پاسداران ولايت در عصر امام كاظم (ع)
مادرش، حميده، خادمهاى از شمال آفريقا بود كه در حرم حضرت امام صادق(ع) مقامى والا داشت.
امام صادق(ع) به همراه خانوادهاش در حال بازگشت از مكه بود كه سومين پسر آن حضرت پا به عرصه گيتى گذاشت. نام آن مولود پاك را موسى گذاشتند. (1)
امام صادق(ع) نگاهى پدرانه به سيماى نورانى فرزند سومش انداخت، آنگاه به سوى مسلمانانى كه در سفر حج آن امام همام را همراهى مىكردند، بازگشت و فرمود: خداوند امروز پسرى به من عنايت فرمود كه بهترين مردم زمان خود و پيشواى آينده شما خواهد بود. (2)
برفهاى ترديد آب شد
پس از مرگ اسماعيل، امام صادق(ع) به اصحاب خود فرصت داد تا در باره امام آينده سخن به ميان آورند. هر بار كه آنان با تعابير متفاوت از نام امام هفتم سؤال مىكردند، حضرت صادق(ع) با تصريح و در مواقعى با اشاره، اصحاب را به امام موسى بنجعفر عليهما السلام راهنمايى مىكرد. رواياتى در منابع مستند شيعه به چشم مىخورد كه امام كاظم(ع) از ابتدا براى برخى خواص شيعه به عنوان جانشين راستين و برحق امام صادق(ع) معين شده بود. روايت لوح نيز در ارتباط با اسامى مشخص امامان اين نكته را تاييد مىكند.
كلينى در كتاب كافى، ذيل اشاره و نص بر امام كاظم(ع) از اصحاب و راويان امام صادق(ع) و يا امام موسى بنجعفر عليهما السلام سخن به ميان مىآورد كه; وقتى هفتمين امام دوران كودكى را مىگذراند، از پدرش امام پس از او را پرسيدند و آن حضرت اشاره به حضرت كاظم(ع) كرد.
فيض بنمختار، معاذ بنكثير، عبدالرحمن بنحجاج، مفضل بنعمرو، اسحاق بنجعفر، صفوان جمال، عيسى بنعبدالله، يعقوب سراج، سليمان بنخالد و ظاهر (خادم امام صادق(ع)) از جمله افرادى هستند كه اين خبر را روايت كردهاند. (3)
فيض بنمختار مىگويد: وقتى ابوالحسن اول (امام هفتم) آمد، در محضر امام صادق(ع) بودم. او را در بغل گرفته، بوسيدم، امام ششم فرمود: «شما كشتى هستيد و اين فرزند ملاح (كشتىبان) شماست.» وى مىافزايد «در سال بعد به حج مشرف شدم و دو هزار اشرفى با خود داشتم، هزار دينار براى امام صادق(ع) و هزار دينار براى امام كاظم(ع) فرستادم. وقتى خدمت امام ششم شرفياب شدم، فرمود: اى فيض او را با من برابر دانستى؟ عرض كردم: اين كار را به خاطر فرموده شما انجام دادم، فرمود: به خدا سوگند من اين كار را نكردم بلكه خداى بلندمرتبه اين مقام را به وى اعطا كرده است.» (4)
رهنمودهاى آگاهى بخش
به دستور منصور - خليفه ستمگستر عباسى، جاسوسهاى فراوانى مامور شدند تا در سراسر دنياى اسلامى به تجسس پرداخته، هر كجا به شيعيان دستيافتند، آنان را گردن بزنند. سرانجام وقتى كه امام كاظم(ع) به سن بيستسالگى رسيد، پدر بزرگوارش توسط منصور دوانيقى، در سن 65 سالگى، شهيد شد. در چنين اوضاعى هشامبن سالم با هوشيارى و فراستخاصى در صدد بود، هفتمين ستاره ولايت را بشناسد و محبت ناشى از معرفت را نثار وى كند. خطاب به امام هفتم عرض كرد: فدايتان شوم، پدرتان به شهادت رسيد، امام پاسخ داد: بلى، پرسيد: بعد از امام صادق (پدر شما) رهبر ما چه كسى است؟ فرمود: اگر خواستخداوند بر اين تعلق گيرد، تو را هدايت مىكند. پرسيد: آيا شما پيشواى من مىباشيد؟ فرمود: چنين نمىگويم، هشام ادامه داد: آيا شما امام و رهبرى داريد؟ موسى بنجعفر پاسخ داد: خير، امامى ندارم. در پايان اين گفتگو امام وى را مخاطب قرار داد و فرمود: به ديگران اخبار ما را بگو ولى هرگز موضوع شيوع پيدا نكند، چون مخاطراتى در پيش است. (5) از گفتگوى هشام با امام، چنين استفاده مىشود كه اختناق آن عصر بسيار شديد بود، تا آنجا كه امام موسى كاظم(ع) در منزل شخصى خويش و نزد يكى از شيعيان برگزيده و بهترين يارانش، پارهاى از مسايل اصلى را ناگفته گذاشت و هشام بنسالم را به عدم افشاى برخى حقايق دعوت كرد. در آن دوره فشار، هرگونه اقدام آشكار و برنامهاى كه حكومت منصور از آن آگاهى مىيافت، وضع جبهه حق و شيعيان را آشفته مىكرد، لذا امام هفتم دنباله برنامه عملى پدر را گرفت و با سياست ويژهاى كه از درايت و معنويت آن امام خبر مىداد، به پرتوافشانى پرداخت و شاگردان بسيارى را در رشتههاى علوم دينى و فضايل و مكارم اسلامى پرورش داد.
پرورشيافتگان
مجموعههاى بسيار از احكام اسلامى كه در موضوع فقه و حديث و كلام اسلامى تدوين شده به آن حضرت منسوب است و راويان، همواره با آن افاضات علمى مانوس بوده، فرمايشات و فتاوى امام(ع) را ثبت مىكردند.
سيد بنطاووس مىنويسد: «ياران و نزديكان امام(ع) در مجلس درس آن بزرگوار حاضر مىشدند و لوحههاى آبنوس در آستينها داشتند، هر گاه او سخنى مىفرمود يا در موردى نظرى ارائه مىداد، به ضبط آن مبادرت مىكردند.» (6)
امام كاظم(ع) در عصر خويش عابدترين و عالمترين و فهيمترين مردم بود. (7) پدر بزرگوارش در تاييد آگاهىهاى علمى و فقهى اين فرزند فرزانهاش، فرمود: «توان علمى او به اندازهاى است كه اگر از تمام مضامين قرآنى پرسش كنى، با علم كافى كه دارد، پاسخ قانعكنندهاى خواهد داد. او كانون حكمت، معرفت و انديشه است.»
چشمههاى انديشه امام در عصرى جارى گرديد كه با وجود اختناق حاكمان عباسى، شيعيانى اهل درك، منطق و خرد داشت. از مجموع روايات و كتب سيره برمىآيد كه; پيروان امامان با طرح سؤالات علمى - فقهى، دانش وى را ارزيابى كرده، در صورتى كه از جنبه علمى، وى يقين حاصل مىكردند، او را به وصايت مىپذيرفتند. به همين دليل شيعيان، عبدالله بنجعفر را كه مشهور به عبدالله افطح بود - بدين سبب گروندگان به او را فطحيه مىناميدند - با طرح برخى مسائل فقهى و احكام شرعى نماز و زكات آزمودند و چون آگاهى وى را از اين مسائل ناكافى دانستند از وى روى برتافتند. (8)
با آنكه صدها نفر از محضر پر فيض امام موسى كاظم(ع) بهره برده و اخبار و احاديث او را نقل مىكردند، اما در ميان اصحاب، حديث هيجده نفر به صدق و امانت مشهور گرديده و منقولات آنان مهر اعتبار و اطمينان خورده و همگان بر صدق گفتههايشان اعتراف كردهاند. شش نفر از آنان شاگردان امام باقر(ع)، شش نفر از اصحاب امام صادق(ع) و بقيه هم از خواص تربيتيافتگان حضرت امام كاظم(ع) بودهاند. اسامى آنان به اين شرح است:
يونس بنعبدالرحمن، صفوان بنيحيى، محمد بنابىعمير، عبدالله بنالمغيره، حسن بنمحبوب السراد، احمد بنابىنصر بزنطى. به اين افراد اصحاب اجماع مىگفتند. شاگردان زبده ديگرى در مكتب علمى - تربيتى و سرشار از معنويت هفتمين امام پرورش يافتند از جمله; محمد بنخلاد، عبدالرحمن بجلى، على بنجعفر، اسحاق بنعمار صيرفى، اسماعيل بنموسى بنجعفر، حسين بنعلى بنفضال، داود رقى، عبدالسلام بنصالح حصروى، موسى بنبكير و اسماعيل بنمهران. (9)
گسترش نهضتهاى علوى توسط گروهى از امامزادگان و سادات و افزايش قدرت سياسى بنىعباس، خصوصا در دوران خلافت هارون، باعث تشديد مراقبت و سختگيرى نسبتبه امام كاظم(ع) شد به طورى كه هارون در باره امام هفتم7 مىگفت: مىترسم فتنهاى بر پا كند كه خونها ريخته شود!؟ سختگيرى نسبتبه امام در حدى بود كه به ندرت كسى مىتوانستحتى براى ضرورىترين مسايل و سؤالات فقهى و علمى به خدمت امام(ع) شرفياب شود.
با اين وجود، امام يارانى داشت كه در جهان اسلام پراكنده بودند و با ايشان، بخصوص در دوران اقامت در مدينه، تماس داشتند. تلاشهاى تبليغى اين برگزيدگان بر محبوبيت امام بين شيعيان شهرهاى اسلامى افزود و موجب نگرانى هارون شد. از اينروى هارون حضرت را تحت نظر از مدينه به بصره و سپس به بغداد آورد و سالها امام را در زندانهاى مختلف تحت نظر گرفت و به احدى اجازه ملاقات با آن مقام معنوى را نداد.
مرحوم شيخ طوسى راوايان و شاگردان امام را 272 نفر ذكر كرده است. احمد بنخالد برقى تلاميذ حضرت را 160 نفر دانسته و مؤلف كتاب حياة الامام موسى بنجعفر تعداد319 نفر از اصحاب و شاگردان هفتمين فروغ امامت را به تفصيل نام برده است.
مرواريدها
يونس بنعبدالرحمن; وى در اعتقاد به امامتحضرت موسى بنجعفر7 چنان روشنبين و استوار بود كه كوچكترين نرمش و يا لغزشى را در مقابل منحرفان روا نمىشمرد و در برخورد با فرقههايى چون واقفيه، موضع قاطعى داشت. او در پرتو انوار درخشان هفتمين و هشتمين فروغ امامت از چهرههاى درخشان جهان تشيع و شخصيتى ارزنده به شمار مىرود. حضرت امام رضا(ع) او را سلمان زمان خود دانسته و عموم علماى شيعه، تقوا و پاكى وى را ستوده و مقام علمى و فقهى وى را تصديق كرده و رواياتش را بدون هيچگونه شبههاى پذيرفتهاند. او روز گار خود را غالبا با تاليف كتاب مىگذراند و سى كتاب در زمينههاى گوناگون علوم اسلامى نوشته است. (10)
محمد بنابىعمير; در ميان شيعيان و جامعه تسنن از چهرههاى محبوب و عابد و پارسا محسوب مىشود. (11) او رواياتى از امام هفتم نقل كرده كه در آنها امام را با كنيه ابااحمد مخاطب قرار داده است. (12) وى 94 جلد كتاب در مباحث مختلف علمى، دينى و فقهى به رشته تحرير درآورد و مجموعه رواياتى كه نقل كرده به 654 حديث مىرسد. طى چهار سالى كه در زندان بود، نگاشتههاى وى از بين رفت و بعدها با تكيه بر حافظه و آنچه به راويان ديگر انتقال داده بود، روايت مىكرد.
سرانجام محمد بنابىعمير مورد خشم دستگاه خلافت عباسى قرار گرفت; زيرا هارون اعتقاد داشت اسرار فعاليتسياسى و مبارزات مخفى شيعيان و اسناد ارتباط آنان با پيشواى هفتم در اختيار اوست. كشى به نقل از فضل ابنشاذان گفته است: «در باره ابنعمير نزد خليفه سعايتشد، او را دستگير كرده و از وى خواستند نام شيعيان و كسانى كه با موسى بنجعفر عليهما السلام در ارتباط هستند به دستگاه خلافت تحويل دهد، وى امتناع كرد و از افشاى نام رابطين با امام اجتناب نمود، دژخيمان او را در ميان دو چوب قرار دادند. و براى اقرار گرفتن از نامبرده صدتازيانه بر بدنش زدند و چون از مقاومت دليرانهاش خسته شده و به خشم آمدند بيش از صدهزار درهم وى را جريمه كرده و تمام اموالش را مصادره كردند.» (13)
محمد بنمفضل بنعمر جعفى; محمد را باب امام كاظم(ع) ناميدهاند; او رابط ميان مردم و حضرت بود و فرزند مفضل است، كه امام صادق(ع) توحيد معروف خويش را به وى املاء فرمود.
محمد بنعلى بننعمان; كنيهاش ابوجعفر و لقب او مؤمن طاق بود - چون مغازهاش در كوفه زير طاقى قرار گرفته بود - از بزرگان اصحاب امام ششم و امام هفتم است. وى توان آن را داشت كه با هر مخالفى بحث كند و بر وى غالب گردد. (14)
حسن بنمحبوب; از راويان بزرگ است كه فقهاى شيعه در صحت احاديث او اجماع و خودش را توثيق كردهاند. او نزد امام هفتم و امام هشتم از احترام زيادى برخوردار بود و از اركان عصر خويش به شمار مىرفت، شيعيان اهل بيت از اطراف و اكناف دنياى اسلام به نزدش رفته و از فضل و دانش وى خصوصا در فقه بهره مىگرفتند، تاليفات و تصنيفات وى را شيخ طوسى در فهرستخويش ذكر نموده است.
ابوعبدالله بنيحيى كاهلى اسدى; از اصحاب امام كاظم(ع) است كه نزد آن حضرت محترم بود و علماى رجال او را با منزلت و فضل مىدانند. حضرت موسى بنجعفر7 خطاب به على بنيقطين كه در دستگاه هارون نفوذ سياسى داشت، فرمود: از كاهلى اسدى و خاندانش صيانت كنيد. من بهشت را برايتان ضمانت مىكنم. وى هم قبول كرد و ابنيقطين زندگى او و خاندانش را تامين مىكرد. (15)
ابان بنعثمان بجلى; اهل كوفه بود و گاهى هم در بصره سكونت داشت. شيخ طوسى وى را از امواليان بجيله مىداند. گروهى از بصريان همچون ابوعبيده از وى حديث نقل كردهاند. ابان با حضرت موسى بنجعفر عليهما السلام ارتباط داشته و در كتابهايش از آن حضرت رواياتى نقل كرده است. (16)
عبدالله بنجندب، بجلى و كوفى است او منزلتى بلند نزد امام هفتم داشت و وكيل آن حضرت به شمار مىرفت، امام رضا سوگند ياد كرد كه; عبدالله بنجندب مورد رضايتخدا و رسول الله صلى الله عليه و آله و از مخبتين ماست. (17)
هشام بنحكم; پرورشيافته مكتب امام صادق(ع) بود. او به خاطر دشمنى با بنىعباس سالها مخفيانه زندگى مىكرد و امام ششم او را نگهبان و گواهىدهنده بر راستى خويش مىدانست. بارها از سوى امام كاظم(ع) براى انجام كارهاى شخصى يا عمومى به عنوان وكيل تعيين شد. هارون كه در پى فرصتى بود تا هشام را به قتل برساند، جلسهاى با حضور دانشمندان وابسته در منزل يحيى بر مكى ترتيب داد و خود از پشت پرده به نظاره نشست، هشام با همه فراست و شجاعت، به آنچه اعتقاد داشت اعتراف كرد و از آن جلسه گريخت و از بغداد به كوفه رفت و در منزل بشير كه از شيعيان معروف بود وارد گرديد. او دانشمندى برجسته، متكلمى بزرگ و داراى بيانى شيرين و رسا بود. (18)
صالح بنواقدى; طبرى مىگويد: خدمت امام موسى كاظم(ع) رسيدم، حضرت فرمود: هارون تو را زندانى مىكند و در باره من از تو مىپرسد، بگو او را نمىشناسم و آنگاه كه به زندان افتادى تو را آزاد مىكنم. و همينگونه هم شد. او با كمك امام به طرز شگفتانگيزى از زندان به مازندران (طبرستان) رفت. صالح بنواقدى مىگويد: چون به ديار خويش برگشتم، به خدا سوگند نه كسى از من خبر گرفت و نه از زندانى بودنم كسى جويا شد. (19) او به بركت كرامت امام از چنين دسيسهاى رهايى يافت و توانست مدتها در طبرستان به دفاع از حريم امامتبپردازد و با روى ولايت را پاسدارى نمايد.
صفوان بنيحيى; زمانى كه صفوان فرزند يحيى به رشد عقلى رسيد و علوم عقلى را از پدر خويش فرا گرفت، در حوزه درس امام كاظم(ع) حاضر شده و از بيانات قدسى آن فروغ آسمانى بهرهمند گشت. او از فقيهان، محدثان و متكلمان كمنظير است. علاوه بر مقام شامخ علمى، جايگاه والايى در زهد، تقوا و عبادت داشت. صفوان را يكى از وكيلان و نايبان خاص امام دانستهاند و مىگويند او ضمن جمعآورى و جوهات شرعى، ماموريتخطير نشر روايات اهل بيت و دايتشيعيان و مبارزه با خطوط انحرافى و التقاطى آن عصر را بر عهده داشت. (20)
على بنيقطين; از دوستان و علاقهمندان امام موسى(ع) بود، در دستگاه هارون به مقام وزارت رسيد. چندين مرتبه خواست از اين مقام استعفا بدهد، ولى حضرت مخالفت كرد. وى براى ارتباط با امام و كمك به شيعيان و حمايت از محبان آل عترت كه در فقر و نادارى بسر مىبردند، از ماموران مخفى استفاده مىكرد، اسماعيل بنسلان و فلان بنحميد از آن جملهاند كه فرزند يقطين آنان را احضار كرد و گفت دو مركبسوارى تدارك ديده و از طريقى غير از راه معمول برويد تا به امام هفتم برسيد و نامه و مبالغى كه مىدهم تحويل آن حضرت به نحوى دهيد كه كسى متوجه نشود. (21)
ابنبزيع; از اعيان و رجال شيعه و شاگردان امام كاظم(ع) است. طبق دستور امام در تشكيلات بنىعباس شغل مهمى داشت و از مشاورين خاص دستگاه خلافتبه شمار مىرفت. امور تعدادى از شيعيان جهان اسلام توسط وى اصلاح گشت. او به نيازمندان پناه مىداد و عاشقان اهل بيت را از گرفتارى مىرهانيد. (22)
يعقوب بنداود; مردى با ايمان، پاكسرشت و نيكوكار بود. به دليل برخوردارى از شهامت و روحيه مبارزاتى به اتفاق برادرانش در قيام ابراهيم فرزند عبدالله بنحسن شركت كرد و به همين دليل دستگير و زندانى گرديد و تا آخر خلافت منصور در حبس به سر برد. با روى كار آمدن مهدى عباسى آزاد شد. اين بار بعقوب تلاشهاى خود را در حمايت از خاندان عصمت و طهارت و توسعه اقتدار شيعيان به صورت نفوذ در دستگاه حكومت و قبضه كردن پنهانى قدرت ادامه داد و سرانجام به پست وزارت رسيد. به اين ترتيب توانستبسيارى از مناصب مهم تحت قلمرو خلافت اسلامى را به علويان و سادات و برخى شيعيان تفويض كند. اين وضع دشمنان را نزد خليفه عباسى به سعايت و مذمت از وى واداشت و مهدى عباسى را به اين موضوع تهديد كردند كه سراسر كشور اسلامى در دستيعقوب و شيعيان است و با انقلابى سريع مىتواند بساط حكومت تو را سرنگون كنند. تبليغات زهرآگين دشمنان كار خود را كرد و موجب بركنارى يعقوب و زندانى شدن او گرديد. (23)
جويبارهاى خونين
در دوران حكومت منصور و فرزندش مهدى شرايط طاقتفرسايى بر شيعيان مدينه سايه افكند. خفقان آن چنان علويان را احاطه كرد; كه آنان چون آتشى زير خاكستر در صدد پيدا كردن فرصتى بودند تا بر دستگاه ستم حريق افكنند. وقتى مهدى يكى از دشمنان معروف اهل بيت را به عنوان والى مدينه منصوب كرد، او حقوق علويان را از بيتالمال قطع كرد و دستور به بازداشتسادات و شيعيان حوزه حكومتى داد. زمينههاى خروش خونين علويان به اين ترتيب فراهم گشت و حسين بنعلى بنحسن مثلث كه از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام بود، رهبرى «قيام فخ» را عهدهدار گرديد. وجود دويست نفر از اصحاب امام كاظم(ع) و بزرگان بنىهاشم در اين نهضت و تاييد ضمنى امام از وى دليل بارزى بر موافقت هفتمين فروغ امامتبا جنبش مذكور است، گر چه در آغاز نيروهاى حسين بنعلى بر شهر مدينه استيلا يافتند، ولى با آمدن نيروهاى تازهنفس از سوى مركز خلافت و آرايش نظامى عباسيان طى نبردى خونين كه در وادى فخ واقع در غرب شهر مكه رخ داد، گروهى به شهادت رسيدند. (24)
عبدالله بنحسن; از بزرگان شيعه و مطيع امام هفتم بود، گروه عظيمى از شيعيان را به گرد خودش فرا آورد و خالفتخود را با غاصبان آغاز كرد. سرانجام به زندان كشيده شد. او محبس را آموزشگاه انقلاب خويش ساخت و از طريق مكاتبه با رهبر خود، امام كاظم(ع)، الهام مىگرفت و خبر مىرساند تا آنكه به شهادت رسيد.
يحيى بنعبدالله; از قهرمانان انقلاب حسين بنعلى رهبر قيام فخ بود و بعد از كشته شدن وى به سرزمين ديلم گريخت. در آنجا شيعيان را مجتمع كرد. هارون كه از فعاليت وى واهمه داشت، فضل بنيحيى را با لشكرى زياد به سوى او روانه داشت. نبرد فرستاده خليفه با يحيى به پراكندگى يارانش انجاميد و او را به صلح وادار كرد، هارون از فرصت پيشآمده استفاده كرد و او را به زندان افكند و دستور داد ديوار زندان را به رويش ويران كنند تا به شهادت برسد. (25)
حسين بنعبدالله; مردى زاهد و عابد در عصر خويش محسوب مىشد. او به جهت مبارزات و مجاهدتهاى مداوم و دفاع از حريم امامت، به دستحكومت ظالم وقت گرفتار و شهيد شد.
حسين، فرزند امام كاظم(ع) بود و در ناحيه فارس به حالت اختفاء و دور از ستم عباسيان زندگى مىكرد. ماموران و حاكمان فارس محل اختفاء او را يافته و آن سيد بزرگوار را شهيد كردند. هم اكنون به سيد علاء الدين حسين معروف است و در شيراز داراى قبه و بارگاه مىباشد. (26)
احمد بنعيسى; از دوستداران امام كاظم(ع) بود و همزمان با جنبش يحيى قيامى ترتيب داد. هارون وى را به زندان انداخت، او از محبس گريخت و به بصره رفت. از آنجا با شيعيان مكاتبه داشت و مردم را عليه دستگاه عباسى برمىانگيخت. بر اثر فعاليتهاى وى نهال تشيع در بصره به بالندگى افزونترى رسيد و چون امام كاظم(ع) به دستور هارون در بصره زندانى گشت، مردم اين شهر از زندانى شدن امام خشمگين شده و نسبتبه عباسيان اظهار تنفر كردند. اما به دليل پر خفقان و حكومت نظامى عباسيان، قادر نبودند به قيامى دستبزنند.
اسماعيل، فرزند موسى بنجعفر عليهما السلام; در مصر رحل اقامت افكند. فرزندان وى نيز در آنجا زندگى مىكردند، وى ضمن تاليف چندين كتاب، جانبدارى از حريم ولايت و نگهبانى دژ استوار امامت و فراخوانى شيعيان در ستيز با ستم مشغول بود.
اختناق فكرى و جلوگيرى از فعاليتهاى شيعيان به اندازهاى بود كه شيعيان و سادات و علويان عصر امام كاظم(ع) به شيوهاى افشاگرانه روى آوردند و آن نوشتن مطالبى مبنى بر حقانيت اهل بيت(ع) و غاصب بودن خلفاى عباسى و نيز درج انديشههاى الهام گرفته از پرتو فروزان امام هفتم بود بدين گونه ديوارهاى سرزمين اسلامى با تابلوهاى رنگين، اعمال ننگين عباسيان را فاش مىساختشاعران، گويندگان و روشنگران از اين طريق مسؤوليتحساس و نقش تاريخى خويش را ايفا مىكردند.
سرانجام حكومت فاسد عباسى كه هراس عميقى از امام در دل داشت و تمامى تلاشهاى فرهنگى سياسى اين عصر را در پرتو رهنمودهاى حكيمانه امام هفتم مىدانست و مشاهده مىكرد كه عظمت و مهابتشخصيت امام در بين مردم و درگيرى مستقيم و توام با صراحت او در برخورد با خلفا تشكيلات آنان را به مخاطره افكنده، در سال183 هجرى امام را در سياهچالهاى بغداد در سن 55 سالگى به شهادت رساند.
پي نوشت :
1-كشفالغمه فى معرفة الائمة; على بنعيسى اربلى، ج3، ص 2 و3، به نقل از كمالالدين.
2- بحارالانوار، ج 48، ص 2 -3.
3- اصول كافى، ج 2، ص 468 - 470.
4- همان، ص 475 و الغيبة; نعمانى، ص 324.
5- رجال كشى; ص239 - 241. و بنگريد به; حياة الامام موسى بنجعفر; ج 1، ص 418 -419.
6- الانوار البهيه; ص 91.
7- الارشاد; شيخ مفيد، ج 2، ص 231.
8- نك; حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ج 2، ص19 - 20.
9- دورنمايى از زندگانى امام موسى بنجعفر7; عبدالرحيم عقيقى بخشايشى، ص 122.
10- جامع الرواة; محمد بنعلى اردبيلى، ج 2، ص356 -357 و نيز الكنى و الالقاب، محدث قمى.
11- فهرستشيخ طوسى، ص 265.
12- معجم رجال حديث، ج 14، ص 301.
13- اين واقعيت در رجال نجاشى، ص229 و رجال كشى، ص 591 آمده است.
14- رجال كشى، ص186.
15- راويان امام رضا(ع) در مسند الرضا، ص 361.
16- همان، ص 15.
17- منتهى الامال، ج 2، ص276.
18- رجال نجاشى، ص 305 و رجال كشى، ص269.
19- بحارالانوار، ج 48، ص67.
20- در مورد وى بنگريد به كتاب صفوان بنيحيى، شكوه ايمان، محمد اصغرىنژاد.
21- بحارالانوار، ج 48، ص 35.
22- رجال نجاشى، ص 255.
23- پيشواى آزاده; مهدى پيشوايى، ص 55.
24- سرزمين وحى، سرچشمه تشيع، به قلم نگارنده، ص 120 - 121.
25- مامقانى در تنقيح المقال; ج3، باب يحيى وى را از ياران امام كاظم(ع) و رجال موثق دانسته است.
26- ابىنصر بخارى در كتاب سرالسلسلة العلوية وى را از فرزندان امام هفتم دانسته و وى را بلاعقب مىداند.