بحث؛ در مضمون مشترک هفت سورهای است که آغاز آنها کلمه «حم» قرار دارد، و به نام «حوامیم سبعه» معروفند. مضمون مشترک این هفت سوره؛ تشریح ضرورت وحی، و خطوط کلی وحی و نبوت عامه است.
یکی از رهآورد[های] عمومی انبیاء (علیهم السلام)، دعوت مردم به اصول توحید و نبوت و معاد است؛ که هر پیغمبری این سه حقیقت را، از مبدأ متعالی دریافت میکرد، و به امت میرساند. چون سخن همهی انبیاء، در اصول معارف متحد است، اگر کسی مدعای یکی از انبیاء را بپذیرد، ادعای انبیاء دیگر را هم، پذیرفته و میپذیرد، و اگر کسی سخن یکی از انبیاء را رد کند، منطق همهی انبیاء را رد کرده است. زیرا؛ سلسلهی جلیلهی انبیاء از مبدأ واحد مطلب دریافت میکنند، و مردم را به همان مبدأ یگانه دعوت میکنند، یعنی از الله وحی میگیرند و جوامع بشری را به الله دعوت میکنند و قول آنها احسن الاقوال خواهد بود.
چون منطق همهی انبیاء و راه آنان یکی است، پس؛ اگر گروهی، سخن یک پیغمبر را رد کردهاند، حقیقتاً سخن همهی انبیاء را تکذیب کردهاند، لذا؛ قرآن، وقتی از تکذیب قوم معین نسبت به پیامبرشان سخن میگوید، میفرماید؛ این گروه همهی انبیاء را تکذیب کردهاند، مانند اینکه فرمود: «وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» (1) یا «کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ» (2) یا «کَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِینَ» (3) قوم عاد همهی انبیاء را تکذیب کردند، قوم لوط همهی انبیاء را تکذیب کردند، اصحاب حجر همه انبیاء را تکذیب کردند، در حالی که اینها فقط پیغمبر خودشان را تکذیب کردند.
«الْمُرْسَلِینَ» که جمع با الف و لام است، مفید عموم میباشد. یعنی همهی پیامبران. در حالی که اصحاب حجر مثلاً یک پیغمبر داشتند. اهالی آن منطقه که سخن پیغمبر خود را تکذیب کردهاند، قرآن میگوید؛ اهالی این منطقه، سخنان همهی مرسلین را تکذیب کردهاند. «کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» سرش آن است که انبیاء برادرانند، از مادرهای متعدد بدنیا آمدهاند، ولی سخن و دین آنها یکی است. در نتیجه اگر کسی بگوید، من آنچه را این پیغمبر آورد، قبول میکنم، و آنچه را که پیغمبر دیگر آورد، قبول نمیکنم، در حقیقت حرف هیچ پیغمبری را قبول نکرد.
کسانی که به بعضی از انبیاء ایمان دارند، و به بعض دیگر مؤمن نیستند، مانند کسانیاند که گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» (4) یعنی بعضی از رهآورد پیامبر را میپذیریم، و بعضی از رهآورد او را نمیپذیریم. آنها؛ یا خواستند بین انبیاء تفرقه ایجاد کنند یا بین خدا و انبیاء تفرقه ایجاد کنند، در حالی که همه انبیاء و تمام سخنان آنان کلامالله است. و تمام سخنانی که راجع به اصول کلی دین است و یک پیغمبر آن را بیان کرده است، انبیاء دیگر هم آن را بیان میدارند. پس قومی که سخن یک پیامبر را نپذیرفتند در حقیقت حرف خدا، و حرف همهی انبیاء را رد کردهاند.
و همچنین گروهی که سخن یک پیغمبر را پذیرفته باشند در واقع سخن همه انبیاء را تصدیق میکنند و میگویند: «لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ» (5) هیچ جدائی، بین آحاد سلسلهی انبیاء نیست، همهی آنها صادقاند و مصدق، و همهی آنها مردم را به الله دعوت میکنند. بنابراین؛ روشن میشود که، چرا قرآن، وقتی داستان یک قومی را که پیغمبر خودشان را تکذیب کردهاند نقل میکند، میگوید؛ اینها همهی انبیاء را تکذیب کردهاند؛ و آن این است که؛ حرف همهی انبیاء یکی است، و آن همانا دعوت مردم به توحید و معاد و نبوت است.
مهمترین عامل برای وارستگی و عدل و قسط جامعه، اعتقاد آنان به حضور و شهادت خدا، در همهی مراسم و مراتب میباشد، و مهمترین عامل برای تبهکاری انسانها، نسیان این حقیقت است، که انسان خدا را شاهد اعمال خود ندانسته و خویشتن را در مشهد و محضر خدا نبیند، و این مطلب اساسی را، این سورههای هفتگانه بخوبی توضیح میدهند، که کسی وارسته و پارسا خواهد شد که خود را در تمام شئون زندگی، در مشهد و محضر الله ببیند. و کسی گرفتار هوس خواهد شد و سقوط خواهد کرد که این دید توحیدی را پیدا نکند و غافل باشد از اینکه، خدا شاهد همه اعمال او است. در سورهی مبارکهی فصلت که یکی از «حوامیم سبعه» است چنین آمده: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ» (6) قوم ثمود را، ما هدایت کردیم، و به آنها راه سعادت را نشان دادیم. عقل را در درون آنان نهادیم و پیغمبر را از بیرون اعزام کردیم، ولی اینها کوری را بر هدایت ترجیح دادند، و به نابینایی نسبت به حقیقت علاقمند بودند، و آنان را بر هدایت ترجیح دادند. چون نابینایی را، بر پیمودن راه راست ترجیح دادند، عذاب ذلت و فرومایگی به صورت صاعقه کوبنده آنها را در برگرفت.
استکبار به صورت ذلت تبدیل میشود. اگر کسی در برابر حقیقت، مستکبر باشد، چون تکبر و استکبار او کاذب است، و هر کاذبی، مطلب صادقی را در مقابل دارد، پس درون این استکبار و بزرگطلبی، که کاذب است یک ذلت و خواری صادق نهفته است.اگر کسی؛ تکبر کرد، چون تکبر و بزرگمنشیاش دروغ و بیجا است، و هر امر دروغین و بیجا، یک امر راستین و به جا در مقابل خود دارد، کسی که تکبرش بیجا است، ذلت و فرومایگیاش به جا است. کسی که بزرگمنشی بیجا و دروغین دارد، خواری و فرومایگی راستین را در نهان خود دارد. پس در حقیقت انسان مستکبر، ذلیل و خوار است.
روز قیامت؛ همانا، روز ظاهر شدن درون است «یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ». (7) آنچه در سر است علنی میشود، آنچه در درون است بیرون میآید. انسان مستکبر، که قشری از تکبر دروغین را در بر کرد، درونش فرومایگی و ذلت و خواری حقیقی است. در قیامت، درون او روشن میشود.
قرآن میفرماید؛ کسانی که در برابر حق، سرسختی مستکبرانه دارند، صاعقه ذلت و خواری آنها را فرو میبرد و فرا میگیرد. «فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ» این مستکبر ظاهری، موهون واقعی است. این بزرگمنش دروغین، فرومایه راستین است. و اگر خدای سبحان اراده فرمود، که حقیقت روشن گردد عذاب خواری و ذلت. فراگیری را، بر آنها نازل میفرماید و فرومایگی اینها ظاهر میشود، و آنان مرهون و خوار خواهند شد.
سبب این خواری، همانا رفتار ناپسند آنها بود «بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ» زیرا آنچه انجام میدادند راه فرومایگی و ذلت و خواری بود، اینها با تکبر دروغین خود به سراشیبی ذلت و خواری راستین سقوط میکردند.
انسانی که، با حق به مقابله برمیخیزد و سیله شکست خود را فراهم میکند. بیانی را آن حق متحقق، مولی الموحدین امیرالمؤمنین، علی ابن ابی طالب - علیه افضل صلوات المصلین - فرمود: «من صارع الحق صرعه» (8) هر کس به جنگ حق قیام کند، و با حق به کشتیگیری برخیزد، حق او را به زمین میزند. و زمین گیرش میکند، و اگر کسی را، حق به زمین زد، باطلش روشن میشود. چون حق عزیز است، مقابل حق ذلیل خواهد بود و ذلت او در هنگام مقابله روشن میشود.
چون حق ثابت و استوار است، مقابل او مضطرب است و تزلزل او در مصاف با او واضح میشود. چون حق برای اهل حق گوارا است، مقابل او تلخ است، و تلخی این زمین خورده در کام او ظاهر میشود. لذا فرمود؛ اینها که در برابر حق به مقابله ایستادهاند، به عذاب ذلت و خواری گرفتار میشوند، و منشأ آن خواری نیز رفتار خود آنها است.
و اما کسی که؛ در برابر حق به مبارزه نایستاد، بلکه خود را همانند آئینه، شفاف کرد تا حق در او بتابد، و هرگز به این فکر نبود که نور حق را خاموش کند، بلکه به منظور فیضیابی در ساحت حق قرار گرفت که حق در چهرهی جان او بتابد، خداوند سبحان درباره آنان چنین میفرماید: «وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ» (9) آنها که از نظر جان؛ مؤمن و معتقد بودند، و سیرهی عملی آنها هم تقوی و وارستگی بود، و نه تنها در بعضی از امور، احکام الهی را عمل مینمودند مثلا کار واجب را انجام میدادند و از کار حرام پرهیز داشتند، بلکه، سیرهی آنها این بود که در همه شئون زندگی احکام الهی را رعایت میکردند، ما آنها را نجات میدهیم «کَانُوا یَتَّقُونَ» بین جمله «اتَّقُوا» مثلا که از جریان گذشته حکایت میکند و جمله «کَانُوا یَتَّقُونَ» که صرفنظر از تعبیر به فعل مضارع کلمه «کَانُوا» هم در کنار آن ذکر شده است که نشانه استمرار و دوام تقوی است، فرق بسیاری است.
و این گروه همانا کسانیاند که بنیادشان تقوی بود «أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى» (10) بنای زندگی خود را بر پایه استوار تقوی بنا کردند. کسی که اساس و پایه زندگی خود را، تقوی و پرهیزکاری قرار داد، بر همین پایه همچنان پایدار است.
آنگاه میفرماید؛ سر اینکه اهل تقوی نجات پیدا کردند، اینست که؛ اهل تقوی، خدا را در همه حال شاهد اعمال خویش دانستند، و خود را در تمام شئون زندگی در مشهد و محضر الله میدیدند، و میدانستند، آن کس که امروز شاهد رفتار است فردای قیامت، قاضی و حاکم است. آن کس که امروز میبیند، فردا داوری میکند.
حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرمود: «اتقوا معاصی الله فی الخلوات فان الشاهد هو الحاکم» (11) از گناه مخفیانه، بپرهیزید، زیرا شما نمیبینید که خدا میبیند، بدانید که در حضور خدائید. خدایی که امروز شاهد گناهان شماست، فردا قاضی محکمه است. اگر شاهد عدل، خود قاضی باشد، اگر شاهد صحنه حادثه، خود حاکم محکمه باشد، جز آن است که به قسط و عدل حکم میکند؟ و آنکه خدای سبحان را شاهد همه اعمال میداند راه نجات را طی میکند.
انسان با ایمان، نه تنها خدا را دربارهی خود شاهد میداند، بلکه؛ خداوند را شاهد کل همه چیز میداند. بینش یک مؤمن حکیم این است که؛ خدای سبحان هم شاهد تمام شئون انسان است، هم شاهد تمام شئون سراسر جهان، که یک بخشی از آنها، بخش انسانیت است. «انَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شهید» (12) خدا بر هر چیزی شهادت و اشراف دارد.
اگر مراد از کلمه شهید همانا شاهد باشد، مفاد آیه این است که خداوند بر هر چیزی حضور واحاطه و اشراف دارد. و اگر مراد از آن، مشهود باشد، یعنی خدا قبل از هر چیزی مشهود است، انسان هر چه را بخواهد ببیند، اول خدا را میبیند، بعد آن چیز را. فوق هر چیزی، خدا مشهود است. «انَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شهید» یا «وَ کَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً» (13) خدا مراقب تمام اشیاء است. هر چه کلمه شیء بر او حمل میشود، و سهمی از هستی دارد، از ماده تا عقل اول، از عالم طبیعت تا عالم مثال و عالم عقل، از خاک تا سدرةالمنتهی، همه و همه تحت مراقبت اللهاند.
بینش یک مؤمن متأله، دربارهی جهان آفرینش همان است که قرآن دربارهی خصوص انسان، فرموده است که: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» (14) خدا با شماست، هر جا که باشید. در هر شرایطی که باشید، آن حقیقتی که عالم را آفرید، با شماست. مگر؛ جز آن است که یک موجود محدود در تمام شئونش در حیطهی حقیقت نامحدود است. اگر ما فرض کردیم اقیانوسی بود نامحدود، یک قطره آب یا نم یا موجی را هم در این اقیانوس نامحدود، فرض کردیم، این نم یا موج هر جا باشد، در حیطهی دریاست.
اگر چه، هیچ چیزی، بیانگر احاطه مطلق الله نیست، نه مثال دریا و قطره، نه مثال دریا و نم، نه مثال دریا و موج، نه مثال عکس و عاکس، زیرا خدای سبحان هرگز مانند ندارد: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْء» (15) و چاره جز ضمیمه اعتراف به معرفت نیست. تا آنجایی که، خدا را بشر میشناسد، و معرفت پیدا میکند، باید در کنار این معرفت، اعتراف به عجز هم باشد، و بگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» که از محکمترین محکمات آیات قرآن، این کریمه است. لذا اعتراف به عجز «ما عرفناک حق معرفتک» در کنار همه درجات عرفان الهی حضور دارد.
خداوند دربارهی انسان نه تنها میگوید «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» بلکه میفرماید «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ...» (16) آن خدایی که قیم و قائم و شاهد و حاضر تمام شئون انسان است، و هر چه را که انسان کسب کرده است از آن خداست، هرگز کارهای انسان، از حیطهی شهود او بیرون نیست، مؤمن متأله که خدا در این کریمه فرمود: «وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ» این معنا را میبیند که خدا در تمام حالات او، قائم بر اوست، «أَ فَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ» و میبیند که خداوند در کمین است «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» (17) خدا نه فقط عالم و شاهد و ناظر است، بلکه، رقیب و در کمین است.
اگر بینش انسان الهی شد و چیزی را بر حق ترجیح نداد، خداوند قلبش را تأیید میکند «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (18) و دستش را میگیرد. و اگر بینش انسان الهی نبود و هوس خود را بر حق ترجیح داد، خداوند او را با دست و پایش میگیرد که، در انحراف سرعت کند، «یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ» (19) در اعوجاج و تبهکاریها سرعت بگیرد و مانند آن.
معنای اینکه؛ خداوند در مرصاد و کمینگاه است، این نیست که فقط ناظر اعمال باشد و برابر آنها عکسالعمل نشان ندهد. بلکه به همان معنایی است که بیان شد. لذا فرمود: «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا» (20) و نیز فرمود: «وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ» (21) اگر شما برگردید، فیض ما هم برمیگردد. شما از تباهی بازگشت کنید، تا لطف به شما برگردد.
اینچنین نیست که، خدا در دنیا، انسان را رها کند. و فقط در آخرت به حساب اعمال او رسیدگی کند، بلکه در دنیا هم انسان را از پاداش کار خوب برخوردار میکند، و به کیفر کار بد میرساند. گرچه جزای نهائی فقط در آخرت است. بنابراین؛ یک مؤمن الهی هم معنای «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» را مییابد و هم مفاد «أَ فَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ» را مییابد و هم محتوای «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» را میداند.
معنای کمین بودن خداوند آن نیست که در کمینگاه محدود قرار گیرد، زیرا موجود که نامحدود است سراسر گیتی کمینگاه اوست. و تمام حالات مراصد اطلاع اوست. تمام شئون زیست انسان، کمینگاه خداست.
این معارف یاد شده را، یک مؤمن متأله میبیند، لذا مواظب سیره خویش هست و پاداشش همین است که خداوند فرمود «وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ»
اما کافر تبهکار، چون این حقیقت برای او پوشیده است، او در جدار و پوششی از گناه و غفلت، بسر میبرد که: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ» (22) که اینها که خدا را فراموش کردهاند و معتقدند کسی شاهد و ناظر صحنه اعمال آنها نیست، و معتقدند کسی در کمین آنان نیست و معتقدند که«وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى» (23) و معتقدند که «یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ» (24) یعنی خیال میکنند؛ مال آنها، آنها را جاودانه میکند، و خیال میکنند؛ در پوشش قدرت زودگذر و محدود میتوانند جاودانه بمانند، همهی اینها در اثر نابینایی است که به این روز بدبختی و سیاه مبتلا شدهاند «وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ» (25) حشر اینها الی النار است، اینها به خدای منتقم قهار میرسند. اگر مؤمن به خدای رحمان رحیم میرسد، اینها به خدای قهار منتقم میرسند.
مؤمن؛ خدا را با دید رحمان و رحیم ملاقات میکند و میداند خدا قهار منتقم است، و مشمول قهر و انتقام خدا نیست، بلکه مشمول مهر خداست، کافر؛ به ملاقات خدای قهار منتقم میرود، و میبیند که خدا ارحم الراحمین است ولی او فقط مشمول قهر و انتقام خداوند است. لذا، پناه میبرد، درخواست میکند که، چیزی از رحمانیت و رحیمیت نصیب اینها بشود و چون راه هرگونه عمل بسته است، هم «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (26) و هم «فَلاَ أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ» (27) هم راه نسب، و هم راه سبب بسته است، لذا، هیچ کاری در آنجا به عنوان عمل اختیاری میسور انسان نمیباشد. زیرا آن صحنه، صحنه جزا است نه دار عمل، لذا، استغاثه آنها سودی به حال اینها ندارد.گروهی از دوزخیان را نگه میدارند تا بقیه بیایند، سپس هر کدام را، بعد از جمع شدن به جای اصلی آنها، که آتش است محشور میکنند «حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (28) وقتی که به آتش رسیدند جای شهادت جدید است. در عرصهی سؤال و جواب، یک مسئلهای است که آنجا سؤال میشود و جوابی میدهند، شهادتی مطرح است و امثال ذلک. وقتی به جهنم رسیدند، باز دست و پا علیه تبهکاران شهادت میدهند، که اینجا هم سؤال جدیدی است و استشهاد تازهای. گوش اینها و چشمهای اینها و پوست بدن اینها، علیه اینها شهادت میدهند.
از اینکه فرمود؛ چشم و پوست و گوش علیه اینها شهادت میدهند، چند نکته فهمیده میشود؛ نکته اول اینکه؛ اعضاء و جوارح در قیامت سخن میگویند و شهادت میدهند و انسان محکوم به دوزخ، به جلودش خطاب میکند که، علیه من شهادت دادی؟ آنها میگویند؛ خدایی که همه چیز را گویا کرد، ما را به زبان آورد، ما هم حرف میزنیم.
نکته دوم اینست که؛ اینها که در قیامت شهادت میدهند، در دنیا اعمال انسان را میفهمند زیرا اگر در دنیا در حین انجام اعمال، اعضاء و جوارح چیز نفهمند در قیامت شهادتشان مسموع نیست. اگر بگوئیم آن روز خدا اینها را در قیامت عالم میکند و در دنیا که حین انجام عمل است، عالم نیستند، به بیان استاد علامه طباطبایی (رضوانالله تعالی علیه)، اتمام حجت نخواهد شد.
روز قیامت؛ روز احتجاج است، اگر اعضاء و جوارج در دنیا چیزی نفهمند، و در قیامت، خدا به اینها آگاهی بدهد، تا اینها سخن بگویند، در آن روز مجرم میتواند احتجاج کند و بگوید؛ خدایا! این اعضاء و جوارح که چیزی نمیفهمیدند تو مطالب را به اینها تلقین کردی، و به اینها آموختی، نه اینکه اینها قبلاً آموخته باشند.
شهادت؛ وقتی در محکمه مسموع است، که مقام اداء آن، مسبوق به مقام تحمل اصل حادثه باشد. یعنی شاهد باید قبلاً شاهد صحنه عمل باشد، و متن حادثه را تحمل کند وبه خاطر بسپرد، آنگاه در محکمه آنچه را که قبلاً دید و فهمید، ادا نماید، که اول مقام تحمل حادثه است، دوم مقام گزارش آن حادثه بنام اداء شهادت. اگر دست و پا و جوارح، در قیامت علیه مجرم گزارش آن حادثه بنام اداء شهادت. اگر دست و پا و جوارح در قیامت شهادت میدهند پس در دنیا همه آن اعمال را میفهمند. این نکته دوم، بنابراین نه تنها انسان شعور دارد و چیز میفهمد بلکه تمام اعضاء و جوارح او همه چیز میفهمند.
نکته سوم اینکه؛ شهادت غیر از اقرار است. اگر معصیتی را انسان با چشم یا با گوش یا با جلود و اعضاء انجام داد، آیا دست او معصیت کرد یا خود انسان؟ آیا چشم او معصیت کرد یا خود او؟ آیا گوش او گناه کرد یاخود انسان؟ اگر گناهکار دست است، که سخن دست را باید اقرار بدانیم نه شهادت. اگر چشم معصیت کننده است، سخن چشم را باید اقرار بدانیم نه شهادت. و اگر پا معصیت میکند، سخن پا را باید اقرار بدانیم نه شهادت.
از اینکه قرآن میگوید جلود و پوست و چشم و گوش، علیه انسان شهادت میدهند، معلوم میشود؛ معصیت را انسان میکند، و اعضاء و جوارح فقط ابزار گناهند. گناهکار حقیقی، روح انسان است، نه اعضاء و جوارح، او. چشم و گوش، هم به گناهانی که به وسیلهی آنها انجام شد، شهادت میدهند، هم به گناهانی که به وسیلهی سایر اعضاء انجام شد، یا به وسیله قلب انجام شد شهادت میدهند.
مثلاً انسانی که به غیبت، گوش میدهد، چشم در قیامت شهادت میدهد و میگوید؛ من دیدم که او در صحنه غیبت کردن، حضور داشت و گوش داد. این گناه را، گوش انجام میدهد ولی چشم، علیه انسان این مطلب را شهادت میدهد. یا کسی که، دروغ میگوید، یا غیبت میکند و تهمت میزند، گناه را به وسیله زبان انجام میدهد، ولی گوش میگوید؛ من شنیدم که او دروغ میگفت، و غیبت میکرد و تهمت میزد. و اهانت میکرد، او کلمهی کفرآمیز داشت و مانند آن...
این گناهها را انسان؛ به وسیله زبان انجام میدهد، ولی گوش علیه او شهادت میدهد، میگوید؛ من شنیدم که این شخص با زبانش، فلان معصیت را مرتکب شد. هم به گناهانی که به وسیله چشم و گوش انجام بگیرد شهادت میدهند، هم به گناهانی که به وسیله دیگر اعضاء انجام بگیرد شهادت میدهند.
پس اگر گناهکار واقعی، نفس انسان است، و چشم و گوش و اعضاء و جوارح، به منزلهی ابزارند، در قیامت از انسان سؤال میکنند که این ابزار و جوارح را در کجا صرف کردهای؟ و در دنیا به انسان میگویند چشمت را در راه صحیح، گوشت را در راه صحیح، و دلت را در راه صحیح، صرف بکن. زیرا در قیامت از همهی اینها مسئولی و بازخواست میشوی.
«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (29) چیزی را که نمیدانی پیروی نکن، چرا؟ چون «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً» (30) یعنی؛ گوش؛ که نیروی شنوایی است، چشم؛ که شبکهی بینایی است، دل؛ که مرکز فهم و تصمیمگیری است، انسان از همه اینها مسئول است، نه اینکه آنها مسئول باشند. نه گوش مسئول است، نه چشم مسئول است و نه دل مسئول است. آنها مسئول عنهاند نه مسئول.
خداوند میپرسد، توضیح میخواهد، سؤال توبیخی دارد، انسان مسئول است، «فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ» (31) قیامت؛ روز سؤال است، احدی، مصون و محفوظ نیست، هم انبیاء مسئولند، هم امتها مسئولند. خدا سائل است، مأمورین الهی سؤال کنندهاند، انسان مسئول است، چشم و گوش و دل مسئولعنهاند، از انسان سؤال میکنند که گوشت را کجا بردی؟ چشمت را به چه دوختی؟ قلبت را در فهمیدن و تصمیمگیری چگونه اعمال کردی؟ این پایگاه دل را که مرکز فهمیدن و تصمیمگیری است چگونه صرف کردی؟
در تعبیرات فارسی، این کلمهی «از» روی شخص ذکر میشود، میگوییم؛ از فلان شخص بپرس. ولی طبق تعبیرات عربی، این کلمه «عن» که مفادش «از» است، روی مطلب قرار میگیرد؛ نه روی شخص. در قرآن دارد: «وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» (32) یعنی؛ جریان روح را از تو میپرسند، تو مسئولی، این مطلب بنام روح مسئولعنه. «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» (33) جریان هلالها را از تو میپرسند، بنابراین؛ شخص مسئول است، چشم و گوش و دل مسئول عنه.
بیانی را استاد علامه طباطبایی - قدس سره - داشتهاند در اینکه انسان را چگونه از دلش میپرسند، این چه تصویری دارد؟ دربارهی چشم؛ میشود از حقیقت انسان پرسید، که چشمت را در چه راه صرف کردی؟ دربارهی گوش؛ میشود از حقیقت انسان پرسید، که گوشت را در چه راه صرف کردی؟ اما دل را چگونه مسئول عنه قرار بدهیم، مگر انسان غیر از دل است؟ مگر انسان غیر از حقیقت قلب است؟
اجمال آنچه که میفرمودند، ایناست؛ خویشتن انسان، برای خود انسان ظهور میکند و آن من درونی در قیامت بیرون میآید، و انسان را از این من دنیاییاش میپرسند، که این دل را که مرکز فهمیدن در عقل نظری و مرکز تصمیمگیری و اراده در عقل عملی بود کجا صرف کردی؟
بنابراین چون همه اعضاء و جوارح شاهدند، همه آنها در دنیا میفهمند و مرکز تصمیمگیری هم ممکن است در قیامت علیه انسان شهادت بدهد.
این شهادت؛ همان خواهد بود که گاهی از آن به اعتراف تعبیر میشود «فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ» (34) دربارهی شهادت دل، احیاناً به اعتراف تعبیر شده، گرچه گاهی ممکن است شهادت بر اقرار هم اطلاق بشود، مانند: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ» (35) که در این مورد طبق قرینه شهادت بر اقرار اطلاق شده است.
خلاصهی نکات یاد شده را این کریمه در بردارد، که چشم و گوش و پوستها و اعضاء و جوارح انسان علیه انسان شهادت میدهند. معلوم میشود؛ تنها کسی که در محکمه مسئول است، حقیقت انسانیت انسان است، و چشم و گوش و سایر اعضاء و جوارح، آلات کارند. اینها میفهمند و شهادت هم میدهند، همهی اینها در قیامت حاضرند و همهی اینها در قیامت احضار میشوند، تا شهادت بدهند.
کفار این حقیقت را نمیبینند، لذا به تبهکاری تن در نمیدهند. مؤمن متأله این واقعیت را میبیند و به ایمان و تقوی میگراید. نسبت به مؤمنین فرمود: «وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ» نسبت به کفار فرمود: «وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ» این نیازی به توضیح و تبیین بیشتری دارد.
پینوشتها
1. سوره فجر، آیهی 80.
2. سوره شعراء، آیهی 160.
3. سوره شعراء، آیهی 123.
4. سوره نساء، آیهی150.
5. سوره بقره، آیهی 136.
6. سوره فصلت، آیهی 17.
7. سوره طارق، آیهی 9.
8. نهجالبلاغه فیض، حکمت 400.
9. سورهی فصلت، آیهی 18.
10. سورهی توبه، آیهی 109.
11. نهجالبلاغه فیض، حکمت 316.
12. سورهی حج، آیهی 17.
13. سورهی احزاب، آیهی 52.
14. سورهی حدید، آیهی 4.
15. سورهی شوری، آیهی 11.
16. سورهی رعد، آیهی 33.
17. سورهی فجر، آیهی 14.
18. سورهی مجادله، آیهی 22.
19. سورهی آل عمران، آیهی 176.
20. سورهی اسراء، آیهی 8.
21. سورهی انفال، آیهی 19.
22. سورهی فصلت، آیهی 5.
23. سورهی طه، آیهی 64.
24. سورهی همزه، آیهی 3.
25. سورهی فصلت، آیهی 19.
26. سورهی بقره، آیهی 166.
27. سورهی مؤمنون، آیهی 101.
28. سورهی فصلت، آیهی 20.
29. سورهی اسراء، آیهی 36.
30. سورهی اسراء، آیهی 36.
31. سورهی اعراف، آیهی 6.
32. سورهی اسراء، آیهی 85.
33. سورهی بقره، آیهی 189.
34. سورهی ملک، آیهی 11.
35. سورهی نساء، آیهی 135.
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم