دفن جان درگورِ هوی، بزرگترین مانع پذیرش وحی

بحث در مضمون مشترک «حوامیم سبعه» است که آغاز هر کدام آن‌ها با «حم» شروع می‌شود. گرچه محتوای همه‌ی سور قرآن کریم علم و حکمت است، ولی خصیصه‌ای این هفت سوره را به هم مرتبط کرد، که در اثر آن خصیصه، آغاز
جمعه، 24 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
دفن جان درگورِ هوی، بزرگترین مانع پذیرش وحی
 دفن جان درگورِ هوی، بزرگترین مانع پذیرش وحی

 

نویسنده: آیت‌الله جوادی آملی

 

بحث در مضمون مشترک «حوامیم سبعه» است که آغاز هر کدام آن‌ها با «حم» شروع می‌شود. گرچه محتوای همه‌ی سور قرآن کریم علم و حکمت است، ولی خصیصه‌ای این هفت سوره را به هم مرتبط کرد، که در اثر آن خصیصه، آغاز همه‌ی این هفت سوره حروف مقطعه‌ی «حم» قرار گرفت.
چون حرف مقطع ناظر به مضمون همان سوره است و برای این هفت سوره حروف مقطعه مشترکی، اختصاص داده شد، معلوم می‌شود که مضامین این هفت سوره مشترک است.
مهمترین محتوایی که این هفت سوره بالاشتراک آن را می‌فهمانند، همانا اصول دین، یعنی توحید و نبوت و معاد، که تا حدودی در این سه موضوع بحث شد. دو نکته مانده است، یکی آنکه، مهمترین مانع کفار و منافقان از پذیرش وحی چیست؟ دیگر آنکه تمایز این هفت سوره از یکدیگر به چیست؟
نکته‌ی اول اینکه، مهمترین مانع کافران از قبول ره آورد وحی چیست؟ چگونه انسان، از فیض رحمت وحی محروم می‌شود؟ چه عاملی نمی‌گذارد که انسان سخنان انبیاء الهی (علیهم السلام) را بپذیرد؟
قرآن کریم در این هفت سوره، با عبارتهای گوناگون سر آن را تبیین می‌کند. می‌فرماید؛ اگر انحراف‌های جزئی با توبه و انابه جبران نشد بلکه همچنان ادامه پیدا کرد، انسان با سوء اختیار خود، خویشتن را در اوهام و خرافات دفن می‌کند، و انسان دفن شده‌ی در بین اوهام و خرافات، هرگز نه گوش به سخن انبیاء می‌دهد، و نه آیات الهی را می‌نکرد، و نه فکرش در زمینه‌ی آفرینش می‌اندیشد.
اگر دل انسان، در اوهام و خرافات دفن شد، دیگر صدای انبیاء به گوش او نمی‌رسد، و چشم او آیات الهی را نمی‌بیند. اگر طرز تفکر انسان در وهم یاوه و خیال باطل دفن گردد، درباره‌ی جهان و انسان نمی‌اندیشد، و هیچ عاملی هم از خارج به او کمک نمی‌رساند.
این معنا، در بسیاری ازاین سوره‌های هفتگانه، بطور نص یا به طور ظاهر تبیین شد. مثلاً در سوره‌ی «حم فصلت» چنین آمد: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ‌» (1) کفار و تبهکاران که گرفتار لذائذ و خرافات وهمی شدند و خود را در آن لذتهای وهمی دفن کردند، بین آنها و انبیاء الهی حجاب است. نه گوششان سخن پیامبران الهی را می‌شنود و نه فکرشان درباره‌ی معارف آنان می‌اندیشد.
در سوره‌ی «والشمس» خدای سبحان بعد از یازده سوگند «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا وَ النَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا وَ اللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا وَ السَّمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا وَ الْأَرْضِ وَ مَا طَحَاهَا وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا» (2) چنین فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» (3) آن کسی که جان خود را دفن کرده است خسارت دید و سرمایه را باخت، زیرا روح الهی و فطرت و قلب خداداد را، در اوهام و خیال‌های باطل، دفن کرد، و آن را زنده به گور نمود. دیگر نه سخنی را از انبیاء می‌شنود، نه آیات الهی را می‌بیند، چون جان پاک او مدسوس و مدفون شده.
روی این اصل، در سوره‌ی «حم فصلت» فرمود؛ سخن کافران به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) این است که، بین ما و تو حجاب است، ما در کنانیم. مثل انسان متوحشی که در غار و در کن و کنان دل‌ کوه، فرو رفته باشد. «فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» و در گوش ما سنگینی است. بنابراین نه قدرت شنیدن کلام حق را دارند، نه قدرت دیدن آیات الهی، نصیب آن‌ها می‌شود.
در سوره‌ی «حم جاثیه» همین معنا را به صورت دیگر تعبیر فرمود: «وَ بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ‌» (4) رفتارهای زشتشان برای خودشان روشن شد. و استهزاء و مسخره‌های آنان که نسبت به وحی الهی، و پیامبران آسمانی، و مؤمنان راستین، روا می‌داشتند، آن‌ها را در برگرفت، و فرو برد و به آنان احاطه نمود. و همانطوری که در دنیا در اثر ارتکاب دائم تباهی و گناه، توفیق نگرش خود یا جهان خارج را نداشتند، در قیامت نیز، به نتایج سوء تبهکاری‌های خود مبتلا شده، و محاط آن‌ها خواهند شد، و قدرت رهائی از آثار مرگبار آن‌ها را، نخواهند داشت.
اصل کلی که قرآن، بیان می‌کند این است که؛ معصیت و فکر و نقشه، جز خود انسان تبهکار، کسی دیگر را احاطه نمی‌کند «وَ لاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ» (5) نقشه‌ی بد، گناه ناروا، خود گناهکار و نقشه‌کش را، احاطه می‌کند و بس. پس انسان بداندیش در بین اندیشه‌های باطل خود دفن می‌شود.
مشابه همین معنا و تعبیر، در سوره‌ی «حم زخرف» چنین آمده است: «فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا» (6) اینها را رها کن، تا در همان عادت‌ها و تبهکاری‌هایشان فرو بروند. «خاض» یعنی؛ فرو رفت. کافران در لهو و لعب فرو می‌روند و جان الهیشان، در سرگرمی بیهوده، و بازیچه‌ی یاوه دفن می‌شود. آن‌گاه سخنشان این است که «قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ».
آنگاه می‌فرماید؛ اینها که در اوهام و خرافات دفن شدند، هیچ عاملی در روز خطر، دشواری‌های آن‌ها را برطرف نمی‌کند، زیرا اینها، نه می‌توانند از آن علل و عوامل درونی استفاده کنند، نه می‌توانند از علل و عوامل بیرونی مدد بگیرند. در سوره‌ی احقاف فرمود: «وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیمَا إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ وَ جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ». (7)
مضمون این آیه، جامع هر دو مطلب است. می‌فرماید؛ چون گناه‌ها و استهزائهایشان اینها را در برگرفت، فکرشان از کار افتاد، چشم و گوششان از دیدن نشانه حق و شنیدن سخن حق افتاد، نه اینها از گوش می‌توانند استفاده کنند، نه از چشم می‌توانند بهره بگیرند. و نه از نیروی تفکر می‌توانند استمداد نمایند، و درست بیاندیشند «إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ» چون نشانه‌های روشن الهی را انکار می‌نمود و استهزائشان، اینها را فرو برد.

انسانی که در تباهی استهزاها فرو ریخت، نه فرصت فکر دارد نه قدرت دیدن دارد، و نه نیروی شنیدن. صدر آیه‌ی این است که؛ ما به اینها قدرتهای مالی فراوانی دادیم، نیروی درک هم به اینها دادیم، اینها را سمیع و بصیر و متفکر خلق کردیم، ولی گناه و بهره‌برداری باطل از آن امکانات مالی، و قوای بدنی، باعث شد که هیچ‌کدام از آن نعمت‌های ادراکی، آنان را بی‌نیاز نکند، و در روز خطر، نه راه علاج را می‌فهمیدند، نه از ثروت و سرمایه مددی می‌گرفتند. نه علل و عوامل بیرونی بدادشان رسید، نه علل و عوامل درونی کمکشان کرد، چون خویشتن خویش را در قبر خیالات و اوهام و گناه دفن کردند. خدای سبحان به عنوان تهدید به تبهکاران حجاز می‌فرماید؛ اگر به قدرت‌های مالی، و نیروهای بدنی و مانند آن، مغرورید، آنگاه باشید که قبل از شما، مستکبرانی بودند که از امکانات بیشتر برخوردار بودند، و شما به آن امکانات نرسیدید، و آنان با امکانات فراوان‌تر، کاری را از پیش نبردند.

«وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیمَا إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ» ما قوم هود و دیگر اقوام ستم‌پیشه گذشته را آنقدر ثروت و مکنت دادیم، که شماها به آن ثروت و مکنت نرسیدید. حرف «ان» در این آیه نافیه است، یعنی شما هر چه متمکن و سرمایه‌دار باشید، به اندازه‌ی مکنت و ثروت قوم عاد و ثمود نمی‌رسید.
و از طرفی «وَ جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً» ما به اینها چشم دادیم؛ تا آیات الهی را بنگرند، گوش دادیم، تا سخنان حق را بشنوند، فکر دادیم، تا درباره‌ی جهان و انسان بیندیشند، که هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست و باصطلاح «ممکن‌الوجود» است محتاج به «واجب الوجود» می‌باشد. مخلوق خالق می‌خواهد، و جهان آفرینش نیازمند به پروردگار آگاه و قادر است. اما نه از علل درونی بنام چشم و گوش و فکر استمداد کردند، نه از عامل بیرونی به نام ثروت.
«فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ» چشمشان بدادشان نرسید، گوششان کمکشان نکرد، فکرشان نجاتشان نداد، چون فکر مال انسان زنده است، نه مال انسان دفن شده‌‌ی در اوهام و خرافات. چشم و گوش مال انسان زنده است، نه مال انسان دفن شده‌ی در پندارهای باطل. کسی که خود را در گناه دفن کرد، نه می‌شنود نه می‌بیند، و نه می‌فهمد «وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا».
چرا چشم و گوش و فکر به نفع اینها اثر نکردند؟ «إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ» انسان منکر، که آیات الهی را انکار کرد، خود را در اوهام و خیالات مادی گرایی دفن کرد، و انسان دفن شده جایی را نمی‌بیند. «وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ‌» خاکهای گناه را روی خود ریختند و در آن وسط دفن شدند.
این تعبیر، که جامعش در همین سوره‌ی احقاف آمده، در غالب این هفت سوره هست.
و سر اینکه از مکاتب مادیون و آراء ملحدان به اوهام و خرافات و خیالات تعبیر شده این است که؛ راه حق یک واقعیت ثابت است. و انسان مؤمن و مطیع آن راه را طی می‌کند و کاملاً به هدف می‌رسد. انسان کافر و معصیت‌کار، که آن راه را رها کرده، دنبال باطل می‌رود، و باطل وهم است، و در پایان راه، که همه‌ی توان خود را از دست داده است می‌بیند که بیراهه آمده، یعنی در آن لحظه برای او ثابت می‌شود، نه آنکه آن لحظه مسیر او باطل شود.
اینکه قرآن می‌گوید؛ افراد بت‌پرست که در سفر دریایی، سوار کشتی شدند وقتی احساس خطر کردند معبود دروغین آنها گم می‌شود «وَ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ» (8) معبودتان را گم می‌کنید، نه به آن معنا است که شما اکنون معبودتان را گم می‌کنید، چون بعضی از بت‌پرستان افسانه‌ای، در سفرها هم، بتها را به همراه داشتند، بلکه به این معنا است که؛ در روز خطر روشن می‌شود که بت‌پرستی، یک امر موهوم و باطلی بود و هست. یعنی معلوم می‌شود بت همان چوب یا سنگ است نه اله.
شما در دیدتان چوب را، رب می‌پنداشتید و چنین می‌گفتید: «إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ» (9) یعنی بت‌ها را، همسان پروردگار جهانیان، قرار می‌دادید، و در قیامت اعتراف می‌کنید که، ما شما بت‌ها را مساوی پروردگار عالم می‌دانستیم.
منظور آن است که؛ روز خطر روشن می‌شود که، بت‌پرستی گمراهی است و بت‌ها گم‌اند، نه اینکه شما در آن روز بت‌ها را گم می‌کنید، مثلاً این چوب یا سنگ، گم نمی‌شود، بلکه بت؛ یعنی امر باطل، بت‌پرستی؛ یعنی امر باطل مقام و جاه‌پرستی؛ یعنی امر باطل، و در روز خطر معلوم می‌شود اینها هیچند، نه اینکه آن روز هیچ می‌شوند، بلکه هیچ بودن آن‌ها، روشن می‌‎شود.
انسانی که در دریا گرفتار خطر غرق شدن است، می‌فهمد بتهایی را که تراشید، با دیگر چوبها فرقی ندارد. آنچه را که تاکنون می‌پرستید، و هم بود، و از موهوم و باطل هم کاری ساخته نیست.
کسی که در باطل دفن شده است، قرآن از او به «مبطل» تعبیر می‌کند. می‌فرماید: «یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ‌» (10) اینها که در باطل فرو رفته‌اند خسارتشان در قیامت ظهور می‌کند.
تعبیر دیگر یکی از «حوامیم» این بود که: «فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّى یُلاَقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ» (11) اینها در همان لهو و لعب خوض می‌کنند، فرو می‌روند. و اصل این تحلیل را در سوره‌ی مبارکه‌ی «نور» چنین بیان فرمود؛ هر کوشش و تلاشی که، کافر می‌کند، مثل تلاش و کوشش انسان تشنه‌ای است که به دنبال سراب می‌رود.
اگر انسان تشنه‌ای، در بیابان باز و همواری به سراغ آب‌نما رفت، و تلاش و کوشش کرد، وقتی به آن جایی که فکر می‌کرد آب است رسید، می‌بیند خبری از آب نیست. در آن حال، عطش همچنان هست، و نیروی طلب را از دست داده و در عطش می‌سوزد، نه آبی در دست دارد، نه قدرتی در بدن که دنبال آب بدود.
پایان کار کافر و معصیت‌کار این است، عمرشان را به خسارت می‌دهند نه عطش درونی را پاسخ دادند. و آن را برطرف کردند، نه امکان طلب و کوشش بعدی است.
اینکه انسان تبهکار، در هنگام مرگ خسرانش را می‌بیند، برای آن است که در حال مرگ تا حدودی حقیقت برای او روشن می‌شود، چه اینکه سوزش عطش هست، و فراهم نمودن چیزی که سوزش تشنگی او را خاتمه بدهد، میسور او نیست، لذا در عذاب الیم می‌ماند. «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ» (12) ِقِیعَةٍ؛ یعنی بیابان پهن و وسیع و باز. «قاع صفصف» همان بیابان وسیع و پهن است. در چنین بیابانی، آب‌نما فراوان است. وقتی شعاع آفتاب می‌تابد، دشت پهنی را زیر شعاع قرار می‌دهد. انسان تشنه، از دور همه‌ی آن منطقه را، لبریز از آب می‌بیند. و چون تشنه نادان هست، سخن راهنما را گوش نمی‌دهد. به او می‌گویند این سراب است، آب نیست، اما او گوش نمی‌دهد، و در کمال شتابزدگی می‌دود، تا به متن این وادی و بیابان می‌رسد، آنگاه می‌بیند از آب خبری نیست. هم عطش سوزان، او را رها نمی‌کند، هم قدرت و توانی که داشت، از دست او رفت. نه پای رفتن دارد، نه حال حرکت و تلاش دارد، و نه عطش او را رها می‌کند.
«یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» (13) می‌بیند چیزی نیست، نه «وَجَده شَیْئاً» چون «لاشیء» قابل وجدان نیست. آب را نیافت، نه سراب را یافت.
تعبیر لطیف قرآن این است که، چیزی نیافت. نه یافت که سراب بود. چون سراب «لاشیء» است، و «لاشیء» قابل یافتن نیست.
«وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» (14) آنکه شیء است، و خالق اشیاء است بلکه «أکبر شی» است، او را یافت و «هوالله». خدا را در آن حال می‌یابد، و این همان ظهور فطرت است.
کسی که عمری به دنبال کفر می‌رفت، سرانجام توحید برای او روشن می‌شود، و حق را، آنجا می‌بیند. نه آنکه در پایان کار موحد شود و ایمان بیاورد، بلکه فقط عالم می‌شود، نه مؤمن. چون آن موطن، روز ظهور حق است، نه روز ایمان به آن، زیرا ایمان تکلیف است و مخصوص به دار دنیا است.
کافر در آن روز خدا را می‌بیند، و می‌گوید: «رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا» (15) ولی نمی‌تواند بگوید: «آمنا» چون آخرت فقط روز ظهور حق است، نه روز تکلیف و ایمان، و تحصیل عقیده.
کافر بداندیش، در آن روز می‌فهمد که نمی‌‌فهمید. الله را می‌یابد و حق برای او روشن می‌شود «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ». آنگاه خدا به حسابش می‌رسد. «فَوَفَّیهُ حِسَابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ‌» (16) و خدای سبحان، حسابرس سریع و بی‌درنگ است.
«أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا» (17) کافر معصیت‌کار یا مانند تشنه‌ی بیابان سوزان است، یا مانند غرق شده‌ی امواج دریا.
دو تعبیر و دو مثال در سوره‌ی مبارکه‌ی نور بیان شده است. یکی تشبیه به تشنه‌ی بیابان هموار، که توان خویش را در راه تحصیل سراب، مصرف نمود و سرانجام چیزی بهره‌ی او نشد. و دیگری؛ تشبیه به غریق دریای عمیق و مواج، با تراکم امواج سیاه، که هرگز چیزی را نمی‌بیند و دست خود را مشاهده نمی‌کند.
«إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا» هرگز میسور نیست که دست خود را ببیند. نه تنها دست را نمی‌بیند. بلکه «لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا» نزدیک دیدن هم نیست. با اینکه دست در اختیار صاحب دست است. قرب و بعدش، بالا و پائین کردنش، زیر و رو نمودنش، قبض و بسطش، همه و همه در اختیار انسان است، ولی کسی که در بحر عمیقی غرق شده، که موجی روی اوست و روی آن موج هم موج دیگر است و روی آن موج متراکم هم سحاب و ابر غلیظ است که «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» این فرو مانده دستش را نمی‌بیند، چه رسد به اینکه چیز دیگر را ببیند و با تمسک به آن نجات یابد. نه دست را می‌بیند، و نه دستگیر را مشاهده می‌کند، و نه از نعمت دستگیری نصیبی می‌برد.
چرا نمی‌تواند ببیند؟ سرش آن است که نور الهی را در دل خاموش کرد «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ» (18) و کسی که خداوند، در اثر سوء اختیار او، برایش نور قرار ندهد، هرگز نوری نخواهد داشت. لذا به دنبال سراب می‌رود، وقتی تلاش و کوشش کرد، چیزی را نمی‌یابد.
بت‌پرست هم، در سفر دریایی و احساس خطر، بتش را گم می‌کند. یعنی بت‌پرستی را ضلالت می‌بیند، نه آنکه مواد خامی که بت از آن‌ها ساخته شد، آن‌ها را گم کنند، بلکه آن پیکرهای ساخته از چوب یا سنگ یا فلز، با آنها هست، ولی در روز خطر معلوم می‌شود کاری از آن پیکرها ساخته نیست.
این مطلب عمیق را، قرآن کریم، در «حوامیم سبعه» به تعبیرات گوناگون بیان فرمود مانند آیه: «فَلَوْ لاَ نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً» (19) یعنی چرا در روز خطر، بت‌هایی که آن‌ها را جدای از خدای سبحان به عنوان آلهه اتخاذ کردند، یاریشان نکردند.
در سوره‌ی «حم احقاف» این چنین آمده: «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُمْ مِنَ الْقُرَى وَ صَرَّفْنَا الْآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ‌» (20) یعنی ما مناطق کافرانی را که در اطراف شما بودند به هلاکت رساندیم، و آیات و نشانه‌های الهی را متحول نمودیم، تا شاید آن‌ها از باطل شرک، به حق توحید برگردند.
خلاصه آنکه؛ نه چشم و گوش و فکرشان به آنان کمک رساند، نه ثروت و سرمایه ایشان آن‌ها را مدد نمود، و نه بتهای بتکده، مشکل اینها را حل کرد. چون همه‌ی آن بتکده‌ها، اوهام و خرافات بود که آن‌ها را در برگرفت و دفن کرد. انسان بت‌پرست زنده به گور شده است که قدرت فکر کردن و دیدن و شنیدن ندارد.
گرچه بت‌پرستان، بت‌ها را وسیله‌ی تقرب خود به خداوند قرار دادند، و به همین منظور باطل آن‌ها را اتخاذ کرده‌اند، لکن تقرب به خداوند باید به چیزی باشد که بر اساس مستحکم توحید استوار باشد، مانند عبادت خدای متعال، نه بر پایه‌ی متزلزل شرک بنا شود، که خود مهمترین عامل دوری از خداوند است.
و انگیزه باطل مشرکان این بود که با پرستش بت‌ها به خدای سبحان نزدیک شوند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى» (21) یعنی؛ ما هدفی از عبادت بتان، جز تقرب به خداوند نداریم.
قرآن می‌فرماید؛ اگر پرستش بت‌ها حق بود، و آن‌ها سهمی در نزدیک نمودن شما به خداوند داشتند، چرا کاری از این بتها در روز خطر ساخته نیست؟ معلوم می‌شود پرستش آن‌ها شما را از خدا دور می‌کند! زیرا شرک و هرگونه باطل و خرافات، انسان را از خدای سبحان که حق محض است دور می‌کند.
کفر و معصیت و باطل، انسان را از خداوند یعنی کمال صرف جدا می‌سازد «یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ» (22) لذا مشرکان و دیگر تبهکاران، در قیامت از مکان دوری خوانده می‌شوند. معلوم می‌شود آن‌ها هیچ‌گونه تقربی به خداوند سبحان پیدا نکردند.
خلاصه آنکه؛ چون بت‌پرستی، کار باطل است و هرگونه باطل، در قیامت که روز ظهور حق است از بین می‌رود و گم می‌شود، بنابراین عبادت بتان، در روز ظهور حق گم خواهد شد، یعنی بت‌پرستان اثری از اعمال عبادی خود نمی‌بینند. لذا خدای سبحان می‌فرماید «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ‌» (23) «وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ‌» (24)
یعنی هنگام رجوع به حق و ظهور حقیقت بطلان همه سرابها معلوم می‌شود، سالک وقتی به مقصد رسید، حق برای او روشن شد، می‌فهمد بت‌پرستی سرابی بیش نبود، و بتها مانند چوب‌های دیگر، ارزش پرستش نداشتند. آن چوبی که در بیرون بتکده است، با چوب درون بتکده، یکسان است. آن سنگی که در دامنه‌ی کوه است با سنگ حجاری شده‌ای که به صورت بت بتکده درآمده، یکسان است.
سنگ بودن سنگ و همچنین چوب بودن چوب، برای بت‌پرست‌ها، روشن می‌شود. و آگاه می‌شوند که، از هیچ موجودی غیر از خدای سبحان، در هیچ نشأه از نشآت هستی، کاری ساخته نیست.

و قبل از قیامت که نمی‌فهمیدند برای این بود که در قبر خیالات و اوهام باطل دفن شده بودند. و روز ظهور حق، همانند روز نبش قبر است «فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» (25) هم از قبر ظاهری خارج می‌شوند، و هم از قبور اوهام و خرافات درونی، بیرون می‌آیند. وقتی از قبر درآمدند، می‌فهمند که آنچه می‌پنداشتند، خیالات بود، و با دست خود، سلسله‌ی لهو و لعب‌ها و گناه‌ها و استهزائها را بر پای خویش نهادند و با پای خود، به سمت اغلال حرکت کردند که آن‌ها را بر گردن خود بنهند، و در نتیجه خود را با اغلال و سلاسل سنگین و سهمگین اسیر هوس نمودند، و در گور هوی دفن کردند.

وخیبه و خسارت از آن کسی است که روح خود را در میان دسیسه‌ها دفن کرده باشد و این معارف؛ برای مدفونین در گور وهم و خرافه، وقتی روشن می‌گردد که حق به طور صریح تجلی نماید، و آن قیامت کبری است: «ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ» (26) و روز ظهور بقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نموداری از قیامت است، لذا برخی از حقایق آن روز روشن می‌گردد.
اگر چنانچه، حق روشن شد بطلان مبطلین واضح خواهد شد «بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ» (27) یعنی بتان از اینان گم می‌شود. «افک» همان انصراف از حق، و گرایش به باطل است. فرمود؛ انصراف و دروغشان در روز ظهور صدق روشن می‌شود.
«وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ وَ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ‌» (28) بطلان افتراهای آن‌ها روشن می‌شود. بنابراین اگر گفته شد که ظهور حق باعث گم شدن بتها است، نه یعنی آن‌ روز، بت‌پرستان یا بت‌ها گم می‌شوند، بلکه، به این معنی است که؛ بطلان بت‌پرستی ظاهر می‌شود، یعنی می‌فهمند بیراهه می‌رفتند.
آنگاه خدای سبحان به حساب همه آن‌ها می‌رسد «فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ» چون تمام مهلت‌ها را برای تحقیق و بررسی به آن‌ها داده، و چون بطلان هرگونه پناهندگی به غیر خدا، ظاهر می‌شود. خداوند به آن‌ها می‌فرماید چون شما گرفتار و هم بودید و جهان بینی‌تان، بر اساس حس بود و به عالم غیب ایمان نیاوردید، در روز خطر، از آن راهی که امید خیر دارید شر می‌بینید، و از آن راهی که انتظار ضرر، نداشتید آسیب می‌بینید.
در این زمینه نمونه‌‌هایی را قرآن کریم یاد‌آور می‌شود، مثلاً در جریان طوفان نوح، هرگز از تنور، که جای شعله و زبانه‌ی آتش است، توقع جوشش آب مواج و توفنده را نداشتند. تنور؛ مدت مدیدی جای آتش بود، اما در روز خطر، جایگاه آب و منبع خروش آن شد «وَ فَارَ التَّنُّورُ» (29) جای شعله و زبانه‌ی آتش، جای فوران آب شد که زمینه غرق بت‌پرستان را فراهم کرد، یعنی در روز خطر از جایی که انتظار ضرر نمی‌رفت، آسیب می‌رسد.
نمونه دیگر آنکه؛ در سوره‌ی «حم أحقاف» می‌فرماید؛ وقتی که ما خواستیم تبهکاران را به دست هلاک بسپریم، بوسیله‌ی ابرهایی که آن‌ها با دیدنش خوشحال شدند، که این ابر به سود آن‌ها باران می‌بارد، و سرزمینهایشان را سبز و خرم می‌کند، آنها را عذاب نمودیم و از همان ابر، باد سوزان تولید شد، که به حیات همه‌ی آن‌ها خاتمه داد.
فرمود؛ وقتی که اینها انبیاء را تکذیب کردند، و هرگز گوش به نصیحت ناصحان الهی ندادند، ما اینکار را کردیم «فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ» (30) وقتی ابری در عرض افقشان آمد و بالای سرشان، گسترده و پهن شد، روی اودیه‌ی اینها، و بیابانهای اینها، دره‌های اینها، دامنه‌ی کوه اینها، سینه‌ی دشت اینها را پوشاند، خوشحال شدند، و گفتند؛ این ابر باران می‌بارد و به دامداری و کشاورزیمان خدمتی می‌شود. از این ابر، انتظار کمک داشتند و هرگز هراس سوزش نداشتند.
«قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا» (31) این ابر پهن گسترده‌ی آسمان ما است که، مطر و باران می‌آورد. اما خدای سبحان می‌فرماید؛ این چنین نیست «بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ» (32) شما شتابان به پیامبرتان به عنوان استهزاء می‌گفتید؛ اگر خدایی هست و می‌خواهد عذاب کند فوراً عذاب بفرستد.
به نوح پیغمبر می‌گفتند: «یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ‌» (33) اگر راست می‌گویی، عذاب بیاور. به دیگر انبیاء هم همین حرف را به عنوان استهزاء می‌زدند.
قرآن می‌گوید: «بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِیحٌ» (34) این ابری نیست که پیامدش باران رحمت باشد بلکه «فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ‌ تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا» (35) این تندباد، عامل سوختن است، که همه چیز را به فرمان خداوند هلاک می‌کند. همه شما و ثروتتان و دامتان و کشت‌زارتان را، از بین می‌برد، و یک تلی از خاک برای شما می‌گذارد.
و چون به فرمان الهی است نظیر کارهای حساب نشده‌ی شما نیست، بلکه این تندباد عذاب که می‌آید، اگر مأمور نباشد که خانه یا باغ یا سرزمینی را خراب کند، هرگز ویران نمی‌کند. هر جایی را که تدمیر و اهلاک می‌کند، باذالله است. و هر جا را که ابقاء می‌کند باذن‌الله، چون رسالت الله را دارد، و خدای سبحان آن را فرستاد. همانطوری که دیگر بادها رسالت خدایی را ایفا می‌کنند «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ»
(36).
این چنین نیست که نظام در تحت تدبیر رب‌العالمین نباشد. و این چنین نیست که نسیم سحر، یا تندباد نیم‌روز، بدون اذن الهی بوزد، یا شتابان به حرکت درآید یا جایی را بخنداند یا جایی را بگریاند.
«تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لاَ یُرَى إِلاَّ مَسَاکِنُهُمْ» (37) وقتی سلسله‌ی ریاح، مأموریت یافتند که سرزمین تبهکاران را ویران نمایند، کاملاً مأموریت خود را امتثال می‌کنند، و اثری از آنان نمی‌گذارند، مگر یک سلسله خانه‌های ویران. سپس فرمود؛ این سنت الهی است و اختصاص به گذشتگان ندارد بلکه تهدیدی است نسبت به همه‌ی کافران و طاغیان آیندگان «کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ‌» (38)
کار خدا این چنین است، مهلت می‌دهد. اگر انسان با داشتن همه‌ی نعمتهای ظاهری و باطنی خود را در گناه؛ که وهمی بیش نیست، در جاه و مقام‌طلبی؛ که وهمی بیش نیست، در دنیازدگی؛ که اوهامی بیش نیست، دفن کرد، و صدای انبیاء را نشنید، آیات الهی را ندید، هوش و فکری نداشت تا درباره‌ی آیات الهی درست بیاندیشد، چون جان و فطرتش را دفن کرده است، گرفتار این عذاب الیم خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
2. سوره‌ی شمس، آیات 1 تا 7.
3. سوره‌ی شمس، آیات 9، 10.
4. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 33.
5. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 43.
6. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 83.
7. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 26.
8. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 67.
9. سوره‌ی شعراء، آیه‌ی 98.
10. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 27.
11. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 83.
12. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
13. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
14. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
15. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 12.
16. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
17. سوره‌ی نور، آیه‌ی 40.
18. سوره‌ی نور، آیه‌ی 40.
19. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 28.
20. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 27.
21. سوره‌ی زمر، آیه‌ی 3.
22. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 44.
23. سوره‌‎ی رعد، آیه‌ی 14.
24. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 30.
25. سوره‌ی یس، آیه‌ی 51.
26. سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 39.
27. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 28.
28. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 28.
29. سوره‌ی هود، آیه‌ی 40.
30. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 24.
31. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 24.
32. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 24.
33. سوره‌ی هود، آیه‌ی 32.
34. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 24.
35. سوره‌ی احقاف، آیات 24 و 25.
36. سوره‌ی حجر، آیه‌ی 22.
37. سوره‌ی احقاف، آیات 24 و 25.
38. سوره‌ی احقاف، آیات 24 و 25.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط