واقعه غدير، اوج ابلاغ ولايت(1)
آنچه در اين مقاله آمده است، بخشى از مدخل تحليلى فصل«امامت» كتاب است. از اين رو متن روايتهاى مختلف نيامده و به گزارش محتوايى آنها بسنده شده است.
اسلام، خاتم اديان، و رسول اللّه(ص) خاتم پيامبران و قرآن، فرجام بخش كتابهاى آسمانى است. بدين سان اسلام زمانشمول است و جهانشمول و پيامبر(ص) ابلاغ كننده دينى است كه رنگ ابديت دارد و زمان، طومار حيات او را درهم نمى پيچد. اين از يكسو. از سوى ديگر ناموس خلقت چنين است كه رسول اللّه(ص) چونان ديگر انسانها حيات ظاهرى محدودى دارد و بنا بر سخن صريح قرآن او نيز طعم مرگ را خواهد چشيد،چنانچه ديگران: «انك ميّت و انّهم ميّتون» (زمر،30).
پيامبر(ص) رسالت ابلاغ آموزه هاى دين را بر عهده دارد، بدان گونه كه رهبرى و زعامت جامعه را نيز. به ديگر سخن رسول اللّه(ص) مرجع فكرى مردم و نيز زعيم و پيشواى سياسى آنهاست. بر اين اساس، پرسش جدّى و مهمى ـ كه هرگز نمى توان از كنار آن بسادگى گذشت و در درازناى تاريخ دلمشغولى مهم متفكّران اسلامى نيز بوده است ـ اين است كه اين زعيم بزرگ الهى و مرجع باشكوه خدايى كه آيينش را زمانشمول اعلام كرده است، براى آينده آيين و مكتبش چه كرده است؟ آيا آينده اى مشخص را رقم زده است و يا به هيچ روى براى آينده طرحى نيفكنده و كار را يكسره به مردم وانهاده است و يا …؟
عالمان، محدثان، متكلمان و متفكران اسلامى در اين باره بسيار حكم زده اند و تئوريهاى گونه گونى پرداخته اند1، و بواقع كوشيده اند آنچه را در تاريخ اسلام واقع شده است به گونه اى، استوار بدارند و براى آن، مبنا و يا مبانى يى بسازند، امّا حقيقت چيست؟ در نگريستن دقيق به موضوع نشان خواهد داد كه چگونگى موضع رسول اللّه(ص) از سه حال خارج نيست:
1ـ بر اين باور باشيم كه پيامبر(ص) يكسر مسئله را مسكوت گذاشته است بدون اينكه درباره آن با امت سخنى بگويد؛
2ـ آن را به امت وانهاده و بر تدبير آنها اعتماد كرده و صحابه مأمور رقم زدن آينده شده اند؛
3ـ با نص صريح آينده را رقم زده است و كسى را كه بايد بار مسئوليت هدايت امت و اداره جامعه اسلامى پس از وى را به دوش بگيرد معرفى كرده است. اكنون به اين فرضها بنگريم و چگونگى آنها را وارسى كنيم.
1) سكوت در قبال آينده
اين بى اعتنايى و سكوت را مى شود بر دو پيش فرض بنا نهاد. اكنون بنگريم آيا چنين پيش فرضهايى معقول است:
1ـ احساس امنيت و نفى هرگونه خطر
واقع صادق جامعه آنروز مى تواند بخوبى روشنگر آن باشد كه چنين تصوّرى نااستوار است و خطرهاى جدّى و بنياد براندازى جامعه آن روز اسلامى را تهديد مى كرده است.
الف ـ خلأ رهبرى
پيامبر(ص) جامعه اى بنياد نهاده بود كه از شكل گيرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى و سياسى آن زمانى طولانى نمى گذشت و زمام امور، ثقافت، سياست و قضاوت را يكسر به عهده داشت؛ اين از يكسو. از سوى ديگر، درگيرى هاى بسيار و نبردهاى پى در پى، امكان تعميق انديشه و گسترش معيار گرايى و تعميم ثقافت و فرهنگ را از رسول اللّه(ص) گرفته بود و براستى بسيارى از كسانى كه عنوان صحابه را داشتند نه تصوّر درست و عميقى از دين داشتند و نه از پيامبر و نه از ابعاد رسالت. اين گونه كسان با فقدان رهبرى دچار بحران مى شدند، و در بحرانِ دلهره آفرين، توان تصميم را از دست مى دادند و يكسر در كمند سياست بازان و سياست زدگان قرار مى گرفتند.
آيا با توجه به اين واقع صادق ـ كه نمونه هاى عينى تاريخى آن بسيار است ـ مى شود تصوّر كرد، پيامبر(ص) چنين جامعه اى را رها كرده و سرنوشت آينده شان را بدانها سپرده و خود را از آينده فارغ داشته است؟!
ب ـ رشد نايافتگى جامعه
بر بخش پايانى سخن پيشين تأكيد كنيم كه وارثان انقلاب از آنچنان جايگاه فكرى و سياسى والايى برخوردار نبودند كه بتوانند با آرامش و آينده نگرى، آينده را رقم بزنند، رسوبات جاهلى، و تعصبات قبيلگى در ميان آنان هنوز نفوذى جدّى داشت، باز هم تأكيد كنيم كه آنان از جايگاه والاى نبوت و رسول اللّه(ص) درك استوارى نداشتند و از اين روى، گاه او را فردى تلقى مى كردند كه «از سر غضب و خشنودى» سخن مى گويد، و ديگرى گاه او را به عدالت توصيه مى كرد. و گاه تصميم گيريهاى وى چنان بدانها گران مى آمد كه در اصل رسالت شك مى كردند.2
با اين همه آيا معقول است كه زمام امور را در چنين جامعه اى بدانها مى سپرد و با اطمينان خاطر به سوى حق مى شتافت؟
ج ـ منافقان، جريانى شكننده از درون
كسان بسيارى در هنگامه حاكميت و رسالت رسول اللّه(ص) با تمام توان و قدرتى كه آن بزرگوار يافته بود، با وى روياروى مى شدند، آنان گو اينكه پوششى از ايمان بر خود نهاده بودند امّا در بنياد يكسر با گسترش آيين حق در تضاد بودند. اين مواجهه را با توجه به واقع تاريخ مى توان بس گسترده تر از گستره عملكرد منافقان دانست ـ كه بدان اشاره خواهيم كرد ـ و نمى توان رسول اللّه(ص) را از اين همه بى خبر انگاشت.3 و چنين پنداشت كه آن بزرگوار بدون توجه به اينها و جز اينها امت را رها كرده و رفته است.
د ـ يهود و قدرتهاى ديگر، خطرى دلهره آفرين از برون
اسلام، انقلابى بود ويرانگر و بنيادنگر. حركتى بود كه بسى نقشه هاى شيطانى را در هم ريخت و بر ويرانه هاى آن بنيادى نو بنا نهاد. رسول اللّه(ص) آيينى را عرضه كرده بود كه داعيه رهبرى جهان را داشت، دشمن، اين همه را دريافت و با تمام توش و توان در برابر آن ايستاد و تا آخرين رمق جنگيد و چون نبرد روياروى را بى ثمر ديد،به توطئه هاى گوناگون دست يازيد. اين همه براى كسانى كه اندك آگاهيهايى از تاريخ اسلام داشته باشند، روشن است. اكنون با آن روياروييها و درگيريها با يهود و قبايل مشرك و…، آيا مى توان تصوّر كرد كه آنان آرام گرفته بودند و ديگر كارى با اسلام نداشتند، و براى سياستمدارى هوشمند و آگاه معقول است كه اين همه را ناديده انگارد و بدون هيچ طرح و برنامه براى حركت نوپايش بگذارد و برود؟4 آيا مى شود رسول اللّه(ص) را پيشوايى تصوّر كرد كه پس از آن همه درگيرى اكنون بر اين باور است كه امتش آنچنان صلابت يافته اند كه ديگر از آنها هراسى نيست و يا چنان سر براه شده اند كه ديگر خطرى ندارند؟و دشمن چنان تسليم و يا مقهور و يا باورمند به اين حركت شده است كه ديگر توطئه اى نمى كند و ضربه نمى زند و…
2ـ بى تفاوتى نسبت به آينده
ما انزلنا عليك القرآن لتشقى(طه،2).
و در سختكوشى و تلاش بى امانش براى هدايت مردمان مى فرمايد:
عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم(توبه، 128).
آيا بر آن بزرگوارى كه آينده امت را در آخرين لحظه هاى زندگى نيز فراموش نمى كرد و با تنى تب آلود به «تجهيز سپاه اسامه» فرمان مى داد، و … مى شود چنين گمانى برد؟! آيا قصّه آكنده از غصّه خواستن «دوات و قلم» در آخرين لحظات زندگى براى رقم زدن چيزى كه امت را هماره از گمراهى نجات دهد، بسنده نيست،تا اين پندار را يكسر تباه بدانيم و مسكوت نهادن آينده امت را جسارتى بر رسول الله(ص) بدانيم و ساحت پاك آن بزرگوار را پيراسته از اين همه… .
2) آينده امت به تدبير آنها وانهاده شده بود
الف: اگر چنين مى بود بايد رسول الله(ص) امت را با نظام شورايى و چندى و چونى آن آشنا مى ساخت و حدود، وظايف و قوانين شورا را مشخص مى كرد. چون تا بدان روز نه جامعه چنان شيوه اى را در ساختار حكومت تجربه كرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت. آيا معقول است كه بگوييم پيامبر(ص) مردمان را در رهبرى آينده امت به شيوه نامعلوم حوالت داده است؟!
آنچه اين پندار را يكسره تباه مى سازد اين است كه سياست بازان هرگز بر چنين پيش بينى از سوى رسول الله(ص) استناد نكردند، و مسندنشينان خلافت نيز چنين نكردند؛ چون ابوبكر يكسر به «نصب» روى آورد و عمر تصريح كرد كه چون كسى را نمى يابد به شورا تن مى دهد؛ او به هنگام مرگ گفت:
لو ادركنى احد رجلين لجعلت هذا الأمر اليه ولو ثقت به سالم مولى أبى حذيفه و أبى عبيدة الجرّاح و لو كان سالم حيّاً ما جعلتها شورى.5
بدين سان روشن است كه اين تئورى هيچگونه پيوندى با پيامبر(ص) ندارد، و ساخته اى است در گذرگاه زمان براى توجيه واقعيت6 واقع شده در تاريخ اسلام.
ب: نكته مهم ديگر اين است كه اگر رسول الله(ص) چنين آهنگى را داشته است، و در انديشه آن بوده است كه مرجعيت فكرى و سياسى را به صحابه وانهد، بايد در جهت آماده سازى آنها بسى مى كوشيد. پيامبرى كه از درهم شكسته شدن نظامهاى قيصرى و كسرايى سخن مى گويد، و آيينش را زمانشمول وجهانشمول اعلام مى كند، آيا اصحابش از چنان جايگاهى در دانش و ثقافت برخوردار بوده اند كه اين بار سنگين را به دوش گيرند؟ واقعيت چيست؟ چنين چيزى را درباره صحابيان مى توان باور داشت؟ اين سئوال بسى جدّى است و براى بسيارى مطرح، و از كنار آن بسادگى گذشتن ظاهراً نوعى خامى و سهل انگارى در مبانى عقيدتى است. آقاى «مروان خليفات» از جمله كسانى است كه اين سئوال به طور جدّى بر او مطرح شده است و او را به تأمل واداشته است.7 او براى پاسخ، به متون حديثى و تاريخى بازگشته، و سير وسلوك او در منابع نتيجه اى داده است كه بسيار خواندنى است. وى با استفاده از اين مطالعه، فصل سوّم از باب دوّم كتابش را رقم زده است كه گزيده آن چنين است:
صحابه بسيار اندك سئوال مى كردند و آنچه را مى شنيدند كم روايت مى كردند، سرّ ديگر آنكه به منع تدوين و نشر حديث همت گماشتند، افزون بر اين آنان حقايق بسيار اندكى از رسول الله(ص) دريافتند، آنان تصريح كرده اند كه دلمشغوليهاى بسيار و گشت و گذارهاى فراوان در بازار، آنان را از فراگيرى سنت و حقايق باز مى داشته است8. ديگر آنكه آنان در نقلها بسيار اشتباه مى كردند، گاه فقط بخشى از حديث را نقل مى كردند و ديگر گاه سخن ديگران را به رسول الله(ص) نسبت مى دادند. كسانى مرعوب نقلهاى كتابهاى پيشين بودند و آنها را در بيان آثار اسلامى مى پراكندند، وگاهى آنچه را فراگرفته بودند فراموش مى كردند، كه بدين نكته تصريح كرده اند. گاه به خطا پاسخ مى گفتند و با تنبّه ديگران حق را باز مى يافتند. كسانى از صحابه بر اساس آياتى از قرآن به نفاق گرويده اند و يا سر از ارتداد درآورده اند و براساس نصوص صريح منقول در صحيحين رسول اللّه(ص) برخى را هيمه آتش دانسته است و… آيا با اين همه مى شود پنداشت كه رسول اللّه(ص) مرجعيت فكرى و زعامت سياسى و تفسير آيين و كتاب را بدانها وانهاده است؟9
بدين سان نبايد ترديد كرد كه وانهادن امور امت به آنها و يا به نخبگانِ! آنها و مرجعيت دادن به صحابه چيزى است كه در گذرگاه تاريخ براى توجيه واقعيتهاى تلخ رقم خورده پس از رسول الله(ص) ساخته شده و ريشه در هيچ نصّى شرعى ندارد.
3) تعيين آينده و نصّ بر خلافت و ولايت
وقد علمتم موضعى من رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة. وضعنى فى حجره وأنا ولد يضُمُّنى إلى صدره و يكنُفُنى فى فراشه و يُمِسُّنى جسده و يُشِمُّنى عرفه. و كان يمضع الشئ ثمّ يلقمُنيه. و ماوجد لى كذبةً فى قول ولاخطلةً فى فعل. ولقد قرن اللّه به ـ صلى اللّه عليه و آله ـ من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره.
ولقد كنت اتّبعه اتّباع الفصيل اثر أمّه، يرفعه لى فى كلّ يوم من اخلاقه علماً و يأمرنى بالاقتداء به. ولقد كان يجاور فى كلّ سنة بحِراء فأراه ولايراه غيرى. ولم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ و خديجة وانا ثالثهما.
أرى نور الوحى و الرسالة و أشُمُّ ريح النبوّة ولقد سمعت رَنَّة الشيطان حين نزل الوحى عليه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ فقلت: يا رسول اللّه، ماهذه الرنّة؟ فقال: هذا الشيطان قد أَيس من عبادته. انّك تسمع ما اسمع و ترى ما أرى، الاّ انّك لست بنبىّ ولكنّك وزير و انّك لعلى خير؛10
شما مى دانيد مرا نزدِ رسول خدا چه رتبت است، و خويشاونديم با او در چه نسبت است. آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و برسينه خويشم جا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنانكه تنم را به تن خويس مى سود و بوى خوشِ خود را به من مى بويانيد. وگاه بود كه چيزى را مى جَويد، سپس آن را به من مى خورانيد. از من دروغى در گفتار نديد، و خطايى در كردار نشنيد. هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود، و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود.
و من در پى او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنانكه شتربچّه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت. هرسال در حراء خلوت مى گزيد، من او را مى ديديم و جز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا(ص) و خديجه در آن بود، در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبّوت را مى شنودم.
من هنگامى كه وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم. گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ گفت:اين شيطان است كه از آن كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بينى آنچه را من مى بينم، جز اينكه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مى روى ـ و مؤمنان را اميرى.
تصريح و نص رسول الله(ص) بر امامت و ولايت على(ع) بدانسان گسترده و روشن است كه هيچ ترديدى را برنمى تابد، آن بزرگوار، نه يك بار و دوبار بلكه دهها مورد با اشاره و تصريح حقِ خلافت و خلافت حق را فرياد كرده است، و طرحى روشن و مشخّص براى آينده امت درانداخته و اين همه را در ميان مردم فراز آورده است.
اين حقنمايى و حق گسترى تمامت حيات رسالت آن بزرگوار را فراگرفته است و در حادثه «غدير» به اوج خود رسيده و حق بر «ستيغ» قرار گرفته است. در نگريستن به همه موارد ـ كه در اين فصل به تفصيل گزارش خواهد شد ـ ترديدى باقى نمى گذارد كه بزرگترين دلمشغولى رسول الله(ص) مسئله امامت و رهبرى آينده بوده است. از اين روى هيچ مناسبت و موقعيت شايسته اى را براى روشن كردن اين حقيقت و ابلاغ اين مأموريت الهى از دست نهشته است.
رسول خدا(ص) از آغازين روزهاى رسالت بر اين امر توجه مى دادند كه اوج آن حادثه غدير است. در اينجا نخست گزارش از آن تلاشها ارائه مى دهيم و سپس با بسطى بيشتر به واقعه غدير مى نگريم.
1ـ حديث يوم الأنذار
در آن جمع تنها كسى كه، پاسخ مثبت به اين فراخوان را فراز مى آورد، على(ع) است. رسول الله(ص) پس از آن پاسخ مثبت مى فرمايند:
ان هذا أخى و وصيّى وخليفتى فيكم فاسمعوا له وأطيعوا.13
بدين سان پيامبر(ص) در آغازين روز دعوت علنى رسالت، ولايت، امامت و پيشوايى على(ع) را رقم مى زند و چنين است كه مى گوييم ولايت علوى در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوى است. آن روز آنان كه در آن مجلس گرد آمده بودند اين پيام را بروشنى دريافتند و از كلام رسول الله(ص) پيشوايى على(ع) و لزوم اطاعت از وى را فهميدند، از اين روى برخى به ابوطالب گفتند: «قَدْ أمرك أن تسمع لأبنك وتطيع». امّا در مقابل اين پيام صريح، گرانجانى كردند و حق را برنتابيدند و با استكبار از پذيرش حقّ شانه خالى كردند.
اين مطلب به طرق گونه گون و با نقلهاى مختلف گزارش شده است به گونه اى كه هيچ ترديدى را بر نمى تابد. افزون بر اين بياوريم كه ابوجعفر اسكافى معتزلى حديث را «صحيح» مى دانسته و نيز عالمانى ديگر از جمله: شهاب الدين حفاجى در شرح «الشفاء بتعريف حقوق المصطفى»، قاضى عياض، و متقى هندى14 كه تصحيح ابن جرير طبرى را گزارش كرده است.15 كسان ديگرى نيز بر صحت آن تأكيد كرده اند.16
2ـ احاديث وصايت
ان لكلّ نبىّ وصيّاً ووارثاً وانّ عليّاً وصيى ووارثى.17
اين گونه گفته ها از رسول الله(ص) درباره على(ع) بدانسان زياد بوده است كه واژه «وصى» را براى على(ع) چونان وصفى شناخته شده و بدون ابهام قرار داده،و چون واژه «وصى» در گفتارها و سروده ها بكار مى رفت مسلمانان صدر اسلام بى هيچ ترديد از آن على(ع) را مى فهميدند18 و مثلاً جانشينى، خلافت و امامت را؛ گو اينكه بنى اميه بسى كوشيدند تا مگر اين عنوان ارجمند را از مولى بزدايند و سخنهاى بسيار برساختند كه اين تعبير برساخته است،19 امّا مگر «حق» با ستيزِ حق ستيزان ستردنى است؟
3ـ احاديث منزلت
پيامبر(ص) در شرايطى بس سخت و شكننده سپاهى گران را سامان داد و به آهنگ نبرد با روميان از مدينه بيرون آمد.تبوك دورترين نقطه اى بود كه رسول الله(ص) در طى نبردها بدانجا مسافرت مى كرد. جريان نفاق در آن روزگار در مدينة الرسول شكل گرفته بود و با نهايت كينه توزى و مخفى كارى در انديشه ضربه زدن بر پيكر جامعه نو پاى اسلامى بود، پيامبر نگران از سفر طولانى و فتنه انگيزى هاى منافقان و كينه توزان، على(ع) را براى حراست از مدينه و به عنوان «سرپرست اهل بيت و گروه مهاجر و …» در مدينه گذاشت. فتنه انگيزان كه با وجود على(ع) تمام نقشه هاى خود را نقش بر آب مى ديدند، شايعه اى ساختند و پراكندند، كه على(ع) از شدّت گرما و دشوارى راه از همراهى با پيامبر تن زده است. اكنون شيرِ بيشه نبرد و قهرمان بى بديل صحنه هاى رزم بود كه آماج اتهام بود، مولا(ع) به محضر رسول الله(ص) شتافت و پرده از توطئه برداشت و رسول الله(ص) در نهايت صميميت و با بيانى نشانگر عظمتِ مولا(ع) در چشم رسول الله(ص) گفت:
ارجع يا أخى الى مكانك، فأن المدينة لا تصلح الاّ بى أو بك، فانت خليفتى فى اهلى و دار هجرتى وقومى، أما ترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ أنّه لا نبىّ بعدى …
رسول اللّه(ص) با صراحت تمام جز منصب نبوت، تمام مناصب خود را براى مولا رقم مى زند و على(ع) را عملاً ادامه دهنده راه و تداوم بخش مسئوليت والاى خودش در زعامت امت و مرجعيت فكرى مردم مى داند. در برخى از نقلها رسول اللّه(ص) پيش از اين جمله صريحاً فرموده:
انه لابدّ من امام وأمير، فأنا الأمام وانت الأمير …20
4ـ احاديث امارت
5ـ احاديث امامت
اين گفتگو بروشنى نشانگر جايگاه امامت در انديشه اسلامى است و نيز بيانگر چرايى ستيز بنى اميه با اين عنوان، اكنون اين توضيح مى تواند عمق اخبار و احاديث بسيارى را نشان دهد كه رسول اللّه(ص) در آنها بر امامت على(ع) تأكيد كرده است؛ از جمله: ياعلى أنت وصيّى و خليفتى و امام أمتى بعدى26 و يا أنت امام كل مؤمن و مؤمنه، وولىّ كل مؤمن ومؤمنه بعدى و… .
و اين تأكيد و تنبيهى است بر تداوم پيشوايى در وجود على(ع).
6ـ احاديث خلافت
7ـ احاديث ولايت
يا علىّ، أنت ولىّ الناس بعدى، فمن أطاعك فقد أطاعنى و من عصاك فقد عصانى.28
اين گونه تعابير بسيار است و منابع حديثى اهل سنت آكنده است از اين نقلها كه بخش قابل توجهى از آنها را در ذيل عنوان «احاديث الولايه» آورده ايم29. اين تعبيرات بويژه با قيد «من بعدى» هيچ ترديدى را باقى نمى گذارد كه رسول اللّه(ص) با اين همه، جريان سياسى پس از خود را رقم زده است و زعامت سياسى پس از خود را نشان داده است.
پى نوشت ها:
1. متكلمان و متفكران اسلامى در امامت پس از رسول الله(ص) به ديدگاههايى چون: اجماع، بيعت، اختيار و انتخاب مردم، غلبه و قدرت، اظهار نظر و تعيين اهل حلّ و عقد و نصّ گرايش داشته و دارند. اين ديدگاهها را با نقد و بررسى آنها در ذيل عنوان «الأمامة» از موسوعه الامام على بن ابى طالب فى الكتاب والسنّة خواهيم آورد، براى آگاهى از آنچه ياد شد از جمله بنگريد به: الأحكام السلطانيه، ماوردى، ص15؛ القاضى ابو يعلى الفراء و كتابه الأحكام السلطانيه، ص440 به بعد؛ نظام الحكم فى الشريعة والتاريخ الاسلامى، ص112؛ النظام السياسى فى الأسلام، رأى الشيعه، رأى السنة، حكم الشرع، احمد حسين يعقوب، ص23 به بعد؛ الأمامة وأهل البيت، محمد بيومى مهران، ج1، ص50 به بعد.
2. صحيح البخارى، كتاب الدعوات؛ و نيز بنگريد به ماجراى تقسيم غنايم نبرد حنين و موضع صحابه، صلح حديبيه و مواضع صحابيان و كلام تنبه آفرين يكى از صحابيان درباره برخورد آنان با پيامبر در دلائل النبوة، بيهقى( ج3،ص454) و نيز كلام ابن ابى الحديد در چگونگى فهم و باور صحابيان در شرح نهج البلاغه(ج11، ص48).
3. بنگريد به: المواجهة مع رسول الله(ص)، احمد حسين يعقوب، به ويژه باب سوم كه ابعاد اين رويارويى و مصاديق آن را براساس نصوص تاريخى گزارش كرده است.
4. بنگريد به: المواجهة مع رسول الله(ص)، فصل چهارم و پنجم از باب اوّل.
5. الطبقات لأبن سعد، ج3، ص248
6. چنين است كه مؤلفان اسلامى كه درباره نظام حكومت قلم زده اند و براى پس از پيامبر(ص) نصّ را منتفى دانسته اند، با تمام كوشش براى نظام شورايى معتقد خويش، نصوصى از پيامبر(ص) را نيافته اند و به آنچه به آن استناد كرده اند، مواردى است كه هرگز با اين ديدگاه همسويى ندارد، بنگريد به: النظريات السياسية الاسلامية، الدكتور الرئيس؛ فقه الشورى والأستشاره، توفيق شاوى؛ الشورى وأثرها فى الديمقراطيّه، دكتر اسماعيل انصارى.
7. ر.ك: وركبت السفينة،ص189
8. صحيح البخارى، ج8، ص157
9.وركبت السفينة، صص236ـ189
10.نهج البلاغه، خطبه192(ترجمه از دكتر سيد جعفر شهيدى). روح اين تحليل عقلى را از اثر ارجمند فقيه و متفكر شهيد آيت الله صدر برگرفته ايم و افزودنيهاى بسيارى براى تكميل و مستند سازى آن روا داشته ايم: نشأة التشيع والشيعة،صص56ـ23
11.تفصيل جريان را در منابع تاريخى بنگريد، از جمله: تاريخ طبرى، ج2، ص319؛ الصحيح من سيرة النبى الأعظم، ج3، ص61 با منابع بسيار؛الامام على بن ابى طالب فى الكتاب والسنّة، احاديث الخلافة، حديث يوم الأنذار.
12. شرح ابن ابى الحديد، ج13، ص244 ونيز: نقص العثمانيه، ص303؛ الغدير، ج2، ص395
13. نسيم الرياض فى شرح شقاء، قاضى عياض، ج3،ص35
14. كنز العمال، ج13،ص128
15. طبرى به بدانگونه كه آورديم واقعه را در تاريخش نقل كرده است، امّا در تفسير و در ذيل آيه چون حادثه را نقل كرده به تحريف متن آن دست يازيده و نوشته است: «رسول الله(ص) فرمود: … ان هذا اخى وكذا وكذا …». ابن كثير نيز بر راه او رفته است، وچنان كرده اند برخى از مدعيّان آزادى در تحقيق چون محمد حسنين هيكل و… نگاه كنيد به: الغدير، ج2، ص406 (چاپ جديد)، شگفتا از دستهاى آلوده در تاريخ و عجبا از مظلوميت على(ع)!
16. بنگريد به مقاله «حديث الأنذار يوم الدار»، آيت الله على احمدى ميانجى در مجله رسالة الثقلين، شماره22، ص111
17. تاريخ دمشق، ج42، ص392، بنگريد به: الأمام على بن ابى طالب فى الكتاب والسنّة، احاديث الوصاية.
18.بنگريد به: تتمة منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص19 (ج16، ص19). و نيز معالم المدرستين، ج1، ص289 به بعد كه بحثى است ارجمند و خواندنى.
19. براى آگاهى از اين جريان و چگونگى آن بنگريد به: معالم المدرستين، ج1، ص456
20. ر.ك: الأمام على بن ابى طالب فى الكتاب والسنّة، احاديث المنزلة.
21. سوره نساء، آيه 59
22. اليقين، باب 127
23. بحارالأنوار، ج44، ص2(به نقل از علل الشرايع، ج1، ص212).
24. العين ، ج8، ص429
25. الغارات، تحقيق عبدالزهراء حسينى، ص 121ـ122؛ تحقيق مرحوم محدّث ارموى، ج1، ص203
26. امالى الصدوق، ص434. بنگريد به: الأمام على بن ابى طالب فى الكتاب والسنّة، احاديث الامامة.
27. ر. ك:الامام على بن ابى طالب، احاديث الخلافة.
28. أمالى المفيد، ص613
29. ر.ك: الأمام على بن ابى طالب فى الكتاب والسنّة، احاديث الولاية.