![همانگویی همانگویی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/HamanGuei.jpg)
Tautology
معادلهای دیگری: تکرارگری، حشو، معلوم مکرر
همانگویی، نوعی نوشته مهمل است که با بیان مطالب بدیهی و بیاهمیت فضای طنز را میآفریند. همانگویی در معنی واژگانی تکرار بیفایده و غیرضروری یک مطلب به شیوههای گوناگون است، معادل لاتین این واژه tautologia از زبان یونانی ریشه گرفته است. ادیب الممالک فراهانی شاعری است که در بین آثار طنز خود تعداد زیادی شعر همانگویی دارد. در اسامی قبایل عرب، در نامهای کورههای فارس، روزهای ماههای پارسیان، در شمارههای نامهای هفت کشور، در اصطلاحات قمار، در شمار اعداد از یک تا کاترلیون، در شمارهی ایام هفته از یکشنبه تا شنبه، در شماره شهور شمسیه مطابق بروج منطقه، قطعهی بیجر در اسامی انگشتان به عربی و فارسی و فرانسه و در تعداد پایتخت دول عالم نام تعدادی از همانگوییهای ادیبالممالک فراهانی است. بیتهای زیر نمونههایی از این نوع شعر ادیبالممالک است:
ما را چه که باغ لاله دارد *** ما را چه که خسته ناله دارد
ما را چه که گربه میکند تخم *** ما را چه که گاو میزند شخم
ما را چه که گوش خر دراز است *** ما را چه که چشم گرگ باز است
ما را چه که حمله میکند ببر *** ما را چه که قطره بارد از ابر
ما را چه که میش بره دارد *** ما را چه که اسب کره دارد
**
آن چه در جوی میرود آب است *** آن چه در چشم میرود خواب است
دو پسر را که پشت هم زایند *** اولی از دومی بزرگتر است
در شماره 45 توفیق هفتگی، 1340، ف. منتقمی در نوشتهای با عنوان «حرف مفت» میگوید:
دو برادر بودند از پدر سوا از مادر جدا، یکی کور بود یکی چش نداشت. یکی کر بود یکی گوش نداشت. یکی شل بود یکی پا نداشت. یکی خر بود یکی عقل نداشت. دوتا تفنگ داشتند یکی خراب بود یکی گلنگدن نداشت. یکی بیتیر بود یکی فشنگ نداشت. دو تا کارد داشتند یکی بیتیغه بود یکی دسته نداشت. رفتند به جنگلی که درخت نداشت. رفتند سرکوهی که سنگ نداشت. دوتا آهو دیدند. یکی مرده بود یکی جان نداشت. آن برادری که کور بود و کر بود و خر بود و شل بود با آن تفنگی که خراب بود و فشنگ نداشت زد به آن آهویی که جان نداشت. بعد دیگی آوردند که ته نداشت. از چشمهای آب کردند که آب نداشت. گذاشتند رو اجاقی که آتیش نداشت. با اون کاردی که تیغه نداشت سرآن آهویی را بریدند که جان نداشت. گذاشتند توی دیگی که ته نداشت و آبش کرده بودند از چشمهای که که آب نداشت بردند در اطاقی که دیوار نداشت. جویدند با دهانی که دندان نداشت. ناگهان برادری که خر بود گفت به برادری که عقل نداشت ما آمده بودیم ببر بزنیم از بخت بد پلنگ زدیم حالا میبینیم شیره. افسوس که گاو نیست. دیگری گفت جونم این فیله. این که زرافه نیست ما اومده بودیم خوک بزنیم نه گراز حالا کرگدن زدیم تو خیال میکنی سوسماره. نه جونم این بز نیست این خرسه که تو با تفنگ زدی حالا این شترمرغه و میخوریم.
منبع مقاله:
اصلانی، محمدرضا؛ (1394)، فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز همراه با نمونههای متعدد برای مدخلها، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول.