سیدحسن تقیزاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقیزاده بر جدایی دین از سیاست تأکید میکرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیتالله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقیزاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم میرسد. شاید برای شناخت تقیزاده هیچچیز بهتر از سرمقالهی خود او در شروع دورهی جدید مجلهی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او مینویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همهی وطندوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیدهی نگارندهی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفهی اطلاعرسانی خود، تعداد محدودی از نوشتههای وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و میتواند مورد استفادهی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقالهی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.
خطابهی دوم سید حسن تقیزاده
البته زجر و فشار و تحقیر بایران و سلب حقوق او منحصر بروس نبود بلکه اگرچه قسمت خیلی زیادی از این تعدیات از آن ناحیه بود دول اروپائی دیگر هم در اینگونه تعدیات بیسهم نبودند.محض اشاره بیک سلسله تجاوزات و زیادهرویها و توهینات از طرف دولت همسایه جنوبی ایران نیز بیک مثال اکتفا میکنیم:
در سفر دوم فرنگستان مظفرالدین شاه وقتیکه وی در جمادی الاولی سنه 1320 بلندن رسید در یک پذیرائی با حضور پادشاه انگلیس که بعضی رجال مملکت انگلیس هم بشاه معرفی میشدند یکی از آنها (اگر اشتباه نکرده باشم جوزف چمبرلن) از رجال قدیمی و درجه اول انگلیس جلو آمد وقتیکه شاه دست بسوی او دراز کرد وی دست خود را عقب کشید و بشاه گفت میخواهم نصیحتی بشما بدهم و آن اینست که شما با خود عهد کنید که پس از آنکه به کشور خودتان برگشتید دیگر دروغ نگوئید. مترجم شاه که مرحوم حسینقلی خان نواب بود (و روایت کننده بمن هم خود او بود) این حرف بیادبانه را برای شاه ترجمه نکرد ولی پس از عودت بمنزل باو گفت.
در اواخر عهد مظفرالدین کار بیعزتی ایران بجائی رسیده بود که بنابر حکایت دکتر قاضی کردستانی از اهل ساوجبلاغ آذربایجان که شاید بعضی آقایان او را میشناختند و گویا همین چند سال اخیر وفات کرده و در طهران در عدلیه بود وقتی یکی از مستشرقین آلمان بنام اوسکارمان که متخصص زبان کردی بود بایران آمده بود وقتیکه به ساوجبلاغ رفته بود و حاکم آنجا او را پیش خود پذیرفته بود و او با لباس ژاکت و غیره بود در ابتدای کلام خود گفته بود که: «افتخار دارم عرض کنم که اگر امپراطور آلمان پنج هزار قشون آلمان بمن بدهد من تمام ایران را تسخیر توانم کرد.»
این جمله از زبونی خارجی و داخلی ایران و ضعف و مسلوب الحقوق شدن ذلت و حقارت و ناتوانی و وهن بین المللی از یکطرف و هم بیعدالتی داخلی و استبداد و ظلم و پریشانی و آشفتگی و اغتشاش فوق العادهی اداری و سیاست داخلی از طرف دیگر که عیناً و کاملاً اوضاع آن از هرجهت مانند قرون وسطی و به غزنویان یا ایلخانان مغول مانده و هیچ فرقی نکرده بود (مگر در قرن اخیر که توپ و تفنگ و ساعت و تلگراف پیدا شده بود) عوامل منفی انقلاب ایران و مقدمات بیداری و کمکم لبریز شدن پیمانهی تحمل ملت ایران بود.
اما عوامل مثبت انتباه تدریجی گذشته از بعضی قدمهای ابتدائی که عباس میرزا نایب السلطنه در اخذ بعضی فنون و آداب اروپا مانند تأسیس بعضی کارخانجات و فرستادن چند نفر محصل برای تحصیل در انگلستان که ذکرش گذشت و دایر کردن مطبعه و آبله کوبی و تنظیم قشون باصول جدید مغربی و مراورده با فرنگیها و پذیرفتن سفرای فرنگی در ایران و فرستادن سفرا بفرنگستان برداشت و تأثیر هیأتهای معلمین نظامی فرانسوی و انگلیسی در قشون ایران بزرگترین همه اقدامات و در واقع اولین قدم معتدبه همانا تأسیس دارالفنون بود در طهران در سنه 1268 و آوردن معلمین اتریشی و فرانسوی و غیره برای تعلیم فنون مختلفه جدید بابتکار و اهتمام میرزا تقی خان امیر نظام که بدبختانه فردای روز گرفتاری امیر نظام وارد تهران شدند.
میرزاجان داود آشوری ایرانی که از طرف امیر نظام باروپا رفته و معلمین را آورده بود امیر را در حال توقیف ملاقات کرد. امیر باو تأکید کرد که به معلمین فرنگی دلداری بدهد و نگذارد آنها دلسرد شوند ولی میرزا آقاخان نوری صدراعظم جدید، بعد جان داود را احضار نمود و گفت این فرنگیها را راه بینداز برگردند به مملکت خودشان و آنچه مخارج این کار باشد میدهیم لکن ناصرالدین شاه موافقت نکرد (این شرح را دکتر بولاک که یکی از آن معلمی بود در کتاب خود نوشته است). (1)
مؤسس این دارالعلم و بعضی اصلاحات مدنی دیگر میرزا نقی خان امیر نظام بود. اعزام عدهای محصل (گویا 42 نفر) بفرانسه ظاهراً در اواخر قرن سیزدهم نیز قدم خوبی در راه کسب تمدن بود اگرچه از آنها بعد از فارغ التحصیل شدن استفاده شایسته نشد دو نفر از آنان میرزا محمودخان مشاور الملک که تحصیل علم نجوم کرده بود و احسن الدوله که تحصیل فلاحت کرده بود از اعضای مجلس شورای ملی اول بودند. اولی را بعد از عودت از تحصیل در تلگرافخانه گذاشتند و بعد قونسول ایران در بغداد شد و دومی را در پستخانه گذاشتند.
بعدها تأسیس خطوط تلگرافی در ایران از سال 1280 باین طرف تأثیر زیادی در تمرکز حکومت داشت و در واقع عامل عمده نفوذ و قدرت دولت مرکزی در اکناف مملکت تلگراف و توپ را میتوان شمرد. از اشخاص مؤثر درجه اول در بیداری ملت ایران و پاشیدن تخم نهضت انقلابی میرزا ملکم خان ارمنی اصفهانی پسر میرزا یعقوب خان بود که بعقیدهی شخص اینجانب نوشتههای او مؤثرترین کتب و مقالات بود. روزنامه قانون او که در لندن طبع میشد و رسالههای متعدد بسیار پرمعنی که وی تألیف و نشر میکرد انقلابی در افکار ایرانیان بوجود میآورد. پس از آن کتب حاج میرزا عبدالرحیم نجارزاده طالبوف تبریزی مانند کتاب احمد و مسالک المحسنین و مسائل الحیات و غیره تأثیری بسزا داشت و دائره انتشار آنها بسیار وسیع بود. و هم چنین سیاحت نامهی ابراهیم بیک و غیره و جرائد فارسی منتشره در مصر و هند و مخصوصاً ثریا و پرورش و حکمت و حبل المتین و غیرها هم سهم معتنیبه در روشنی افکار عامه داشتند. آمدن سید جمالالدین معروف بافغانی بایران در سنه 1304 و مجدداً در سنه 1307 و تبلیغات شفاهی که بر ضد استبداد و لزوم اصلاحات کرد و جمعی را مجذوب نمود نیز تاحدی (ولی نه بدرجهای که بعضی اوقات در آن مبالغه شده) اثری در ایران گذاشت. مخصوصاً واقعه رژ و واگذاری امتیاز تنباکو در 16 رجب سنه 1307 بیک شرکت انگلیسی و ایجاد انحصار دخانیات موجب بزرگترین و اولین قیام ملی برضد حکومت بود که بقیادت علما همهی مردم ایران باتحاد کامل مقاومت نموده و عاقبت پیش بردند و امتیاز را ملغی کردند.
قتل ناصرالدین شاه در سنهی 1313 باعث تکانی در افکار گردید. سستی مظفرالدین شاه و حصول اندکی آزادی برای فعالیت اصلاح طلبان از یکطرف و افراط او در اسراف مالیه مملکت و فروختن منابع عایدات مملکت به خارجیها از طرف دیگر که باعث عدم رضایت مردم شد تأثیر معتدبه در افکار داشت.
پس از استقراضات پی در پی از روس و دادن امتیازات متوالی بروس و دول دیگر ناراحتی فکری و هیجان باطنی و انتباه سیاسی در طهران قوت گرفت. مخصوصاً شدت استبداد و ظلم و بیحسابی عمال دولت و خود صدراعظم (عین الدوله) و جنگ روس و ژاپن و شکست فاحش روسیه که نسبت بایران بزرگترین قدرت جبار بود و انعکاس عظیم و تکان دهندهای در ایران داشت و بلافاصله انقلاب داخلی روسیه و ایجاد دومای روس آخرین و مؤثرترین عوامل بلافصل در ده سال ماقبل مشروطیت ایران بودند (و نیز تاحدی جنگ انگلیس با دو جمهوری ترانسوال و اورانژ در آفریقای جنوبی در سالهای 1316 تا 1320 و مقاومت بوئرهای هولاندی الاصل آن ممالک با قلت عدد در برابر انگلیس تا حدی بیاثر نبود)
بر اثر تراکم این مقدمات بود که در سنه 1323 مبارزاتی در طهران مابین مردم تحت قیادت علمای روحانی و دولت بظهور آمد. داستان این کشمکش که قریب یکسال بین علما و اهل منبر و طلاب مدارس و تجار و کسبه از یک طرف و دولت از طرف دیگر دوام داشت و سختگیریهای عین الدوله و شدت عمل او و مهاجرت علماء به زاویه حضرت عبدالعظیم در 16 شوال 1323 و در سال بعد به قم و عاقبت تحصن عدهی عظیمی (قریب چهارده هزار نفر) از مردم طهران در سفارت انگلیس در جمادی الاخره 1324 بقدر کافی معروف است که منتهی باعلان تأسیس مجلس شوری از منتخبین مردم در 14 جمادی الاخره سال 1324 گردید. شرح وقایع و جریان کار خوشبختانه در بعضی کتب تا اندازهای ثبت و محفوظ است اگرچه گاهی خالی از اشتباهاتی نیست و آنچه از من بیشتر مطلوب است شاید بیان قسمتهائی از مشهودات خودم است که در بطون کتب و جراید مضبوط نیست. قانون انتخابات که نظامنامه خوانده میشد بلافاصله پس از صدور فرمان مشروطیت (که اگر چه این اصطلاح در بین نبود و لفظ مجلس ورد زبان مردم بود) تدوین شده و در 20 رجب 1324 امضاء شد. انتخابات طهران بزودی انجام گرفت و وکلای شش طبقه از مردم منتخب گردیدند و در 17 شعبان مجلس با حضور شاه در قصر گلستان افتتاح گردید. و روز بعد جلسه اول در اطاق نظام منعقد شد. عده وکلای طبقات شش گانه طهران 60 نفر بود. در ایالات اطلاع زیادی از اوضاع طهران نبود و از آنجمله در آذربایجان اصلاً اثری از تغییر اساس حکومت ظاهر نشد و در آن ایالت که تحت تسلط شدید محمد علی میرزا ولیعهد بود وضع استبداد سابق کاملاً دوام داشت تا آنکه در 29 رجب 1324 در تبریز هم مردم به قونسولخانه انگلیس رفته و تحصن اختیار کردند و عاقبت ولیعهد تیز تسلیم شد و انجمن ملی برای انجام انتخابات و مراقبت به حفظ مشروطیت تأسیس گردید. بعد از افتتاح مجلس در طهران هنوز در ولایات انتخابات جاری نشد و شبهه در آن بود که سراً بحکام ولایات دستور داده میشد که در امر انتخاب وکلا مسامحه کنند و قصد آن بود که بتدریج مجلس در طهران حکم انجمن بلدی طهران پیدا کند. مجلس شورای ملی از این امر اندیشناک بود و دائما با تلگراف بولایات تأکید در ارسال وکلای خود میکردند و گاهی هیأتی از وکلاء به تلگرافخانه فرستاده و با ولایات درین باب مخابره حضوری میکردند. همین اندیشه یعنی بیم دسایس در اجتماع وکلای ولایات ظاهراً سبب اصلی منظور داشتن عده خیلی زیاد و غیرمتناسب برای وکلای طهران در قانون انتخابات بود چه در صورتیکه از 162 نفر مجموع وکلا، برای آذربایجان و خراسان مثلاً هر کدام دوازده وکیل منظور شده بود برای شهر طهران تنها 60 نفر وکیل داده شده بود و در اصل ششم قانون اساسی حق انعقاد مجلس و کار کردن و رأی دادن آن تنها با وجود حضور همان وکلای طهران ثبت شده است که سر این عده زیاد و حق مزبور همان اندیشه بود که مبادا دولت مانع آمدن وکلاء ولایات بسرعت لازم گشته و بخواهد که مجلس شوری در واقع انجمن بلدی طهران بشود. تا دو ماه بعد از افتتاح مجلس هنوز وکلای ولایات نیامده بودند و گذشته از یک نفر که بنابر معروف بوسیلهی تلگراف قوام الملک از شیراز بوکالت فارس تعیین شده و مجلس هم بهر جهتی بود او را قبول کرده بود فقط از همدان باهتمام حاکم آنجا ظهیرالدوله، وکیلی انتخاب شده و بطهران رسید کـــه وکیل الرعایا بود و وی اولین وکیل ولایتی شمرده میشد. دومین وکیل ولایات من بودم که از تبریز انتخاب شده و در اواسط شوال 1324 وارد مجلس شدم. من قبل از انقلاب بعلت یأس از وضع تبریز در ماه رجب از آنجا بسوی طهران حرکت کرده بودم ولی بعلت طول مسافرت در قفقاز و داغستان در روز سوم رمضان وارد رشت و در 10 رمضان بطهران رسیدم و تقریباً هر روز جزو تماشاچیان مجلس بودم که صف بصف پشت صف پائینی وکلاء مینشستند تا در یکی از روزهای نیمهی شوال بموجب تلگرافی که از تبریز مبنی بر انتخاب من رسید وارد مجلس شدم. چنانکه آقایان میدانند انتخابات صنفی و طبقاتی بود از شش طبقه و من از طرف تجار تبریز با 51 رأی انتخاب شده بودم. در طهران شور زیادی در مردم بود و دائماً مراقب جریان اوضاع و تقویت مجلس بودند. قانون اساسی یعنی 51 اصل اولی تدوین شد ولی بعلت رد و بحث زیاد بین مجلس و دربار امضای آن بانجام نرسیده و تا روزهای آخر زندگی مظفرالدین شاه این کار تأخیر یافت تا عاقبت در 14 ذی القعده امضا شد. در این بین ولیعهد بطهران آمده بود و اندکی بعد در 23 ذی القعده شاه وفات کرد. چون نسبت به پادشاه تازه سوء ظن مفرطی بین ملت وجود داشت لذا یک اضطراب و نگرانی و غلیان و هیجان دائمی هرروز نمایان بود. موضوع استقراض چهارصد هزار لیره از انگلیس و روس که چندی تحت مذاکره بود و توافق بین آنها و دولت ایران حاصل شده بود در همان اوایل انعقاد مجلس برای تصویب به مجلس تقدیم شد و پس از چند جلسه مباحثات زیاد مجلس آنرا رد کرد. تکیه گاه بزرگ مجلس و مایهی قوت و قدرت آن علمای بزرگ طهران بود که در رأس آنها آقا سید عبدالله بهبهانی و آقامیر سید محمد طباطبائی و حاج شیخ فضل الله نوری بودند. کمکم انجمنهای ایالتی و ولایتی تأسیس شد که مدافع مجلس بودند. در طهران هم انجمنهای ملی و غیر رسمی تشکیل شد که از مجلس حمایت میکردند این انجمنها مراکز غلیان دائمی بودند و در کشمکشهای مجلس با دولت تکیه گاه مجلس بودند. عدهی آنها بتدریج تزاید گرفت و وقتی به 144 انجمن رسید. میرزا جواد خان سعد الدوله با نطقهای خود در مجلس مشروطهخواهان را جلب نموده و حملاتی دائمی بدولت میکرد و مخصوصاً کوشش فوق العاده در اخراج مأمورین بلژیکی و رئیس آنها مسیو نوز از گمرکات داشت. در ماه ذی الحجه بواسطهی اخباری که از طهران به تبریز مبنی بر عدم استحکام مشروطیت و بی اعتنائی دولت به مجلس و حاضر نشدن وزراء بقبول مسئولیت در مقابل مجلس و اقدام مستبدانه عمال دولت در ولایات میرسید اندیشهی زیاد حاصل شد و غیظی در مراکز ملی شدت میگرفت و عاقبت بر اثر مکتوبی که اینجانب بیکی از پیشروان مشروطیت در تبریز (یعنی مرحوم میرزا محمدعلیخان تربیت) نوشته و از همین سستی کار مجلس سخن گفته بودم انفجاری حاصل گشته و آشوب عظیمی برپا شد. این هیجان در 21 ذی الحجه 1324 که یک روز پس از وصول مکتوب مزبور بود واقع شد و بسیار شدت گرفت و مردم بازار را بسته ازدحام در انجمن و تلگرافخانه نمودند و بنای مبادلهی تلگراف با طهران گذاشته و شکایت از عدم جریان مشروطیت و ناقص و اسمی بودن آن در طهران و بیاعتنائی دولت به مجلس کردند. داستان این انقلاب که یک هفته طول کشید و عاقبت با صدور دستخط صریح شاه بقبول مشروطیت و مقتضیات آن و تشکیل هیأتی در مجلس برای تکمیل اصول قانون اساسی سکون حاصل شد در کتب و نوشتههای راجع بتاریخ مشروطیت مذکور است. هیأت مزبور که حاج سید نصرالله اخوی و سعدالدوله و محقق الدوله و حاج امین الضرب و این جانب و دو سه نفر دیگر عضو آن بودیم بلافاصله مشغول بکار شد. و نتیجهی مهم آن همانا تدوین متمم قانون اساسی شد مشتمل بر 107 اصل که بر اصول 51 گانه قانون اساسی اولی (یا نظامنامه اساسی) اضافه شد و در واقع اساس اصلی مشروطیت و حقوق ملت و سلطنت و تقسیم قوای سه گانه مملکت و اصول مربوط بعدلیه و مالیه در این متمم مندرج شد، و نیز عزل نوز بلژیکی از وزارت گمرکات انجام گرفت.
اگر این قیام و هیجان تبریز واقع نشده بود اصلاً مشروطیت کامل برقرار نمیشد و دولت اعتنائی به مجلس نداشت و وزراء به حضور در مجلس تن در نمیدادند و قبول مسئولیت در مقابل مجلس نداشتند و حتی در طهران کلمه مشروطیت در میان نبود و من یاد دارم که وقتیکه من در اولین نطق خودم در مجلس سخن از مشروطیت گفتم وقتیکه بیرون آمدم مردم بمن گفتند شما عجب جرأتی کردید و این کلمه را بر زبان راندید. وقتیکه در روز ورود هفت نفر از وکلای آذربایجان جلسهای در خانهی صدراعظم مشیرالدوله حوالی غروب تشکیل شد و علاوه بر وکلای جدیدالورود آذربایجان (که همان روز ورود بطهران و منزل گرفتن در خانهی حاج محمد اسمعیل مغازه از تبریز به تلگرافخانه احضار شده و شکایات تبریزیان را شنیده بودند) که بهمان جلسه رفتند و سیعدالدوله و حاج معین التجار و حاج امین الضرب و حاج محمد اسعمیل و مرتضوی و حاج سید محمد صراف و اینجانب و بعضی دیگر از وکلای مجلس حاضر بودند در مقابل حرف یکی از حاضرین که گفت مگر ما دولت مشروطه نداریم و چرا به مقتضیات مشروطیت عمل نمیشود مشیرالدوله (میرزا نصرالله خان) گفت خیر اینجا مشروطه نیست و شاه فقط مجلسی بشما داده که بنشینید و در قوانین مملکتی شور کنید و این حرف او باعث شدت فوق العاده هیجان گردید و در لفظ مشروطه اصرار شد و همانجا سید محمد صراف بلند شده و گفت:
«قربان در دولت خواهی عرض میکنم که اگر امشب این کار اصلاح نشود فردا طهران هم مثل تبریز خواهد شد» مشیرالدوله متغیر شده و گفت نیکی نیست که از دستتان برنیاید.
داستان دوره اول مشروطیت طولانی است و پر از وقایع مهمه و انقلابی. جای آرزو است که تاریخ این دوره و همچنین مجلس دوم تا اولتیماتوم روس در سنه 1329 و اخراج شوستر از ایران بدقت و صحت تدوین میشد من فعلاً در این صحبت قادر به حکایت و بیان کامل این تاریخ حتی به تلخیص نیستم و تصور میکنم ادای حق مطلب بر وجه کامل ولو باختصار لااقل محتاج به هفت الی ده خطابه یا ساعتی است که لب مطالب با حذف حشو و زواید غیر مهم بیان شود و کاش سلسله دروسی در یکی از مدارس مخصوصاً برای این قسمت تاریخ برقرار گردد که مطالب صحیح بیان و تدوین شود من بیاندازه متأسفم که این تاریخ جائی تدوین نشده و تا آنجا که من اطلاع دارم چند کتابی که در این موضوع نوشته شده مملو از اشتباهات و خلط و خطا است یا حاوی مطالبی مشوب به غرض و حب و بغض و تمایلات شخصی و خلاف حقیقت و یا گاهی روایات ناصحیح و بیاساس و غالباً قسمت زیادی افسانه و حدسیات یا مبنی بر احساسات افراطی ناشی از شور و هیجان قلبی است که از هر مطلبی آنچه را که با میل شخصی نویسنده موافق است با مبالغه و بدون تقید بحقیقت درج میکند و بسا اوقات شخص خود نویسنده و خانوادهی او مرکز دائره جریان امور و مصدر و منشأ غالب وقایع قرار داده میشود و بعـــلاوه عقاید سیاسی و تصورات انفسی خود را دخالت میدهند و بهر حال بدبختانه و هم و سادهلوحی یا مسموعات افسانهآمیز در مندرجات آنها غالب است.
از نوشتههای فارسی کتاب تاریخ مشروطیت مرحوم کسروی از حیث ثبت تاریخ روز و ماه و سال وقایع سودمند است (اگرچه با سادهلوحی تاریخها را بقهقرا برطبق سال و ماه شمسی معمول فعلی برگردانیده است) ولی بسیاری از مندرجات آن خلاف حقیقت است و پر از اشتباه و بیان تفصیلی این مطلب موجب اطناب میشود لکن از مطالبی که خود اینجانب شاهد عینی آنها بودم و آنجا بکلی برخلاف حقیقت ثبت شده ممکن نیست متأثر و متأسف نباشم حتی در باب خود من چیزهائی نوشته که اساس ندارد و یکجا (بخش سوم کتاب او صفحه 64) متن تلگرافی را از قول من بانجمن تبریز که بزعم او یکی دو روز قبل از تخریب مجلس اول مخابره شده درج کرده که جای حیرت است و معلوم نیست چه کسی آنرا اختراع نموده است. کسروی آنرا تلگراف رمز خوانده در صورتیکه من در تبریز با کسی رمزی نداشتم و فقط مستشارالدوله مرحوم با ثقة الاسلام و حاج میرزا ابراهیم آقا با بعضی از اعضای انجمن تبریز رمز داشتند و غالباً تلگراف رمز میکردند. البته منظور آن نیست که مطالبی متضمن طعن بر من و بعضی دیگر از آنها که در جریان کار مشروطیت داخل بودند نوشته شده که خردهگیری و انتقاد اصلاً هیچ عیبی ندارد و اگر عقایدی در امور اظهار کرده که با عقاید من و دیگران موافق نیست و به تندی آن عقاید را بیان نموده موجب ایرادی باو نیست و فقط آنچه از جملههای اخباریه او مطابق واقع حقیقت نیست موجب تأسف است بلکه منظور آنست که بعضی از مطالب مطلقاً بی اساس است و نمیخواهم وقت آقایان را مشغول بیان صحیح نبودن بعضی مطالب بکنم. و البته باید گفته شود که مرحوم کسروی از حیث فضل تحقیق شایستهی ذکر خیر و قدردانی است. چند کتاب بزبانهای خارجی و بیشتر انگلیسی هم راجع بوقایع عهد مشروطیت ایران موجود است که آنها هم اشتباهات یا مطالب خلاف حقیقت دارند و از آن میان بنظر من کتاب انقلاب ایران تألیف ادوارد براون بهترین همه آن تألیفات است و نیز کتاب آبی انگلیسی منتشر در سالهای 1909 تا 1914 مسیحی البته مطابق دقت و صحت است و همچنین شاید تاحدی کتاب نارنجی روس. این جمله سخن در این باب یک نتیجه میتواند داشته باشد و آن اینست که اگر احیاناً با همهی انحطاطی که در شوق و علاقه به علم مجرد در ادوار اخیره مشهود است یکی از جوانان یا برنایان پیدا شود که هوس و علاقهای باین امر داشته باشد که تاریخ ادوار اولیه مشروطیت یا بطور کلی تاریخ معاصر ایران را بطور نهایت دقت و صحت خالی از هر نوع شائبه انحراف و غرض و حدس و قیاس بطور خلاصه و لب برشتهی تحریر بکشد و یا رسالهی اجتهادیه برای خود در این موضوع بنویسد اینجانب حاضرم در این ایام اخیر عمر خودم حقایق تاریخی را با نهایت بیطرفی و بیغرضی و مطابق عین واقع بدون یک نقطه تحریف باو بیان و توضیح نموده با او همکاری کنم بدون انتظار آنکه اسمی از من مطلقاً در ضمن تألیف او برده شود و این کار بلاشک این مزیت فوق العاده و استثنائی دارد که من بدون تزکیه نفس توانم گفت که در تقید بحقیقت و دخالت ندادن بهیچ نوع شائبهی عقیدهی شخصی و امیال نفسانی و غرض و طرفگیری به منتهای درجهی امکان بشری و غایة القصوای آنچه برای یک انسان متصور است ساعی بوده و اگرچه ادعای آن ندارم که ممتاز و منحصر بفردم ولی بهرحال مجرد و منزه از ادنی حب و بغض و مبالغه و نفوذ و تأثیر اعتقادات اجتماعی و سیاسی و تعصبات دینی هستم و از طرف دیگر حافظهی نسبتاً خوب و بلکه بیش از عادی دارم و این دو صفت در مقابل هزاران نقیصه و عیب و جهل مفرط شاید تنها سرمایهی من است.
دامنه تاریخ مشروطیت دراز است و مقصور بدوره دوم مجلس شورای ملی نیست بلکه جریان 17 دورهی دیگر مجلس را نیز شامل است و شاید با دو سه خطابه دیگر هم پایان نیافته و، حق مطلب کماینبغی ادا نتواند شد. شخصاً معتقدم که در خاتمه هر خطابهای مناسب است ده پانزده دقیقه هم فرصتی به مستمعین داده شود که سئوالاتی که بنظرشان برسد بکنند و توضیح بخواهند و کاش این روش مثل آنچه در ممالکی دیگر مرسوم است اینجا نیز معمول شود. لذا با کمال احترام بحاضرین عرض میکنم که حقیر بجواب هر سئوالی که کرده شود حاضرم.
مجلس اول تنها مجلس مقننه نبود بلکه در آن واحد هم مجلس ملی بود و هم مجلس مؤسس که بفرنگی assemblée constituante گویند و در ایران بترجمه ناصحیح بتقلید عثمانیان مجلس مؤسسان گفته شده است و در واقع بیش از همه مجلس انقلابی بود. این مجلس کارهای زیاد و بزرگ انجام داد که مجالس بعدی جمعاً آن اندازه کار صورت نداده و البته ابتدا بیشتر کارهای عمدهی آن منفی بود یعنی برانداختن اصول قرون وسطائی موجود عهد قاجاریه. آن مجلس نه تنها اوضاع ملولک الطوایفی جاری را تدریجاً برانداخت و فئودالهای بزرگ و مقتدر و جبار شهری و عشایری و روحانی را ریشهکن نمود و نیمه پادشاهان ولایات را سرنگون و مقهور و مطرود ساخت اصلاحات اداری و مالی عمده نیز کرد. دولت و هیأت وزراء و حکام حقوقبگیر بوجود آورد و وزارتهای لقبی را (مثل وزیر دواب و غیر که گفته شد 57 لقب وزارت بیمعنی وجود داشته) منسوخ نمود. به تأسیس بانك ملی اقدام کرد بودجه مملکت را که در دورهی مظفرالدین شاه باعلا درجه خرابی و اغتشاش رسیده و مانند زمان حاج میرزا آغاسی شده بود اصلاح و تعدیل نمود و تفاوت عمل را جمع مالیات کرده تسعیر و تیول را موقوف و منسوخ کرد. بودجهی ایران در آنوقت عبارت بود از 7 ملیون و سه ربع ملیون تومان عایدات اسمی و ده ملیون در همه ربع ملیون تومان مخارج که بیشتر مخارج هم عبارت بود از مستمریات باطله باعیان و شاهزادگان و بعضی آخوندهای دعاگو و غیرهم.
پسران پادشاهان و دختران آنها که عده زیادی بودند مستمریهائی گزاف داشتند در صورتیکه مستمریهای متعارفی اشخاص خوردهپا غالباً عبارت بود از ده تومان تا صد تومان در سال مستمریهای بزرگان و اعیان و مقربان دربار و رجال تا دو سه هزار تومان در سال بود. پسران پادشاهان هر یک بیشتر از بیست هزار تومان در سال میگرفتند مثلاً بجز ناصرالدین میرزا که تا آنجا که خاطرم میآید هفت هزار تومان داشت باقی بیش از مضاعف این رقم داشتند. دو نفر از پسران مظفرالدین شاه (که حالا هم در قید حیات هستند) هر یک 24هزار تومان و کامران میرزا برادر مظفرالدین شاه نقداً و جنساً 29 هزار تومان و ظل السلطان برادر مظفرالدین که شاید نمرهی اول متمولین در ایران بود 75 هزار تومان و شعاع السطنه که از همه بیشتر میگرفت 115 هزار تومان مستمری داشت. مجلس شورای ملی بهر یک از پسران بلافصل پادشاهان که بیشتر از 12 هزار تومان مستمری داشت فقط 12 هزار تومان باقی گذاشت و برای هر یک از دختران فقط 1200تومان در سال و همهی این ارقام سالیانه بود نه ماهانه مثل حالا، واضح است که در مقام تعیین قیمت واقعی این مستمریات باید میزان ارزش پول را در آنوقت در نظر آورد یعنی مثلاً شعاع السلطنه یک و نیم درصد کل بودجه را میبرد که بحساب میزان امروز معادل میشود با کسی که امروز سی ملیون تومان در سال مواجب بگیرد.
کمیسیون مالیه مجلس (که باصطلاح حالیه کمیسیون بودجه هم بود) در ظرف مدت هفت ماه تمام کار دائمی تمام روز با قطع و تقلیل آن «حقوق» باطله و موقوفی تیولات و تسعیر غله مالیاتی و جمع تفاوت عمل بر اصل مالیات، بودجه را موازنه کرد. مقطوعات مستمریات در یک کتابچه جداگانه چاپ شده است. این کار موازنهی بودجه و قطع مستمریات گزاف کار بسیار بسیار سخت و رشیدانه و در واقع کار رستم بود و تصادم داشت با مبارزهها و کشمکشهای عظیم و چندین غوغا و حتی قیام مستمریخورها و چه خوب گفت مرحوم بهبهانی در مجلس که ناصرالدین شاه با همه قدرتش از اجرای نظیر این کار عاجز شد مخصوصاً وقتیکه برای شاه مقرری تعیین کردند یعنی ششصد هزار تومان نقد و پنج هزار خروار غله و ده هزار خروار کاه در سال، او خیلی ناراضی شد. و همه مستخدمین دربار را جواب گفت که مجلس حقوق شما را تماماً حذف کرده و این بودجه سلطنتی که مقرر شده برای شخص من است. در نتیجه همهی اجزای دستگاههای بیوتات سلطنتی از کالسگه خانه و اصطبل و صندوقخانه و پیش خدمتها و غلامان و سریداران و ناظر آشپزخانه و شاطرها و غلام پیشخدمتها و فراشخانه و باغبانها و غیره و غیره و غیره همه یکباره بواسطهی وحشت از قطع نان خودشان در مسجد شیخ عبدالحسین چادر زده و اجتماع و غوغا کردند و زحمت کلی برای مجلس فراهم آوردند و عاقبت محمدعلی شاه در مقابل حملات مجلس رام شد.
دورهی مجلس اول تماماً انقلابی بود و هر چند روز و چند دقیقه و چند هفته یک کشمکش شدیدی بین دربار و مجلس پیش میآمد که حکایت همه آنها و شمردن از گنجایش خطابه خارج است و رویهمرفته بطور کلی کار اساسی و عظیم مجلس استقرار مشروطیت و شکستن سد و طلسم استبداد بود. برای همین لفظ مشروطیت مبارزهی شدید بوقوع آمد که ذکر شد که مشیرالدوله گفت شاه مشروطه نداده و مجلس مرحمت کرده است و درواقع میخواستند مجلس را همان عدالتخانه که اصطلاح اولی بود قرار دهند. در نتیجهی قیام آذربایجان که ذکر شد و انفلاب سخت در تبربز و طهران و کشمکش زیاد با شاه و عدم قبول وی این کلمه را و اصرار مجلس در حفظ همین لفظ قریب یک هفته مذاکرات رد و بدل میشد و هر دو طرف ایستادگی میکردند و عاقبت شاه گفت من مشروطه را قبول ندارم و مشروعه میدهم و بدین وسیله اختلافی در خود مجلس ایجاد کرد و علماء این پیشنهاد را قبول کردند و تقریباً کم مانده بود که حرف دولتیان پیش برود و آزادیطلبان مجلس هم در مقابل آخوندها عاجز میشدند که از یک گوشهی مجلس مشهدی باقر وکیل صنف بقال فریاد سختی برآورد و به علماء گفت آقایان قربان شما ما یقه چرکینهای عوام این اصطلاحات عربی و اینها سرمان نمیشود ما جانی کنده و مشروطه گرفتهایم حالا شما میخواهید آنرا فدا کرده و از دست بدهید ما زیر بار نمیرویم. این نعرهی وکیل مؤمن و مقدس آقایان را عقب راند و لفظ مشروطه را نجات داد و عاقبت با دستخط شاه که نزاع حل شد هم لفظ مشروطه و هم کنستی توسیون هر دو ذکر شد در این میان بی مناسبت نیست که گفته شود که سعدالدوله هم برخلاف لفظ مشروطه برخاسته و میگفت کلمهی مشروطه ترجمهی غلطی است از فرانسه که اشتباهاً کنستی توسیونل را کوندیسیونل خواندهاند که البته مغالطه بود و صحیح نبود و چنانکه گفتیم مشروطه از عثمانی آمده و اصلاً گویا از شارت فرنگی است.
این قصه هم بیمزه نیست که در اول امر نهضت مشروطیت در تبریز هم یکی از علماء (آقامیرزا صادق آقا مجتهد معروف) در مقابل مردم مشروطه طلب که پیش او رفته و اصرار داشتند او هم همراهی کند گفت این چیزی که شما میخواهید چیست و معنی آن کدام است وقتیکه بیان کردند که منظور حکومت ملی است گفت این چیز که از ممالک دیگر آمده آیا آنجاها اسمی بزبان خود آنها ندارد وقتی گفتند کنستیتوسیون گفت خوبست همین کلمه را بگیرید که در مرکز اصلی خودش معنی و تعریف جامع ثابت غیرقابل تغییر دارد و نمیتوان بعدها تحریف و تفسیر ناصحیح کرد اما اگر کلمهی عربی مشروطه بگوئید اختیار کار و تفسیر و معنی آنرا بدست ما دادهاید و ما خواهیم گفت شرط یشرط و هوشارط و ذاک مشروط آنوقت روزی میگوئیم مشروط به نبودن آزادی یا مشروط بحکم علماء و هکذا و هکذا.
از زحمات خیلی بزرگ و کشمکشها یکی مقاومت شدید جمعی از علماء برضد بعضی از اصول متمم قانون اساسی بود و مخصوصاً اصل مربوط به مساوات همهی ایرانیان در مقابل قانون که البته شامل مسلم و غیرمسلم هم میشد و اصل مربوط به دیوانخانهی عدلیه و مرجع تظلمات بودن آن و در باب اصرار در درج اصل راجع به نظارت علماء در قوانین که داستان درازی پیدا کرد و پس از هفت ماه کشمکش که گاهی خیلی شدید بود مجلس با پشتیبانی انجمنهای طهران و اصرار و ایستادگی شدید تبریز و 27 روز بستن بازار در آنجا و تحصن در تلگرافخانه و ماندن وکلا در مجلس و حتی آوردن رختخواب بهبهانی به مجلس و تحصن انجمن مرکزی طهران که نماینده بیش از 140 عدد از انجمنهای طهران بود در حوضخانهی مجلس شوری چندین روز و اصرار دائمی آنها برای این کار بانجام کار متمم قانون اساسی کامیاب گشت که عاقبت در 29 شعبان 1325 امضا شد.
گرفتاریها و اشکالات خارجی مملکت هم کمتر از کشمکشهای داخلی نبود تجاوزات سرحدی عثمانیها و تصرف منطقههای ایرانی نزدیک به حدود و تجاوز روسها به مغان و فشارهای ناحق آنها بایران و ائتلاف روس و انگلیس و تقسیم ایران بمناطق نفوذ که ضربت عظیمی باستقلال ایران بود مجلس را دائماً مشغول میداشت که بقدر مقدور مقاومت میکرد و در اضطراب دائمی بود.
سلسله انقلابات و منازعات و هیجانات و مبارزات بین ملت و مجلس از طرفی و دربار و عناصر استبدادی بسیار شریر محیط بدربار از طرف دیگر منتهی به حملات مستبدین و عمال دربار در ولایات برای اطفای شمع آزادی ملت شد مانند فتنهی پسر رحیم خان چلبیانلو در آذربایجان و مقاومت خان ماکو و بعد فتنهی میدان توپخانه و اجتماع مخالفین مشروطه در آنجا از الواط و دستههای بسته بدربار و بعضی آخوندها و صف آرائی طرفداران مشروطیت اطراف مجلس در اواخر سال 1325 (5 ذی القعده) و پس از کشاکش زیاد و زد و خوردهای جزئی باز شاه تسلیم شد و پشت قرآن مهر کرده قسم خورد که مشروطیت را تقویت نماید و پیمانی برای صلح و صفا بسته شد که ادوارد براون آن فتنه را کودتای عقیم نامیده است و پس از آن بتدریج نزدیکی و گرمی بین مجلس و دولت و دربار حاصل گردید تا آنکه بناگاه بمب اندازی به اتومبیل شاه همه رشتهها را پنبه کرد. قبل از این واقعهی اخیر مساعی مستمر و متوالی زیادی بعمل آمد که روز بروز میان مجلس و ملت و دربار و شخص شاه نزدیکی بیشتری حاصل شود و اقدامات مؤثر بسیاری در این امر شد حتی برای جلب قلوب ملیون بشاه از طرف بعضی پیشنهاد شد که استمالتی از ناصرالملک بعمل بیاورند.
در واقعهی میدان توپخانه محمدعلی شاه همهی وزراء را با رئیس الوزراء که ناصرالملك بود احضار کرده و توقیف نمود و ناصرالملك را بنابر گفته خود او حبس نموده و حتی مشارالیه وحشت و سوءظن کرده بود که میخواهند قصد جان او را کنند و سفارت انگلیس اقدام باستخلاص او کرد و او مرخص و روانهی اروپا شد. حالا برای جلب قلوب مردم شاه تلگرافی باو در پاریس مخابره کرد که بنابر دعوی مرحوم حاج مفاخرالدوله نبوی وی آن را انشاء نموده بود و آن شعری بود گویا از شمس تبریزی باین مضمون:
ناصرالملک «هله نومید نباشی که ترا شاه براند *** گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو به بندد برو و صبر کن آنجا *** پسر صبر ترا او پسر صدر نشاند
حال شما چطور است»
بعد از حادثهی بمب شاه خیلی ملول و آزرده شد و امید او از سازش با مجلس منقطع گردید و در واقع کمکم مهیای برطرف کردن مجلس و تغییر وضع شد و شاید هم واقعاً تصور کرد که مشروطه خواهان قصد جان او را دارند. تندی افراطی بعضی جرائد ملی و عدم رعایت ادب لازم هم او را سخت برآشفته نمود، ظاهراً اگر مدارای بیشتری با او میشد امکان سازش منتفی نبود و از طرف دیگر هم اگر وی مجلس را منحل کرده یا از میان برده بود و بلافاصله مجلس دیگر معتدلتری ایجاد نموده بود و اشخاص اصلاح طلب و ترقیخواه تربیت شده دور خود جمع کرده وزرای خیرخواه و مقبول عامه انتخاب میکرد شاید اینهمه ملامت که بعداً باو شد حقاً متوجه او نمیشد. حقاً باید گفت که از لحاظ تاریخ نویسی باید محاکمات تاریخ خیلی خیلی منصفانه و عادلانه و بیغرضانه باشد و حکم ناحقی برخلاف انصاف دربارهی کسی یا واقعهای نباید داده شود و حب و بغض شخصی ابداً و مطلقاً دربارهی بهترین دوستان یا بدترین دشمنان شخصی نباید دخالت و اثر داشته باشد و باصطلاح حکمت امروز حکمها باید همیشه آفاقی Objectif باشد نه انفسی Subjectif و اگر عقیدهی مرا بخواهید تاریخ گو و تاریخ نویس اصلاً هیچ حکمی نباید بدهد مگر بر مبنای حقایق شهودی مسلمه و قطعی و حتی اگر آن حکم را هم پس از ثبت حقایق جزمی وقایع جاریه و روایات صد در صد قابل اعتماد و خالی از هر شک و شبهه و غیر مبنی بر حدس و قیاس و احتمالات بشنونده و خواننده واگذار نماید اصلح است و میترسم که این طریقه نزد تاریخ نویسان ما بسیار بسیار کم پیروی شده و میشود و شاهد آن اجتهادات مرحوم کسروی و سیاست بافی او است که لااقل سه ربع کتاب او را سست و دور از حقیقت ساخته است. البته ملاحظه فرمودهاید که چقدر مجلس را انتقاد و ملامت کرده که ملایمت و مدارا کردند ورنه پیش میبردند و غالب میشدند بعضی دیگر از تاریخ نویسان هم سادهلوحانه همین طور ادعا کردهاند و حقیقت آنست که هیچ حرفی از این بیشتر از حقیقت و فراست دور نیست. خطاهای آن مرحوم خارج از حساب است و جز وقوع فلان حادثه در فلان روز و ماه دیگر کمتر مطلبی کتاب او دارای صحت و کمتر تفسیری موافق عقل است.
چنانکه گفتیم نسبت به محمدعلی شاه هم بعضی بیعدالتیها شد ولی عیب آن شخص بدبخت تنها در مخالفت با مجلس اول نبود بلکه معایب خیلی فاحش و مفاسد بسیار و بیعقلیها و نادانیها و اوهام و خرافات و هم اعمال بد و قبیح بافراط و طمع مالی بیش از اندازه و مصاحبین سفیه و ابله و فاسد و افسد داشت که شرح آنها در صد صفحه نگنجد و همان نقائص و فسادها بیشتر موجب سرنگونی او شد. مرحوم امام جمعه خوئی گاهی در مواقع صدور حرکت بسیار خلاف از شاه میگفت که باید خدا را شکر کرد که این گونه کارها باعث تقویت مشروطیت میشود. آن بدبخت خیلی هم پیرو خرافات و عقاید عوامانه بود و بآخوندهای نادان و فاسد میگروید اعمال روزانهاش با استخاره انجام میشد و چنانکه شاید بعضی از آقایان در مجله یادگار ملاحظه فرمودهاند برای مبارزه با مجلس و تخریب آن هم استخاره کرده و وقتی وی در سفارت روس در زرگنده متحص بود و ما برای عقد مقاوله نامه راجع بکار او آنجا میرفتیم روزی نایب آن سفارت بارانوفسکی گفت که این پادشاه سابق شما از صبح تا شام فال میگشاید و مقصودش همان استخاره بود. مثالی از طمع مفرط او آنست که مرحوم مجید الملک تبریزی که از نزدیکان درباری وی درعهد ولایت عهدش بود نقل کرد که روزی در باغ شمال تبریز کنار استخر دائرهوار ایستاده بودیم ولیعهد صحبت از آرزوهای اشخاص کرد و گفت بزرگترین آرزوی او آنست که حاکم کرمان بشود و این حرف مثل توهینی بآذربایجان تلقی شد و بما برخورد و گفتیم قربان این چه فرمایشی است آذربایجان همیشه مقام بزرگی در ایران داشته و ولیعهد نشین بوده است چرا کرمان را بآن ترجیح میدهید. در جواب گفت سفیه مباش اگر در کرمان پوست مردم را بکنید صدائی در نمیآید اما اهل این ولایت پر شر و شور هستند و غوغا میکنند.
البته مشروطیت ابتدائی ایران و مجلس ملی هم نقائص و معایبی داشت و گاهی حتی معایب فاحشی داشت ولی معذلک هرگز قابل قیاس با حکومت استبدادی نبود و شاید صد یک معایب آن نوع اداره را نداشت.
صفای ظاهری و آشتی بین شاه و مجلس و ملت بعد از واقعه میدان توپخانه در ذی القعده 1325 تا اواخر محرم 1326 یعنی حادثه بمب انداختن بشاه دوام کرد و روز بروز بهتر میشد تا آنکه آن واقعه و پیدا نشدن مرتکبین آن بکلی وضع را عوض کرد و محمدعلی شاه عاقبت مصمم به تغییر وضع شد و بتدریج تدارک کار را میدید. جمعآوری قشون در طهران و مشاورت مفصل او با سران و ارکان استبداد قدیم مانند پدرزن خود کامران میرزا و امیر بهادر در جنگ و بعضی از علمای بانفوذ طرفدار استبداد و مخصوصاً تشویق شدن او از طرف شاپشال و بواسطهی او ارتباط و مشاوره با سفیر بسیار ارتجاعی روس هارتویك و شاید تا حدی اعتماد به همراهی قبلی مارلینک شارژدافر انگلیس که شخصاً مخالف نهضت آزادی در ایران بود و طرح نقشهی اقدامات بالیاخوف رئیس روسی قزاقخانه و تشویق شدن از طرف او همه مقدماتی است که اگرچه علم مستقیم درباره آنها نداریم ولی از آثار نمایان حدس قوی بوجود این مقدمات میتوانیم بزنیم شاه را بانجام این منظور خود مصمم گردانید و اولین حرکت او خارج شدن از طهران بود با غوغا و جنجال بزرگ در 3 جمادی الاولی که شرح آن در تواریخ مدون آمده است. بعضی انجمنهای انقلابی طهران صحبت از اقدام فوری و اعلان مبارزه کردند لکن پیشروان مشروطیت صلاح در آغاز زد و خورد از طرف مشروطه طلبان نمیدانستند خصوصاً که بلافاصله قبل از این واقعه یعنی در 2 جمادی الاولی سفیر روس و انگلیس از شمیران بوزیر امور خارجه مشیرالدوله تلگرافی بزبان فرانسه فرستادند که باید او را به بینند و در آنجا گفتند «برای مذاکره اوضاع فعلی که بنظر ما وحشت انگیز میآید» و وقتیکه آمدند با لحن بسیار تهدید آمیز اخطار کردند که اگر ملیون برخلاف شاه اقدامی کرده و موقع او را بخطر بیندازند روسیه مداخله میکند آنها در تلگراف گفته بودند که ساعت سه و نیم میآیند و تقاضا کرده بودند که عضدالملک و ممتازالملک رئیس مجلس هم آنجا باشند. رئیس مجلس از حضور امتناع کرد و صلاح دانسته نشد که عضدالملک هم حضور بیابد. شرح این مطلب را مرحوم ادوارد براون از قول من با نقل عین عبارت فرانسوی تلگراف که در حافظهی من مانده بود در کتاب خود ثبت کرده و چون مشیرالدوله بلافاصله از پذیرائی آن دو مأمور سیاسی خارجی همان روز به مجلس آمده و تقاضای فوری مذاکره با رئیس مجلس و کمیسیون خارجه که مستشارالدوله و من هم عضو آن بودیم نمود و ما را بعجله دعوت به مجلس کردند و حکایت او را شنیدیم و بسیار نگران و مشوش شدیم آن بود که روز بعد که شاه از شهر بیرون رفت و مشغول جمع آوری اردو شد و انجمنها قصد مقابله نمودند ما بآنها نصیحت دادیم که اقدام تجاوزی نکنند و البته در این نصیحت همهی عقلا و البته رئیس مجلس ممتازالدوله و مشیرالدوله موافق بودند. و این عمل که ظاهراً شکی در عاقلانه بودن آن نمیتوان کرد مورد ایراد و ملامت کسروی شده که در آن وقت خبری از جریان مشروطیت نداشت. چیز بامزه که سفیر روس در ملاقات با مشیرالدوله در ضمن بیانات خود گفته بود این بود که در مدافعه از شاه و نکوهش مخالفت ملیون با بعضی از اطرافیان او سخن از امیر بهادر جنگ رانده و گفته بود که با این پاسبان وفادار شاه که مثل سگ پشت در او میخوابد و حراست میکند چه کار دارند این آدم عامی است که در موقعی که با مظفرالدین شاه به روسیه رفته بود همیشه در موقع معرفی خود برجال روس که میخواست اصطلاح روسی بگوید بخود مینستر دراوا بجای مینستر دوارا میگفت یعنی بجای وزیر دربار وزیر چوب و هیزم.
کشمکش بین دربار و ملت و مجلس 20 روز طول کشید و شاه شهر را بحالت نظامی درآورده و دست باقداماتی میزد و در حالیکه ملت و مجلس دور کردن چند نفر را از حوالی دربار میخواست که از آن جمله بود شاپشال و امیر بهادر جنگ که بسفارت روس پناه برده و متحصن شده بود شاه هم تبعید چند نفر از سران ملت را باصرار میخواست و حتی قصد توقیف آنان را داشت و یکی را که میرزا سلیمان خان میکده باشد گرفتار و حبس نمود و باقی که ملک المتکلمین و آقا سید جمال الدین و میرزا جهانگیر خان مدیر صور اسرافیل و دهخدا و میرزا داودخان علی آبادی و مساوات و غیرهم بودند (گمان میکنم بهاءالواعظین هم در آن میان بود.) از بیم گرفتاری در مجلس شوری متحصن شدند و در اطاق فوقانی مغربی باغ اندرون مجلس (که حالا جزو مطبعهی مجلس شده) مقیم بودند. عاقبت روز 23 جمادی الاولی قزاقها از صبح خیلی زود مجلس را محاصره نموده و چنانکه داستان آن معروف است مجلس را توپ باران کردند.
داستان آن 20 روز کشمکش شدید بین روز بیرون رفتن شاه از تهران و توپ بستن مجلس خود بسیار پرحوادث و قصهی درازی است. مجلس هیأتی پیش شاه فرستاد و شرحی نوشت که شاید غائله را بخواباند. مشروحه مجلس بقلم مرحوم مستشار الدوله بود و عبارتی که در آنجا آمده مبنی بر آنکه سالیان دراز مملکت ایران با استبداد اداره میشد و سرنوشت مردم «بسته بود بموئی موسوم باراده ملوکانه» شاه را خوش نیامده و بر غیظ او افزود.
ادامه دارد...
پینوشت:
1- در جمله معترضه بیمزه نیست گفته شود که میرزا آقاخان، آن اوقات جان داود را احضار کرد و باو گفت میرزا داود آیا این صحیح است که میگویند فرنگیها سطح کره زمین را روی کاغذ آورده و نقش کردهاند جواب داد بلی قربان صحیح است میرزا آقاخان گفت پس یک نسخه از آن کاغذ را بیاور به بینیم و وقتیکه جان داود یک نقشه جغرافیائی پیش او برده و گسترد وی پرسید حالا بگو به بینم که این امریکا که میگویند کجای این نقشه است مشارالیه تعظیمی کرده و گفت قربان میل مبارک بکجا است که آنجا باشد؟؟!
این حکایت را مرحوم مؤتمن الملک (میرزا حسین خان پیرنیا) برای اینجانب روایت کرد و البته صحت و سقم آن بعهدهی او یا در واقع بعهده راوی اصلی است که براى او حکایت کرد.
افشار، ایرج؛ (1386)، مقالات تقیزاده (جلد یکم) مشروطیت، تهران: توس، چاپ اول.