نويسنده: سيدکاظم سيدباقري
پس از شکلگيري ديدگاه صاحب قدرت، نگرش او بر عمل و کارکردش اثر ميگذارد. وقتي در نگاه قدرتمند، رأي و نگرهي او غيرقابل نقد باشد، بهترين بستر براي عمل خودکامانه و رويارويي با منتقدان و محدوديت آزادي آنها فراهم ميشود. آنچه در پي ميآيد، برخاسته از آسيبهايي است که صاحب قدرت در حوزهي نظر گرفتار آنها شده است.
1. طغيان و سرکشي
يکي از آسيبهاي جدّي قدرت نادرست طغيانگري است. همواره قدرت در آستانهي سرکشي قرار دارد و اگر به اين مرحله وارد شده باشد، نامشروع است. سرکشي آن هم در برابر مردم رخ نشان ميدهد و مهمتر اينکه در برابر حکم و دستور خداوند طغيان ميکند. ريشهي لغت «طغيان» بلندي و گذر از حدود متعارف است، حال مادي باشد يا معنوي. به همين مناسبت به سر کوه و جاي بلند، به دليل تجاوز و دوري از اعتدال و نظم «طغيه» گفته ميشود. حال طغيان، گاه در امور خارجي است، مانند: «كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»، (1) يا «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى». (2)طغيان در آيهي اول به دليل احساس بينيازي و در دومي به دليل قدرت و سلطهي اوست. گاه هم به دليل انحراف و ناداني است؛ مانند اين آيه که ميفرمايد: «رَبَّنَا مَا أَطْغَيْتُهُ وَلَكِن كَانَ فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ»: (3) [شيطان] همدمش ميگويد: «پروردگار ما، من او را به عصيان وانداشتم، ليکن [خودش] در گمراهي دور و درازي بود».
روشن است معني جامع و مشترک در سرچشمهي طغيان، احساس بينيازي است که به شيوهها و مراتب مختلف قابل تصور است. هرگاه اين احساس بيشتر باشد، طغيان شديدتر خواهد بود. حال استغنا گاه به دليل مال و ثروت است و گاه به دليل مقام و شخصيت و گاه با توجه به قدرت و سلطه و گاه به دليل جهل، غفلت از جلال و بزرگي خداوند و اينکه انسان در برابر ذات بينياز او عاجز و ناتوان است. طغيان موجب انحطاط و دوري انسان در برابر ذات بينياز او عاجز و ناتوان است. طغيان موجب انحطاط و دوري انسان از جهان نور و روحانيت و سقوط در دنياست و اين امر ملازم تکذيب امور فرامادي است که به کفر مطلق ميانجامد، (4) و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو فرود آمده است، بر طغيان و کفر بسياري از ايشان خواهد افزود.(5) در آيهي ديگر فرمود: «وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ». (6)
«طاغوت» که اسم مبالغه است، به کسي گفته ميشود که سرکشي او بسيار است و از حقّ تجاوز ميکند. او مظهر دنيا و باطل است ودر برابر حکم خداوندي قرار ميگيرد و شامل هر کسي مي شود که اين صفت را دارا باشد؛ جن يا انس باشد. آنگونه که شيطان آشکارترين مصداق طاغوت است و بعد از او به هر کسي که ديگران را به سوي خود ميخواند، طاغوت گفته ميشود؛ پادشاه ستمکار باشد يا عالم رياکار دنيازده يا فردي که در پي مقام يا ثروتمندي که در مال غوطهور باشد يا رئيس و حاکمي که دوستدار رياست و قدرت است، پس طاغوت شيطان است و مظهر آن هر کسي است که از پيمايش در راه حق جلوگيري ميکند و مانع حرکت و توجه به سوي خداوند متعال ميشود و آن شخص کسي است که براي دنياي مادي و خواستههاي نفساني بلندي و مقام ميطلبد؛ البته چنين شخصي مناسب عهدهداري و سرپرستي امور کافراني است که از حقيقت سربرتافتهاند؛ پس طاغوت ثروتمند تکبّرورز است. درحالي که در حقيقت بينيازي و کبريايي ندارد: «آيا کساني را که از کتاب [آسماني] نصيبي يافتهاند، نديدهاي که به "جِبت" و "طاغوت" ايمان دارند؟» (7)
همينجا اشاره کنيم، «جبت» به متکبري گفته ميشود که به علم و عقل تظاهر ميکند، اما آن را ندارد. (8) با توجه به همين مفهوم است که خداوند فرعون را طغيانگر معرفي ميکند؛ يعني کسي که از قدرت خويش بهرهي نادرست ميبرد و چندان خود را بلندمرتبه ميپندارد که گويي همهي اختيارهاي عالم در دست اوست.
طغيان گذراندن از حدّ و مرز و فرمانناپذيري از مقام پروردگار است که برخاسته از استکبار و به دور از پرستش است. طاغوتها خاشع و فروتن نيستند و آنچه از آنها خواسته شده است، به جا نميآورند و از سعادت اخروي چيزي بر نميگيرند و هر آنچه از زينت دنيا دوست دارند، برميدارند؛ پس از لوازم طغيانگري آنها گزينش زندگي دنيايي است. از لوازم سرکشي رها کردن آخرت و برگزيدن زندگي دنيايي است که پيروي از نفس است، آنگونه که ميل دارد و مخالفت با خداوند. (9)
اين طغيان و سرپيچي در انساني که از راه راست منحرف شود، همواره وجود دارد، اما گردنکشي او هنگامي که جامعهاي را در اختيار دارد و کارگزاران بسياري خدمتکار او ميشوند، فزونتر ميشود و جامعه را در اين مسير به گمراهي ميبرد و آنها را به سرکشي و نافرماني در برابر دستورها و پيامبران الهي مجبور ميکند. براساس آيههاي قرآن کريم انسان هنگامي که خود را بينياز پندارد-در حالي که هيچگاه بينياز نميشود- طغيان و نافرماني ميکند. با توجه به همين امر، خداوند در ادامه به او هشدار ميدهد «به راستي، بازگشت به سوي پروردگار است. (10) انسان هنگامي که قدرت فراوان در اختيار دارد، پندارش او را در خود فرو ميبرد که اختياردار عالم است تا آنجا که خود را پروردگار بلندپايه (11) معرفي ميکند و طغيان به مراتب شديدتر و ناپسندتر ميشود. کار طاغوت ايجاد فضاي نابرابري و ظلماني در جامعه است. فراعنهي مصر با همين انديشه بر مردم، حکومت و در زمين ظلم و فساد ميکردند. روحيهي کبر و غرور آنها را به حدي از طغيانورزي سوق ميداد که شعار ربوبيت خويش را ترويج ميکردند و همهي مردم را جزو بردگان و بندگان خود به شمار ميآوردند. (12)
شايد از جهت ديگر نيز بتوان اين مطلب را بيان کرد که انسان سرکش ميپندارد سرپيچي به بينيازي ميانجامد. اين آيهها هر دو وجه را بر ميتابد. پس طغيان به احساس کاذب بينيازي منجر ميشود و پنداشتهي ناپايدار بينيازي به سرکشي منجر ميشود. افزوني گمان بينيازي به افزوني طغيان ميانجامد پس ميان اين دو پيوند دو سويه است؛ طغيان تجاوز و ستم به ديگران و سلب حقوق آنها و ساکت کردن آنهاست و استغنا و احساس بينيازي نيز به تکبّر، خودبيني و فساد در زمين ميانجامد. (13)
2. محدود کردن آزادي و نقض حقوق مخالفان
در ادبيات قرآني يکي از کساني که از قدرت خويش مفسدانه بهره ميگيرد، «جبّار» است. او قدرتمند چيرهگر، سرکش و سلطهجويي است (14) و داراي نفوذي که طرف مقابل را مقهور و زيرسلطهي خود قرار ميدهد، اختيار را از او ميگيرد به گونهاي که مجالي براي انتخاب ندارد. پس او را محکوم و مغلوب خويش ميکند. (15) به کسي «جبّار» گفته ميشود که نقص و کاستي خود را با ادعاي تعالي و منزلتي جبران ميکند که شايستگي آن را ندارد. او مردم را مجبور و مقهوم و ناگزير ميکند به آنچه خود ميخواهد. (16) قدرتهاي فاسد با اين ويژگيها حقوق مردم را به سادگي پايمال و آزاديهاي آنها را محدود ميکنند.حق امتيازي است که قاعدههاي حقوقي براي تنظيم رابطههاي اشخاص به سود برخي آنها در برابر ديگران ايجاد ميکند. (17) «حق» اقتدار، سلطه و امتيازي است که براي اشخاص يا شخص اعتبار ميشود و ديگران مکلف به رعايت آن هستند. (18) به بيان رساتر «حق» چيزي است که به نفع فرد و برعهدهي ديگران است، و «تکليف» چيزي است که بر عهدهي فرد و به نفع ديگران باشد. «حقّ» براي فرد محق و مستحق و «تکليف» براي فرد مکلف است؛ تکليف فتوابردار است، اما حق چنين نيست. (19) با توجه به همين نکته، حق و امتياز از آن دسته امتيازهايي نيست که کسي به انسان ببخشد يا از او بگيرد. براساس آموزههاي قرآن وقتي انسان خالقيت و ربوبيت خدا را بپذيرد، وضع حقوق و تکاليف را نيز به همان خدا باز ميگرداند، نه انسان و تصميمات فردي يا جمعي. در اين نگرش همهي نعمتها و موهبتهايي که انسان ميتواند در راه رسيدن به سعادت ابدي و کمالات حقيقي خويش از آنها بهره گيرد، از خداوند است؛ بنابراين احکام و قوانين حاکم بر همهي ساحتهاي زندگي بشر فقط بايد از جانب خدا يا اولياي منصوب وي جعل و وضع شود (20) پس هر قدرتي که اين حقوق را محدود ميکند يا از انسان ميستاند، از مسير هدايت دور و به حوزهي استکبار و استبداد نزديک ميشود. ناييني (1265 – 1355 ق) حکومت استبدادي را اين گونه توصيف ميکند که حاکم مملکت را مال خود ميپندارد؛ در نتيجه هر تصميم که ميخواهد، ميگيرد و کسي حق اعتراض ندارد و حق شهروندان را به سادگي نقض ميکند.
در اين نوع حکومت حاکم مانند آحاد مالکين نسبت به اموال شخصيه خود با مملکت و اهلش معامله فرمايد. مالکان را به ما فيها مال خود انگارد و اهلش را مانند عبيد و اماء، بلکه اغنام و احشام براي مرادات و درک شهواتش مسخر و مخلوق پندارد. هر که را به اين غرض وافي و در مقام تحصيلش فاني ديد، مقربش کند و هر که را منافي يافت، از مملکت که ملک شخصي خودش پنداشته، تبعيدش کند... . هر حقي را که خواهد، احقاق و اگر خواهد، پايمال کند. (21)
آزادي داراي معناهاي گوناگوني است؛ براي آن تاکنون بيش از دويست تعريف ذکر شده است. (22) در لغت، برخي آن را به «رهايي، ضد بندگي» (23) معنا کردهاند. در اصطلاح، برخي آن را به معناي نبود مانع در راه تحقق آرزوهاي انسان دانستهاند. (24) برخي آن را به «آرزوها» محدود نکردهاند، بلکه بر اين باورند آزادي عبارت است از برداشتن آنچه مانع ترّقي و تکامل است. (25) در آغاز کتاب رسالهاي دربارهي آزادي آمده است موضوع کتاب آزادي اراده و اختيار (26) نيست، بلکه بحث از آزادي (27) مدني و اجتماعي است که دربارهي سرشت و محدوديت قدرتي است که به طور مشروع ميتواند بر افراد اعمال شود. (28) آزادي يعني تلاش براي از ميان برداشتن مانعها و جلوگيري از مداخله و بهرهکشي انسان به وسيلهي ديگران. (29) در معناي سياسي، مصون ماندن از ارادهي مستبدانهي ديگران است. (30) به طور کلي در آزادي سه عنصر و مقوله وجود دارد؛ «آزاديخواه»، «نبود مانع» و «هدف». آزادي سياسي زماني شکل ميگيرد که اشخاص و تشکلهاي سياسي در انجام دادن رفتارهاي سياسي مطلوب و برخورداري از حقوق اساسي از محدوديتها و موانعي رها و آزاد باشند که دولتها ممکن است در مقابل آنها ايجاد کنند. (31) قدرت سياسي را نقض و موانعي ايجاد کند که موجب محروميت شهروندان از رسيدن به رشد و تکامل شود.
اين آسيب در قرآن کريم قابل ردّيابي و برداشت است. هنگامي که فرعون از اقامهي حجت بازماند، به زور و به کارگيري قدرت رو کرد و آزادي موسي (عليهالسلام) را به عنوان حقّ بنيادين تهديد کرد. مراغي ميگويد بر تن موسي پيراهني از برگ درخت خرما پوشاند و به او گفت: «قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ» (32): اگر خدايي غير از من اختيار کني، قطعاً تو را از [جمله] زندانيان خواهم ساخت، و ميداني که چه سان احوال ناخوشايند و ترس بسيار دارد.
زندان فرعون از قتل بدتر بود. زنداني را تنها در گودال عميق زيرزمين ميانداخت و هيچ کس از آن خارج نميشد؛ مگر آنکه ميمرد. تهديد موسي (عليهالسلام) به زندان حاکي از ضعف فرعون است. (33) و علامت ضعف باطل در برابر حقّ. اين علامت طاغوتيان از ديرباز بوده است؛ خود را حق مطلق ميانگاشتهاند و ديگران را بدون هرگونه حق مطيع محض ميخواستند.
اشراف و اطرافيان قدرت نيز گاه محدود کنندهي حقوق و آزادي ديگران شدهاند و ميشوند. خداوند دربارهي ملأ قوم شعيب که ايشان و مؤمنان را تهديد ميکنند، حکايت ميکند اشراف زورمند و متکبّر قوم او گفتند:
«قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ»: اي شعيب، به يقين تو کساني را که به تو ايمان آوردهاند، از شهر و ديار خود بيرون خواهم کرد. بايد به آيين ما بازگرديد!
پاسخ شعيب به صراحت بيان ميدارد آنها در پي محدود کردن آزادي ايشان و گرويدگان به خداوند هستند. او ميگويد: «آيا (ميخواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم؟» (34)
همچنين خداوند دربارهي کافران قومهاي نوح، عاد و ثمود نيز بيان ميدارد به پيامبران خود گفتند: «قطعاً شما را از سرزمين خود بيرون خواهيم کرد؛ مگر اينکه به آيين ما بازگرديد!» (35)
چنين است که مستبدان سرشت نادرست خود را آشکار ميکنند و بندگي قدرت را به جاي بندگي حق و خداوند بر ميگزينند. (36)
3. آزار و شکنجه
يکي از آسيبهايي که ميتواند گريبانگير قدرت شود، شکنجهي مردم و آزار آنهاست که به هر دليل، شايد در برابر فرمان آنها سر فرود نياورند. قدرتهاي فاسد اغلب به زور نظامي و ساز و برگ خود مغرورند. از ديگر سو راهي که ميپيمايند، بيدادگري و خلاف فطرت انسانها است و احتمال شورش و رويارويي با اين گونه قدرتها همواره فراوان است؛ در نتيجه شهروندان خود را شکنجه و آزار ميدهند تا آنها را به اطاعت وادارند و گردن گذارند. «اذيت و آزار به رفتارها و اعمالي اطلاق ميشود که موجب آسيب يا درد و رنج جسمي يا آسيب و آزردگي روحي - رواني شود». (37)وقتي به آيههاي قرآن کريم مراجعه ميکنيم، ميبينيم قدرتهاي فاسد رنج جسمي و آزردگي روحي را به مردم خود تحميل ميکردند. قرآن کريم با شکنجهگران برخورد شديد دارد. مانند کساني که اصحاب اخدود را به دليل ايمانشان شکنجه کردند؛ در سورهي بروج ميخوانيم:
مرگ بر شکنجهگران صاحب گودال آتش؛ آتش عظيم و شعلهور؛ هنگامي که کنار آن نشسته بودند و آنچه با مؤمنان انجام ميدادند، با خونسردي و سنگدلي تماشا ميکردند! آنها هيچ ايرادي بر مؤمنان نداشتند جز اينکه به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند. (38)
زندان، عذاب و شکنجه، سلاح طاغيان و سرکشان در برابر حق، عدل و آزادي است. (39)
قرآن کريم از قوم موسي (عليهالسلام) نقل ميکند: «قَالُواْ أُوذِينَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِينَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا»: (40) گفتند پيش از آنکه نزد ما بيايي و حتي بعد از آنکه به سوي ما آمدي، مورد آزار قرار گرفتيم.
خداوند از زبان طاغوتها و قدرتهاي فاسد دوران موسي (عليهالسلام) - فرعون، هامان و قارون - نقل ميکند که گفتند:
او جادوگر دروغگوست پس وقتي حقيقت را از جانب ما براي آنها آورد، گفتند: «پسران کساني را که به او ايمان ميآورند، بکشيد و زنانشان را زنده نگه داريد». (41)
در آيهي ديگر خداوند به صراحت اشاره ميکند فرعونيان مردم را شکنجه ميکردند و در نتيجه خداوند به بنياسرائيل مي فرمايد:
«وَإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ»: (42) به ياد آوريد آن هنگامي که خداوند شما را از چنگ فرعونيان رهانيد، آنها شما را سخت شکنجه ميکردند، پسران شما را سر ميبريدند و زنهايتان را زنده ميگذاشتند.
امکان دارد توان نظامي- سياسي به قدرتمندان اعتماد به نفس دروغين بخشد؛ در نتيجه معمولاً بر رفتار فرعون و قدرتمداران ستمکار بيمنطقي حاکم است. تنها منطق آنها زور و قدرت است و اطرافيان قدرت نيز با توجه به نبود رفتار سنجيده و عاقلانه، قدرتمداران را به سوي آزار مردم تشويق ميکنند. در سورهي اعراف آيهي 127 به اين شکنجه و آزار فرعون اشاره ميشود و اينکه سران قوم فرعون گفتند:
«وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ»: (43) آيا موسي و قومش را رها ميکني تا در اين سرزمين فساد کنند و [موسي] تو و خدايانت را رها کند؟
و پس از اشاره به کلام فرعون که پسرانشان را ميکُشيم و زنانشان را زنده نگه ميداريم، خداوند به جملهاي از فرعون اشاره ميکند که حکايت از سلطهي نادرست و بهرهگيري ناشايست از قدرت دارد. او ميگويد: «و ما بر آنها مسلط و حاکميم».
قرآن کريم نقل ميکند: پس از پيروزي موسي (عليهالسلام) در ميدان مبارزه با ساحران، آنها به خداوند ايمان آوردند. فرعون در اين هنگام گفت:
«قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى»: (44) آيا پيش از آنکه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟ قطعاً او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است پس بيشک دستهاي شما و پاهايتان را يکي از راست و يکي از چپ قطع ميکنم و شما را بر تنههاي درخت خرما به دار ميآويزم تا خوب بدانيد عذاب کدام يک از ما سختتر و پايدارتر است.
اين آيهي شريف با ظرافت هم به بيمنطقي قدرتمندان فاسد، هم تهمتزني آنها اشاره ميکند و اينکه به گاه درماندگي به شکنجه و آسيب قوم خويش رو ميآورند. شيخ طوسي نقل ميکند اولينبار فرعون قطع دستها و پاها در جهت خلاف و بر تنهي نخلها بر دارکردن را انجام داده است. (45) «تصليب» از فراواني و شدتدار زدن حکايت دارد. مانند «تقطيع» که فراواني قطع و شدت آن است، و قول خداوند که: «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ» از تهديد فرعون به عذاب شديد نسبت به قوم خويش حکايت دارد. (46) بهرهي نادرست از قدرت همواره در دستور کار زمامداران گردنکش بوده، اما جلوههاي گوناگون به خود ميگرفته است. به ظاهر بردارکردن از ديرباز وجود داشته است؛ دستهاي انسان را به چوبي ميبستند، سپس آنها را با ديگر اعضاي بدن با ميخ بر چوب ميکوبيدند و آن قدر بر آن حالت نگه ميداشتند تا ميمرد. (47)
رويّه ديگري از شکنجه و آزار ديگران را ميتوان به خوبي در جريان رويارويي ابراهيم يا نمرود مشاهده کرد؛ آنگاه که نمرود و قومش پاسخي جز اين نداشتند که بگويند: «بکشيدش يا بسوزانيدش»؛ (48) زيرا آنها نميتوانستند براساس دليل روشن، گزارههاي مطرح شده را با دقت و ژرفايي پاسخ گويند؛ همانند کسي که موضع ضعيف دارد و نميتواند با روش عقلي از ديدگاه خود دفاع کند پس به غوغاگري، دشمني و تهديد و زور اين کار را انجام ميدهد. (49)
با توجه به شکنجه و آزار است که ميان مردم ترس از قدرت فراگير ميشود و البته مانع ايمان ميشود. در قرآن آمده است:
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ»: (50) سرانجام کسي به موسي ايمان نياورد مگر فرزنداني از قوم وي؛ در حالي که بيم داشتند مبادا فرعون و سران آنها ايشان را آزار رسانند.
پينوشتها:
1.علق: 6 - 7.
2. طه: 24 .
3.ق: 2. همچنين: مَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (اعراف: 186) به اين مفهوم اشاره دارد.
4.سيدحسن مصطفي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 7، ص 84.
5. مائده: 64.
6. بقره: 257.
7. نساء: 51.
8.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 7، ص 85.
9. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 20، ص 193.
10. إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى (علق: 8).
11. فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى (نازعات: 24).
12. عبدالله جوادي آملي؛ جامعه در قرآن؛ ص 137.
13. محمد سلمان غانم؛ الرحمانيه، ديموقراطيه القرآن؛ ص 188.
14.ابراهيم مصطفوي و ديگران؛ المعجم الوسيط؛ ذيل «جبر».
15. سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 2، ص 46.
16. راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 183.
17.ناصر کاتوزيان؛ مقدمه علم حقوق و مطالعه نظام حقوقي در ايران؛ ص 24.
18. جلالالدين مدني؛ مباني و کليات علم حقوق؛ ص 25.
19. عبدالله جوادي آملي؛ حق و تکليف در اسلام؛ ص 35.
20. همان، ص 186.
21.محمد حسين نائيني؛ تنبيهالامه و تنزيه المله؛ ص 8.
22. آيزيا برلين؛ چهارمقاله دربارهي آزادي؛ ص 14.
23. علياکبر دهخدا؛ لغتنامه دهخدا؛ ج 1.
24. آيزيا برلين؛ چهارمقاله دربارهي آزادي؛ ص 236.
25. مرتضي مطهري؛ يادداشتهاي شهيد مطهري؛ ج 1، صص 131 و 126.
26.. Free – Will
27. Freedom.
28. John Stuart Mill; On Liberty; p.1.
29. آيزيا برلين؛ چهار مقاله دربارهي آزادي؛ ص 71. برخي از تعريفهاي ديگر در انديشهي سياسي غرب: هابز ( 1588 – 1679) در لوياتان (Leviathan) آزادي را دال بر نبود مخالفت ميداند؛ لاک (1632 – 1704) آن را قدرتي ميداند که انسان براي انجام يا دوري از عمل خاصي داراست و از نظر کانت (1804 – 1724) آزادي عبارت از استقلال از هر چيز به جز قانون اخلاقي است (موريس گرنستون؛ تحليلي نوين از آزادي؛ ص 13 – 50).
30. علي آقابخشي و مينو افشاريراد؛ فرهنگ علوم سياسي؛ ص 164.
31. منصور ميراحمدي؛ آزادي در فلسفهي سياسي اسلام؛ ص 108.
32. شعراء: 29.
33. احمدبن مصطفي مراغي؛ تفسير المراغي؛ ص 56.
34. اعراف: 88.
35. ابراهيم: 13.
36. سيدمحمد تقي مدرسي؛ من هدي القرآن؛ ج 5، ص 392.
37. عباس ايماني؛ فرهنگ اصطلاحات حقوق کيفري؛ ص 40 – 41.
38. بروج: 4 – 8.
39. محمد جواد مغنيه؛ تفسير الکاشف؛ ج 5، ص 494.
40. اعراف: 129.
41. مؤمن: 25.
42. بقره: 49.
43. اعراف: 127؛ شبيه همين مضمون: «يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ» (قصص: 4).
44. طه: 71.
45.محمدبن طوسي؛ التبيان في تفسيرالقرآن؛ ج 7، ص 190.
46. سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقران؛ ج 14، ص 181.
47. سيدمحمد تقي مدرسي؛ من هديالقرآن؛ ج 7، ص 192.
48.عنکبوت: 24.
49. سيدمحمد حسين فضلالله؛ تفسير من وحيالقرآن؛ ج 18، ص 37.
50. يونس: 83
منبع مقاله : سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول