نویسنده: محمد عبدالهپور چناری
نقد لیواشتروس بر الهیات سیاسی کارل اشمیت
اشتراوس و اشمیت هر دو متفکر قرن بیستم هستند که بعدها بر اندیشمندان دیگر تأثیرات زیادی بر جای گذاشتند. اما جدا از اشتراک آنان در ملیت آلمانی، در مقابل، نظریهشان در باب الهیات سیاسی، با یکدیگر تمایزهای اساسی دارد؛ تا جایی که اشتراوس خود را ناقد الهیات سیاسی اشمیت میداند. از این رو، شاهد این هستیم که یکی مانند اشمیت در سنت کاتولیکی پرورش مییابد، ولی در جوانی دست از باورهای مذهبیاش میشوید؛ تا جایی که خود او حوالی پایان جنگ جهانی اول، باور کاتولیکیاش را به عنوان یک باور «جابهجاشده» توصیف میکند. از همین رو، به تفسیر برخی مفسران، از جمله رافائل گراس، «باید اشمیت را به عنوان حامل سنت الهیات سیاسی آتئیستی تلقی کرد.»
اما اشتراوس در یک سنت یهودی برگ میشود و این باور مذهبی را تا پایان با خود حفظ میکند. در نتیجه، در ساحت نظر تلاشاش در الهیات سیاسی برای بازگرداندن اعتدال بین «عقل و وحی» است، اعتدالی که توسط مدرنیته، به نفع عقل به هم خورده بود. باز همین باور مذهبی است که باعث میشود یکی از آنان در دوران سیطرهی هیتلر در آلمان ماندگار شود؛ تا جایی که در سال 1933 میلادی، با پیوستن به حزب نازی، برای خویش اعتباری دستوپا میکند. اما با برگشتن بخت از حزب نازی در سال 1945، این بخت نیز از وی به دلیل باورهای سیاسی بر میگردد و این بار با حفظ همین باور سیاسی، وی گوشهی عزلت را بر ماندن در کرسی قدرت و تعلیم، در برابر هجمههای تند منتقدان سیاسی برای خویش بر میگزیند.
در مقابل، اشتراوس به دلیل همین باور مذهبی - یهودیاش، در زمانهی قدرتیابی هیتلر و سیاستهای ضد یهودیاش، همچون دیگر اندیشمندان یهودی، مجبور به جلای وطن میشود و دست به مهاجرت به آمریکا میزند و روزگار خویش را با تدریس در دانشگاه شیکاگو و بعضاً در هاروراد میگذارند. پس این سرنوشت غریب باعث میشود که یکی از آنان طعم قدرت و دیگری طعم غربت را بچشد.
روش علیه روش
حال با چنین پسزمینهای، هر دو آنان به یک مسئلهی واحد میپردازند که از آن تحت عنوان «مسئلهی الهیاتی - سیاسی» یاد میشود. از این رو، روشهایی که آنان برای فهم این مسئله به کار میبرند بعضاً علیه روش دیگری است. به نظر اشمیت، زمانی میتوان به فهم مسئلهی الهیاتی سیاسی نائل شد که روششناسی خاصی متناسب با آن انتخاب شود و این روششناسی همانا «جامعهشناسی مفهوم حاکمیت» است؛ بدین معنا که فهم الهیات مسیحی مستلزم کاربست جامعهشناسی مفهوم حاکمیت است که با کاربست آن نه تنها نحوهی بسط تاریخی آنان، بلکه میتوان به تبیین دگرگونیهای ساختاری مفاهیم پی برد. از همین رو، میبینیم که اشمیت یکی از تزهای اساسیاش را در بخش سوم کتاب «الهیات سیاسی»، مرتبط با روششناسی فهم مسئلهی مذکور، چنین مطرح میکند: «تمام مفاهیم مهم نظریهی دولت مدرن همان مفاهیم الهیاتی هستند که سکولار شدهاند. نه صرفاً از لحاظ بسط تاریخیشان (یعنی بسطی که در آن از الهیات به نظریهی دولت انتقال یافته است. برای مثال، خداوند قادر به شارع یا قانونگذار مطلق تبدیل شده است)، بلکه به دلیل ساختار نظاممندشان، شناخت آنها مستلزم یک بررسی جامعهشناختی از مفاهیم مذکور است. این استثناء در حقوق شبیه (Analogous) به معجزه در الهیات است. فقط با مطلع بودن از این تشابه (analogy) است که میتوان به فهم این حالتی نائل شد که در آن، ایدههای فلسفی دربارهی این وضعیت در قرون اواخر توسعه یافته است.»در واقع براساس این روششناسی، آنچه برای فهم یک مفهوم نیازمند است بررسی «تشابه» ساختاری میان مفاهیم است، نه «توالی» و «بسط»های تاریخی آنان از یک حیطه به حیطهی دیگر. به همین خاطر، میبینیم که اگر کسی همچون خود اشمیت، بخواهد به فهم یک مفهوم، مانند حاکمیت در حیطهی سیاست یا حقوق، نائل شود، لازم است تا از تشابه آن در حیطهی الهیات آگاه باشد. پس لازمهی فهم یک مفهوم این است که آدمی از ساختار متافیزیکی آن، که در یک دورهی تاریخی غالب بوده است، آگاه باشد؛ وگرنه هر تلاشی بدون چنین آگاهی به منزل مقصود نخواهد رسید.
در مقابل، برای اشتراوس این نوع روششناسی فاقد بسندگی لازم است. آنگونه که وی در کتاب «شکنجه و هنر نوشتن» توضیح میدهد که لازمهی فهم مفاهیم و مسائل الهیاتی سیاسی همانا توسل جستن به شیوهی «پنهانکاری» است که در آن مندرج است. بدین معنا، به نظر او، شیوهی نوشتن در برخی از برهههای تاریخی متفاوت است؛ چون که در زمانهی شکنجه و سرکوب توسط حکومتهای تمامیتخواه، شیوهی خاصی از نوشتن ترویج پیدا میکند؛ یعنی زیستن در چنین عصری یا حکومتهایی، نه تنها منجر به «شیوه»ی نوشتن به صورت خاص، بلکه سبب خلق نوع «ادبیات» خاصی شده است. در نتیجه، فیلسوف یا نگارنده برای بیان کل حقایق در مورد مفاهیم و نظریهها، مجبور میشود تا به صورتی خاص، بین خطوط بنویسد. در مقابل، مخاطب چنین ادبیاتی، چه به دلیل خفقان و چه به دلیل عدم محبوبیت یا پذیرش ایدههای فلاسفه در میان عوام، صرفاً خوانندگان با هوش و قابل اعتماد خواص هستند. بنابراین فرض چنین اصلی بر این استوار است که یک ارتباط همبسته میان شکنجه و نوشتن بین خطوط وجود دارد، زیرا در تیغ سانسور حکومتهای تمامیتخواه و عصر شکنجه، نویسنده درصدد بر میآید تا به صورت مبهم، متناقض یا با حذف پیوندهای مهم بین استدلالهایش بنویسد. حال چنین نوشتنی شاید در بادی امر بین نوشتههای اولیه و نوشتههای متأخر یا استدلالهای اول یا متأخر فردی کمی متناقض جلوه کند؛ ولی حقیقت امر این است که در چنین زمانهای، اندیشمند این شیوه را به عمد انتخاب کرده است تا بتواند پیام خود را به اهل علم و خواص بنشاند. از این رو، اصطلاحی که اشتراوس برای توصیف این روششناسی استفاده میکند همانا «esoteric» در برابر «exoteric» است. اصطلاح اولی برای اشتراوس، بر دو معنای توأمان دلالت دارد: یکی نوشتن بین خطوط یا «پنهاننویسی» و دیگری، نوشتن برای افراد خاص؛ یعنی مخاطب «خاص» است. در حالی که اصطلاح دومی دلالت بر «آشکارنویسی» و مخاطب «عام» دارد.
در واقع اشتراوس، به طور تلویحی، روششناسی اشمیت را به دلیل نابسندگیاش برای فهم مسئلهی الهیاتی سیاسی مدرنیته رد میکند، چون به نظر وی، آن قادر نیست تا دوران مدرن را، که باعث هجمه به مسئلهی فوق شده است، به طور شایسته مورد حلاجی قرار دهد. در همین راستا، خود درصدد بر میآید تا با روششناسی مذکورش به رهبران فکری موج اول مدرنیته مانند ماکیاولی در کتاب «اندیشههایی در باب ماکیاولی» و هابز در کتاب «فلسفهی سیاسی هابز» بپردازد تا از این طریق بتواند با واکاوی بنیانهای فکری مدرنیته نشان دهد که چگونه توازن «عقل و وحی»، که در الهیات سیاسی یهودی و اسلامی یا یونان باستان وجود داشت، در دوران مدرن از بین رفت. پس نابسندگی روششناسی اشمیت نه تنها در فهم مدرنیته است، بلکه در نقدش از مفهوم لیبرالیسم، بیش از پیش، جلوهنمایی میکند.
نقد لیبرالیسم علیه نقد لیبرالیسم
برای اشمیت و اشتراوس مسئلهی اصلی الهیاتی سیاسی، همان لیبرالیسم است. بر این اساس، هر دو آنان درصدد بر میآیند تا از منظری مختلف به نقد لیبرالیسم بپردازند؛ یعنی مسئلهی آنان امری واحد است، ولی نحوه و شیوهی پرداختن آنان بدان با یکدیگر فرق میکند. اشمیت در کتاب «بحران دموکراسی پارلمانی» بر این نظر است که «لیبرالیسم را باید به عنوان یک نظام متافیزیکی جامع و منسجم دید»؛ نظامی که در آن هارمونی اجتماعی و بیشینهسازی سود ناشی از رقابت اقتصاد آزاد افراد است و در این نوع نظام، «رقابت» جایگزین «تعارض» (conflict) وجودی شده است. اتفاقی که در این نظام متافیزیکی (لیبرالیسم) میافتد این است که آن در وهلهی اول به «نفی» امر سیاسی میپردازد؛ امری که از نظر اشمیت، در کتاب «مفهوم امر سیاسی»، مقدم بر مفهوم دولت بود و در نتیجه، آن بر یک تمیز بنیادین بین «دشمن» و «دوست» استوار یافته بود.در وهلهی بعد، حاکمیت مطلق را به حاکمیت پارلمانی تبدیل کرده است، چون از نظر اشمیت در کتاب «الهیات سیاسی» حاکمیت، فرد یا نهادی است که در مورد وضعیت استثنایی تصمیم میگیرد و این حاکمیت در وضعیت «استثنایی» یا «اضطراری» در این باره تصمیم میگیرد که این وضعیت به چه معناست و سپس متناسب با آن، چه اقداماتی را میتوان در پیش گرفت. در اینجا همه چیز به تشخیص حاکمیت بستگی دارد؛ هم «چیستی» وضعیت و هم «اقدام» متناسب با آن. پس در وضعیت استثنایی تصمیم سیاسی، حاکمیت ورای هنجارهای حقوقی است. در واقع این وضعیت استثنایی است که هنجارهای حقوقی را تعریف میکند، نه بالعکس.
در مقابل، حاکمیت در دموکراسی پارلمانی، مبتنی بر «تصمیم شورایی یا مشورتی» است، زیرا چنین حاکمیتی متضمن شور و مشورت یا بحث و تبادل نظر در مجلس است و نیز هرگونه تصمیمی باید مبتنی بر هنجارهای حقوقی باشد، نه اینکه از اقتدار سیاسی ناشی شود. بدتر اینکه این حاکمیت پارلمانی در بطن خویش، ایدهی نفی امر سیاسی را در پی دارد؛ یعنی آن منازعات وجودی بین دوست و دشمن را به تضارب آرا و رقابت انتخاباتی فرو میکاهد.
در مقابل، اشتراوس در «یادداشتهایی در باب مفهوم امر سیاسی اشمیت»، بر این نظر است که اشمیت قادر به تمیز میان وجوه «سیاسی» و «اندیشه»ای لیبرالیسم نیست؛ یعنی نقدهای وی فقط به وجه سیاسی لیبرالیسم خلاصه میشود و او از پرداختن به نقدهای بنیادین و آن هم به اندیشهی لیبرالی، عاجز و ناتوان است. از همین رو، میبینیم وقتی که اشمیت مبانی فکری امر سیاسی خویش را بر مفهوم وضع طبعی هابز و نوع انسانشناسی وی قرار میدهد، آنگاه نمیتواند از عناصر لیبرالی اندیشهی هابز فرار کند. گرچه وضع طبیعی هابز از نظر اشتراوس اولاً جنگ «فرد» علیه فرد بود، ولی برای اشمیت جنگ «کلیتها» علیه کلیتها با گرایش دوست و دشمن است. در ثانی، وضع طبیعی هابز به وسیلهی قرارداد پایان میپذیرد؛ در حالی که اشمیت خواهان حفظ چنین وضعی، یعنی حفظ امر سیاسی، میشود.
اما این تفاوتها باعث نمیشود تا نقدهای وارده از سوی اشمیت بر لیبرالیسم کامل باشد، چون او هنوز عناصری از اندیشهی لیبرالی را در ارائهی دیدگاهش استفاده کرده است. از نظر اشتراوس، این عناصر استفاده شده بر این اشاره دارد که فهم اشمیت از هابز یک فهم ناقص است. در نتیجه، نقد کامل بر لیبرالیسم زمانی امکانپذیر است که به ورای افق لیبرالی گام بگذارد و این گام گذاشتن توأم است با ارائهی فهمی بسنده از اندیشهی هابز، کاری که اشتراوس در کتاب «فلسفهی سیاسی هابز» درصدد ارائهی آن بر میآید.
به نظر اشتراوس، باید هابز را پدر فکری لیبرالیسم تلقی کرد. اگرچه وی در زمانهای که اندیشهاش را بیان مینمود، در یک جهان غیر لیبرالی زندگی میکرد، ولی لیبرالیسمی که او بنیان گذاشت منجر به نوعی نسبیگرایی افراطی شد و در نهایت، به پیدایش دو نوع نهیلیسم کمک کرد: «نوع اول که نهیلیسم وحشی است که در رژیمهای نازی و مارکسیستی پدیدار شدند. این ایدئولوژیها هر دو نوادهی اندیشهی روشنگری هستند که درصددند تمام سنتها، تاریخ، اخلاق و معیارهای اخلاقی را از بین ببرند و آنها را با زور و نیروی دیگر جایگزین کنند که تحت آن، ماهیت بشر تحت انقیاد و سیطره درآید؛ اما نوع دوم، نهیلیسم نجیب در دموکراسیهای لیبرال غربی است که نوعی از پوچی عاری از ارزش و نیز برابر طلبانهی لذتجویانه را ترویج میدهد که آن امروزه در جامعهی آمریکا غالب است.» پس چنین نقدی بر لیبرالیسم ما را به سوی مسئلهی الهیات علیه الهیات هدایت میکند.
الهیات علیه الهیات
اشمیت در «الهیات سیاسی» بر این نظر است که نمیتوان مفاهیم الهیاتی را از مفاهیم سیاسی جدا کرد، چون ساختار مفاهیم سیاسی شبیه به ساختار مفاهیم الهیاتی است. پس تفکیک این دو، امری ناممکن یا امکانناپذیر است؛ یعنی برای اشمیت مسئله بر سر امکانناپذیری تفکیک بین مفاهیم الهیاتی و سیاسی است. از سویی دیگر، وی درصدد تاریخسازی یا نشان دادن بسط تاریخی این امر نیست. در مقابل، اشتراوس نسبت به اشمیت، الهیات سیاسی را به طور خاصتر و با توجه به یک تنش میان فلسفه و الهیات تعریف میکند؛ بدین معنا که برای وی «معضل الهیاتی سیاسی» به لحاظ تاریخی دال بر وجود یک تنش بین فلسفهی سیاسی و الهیات سیاسی است؛ تنشی که اشاره به امکانپذیری تفکیک این دو حوزه دارد.حال این عدم امکانپذیری تفکیک بین این دو حوزه به دوران ماقبل رنسانس بر میگردد؛ تنشی که از تفکیک بین حکمت یونانی و الهیات یهودی ناشی میشود. قدما درصدد بودند که میان این دو نوعی توازن برقرار کنند، هر چند که این توازن در دوران مدرن به هم خورد. برای اشتراوس این امکان تمیز منجر شد تا یک «اقلیت متعارف، که ضرورتاً به مذهب نیازی ندارند، بر یک اکثریت که مذهب مبنای عمل آنهاست، زندگی را قابل فهم و آسان سازد؛ در حالی که برای اشمیت این تمیز بیشتر وجه اقتدارگرایانه دارد و آن شبیه خداوند حاکم مطلق است.»
در نهایت، برای اشتراوس مسئلهی الهیات سیاسی یک مسئلهی ابدی است و نه مانند اشمیت، موقتی و محدود به یک دوران خاص. پس بازگشت اشتراوس به مسئلهی مذکور، به سنت الهیات یهودی است، نه مانند اشمیت به الهیات کاتولیکی. بازگشت به آموزههایی که فلسفه را به تعادل در کنار مذهب فرا میخواند، نه آموزههای مدرنی که درصدد حل مسئلهی الهیاتی سیاسی برای یک بار و همیشه هستند.
منابع:
1. Auerbach, Maurice, (1993 94), "Carl Schmitt's Quest for The political: Theology, Decisionism and the Concept of enemy", Interpretation, Winter, Vol. 21, No. 2.
2. Crockett, Clayton, (2011), "Carl Schmitt, Leo Strauss, and The Theo Political Problem of Liberal-ism", in Radical Political Theology, Clayton Crock-ett, USA: Columbia University Press.
3. Schmitt, Cral, (2005). Political Theology: Four Chapters on the Concept of Sovereignty, Chicago and London: University of Schicago Press.
4. Schmitt, Carl, (2007), the Concept ot The Political, Chicago and Londom: University of Schicago Press.
5. Schmitt, Carl, (2000), Crisis of Parliamentary Democracy, London: MIT Press.
6. Gross, Raphael (2007), carl Schmitt and the Jews: the Jewish Question, The Holocaust, and German Lega, Theory, Madison: Uniersity of Wisconsin Press, P.97.
7. Strauss, Leo (1936), The Political Philosophy of Hobbes: Its Basis and Its Genesis, trans. Elsa M. Sinclair, Chicago and London: The University of Chicago Press.
8. Strauss, Leo (1952), Persecution and The Art of Writing, Chicago and London: The University of Chicago Press.
9. Strauss, Leo (1978), Thoughts on Machiavelli, Chicago and London: The University of Chicago Press.
10. trauss, Leo (2002), "Notes on Schmitt's Concept of The Political", in Leo Struass and the Theologico political Problem, Cambridge: The Cambridge University Press.
منبع مقاله:
خردنامه همشهری، شمارهی 118، آذر و دی ماه 1392.