قلمرو تساهل و تسامح در نظر شهيد مطهرى
در سالهاى واپسين، بسيارى از اهل قلم و اصحاب جريده ها و نشريه هـا بـا طـرح آن بـه عنوان مساله اى مهم و اساسى در حوزه معارف ديـنـى، تـلاش ورزيده اند از زواياى گوناگون درباره آن به بحث و بـررسـى بـپـردازنـد و زواياى آن را تا آن جا كه ممكن است روشن سـازنـد. در اين ميان، شمارى به جانبدارى از اصل تسامح و تساهل و گـسـتـرش قـلمرو آن روى آورده اند و سرسختانه در اين راه پاى فـشـرده انـد و گـاه زياده روى كرده و از مرزهاى روشن در گذشته انـد. و شـمـارى به مخالفت با آن و ويژه ساختن تساهل و تسامح به حوزه عمل و رفتار فردى، جستارهايى را عنوان كرده اند.
شـمـارى از روشـنـفـكران، به پيروى و اثر پذيرى از انديشه هاى غـربـى، بـدون آن كـه روى مـفهوم تساهل و تسامح در مغرب زمين و انـگـيـزه غـربـيان از دامن زدن به آن در جامعه هاى اسلامى درنگ ورزنـد، پـيـامـدهاى آن را وارسند در رواج دادن و به همه رساندن تـساهل و تسامح، تلاش مى ورزند و بدون توجه به هيچ حد و مرزى در هـمـه زمـيـنه ها آن را سارى و جارى مى سازند و از همين زاويه، ديـن را تـنـهـا امـرى قلبى و ذهنى و معنوى مى دانند و اين سخن فـريـب دهنده و سست و بى پايه را اين جا و آن جا باز مى گويند: (داعـيـه اينكه مسلك من يگانه مسلك حق است ناشى از تكبر و كوته نظرى و خودبينى و كوچك مغزى و بى معرفتى است.)1
شـمـارى ديـگر نيز چنان با بدبينى به طرح اين گونه مقوله ها از نـاحـيـه غـربـيان و غرب زدگان مى نگرند كه مى پندارند با چنين انديشه اى، جايى براى غيرت دينى، نمى ماند.
از ايـن روى، در قلمروى بسيار محدود به گونه اى بسيار كمرنگ به مقوله تساهل و تسامح دينى مى پردازند.
در ايـن نـوشـتار، برآنيم كه با بهره گيرى از انديشه ناب شهيد مـطهرى، اين اصل مهم اسلامى را به بوته بررسى نهيم و به گونه اى فـشـرده قلمرو و گستره تساهل و تسامح، و نيز زواياى گوناگون آن را روشن سازيم.
پـيـش از پـرداخـتن به بحث، مناسب است معناى اين دو واژه را در فـرهـنـگ اسـلامى و ناسانى آن را با آنچه در غرب از آن به عنوان (تولرانس) ياد مى شود از نظر بگذرانيم.
معناى تساهل و تسامح
تـسـامح نيز، كه بيش تر همراه با تساهل به كار مى رود، از ريشه (سمح) به معناى بخشش و گذشت است. 2
تـسـامـح و تـسـاهـل كه اكنون رواج يافته كاربرد فراوان در گفت وگـوهـاى عـلـمى پيدا كرده، از مصدر باب تفاعل است و به نظر مى رسـد بـا سـمـحـه و سـهله اى كه در متنهاى دينى و سخنان پيامبر اكـرم(ص) بـه كـار رفـته است، اندكى فرق دارد، زيرا در تسامح و تـسـاهـل گـونـه اى رويـارويـى و دو سـويـه بـودن نهفته است در حـقـيقت، نرمى و گذشت و مهرورزى و مداراى يك سويه، بستگى به طرف مـقابل پيدا مى كند. اگر او آسان گير و اهل گذشت باشد، با وى به نـرمـى رفـتار مى شود، ولى اگر اهل گذشت و آسان گيرى نبود، خير.
هـردو سـوى، بـايد از اين ويژگى برخوردار باشند و نگهداشت آسان گـيـرى و گـذشـت را بـكنند. نگهداشت يك سويه اين ويژگى، بى اثر اسـت، ولـى در (سـمـحـه و سـهله) كه در روايات از آن سخن رفته، مـساله دو سويه اى نيست، بلكه نگاه از افق بازتر و بالاترى است. شـريـعـت اسـلام، در حـقـيقت، از پيروان خود مى خواهد كه برخورد كـريمانه با ديگران داشته باشند، و روح سماحت و سهولت را هميشه و در همه حال، در خود زنده نگهدارند.
بـرابـر ايـن اصـطـلاح و در زبــان اروپـا از كـلـمـه تـولـرانس Tolerance اسـتـفاده شـده است كه از ريشه Tolerare به معناى تـحـمـل، پـذيـرش و بـه دوش كشيدن است و بيش تر اكنون در اصطلاح فـرنـگيان در بى قيدى و رهاسازى و بى تفاوتى و سازشكارى به كار مى رود. 3
استاد شهيد مرتضى مطهرى با اشاره به معناى (مداهنه) و تساهل مى نويسد:
(اصـطـلاحـى امـروز پـيدا شده است، اسمش را گذاشته اند: (تسامح)، تـسـامح ( در مورد خودش) نسبتا تعبير خوبى است، ولى اينها اسمش را گـذاشته اند (تساهل)، تساهل دينى، كه از تساهل دينى دفاع مى كنند، نقطه مقابل تعصب.
بـه نظرم، اين لغت را اول بار تقى زاده به اين معنى وضع كرد.)4 كـسـانـى چـون تـقى زاده و كسروى كه از غربزدگان معروف و سراپا شـيـفته و فريفته فرنگ بودند، تساهل را در همين معنى به كار مى بـردنـد و بـر اين باور بودند ما بايد به دور از هرگونه تعصب و غـيـرت ديـنـى، بـا ديـگران كنار بياييم و براى اين كه بتوانيم هـمـراه و هماهنگ با غربيان باشيم، بايد برپاى بندى به ارزشهاى دينى، و احكام و آيينهاى دينى پاى نفشريم.
اسـتـاد شـهيد در تفسير آيه شريفه (ودوا لو تدهن فيدهنون) 5 با اشـاره بـه دشمنيها و ستيزه جوييها و ناسازگاريهاى كافران قريش و بـت پـرسـتـان مكه با پيغمبر اكرم(ص) و بهتانهايى كه در همين راستا به آن حضرت مى زدند، مى نويسد:
(گـاهى محرمانه مى آمدند پيش پيغمبر(ص) مى گفتند حالا بياييم يك جـورى با هم كنار بياييم (با ديوانه كه كسى كنار نمى آيد، كنار آمـدن معنى ندارد، اين ضد همان ادعاست) تو راه خودت را برو، به اين بتهاى ما جسارت و اهانت نكن، ما را به حال خود بگذار، بگذار مـا كـار خـودمـان را بـكنيم تو هم كار خودت را بكن، بياييم با يكديگر كنار بياييم....)6
جوهره تولرانس در غرب
حـقـيـقـت آن است كه در اصل، ماهيت تساهل و تسامح غربى يا همان تـولـرانـس، بـا آنـچـه در اسـلام از آن سخن به ميان آمده به كلى ناسانى دارد.
تـولرانس مطرح در ادبيات سياسى اجتماعى غرب و در نزد دانشمندان غـربى بيش تر بار سياسى اقتصادى دارد تا دينى و ويژگيهايى دارد كـه آشكارا آن را از تساهل و تسامح به كار رفته در منابع اسلامى و سـخـنـان بزرگان دين جدا مى سازد و پيامدهايى دارد كه به هيچ روى، يك فرد باورمند به دين نمى تواند آنها را بپذيرد.
در حـالـى كـه مـنـاديان تولرانس در غرب اعتقاد به حق بودن دين يـگـانـه را رويارو و ناسازگار با مدارا و تساهل مى دانند و بر اين باورند:
(اعـتـقاد به اين كه تنها يك راه به سوى بهشت وجود دارد به عدم تساهل مى انجامد)8
در نـظـر اسلام حق و باطل و ارزش و ضدارزش يك امر واقعى و حقيقى اسـت و هـمـه مـردم بايد از دين حق پيروى كنند و طرفدار ارزشها بـاشند و جز پيروى از اسلام كه در روزگار ما، تنها شريعت حق است از كسى پذيرفته نيست.
پـاى بـندان به تولرانس، يا تساهل و تسامح به گونه غربى، از آن رو كـه حـريـم و حـد و مـرزى براى حق و باطل و ارزش و ضدارزش و مـقـدسات و معنويات باور ندارند و يا دست كم آن را دست نيافتنى مـى دانند، از تساهل و تسامح سخن به ميان مى آورند و همه را بر هـمـيـن اسـاس به پذيرش آرإ و عقايد يكديگر و بى قيدى و رهايى مـطـلق فرا مى خوانند، ولى اسلام، با اين كه مردم را به پيروى از حـق و دورى از بـاطل و حتى مبارزه با آن فرا مى خواند، آنها را بـه نگهداشت تسامح و تساهل و نگهداشت ظرفيتها و نرمى و مهربانى و سـعـه صـدر در بـرخـورد با يكديگر سفارش مى كند و از آنان مى خـواهد كه در چهارچوب تعيين شده، آرإ يكديگر را محترم شمارند و هـمـه سخنان و ديدگاهها را بشنوند و بهترين آن را برگزينند 9 و در اخـتـلاف نـظـرهـا راه دشـمـنـى و كينه دوزى و ستيزه كارى را نـپـيـمايند. در حقيقت تساهل در اسلام به معناى پذيرش باطل نيست، بـلـكه به معناى ظرفيتها و حدود عقل و ادراك افراد و واقع بينى در مـقـام عـمل و تربيت جامعه و رفتارى همراه با صبر و متانت و مدارا با جاهلان و صاحبان آراى ديگر است؛ زيرا در منطق اسلام، چه بسا كسانى به خـاطر سسـتى بنيه هاى علمى و عقلى و يا بروز نكردن تواناييهاى بالقوه آنها، حق را درست نفهميده باشند و براى درك حـقـيقت نياز به مجال و كمك و برخورد مهربانانه و مداراگرايانه داشته باشند. به ديگر سخن، در نظر اسلام، مردمان بايد راى و نظر يـكـديگر را محترم شمارند و با منطق و حق و انصاف با آن برخورد كـنند و از به كاربردن زور براى جلوگيرى از ابراز عقيده ديگران بـپرهيزند. هر كسى، همان گونه كه به حرف زدن و اظهار عقيده علاقه مـند است و دوست دارد ديگران حرفها و ديدگاههاى وى را بشنوند و بـه آن تـوجـه كـنند، لازم است او هم ديدگاههاى ديگران را محترم شـمارد و با ستيزه كارى و كينه ورزى و دشمنى با آن برخورد نكند و از جاده عدل و انصاف و برخورد كريمانه بيرون نرود.
جايگاه تساهل و تسامح در فرهنگ اسلامى
پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد:
(ان الـلـه تـعـالـى رفـيق يحب الرفق ويعطى عليه ما لا يعطى على العنف)10
خداوند متعال، نرم و مهربان است و نرمى و مهربانى را دوست دارد و به آن چيزهايى مى دهد كه به درشتى و نامهربانى نمى دهد.
يا مى فرمايد:
(مداراه الناس نصف الايمان و الرفق بهم نصف العيش.)11
مـداراى با مردم، نيمى از ايمان و نرمى و مهربانى با آنان نيمى از زندگى است.
يا مى فرمايد:
(ان الله امرنى بمداراه الناس كما امرنى باقامه الفرأض.)12
خـداونـد مرا به مداراى با مردم فرمان داده است، آن گونه كه به پا داشتن بايدها و واجبها فرمان داده است.
يا امام على(ع) مى فرمايد:
(سلامه الدين و الدنيا فى مداراه الناس.)13
سلامتى دين و دنيا در مداراى با مردم است.
گويا شعر معروف حافظ كه سروده:
(آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است
با دوستان مـروت با دشمـنان مدارا)
برگرفته از همين سخن اميرالمومنين(ع) است.
سـيـره پيغمبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) در برخورد و رفتار با ديـگران و برتابيدن انديشه هاى مخالفان و نگهداشت حقوق و آزادى عـمـل آنـان، تا آن جا كه به اصول كلى و مصالح امت اسلامى زيانى نـرسـاند، به روشنى گوياى همين واقعيت است. به عنوان مثال، وقتى نـمـايـنـدگان جامعه نصاراى نجران در سال دهم هجرت در مدينه به حـضـور پـيغمبر اكرم رسيدند، مورد احترام قرار گرفتند و پيامبر اكـرم به آنان اجازه داد در مسجد مدينه مراسم عبادى خود را، كه وقـت آن فرا رسيده بود، آزادانه بگزارند. آنان در حضور پيامبر و در حـالى كه رو به مشرق، به جانب بيت المقدس و درست در جهت خلاف قـبـلـه مسلمانان ايستاده بودند، بدون هيچ مزاحمتى مراسم عبادى خويش را به جا آوردند. 14
نـصـاراى نـجـران بـا ايـن كـه دعوت پيغمبر اكرم(ص) را در مورد پـذيرفتن اسلام نپذيرفتند و از انجام مباهله كه در ابتدا خود آن را پـذيـرفـتـه بـودنـد، سـرباز زدند، مسلمانان هيچ گونه برخورد نـاگـوار و آزاردهـنـده اى با آنان نداشتند و نجرانيان آزادانه پـيـمـان صـلـحـى را با مسلمانان بستند كه بر اساس آن، تنها در بـرابـر تـعهد آنان به پرداخت مقدارى لباس و ابزار و ساز و برگ نـظـامـى به مسلمانان كه در آن هنگام هر آن احتمال يورش كافران قـريـش بـه آنان مى رفت، امنيت جان و مال نجرانيان را مسلمانان پـايـنـدان شـدنـد و نـجـرانـيان اجازه يافتند آزادانه به ميان مـسـلـمانان رفت وآمد كنند و مراسم دينى خود را بدون هيچ هراسى انـجـام دهـنـد و در پـناه اقتدار حكومت اسلامى، بدون اين كه به سـپـاه اسـلام در بـيايند و در كارزار شركت بجويند و يا مالياتى بـيـش از آنـچـه در پـيمان نامه آمده، بپردازند، در امنيت كامل بـزيـنـد و جـان و مال آنان از هرگونه برخورد و دستبرد در امان باشند. 15
رفـتار كريمانه پيامبر اكرم(ص) با نصاراى نجران و نگهداشت حقوق و احـترام آنان در زمانى صورت مى گرفت كه حكومت اسلامى در مدينه پـايـه هـاى اقـتـدار خـويش را استوار ساخته بود و به راحتى مى تـوانـسـت بـه قـدرت شـمـشـير همه آنان را از بين ببرد و يا با اسـتـفـاده از ضعف و درماندگى نجرانيان، عرصه را بر آنان تنگ و مـالـيـاتـهـاى سـنـگـينى از آنان بگيرد و از مراسم عبادى ويژه جـلـوگـيـرى كـند و جلوى رفت وآمد و كسب وكار آنان را در مدينه بگيرد.
نـمـونـه ديـگـر، يهوديان پيرامون مدينه اند، كه سالها در كنار مـسـلـمـانان زندگى كردند و از رفتار مهرورزانه و رفق و مداراى مـسـلمانان برخوردار بودند و تا هنگامى كه پيمان شكنى نكردند و آشكارا به دسيسه و نيرنگ و خيانت نپرداختند، همچنان از عدالت و مـهـرورزى اسـلامى بهره مند بودند و هيچ مسلمانى اجازه نداشت با آنـان برخورد ناشايست داشته باشد و يا آنان را از حقوق اجتماعى خود محروم كند.
ايـن بـرخـورد مـهـربانانه و انسان دوستانه اسلام كه از تسامح و تـساهل اسلامى سرچشمه گرفته بود، تنها درباره پيروان اديان الهى و اهـل كـتـاب نـبـود، بلكه كافران و مشركان نيز، تا هنگامى كه عـلـيـه مسلمانان، ترفندى ساز نكرده بودند و در پى توطئه گرى و دشمنى نبودند، در امان بودند و مصون از هر آسيب و گزندى:
(لايـنهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين)16
خـداونـد، شما را از دوستى آنان كه با شما در دين ستيز و دشمنى نـكـرده و شـما را از ديارتان بيرون نرانده اند، باز نمى دارد، تـا از آنان بيزارى بجوييد، بلكه با داد و انصاف رفتار كنيد كه خداوند مردم با داد و انصاف را دوست مى دارد.
بـه اين ترتيب، افزون بر اهل كتاب و پيروان اديان الهى، مشركان و كافران نيز، اگر سرجنگ با اسلام نداشته باشند و جامعه اسلامى و جـان و مـال و نـاموس مسلمانان و كيان اسلامى از دستبرد آنان در امـان بـاشد، از رحمت و عدالت و اسلام مى توانند برخوردار باشند و در پناه اسلام و حكومت اسلامى به زندگى خويش ادامه دهند.
شهيد مطهرى با اشاره به انسان دوستى اسلام مى نويسد:
(اسـلام خـواسته كه ما خيرخواه باشيم براى همه مردم و همه افراد بـشـرو حـتـى براى كفار. يعنى دشمنى با كافر يك وقت از بدخواهى سـرچـشـمـه مـى گـيـرد كه ضداخلاق است. ما حتى نبايد بد كافر را بـخواهيم. پيغمبر اكرم خطاب به گروهى از كفار فرمود: من دلم به حـال شـمـا مـى سوزد كه چرا شما به آنچه كه خير و حق شماست نمى رسيد....)17
الـبته روشن است كه نيكى و مهرورزى به كافران و نامسلمانان رفق و مـدارا با آنان، حدومرزى دارد و هيچ گاه نبايد تسامح و تساهل بـا آنان از حد بگذرد و يا زمينه ناتوانى و سست بنيه اى اسلام و مـسلمانان را فراهم كند كه در اين صورت، احسان و نگهداشت عدالت و مدارا با كافران، نه تنها خوشايند و مورد سفارش اسلام نيست كه حـرام و مـمـنـوع نـيـز هست؛ زيرا برخورد مسالمت آميز برتابيدن انـديـشـه هـا و عـقـيدهاى آنان در اين صورت، نه تنها با مصالح عـالـيه اسلام كه با اساس سعادت بشر ناسازگار است و بر اساس اصل عـدالـت خـواهـى و انـسـان دوستى بايد اين بازدارنده از سر راه بـرداشـتـه شود. در حقيقت، در نظر شهيد مطهرى احسان و مداراى با غـيـرمـسـلمانان خوشايند است، ولى به اين شرط كه بدى به ديگران نباشد و اساس اسلام و مصالح بشريت را به خطر نيندازد. 18
در مـنـابـع ديـنى، عنوانهاى ارزشى فراوانى مى توان يافت كه به اجـمـال، هـمه آنها بيانگر سعه صدر، آسان گيرى، مدارا، و رفتار كـريمانه در برخورد با يكديگر و نيز در رفتار با غير مسلمانان، بويژه پيروان اديان الهى است.
اسـتـاد شـهـيـد مرتضى مطهرى با اشاره به اصل تساهل و تسامح به عنوان يك ويژگى برجسته و اصل مهم نظام اسلامى مى نويسد:
(اسـلام به تعبير رسول اكرم، شريعت سمحه سهله است. در اين شريعت، بـه حـكـم ايـن كه (سهله) است، تكاليف دست و پاگير و شاق و حرج آمـيـز وضـع نـشده است: (ماجعل عليكم فى الدين من حرج)19 خدا در ديـن تـنگنايى قرار نداده است و به حكم اين كه (سمحه) (باگذشت) است، هرجا كه انجام تكاليفى توام با مضيقه و در تنگنا واقع شدن گردد، آن تكليف ملغى مى شود.)20
اشـاره اسـتـاد شـهيد به شريعت سمحه سهله، برگرفته از اين حديث معروف است كه پيغمبر اكرم(ص) فرمود:
(لـم يـرسـلـنـى الـله بالرهبانيه ولكن بعثنى بالحنيفيه السهله السمحه.)
خـداونـد مـرا به گوشه گيرى و انزوا برنينگيخته، بلكه به آيينى پاك و آسان و با گذشت برانگيخته است.
سـمحه و سهله دو واژه معادل هم نيستند و همان گونه كه از معناى لـغـوى آنـهـا استفاده مى شود، دو مدلول جداگانه دارند، ولى در كـنـار يـكـديـگر و مكمل يكديگرند و بيانگر اين حقيقت كه شريعت اسـلام سهل و آسان است و فوق توان انسان نيست. در عمل و رفتار و پـيـاده كردن آنچه در متن دين آمده است، با مدارا و گذشت و سعه صـدر بـرخورد مى كند. مضمون اين حديث با اندكى اختلاف، در منابع روايى اهل سنت هم آمده است. 22
بـرخورد به دور از تكلف و كريمانه اسلام با پيروان اديان ديگر و حـتى با كافران و مشركان معاهد، امر پوشيده اى نيست. در حقيقت، بـرخورد خوب و رفتار مهربانانه و مداراگرايانه مسلمانان با غير مـسلمانان، بويژه پس از پيروزى و چيرگى بر آنان را بايد يكى از انگيزه هاى مهم پيشرفت اسلام به شمار آورد.
در جـريـان فـتح مكه، پيامبر اكرم تمام بديهاى قريش را در بيست سـال دوران بعثت و دشمنيهاى فراوان آنان را با اسلام و مسلمانان نـاديـده گـرفـت و در كـمـال بزرگوارى و كرامت، همه را بخشيد و فـرمـود: (اذهـبـوا انـتـم الطلقإ)23 افزون بر آن، به مسلمانان دسـتـور داد كـه بـه هيچ روى، به آزار و اذيت و دشنام و بدگويى آنان نپردازند.
يـهـوديان خيبر، با آن كه پيمان شكنى كرده بودند و براى از بين بـردن اسـلام و ضـربـه زدن بـه مسلمانان در يك توطئه مشترك حركت هـماهنگ با كافران قريش همداستان شده بودند، ولى با اين همه، پس از آن كـه دژهـاى استوار آنان به دست و نيروى سربازان اسلام فتح شـد شـكـسـت خوردند و مسلمانان بر آنان چيره شدند، پيامبر اكرم مـسـلمانان را از اين كه بدون اجازه وارد خانه هاى آنها شوند و به زنان و فرزندان آنان ستم روا بدارند، باز داشت.
همچنين در زمان خليفه دوم كه بخشهاى گسترده اى از سرزمين ايران بـه دسـت مـسلمانان فتح گرديد و در عمل، ايران در قلمرو حاكميت اسـلام قـرار گـرفت، بر خلاف كينه توزيهاى شمارى از مستشرقان، نه تـنـهـا مـردم ايـران هـيچ گونه آزار و شكنجه از مسلمانان فاتح نـديـدنـد و هيچ كس آنان را وادار به پذيرش اسلام نكرد، بلكه به گـونـه بـى سـابـقـه اى مهربانانه در زير چتر حمايتى اسلام قرار گـرفـتـند و حتى خود ايرانيان، چنان شيفته رفتار و كردار و منش مـسلمانان شده بودند كه در گسترش قلمرو نفوذ و حاكميت اسلام مدد مـى رسـانـدند. بسيارى از مردم با اين كه هنوز به اسلام نگرويده بـودنـد، در پـنـاه دولت اسلامى در كمال آسايش و امنيت زندگى مى كـردنـد و بـه گـفته مسعودى در مروج الذهب، پس از حدود سه قرن، هـنـوز آتـشكده هاى فراوانى در جاى جاى ايران به چشم مى خورد و زرتـشـتـيـان، بـدون دغدغه و هراس و در پرتو مهربانى و مهرورزى مسلمانان، به مراسم دينى خويش مى پرداختند.
قـرارداد همزيستى مسالمت آميز با اهل كتاب در زمان پيامبر اكرم در مـديـنـه، مـدارا و مـهربانى با اسيران جنگ بدر و جريان صلح حـديـبيه و نيز رفتار كريمانه اميرالمومنين(ع) با پيروان اديان ديـگـر نـمـونـه هـاى ديـگرى از برخورد شريعت سمحه سهله با غير مسلمانان است.
نمونه هاى سماحت اسلامى
1. حـضـرت امير(ع) در دوران حكومت، روزى از كوچه اى مى گذشت كه پـيـرمردى را ديد، دريوزگى مى كند. پرسيد، كيست و چرا گدايى مى كند؟
گـفـتـنـد: مولى، پير مرد نصرانى است كه از كار افتاده و اكنون براى گذران زندگى، به گدايى روى آورده است.
حضرت فرمود:
(عجب، تا وقتى كه توانايى داشت از او كار كشيديد و اكنون او را بـه حـال خـود گـذاشـته ايد: سوابق اين مرد حكايت مى كند كه در مـدتـى كـه تـوانـايـى داشـته كار كرده و خدمت انجام داده است، بـنـابـرايـن بر عهده حكومت و اجتماع است كه تا زنده است او را تكفل كند. برويد از بيت المال به او مستمرى بدهيد.)24
ايـن روايـت، بـه خـوبـى بـيانگر نوع نگرش حكومت اسلامى و رفتار كـريـمـانـه و سماحت منشانه اسلام با پيروان اهل كتاب است كه در پناه دولت اسلامى زندگى مى كنند.
در روزگـار امام صادق(ع) و در آغاز دوره خلافت عباسيان، نحله ها و رشـتـه هـاى كـلامـى و فـلسفى زيادى به وجود آمده بود و عقايد گـونـاگـون و گـاه بـسيار ناسازگار و مخالف يكديگر وجود داشت و صـاحبان عقايد، در يك فضا و محيط به دور از تنش، در كنار هم مى زيـسـتـند و هر كس از عقيده و مرام خود دفاع مى كرد. حكومت بنى عـبـاس هم، تا آن جا كه به سياست برخورد نداشت، آزادى عقيده را محترم مى شمرد؛ از اين روى، دانشمندان غير مسلمان و حتى دهريان و مـاديـان را كـه در آن وقـت بـه نـام زنادقه خوانده مى شدند، آزادانه عقايد خويش را باز مى گفتند.
2. اسـتـاد شهيد براى نماياندن نوع نگرش امام صادق(ع) و برخورد آن حـضـرت بـا انـديـشـه هـا و فـكرها و نحله هاى فكرى، در روزگار عـبـاسـيـان، كـه گـروههاى فكرى بسيارى، انديشه خود را عرضه مى داشـتـنـد و بـه مـخـالـفـت بـا مـبانى انديشه شيعى و اسلامى مى پـرداختند، داستان برخورد متكلم بزرگ شيعه، مفضل را با ابن ابى العوجإ نقل مى كند كه نكته آموز است:
ابن ابى العوجإ، با ياران خود در مسجد رسول الله، نشسته بود و در هـنگام بحث و گفت وگو، سخنى بر رد توحيد بر زبان راند. مفضل كـه در مـسـجـد حضور داشت، هنگامى كه اين سخن را شنيد، به تندى اعتراض كرد. ابى العوجإ گفت:
(تـو كـيستى و از چه دسته اى؟ اگر از متكلمينى، بيا روى اصول و مـبـانـى كلامى با هم بحث كنيم. اگر واقعا دلأل قوى داشته باشى، مـا از تـو پـيـروى مى كنيم و اگر اهل كلام نيستى كه سخنى با تو نـيست. اگر هم از اصحاب جعفر بن محمدى كه او با ما اين جور حرف نـمـى زنـد. او گاهى بالاتر از اين چيزها كه تو شنيدى، از ما مى شـنود. اما هرگز ديده نشده از كوره در برود و با ماتندى كند. و هـرگـز عـصـبى نمى شود و دشنام نمى دهد. او، با كمال بردبارى و مـتـانـت سخنان ما را استماع مى كند، صبر مى كند ما آنچه در دل داريـم بـيـرون بـريـزيـم و يك كلمه باقى نماند. در مدتى كه ما اشـكالات و دلايل خود را ذكر مى كنيم، او چنان ساكت و آرام است و بـا دقـت گوش مى كند كه ما گمان مى كنيم تسليم فكر ما شده است. آن گـاه شروع مى كند به جواب، با مهربانى جواب ما را مى دهد با جـمـله هايى كوتاه و پر مغز چنان راه را بر ما مى بندد كه قدرت فـرار از مـا سـلـب مى گردد. اگر تو از اصحاب او هستى مانند او حرف بزن.)25
مـفضل كه به شدت از اين حادثه ناراحت بود به محضر امام صادق(ع) رفـت و جـريان را نقل كرد. برخورد مفضل با ابى العوجإ، انگيزه شـد كـه امـام(ع) مـطـالـب و درسهاى مهمى در باب توحيد به مفضل بـيـامـوزد، درسهايى كه اكنون به صورت كتابى با نام توحيد مفضل در دسترس است.
3. مناظره امام صادق(ع) با گروهى زاهد مسلك و متصوفه: اين گروه بـا بـرداشـت نـادرستى از زهد و قناعت اسلامى همه چيز را بر خود حـرام كـرده بـودنـد و از نعمتهاى الهى به كم ترين آن بسنده مى كـردنـد و از همين رهگذر، به روش و منش امام در زندگى و چگونگى لباس پوشيدن وى خرده مى گرفتند و امام مهربانانه و با خوش رويى و خلق نيكو و منش بزرگوارانه، به آنان پاسخ مى داد. 26
روشـن اسـت كـه ايـن داسـتـانها، بويژه مناظره امام صادق(ع) با صـاحـبـان آرإ و انـديـشه هاى باطل و رفتارى كريمانه و از روى مـدارا و سـعـه صدر با آنان، به خوبى نشانگر ارزش مندى و اهميت تساهل و تسامح در فرهنگ اسلامى است.
شهيد مطهرى، غير از داستانهاى مورد اشاره، داستانهاى ديگرى نيز زيـر عنوان: مسلمان و كتابى27، امام باقر و مرد مسيحى28، مسيحى و زره عـلـى29، تـازه مـسـلمان30، سلام يهود31، در بنى ساعده32، دوسـتـى كـه بريده شد33 و... داستان راستان آورده كه همگى آنها بـيـانـگر نوع نگرش و رفتار امامان معصوم(ع) و مسلمانان با غير مـسلمانان است كه از همان آسان گيرى كه اسلام به آن سفارش كرده، سرچشمه مى گيرد.
روحيه جهان منشى اسلام
شـهـيـد مـطـهـرى، در روشنگرى روزگار امام صادق(ع) كه شادابى و بـالندگى علمى به اوج خود رسيده بود و زمينه حال و روز ويژه اى را پـديـد آورده بـود، به اين نكته به روشنى اشاره كرده است كه از مـهـم تـرين سببها و علتهاى رشد و شكوفايى دانشها در روزگار امـام صادق(ع)، سعه صدر و برخورد كريمانه امام صادق(ع) بود كه بـا روحـيـه اى بـاز بـه همه افراد مجال آن را مى داد كه عقايد خـويـش را آزادانـه بازگويند و در يك فضاى باز و مساعد، پيروان ديـگر اديان الهى و حتى منحرفان و زنديقان نيز زندگى كنند و تا هـنـگـامى كه به مصالح عاليه اسلام و اساس دين از سوى آنان خدشه وارد نيايد از حمايت و عدالت اسلام برخوردار باشند.
در چـنين فضايى بود كه نژادهاى گوناگون و پيروان اديان مسيحى و يهودى و... همزيستى مسالمت آميز داشتند و علوم و فنون مختلف را از يـكـديگر فرا مى گرفتند، بدون اين كه براى يكديگرمشكلى پديد آورند و همديگر را در تنگنا قرار دهند.
شهيد مطهرى مى نويسد:
(ايـن يـك عـامل بسيار بزرگى بوده براى اين زمينه اين كه جهش و جـنبش را فراهم كند و از اين شايد بالاتر، آن چيزى است كه امروز اسـمش را (تسامح و تساهل دينى) اصطلاح كرده اند و مقصود همزيستى بـا غـيـرمـسـلـمـانـان است، مخصوصا همزيستى با اهل كتاب؛ يعنى مـسلمانان اهل كتاب را براى اين كه با آنها همزيستى كنند، تحمل مـى كـردنـد و اين را برخلاف اصول دينى خودشان نمى دانستند و در آن زمـان اهـل كـتاب اهل علم هم بودند، اينها وارد جامعه اسلامى شـدند و مسلمين مقدم اينها را گرامى شمردند و در همان عصر اول، مـعـلـومات اينها را از ايشان گرفتند و در عصر دوم ديگر در راس جـامـعه علمى، خود مسلمين قرار گرفتند. مساله تسامح و تساهل با اهل كتاب نيز يك عامل فوق العاده مهمى بوده است.)35
حضور گسترده اهل كتاب در جامعه هاى اسلامى و روزگار امامان(ع) و بـحـثـهـا و گـفـت وگـوهـايى كه دانشمندان آنان و حتى شمارى از زنـديـقـان و منحرفان با امامان و اصحاب آنان داشتند، در تاريخ ثـبـت اسـت. پـاسـخـهاى قوى امامان(ع) به شبهه هايى كه زنديقان دربـاره مهم ترين اصول اعتقادى اسلام؛ يعنى توحيد و نبوت و معاد مـطـرح مـى كـردنـد و نـيـز سـعـه صدرى كه در برخورد با آنان و بـرتـابـيدن آرإ و عقايد آنان از خود نشان مى دادند، آذين بند كـتـابـهـاى حـديـثـى، تاريخى و كتابهايى كه براى درج اين گونه جستارها سامان يافته اند، مانند (احتجاجات) است.
در دوران حـضـور امـامان(ع) كسانى چون: ابن راوندى 36 و ابن ابى الـعـوجـا37، كه از زنديقان معروف بودند، آزادانه و با استفاده از فـضاى آرام و مناسب جامعه اسلامى، به بيان عقايد و آراى خويش مى پرداختند.
به اعتراف بسيارى از مستشرقان در زمينه همزيستى مسالمت آميز با پـيـروان اديـان ديـگـر و در پـيش گرفتن شيوه تساهل و مدارا در بـرابـر آنـان، مسلمانان در مقايسه با ساير پيروان اديان ديگر، پـيـشـتـاز بـوده انـد. در طـول تـاريـخ، برخلاف دشمنيها و نفاق افـكـنـيـهـاى استعمار غرب، همواره يهوديان، مسيحيان، زردشتيان و... در مـيـان مـسلمانان به صلح و ايمنى و احترام زيسته اند و حـتـى از مزاياى اجتماعى و عدالت اسلامى نيز برخوردار بوده اند. حـتـى در دوره هايى از تاريخ، يهوديان و مسيحيان، پستهاى دولتى بـر عـهـده داشـتـه اند، مانند: خاندان بختيشوع يهودى در دربار خـلـفـاى عباسى. همچنين در حكومت فاطميان در مصر، شمارى از اهل كتاب داراى مقام و پست بوده اند. 38
عدالت و تسامح
(يـا ايـهـا الـذيـن آمـنـوا كـونوا قوامين لله شهدإ بالقسط و لايـجـرمـنـكـم شـنآن قـوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون.)40
اى ايـمـان آورندگان، براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت شهادت بـدهـيـد. دشمنى كه با ديگران داريد نبايد شما را وادارد كه با آنـان بـه عـدالت رفتار نكنيد. با آنان به عدالت رفتار كنيد كه آن بـه تـقـوى نزديك تر است و از خدا بپرهيزيد و متقى باشيد كه خدا به آنچه مى كنيد، آگاه است.
گويا منظور از ديگران، كفار قريش هستند كه با مسلمانان دشمنى و كـيـنـه ورزى داشـتند، با اين حال، مسلمانان به حكم آيه مباركه مـكلف بودند كه با آنان نيز به عدالت رفتار كنند و اين اصل مهم اسـلامـى را در حـق آنـان نيز به كار گيرند. توجه انسان به اصول انـسانيت و پافشارى بر برقرارى عدالت و بهره مندى پيروان اديان ديـگـر و حـتى كافران و مشركان از حمايت اسلامى، نقش بسيار مهمى در پـيـشرفت اسلام در قرنهاى نخست داشته است. مورخ معروف غربى و يـل دورانـت بـا اعـتـراف به اين كه اسلام قرنها در همه عرصه ها پيشتاز بوده مى نويسد:
(اسلام، طى پنج قرن از سال 81 هجرى تا 597 هجرى، از لحاظ نيرو و نـظـم و بـسـطـ قـلـمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح زندگى و قوانين مـنصفانه انسانى و تساهل دينى[ احترام به عقايد و افكار ديگران ]و ادبـيـات و تـحـقـيق علمى و علوم و طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود.)38
سياست اسلام، در پديد آوردن رابطه با غير مسلمانان كه سر ستيز و جـنـگ بـا مـسـلـمـانـان نـداشـته باشند و از فتنه گرى و تجاوز بـپـرهيزند، بر پايه صلح و دوستى و عدالت بنا شده، است. از اين روى، اسـلام هـمـان طـور كـه مسلمانان را از بى عدالتى و ستم بر يـكـديـگـر در عرصه هاى گوناگون اجتماعى و فردى باز داشته است، آنـان را از بـى عـدالـتـى درباره غيرمسلمانان پرهيز داده است. امـام سـجـاد(ع) در ضمن بيان حقوق مختلفى كه تك تك افراد جامعه بـر يكديگر دارند، به حقوق اهل كتاب و كسانى كه برابر پيمان در كـنـار مسلمانان مى زيند نيز، اشاره كرده و نگهداشت آن را واجب شـمرده است. سپس به حديثى از پيامبر اكرم اشاره كرده كه فرمود: (من ظلم معاهدا كنت خصمه.)42
هـركـس بـه غـير مسلمانانى كه در عهد و پيمان اسلام و ذمه حكومت اسلامى زندگى مى كنند، ستم روا دارد، من دشمن او هستم.
در قـرآن مـجـيـد، عـامـل پيدايش اختلاف بين امتها، بى عدالتى و تـجـاوزگرى معرفى شده است. از اين روى به پيامبر اكرم(ص) دستور داده شده كه اعلام بدارد:
(وامـرت لاعـدل بـيـنـكـم الـله ربنا و ربكم، لنا اعمالنا و لكم اعـمالكم، لاحجه بيننا وبينكم الله يجمع بيننا واليه المصير.)43
مـامورم در ميان شما به عدالت رفتار كنم. خداوند پروردگار ما و شـمـاسـت. نـتـيجه اعمال ما از آن ما و نتيجه كارهاى شما از آن مـاست. دشمنى شخصى در ميان ما نيست و خداوند ما و شما را در يك جا گرد مى آورد و بازگشت همه به سوى اوست.
اين گونه نيست كه اهل كتاب با هم اختلافى نداشته باشند و يكديگر را بـه راحـتى برتابند، بلكه آنها نيز، بيش تر درگير مبارزه با يـكديگراند. حتى پيروان مسيح و يهود، از مجموعه آموزه هاى دينى خـودشـان، تنها آنچه را با هواها و خواسته هاى نفسانى و هدفهاى آنـان بـيـشـتـر هـماهنگ است، مى پذيرند و به باقى توجه چندانى نـدارند. به عنوان مثال: با اين كه كم و بيش، در همه اديان الهى از سـتـم و بـيداد نهى شده است، ولى پيروان آنها از كنار آن مى گـذرنـد و بـه نـگهداشت عدالت در زندگى اجتماعى و پرهيز از ستم تـوجـهـى نـدارنـد. اين در حالى است كه اسلام مسلمانان را وا مى دارد كـه در صـورت نگهداشت شرايط ذمه و پيمان، با پيروان اديان ديگر به عدالت رفتار كنند و از هرگونه دست اندازى به حقوق آنان بپرهيزند.
انسان دوستى در اسلام
اميرالمومنين(ع) در عهدنامه مالك اشتر مى فرمايد:
(واشـعـر قلبك الرحمه للرعيه والمحبه لهم و اللطف بهم ولا نكونن عـلـيهم سبعاضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق.)44
مهربانى بر رعيت را براى دل خود پوششى گردان و دوستى ورزيدن با آنـان را و مهربانى كردن با همگان و مباش همچو جانورى شكارى كه خـوردنشان را غنيمت شمارى. چه رعيت دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تواند، و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند.
اسـتـاد شهيد مرتضى مطهرى با اشاره به اين كه انسانيت انسان به ويـژگيهاى جسمى وى نيست، بلكه انسانيت انسان به يك سلسله معانى و بـه يـك سـلسله حقايق و به يك سلسله لطايف بستگى دارد كه اگر انـسـانـى آنـهـا را نـداشته باشد، نمى توان او را انسان شمرد، تـاكـيـد مـى كـنـد: از ديـدگاه اسلام انسان دوستى يك اصل است و انـسـانـهـا را بـايد دوست داشت، ولى انسان را در مسير انسانيت بـايـد دوست داشت و در خلاف مسير آن خير. بر اين اساس، اگر فردى بر ضد مسير انسانيت است و در حقيقت خارى است بر سر راه انسانها و بايد اين خار و اين مانع را از سر راه انسانيت برداشت. 45
شـهـيد مطهرى، با طرح اين پرسش كه ممكن است برخى اشكال كنند كه از سـويـى اسـلام خـواسـته است ما خيرخواه همه مردم باشيم و همه افـراد بـشر و حتى كافران را هم از اين جهت دوست داشته باشيم و از سـوى ديـگـر قـرآن مجيد ما به ما سفارش مى كند كه با مومنان دوسـت بـاشـيـم و از دوسـتى با كافران بپرهيزيم و اين با انسان دوستى ناسازگارى دارد، مى نويسد:
(چـون ايـنـهـا (كـافران) در مسير سعادت خودشان كه نيستند براى ديـگـران هـم وجودشان مضر است. پس به اين اعتبار بايد اينها را دشـمـن داشـتـه بـاشـيم. پس دشمن داشتن كافر ناشى از دوست داشتن ديـگران است، ناشى از خيرخواهى ديگران است، نه از بدخواهى براى آنـهـا، تـا هر حدى به كافر مى توان احسان كرد، ولى به اين شرط كـه اين احسان اسأه به ديگران نباشد، اسأه به انسانيت نباشد، به ضرر مصالح بشريت نباشد.)48
بـر اين اساس، خيرخواهى براى همه افراد بشر و دوست داشتن انسان به خاطر انسانيت، ارزش است. اسلام خواسته است كه ما خيرخواه همه مـردم بـاشـيم همه افراد بشر و حتى براى كافران، يعنى دشمنى با كـافـر يـك وقـت از بـدخواهى سرچشمه مى گيرد كه ضداخلاق است، ما نـبـايد حتى بد كافر را بخواهيم. پيغمبر اكرم خطاب به گروهى از كافران فرمود:
مـن دلـم بـه حـال شما مى سوزد كه چرا شما به آنچه كه خير و حق شماست نمى رسيد.
دانش خواهى و تسامح
(... الحكمه ضاله المومن فاطلبوها و لو عند المشرك....)47
حـكـمت گمشده مومن است، پس بجوييد آن را، هر چند در نزد مشركان باشد.
امام صادق(ع) مى فرمايد:
(اطلبوا العلم ولوبخوض اللجج و شق المهج) 48
به جست وجوى دانش برخيزيد، هر چند با فرو رفتن در گردابها و در خطر افتادن جانها همراه باشد
اسـتـاد شهيد مرتضى مطهرى، با اشاره به اين كه در پرتو تسامح و تـسـاهل دينى و برخورد كريمانه مسلمانان با غيرمسلمانان در صدر اسـلام، رشـد دانـشها به مرز شگفت انگيزى رسيد و جامعه اسلامى در اوج اعـتلاى علمى قرار گرفت و مسيحيان و يهوديان و پيروان اديان ديگر نيز، آزادانه در اين نشاط علمى سهيم بودند، مى نويسد:
(بـرخـى مساله تسامح و تساهل نسبت به اهل كتاب را به حساب خلفا گـذاشـتـه اند كه سعه صدر خلفا ايجاب مى كرد كه در دربار خلفا، مـسلمان و مسيحى و يهودى و مجوسى و غيره به همديگر بجوشند و از يـكـديگر استفاده كنند، ولى اين سعه صدر خلفا نبود و دستور خود پيغمبر بود.) 48
ابـواسـحـاق صـابى از علماى قرن چهارم در دربار عزالدوله از آل بـويـه كـه حـاكمانى شيعى مسلك بودند، سمت و جايگاه مستوفى گرى را، كـه از اهـمـيـت زيادى برخوردار بود، بر عهده داشت. او مردى دانـشـمـنـد، اديب و بسيار باادب بود. با اين كه مسلمان نبود و پـيـرو مـذهـب (صابئه) بود، ولى آداب و اخلاق اسلامى را محترم مى شـمـرد و به احترام مسلمانان روزهاى ماه رمضان كه همه مسلمانان روزه داشـتـند، چيزى نمى خورد و از احترام به آداب و سنن اسلامى فروگذار نمى كرد.
او در سـال 384 هـجرى قمرى در گذشت. 49 سيدرضى كه از علماى بزرگ شـيـعـه و همروزگار وى بود در رثاى وى قصيده اى سرود و از مقام علمى و ادب وى تجليل كرد، از جمله مى سرايد:
ارايـت من حمـلوا علـى الاعـواد
ارايـت كيـف خبـاضيـإ النـادى
جبل هوى لوخـر فى البحر اعتـدى
مـن ثـقـله مـتتـابـع الازيــاد
ما كنت اعلم قبل حطـك فى الثرى
ان الثـرى تعـلـوا علـى الاطواد
آيـا ديـدى چـه شخصيتى را روى اين چوبهاى تابوت حمل كردند؟ آيا ديـدى چگونه شمع محفل خاموش شد؟ كوهى فرو ريخت كه اگر اين كوه، بـه دريـا ريـخته بود دريا را به هيجان مى آورد و سطح آن را كف آلـود مـى سـاخت. من قبل از آن كه خاك تو را در برگيرد باور نمى كردم كه خاك مى تواند كوههاى عظيم را بپوشاند.
استاد شهيد، اين جريان را كه نشانگر تسامح و تساهل جامعه اسلامى بـا غـيـرمـسلمانان است، 50 نقل و تاكيد مى كند كه زندگى مسالمت آمـيـز پـيروان اهل كتاب در جامعه اسلامى، برخاسته از آموزه هاى ديـنـى و سـفـارش معصومان(ع) در نگهداشت حقوق و احترام به آنان سـرچـشـمـه مـى گـيرد و چنانكه شمارى پنداشته اند، اين تسامح و تـسـاهـل بـه هيچ روى، از كاركرد خلفاى بنى عباس كه جرجى زيدان مدعى آن است، به شمار نمى آيد. 51
در همان زمان، كوتاه انديشانى، بر كار سيدرضى خرده گرفتند و او را بـراى مدح غيرمسلمان نكوهش كردند، ولى سيدرضى، در برابر، به خـرده گـيـران پـاسـخ داد: (انما رثيت علمه) من به مدح ابواسحاق صـابـى نـپرداخته ام، من از مقام علمى وى تجليل كرده ام و دانش وى را مدح گفته ام.
در حـقـيـقت، همان گونه كه استاد شهيد اشاره كرده است: بزرگداشت فـرد غـيـرمـسلمان، از سوى سيدرضى، برخاسته از ديدگاه اسلامى وى بـوده و هيچ پيوندى به دربار خلفاى عباسى و به اصطلاح (سعه صدر) آنـان نـداشـته است. سيدرضى شاگرد على بن ابى طالب و گردآورنده نـهـج الـبلاغه است. او، از همه مردم به اين سخن امام(ع): (علم و حكمت در هرجا باشد محترم است) آشناتر است. 52
مرز تساهل دينى
هـرجـا كـه امرى ناپسند و ضدارزش در عرصه فرهنگ و اجتماع رخ مى نـمـايـد، از سـوى هـرگـروه و فردى باشد، بايد جلوى آن را گرفت. تـسـاهـل و مـدارا در برابر كار خلاف، بى بندوبارى و فساد، معنى نـدارد. هـمچنين تساهل در برابر كسانى كه به اساس نظام اسلامى و پـايـه و اركـان آن خـدشـه وارد مـى سازند و يورش مى برند و با انـگيزه هاى شيطانى، برآنند ذهن و فكر مردم را خراب و بنيه هاى اعـتـقـادى را سـسـت كـنـنـد، ضدارزش است و بايد با آن به ستيز برخاست.
پيغمبر اكرم(ص) كه خود را آورنده شريعت سمحه سهله معرفى مى كند و نـه تـنـهـا با مومنان كه با پيروان ديگر اديان توحيدى و حتى بـسـيـارى از مـشـركـان و كـفار به نرمى و از سر رفق و مدارا و بـاگذشت رفتار مى كرد در برابر مخالفان و دشمنان و كسانى كه به اسـلام و بـه قـوانـين و آيينها و آنچه در دين الهى، مقدس شمرده شـد، برخورد مى كرد. به اصطلاح (اشدإعلى الكفار رحمإ بينهم)53 بـود. با مومنان به نرمى و مهربانى رفتار مى كرد، ولى در برابر دشمنان و كافران كينه توز سرسختانه ايستادگى مى كرد.
در نظام اسلامى، توجه به ارزشها و احترام به آن يك اصل است و به طـور طـبـيـعى سياست تساهل و تسامح در هر عرصه اى باشد بايد با حـفـظـ ايـن اصل، سامان پذيرد. اگر خداى نخواسته با اثرپذيرى از بـازيـهـاى سـيـاسـى و انديشه هاى مسموم و كينه ورزانه و سخنان رنـگـارنـگ جـامـعـه هـاى غـربـى، بدون حساب و كتاب و بيرون از چـهـارچـوبه اصول و ارزشهاى اسلام، به آن دامن زده شود، نتيجه اى جز گسترش بى بندوبارى و هرج ومرج اخلاقى در پى نخواهد داشت.
بـر ايـن اساس، به كارگيرى سياست تساهل و تسامح، اگر درست و با حـفـظـ اصول و ارزشها صورت گيرد، آثار ارزشمندى را در پى دارد، ولـى اگـر تـعـريـف مـناسبى از آن ارأه نگردد و با بوده و هست جـامـعـه اسلامى سازوارى نداشته باشد، به امر ضدارزشى دگر خواهد شـد كـه بـه مـرور ارزشـهـا را به پاى ميز محاكمه خواهد كشاند. هـمـچـنـانكه اگر با اثرپذيرى از هياهوهاى تبليغاتى و در بازار آشـفـتـه سـياست، از تسامح و تساهل دينى به عنوان حربه و عاملى تـوجـيـه كننده براى حركتها و تلاشهاى ضدارزشى استفاده گردد، بى گـمـان، بـه ضـعف شديد اصول ارزشى و اعتقادى مى انجامد و بنياد مـعـنـويـات را سـسـت مـى كـنـد و در كنار، پاره اى آثار مثبت، پـيـامـدهاى ناگوار فراوانى را به بار مى آورد. 54 به ديگر سخن، تـسـاهل با آزادگذارى فرق دارد و نبايد آنچه امروز در جهان غرب بـه عـنـوان آزادى جـريان دارد كه از ويژگيهاى بارز نسبى گرايى اخـلاقـى و بـى تـفاوتى نسبت به ارزشها و معنويات است، به عنوان تساهل و تسامح دينى به جامعه هاى گوناگون اسلامى راه يابد.
نرمى در عين درشتى و استوارى
[پيغمبر اكرم] در مسأل فردى و شخصى و آنچه مربوط به شخص خودش بـود، نرم و ملايم و باگذشت بود. گذشتهاى بزرگ و تاريخى اش، يكى از عـلـل پـيـشـرفتش بود؛ اما در مسأل اصولى و عمومى آن جا كه حـريم قانون بود، سختى و صلابت نشان مى داد و ديگر جاى گذشت نمى دانـست. پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش، تمام بديهايى كه قريش در طـول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند، ناديده گرفت و هـمه را يك جا بخشيد. توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت.
امـا در هـمان فتح مكه، زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد، خاندان آن زن كه از اشراف قريش بودند و اجراى حـد سرقت را توهين به خود تلقى مى كردند، سخت به تكاپو افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند.
بـعـضى از محترمين صحابه را به شفاعت برانگيختند، رنگ رسول خدا از خـشم بر افروخته شد و گفت: چه جاى شفاعت است؟ مگر قانون خدا را مـى تـوان بـه خـاطر افراد تعطيل كرد؟ هنگام عصر آن روز، در ميان جمع سخنرانى كرد و گفت:
(اقـوام و ملل پيشين، از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجـراى قـانـون خـدا تـبـعـيـض مى كردند. هرگاه يكى از اقويا و زيـردسـتـان مـرتكب جرم مى شد معاف مى شد و اگر ضعيف و زيردستى مـرتـكـب مـى شد، مجازات مى گشت سوگند به خدايى كه جانم در دست اوسـت، در اجـراى[ عدل] درباره هيچ كس سستى نمى كنم، هر چند از نزديك ترين خويشاوندان خودم باشد.)55
در مـكتب اسلام به همان اندازه كه تساهل و مدارا سفارش شده است، پـافـشـارى در اجـراى آيينها و قانونها و شدت عمل در برخورد با دشـمـنـان و مخالفان هم سفارش شده است. هم تسامح و تساهل خوب و لازم اسـت و هم درشتى و پافشارى در اجراى قانونها و آيينها. ولى هـيچ كدام مطلق نيست و هر كدام در جاى خود خوب و به همان مقدار لازم، پـسنديده است. خشونت و سخت گيرى در جاى تسامح همان اندازه زشـت و نـاپـسـند است كه تسامح در جايى كه شدت عمل و درشتى لازم است.
استاد شهيد مطهرى در بيان مراتب امر به معروف و نهى از منكر با اشـاره به اين كه اگر مرحله زبانى و تذكر اثرى نبخشيد، بايد به برخورد عملى روى آورد، مى نويسد:
(اسلام دينى است كه طرفدار حد است، طرفدار تعزير است؛ يعنى دينى اسـت كـه معتقد است مراحل و مراتبى مى رسد كه مجرم را جز تنبيه عـملى چيز ديگرى تنبيه نمى كند و از كار زشت باز نمى دارد؛ اما انـسـان نـبايد اشتباه كند و خيال كند كه همه موارد، موارد سخت گيرى و خشونت است.)56
اميرالمومنين(ع) در ستايش پيغمبر اكرم مى فرمايد:
(طـبـيـب دوار بـطبه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه. يضع ذلك حيث الحاجه اليه من قلوب عمى و آذان صم والسنه بكم.)57
طـبيبى كه بر سر بيماران گردان است و مرهم او بيمارى را بهترين درمـان ـ و آنـجـا كه دارو سودى ندهد ـ داغ او سوزان. آن را به هـنـگـام حـاجت بر دلهايى نهد كه از ـ ديدن حقيقت ـ نابيناست و گوشهايى كه ناشنواست و زبانهايى كه ناگوياست.
در ايـن مـدح و سـتـايش و بيان ويژگيهاى رخشنده پيامبر اكرم در انـجـام رسـالـت خـويش، به پزشكى همانند شده است كه براى درمان بـيـماران گاه بر زخم آنها مرهم مى گذارد و گاه كه بيمارى شديد اسـت و مرهم گذارى، سودى ندارد، با چاقوى جراحى آن را مى شكافد و جـراحـى مى كند و يا بر آن داغ مى نهد. در جايى كه زخم بيمار بـا گـذاشـتن مرهم بهبود مى يابد، ديگر جراحى موردى ندارد و به طـور طبيعى كارى نادرست است، ولى اگر مرهم سود نبخشد، بايد زخم جراحى شود و مرهم گذاشتن بر آن، كارى است، نادرست و بيهوده.
استاد شهيد مرتضى مطهرى با اشاره اين سخن اميرالمومنين در مورد پيغمبر اكرم مى نويسد:
(مـقـصـود ايـن اسـت كـه پيغمبر دوگونه عمل مى كرد: يك نوع عمل پـيـغـمـبر مهربانى و لطف بود. اول هم (احكم مراهمه) را ذكر مى كـنـد يـعـنى عمل اول پيغمبر هميشه لطف و مهربانى بود ابتدا از راه لـطف و مهربانى معالجه مى كرد با منكرات و مفاسد مبارزه مى كـرد؛ امـا اگـر بـه مرحله اى مى رسيد كه ديگر لطف و مهربانى و احـسـان و نيكى سودى نمى بخشيد، آنها را به حال خود نمى گذاشت، ايـن جـا بـود كه وارد عمل جراحى و داغ كردن مى شد. هم مرهمهاى خـود را بـسـيـار محكم و موثر انتخاب مى كرد و هم آن جا كه پاى داغ كـردن و جـراحى در ميان بود، عميق داغ مى كرد و قاطع جراحى مى نمود.)58
بـنـابراين، در عين نرمى، رفتار از روى تسامح و تساهل، درشتى و سـخـت گيرى هم لازم است. وقتى مدارا سودى ندارد و يا پاى مخالفت بـا اسـاس دين و بايسته و احكامى كه آشكارا شاكله دين را تشكيل مـى دهند در ميان است، گذشت و تسامح و به نرمى رفتار كردن معنى نـدارد و نـه تـنـهـا اثرى نمى بخشد كه چه بسا خلافكار را جرى و گـستاخ نمايد و بيمارى را تشديد كند. در نظر اسلام گناه و فساد، سـد راه كـمال است و جامعه را از دستيابى به هدفهاى متعالى باز مى دارد و بايد اين گونه بازدارنده ها از سر راه برداشته شوند. در مـرتـبـه اول بـايـد بـا مـدارا و نرمى و ملايمت وسعه صدر به رويـارويـى با آن پرداخت و در مرتبه دوم و ثمربخش نبودن تذكر و تـسـاهل و تسامح، بايد به مبارزه با اين پديده زشت پرداخت و از بـايـسته ها و ضروريهاى دين كه لازمه يك زندگى مسالمت آميز است، دفاع كرد.
تسامح دينى يا نوعى بى دينى
فضاى سياسى و مطبوعاتى كشور پس از پيروزى انقلاب، بسيار شكوفا و بـالـنده شد و اين يكى از بركتها و دستاوردهاى انقلاب اسلامى است كـه بـا هدايت و رهبرى امام راحل، به پيروزى رسيد. بى گمان، كه اگـر درسـت از ايـن موقعيت پيش آمده بهره بردارى شود، مى تواند در رشـد و بـالـندگى فرهنگى جامعه و بالا بردن سطح دانش و آگاهى عـمـومـى نقش كارايى ايفا كند. چنانكه اگر متوليان امور فرهنگى در سـامـانـدهـى و هـدايت و نيز كنترل و نظاره گرى بر سياستهاى فـرهنگى سستى بورزند، و يا به ظرافتهايى كه لازمه بهره دهى صحيح اسـت، تـوجـه نـشود، مى تواند آثار منفى در پى داشته باشد و با ايـجـاد فضايى هيجانى و بحرانى عرصه را بر واقع نگرى تنگ سازد.
مـتـاسـفـانه، فضاى مطبوعاتى كشور گاهى چنان هيجانى و بحرانى و خـارج از مـدار اسـت كه هرگاه كسى از تولرانس يا تسامح و تساهل بـه مـعناى مصطلح در غرب انتقاد مى كند، بى درنگ او را متهم به خشونت طلبى و طرفدارى از فضاى بسته و اختناق و استبداد مى كنند و در طـرف مقابل، هر كس از آزادى، مشاركت مردم و مقوله هايى از ايـن دسـت سخن مى گويد، او را به دگرانديشى و غرب زدگى متهم مى كنند.
روشـن اسـت كـه انتقاد و بررسى همه اين مقوله ها بايد در فضايى آرام و بـه دور از هـيـاهو و جنجال انجام گيرد. آنچه اكنون زير عـنـوان تسامح وتساهل، در دنياى غرب جريان دارد و كم و بيش بعد از جنگ جهانى دوم، به كشورهاى اسلامى راه يافته است و روشنفكران جـهـان اسـلام، گـاه به آن دامن زده اند، باتساهل و تسامح اسلامى فـرق دارد و بـه طـور طـبـيعى اين دو داراى بار ارزشى و معرفتى دقـيـقـا يـكسان نيستند. بنابراين، انتقاد از تولرانس وتساهل و تـسـامـح بـرگـرفته از آن و بررسى ميزان درستى و يا نادرستى آن بـراسـاس ديـدگـاهـهـاى اسلامى، به هيچ روى به معناى طرفدارى از اسـتبداد و خشونت نيست. متاسفانه شمارى از به اصطلاح روشنفكران، بـا اثـرپـذيرى از جريانهاى فكرى غرب، بدون توجه به انگيزه هاى غـربـيـان و پيامدهاى اين نگرش، در رواج و گسترش تسامح و تساهل غـربـى مـى كـوشند و با معرفى دين به عنوان امرى قلبى و ذهنى و مـعنوى، در عمل، بسيارى از معارف روشن و بى چون و چراى دينى را ناديده مى گيرند و آنها را سست و كم اهميت قلمداد مى كنند.
احمد كسروى روشنفكر غرب زده معروف، بسيار تلاش ورزيد تا اسلام را بـه گـونـه اى بـشـناساند كه مورد پسند غرب باشد و همان اصل يا اصـولـى را كـه آنها قبول دارند مطرح كند و اين همه را در حوزه تساهل و تسامح قرار دهد.
استفاده ابزارى از تسامح
ايـن گـروه، از مساله تسامح براى طرح افكار خود و كشاندن جامعه بـه سـوى نـظـامهاى سكولاريستى بهره مى گيرند. آنها در پناه اين اصـل، اصـل حاكميت دينى را رد مى كنند و با اين بهانه كه تسامح اسـلامـى ايجاب مى كند كه ميدان تحقيق و تبادل نظر باز باشد، مى كوشند باورهاى اسلامى و انقلابى مردم را سست كنند.
خـرده گيريها و خدشه هايى كه زير عنوان (تحقيق) در سالهاى اخير به احكام مسلم اسلام، همچون: قصاص، ديات، قطع دست دزد، ناسانى و فـرق ارث زن و مـرد، اجراى حدود اسلامى، طلاق و... كه بر اساس نص صـريح قرآن و با اتفاق همه علماى شيعه و سنى، بلكه همه مذهبهاى اسـلامـى، از دسـتورها و آيينها و قانونهاى روشن و ضرورى و بدون هيچ شك و گمانى به شمار مى آيند، نمونه اى از واقعيت است.
الـبـته نظر ما اين نيست كه اين گونه مسأل نبايد طرح مى شود و يـا بـحث و تحقيق در مورد آنها اشكالى دارد، بلكه بر اين نظريم كـه كـشاندن بحثهاى علمى و فقهى كه باريك انديشيهاى خاص خود را مـى طـلـبـد، به ميان عامه مردم و تلاش در جهت شبهه افكنى و سست كـردن بـاورهاى دينى مردم، ناسازگار با هدف اصلى تسامح و خيانت بـه مـردم اسـت. طرح مباحث علمى در هر زمينه اى بسيار خوب است، ولـى بايد در مجامع علمى و در حضور انديشه وران و صاحب نظران و مـحـيـطـ هاى دانشگاهى و حوزوى باشد، نه در بين مردم كه آمادگى اين گونه مسأل را ندارند.
حوزه هاى علوم دينى، از ديرباز عرصه برخورد انديشه ها بوده است و آزادانـه هـمـه گـونـه افكار و انديشه و حتى شبهه هايى كه در احـكـام و عقايد اسلامى به وجود مى آمد، مطرح مى شده و در فضايى علمى مورد بحث و بررسى قرار مى گرفته است.
تساهل يا وحدت اديان
بـايد توجه داشت كه اصل دعوت به اتحاد، گرچه امر بسيار پسنديده اى اسـت و مورد نظر اسلام و قرآن، ولى بيش تر مبلغان اين انديشه ها در غرب، به هيچ دينى باور ندارند و دعوت به دين واحد جهانى، در حـقـيـقت دعوت به رهاكردن همه دينها و گونه اى بى دينى است. الـبـتـه در مـيـان اديان الهى، يك سلسله همگونيها، اشتراكها و انـبـازيهايى وجود دارد كه اسلام اهل كتاب را به آن كلمه سوإ و چنگ زدن به آن فرا خوانده است:
(قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سوإ بيننا و بينكم الا نعبد الا الـلـه و لانـشـرك بـه شيئا ولايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله....)59
بـگـو اى اهل كتاب، بيأيد به سوى سخنى كه ميان ما و شما مشترك اسـت كـه جـز خـداى يـگـانه را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار نـدهيم و بعضى از ما بعض ديگر را غير از خداوند يگانه به خدأى نپذيرند.
اين آيه نشانگر دعوت اسلام به وحدت و اتحاد است و از همه پيروان اديـان الـهى و اهل كتاب مى خواهد كه دست به دست هم داده و اصل مشترك توحيد را، بدون هيچ گونه پيرايه اى، مدار وحدت و ملاك عمل خـويـش قـرار دهند. بر همين اساس، پيروان اديان الهى و يا همان اهـل كـتـاب كه در ذمه حكومت اسلام و در ميان مسلمانان زندگى مى كـردنـد، پـيـونـدى صـميمانه و دوستانه با مسلمانان داشتند، از يـكـديـگـر قرض مى گرفتند و در دشواريها و گرفتاريهاى زندگى به يـكـديگر يارى مى رساندند و داد و ستد و معاشرت داشتند، ولى با ايـن حـال، هر كدام از آنان دين خود را بر حق مى دانستند و هيچ ترديدى در آن نداشتند.
بـنـابـرايـن، دعوت به اتحاد و تفاهم و گردآيى زيرچتر توحيد كه نـقطه مشترك و پذيرفته همه اديان است، به هيچ روى به معناى دست بـرداشتن از شعأر و آداب و سنن و احكام قطعى نيست؛ زيرا حذف و بـرداشـتـن آداب و سنن و احكام دينى، در نهايت، به حذف اصل دين مـى انجامد و ممكن نيست دين بدون آنها تحقق پيدا كند. افزون بر ايـن، اگـر با دقت بنگريم اصلا نقطه واحد و مشترك بين همه اديان الهى به آن معنى كه طرفداران تساهل غربى بدان باور دارند، وجود نـدارد؛ زيرا اعتقاد به وجود خدا كه نخستين و بهترين اصل مشترك بـيـن هـمـه اديان الهى به حساب مى آيد، از ديدگاه اديان مختلف ممكن است فرقها و ناسانيهايى داشته باشد.
از بـاب مـثـال، در همين مساله در حالى كه اسلام بر توحيد ناب و نـفـى هرگونه شرك تاكيد مى كند، مسيحيت باور به تثليث دارد. در بـسيارى از اصول مشترك ديگر نيز چه بسا همين نگرشهاى گوناگون و ناسان و ناهمگون وجود داشته باشد.
ايـن تـصـور كـه عـلـت دشمنيها و خونريزيها، ناسانيها و فرقهاى اعـتـقـادى و جدايى دينهاست، درست نيست؛ زيرا اگر چنين باشد در جـامـعه هاى غير دينى و يا ضد دينى، نبايد هيچ درگيرى و اختلافى باشد و حال آن كه در آن جامعه ها، جنگ و درگيرى و دشمنى بيش تر اسـت. درحـقيقيت، عامل بدبختيها و خونريزيها، نبود اعتقاد دينى و پـاى بـنـدى احـكـام الهى است. آنچه را غربيان به عنوان ثمره اخـتـلاف اديـان، هـمـانـنـد جـنگهاى طولانى صليبى بين مسيحيان و مـسـلـمـانـان مـثال زده اند، در واقع جنگهاى مذهبى نيست، بلكه جـنـگـهـاى سياسى واستعمارى است. رهبران استعمارگر، از باورهاى ديـنـى مردم در جهت چپاول مشرق زمين و رسيدن به هواها و خواسته هـاى خود سود مى بردند. البته كسى منكر اين نيست كه ناسانيها و جـدايـيـهـاى اعتقادى ممكن است گاهى جنگ و نزاع را در پى داشته بـاشـد، ولـى مـعـناى اين حرف، اين نيست كه اگر آنها را از دور خـارج سـازيم و دين يگانه اى به وجود آوريم، ديگر همه بگومگوها و اختلافها از بين مى رود.
ايـن حـرف كه دين يگانه جهانى همه درگيريها و نزاعها را از بين مـى بـرد، تـنـها يك پندار است و چنين امرى به تجربه اى كه بشر دارد نـيـسـت. تـجـربه قرن بيستم در اروپا و ديگر سرزمينها، به خـوبـى نـشـان داد كه حذف خدا و دين از صحنه زندگى و دور ساختن مـردم از آموزه هاى دينى و اخلاقى، در گيريها و نزاعها را افزون كرده و بر روحيه همزيستى مسالمت آميز خدشه وارد ساخته است.
كـارهـايى كه استعمارگران در قرن بيستم براى دست يابى به منافع اقـتـصـادى بيش تر بر سر ملتهاى محروم آوردند، چيزى نيست كه به ايـن زوديـهـا از يادها برود. بهترين نمونه آن، جنگهاى ويرانگر سى ساله آمريكا با ويتنام است.
باز هم تاكيد مى كنيم كه اسلام، دين سمحه و سهله است و بر صلح و دوسـتـى و هـمـزيـسـتى مسالمت آميز و رفتار نرم و از روى رفق و مـدارا بـا ديگران تاكيد مى ورزد و حقوق همه آنانى را كه سرجنگ و فـتـنـه گـرى نـداشته باشند و به حاكميت اسلام احترام گذارند، مـحـتـرم مـى شمارد، ولى از طرف ديگر، بر دفاع از حقانيت خود و اجـراى حـدود و احكام الهى و حفظ ارزشهاى اسلامى پاى مى فشارد و به هيچ روى از مواضع خود باز نمى گردد در راه مستقيم سر بر نمى تـابـد و در بـرابر فتنه ها و دشمنيها به سختى و درشتى تمام مى ايستد و آن را بالاترين ارزش مى داند.
پي نوشت :
1. (تـسـامـح آرى يا نه)، مقاله مجتبى مينوى130/، موسسه فرهنگى انديشه معاصر.
2. (فرهنگ معين)، محمد معين، ج1078/1، اميركبير، تهران.
3. مجله (نامه فرهنگ)، شماره 28/28.
4. (آشنايى با قرآن)، شهيد مطهرى، ج 260/8، صدرا.
5. سوره (قلم)، آيه 9.
6. (آشنأى با قرآن)، ج 260/8.
7. (تسامح آرى يا نه)295/.
8. همان31/ به نقل از پلامناتر.
9. سوره زمر، آيه 17 ـ 18. اشاره به آيه شريفه است:
(والـذيـن اجـتـنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى الله لهم البشرى فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه.) كـسـانى كه در پرستيدن طاغوت دورى گزيدند و روى به خدا آوردند، مـژده دارند، پس بندگان مرا كه به سخن گوش فرا مى دهند، آن گاه بهترينش را پيروى مى كنند، مژده بده.
10. (نهج الفصاحه) گردآورى ابوالقاسم پاينده142/، ح شماره2735.
11. همان 566/، ح 2735.
12. همان136/، ح 677.
13. (شـرح غـرر و درر آمـدى)، آقا جمال خوانسارى، به تصحيح جلال الدين محدث ارموى، ج140/4، دانشگاه تهران.
14. (فروغ ابديت)، جعفر سبحانى، ج432/2.
15. هـمـان438/. بـه موجب قرارداد صلحى كه بين نمايندگان نصارى نـجران و پيغمبر اكرم(ص) بسته شد از طرف پيامبر(ص) امنيت منطقه نـجـرانـى و آزادى آمـد و شـد و داد وستد آنان تضمين گرديد. در مـقـابـل، آنـان مـتعهد شدند كه به مسلمانان ماليات بپردازند و حـاكـمـيت اسلام را محترم شمارند. براساس قرارداد، نصاراى نجران مـى بـايـست هر سال دو هزار دست لباس كه قيمت هر يك از آنها كم تـر از چـهـل درهـم نـبـاشـد، براى كمك به سپاه اسلام و استفاده مـسـلـمـانـان، بـه حكومت اسلامى بپردازند و هرگاه از ناحيه يمن تـهـديـدى متوجه مسلمانان گردد و جنگى عليه مسلمانان شروع شود، نـصاراى نجران بايد به عنوان كمك به مسلمانان و همكارى با دولت اسـلامى تعداد 30 زره 30 اسب و 30 شتر به عنوان عاريه مضمونه به امـانـت در اختيار سپاه اسلام قرار دهند و از ماموران پيامبر(ص) در سرزمين نجران به مدت يك ماه پذيرايى كنند.
16. سوره (ممتحنه)، آيه 9.
17. (تعليم و تربيت در اسلام) / 168، انتشارات الزهرا، تهران.
18. همان.
19. سوره (حج)، آيه 78.
20. (مجموعه آثار شهيد مطهرى)، ج 241/2، صدرا.
21. (كـافى)، محمد بن يعقوب كلينى، ج494/5، دارالتعارف، بيروت.
22. (مسند احمد حنبل)، ج6/233، ح116.
23. (تاريخ يعقوبى)، ج2/60، دار صادر، بيروت.
24. (مجموعه آثار شهيد مطهرى)، ج18/478.
25. همان399/.
26. همان217/.
27. همان204/.
28. همان41/.
29. همان215/.
30. همان251/.
31. همان280/.
32. همان278/.
33. همان291/.
34. (انـسـان دوسـتـى در اسـلام)، مـارسـل بوازار، ترجمه آقايان غلامحسين يوسفى و محمد حسن مهدوى اردبيلى132/، طوس.
35. (سيرى در سيره أمه اطهار)، شهيد مطهرى159/، صدرا.
36. (مـغـز متفكر شيعه)، ترجمه و اقتباس ذبيح الله منصورى147/، سازمان انتشارات جاويدان، تهران.
37. (دأره المعارف بزرگ اسلامى، ج688/2.
38. روزنامه (همشهرى)، 77/7/30.
39. سوره (حديد)، آيه 25.
40. سوره (مأده) آيه 8.
41. (مـجموعه آثار شهيد مطهرى)، ج349/1، به نقل از (تاريخ تمدن ويل دورانت)، ج317/11.
42. (شرح رساله الحقوق)، سيد على قبانچى ج571/2، اسماعيليان.
43. سوره (شورى)، آيه 15.
44. (نهج البلاغه، نامه 53.
45. (تعليم و تربيت در اسلام) 166/ ـ 168.
46. (بـحـارالانـوار)، مـحمد باقر مجلسى، ج34/75، موسسه الوفإ، بيروت.
47. (الحياه)، حكيمى، ج40/1.
48. (سيرى در سيره أمه اطهار)161/.
49. (الـكـنى والالقاب)، شيخ عباس قمى، ج؛365/2 (وفيات الاعيان)، ابن خلكان، ج36/1.
50. (مجموعه آثار شهيد مطهرى)، ج234/18.
51. (سيرى در سير أمه اطهار163/.
52. همان.
53. سوره (فتح)، آيه 29.
54. روزنامه (جمهورى اسلامى)، 77/8/4.
55. (وحى و نبوت)/ 239.
56. (مجموعه آثار شهيد مطهرى)، ج247/17.
57. (نهج البلاغه)، خطبه108/.
58. (مجموعه آثار شهيد مطهرى)، ج248/17.
59. سوره (آل عمران)، آيه 64
منبع: سایت ای رسانه