فضایل امام على (عليه السلام)
مقدمه
يكى از جوانب و نواحى وجود اين شخصيت عظيم،ناحيه تاثير او بر روى انسانها به شكل مثبتيا منفى است و به عبارت ديگر«جاذبه و دافعه»نيرومند اوست كه هنوز هم نقش فعال خود را ايفا مىنمايد و در اين كتاب دربارهاش گفتگو شده است.
شخصيت افراد از نظر عكس العمل سازى در روحها و جانها يكسان نيست.به هر نسبت كه شخصيت حقيرتر است كمتر خاطرها را به خود مشغول مىدارد و در دلها هيجان و موج ايجاد مىكند،و هر چه عظيمتر و پرنيروتر استخاطره انگيزتر و عكس العمل سازتر است،خواه عكس العمل موافق يا مخالف.
شخصيتهاى خاطره انگيز و عكس العمل ساز،زياد بر سر زبانها مىافتند،موضوع مشاجرهها و مجادلهها قرار مىگيرند،سوژه شعر و نقاشى و هنرهاى ديگر واقع مىشوند،قهرمان داستانها و نوشتهها مىگردند.اينها همه،چيزهايى است كه در مورد على عليه السلام به حد اعلى وجود دارد و او در اين جهتبىرقيب و يا بسيار كم رقيب است.گويند محمد بن شهر آشوب مازندرانى-كه از اكابر علماى اماميه در قرن هفتم است-هنگامى كه كتاب معروف مناقب را تاليف مىكرد،هزار كتاب به نام«مناقب»كه همه درباره على عليه السلام نوشته شده بود در كتابخانه خويش داشت.اين يك نمونه مىرساند كه شخصيت والاى مولى در طول تاريخ چقدر خاطرها را مشغول مىداشته است.
امتياز اساسى على عليه السلام و ساير مردانى كه از پرتو حق روشن بودهاند اين است كه علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم كردن انديشهها،به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ايمان و استحكام مىبخشند.
فيلسوفانى مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بو على و دكارت نيز قهرمان تسخير انديشهها و سرگرم كردن خاطرها هستند.رهبران انقلابهاى اجتماعى مخصوصا در دو قرن اخير،علاوه بر اين،نوعى تعصب در پيروان خود به وجود آوردند.مشايخ عرفان پيروان خويش را احيانا آنچنان وارد مرحله«تسليم»مىكنند كه اگر پير مغان اشارت كند سجاده به مى رنگين مىنمايند.اما در هيچ كدام از آنها گرمى و حرارت توام با نرمى و لطافت و صفا و رقتى كه در پيروان حضرت على علیه السلام،تاريخ نشان مىدهد نمىبينيم.اگر صوفيه از دراويش لشكرى جرار و مجاهدانى كار آمد ساختند،با نام على كردند نه به نام خودشان.
حسن و زيبايى معنوى كه محبت و خلوص ايجاد مىكند از يك مقوله است،و سيادت و منفعت و مصلحت زندگى كه كالاى رهبران اجتماعى،و يا عقل و فلسفه كه كالاى فيلسوف است،و يا اثبات سلطه و اقتدار كه كالاى عارف است،از مقولههاى ديگر.معروف است كه يكى از شاگردان بو على سينا به استاد مىگفت اگر تو با اين فهم و هوش خارق العاده مدعى نبوت شوى،مردم به تو مىگروند،و بو على سكوت كرد.تا در سفرى در فصل زمستان كه با هم بودند،سحرگاه بو على از خواب بيدار شد و شاگرد را بيدار كرد و گفت:تشنهام،قدرى آب بياور.شاگرد تعلل كرد و شروع كرد به عذر تراشيدن.هر چه بو على اصرار كرد،شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترك كند.در همين وقت فرياد مؤذن از بالاى ماذنه بلند شد كه«الله اكبر،اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله».بوعلى فرصت را مناسب ديد كه جواب شاگرد را بدهد.گفت:تو كه مدعى بودى اگر من ادعاى پيغمبرى كنم مردم ايمان خواهند آورد،اكنون ببين فرمان حضورى من به تو كه سالها شاگرد من بودهاى و از درس من بهره بردهاى آنقدر نفوذ ندارد كه لحظهاى بستر گرم را ترك كنى و آبى به من بدهى،اما اين مرد مؤذن پس از چهار صد سال فرمان پيغمبر را اطاعت كرده،از بستر گرم خارج شده و رفته بر روى اين بلندى و به وحدانيتخدا و رسالت او گواهى مىدهد.ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
آرى فيلسوفان شاگرد مىسازند نه پيرو،رهبران اجتماعى پيروان متعصب مىسازند نه انسانهاى مهذب،اقطاب و مشايخ عرفان ارباب تسليم مىسازند نه مؤمن مجاهد فعال.
در حضرت على علیه السلام، هم خاصيت فيلسوف است و هم خاصيت رهبر انقلابى و هم خاصيت پير طريقت و هم خاصيتى از نوع خاصيت پيامبران.مكتب او،هم مكتب عقل و انديشه است و هم مكتب ثوره و انقلاب و هم مكتب تسليم و انضباط و هم مكتب حسن و زيبايى و جذبه و حركت.
على عليه السلام پيش از آنكه امام عادل براى ديگران باشد و درباره ديگران به عدل رفتار كند،خود شخصا موجودى متعادل و متوازن بود.كمالات انسانيت را با هم جمع كرده بود.هم انديشهاى عميق و دور رس داشت و هم عواطفى رقيق و سرشار.كمال جسم و كمال روح را توام داشت.شب،هنگام عبادت از ما سوى مىبريد و روز در متن اجتماع فعاليت مىكرد.روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگىهاى او را مىديد و گوشهايشان پند و اندرزها و گفتارهاى حكيمانهاش را مىشنيد،و شب چشم ستارگان اشك هاى عابدانهاش را مىديد و گوش آسمان مناجاتهاى عاشقانهاش را مىشنيد.هم مفتى بود و هم حكيم،هم عارف بود و هم رهبر اجتماعى،هم زاهد بود و هم سرباز،هم قاضى بود و هم كارگر،هم خطيب بود و هم نويسنده.بالاخره به تمام معنى يك انسان كامل بود با همه زيباييهايش.
على (علیه السلام)اسوه انسانيت
دين اسلام نيز اين قانون كلى انسانها و خواسته آنان را مورد تاييد قرار داده،و در هر زمانى الگو و يا الگوهايى تعيين كرده،و مردم را به تبعيت از آنان سفارش نموده،و تخلف از اين كار را موجب كيفر و عقاب دانسته است.
تمام انبياى الهى از اول خلقتبشر،هر كدام الگو و اسوه پاك و بدون نقص براى پيروان خود بودند،و رسول خدا نيز طبق آيات زيادى از قرآن مجيد به عنوان اسوه و الگو معرفى شده،و اطاعت او،اطاعت پروردگار عالم معرفى گرديده است. (1)
پس از رحلت پيامبر عالي قدر،اين مسئوليت عظيم به جانشين و وصى بر حقش«امير المؤمنين على عليه السلام»انتقال يافته،و طبق دلايل زياد و مدارك كافى كه در اين زمينه در بحثهاى گذشته نقل كرديم،آن بزرگوار از هر جهت در جايگاه ارشادى و رهبرى رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفته،و وظايف وى را انجام مىدادند،و پيروان آئين مقدس اسلام نيز موظفند،اين الگوى تمام نماى رسالت اسلامى پيامبر عزيز را،با جان و دل پذيرفته،و در تمام برنامههاى شخصى و اجتماعى خويش از آن سرور پيروى نمايند.در اين زمينه يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت مىگويد:
«فاما على عليه السلام فانه عندنا بمنزلة الرسول صلى الله عليه و آله فى تصويب قوله و الاحتجاج بفعله و وجوب طاعته...»(2)
حضرت امير المؤمنين على عليه السلام نزد ما همانند وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) است،از نظر«عصمت»در گفتار، و تمسك به رفتار، و اطاعت و پيروى واجب از دستوراتش...
ملاحظه مىكنيد كه در اين فراز جايگاه على عليه السلام ،همانند جايگاه پيامبر است،مانند ایشان معصوم است،و مردم در گفتار و رفتار موظفند او را الگوى خويش قرار داده،و از امرش بدون چون و چرا پيروى نمايند،به همان نسبتى كه از رسول خدا تبعيت مىكردند.
در احاديثى از طريق شيعه و سنى،پروردگار عالم و رسول گرامى اسلام،«امير المؤمنين على عليه السلام»را به عنوان«الگو»با عبارات گوناگون معرفى نموده،و از پيروان آئين مقدس اسلام و بندگان الهى مىخواهند كه از وى پيروى نمايند،كه ذيلا به چند مورد از آنها اشاره مىگردد:
1- عن النبى (صلی الله علیه و آله و سلم) قال:قال الله تعالى:«ان عليا راية الهدى،و امام اوليائى،و نور من اطاعنى و هو الكلمة التى الزمتها المتقين،من احبه احبنى و من ابغضه،ابغضنى فبشره بذالك فجاء على فبشرته...» (3)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) مىفرمايند!پروردگار عالم فرمودندند!همانا على عليه السلام پرچم و نشانه هدايت است،او پيشواى بندگان و دوستان من است!«على»نور روشنگر پيروان الهى،و همان كلمهاى است كه بر انسانهاى متقى واجب كردهام،هر كس على را دوست دارد،مرا دوست داشته،و دشمنان وى دشمنان من هستند!!اى پيامبر!اين فضيلت را به على خبر ده،و رسول اكرم نيز خبر داد
اين حديث داراى محتواى بسيار والا،و نشانگر فضيلت امير المؤمنين است،كه خداوند متعال الگو بودن و بى نظيرى على را مىرساند،و مىفرمايد:
الف: خط على،و آئين و افكار وى،همان خط خدا و اسلام حقيقى است،و نزديكى بهآن حضرت و دوستدارى وى،نزديكى به خدا و دوستدارى«الله»است،و بر عكس،دورى از على دورى از خداست.
ب: در اين حديث«على»پرچم هدايت و توحيد معرفى گرديده،راهيان راه او افراد هدايتيافته و حق جو مىباشند
ج: خداوند«على علیه السلام»را در اين فرازها«امام»و پيشواى اوليايش قلمداد نموده،كه اسوه بودند آن حضرت را در بر دارد.
د: امير المؤمنين على عليه السلام در اين جملات«نور»مسلمانان مطيع و متعهد بيان گرديده،و در واقع اوست،كه انسانهاى بيدار را از جهل و ضلالت و تاريكىهاى مختلف نجات مىدهد...
2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :«يا على انت امام امتى و خليفتى عليها بعدى و انت قائد المؤمنين الى الجنة... » (4)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به امير المؤمنين عليه السلام فرمودندند:يا على!تو امام و پيشواى امت من هستى،و جانشين و خليفه منى در ميان آنان،و تو مؤمنين را به بهشتبرين رهبرى و راهنمايى مىكنى...
در اين حديثشريف،پيامبر عظيم الشان با عبارات«امام»،خليفه،قائد»الگويى آن حضرت را مورد تاييد قرار داده است.
3- قال النبى (صلی الله علیه و آله و سلم) :«من سره ان يحيى حياتى،و يموت ميتتى فليتمسك بولاء على بن ابى طالب» (5)
پيامبر اسلام فرمودندند: هر كس دوست دارد مثل من زندگى كند و مثل من بميرد،تمسك كند به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام!!
قابل توجه است كه حركت در مسير ولايت على عليه السلام نتيجهاش زندگى جاويدانه و عارفانه است همانند زندگى رسول خدا،بنابر اين بمقتضاى اين حديثشريف،اسوه بودن آن حضرت مثل اسوه بودن استادش پيامبر بزرگ اسلام است.
و در حديث ديگرى هست كه تمام راهها جز راه على،و تمام رهبرىها جز رهبرى على باطل است،و كليه فرقهها به جز پيروان امير المؤمنين همگى در انحراف مىباشند،وفقط و فقط اسوه بودن على و اولاد پاك و معصوم آن حضرت مورد تاييد خداوند است. (6)
لقب«امير المؤمنين»از سوى خدا فقط به على (ع) موهبت گرديده
لقب«امير المؤمنين»همچون خلافتحضرت على عليه السلام مورد تجاوز يغماگران قرار گرفت،و هر امير و خليفه غاصب پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خود را«امير المؤمنين»خواند،حتى خلفاى«بنى اميه»و«بنى عباس»نيز در آن طمع كرده،و خود را با آن لقب انحصارى مولاى متقيان ملقب ساختند.
شكى نيست كه اين تاج افتخار«امير المؤمنين»از طرف پروردگار عالم در زمان خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت على عليه السلام اعطا شده است،و رسول صلى الله عليه و آله و سلم نيز مامور گرديده على عليه السلام را با آن لقب ملقب ساخته،و بارها به همان صورت حضرتش را بخواند،و در جريان«غدير خم»و ساير موارد با همين عنوان و لقب،على عليه السلام را مورد خطاب قرار داده،و ولايت و جانشينى آن حضرت را تبريك گفتهاند،اينك احاديثى را در اين مورد تقديم می گردد:
1- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :اوحى الى ربى ما اوحى ثم قال:«يا محمد!اقرء على على بن ابى طالب عليه السلام«امير المؤمنين»فما سميتبه احدا قبله و لا اسمى بهذا احدا بعده» (7)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مىفرمايند:پروردگار عالم براى من«وحى»كرد و در آن مرا مامور ساخت كه:على عليه السلام را با لقب«امير المؤمنين»بخوانم،و فرمودند:تا به حال كسى را با اين لقب نخواندهام،و به كسى نيز آن را نخواهم داد!!
اين حديثبطور صريح لقب«امير المؤمنين»را از افتخارات خاص حضرت«على»مىشمارد،
2-عن ابى عبد الله (علیه السلام) قال:لما نزلت ولاية على بن ابى طالب،و كان من قول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :سلموا على على بامرة المؤمنين...فقالا:امن الله او من رسوله يا رسول الله فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من الله و من رسوله... (8)امام صادق عليه السلام مىفرمايند:چون دستور ولايت و جانشينى على عليه السلام از جانب خدا نازل شد،پيامبر خدا در كلامش فرمودند:به على عليه السلام با عنوان«امير المؤمنين»سلام دهيد، همه اطاعت كردند در اين ميان«ابو بكر و عمر»كه حضور داشتند،پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) آنان را نيز مامور كرد كه به على عليه السلام با همين عنوان تبريك گفته و سلام دهند.
ابو بكر و عمر گفتند:هم فرمان خداوند است،و هم فرمان من...
3-قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :«...يا ام سلمة!هذا على امير المؤمنين،و سيد المسلمين،وصيى و وعاء علمى و بابى الذى اوتى منه،اخى فى الدنيا و الاخرة...» (9)
«ابن عباس»مىگويد:در حالى كه رسول خدا با همسرش«ام السلمة»نشسته بود،على عليه السلام وارد شده،و پيامبر خدا فرمودندند:
اى ام اسلمة!اين على بن ابى طالب است،گوشت و خون او،از گوشت و خون من است،او نسبتبه من همچون هارون استبه موسى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد،اى ام السلمه!اين على«امير المؤمنين»است،او سرور مسلمانان،و وصى من،و جانشين علم من است او درى است كه از طريق آن به سوى من مىآيند!!او در دنيا و آخرت برادر من است.
در اين حديث كه از طريق اهل سنت نيز آمده است،مضامين بسيار فراوانى نهفته است:على عليه السلام بترتيب«عدل و نفس»پيامبر،و سپس«امير المؤمنين»و«سرور مسلمانان»و«جانشين پيامبر»معرفى گرديده و آنگاه ولايت على تنها«مسير رسالت نبوى»عنوان گرديده است!
4- قال رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) لانس:يا انس اول من يدخل عليك من هذا الباب«امير المؤمنين»و سيد المسلمين.و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين....اذ جاء على صلوات الله عليه و آله فقال (صلی الله علیه و آله و سلم) :من هذا يا انس؟ فقلت:على... (10)
«انس بن مالك»گويد:روزى پيامبر خدا(صلى الله عليه و آله وسلم) خطاب به من فرمودندند:
اى انس!نخستين شخصى كه از اين در وارد مىگردد«امير المؤمنين»است،او پيشواى مسلمانان،و رهبر و بزرگ بزرگان،و پايان دهنده اوصيا است،ناگاه على عليه السلام از در وارد شد،پيامبر خدا فرمودندند:يا انس!او كيست؟جواب دادم:على عليه السلام است،پيامبر از جايش بلند شده،و دست در گردن آن حضرت نموده،و با احترام بى نظير با مولاى متقيان بر خورد كرد.
اين احاديث نمونه مىرساند كه لقب«امير المؤمنين»يك تاج افتخارى انحصارى بر سر مبارك على بن ابى طالب از سوى پروردگار عالم است،و هيچ كس حق ندارد خود را«امير المؤمنين»بنامد،و رسول خدا در زمان حيات خويش على عليه السلام را با آن لقب خطاب مىكرد،و در جريان«غدير خم»همه مسلمانان از جمله«شيخين»مامور گرديدند على عليه السلام را با اين عنوان مخاطب قرار داده،و به وى ولايتش را تبريك گويند.
مرحوم«علامه امينى»رضوان الله عليه از شصت منبع اهل سنت اين واقعه را نقل نموده،كه«ابو بكر و عمر»به امير المؤمنين در روز«غدير خم»روز ولايت على به خيمه آن سرور وارد گشته،و به او تبريك گفتهاند. (11)
اعتراف رقبا و دشمنان حضرت على (علیه السلام) بر الگو بودن آن حضرت
مگر«معاويه»و دارو دستهاش هشتاد سال تمام بر ضد آن حضرت قيام نكردند؟مگر آنان در منابر رسمى و نماز جمعهها بر سب و ناسزاگويى مولا بسيج نشدند؟مگر پولها و دراهم و دنانير«بنى اميه»براى نابود كردن فضايل و مناقب امير المؤمنين(علیه السلام) مصرف نمىگشت؟
ولى با تمام تلاش و بسيج دولتى،و مزدور كردن مبلغين خودفروش...سرانجام نتوانستند بر مراد خويش نايل آيند،بلكه گاه بىگاه خود نيز مجبور مىشدند لب به فضائل آن حضرت بگشايند،زيرا حقيقتسرانجام پيروز است...
«ابن ابى الحديد»مىنويسد:«و ما اقول فى رجل اقر له اعداوه و خصومه بالفضل و لم يمكنهم جحد مناقبه،و لا كتمان فضائله...(12)
چه بگويم در مورد مرد بى نظيرى كه دشمنانش به فضائل و مناقب وى اعتراف مىكنند!و هرگز براى آنان مقدور نشد كه مناقبش را انكار نموده،و فضايلش را بپوشانند!آنگاه مىافزايد كه«بنى اميه»خيلى تلاش كردند كه على و اسم او را از صفحه تاريخ محو كنند،ولى همانند«مشك»عطر او عالم را فرا گرفت...!!
خود«معاوية بن ابى سفيان»روزى به وزير مشاورش«عمر بن عاص»گفت:
«و الله انى لا علم انى لو قتلته دخلت النار،و لو قتلنى دخلت النار!قال له عمر فما حملك على قتاله؟قال: الملك عقيم!! (13)
سوگند به خدا من حتما مىدانم كه اگر على عليه السلام را بكشم مستحق آتش خواهم شد،و چنانچه او مرا در اين جنگ بكشد،باز هم من در آتش خواهم بود!«عمرو عاص»پرسيد:پس چرا با على مىجنگى؟ معاويه گفت:پادشاهى نازاست!!
توجه مىفرمائيد كه«معاويه»دشمن درجه يك على عليه السلام به حقيقت و اسوه بودن آن حضرت اعتراف مىنمايد...
آرى نه تنها معاويه بلكه تمام دشمنان على عليه السلام وى را حق مىدانستند،ولى دنيا و رياست و هوا و هوس چشم عقل آنان را كور كرد،و خود را به درهم و رياست فروخته،و با حضرت على(علیه السلام) به مبارزه پرداختند،و ليكن در موارد گوناگون به حقيقت و اسوه بودن على اعتراف مىكردند.
مرحوم«علامه مجلسى»رضوان الله عليه باب مخصوصى را در«بحار الانوار»آورده است،كه:اعترافات دشمنان مولاى متقيان در فضائل و مناقب آن حضرت است... (14)و در اين زمينه«خليفه ثانى»هنگام مرگش در مورد حضرت على عليه السلام گفت:
«قد كنت اجمعتبعد مقالتى لكم ان اولى امركم رجلا هو احراكم ان يحملكم على الحق و اشار بيده الى على عليه السلام...» (15)
من مىخواستم بعد از سخنانم براى شما،آزاد مردى را برايتان خليفه نمايم كه جوانمردترين شماست، او با رهبرى خود جامعه مسلمين را به سوى حق مىكشاند،و آنگاه با دستش به طرف حضرت على عليه السلام اشاره كرد...
و در جاى ديگر از او آمده است:اگر على را خليفه كنند،او به راه راست مردم را هدايت مىكند (16)و بالاخره در فراز ديگرى از سخنانش آمده است:
اجرؤهم و الله ان وليها ان يحملهم على كتاب الله و سنة نبيهم لصاحبك،اما ان ولى امرهم حملهم على المحجة البيضاء و الصراط المستقيم.» (17)اى«ابن عباس»!با جرئتترين اين افراد (اهل شورا) كه بتواند مردم را مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر رهبرى كند،صاحب تو على عليه السلام است،چنانچه او متصدى امور مردم بوده و به خلافتبرسد،جامعه را به راه صحيح و مستقيم وادار مىسازد!!
حضرت على علیه السلام«صراط مستقيم» است
در قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز در مورد«صراط مستقيم»كه معنى و مفهوم«خط مستقيم»را مىدهد،آيات و اخبار فراوانى آمده است،كه به«ولايت امير المؤمنين عليه السلام»تفسير گرديده،هر چند مصداق«منحصر به فرد»نبوده باشد.
آرى حضرت على عليه السلام و«ولايت» ایشان«خط مستقيم»است،و راه او كوتاهترين راهى است،كه انسان بدون انحراف و بدون ضلالت و گمراهى فاصله مبدء و معاد را مىپيمايد،و به رضاى الهى و بهشت جاويدان كه مقصد پرهيزكاران است نايل مىگردد،راهى كه دستگيره محكم دين (عروة الوثقى) و ريسمان خدا (حبل الله) در آن خلاصه مىگردد،و اين مضمون احاديثى است كه از خاطرتان مىگذرد:
مرحوم«علامه امينى»از كتاب«مناقب خوارزمى»نقل مىكنند كه آورده است:
«الصراط صراطان:صراط فى الدنيا،و صراط فى الاخرة،فاما صراط الدنيا فهو على بن ابى طالب،و اما صراط الاخرة فهو جسر جهنم من عرف صراط الدنيا جاز على صراط الاخرة
صراط دو صراط است:يكى در دنيا و ديگرى در آخرت،صراط دنيا همان«على بن ابى طالب»است ولى صراط آخرت پلى است كه بر روى جهنم نصب گرديده،هر كس صراط دنيا را بشناسد از صراط آخرت به آسانى مىگذرد!!! (18)اين حديث علاوه بر اينكه حضرت على عليه السلام و ولايت ایشان را«صراط»معرفى مىكند، راه نجات در آخرت را نيز به آن مرتبط مىسازد،و كسى كه در دنيا معرفت ولايت حضرت على عليه السلام را پيدا نكند،بر جهنم سقوط مىنمايد....
و در كتاب شريف«بحار الانوار»مرحوم«علامه مجلسى»بيست و پنجحديث از طريق سنى و شيعه نقل مىكنند كه مولاى متقيان«على بن ابى طالب عليهما السلام»صراط مستقيم و همان ميزان و راه خدايى است كه پروردگار عالم آياتى را در اين زمينه در قرآن مجيد نازل فرمودنده است،و از جمله آنها است:
«جابر بن عبد الله انصارى»:ان النبى هيا اصحابه عنده،اذ قال: (و اشار بيده الى على (علیه السلام) هذا صراط مستقيم فاتبعوه الاية فقال النبي:كفاك يا عدوى؟
«جابر بن عبد الله انصارى»مىگويد:ما در كنار پيامبر خدا نشسته بوديم كه صحبت از«صراط مستقيم»بود،و يكى از«صحابه»عند و لجاجت كرد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اصحابشان را جمع كردند، و با اشاره به مولاى متقيان، حضرت على عليه السلام فرمودند:«اين صراط مستقيم» (19)است،از وى تبعيت كنيد، سپس خطاب به آن مرد لجوج فرمودند:آيا براى تو كافى است؟! (20)
و خود امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:هرگز در يك زمان دو دعوت متفاوت،حق و حقيقت نمىباشد،بلكه يكى از آنها باطل بوده،و پيروانش را به ضلالت و گمراهى مىكشاند،و بدين طريق با اشاره به اينكه:«بين مبدا و معاد،و خالق و مخلوق و عاشق و معشوق بيش از يك خط راست نمىگنجد»خود را صراط مستقيم دانسته،و ديگران را باطل معرفى مىفرمايند (21)
پس بدين طريق نتيجه مىگيريم كه:آنچه در آيات قرآن و احاديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) در مورد«صراط مستقيم»آمده است،ولايت و مسير امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليهما السلام) است،هر چند خلاصه و منحصر كردن آيات در«مصداق خاص» از نظر«فن تفسيرى»صحيح نيست ولى بدون شك«ولايت حضرت على عليه السلام » مصداق اول و بارز همين آيات است.چنانچه در تفسير آيه يكصد و سه سوره«آل عمران»نيز،در تفسير«حبل الله» (22)و در تفاسير شيعه و سنى و از جمله«عياشى»به ولايت على و اهل بيت (عليهم السلام) معنى شده است و احاديثى از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) اين نظر را تاييد كرده است (23)و مرحوم«علامه مجلسى»در كتاب خود با نقل شانزده حديثشريف اين نظر را مورد تاييد و عنايت قرار دادهاند (24)
پی نوشتها:
[1] سوره احزاب آيه 21 و آيات ديگر
[2] شرح ابن ابى الحديد ج 20 ص 35
[3] قرائد السمطين ج 1 ص 151 ش 114،شرح ابن ابى الحديد ج 9 ص 167 ح 3
[4] بحار ج 37 ص 84 ح 52
[5] شرح ابن ابى الحديد ج 9 ص 168 ح 5
[6] محجة البيضاء ج 1 ص 199،بحار الانوار ج 28 ص 4 ح 5،وسائل الشيعه ج 18 ص 31 ح 30
[7] بحار الانوار ج 37 ص 290 ح 2
[8] اصول كافى ج 1 ص 292 ح 1 باب النص على امير المؤمنين
[9] فرائد السمطين ج 1 ص 150 ش 113
[10] فرائد السمطين ج 1 ص 145 و 146 ح 109
[11] الغدير ج 1 ص 272 به بعد
[12] شرح نهج البلاغه ج 1 ص 16
[13] بحار الانوار ج 33 ص 50
[14] بحار الانوار ج 40 ص 117 تا 127
[15] تاريخ طبرى ج 4 ص 227،شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 190
[16] كامل ابن اثير ج 3 ص 399،و شرح ابن ابى الحديد ج 12 ص 108
[17] ابن ابى الحديد ج 6 ص 327،و ج 12 ص 52
[18] مناقب خوارزمى به نقل الغدير ج 2 ص 311
[19] اشاره به آيات سوره مريم آيه 36،و سوره يس آيه 61،و سوره زخرف آيه 61 و 64.
[20] بحار الانوار ج 35 ص 365 ح 6،و براى ملاحظه ساير احاديثبه همين منبع از ص 363 تا ص 375
[21] ما اختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلالة نهج البلاغه فيض ص 1171 حكمت 174
[22] و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا...
[23] به تفسيرهاى مختلف شيعه و سنى و ذيل همين آيه مراجعه فرمائيد از جمله تفاسير عياشى، مجمع البيان،الميزان،نمونه
[24] بحار الانوار ج 36 ص 15 تا ص 21
مجموعه آثارعلامه شهيد مرتضى مطهرى، جلد 16
آفتاب ولايت، على اكبر بابازاده
www.imamalinet.net