى آمريكا در نيم قرن بعد از اتمام جنگ جهانى دوم است. جدايى و گسل حادث گشت چرا كه قدرت آمريكا، توانمندى‏هاى رقباى اين كشور، ارزش‏هاى حاكم بر جهان، ماهيت حيات سياسى در خاورميانه و از همه مهم‏تر ماهيت توزيع قدرت در سطح جهان را اجتناب‏ناپذير ساخت.
بين الملل گرايان محافظه‏كار جديد، عراق را شروعى مناسب براى پياده سازى دكترين خود ارزيابى كردند و در نتيجه حذف حكومت صدام حسين الزامى گشت. با توجه به اين واقعيت است كه حضور ميليون‏ها نفر تظاهر كننده در پايتخت‏هاى عمده اروپايى و در بسيارى از بخش‏هاى جهان عرب در تحليل نهايى، اصولا كمترين تغييرى در سياست آمريكا به وجود نياورد. ملاحظات سياسى، استدلال‏هاى اقتصادى، تلقيات فرهنگى و ارزيابى‏هاى استراتژيك آمريكا را به سوى اين سياست سوق داد كه سرنگونى رژيم بعثى حاكم بر عراق را مطلوب‏ترين گزينه بيابد. عراق عرفى‏ترين كشور جهان عرب و از معدود كشورهاى جهان عرب است كه از نقطه نظر تاريخى، خارج از حيطه نفوذ آمريكا قرار داشته است. عراق به لحاظ الگو بردارى رژيم از تجارب اتحاد جماهير شوروى از تشكيلاتى‏ترين كشورهاى خاورميانه است. عراق از ديوان سالارى ضرورى براى تبديل شدن به آلمان خاورميانه برخوردار و از جمعيت جوان و تحصيل كرده تشكيل شده است.
عراق از ظرفيت مالى مناسب براى تبديل شدن به الگوى مورد نظر آمريكا در خاورميانه برخوردار است. كشورى كه توانايى توليد هفت ميليون بشكه در روز را با كمتر از 25 ميليون جمعيت دارد و بر روى دومين ذخاير تأييد شده جهانى قرار دارد از اين موقعيت استراتژيك اقتصادى برخوردار است كه آمريكا را در خاورميانه به منزلتى برساند كه اين كشور امروزه در اروپا از آن برخوردار است.
حضور آمريكا در عراق اين فرصت را در اختيار كشور قرار مى‏دهد كه از يك پايگاه درون منطقه‏اى، كشورهاى دوست آمريكا در منطقه را به سوى دگرگونى در ساختارهاى سياسى و اقتصادى مورد نظر رهبران آمريكا سوق دهد. فروپاشى رژيم صدام حسين كه از سازمان يافته‏ترين رژيم‏ها در خاورميانه بود و نمايش قدرت بى‏نظير نظامى آمريكا در شكل دادن به اين فروپاشى اين امكان را براى تصميم گيرندگان آمريكايى فراهم مى‏كند كه به رهبران كشورهاى دوست در جهان عرب يادآورى شوند كه تداوم بقاى آنان ايجاب مى‏كند كه در راستاى اهداف آمريكا حركت كنند. با توجه به حضور نزديك آمريكا در خاورميانه بسيارى از دولت‏ها به اين نتيجه خواهند رسيد كه در متن حمايت آمريكا، حركت به سوى دگرگونى‏هاى مطلوب تصميم گيرندگان مقيم واشنگتن ضرورتا نمى‏تواند بد باشد و اين امكان است كه اصلاحات تحميل شده منجر به تقويت قدرت آنان گردد. حضور آمريكا در عراق و در عين حال اين فرصت را براى آمريكا ايجاد مى‏كند كه از ميزان وابستگى نظامى و اقتصادى خود به ديگر كشورهاى خاورميانه بكاهد و بدين روى از قدرت مانور وسيع‏ترى براى حركت دادن آنان به سوى اصلاحات مورد نظر خود برخوردار گردد.
دونالد رامسفلد، وزير دفاع آمريكا به دنبال بازديد از قطر و عراق و تمجيد از نظاميان آمريكايى، در ملاقات با رهبران عربستان سعودى اعلام كرد كه اين كشور بخشى از سرمايه نظامى خود را از عربستان خارج مى‏سازد. هر چند كه در شاهد جابه جايى هواپيماهاى آمريكايى از يك قلمرو جغرافيايى در منطقه به قلمرو ديگر هستيم اما اين حركت قدرت چانه‏زنى عربستان را براى تحت فشار قرار دادن آمريكا را به شدت كاهش مى‏دهد و آمريكا در موقعيتى قرار مى‏دهد كه از موضع قدرت فزون‏ترى، عربستان را به سوى اصلاحات بنيادى حركت دهد دوستان آمريكا در خاورميانه بايد به اين آگاهى برسند كه محافظه‏كاران جديد بر اين اعتقاد هستند كه تنها بر بستر وجود اقتصادهاى سرمايه‏دارى در كشورهاى منطقه و ساختارهاى سياسى غير اقتدارگراست كه دولت آمريكا قادر به تداوم، اشاعه، گسترش و نهادينه نمودن قدرت خود در خاورميانه خواهد بود. تجربه اروپا به اين نگاه توجيه روشنفكرانه استحكام و ارزشى مى‏دهد.
سقوط رژيم صدام حسين سبب گرديده است كه آمريكا از اين فرصت تاريخى برخوردار گردد كه همان گونه كه بر بستر اجماع ليبرال، كمونيسم را منسوخ ساخت، بر بستر تفكرات محافظه‏كارى جديد، اوپك را به عنوان يك ساختار اقتصادى مطرح متلاشى سازد. جدا از اينكه رهبران آتى عراق چه نگرش سياسى و يا جوزه جغرافيايى را برجستگى دهند، منافع خود را با منافع آمريكا منطبق خواهند يافت و بدين روى تأمين منابع آمريكا را در راستاى تأمين منافع عراق قلمداد خواهند كرد.
اوپك با توليد روزانه بيش از 23 ميليون بشكه نفت از قدرت چانه‏زنى بالا در برابر آمريكا كه نزديك به يك سوم نفت مورد نياز خود را از منطقه وارد مى‏كند، برخوردار است. آمريكا با وجود اين‏كه نزديك به هفت ميليون بشكه نفت در روز توليد مى‏كند اما به جهت پويايى اقتصادى، عطش سيرى‏ناپذير براى نفت خاورميانه دارد. عراق كه بر بيش از 120 ميليارد بشكه نفت قرار دارد، توانايى و ظرفيت اين را دارد كه تا حدود هفت ميليون بشكه نفت در روز توليد كند، اين امكان را در اختيار آمريكا قرار مى‏دهد كه اوپك را با بحران مواجه سازد. هر چند كه امروزه عراق توانايى توليد سه ميليون بشكه نفت را بيشتر ندارد اما اين كشور به جهت توانايى بالقوه از اين امكان برخوردار است كه فراتر از ميزان مقرر شده به وسيله اوپك به توليد دست بزند و سازمان كشورهاى توليد كننده نفت را عملا از بازار جهانى نفت به عنوان يك كارتل به بيرون بياندازد. اين معامله جديد قدرت در خاورميانه باعث مى‏شود كه اولا آمريكا قيمت هر بشكه نفت را در حدى نگه دارد كه خللى در روند رشد اقتصادى اين كشور به وجود نياورد و ثانيا اين فرصت را براى دولت مردان آمريكايى فراهم مى‏كند كه با استفاده از اهرم اقتصادى كشورهاى دوست خاورميانه‏اى را از مصر تا عربستان در جهت اصلاحات مورد نظر، سرعت انجام اصلاحات وچگونگى پياده سازى اين اصلاحات سامان دهد.
همان‏گونه كه حضور رونالد رامسفلد در خاورميانه به دنبال سقوط صدام حسين، فرصت ارائه نظرات آمريكا را به دوستان اين كشور فراهم كرد، حضور كاولين پاول، وزير خارجه در سوريه و لبنان به مفهوم اين است كه آمريكا دشمنان خود در خاورميانه را نيز از نظر دور نداشته است.
كاولين پاول با اين پيغام وارد سوريه شد كه «وضعيت استراتژيك» در خاورميانه عوض شده است. او در كنفرانس مطبوعاتى در دمشق اين پيغام را به بشار اسد اعلام كرده است و او آن را «درك مى‏كند». تغيير وضعيت استراتژيك موردنظر كاولين پاول اين است كه آمريكا از ظرفيت‏هاى ضرورى نظامى، فرهنگى و اقتصادى برخوردار است كه در صورتى كه در كشورهاى دشمن آمريكا منافع اين كشور را به خطر بياندازند و از حركت به سوى بازسازى ساختارهاى حاكم سياسى، زيربناهاى اقتصادى و معيارهاى فرهنگى در جهتى كه در نظر آمريكا مطلوب است، امتناع كنند سياست‏هاى تنبيهى را پياده سازد.
منطق كاولين پاول هنگامى بيشتر براى كشورهاى دشمن آمريكا، نافذ مى‏گردد كه به يادآورده شود كه وزير خارجه آمريكا بعد از پيروزى آمريكا در عراق اعلام كرد كه از فرانسه به جهت سياست‏هاى خود در رابطه با عراق محققا تنبيه خواهد گرديد. اگر شرايط جهانى به گونه‏اى است كه آمريكائيان از اين امكان برخودار گشتند كه سومين قدرت نظامى دنيا و پنجمين قدرت اقتصادى جهان را تهديد به تنبيه كنند پس بايد تهديد آمريكا را جدى گرفت. بشار اسد در هنگام حضور وزير خارجه آمريكا اعلام كرد كه دفاتر تعدادى از سازمان‏هاى مخالف منافع و ارزش‏هاى آمريكايى را در دمشق تعطيل كرده است و تاييد گرديد كه سوريه همكارى وسيع براى شناسايى افراد القاعده را با آمريكا دنبال مى‏كند.
محافظه‏كاران جديد در راستاى اهداف سه گانه خود يعنى نهادينه ساختن حضور آمريكا در خاورميانه، خارج ساختن كنترل بازار نفت از دست اوپك و انجام اصلاحات موردنظر اين كشور در خاورميانه بر پايه ارزيابى‏هاى استراتژيك به اين نتيجه رسيدند كه عراق مطلوب‏ترين كشور براى ايجاد پايگاه سياسى و نظامى ضرورى براى تحقق اهداف است. چرا كه هزينه‏اى كه بايد براى تبديل عراق به تخته پرش آمريكا در خاورميانه كرد از نظر سياستمداران آمريكايى قابل اغماض است آنچه را كه كاولين پاول و دونالد رامسفلد با حضور خود در خاورميانه براى دوستان و دشمنان آمريكا محقق و محرز كردند اين واقعيت است كه الگوهاى قدرت در صحنه جهانى امروزه بسيار متفاوت از گذشته نه چندان دور هستند و در چارچوب اين الگوها، آمريكا در شرايطى است كه از ظرفيت بالا براى تحقق سياست‏ها و اهداف خود برخوردار است.
عملكرد مايوسانه رهبران فرانسه و آلمان در برابرتهاجم آمريكا به عراق بيش از هر چيز ديگرى بيانگر اين واقعيت است كه به جهت ماهيت حيات اقتصادى، نوآورى‏هاى تكنولوژيك در گسترده جهانى و كيفيت قدرت نظامى قدرت‏هاى برتر نظام بين الملل، آمريكا در موقعيتى متمايز قرار دارد. جايگاه هدايتى آمريكا در آغازين هزاره سوم اين فرصت را نصيب محافظه‏كاران جديد ساخته است كه حوزه نفوذ آمريكا را در منطقه خاورميانه، نهادينه سازند. همان‏گونه كه اروپاى قديم و جديد يك واقعيت غيرقابل انكار است، آمريكايى شدن خاورميانه هم فرايندى غير قابل ناديده انگاشتن است. عراق دروازه‏ى اشاعه ارزش‏هاى فرهنگى، تفكرات اقتصادى و ساختارهاى سياسى آمريكايى به خاورميانه است.
اين براى اولين بار در تاريخ 227 ساله آمريكا است كه اين كشور داراى مجموعه‏اى از مولفه‏هاى قدرت است و اين امكان را به وجود آورده است كه دوستان و دشمنان را به طور همزمان با تهديد به توسل به استفاده از قدرت برتر خود به سوى خواست‏هاى استراتژيك خود سوق دهد. قدرت هژمونى آمريكا رخوت سياسى در خاورميانه و افول قدرت تاريخى آلمان و فرانسه و كنار قاره‏اى شدن قدرت روسيه، فرصتى تاريخى را براى محافظه كاران جديد حاكم بر آمريكا فراهم آورده است كه حوزه امنيتى آمريكا را به منطقه‏اى گسترش دهند كه در صورت‏هاى موفقيت، به لحاظ اقتصادى، فرهنگى، آمريكا را براى زمانى طولانى از لحاظ جهانى در موقعيتى متمايز قرار خواهد داد. ويژگى‏هاى عراق و ضروريات استراتژيك آمريكا، محافظه كاران جديد را متقاعد ساخت كه حمله به عراق از نظر سياسى و نظامى و اقتصادى را چنان ارزشى برخوردار است كه هزينه‏هاى مترتب به آن معقول به نظر آمد. آمريكا در خاورميانه به جهت حضور در عراق از نقش بسيار محورى در شكل دادن به تعاملات برخوردار خواهد بود. مگر اين كه كشورهاى دوست و دشمن آمريكا از اين توانايى برخوردار باشند كه هزينه‏هاى حضور در خاورميانه را براى آمريكا آن چنان فزاينده سازند كه پيروزى در عراق جلوه‏گر شكست منطق محافظه كاران جديد گردد.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.