![کمدی در ایران کمدی در ایران](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/DarIran.jpg)
Comedy In Iran
در ایران پس از آن که سالها اجرای نمایشهای خندهآوری مانند سیاهبازی، بقالبازی، کچلکبازی و نمایش شادیآور زنانه رواج داشت، اولین جلوههای کمدی چندی پیش از اعلام مشروطیت در میان بازیگران مرد و زن ارمنی شکل گرفت. این افراد از قفقاز میآمدند و متن نمایشهایی که با خود میآوردند به زبان ارمنی، یا ترجمهی آنها به زبان ترکی آذری بود.نمایشنامه نویسی هم به معنی اروپاییاش با تأسیس دارالفنون و ترجمهی نمایشنامههای مولیر آغاز شد. در سال 1266 ه.ق زمان که به فرمان ناصرالدین شاه در زمین شمال شرقی ارگ سلطنتی تهران بنای دارالفنون نهاده شد، در گوشهای از آن، تالار بزرگی به گنجایش حدود سیصد نفر به سبک تأترهای اروپا ساخته شد. ناصرالدین شاه طی سفرهای متعددش به فرنگ مسحور واژهای تیاتر شده بود. ابتدا به دلیل مخالفت روحانیت، از آن تالار استفادهای نشد. اما بعدها موسیرلومر، معلم موزیک دارالفنون، میرزاعلیاکبرخان مزینالدوله، نقاشباشی شاه و چند تن دیگر، به طور خصوصی نمایشهایی کمدی را ترتیب دادند. تماشاگران این نمایشها، شاه و خانوادهی سلطنتی بودند. تمایل بنیانگذاران تأتر به کمدی، به خاطر فضای استبداد قاجاری و برخورد احتمالی دولتمردان با نمایشهای انتقادی اجتماعی بود. نقاشباشی از دانشجویان اعزامی به اروپا بود. او پس از بازگشت به ایران، این تالار را به دستور شاه در دارالفنون آماده کرد و نمایش گزارش مردم گریزاثر مولیر را در آنجا به نمایش گذاشت.
از نخستین کمدیهای مولیر که به فارسی ترجمه شد، نمایشنامههای گیج و طبیب اجباری بود. ترجمهی نمایشنامهی گیج که نمایش خر هم نامیدهاند، به روال ترجمههای آن زمان متناسب با ذوق ایرانی بود. یعنی برای اسمهای افراد و مکانها، معادلهایی شرقی تعیین شد. برای مثال در متن فرانسوی محل وقوع داستان شهر مِسین بود، اما در ترجمه به بغداد تبدیل شد و اسمهای نسیم، نوکرمیرزا، هوشیار، جمیله، کنیزک، حاجی و سلیم به جای اسمهای فرنگی قرار گرفت. این ترجمه ی همان نسخهای بود که در سال 1331 ه.ق. مباشران تأتر ملی در سالن گراندهتل تهران اجرا کردند. نام فرانسوی آن سوانح غیرمنتظره است. طبیب اجباری را در تاریخ 1322 ه.ق. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در تهران ترجمه کرد.
کمدی گزارش مردم گریز اثر مولیر نمونهی دیگری بود که میرزا حبیب اصفهانی در سال 1286 قمری به صورت منظوم به فارسی ترجمه کرد. این نمایشنامه در روزنامهی اختر و بعد به طور مستقل در 25 ربیعالاول سال 1286 هـ.ق. در چاپخانهی تصویر افکار شهر استانبول چاپ شد. برای مثال قطعهی زیر که ترجمهی یک سرود قدیمی است، در مجلس دوم از پردهی یکم از زبان آلسست (Présenter – Alceste ، معرفی کردن) چنین آمده:
Si le roi m’avait donnè
Paris, sa grand ville,
Et qu’il me fall Ãt quitter
L’amour de ma mie
Je dirai au roi Henri:
“Reprenez votre paris:
J’aime mieux ma mie au gue!
J’aime mieux ma mie.”
همین قطعه در ترجمهی میرزا حبیب اصفهانی از زبان مونس آمده:
گربه یک موی ترک شیرازی
بدهد پادشه به من شیراز
گویم این پادشاه، گر چه بود
شهر شیراز، شهر بی انباز
ترک شیراز کافی است مرا
شهر شیراز خویش بستان باز!
اولین نویسندهی ایرانی که به شیوهی اروپاییان کمدیهایی را البته به زبان ترکی آذری نوشت، میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندف) بود. بعدها میرزا قراچه داغی آنها را به زبان فارسی ترجمه کرد. عناوین این کمدیها عبارتند از: حکایت ملاابراهیم خلیل کیمیاگر (1267 هـ.ق)، حکایت مسیو ژوردان حکیم نباتات و درویش مستعلیشاه، جادوگر معروف (1267 هـ.ق)، حکایت خرس قولدورباسان (دزدافکن) (1268 هـ.ق)، سرگذشت وزیرخان سراب (1267 هـ.ق)، سرگذشت مرد خسیس یا حاجیقرا (1269 هـ.ق) و حکایت وکلای مرافه در شهر تبریز (1272 هـ.ق).
بعد از آخوندزاده، میرزا آقا تبریزی، نمایشنامههایی را به زبان فارسی نوشت. این نوشتهها عبارت بودند از سه نمایشنامهی کوتاه که در سال 1287 هـ.ق ابتدا به صورت پاورقی در روزنامهی اتحاد و بعد با نام مجموعهی مشتمل بر سه قطعهی منسوب به میرزا ملکم خان ناظمالدوله در برلین چاپ شد. بعد مشخص شد این نمایشنامهها نوشتهی میرزا ملکمخان نبود و نویسندهی اصلیاش میرزاآقا تبریزی، منشی اول سفارت فرانسه در تهران بود. موضوعات این سه نمایشنامه به ترتیب عبارت هستند از:
1. سرگذشت اشرف خان حاکم عربستان در ایام توقف او در طهران که در سنه 1322 به پایتخت احضار میشود و حساب سه سالهی ولایت را پرداخته مفاصا میگیرد و بعد از زحمات زیاد دوباره خلعت حکومت پوشیده میرود، در چهار مجلس.
2. طریقهی حکومت زمان خان بروجردی و سرگذشت آن ایام، در چهار مجلس.
3. حکایت کربلا رفتن شاهقلی میرزا و سرگذشت آن ایام و توقف چند روزه در کرمانشاهان نزد شاه مراد میرزا حاکم آنجا، در چهار مجلس.
در این نمایشنامهها صحنههای تاریک و وحشتناکی از استبداد و بیقانونی عهد ناصری به تصویر درآمد اما بیان طنزآمیز اوضاع ناگوار آن روزگار موجب شادمانی خواننده شد.
حاجی ریاییخان یا تارتوف شرقی و استاد نوروز پینهدوز دو اثر احمد محمودی (کمالالوزاره)، اپرت عروسی ساسانیان یا خسرو شیرین نوشتهی رضا کمال (شهرزاد)، جعفرخان از فرنگ آمده و ایرانی بازی به تحریر حسنمقدم (علینوروز) از دیگر کمدیهای ایرانی است.
گروه کمدی ایران که در سال 1334 ه.ق مصادف با مراجعت سیدعلی نصر از اروپا تشکیل شد، اولین مؤسسهی نمایشی بود که با اصول صحیح و مساعدت تعدادی هنرمند شایسته و همچنین بازیگران زن ارمنی، ترک و یهودی نمایشهای کمدی را بر اساس نمایشنامههای مولیر به اجرا گذاشت. این گروه با وجود مشکلات فراوان مالی حدود ده سال به فعالیت خود ادامه داد.
محمود ظهیرالدینی بازیگر محوری این گروه کمدی، خود گروه کمدی اخوان را تشکیل داد. گروه کمدی اخوان مدتی در رشت و تهران نمایشنامههای کوتاه شدهای از مولیر را اجرا میکردند.
گروه کمدی موزیکال در سال 1338 ه. ق، گروه ایران جوان در سال 1340 ه.ق با بازیگری لرتا و فکری و اجرای مدام نمایش جعفرخان از فرنگ آمده حسن مقدم و گروه کلوپ موزیکال در سال 1341 ه.ق به سرپرستی علینقی وزیری از دیگر گروههای فعال نمایش کمدی در ایران بودند.
نکتهی آخر این که حسن مقدم خالق کمدی مشهور جعفرخان از فرنگ آمده نویسندهی پرکار و با استعدادی بود که با آندره ژید، رومن رولان، هانری ماسه، ماسینیون و مازاریک اولین رئیسچمهور چک دوستی و مکاتبه داشت. از او چندین نمایشنامهی دیگر، غزل و مقالات زیادی هم به جا مانده است. متأسفانه زندگی مقدم بسیار کوتاه بود و 27 سال بیشتر عمر نکرد.
در کمدی تک پردهای جعفرخان از فرنگ آمده از طرز رفتار و گفتار جوانان از فرنگ برگشته و همچنین از خرافات و تعصبات بیجای ایرانیان انتقاد شده است. این نمایشنامه در زمان خود آن قدر شهرت و مقبولیت یافت که نام قهرمان اصلی نمایش به کنایه برای کسانی که تظاهر به فرنگی مآبی میکردند استفاده میشد، به اصطلاح گفته میشد «یارو جعفرخانه یا جعفر خان از فرنگ آمده». در این نمایش که بخشی از آن برای نمونه آورده شده، جعفرخان ابجد فرزند بیست و دو سالهی یکی از اعیان متوسط تهران، هشتنه سال پیش برای تحصیل به اروپا رفته است. اکنون که سال 1340 هـ.ق است خانوادهاش چشم به راهند که او از سفر اروپا برگدد.
جعفرخان از فرنگ آمده
حسن مقدم
مادر جعفرخان مصمم است به محض ورود پسرش، دختر عمو زینت را که البته عقدشان در عرش بسته شده و در همین خانه زندگی میکند به همسری او برگزیند. پیرزن میل دارد ببیند دور ورش هفت هشت بچه جیرو ویر کنند، بدوند، جیق بزنند، شلوغ کنند و آن وقت بمیرد، و «زینب» به درد اینکار میخورد، زیرا هر چیزی که یک زن برای راحتی شوهرش باید بداند میداند. «میتوانه توی خانه کمک بکنه، سبزی پاک کنه، چیز میز وصله کند، اطو بکشه، قرآن بخونه، وسمه بکشه، حلوا بپزه، فال بگیره، جادو بکنه ...» اصلاً افراد این خانواده همه از زن و مرد به طلسم و جادو و جنبل و صبر و جخد و نظرقربانی و قمر در عقرب اعتقاد دارند و حتا، چنانچه از گفتگوهایشان پیداست، معتقدند که فرنگیها گوشت خرس و میمون میخورند و از پوست کشیشهایشان یک نوع عرق میگیرند!...جعفرخان با نیم تنه و شلوار آخرین مد پاریس – البته با فرستادن کارت ویزیت خود و اطمینان از این که مادرش آزاد است – به خانهی پدری قدم میگذارد. قلادهی تولهسگ خود کاروت (هویج) را در دست دارد. فارسی را به اشکال حرف میزند و نیمی از گفتارش آمیخته به کلمات فرانسوی است. این بچهی سنگلج خودمان که چند سالی در اروپا گذرانده. حالا خود را «ما پاریسیا!» مینامد و ترقی و تمدن و به قول خود «پروگره» و «سیویلیزاسیون» را در فوکل و کروات و پوشت میداند.
جعفرخان به خصوص باداییش «آبشون از یک جوب نمیرود» آیا آقا دایی برخلاف جعفرخانه اصلاً به هیچ اصلاحی عقیده ندارد.
آقا دایی دست چلاندن سرش نمیشود. از این که جعفرخان با کفش آمده تو اتاق و همه جا را نجس کرده ناراضی است، میترسد اگر اخلاقش را عوض نکند فردا که زینت را به او دادند، آن دوتا نتوانند با هم زندگی کنند، پس حالا که به سلامتی آمده مملکت خودشان، باید تا دیر نشده درست و حسابی «آدمش بکنند» یعنی باید با دست غذا بخورد، بعد از مشروبات دهنش را کسر بدهد، روی زمین بخوابد، همیشه کلاه سرش بگذارد. «زیرا در این مملکت اگه آدم کلاه سرش نگذاره، کلاه سرش میگذارند» باید عذر توله سگش را بخواهد، مثل آدم یک سرداری بپوشد، شلوارش را اطو نکند، دوش نگیرد، سیبیلهایش را نزند، زمستان زیر کرسی بخوابد و ... «هیچ وقت هم عقیدهی شخصی نداشته باشد.»
مجلس پنج
(مشهدی اکبر – جعفرخان – کاروت)
(لباس جعفرخان، نیم تنه و شلوار خاکستری، آخرین مد پاریس، شلوار باید خوب اطو کشیده و دارای خط کاملی باشد. یقه نرم. کروات و پوشت (Pochette) و جواب یک رنگ روی این لباسها، یک پالتو بارانی کمربنددار. دستکش لیمویی رنگ. روی کفش و کلاه، گرد خاک بسیار، وقتی وارد میشود، در دست راست چمدان کوچکی، و در دست چپ بند توله سگ را دارد. پشت سرجعفرخان، مشهدی اکبر وارد میشود. او هم یک چمدان با چندین چتر و عصا، و بعضی، اسبابهای سفر در دست دارد، که میگذارد روی زمین. جعفرخان فارسی را قدری با اشکال حرف میزند.)جعفرخان:
(چمدانش را میگذارد روی میز.) اوف! Enfin (1) رسیدیم. اما راه بود! ما گرد خاک و «میکروب» خوردیم! (با دستمال گرد خاک روی کفش و کلاه را پاک کرده، کلاه را میگذارد روی میز. – خطاب به توله) Ici_Carotte (2) (به ساعت مچیش نگاه میکند) صبح ساعت هفت و ربع از ینگی امام حرکت کردیم. درست هشت ساعت و بیست و سه دقیقه تا اینجا گذاشتیم. (3)مشدی اکبر:
خوب آقا جون، ایشاالله خوش گذشت، این چند سال.جعفرخان:
بد نگذشت، چرا. تو چطور میری (4)، مشهدی اکبر؟ هنوز نمردی؟مشدی اکبر:
از دولت سر آقا، هنوز یه خوردهمون باقی مونده – الهی شکر، آخرآقامون از فرنگ اومد. حالام اینجا ایشاالله زن میگیره برای خودش...جعفرخان:
برای خودم؟ نه، مشداکبر، اشتباه میکنی. آدم هیچ وقت برای خودش زن نمیگیره. (خطاب به توله) N’est-ce pas Carotte (به مشدی اکبر) او والیز منو بده.مشدی اکبر:
بله، آقا؟جعفرخان:
او والیز... چیز... چمدون.مشدی اکبر:
آهان! بله، آقا.جعفرخان:
(چمدان را از مشدیاکبر میگیرد، باز میکند، و بعضی اشیاء در میآورد و میگذارد روی میز، منجمله: یک ماهوت پاککن، یک کتاب فرانسه، یک عطرپاش و یک شانه) پس مادام... پس خانم کو؟مشدی اکبر:
الان میاد آقا.جعفرخان:
(بند سگ را میدهد دست مشهدی اکبر.) اینو نگه دار، مشداکبر.مشدیاکبر:
اوآقا ، نجسه.جعفرخان:
کاروت نجسه؟ از تو صد دفعه پاکتره، هر صبح من اینو با صابون میشورم Carotte,_Allons_allons! (5) (مشهدی اکبر بند را میگیرد و سعی میکند که از سگ دور بایستد).مشدی اکبر:
(قرقرکنان) این هم کار شد! بعد از هشتاد سال مسلمونی، تازه بیاییم تولهداری کنیم!جعفرخان:
هوای اینجا هم خیلی بده، (با عطرپاش مشغول تلمبه زدن میشود) باید پر «میکروب» باشه.مشدی اکبر:
راستی، آقا، چیز قحطی بود، که برامون توله سگ سوقاتی آوردید. اونم تولهسگ فرنگی! عوض این که مثلاً یک عینک واسهمون بیارید...جعفرخان:
عینک برای چی؟مشدی اکبر:
آخه پیر شدیم دیگه، آقا: گوشمون نمیشنوه، چشممون نمیبینه.جعفرخان:
چه سن داری، (6) مشداکبر؟مشدی اکبر:
مرحوم آقا بزرگ که با شاه شهید از فرنگستون برگشتند، شما هنوز دنیا نیومده بودید. یادم میاد اون سال خانم دوتا دوندون انداختند. (حساب میکند) بیست سال اینجا، بیست و پنج سال هم اونجا، این میشه پنجاه و شیش سال... پنجاه و شیش سال. هیوده سال هم اوجا داریم... هیوده سال... باید هشتاد، هشتاد و پنج سال داشته باشم، آقاجون.جعفرخان:
هشتاد و پنج سال! این خیلی بدعادتی است برای حفظ الصحه، این عادتو باید ترک کرد.مشدی اکبر:
این بد عادتیه؟جعفرخان:
بله. اگه آدم بخواد از روی قاعده و از روی سیستم (Systéme) رفتار کنه، بعد از هفتاد سال باید بمیره، این خیلی بدعاتی است برای مزاج. (میآید جلو صحنه. – به خود) ... یک حمومی بگیریم، خودمونو پاک کنیم. ساعت پنج شد، وعده دادم، برم منزل مادام «حلواپزوف». این مادام قفقازی رو تو راه باهاش آشنا شدم. از بادکوبه هم با هم بودیم. حالا عصری بنا است برم خونهاش، شوهرش بهم «پره زانته» (7) کنه، شوهرش هم یه وقت به درد میخورده: اوتومبیل فروشه.پس از بحث و جدل و کشمکش بین جعفرخان و دیگران مخصوصاً آقادایی، که بیش از همه از رفتار جعفرخان کلافه و عصبانی است، نمایشنامه این طور به پایان میرسد:
جعفرخان: ... اگه یک ساعت دیگه تو اینها بمونم، حتماً خواهم ترکید (بلند) آقایون، آنقدر برام صبر آورید، که صبر خودم تموم شد. غلط کردم... اومدم توی این مملکت. دیگه از این کارها نخواهم کرد.. الآن هم ازتون Congé (8) میگیرم، مییرم. (اسبابهایش را جمع میکند توی چمدان)
پینوشتها:
1. سرانجام، آخرش.
2. اینجا، کاروت.
3. ترجمه ی تحتاللفظی: Nous avons mis (طول کشید)
4. tu-Comment vas? حالت چطوره؟
5. یالا کاروت، یالا.
6. ترجمه تحت الفظی Quel age as tu?
7. Présenter (معرفی کردن)
8. مرخصی.
آرینپور، ی. (1354). از صبا تا نیما (جلد دوم). تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
منبع مقاله :
اصلانی، محمدرضا؛ (1394)، فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز همراه با نمونههای متعدد برای مدخلها، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول.