نویسنده: محمدرضا محمدی (جرقویه)
به نام خداوند بخشنده مهربان
زمان: ساعت 30: 3 بامداد
مکان: اداره پلیس – فوریتهای پلیس واحد 110
شخص ناشناس:
الو، پلیس 110؟
تلفنچی:
بله بفرمایید!
شخص ناشناس:
ببخشید بنده یک سارق حرفهای هستم.
تلفنچی:
(دستپاچه) شما کجا هستید تا شما را دستگیر کنیم؟
سارق حرفهای:
من در خانهای واقع در خیابان هشتم غربی کوچه سوم بنبست اول پلاک 20 هستم. اگر زرنگ باشید میتوانید همین امشب مرا دستگیر کنید!
تلفنچی:
شما منتظر میمانید تا ما خودمان را برسانیم؟
سارق حرفهای:
متأسفانه جز ماندن راه دیگری ندارم.
پلیس:
یعنی شما را دستگیر کردهاند؟
سارق حرفهای:
خیر قربان اینجا من تنها هستم.
پلیس:
پس چه کسی شما را مجبور به ماندن کرده است؟
سارق حرفهای:
راستش را بخواهید امشب یک بدشانسی آوردهام و نیاز به کمک شما دارم. طنابی که هر شب با آن به دزدی میرفتم را امشب به یک میله آهنی روی پشتبام بستم و از طریق نورگیر وارد خانه شدم که به علّت پوسیدگی وسط راه بین زمین و آسمان طناب پاره شد و من محکم به زمین خوردم. حالا هم نمیتوانم به هیچ وجه از نورگیر خودم را بالا بکشم.
پلیس:
خوب لابد طناب پوسیده شده. شما باید از محکم بودن طناب اطمینان حاصل میکردید.
سارق حرفهای:
قربان یک ماه نیست که این طناب را خریدهام. متأسفانه مردم دیگر پی حلال و حرام نمیروند. جنس بنجل را به همدیگر قالب میکنند. آن وقت توقع دارند فرزندان صالح تحویل اجتماع بدهند با این لقمههای حرام.
پلیس:
من حرف شما را قبول دارم.
سارق حرفهای:
به نظر شما من میتوانم از کارخانه سازنده طناب خسارت بگیرم؟
پلیس:
اگر کارخانه سازنده را بشناسید و فاکتور هم داشته باشید حتماً میتوانید.
سارق حرفهای:
احتمالاً آدرس کارخانه را داشته باشم ولی فاکتور ندارم. ولی مهم نیست یک فاکتور از هرجا شده تهیه میکنم. آخر ما سارق اجناس موردنظر خودمان را بدون فاکتور تهیه میکنیم به همین خاطر هم معمولاً به ما خیلی اجحاف میشود ولی اداره تعزیرات به داد ما نمیرسد.
پلیس:
حالا چه کمکی میتوانیم به شما بکنیم؟
سارق حرفهای:
راستش طبق تحقیقاتی که کردهام صاحب این خانه به خارج از کشور رفته و تا دو سه ماه آینده هم نمیآید. من هم بدنم کمی کوفته شده و نمیتوانم از نورگیر بالا بروم درها هم که قفل است. به همین خاطر این وقت شب مزاحم شما شدم تا مرا نجات بدهید.
پلیس:
کمی دادو فریاد میکردید همسایهها به کمک شما میآمدند.
سارق حرفهای:
اولاً که این وقت شب مردم خوابند و خدا را خوش نمیآید که آنها را زابراه کنیم. شما به خودتان و من نگاه نکنید که به اقتضای شغلی باید شبها بیدار باشیم بقیه مردم حالا هفت پادشاه را در خواب میبینند. در ثانی، من به مردم اعتماد ندارم با پلیس بهتر میشود کنار آمد تا مردم. یک وقت دیدید مرا نجات میدهند بعد هم خودشان مرا قیمهقیمه کردند، آن وقت شما وجدانتان اجازه چنین کاری را میدهد؟
پلیس:
نه! حرف شما درست است. شما خوب کاری کردید به ما زنگ زدید.
سارق حرفهای:
پس معطل چه هستید ای فرشتههای نجات، من منتظر شما هستم.
پلیس:
راستی شما سرقت هم انجام دادهاید؟
سارق حرفهای:
راستش را بخواهید، نه! من قبل از این که وارد خانه شوم صدمه دیدم و حداقل باید یکی دو هفته استراحت کنم.
پلیس:
فضولی نباشد ولی در این دو هفته مخارجتان را چگونه تأمین میکنید؟
سارق حرفهای:
نه خواهش میکنم! کمی پسانداز دارم تازه بیمه هم هستم چون شغل ما از مشاغل پرخطر است من خودم را بیمه کردهام. به جان شما اگر بیمه نباشم جرأت ندارم قدم از قدم بردارم.
پلیس:
با کمال تأسف باید بگویم که اداره پلیس نمیتواند به شما کمکی بکند.
سارق حرفهای:
(با تعجب و افسوس) آخر چرا؟
پلیس:
طبق قانون ما وظیفه داریم از وقوع جرم پیشگیری نموده و مجرمین را دستگیر کنیم، ولی شما هنوز جرمی مرتکب نشدید تا ما در صدد دستگیری شما باشیم.
سارق حرفهای:
ولی من یک سارق حرفهای هستم که صدها فقره سرقت انجام دادهام.
پلیس:
ما فقط به جرایم مشهود که در مرئی و منظر مأمورین اتفاق بیفتد یا بلافاصله پس از آن گزارش شود رسیدگی میکنیم. در مورد جرایم قبلی شما اداره آگاهی و کشف جرائم صلاحیت دارد که ما در کار ایشان دخالت نمیکنیم.
سارق حرفهای:
ولی من جدای از جرم شروع به سرقت، مرتکب ورود به عنف هم شدهام.
پلیس:
جرم ورود به عنف را قبول دارم ولی طبق قانون تا ذینفع یا همان صاحبخانه شکایت نکند ما حق رسیدگی نداریم چون این جرم جنبه خصوصی دارد. در مورد شروع به سرقت هم این شروع به سرقت نیست. اصلاً جرم نیست.
سارق حرفهای:
(با عصبانیت) این کار من جرم است. متأسفانه اطلاعات حقوقی شما خیلی کم است.
پلیس:
(با عصبانیت) درست صحبت کن آقا. شما باید به اداره آتشنشانی زنگ بزنید. اطلاعات حقوقیتان را هم افزایش بدهید.
سارق حرفهای:
من از دست شما شکایت میکنم. شما به من توهین کردید. (با عصبانیت تلفن را قطع میکند)
زمان: ساعت 4 بامداد
مکان: اداره آتشنشانی
سارق حرفهای:
الو اداره آتشنشانی؟
مأمور آتشنشانی:
بله بفرمایید!
سارق حرفهای:
ببخشید من یک سارق حرفهای هستم که به قصد سرقت از منزلی واقع در خیابان هشتم کوچه سوم بنبست اول پلاک 20 با طناب از راه نورگیر وارد شدم که طنابم پاره شد و من به زمین افتادم و حالا هم نمیتوانم از خانه خارج شوم و درخواست کمک دارم.
مأمور آتشنشانی: متأسفانه از دست ما برای شما کاری بر نمیآید، چون عمل شما مجرمانه بوده و ما طبق بند 3 ماده 162 قانون آتشنشانی از کمک کردن به افراد تبهکار ممنوع شدهایم.
سارق حرفهای:
ولی من قبل از این که یک تبهکار باشم یک انسان هستم و مستحق کمک. شما طبق اصول پذیرفته شده حقوق بشر موظف به حمایت از من هستید.
مأمور آتشنشانی:
ما وضعیت فعلی افراد را ملاک قرار میدهیم و شما در حال حاضر یک تبهکار هستید.
سارقحرفهای:
ولی من که هنوز جرمی مرتکب نشدهام!
مأمور آتشنشانی:
شما مرتکب شروع به سرقت و ورود به عنف شدهاید و کمکی از دست ما بر نمیآید.
سارق حرفهای:
به نظر شما من برای نجات خودم چه باید بکنم؟
مأمور آتشنشانی:
این یک مشکلکاری است. شما باید از اتحادیه صنفیتان کمک بگیرید.
سارق حرفهای:
ولی این وقت شب که دفتر اتحادیه باز نیست.
مأمور آتشنشانی:
متأسفم. (تلفن را قطع میکند)
مکان: صفحه اول روزنامه اطلاعات
زمان: عصر فردای همان شب
سارقی که برای نجات جان خود از مردم استمداد طلبیده بود توسط مردم نجات یافت ولی به خاطر کار بد خود مورد ضرب و جرح واقع شد که به علّت شدّت ضربات در بیمارستان جان سپرد. مشروح ماجرا را در صفحه حوادث بخوانید... .
منبع تحقیق: محمدی، م. ر. (1386). استمداد در ــــــــــ (1386) دومین جشنواره سراسری طنز مکتوب. تهران: دفتر طنز حوزه هنری – حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی. 66 – 68.
منبع مقاله:
اصلانی، محمدرضا؛ (1394)، فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز همراه با نمونههای متعدد برای مدخلها، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول.