دموكراسى در نظام ولايت فقيه
نويسنده: محمدهادى معرفت
به معناى مردم و از ريشه يونانى ( دمـوكـراسـى) حـكـومـت گـرفـتـه شـده است , يعنى : (حكومت مردمى ). (1) امروزه اين واژه به سيستمى از حكومت اطلاق مى شود كه به وسيله مردم و ازطريق نمايندگان برگزيده آنان اداره مى شود .
نيز بـه آن گونه تفكرات , كه به آزادى انديشه , گفتار, دين و ديدگاههاى سياسى معتقد است و اصل مـسـاوات و بـرابرى درمقابل قانون را شاخصه عدالت اجتماعى مى داند و هرگونه فشار و اعمال قـدرت جـزاز طـريـق قـانون را محكوم مى شمرد, دموكراسى گفته مى شود. (2) اما با در نظر گرفتن اصول و پايه هاى نظام دموكراسى و سير تاريخى و تفاوت دريافتها و برداشتها در دوره هاى گـونـاگـون ـ كه بخش قابل ملاحظه اى از آن محصول تاءثير محيطهاى اجتماعى و ويژگيهاى شـخـصيتى و تفكرات سياسى آفلسفى صاحبان ديدگاههاست ـ نظرات فراوانى وجود دارد و در يـك نـگـاه كـلـى مـى تـوان ايـن گـونـه گـفت : دموكراسى از ديدگاه افلاطون گراها, بر اصل مـسـاوات ,بـرابرى و آزادى استوار است ـ گرچه از ديدگاه ديگران و برخى تفسيرها وتحليلهاى انـجـام شـده در سده هاى اخير, برداشتى متفاوت و گاه ناسازگار ارائه شده است ـ ولى آنچه به عنوان يك جامع مشترك در همه آنها وجود دارد, آن است كه اين سيستم بر اراده و خواست مردم اسـتـوار اسـت و از ديـدگـاه نظرى بر محور مصالح و منافع آنان حركت مى كند .
منشاء حكومت , قـدرت و وضـع قـوانـيـن نيز مردم هستندو مفاد آن , ثبوت حق همه مردم ـ كه در اكثريت شكل مـى گـيرد ـ است , تا در زندگى عمومى و گذاردن قوانين اساسى و اجراى آن مشاركت داشته , نـقـش اول را ايـفـامـى كـنـند .
امروزه به دليل گستردگى جمعيت و توسعه شهرها و دشوارى دخـالـت مستقيم همه مردم در امر حكومت , به حكومتهاى پارلمانى و نمايندگى روى آورده اند و نـوع حـكـومـت را حـكـومـت جـمـهـورى ـ كـه بـر آراى عـمـومـى مـتـكـى اسـت آانـتـخاب كرده اند. (3) افلاطون در تبيين ويژگيهاى دموكراسى مى گويد: (خاصيت دموكراسى اين است كه در زير لواى آن , همه مردم آزادند.. .
و اگر كسى درجست وجوى هر نوعى از حكومت برآيد, مطلوب خود را بسانى مى تواند در آن بيابد.) (4) نتيجه گفتار وى آن اسـت كـه وقـتى همه مردم يا بخش اعظم آنان در انتخاب نوعى از حكومت كه مطلوب آنان است مـتـحـد شدند و آن را به شخص يا اشخاص ويژه اى سپردند, همانان حاكم هستند و حكومتشان از سوى مردم و مردمى خواهدبود.
منتسكيو در تعريف حكومت دموكراسى مى نويسد: (هـنـگـامـى كـه در جـمهورى , مجموع امت زمام امور را در دست مى گيرند, اين طرزحكومت دموكراسى است .
..) او سپس در باب ويژگيهاى آن مى گويد: (ايـن خـود يكى از اصول اساسى اين حكومت است كه ملت خودش , عمال يعنى زمامداران خود را معين مى كند.) (5) آنچه روسو و ديگران نيز در تعريف دموكراسى گفته اند, به نوعى با تعاريف ديگران در اين جهت مشترك است .
وى مى گويد: (وقتى همه شهروندان تصميم به چيزى مى گيرند كه به طوركلى به نفع كشوراست و مطابق آن راءى بـدهـنـد, اكـثـريـت مـطـلـق هـمـيـشـه بـه نـفـع چـيـزى كـه واقـعابهترين است راءى مـى دهـند.) (6) البته حاكميت راءى اكثريت كه لازمه احترام گذاردن به آراى عمومى و توده مـردمى است , گاه مورد نقد قرار گرفته و از سوى برخى انديشمندان نكوهش شده كه بايدمورد بررسى قرار گيرد.
سـقـراط كـه از نخستين بنيانگذاران فلسفه سياسى است , بشدت به حكومت اكثريت و توده مردم حمله مى كند و در شكل پرسش مى گويد: (آيا موهوم پرستى نيست كه صرف عدد يا اكثريت سبب خرد خواهد شد؟ آيانمى بينيم كه در سراسر جـهـان , توده مردم ابله تر, خشن تر و ظالم تر از مردمان پراكنده و تنها هستند [كه تربيت و دانش , آنان را از ديگر مردمان جدا ساخته است ].) وى حـكومت اكثريت موردنظر دموكراسى خواهان مطلق را حكومت بى فضيلت هاو فاقد صلاحيت دانـسـتـه , آشكارا آن را نادرست مى شمرد. (7) ويل دورانت (1981-1885) در ذيل موضوعى با عنوان (آيا دموكراسى شكست خورده است ) در ناشايستگى اكثريت مى نويسد: (درسـت اسـت كه فشار و زور اكثريت (عددى ) بر اقليت , بهتر است از عكس آن ,يعنى فشار و زور اقـلـيـت بر اكثريت .
ولى چنين امرى , روح غرور عوام را بالا برده وبه همان اندازه هم روح افراد فـوق الـعـاده را درهـم شـكـسـتـه و نبوغشان را عقيم نموده است .
و هر چه بيشتر دموكراسى را مـى آزمـايـيـم از نـاشـايـستگى و دورويى آن بيشترناراحت مى شويم .
) (8) او مطرح كردن نظام دمـوكـراسـى را ـ بـا نظر بدبينانه ـ يك شعار فريبنده مى داند, كه طبقه متوسط براى آن كه جاى اشراف را بگيرند, سر دادند و عوام فريبانه ,سيل خروشان توده مردم را به عنوان ابزار فاقد اراده , در جـهـت تـحـقق بخشيدن به آرمانهاى خويش گسيل داشتند و در نتيجه خود به جاى اشراف , بر گـرده مردم سوار شدند و اين شعار فريبنده در همه جا و هميشه وسيله اى بوده براى رسيدن يك عده سودجو به اهداف خاص خويشتن , و گرنه مردم همواره بايد اين بارسنگين را بر دوش بكشند.
مـردم فريب خورده پيوسته در گردونه اى قرار گرفته اندكه آنان آن را مى چرخانند و هنوز ادامه دارد, لذا دموكراسى واقعى با اين وصف تحقق نيافته و نخواهد يافت .
عـلامه طباطبائى با همين ديد, به نظام دموكراسى ـ به مفهوم عصرى آن ـ تاخته ,آن را يك شعار تهى و فريبكارانه وصف مى كند كه نتيجه آن جز تباهى جامعه وواژگون شدن نشانه هاى انسانيت و پـايـمـال شـدن حق , چيز ديگرى نخواهد بود.ايشان در ذيل آيه 200 سوره آل عمران بحثى را به عنوان (كلام عن المرابطة فى المجتمع الاسلامى ) آغاز مى كند و در ضمن به اين مساءله مى پردازد كـه اسـلام هـرگـز بـا دمـوكراسى سازگارى ندارد, زيرا اسلام در پى ساختن جامعه اى است كه بـرپـايه هاى حق استوار است , و با دموكراسى كه براساس هوى وهوس و خواسته هاى باطل اكثريت سازماندهى مى شود, تناسبى ندارد, بلكه در جهت مقابل آن قرارگرفته است .
وى در پـاسـخ كـسانى كه مى پندارند نظام دموكراسى حاكم در جهان غرب برتر ازنظام حكومت اسـلامـى اسـت كه ناپايدار بود, و دموكراسى غربى كه براساس راءى اكثريت مردم شكل مى گيرد نـظـامـى پايدار و مطابق با سنت اجتماع و واقع طبيعت است , برخلاف نظام دينى كه از محدوده تخيل و فرض تجاوز نمى كند و قابل دوام نيست , مى گويد: (نـبـايـد ناديده گرفت كه شعار نظام اسلامى تنها پيروى از حق است , ولى شعار نظام دموكراسى پـيـروى از خـواسـته هاى اكثريت و اين دو شعار با هم كنار نمى آيند, زيراهدف از جامعه اسلامى , سـعـادت حـقيقى است كه از اعتدال در خواسته ها به دست مى آيد و آدمى را از طريق معرفة اللّه و عـبوديت مطلق به كمال مى رساند .
و اين امربا طبايع عامه و خواسته هاى گوناگون مردم كه در گـرداب هـوى و هـوس غوطه ورندسازگار نيست و جامعه مدنى روز جز بهره مند شدن از لذايذ حيات مادى وخواسته هاى پست حيوانى , هدفى ندارد, خواه مطابق عقل و فطرت باشد يا نباشد.از ايـن روست كه در تدوين قوانين مربوط به نظام اجتماعى از خواسته هاى اكثريت پيروى مى كند و تـنـها ضامن اجراى همان قوانين است و در رابطه با اخلاق ومعارف و كمالات هيچ گونه ضمانت اجـرايـى برعهده ندارد .
چنين نظامى هر چه بيشتر به مفاسد اخلاقى رومى آورد و از مكارم اخلاق دورى مـى گـزيـند .
از اين روست كه اين گونه نظامهاى فاقد معيار عقلى , با مذاق بيشتر جوامع بـشـرى وفـق مـى دهـد و آن را پـسـند مى كنند و بر نظام دينى كه جنبه جلوگيرى از مفاسد را دارد,روى خـوش نـشـان نـمـى دهند و لذاست كه خداوند مى فرمايد: (لقد جئناكم بالحق ولكن اكـثـركـم لـلـحـق كـارهـون ) (زخـرف /78) (بل جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون .
و لو اتبع الـحـق اءهـواءهـم لـفـسـدت السماوات و الارض و من فيهن بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون ) (مؤمنون /71-70) وى اضافه مى كند: (آراء و نظرات و باورهاى اكثريت نمى تواند دائما در مقابل اقليت , حق باشد .
آرى اگر مطابق واقع بـود حـق اسـت و گاه مطابق واقع نيست .
لذا نبايستى يك نظام , به طور مطلق از اكثريت پيروى كـنـد, بـويـژه اگـر واقعيت را برخلاف راءى اكثريت يافت ,زيرا اكثريت چه بسا تحت تاءثير عوامل گـونـاگونى راهى انتخاب مى كند كه برخلاف مصلحت باشد و اگر همواره انتخاب اكثريت حق بود, خداوند نمى فرمود: (واكثرهم للحق كارهون ).
در نـتـيـجـه , پـيـروى اكـثريت روا نباشد و سنت طبيعى بر وفق خواسته اكثريت بنانهاده نشده اسـت .
) (9) گـفـتـه هـا در رد و قـبـول نـظـام دمـوكـراسـى بسيار است , ولى آنچه از گفتار مـنتقدان برمى آيد, بيشتر به جنبه شعار تهى بودن داعيه دموكراسى نظر دارند, يعنى اصل فرضيه دمـوكـراسـى را كـه بر پايه برابرى و مساوات و عدل اجتماعى و حضور فعال مردم در صحنه هاى سياسى استوار باشد, انكار نمى كنند, بلكه جنبه تحقق آن را آكه بزرگترين مانع را طبقه متوسط سـودجـو مى دانند ـ باور ندارند, لذا نبايد تاهنگامى كه اين گونه موانع نيرومند از سر راه برداشته نشدند, تنها به سر دادن شعاردل خوش داشت .
ايـنـك بـه بـررسـى شـاخصه هاى اين نظام و اندازه سازگارى يا ناسازگارى آن با نظام حكومت اسلامى مى پردازيم :
شاخصه هاى نظام دموكراسى اولـيـن و مـهـمـترين شاخصه نظام دموكراسى ـ طبق گفته مدعيان آن ـ حضور فعال مردم در صـحنه هاى سياست است .
بدين معنى كه در تمامى ابعاد سياستگذارى كشور, مردم حضور بالفعل داشـتـه بـاشند و با صلاحديد آنان و بر دست نمايندگان برگزيده مردم , چرخ سياست به حركت درآيد و نيروى محرك همان اراده مردمى باشد.
خـلاصه سخن آن كه , منشاءقدرت سياسى خود مردم باشند و اين در صورتى است كه دولت را از آن خـود بدانند و دولت از درون توده مردمى جوشيده باشد در اين راستا,اكثريت مطلق مردم معيار مى باشد.
دومين شاخصه , آزادى همه جانبه (قلم , بيان , عقيده , دين , ديدگاههاى سياسى وغيره ) بر جامعه حـاكـم بـاشـد و هـمه اقشار و طبقات مختلف مردم در اظهارنظر وعقيده و ديد سياسى و حتى انتخاب دين و آيين و رفتار و كردار, در حمايت قانون آزاد باشند.
سـومـيـن شـاخصه , برابرى و مساوات همه افراد ملت در برابر قانون است و سايه عدالت همه آحاد ملت را يكسان زير پوشش خود قرار داده باشد.
چهارمين شاخصه , تاءمين مصالح و منافع همگانى است .
سياستگذارى دولت بايدبه گونه اى باشد كه در جهت حفظ منافع ملى حركت كند و افراد, هر يك طبق استعداد و امكانات خود, بتوانند در سايه اين سياستگذارى از رفاه و آسايش درزندگى به طور شايسته بهره مند گردند.
پـنـجمين شاخصه , كارگزاران دولت در هر سه بعد: قانونگذارى , قضايى , اجرايى ودر راءس آنان , مقام رهبرى , مستقيم يا غيرمستقيم , از سوى مردم انتخاب شوند.اين حق انتخاب , براى همه افراد ملت به طور مساوى ثابت است , تا هر كه رابخواهند و شايسته بدانند, بدون تحميل انتخاب كنند.
اين پنج شاخصه در اين خلاصه مى شود كه اين نظام بر اراده و خواست مردم استوار است و بر محور منافع مردم حركت مى كند .
منشاء حكومت , قدرت و وضع قوانين نيز مردم هستند و اين حق مردم اسـت تـا در زنـدگى عمومى و وضع قوانين اساسى و اجراى آن مشاركت داشته , نقش اول را ايفا كـنـند .
حق انتخاب و آزادى همه جانبه , جوهره اصلى اين نظام را تشكيل مى دهد .
و معيار در همه ايـن شـاخـصـه هـا, اكـثريت قاطع مردمى است و هر چه اكثريت تصميم بگيرند, حق همان است و لازم الاجراست .
(10) نقد و بررسى شاخصه هاى ياد شده كه محور اساسى نظام دموكراسى را تشكيل مى دهد, بظاهرفريباست و كم و بـيـش قابل قبول است و جاى انكار نيست , ولى با دقت در محتواى آن , جاى درنگ و تاءمل است و نـقـطه هاى ابهام و تاريكى در آن يافت مى شود وهمانها است كه برخى را واداشته تا با ديد ترديد و شـك بـدان بنگرند و از آن واهمه داشته باشند, يا آن را شعارى تهى و عوام فريبانه وصف كنند, كه ذيلا به برخى ازآن نقاط تاريك اشاره مى كنيم : 1 ـ اعتبار راءى اكثريت ايـن مـهـمترين محور مناقشه منتقدان است , زيرا روشن نيست كه آيا اكثريت مطلق مراد است , تا همه آحاد ملت (خرد و كلان , بى سواد و باسواد, تحصيل كرده وفاقد هرگونه دانش , بى تفاوت ها و افراد متعهد, حاميان وفادار به نظام و معارضان سرسخت ) و همه شهروندان را اعم از دانا و نادان , و مـوافـق و مخالف را شامل گردد؟ اشكال در اين است كه در بيشتر جوامع , غلبه با افراد عوام است كـه از بـيـنـش سـيـاسـى و هـرگـونـه آگـاهى درباره حكومت و سياستگذارى ها عارى اند و با كـمترين تبليغات سوء تحت تاءثير قرار گرفته , در جهت تاءمين مصالح سودجويان صاحب قدرت و داراى نـفوذ راءى مى دهند .
غالبا آراى دانايان صاحبنظر و دارندگان انديشه پاك در توفان غوغاى عوام ناديده گرفته مى شود و نابود مى گردد, و همين است كه ويل دورانت گفته است : (روح غـرور عوام را بالا برده و به همان اندازه هم روح افراد فوق العاده را درهم شكسته و نبوغشان را عقيم مى سازد.) و علامه طباطبائى فرموده است : (جـامـعـه مـدنى روز, جز بهره مند شدن از لذايذ حيات مادى و خواسته هاى پست حيوانى هدفى نـدارد, خـواه بـا عـقـل و فطرت مطابقت داشته باشد يا نداشته باشد .
ولذا است كه تدوين قوانين مـربـوطه به نظام اجتماعى اگر از خواسته هاى اكثريت پيروى كند, در رابطه با اخلاق و معارف و كمالات هيچ گونه ضمانت و تعهدى ندارد.) الـبـتـه بـايد توجه داشت اين گونه بدبينى ها ناشى از وضع نابسامان مدعيان دموكراسى در قرون اخـيـر است .
در كشورهاى به اصطلاح توسعه يافته يا در حال توسعه , از اين گونه شعارها فراوان به گـوش مى رسد و بيشتر از حلقوم كسانى بيرون مى آيد كه خود از طبقه متوسط و در پى استثمار تـوده هـاى ملت هستند و باسر دادن چنين شعارهايى درصددند از بى خبرى و بى تجربگى قسمت اعـظـم عوام الناس , سوء استفاده كنند .
در نتيجه , آن كه زيان برده مردمند و آن كه سودبرده تنها همان شعاردهندگانند.
ديدى كه چه كرد اشرف خر ـــــ او مظلمه برد و ديگرى زر آرى اگـر مـردم آزاد و داراى رشـد سـياسى والايى باشند و متعهدانه بينديشند, يعنى تحت فشار تبليغات سوء قرار نگيرند و گرايشهاى قومى , نژادى , صنفى , مسلكى ونيز خطوط سياسى تحميلى بر آنان تاءثير نگذارده باشد, بلكه خودانديش و آزاده باشند, هر آينه راه صواب را پيش مى گيرند و بالفطره طريقه اصلح را برمى گزينندو حداقل , اكثريت مطلق مردم چنين اند.
خـداونـد, مـردم را بـالفطره پاك آفريده و پاك انديشى ذات اوليه انسانهاست و هرگونه انحراف و كـجـى در انـديـشـه و رفتار, عرضى و جنبه ثانوى دارد .
انسان , بالفطره خواهان زيباييهاست , و از زشتيها رويگردان است , مگر آن كه عامل خارجى او رااز جاده مستقيم منحرف سازد: (كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون اءبواه هما يهودانه و ينصرانه .(
(11) هر كه ولادت يابد, بر فطرت پاك ولادت يافته , مگر آن كه تحت تاءثير خانواده ,آلوده گردد.
در قرآن درباره فطرت پاك توحيدى مى فرمايد: (فاءقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اءكثر الناس لايعلمون )روم /30 در ايـن آيه به سرشت پاك آدمى اشارت دارد و مى گويد: به دين پاك روى آور, كه خداوند فطرت آدمـى را بـر آن نـهاده است و هرگز در آفرينش خداوندى تحولى رخ نخواهد داد, [يعنى خداوند سرشت همه مردم را براساس پاكى نهاده است و همه افراد در رويكرد به توحيد پاك يكسان آفريده شده اند].
در پـايـان گـويـد: دين پاك و استوار خدا چنين است , ولى بيشتر مردم از اين حقيقت بى خبرند , [يعنى گمان مى برند در سرشت آفرينش گوناگونند.] در بسيارى از روايات آمده است : (فطرهم على المعرفة ),(12) سرشت آنان را بر پايه شناخت حق نه است .
امام باقر(علیه السلام ) اضافه مى فرمايد: اگر چنين نبود هرگز شناختى برايشان ميسورنبود.
در حديث حضرت رضا(علیه السلام ) آمده است : (و بالفطرة نثبت حجته( .
(13) تنها از راه فطرت است كه حجت الهى ثابت مى گردد.
آرى اگر انسان بر فطرت پاك و ناآلوده خويش حركت كند, جز حق وحقيقت نجويدو جز راستى و درستى نگويد, تا آن گاه كه عوامل تاءثيرگذار او را از راه به در كنند.
پس انسانها بالفطره پاك انديشند و پاك جو, حق پسندند و حق گو .
آلودگى و تباهى حالت انحرافى و عـارضى دارد و هرگز اصالت ندارد, لذا (اصل سلامت ) حاكميت دارد مگر آن كه خلاف آن ثابت شـود و بـر هـمـيـن اسـاس , سـلامت فطرت , فراشمولى است و از همين ديد بايد به انبوه مردمى نگريست , همچون (اصل طهارت ) كه برخاسته از طهارت آفرينش اشياء است .
از ايـن رو, اعـتـبـار دادن بـه راءى اكثريت امرى فطرى و برابر طبيعت اوليه انسانهاست و اصل بر هـمـيـن است كه انبوه مردم بر وفق فطرت پاك خود حركت مى كنند, مگرآن كه خلاف آن ثابت شود.
آيات و روايات (نصوص دينى ) نيز بر همين اصل دلالت دارند: مولا اميرمؤمنان (علیه السلام ) مى فرمايد: (والزموا السواد الاعظم فان يداللّه على الجماعة و اياكم و الفرقة فان الشاذللشيطان , كما اءن الشاذ من الغنم للذئب( . (14)
با انبوه مردم همگام باشيد زيرا دست عنايت الهى بر سر انبوه مردم است .
زنـهـار! ازكـنـاره گـيـرى و پراكندگى بپرهيزيد, كه آن كه كناره گرفت طعمه شيطان خواهد بود,همان گونه كه گوسفند جدا از گله , طعمه گرگ است .
در ايـن سـخـن درربـار بر آن تاءكيد شده كه از انبوه مردمى جدا نشوند, زيرا حق وعنايت حق در همان جاست و جدايى از انبوه مردم , مساوى است با گرفتار شدن درچنگال اهريمن ضلالت .
در تعبير (يداللّه على الجماعه ) كنايه لطيفى است , كه سايه عنايت حق بر سر جمع ام ت برافراشته است و اين اشاره به همان اصل فطرت پاك انسانهاست .
ايـن هـمـان (حـبـل اللّه متين ) (ريسمان ناگسستنى الهى ) است كه در آيه (واعتصموابحبل اللّه جميعا ولاتفرقوا) (آل عمران /102) بر آن تاءكيد شده تا بدان چنگ زنندو خود را استوار سازند, و از تفرقه و پراكندگى بپرهيزند.
از عبارت (ولاتفرقوا) بروشنى استفاده مى شود كه مقصود از (حبل اللّه ) جمع امت است .
از اين روست كه مولا اميرمؤمنان (علیه السلام ) در سخنى ديگر فرموده است : (الـزموا ما عقد عليه حبل الجماعة و بنيت عليه اءركان الطاعة( . (15)
بر آنچه بافت جماعت امت است بپيونديد, كه پايه هاى طاعت حق بر آن نهاده شده است .
در ايـن سخن گوهرآگين , به جاى (حبل اللّه ) در آيه كريمه , (حبل الجماعة ) به كاررفته و شاهد بر آن است كه ريسمان ناگسستنى الهى , همان بافت انبوه امت (اكثريت مردم ) است .
پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرموده است : (ان اللّه وعـدنـى فـى اءمتى , و اءجارهم من ثلاث : لايعمهم بسنة , ولايستاءصلهم بعدو,ولايجمعهم على ضلالة . (16)
خداوند نويد داده كه امت اسلامى از سه آفت مصون باشند: 1 ـ هيچ گاه قحطى و خشكسالى آنان را فرانگيرد.
2 ـ هيچ گاه , دشمن بر گستره قلمرو اسلامى چيره نشود.
3 ـ هيچ گاه بر امر باطلى توافق نكنند.
مـسـاءله (لاتجتمع اءمتى على ضلال ) (هيچ گاه امت اسلامى بر گمراهى توافق نكنند) يك اصل حـاكـم و واقـعـيـتـى اسـت انـكارناپذير, كه با در نظر گرفتن حكمت الهى و قاعده لطف , كاملا قابل توجيه است .
آرى بـرخـى از ايـن اصل , سوءاستفاده كرده , آن را به گونه دلخواه تفسير و تاءويل نموده اند كه در جـاى خـود, شـرح آن رفته است . (17)
در اين جا, اين نكته شايان ذكر است كه حق گرايى انبوه مـردم در صـورتى است كه اصالت خويش را نگهدارى كرده و گرايشهاى ناهمگون , آنان را جذب نـكرده باشد,و از جاده مستقيم فطرت منحرف نساخته باشد .
(البته تذكر داديم كه اصالت وظاهر اولى جامعه بر پاكى و سلامت است و بايد بر همان رفتار نمود تا خلاف آن آشكار شود.) از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) درباره جماعت امت كه همواره بر صراط حق اند پرسيده شد,فرمود: (جماعة اءمتى اءهل الحق و ان قلوا.) (18) جماعت امت كسانى اند كه بر حق (اصل فطرت ) استوار باشند, هر چند اندك باشند .
(يعنى سلامت ذاتى خود را از دست نداده باشند.) اميرمؤمنان (علیه السلام ) مى فرمايد: (ان الـقـليل من المؤمنين كثير.) (19) مؤمنان (حق باوران ) گرچه اندك باشند, بسيارند .
(يعنى هم آنان اند كه انبوه امت واكثريت مورد قبول را تشكيل مى دهند.) از ايـن رو, روشن مى شود كه اكثريت مورد نكوهش كه در قرآن از آن ياد شده ,گروههايى هستند كـه از سـير فطرت منحرف گشته و سلامت ذاتى خود را از دست داده اند و بيشتر كسانى هستند كه حق را شناخته , ولى به جهت برخى گرايشها وخواسته هاى ناروا در برابر آن مقاومت مى ورزند.
در اصـل , ايـن گونه آيات در قرآن , اكثريت مطلق را مورد نكوهش قرار نداده اند, تاچنين برداشت شود كه بيشتر مردم , براى هميشه و در همه جا و تحت هرشرايطى , كژانديش و فرومايه اند.
چنين برداشتى كاملا خطا و جفاكارانه است , زيرا اين گونه آيات , به اصطلاح از(قضاياى خارجيه ) شـمـرده مـى شوند, كه به گروههاى ويژه و افرادى بخصوص ومعاصر نزول آيات , نظر دارد, زيرا بـيـشـتـريـن مـردم دوران جاهليت عرب كه پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) با آنان درگير بوده است , مقاومت شديدى از خود نشان مى دادند, و با آن كه حق را شناخته بودند, ولى بر خود روانمى داشتند كه آن را بپذيرند: (وجحدوا بها واستيقنتها اءنفسهم ظلما وعلوا) نمل /14 حق را انكار نموده , نپذيرفتند, گرچه دلهايشان آن را پذيرفته و باور داشت .
ايـن از روى حس خودخواهى و خودپسندى و گمان برترى خويشتن بوده كه جفاكارانه , ستم روا داشته اند.
بـر هـمـيـن اسـاس , شيوه اين گونه گروهها نكوهش شده است .
در سوره مائده پس ازبرشمارى برخى از عادات و رسوم غلط جاهلى , كه اكثريت عرب معاصر بر آن پافشارى داشتند, آمده است : (ولكن الذين كفروا يفترون على اللّه الكذب واءكثرهم لايعقلون )مائده /103 كـسـانـى كـه كـفر ورزيدند, به خدا نسبت ناروا مى دهند [كه عادات نكوهيده خود را به او نسبت مى دهند] و بيشترين آنان درست نمى انديشند.
پـيـدا اسـت كـه ضـمـيـر جمع (هم ) به همين كسانى بازمى گردد كه بدروغ به خدا نسبت ناروا مـى بستند و به اكثريت مردم جهان ـ بويژه براى هميشه ـ كارى ندارد.همچنين است تمامى آياتى كه با اين سبك آمده است , مانند: (واكثرهم للحق كارهون ), يعنى : بيشتر اين مردم حق ستيز, حق را ناخوشايند دارند .
(بل اكثرهم لايعلمون الحق فهم معرضون ), بيشتر اين مردم باطل گرا و مقاوم در مـقـابـل دعـوت اسـلامـى , حـق را نـمى يابند و نمى شناسند [يعنى : در جست وجو و شناسايى حق نيستند], از اين رو, از آن رويگردانند.
بنابراين , از اين گونه آيات كه جنبه خصوصى دارند, نمى توان يك گونه ملازمه كلى به دست آورد, كـه بـه طـور كـلى در همه جا و براى هميشه , عنوان اكثريت , ملازم كجى و بدانديشى است , و به اصـطـلاح , نـبايد اين گونه تعابير را از قبيل (قضاياى حقيقيه ) بدانيم .
هرگز چنين نيست و خود عـلامه طباطبائى در جاى جاى تفسيرخود به اين حقيقت تصريح دارد.(20) نتيجه آن كه , اولين شـاخـصـه دموكراسى كه حضور بالفعل مردم در صحنه سياست است و با اعتبار بخشيدن به آراى اكثريت قاطع مردم صورت مى گيرد, يك اصل مورد پذيرش مى باشد و در نظام حكومت اسلامى بر آن تاءكيد شده است .
البته به شرط آگاهى لازم و پايبند بودن به مبانى اسلام .
پـيـامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) درباره حضور فعال همه مسلمانان در صحنه هاى سياسى و سعى در آگاهى از جريانات سياسى حاكم بر كشور مى فرمايد: (مـن اءصـبـح و لـم يهتم باءمور المسلمين فليس منهم .( (21)
هر كه روزانه , پيش از هر چيز به شؤون مسلمانان نينديشد, مسلمان نيست .
(امـور) جـمـع (امـر) به معناى شاءن , اشاره به شؤون عامه و مسائل مربوط به جامعه است , كه در راءس آنـهـا, مـسـائل سياسى جارى در كشور است .
هر مسلمان به دليل آن كه مسلمان است , بايد انديشيدن درباره سياستهاى جارى را, روزانه در اولويت قرار دهد و حضور عملى خود را در صحنه سياست نشان دهد و اين , يعنى دخالت مستقيم مردمى در ابعاد مختلف حكومت و سياستمدارى .
پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) با اين دستور مى خواهد, رشد انديشه سياسى تك تك مسلمانان رو به افزايش نهد و هرگز مردم از صحنه سياست كناره نگيرند, و متقابلادولتمردان بايد همواره مردم را در جريان بـگـذارنـد, و در تـمـامـى سياستگذارى ها بامردم يا نمايندگان برگزيده آنان به شور بنشينند و هـرگـونـه آنـان صلاح ديدند عمل كنند, البته طبق موازين شرع و عقل كه قوانين مربوط, آن را مشخص مى سازد.
از طرف ديگر, بها دادن به آراى عمومى و ارج نهادن به راءى اكثريت قاطع مردمى نيز از دستورات اسلامى است , كه در فرمان ضرورت (شور) (واءمرهم شورى بينهم )(شورى /38) تبلور يافته است .
در جاى خود شرح داديم كه دستور مشورت , به معناى ارج نهادن به راءى اكثريت قاطع است , زيرا دسـتـور انجام دادن كارها با مشورت , بدين گونه است كه برنامه موردنظر را با حضور كارشناسان مربوط مطرح مى سازند, آن گاه آنچه را كه با نظراكثريت مطابق باشد, به كار مى گيرند .
اين , يك شـيوه عقلايى است كه خردمندان جهان آن را پذيرفته اند, و شريعت اسلامى برابر طريقه عقلانى , آن را پـذيـرفته است , زيرا اتفاق نظر همگان غالبا ميسور نيست .
در اين صورت يا بايد راءى اقليت را پذيرفت يا اكثريت , كه عقل , راءى اكثريت را ترجيح مى دهد, و همواره درصداحتمال خطا در رقم آراى بالاتر, كمتر است .
از پـيـامـبـر اكـرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) پـرسـيـده شد: تدبير حكمت آميز چگونه است ؟ فرمود: مشورت نمودن با انـديـشـمـندان صاحبنظر, و پيروى نمودن از آراى آنان . (22)
در بسيارى از روايات تاءكيد شده است : زنهار كه با صاحبنظرى مشورت كنى ,سپس با آن مخالفت ورزى .
در بـرخـى از ايـن روايـات آمـده اسـت كه مخالفت با كارشناسان خردمند, مايه هلاكت و نابودى است . (23)
درباره پيامبر اسلام (ص ) با عنوان رهبر امت چنين دستور آمده است : (وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه )آل عمران /159 با مردم در امر رهبرى [سياستگذارى در شؤون مختلف ادارى ] به مشورت بنشين ,ولى هنگام تنفيذ [تدبير برخاسته از راءى اكثريت ] خدا را پناه خويش بدان .
در اين آيه دستور مشورت داده شده است كه بايد طبق متعارف انجام شود و ضمير(هم ) به مردم (يـا نـمـايندگان برگزيده آنان ) بازمى گردد .
آن گاه در موقع تنفيذ راءى اكثريت , اگر دغدغه خـاطـرى براى مسؤولان اجرايى وجود داشته باشد, بايد اين نگرانى را از خود دور كنند, زيرا طبق دستور و روال متعارف عمل كرده اند و خداپشتيبان آنان مى باشد.(24) نقطه جدايى در اين جا اين نكته شايان ذكر است كه اسلام ـ همان گونه كه يادآور شديم ـ به مردم بها مى دهد و بـه راءى اكثريت ارج مى نهد ونيز مردم را مستقيما در حكومت سهيم مى داند و بدين سان حكومت در اسـلام , حكومت مردمى به شمار مى رود,ولى نه بدان معنى كه در تفسير غربى آمده و مردم را بـه طور مطلق در حكومت سهيم گرفته اند .
راءى اكثريت در تفسير غربى از آن جهت بها دارد كه تـنـهـا برخاسته از خواست مردم است , بدون آن كه از جايى فراتر (شريعت ) يا از فطرت اصيل الهام گرفته باشد.
خـواسـتـه هاى مردمى ممكن است گاه از روى هوى و هوس بوده , يا بر اثر غرقه درشهوات پست نـفسانى , يا خودباختگى در مقابل تبليغات سوء شكل گرفته باشد.آن گاه كسانى را براى رهبرى برمى گزينند كه در همين راستا رو به زوال هدايت كنند, و با آهنگى كه ساز كرده اند همنوا باشند.
(ان الطيور على اءشكالها تقع ), كبوتر با كبوتر باز با باز ـــــ كند هم جنس با هم جنس پرواز چـنـيـن خـواسته هاى بى ضابطه و گاه بى ارزش , از ديدگاه اسلام , هرگز نمى تواندمنشاء اثرى مثبت بوده باشد .
اسلام , خواسته هايى را ارج مى نهد كه ازفطرت سليم برخاسته و مطابق با رهنمود شرع باشد.
لذا حاكميت در اسلام را ميانه بين انتصاب و انتخاب دانستيم , نه انتصاب مطلق است كه مردم در تـعـيـيـن آن سـهمى نداشته باشند, و نه انتخاب مطلق است كه شرع را در آن نقشى نباشد, بلكه انتخابى است مردمى , در سايه رهنمود شرع ومورد پذيرش شارع .
اكثريت مطلق يا نسبى ؟ نـكـتـه ديـگـرى كه درخور ذكر است , درباره ترفند سياسى است كه گاه سياست بازان حرفه اى , اكـثـريـت نسبى را به جاى اكثريت مطلق , منشاء مشروعيت خط سياسى خود مى گيرند و آن در هـنـگـامـى است كه به دست آوردن راءى اكثريت قاطع مردمى برايشان مقدور نباشد و با اعراض هـمـگانى روبرو شوند, لذاست كه به اكثريت نسبى روى مى آورند .
نمونه هايى از آن در شيوه عمل سـياست بازان صدر اسلام ديده مى شود (25) و در عملكرد سياسى جهان امروز نيز رواج كامل دارد. (و يك نوع تحميل بر مردم محسوب مى شود, در صورتى كه اكثريت مورد قبول شرع و عقل و مطابق با فطرت سليم همان اكثريت مطلق است كه مشروعيت بخش مى باشد.
بـفرض اگر در منطقه اى كه يك صدهزار راءى دهنده ذى صلاح وجود دارد و همگى براى حضور در انتخابات آمادگى دارند, ولى به جهت احراز عدم صلاحيت كانديداهاى معرفى شده (تحميلى ) يـا بـرخـى ناروايى هايى كه صورت گرفته , از راءى دادن امتناع ورزند يا راءى ممتنع دهند, و تنها درصـد پايينى كه از هواداران سياست جارى هستند راءى بدهند و نفراتى با دارا شدن حداكثر 10% آراء برنده شوند, آيا مى توان اين نفرات را نماينده حقيقى كل مردم منطقه به حساب آورد؟در زمان طـاغـوت , شـاهـد بـوديـم كه نمايندگان تشريفاتى مجلس با كمتر از 5% آراء,به دليل برندگان اكـثـريت نسبى روانه مجلس مى شدند و طبق فرمايش و با عنوان نمايندگان مردم به رتق و فتق امور كشور مى پرداختند! آرى در مـواردى كـه مـسائل به آراى عمومى گذارده مى شود بايد جو, به گونه اى سالم باشد كه مردم , آزادانه و با كمال رغبت پاى صندوقهاى راءى حضور يابند و اگر به عللى نتوانند حضور پيدا كـنـنـد, ولى حضور بقيه و آراى آنان را قبول داشته باشند, دراين صورت است كه مى توان همين راءى اكـثـريـت نـسـبى را در حساب اكثريت مطلق به شمار آورد .
در عمل نيز حضور همه كسان ذى صـلاح غيرممكن است وعادتا به سبب مشاغل يا گرفتاريها از حضور معذورند .
لذا چنانچه اين عـدم حـضورحاكى از اعراض و اعتراض نباشد, خللى در صحت انتخابات ايجاد نمى كند و باعنوان قـبـولى همگان تلقى مى گردد .
بيعتهاى آزاد كه در صدر اسلام (بيعت عقبه اولى و ثانيه و بيعت غـديـر خـم و بيعت در دوران خلافت ظاهرى اميرمؤمنان ) انجام مى گرفت , از همين قبيل بوده است كه ديگر مسلمانان , عمل بيعت كنندگان راقبول داشتند.
امـا مسائلى كه به آراى جمع كارشناسان گذارده مى شود ـ در هر بعدى كه بوده باشدـ حتما بايد حـايـز راءى اكـثريت قاطع باشد تا حجيت يابد .
اءخذ راءى در مجلس شوراى اسلامى و خبرگان و ديـگـر نـهادهاى شورايى بر همين منوال است .
لذا نبايداخذ راءى در اين نهادها را با آراى عمومى سنجيد.
جو سالم سومين نكته , فراهم بودن جو سالم است , تا مردم با آزادى كامل و خاطرى آسوده وجدا از هرگونه گرايشهاى انحرافى , در صحنه هاى سياسى حضور فعال داشته باشند.
اكنون اين پرسش پيش مى آيد كه چگونه اين جو سالم و فضاى ناآلوده به وجودمى آيد و چه كسى يا كسانى مسؤول فراهم شدن محيطى پاك , براى حضور سالم و واقعى مردم هستند؟ در درجه اول , دولت (مجموع هياءت حاكمه ) اين مسؤوليت را به عهده دارد, كه بايدخود, نخست از گـرايـشهاى انحرافى مبرا باشد, و تنها در مسير منافع ملى حركت كند, و در سياست بازى هاى نـاسالم , نقشى نداشته باشد و در جهت گيرى هاى سياسى اگر مصلحتى را به سود امت تشخيص دهد, در حد نصح و ارشاد و با شيوه پدرانه مخلص , نه با تحميل و فشار, بلكه با روشنگرى بى شائبه , با مردم در ميان بگذارد .
البته مردم عاقل و هوشمند ـ كه اكثريت مردم چنين اند ـ با احراز اخلاص ومهرورزى دولتمردان صالح , اندرز آنان را پذيرا هستند و هرگز سربرنمى تابند.
گروهها و احزاب كه در سياستگذارى جناحى دستشان باز است , بايد بكوشند تا ازچارچوب قانون خـارج نـشوند, و هر چند جناحى عمل مى كنند, ولى هدف اصلى راكه پيشرفت كشور و بالارفتن سـقـف منافع ملت است نبايد از مدنظر دور بدارند واختلاف نظرها هر چند لازمه جناح بندى هاى سياسى متعدد است , اما اين جناح بندى ها مانند مراكز متعدد تحقيقات علمى , همگى در يك راستا بايدحركت كنند و آن رسيدن به حقيقت است .
پس وظيفه همه گروهها, روشنگرى ملت است , نه آن كـه آنـان را دچـار حيرت و سرگردانى كنند و همان گونه كه در مقاله (جامعه مدنى ) متذكر شـديـم , احـزاب و گـروهـهاى سياسى , لايه وسط ميان امت ودولت را تشكيل مى دهند, لذا بايد هـمگى تنها در راستاى منافع ملت و نصح دولت كوشش نمايند و هر گروه با عنوان صاحبنظران مشفق , نظرات بى شائبه خود را تقديم ملت بدارند.
در ايـن مـيـان , انـديـشـمندان بى طرف و مخلص نيز از رهنمودهاى لازم كه درراستاى منافع و سـعـادت مـردم است دريغ نورزند .
باشد كه با همدستى دولتمردان صالح و صاحبنظران مشفق و انـديـشـمـنـدان مـخلص , اين فضاى پاك و ناآلوده كه ضرورى حيات اجتماعى سالم است , فراهم گردد.
(ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اءقدامكم )محمد/7 يارى كردن مردم يارى نمودن خداست و هر كه مردم را براى خدا يارى كند, هرآينه مورد تاءييد و نـصـرت الهى قرار مى گيرد و علم او مؤثر مى افتد, در نتيجه مايه ثبات و پايدارى امت و استوارى اسلام مى گردد.
مولا اميرمؤمنان (علیه السلام ) درباره حقى كه مردم بر ولى امر (دولتمردان صالح ) دارند,مى فرمايد: (فـاءمـا حقكم على فالنصيحة لكم , و توفير فيئكم عليكم , و تعليمكم كى لاتجهلواو تاءديبكم كيما تعلموا.) (27) حق شما مردم بر من [كه مسؤوليت رهبرى شما را در پيشگاه حق بر عهده دارم ]آن است كه هيچ گاه از رهنمودهاى لازم دريغ نورزم و در تاءمين رفاه زندگى شما[بالا بردن سطح زنـدگـى عـمـومـى ] بكوشم و در تربيت و تعليم همگان [برابر مبانى اسلام و طبق مقتضاى روز] كوتاهى نكنم .
آزادى (در انديشه و بيان ) آزادى را دوگونه مى توان وصف كرد: آزادى مطلق و آزادى در محدوده قانون .
آزادى مطلق , به معناى رهايى از هرگونه قيدوبند است , تا افراد خودسرانه هر چه بخواهند و پسند كـنـنـد, بـدون هـيـچ مـانعى به دست آورند و راهى كه خود انتخاب مى كنند بروند, و تنها معيار تشخيص مصلحت , نظرشخصى هر فرد است , هرچند برخلاف مصالح ديگران باشد .
در اين صورت , هـرگونه مرجعى براى تشخيص مصلحت , حتى در شؤون اجتماعى فاقدصلاحيت است ,زيرا موجب سلب آزادى مطلق مى گردد و آن را مقيد مى سازد.
ايـن گـونـه آزادى هـرگـز در مـنـطق عقلاى جهان پذيرفته نيست , زيرا به سلب آزاديهامنتهى مـى گـردد و نـتـيـجـه معكوس مى دهد .
صاحبان زر و زور با سردادن شعارآزادى , خودسرانه به خواسته هاى خود جامه عمل مى پوشانند و از نقطه نيازمندى و بينوايى قشر مستضعف سوء استفاده كـرده , با كمال قساوت آنان را به استثمارمى كشانند و همان گونه كه ويل دورانت متذكر شد, يك نـوع بردگى مدرن در جامعه پديد مى آيد, كه زشت ترين نوع آن امروزه , در كشورهاى به اصطلاح پـيشرفته اعم از سرمايه دارى طبقاتى يا اشتراكى (سوسياليستى ) حاكم است .
آنچه محسوس است , تـسليم محض قشر مستضعف ـ كه اكثريت قاطع ملت را تشكيل مى دهند آدر برابر اقليت مستكبر خودخواه است .
آزادى معقول و مطابق فطرت اصيل انسانى , همان آزادى در محدوده قانون است ,البته نه قانونى كـه مـسـتـكـبران (صاحبان زر و زور) وضع كرده باشند, بلكه قانونى كه براساس فطرت و مبانى حـكـمت و بر دست برگزيدگان مردم وضع شده باشد,قانونى كه تاءمين كننده مصالح عمومى و مـنافع همگانى , برابر اصل عدالت (عدالت اجتماعى ) بوده باشد .
همه اقشار و آحاد امت يكسان مد نظر قرار گرفته باشند و هريك از افراد, طبق ضابطه ـ نه براساس رابطه ـ بتواند از حقوق طبيعى و شـرعـى كـه آفـريـنـش و فـطـرت بـراى او روا داشـتـه , بهره مند گردد, بدين معنى كه نظام حاكم به گونه اى تنظيم شده باشد كه هر كس بسانى و در سايه حمايت قانون بتواند ازحقوق حقه خود, چه مادى و چه معنوى , به بهترين شكل بهره مند شود.
از اين رو, گفته اند: (الـحـرية , ان فسرت بالانطلاق عن القيود, فهذه هى عين الهمجية والفوضوية العارية .
و ان فسرت بـامكان التمتع بالحقوق , فهذه هى التى تحقق كرامة الانسان و تحفظ له شرفه التليد .
والتى يحكم بها العقل الرشيد و يبتغيها الشرع الحنيف .
) آزادى اگر به رهايى از هر قيد و بند تفسير شود, اين همان سوء تدبير و درهم ريختگى آشكار است .
و اگر به فراهم بودن امكانات براى بهره مند شدن افراد ازحقوق طبيعى و شرعى خود تفسير شود, اين همان است كه كرامت و حرمت انسانى را تحقق مى بخشد, و شرافت اصيل او را ضمانت مى كند.
كه خرد توانا آن را مى گويد, و شريعت پاك آن را مى جويد.
در اسلام , بر آزاد بودن و آزاد زيستن انسان , تاءكيد فراوان شده است . (28)
اباحه و جواز انتفاع عمومى از مظاهر طبيعت و بهره مند شدن از لذتهاى زندگى براى همگان , يكى از پايه هاى استوار شريعت را تشكيل مى دهد .
قاعده (الناس مسلطون على اءنفسهم و اءموالهم ), (هر كس بر خويشتن و دارايـى خويش سلطه كامل دارد) يك قاعده زيربنايى شرع به شمار مى رود, كه بر پايه آن , دست انسان باز است تا هرگونه كه بخواهد از مظاهر حيات بهره مند شود, ولى نه به بهاى محروم ساختن ديـگـران كـه قـاعـده (لاضـرر و لاضرار فى الاسلام ) جلو آن رامى گيرد .
هيچ كس حق ندارد به گونه اى رفتار كند كه موجب زيان ديگران باشد.
خلاصه , آزادى بايد معقول و تعهدگونه باشد, نه با بى بندوبارى و بى تفاوتى .
اينك نظرى به شاخصه هاى آزادى كه در تفسير دموكراسى غربى آمده است ,مى افكنيم .
1 ـ آزادى انديشه و بيان هـر كس در انديشه آزاد است , و در اصل انديشه , تحميلى نيست .
هر انديشمندى انديشه خود را از مـقـدماتى دريافت مى دارد كه برايش فراهم آمده , كه به درستى ونادرستى و تشكيل منطقى آنها بـسـتگى دارد .
اگر مقدمات فراهم شده بر پايه هاى متين استوار باشد, و نظم منطقى به آن داده شده باشد, نتيجه درست به دست مى آيد, و اگر در تنظيم يا انتخاب مقدمات خللى رخ داده باشد, نتيجه نادرست ازآب درمى آيد, لذا گفته اند: نتيجه , تابع اءخس مقد متين است .
از ايـن رو, كـوشـش انديشمندان بزرگ و تاءكيد رهنمودهاى شرع , بر آن است تاانديشه ها را از راه تـبـيـين مقدمات بديهى و تمهيد طرق استدلال متين , پاك واستوار سازند و هرگونه آلودگى و نادرستى در انديشه ها را, معلول خلل وسهل انگارى در مقدمات مى دانند.
لـذا هـيـچ كـس را بـه سبب انديشه نادرست مورد نكوهش قرار نمى دهند, جز آن كه در مقدمات فراهم شده وى به بحث و مناقشه مى پردازند .
بحث و گفت وگو, جنبه ارشادى دارد نه اعتراض و چـون خـالـصانه و مشفقانه انجام مى گيرد, غالبا موفق گرديده , كجيها راست و انحرافات استوار مى گردد و در شرع از آن با عنوان (جدال اءحسن ) ياد شده است .
خداوند در همين باره مى فرمايد: (ولاتجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى اءحسن )عنكبوت /46 با اهل كتاب (علماى يهود كه در آن روزگار صاحبان انديشه بودند, ولى آلوده ) بابهترين شيوه به بحث و گفت وگو بپردازيد.
همچنين مى فرمايد: (ادفع بالتى هى اءحسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كاءنه ولى حميم )فصلت /34 با نيكويى و خوبى به مقابله با آنان برخيز, چه اين كه اين شيوه موجب مى گردد تاآن كس كه با تو از در خصومت درآمده , دگرگون شود و دوستى , گرم و صميمانه گردد.
بدين سان اگر آزادى بيان در چنين محيطى صميمانه و گرم ـ كه روح تفاهم بر آن حاكم است ـ مـطرح باشد, بى شك با روح اسلام تطابق دارد و آن همان چيزى است كه شرع و عقل به دنبال آن هـسـتـنـد, بـويـژه در مـسـائل سـيـاسـى ـ عـقيدتى كه هرگونه نقد و اظهارنظر ـ تحت عنوان (نصح الائمه ) (29) ـ مورد ترغيب و تاءشارع قرار گرفته است .
ولـى اگر غرض افشاى سر و سست جلوه دادن پايه هاى نظام باشد, حكايت ازبيمارى درونى دارد كـه بـايد بشدت از گسترش و پيشرفت آن جلوگيرى شود, و گاه ممكن است به عمل جراحى يا قطع عضو فاسد شده منتهى گردد.
خداوند درباره اين گونه افراد بيمار (فى قلوبهم مرض ) مى فرمايد: (واذا قـيـل لـهـم لاتـفـسـدوا فـى الارض قالوا انما نحن مصلحون .
اءلا انهم هم المفسدون ولكن لايشعرون )بقره /12-11 هـر گـاه بـه آنـان گـفـتـه شود انديشه هاى پاك و سالم را آلوده و تباه نسازيد, گويند:همانا ما اصـلاح طـلـبـان هـستيم , در حالى كه آنان در راه فسادگرى مى كوشند و شعورآن را ندارند كه موضع نادرست خود را درك كنند.
در جاى ديگر مى فرمايد: (و اذا جـاءهم اءمر من الامن اءو الخوف اءذاعو به ولو ردوه الى الرسول و الى اءولى الامرمنهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ولولا فضل اللّه عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا)نساء/83 هـر گاه خبرى خوش يا ناخوش ـ در رابطه با روند نظام ـ بشنوند بى درنگ آن راپخش مى سازند.
در صورتى كه اگر آن خبر را در دل نگاه دارند و با مسؤولان امر درميان بگذارند, هر آينه صحت و سقم آن ـ با امكاناتى كه در اختيار دارند ـ روشن مى گردد و اگر عنايت حق بر سر اين امت نبود, هـر آيـنـه بـيـشـتـريـن افراد سياه دل به دنبال شيطان رهسپار مى شدند و روزگار مسلمانان را سياه مى ساختند.
خـلاصـه سـخـن ايـن كه , اگر اظهارنظر, تواءم با روح تفاهم باشد, اسلام با شرح صدركامل از آن استقبال مى كند و اگر حاكى از توطئه پنهانى باشد, بشدت با آن مقابله مى كند .
اين , شيوه اى است پسنديده و تمامى نظامهايى كه بر پايه حكمت استوارند آن را مى ستايند و جز آن عمل نمى كنند.
2 ـ آزادى عقيده و دين در نظام دموكراسى ـ برابر تفسير غربى آن ـ مردم در انتخاب دين و مسلك (مذهب ) كاملا آزادند, تا هر آيين عقيدتى را كه پسنديدند اختيار كنند و اگرنپسنديدند رها كنند, يا تبديل دين نمايند يا بكلى از پيروى هر دينى سرباز زنند.پايبند بودن به دين در نظام دموكراسى مطرح نيست و با ديد جنبى و عرفى (كه ازعادات و رسوم محلى برخاسته ) به آن مى نگرد, لذا در چنين نظامى هرگونه تبديل دين يا خروج از مذهب , جرم شناخته نمى شود و تعقيب كيفرى ندارد.
آزادى دين , با اين گستردگى در هيچ آيين وحيانى پذيرفته نيست .
در همه اديان الهى , شريعت , واقعيتى است كه مردم به پذيرفتن آن ملزم مى باشند و سرپيچى ازآن تمرد شناخته مى شود و گاه تعقيب كيفرى دارد.
آزادى دينى در اسلام , به معناى تحمل پيروان ديگر اديان است كه آزادانه مى توانند به شعاير دينى خـود پـايـبـند باشند و مراسم مذهبى را طبق آيين خودانجام دهند و به احكام و آداب دينى خود عـمـل كـنـنـد, و حتى در احكام ازدواج وطلاق و غيره , چنانچه برابر آيين خود عمل كنند, مورد پذيرش اسلام است وترتيب اثر داده مى شود: (لـكـل قوم نكاح ) (30) , هر ملتى , مراسم ازدواج خود را دارند, يعنى اگر بر مذهب خود رفتار كنند, پذيرفته است .
(اءلـزمـوهـم بما اءلزموا به اءنفسهم ) (31) , آنان را به آنچه پايبندند, پايبند بدان يعنى پذيرفته و ترتيب اثر دهيد.
اسـلام حـتـى مـشركان را اجازه مى دهد تا به خانه خدا (مسجد) پناه بياورند, باشد تاسخن حق را بـشنوند و نرمشى در آنان به وجود آيد .
آن گاه وظيفه دولت است ازآنان حمايت كرده , تا به محل امـن خـود بـرسند. (32) معناى (لا اكراه فى الدين ) (بقره /256) همين است , زيرا دين كه بر پايه بـاوراسـتوار است , تحميل پذير نيست , جز آن كه بايد با دلايل متين , راه هدايت را ازضلالت روشن ساخت و در ادامه آيه آمده است : (قد تبين الرشد من الغى ).
الـبـتـه ايـن بدان معنى نيست كه اسلام , ديگر اديان معاصر را پذيرفته و همه را برصراط مستقيم بداند.
(ان الدين عنداللّه الاسلام ) آل عمران /19 يگانه دين حق نزد خدا اسلام است و بس .
(و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فى الاخرة من الخاسرين )آل عمران /85 هر كه جز اسلام دينى بجويد, از او پذيرفته نيست , و در نهايت زيان برده است .
آرى , اسلام پيروان ديگر اديان معاصر را پذيراست , ولى به حقانيت فعلى آنهاقائل نيست و هر كه جز اين پندارد, يا اسلام را درك نكرده , يا براى اديان , ريشه وحيانى قائل نيست و آن را تنها برخاسته از عرفها (عادات و رسوم ) محلى مى داند.
تفاسير غربى از دين , آن را جز پديده عرفى چيز ديگر نمى دانند, و مى پندارند دين يكى از نمودهاى رسـوم مـتداول محلى است كه به عادات و پندارهاى هر قومى بستگى دارد و عقيده به غيب كه از اصـول ديـن بـاورى اسـت , ريشه در خرافات باستانى كهن دارد كه بشر اوليه بر آن گمان بوده , و هـنـوز هـم در قـبـايل دور از مراكزتمدن اين گونه خرافات و باورها حكومت مى كند .
مى گويند انـسـانـهـا پـس از روآوردن به تمدن و زندگى مدرن , برخى باورهاى قديم خود را همراه با خود آوردنـد وكـم و بـيـش بـر آن بـاورهـا از جـمـلـه ديـن و ايـمـان به غيب هنوز پابرجا هستند, از ايـن رو,نـمـى تـوان يـكى را حق و ديگرى را باطل شمرد, همان گونه كه عادات و رسوم محلى هر قومى را نمى توان صواب و خطا دانست .
(كل يضرب على وتره ), هر كه نقش خويشتن بيند در آب ! ايـن اسـت جايگاه دين در زندگى از ديدگاه اهل فرنگ , كه اصالت آن را زير سؤال برده , يا اساسا پايه اى براى آن قائل نيستند .
اينك آيا فرنگ رفتگان خودباخته آكه خود را مسلمان مى دانند ـ بايد بـر همان ساز بگردند, يا آن كه به خود آيند, و ازدريچه واقع بينانه به دين و ايمان به غيب بنگرند؟ خود دانند! لـذا مـا نـبـايد پابپاى فرنگيان و خودباختگان آنان بچرخيم و ساز بزنيم .
دين در اين رقعه از زمين جايگاهى اصيل و ريشه اى وحيانى دارد و در متن حيات بشرى است و نمى توان آن را با ديد جنبى و كناره زندگى نگريست , چنان كه بيگانگان نگريسته اند! از ايـن رو, مـا بـر ايـن بـاوريم كه دين حق يكى بيش نيست , و همان يگانه صراطمستقيم به سوى سـعادت دنيا و عقبى است . (33)
دين يك امر اعتبارى نيست تا برحسب اعتبارات گوناگون , دگـرگـونى يابد, بلكه يك حقيقت عينى واقعى است كه راز سعادت در آن نهفته است و همه در جست وجوى آن مى باشند .
خداوندبه پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم ) مى گويد: (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعون يحببكم اللّه )آل عمران /31 در اين گونه آيات تاءكيد شده كه تنها راه سعادت در پيروى از شخص پيامبراكرم (ص ) و گزينش شريعت اسلام است .
(واتبعون هذا صراط مستقيم ) زخرف /61 از من متابعت كنيد, همين است يگانه صراط مستقيم .
(و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون )انعام /153 و ايـن يـگـانـه راه اسـتـوار اسـت , همان را دنبال كنيد و به راههاى ديگر نرويد, كه از راه حق جدا گشته , پراكنده مى گرديد .
اين سفارشى است كه خداوند فرموده تا افرادى متعهد و با پروا باشيد.
پـيـامـبر(صلی الله علیه و آله و سلم ) كسانى را كه به گمان خود نسخه هايى از تورات آورده , بر حضرتش عرضه داشتند, بشدت نكوهش نمود و فرمود: (شما را چه مى شود, چرا نسنجيده رفتار مى كنيد .
اين چيست ؟!) آن گاه اضافه نمود: (اگر اكنون , موسى (علیه السلام) حضور يابد, بايد از من پيروى كند.) در مسند احمد ـ با سندى صحيح ـ روايت مى كند, در چنين پيشامدى , حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم ) عمر را مورد خطاب قرار داده , در حال غضب , فرمود: (اءمـتهوكون فيها يا ابن الخطاب ؟! والذى نفسى بيده لقد جئتكم بها بيضاء نقية .
..لو اءن موسى (علیه السلام ) كان حى ا ما وسعه الا اءن يتبعنى ) (34) هر آينه دينى را كه آورده ام تابناك و پاك و ناآلوده است , حتى اگر موسى امروزمى زيست چاره اى جز متابعت از من نداشت .
ايـن فرمايش , كنايه از آن است كه ديگر اديان معاصر ـ گرچه ريشه وحيانى دارند آولى آلوده اند و نمى توانند سعادت انسان را تضمين نمايند.
ولى همين پيامبر ـ رؤوف و رحيم ـ كه با چنين شدتى با اين حادثه برخورد مى كند,با پيروان ديگر اديـان از در مـسالمت آميز درآمده , با آنان مدارا مى كند و هرگونه فشارى را بر آنان روا نمى دارد, چنان كه در مقاله (جامعه مدنى ) يادآور شديم وگوشه اى از عهدنامه يا اساسنامه تشكيل حكومت اسـلامى در مدينه راآورديم . (35)
و در مقاله اى جدا روشن ساختيم كه (جزيه ) (36) و (عدم تـساوى ديه ) مربوط به پيروان ديگر اديان است كه در جوار كشور اسلامى و تحت الحمايه آن قرار گـرفـتـه اند, ولى شهروندانى كه در پوشش دولت اسلامى قرار دارند, با ديگرشهروندان مسلمان تـفـاوتـى نـدارنـد. (38) گـزيده سخن آن كه , مدارا كردن و تحمل گرم و صميمانه نسبت به شـهـرونـدان پـيـروديـگـر اديـان , سياستى است كه اسلام آن را پايه گذارى كرده و بر آن استوار است ,ولى اين بدان معنى نيست كه پيروى از شريعت ساير اديان معاصر را تجويز كرده باشد و همه آنـها را راه سعادت بخش بداند و گرنه نمى فرمود: (و من يبتغ غيرالاسلام دنيا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين ).
لـذا تـنها ايمان خودسرانه به خدا سعادت بخش نيست , تا آن گاه كه از شخص پيامبر اسلام پيروى كـنـند و دستورات شرع مبين را كاملا اجرا كنند زيرا ايمان حقيقى و جويا شدن راه حق و رضايت الهى , در همين است و بس .
هر كه جز از راه اسلام جوياى حق باشد, حتما بيراهه رفته است .
3 ـ مساوات و برابرى از ايـن ويـژگـى نـظام دموكراسى , تنها شعار آن در گوشه و كنار جهان به گوش مى رسد, ولى حـقـيقت آن در متن اسلام قرار دارد, و از روز نخست با همين شعاربرخاسته از شعور, كار خود را آغـاز كرد و پيوسته ادامه دارد .
اسلام از اين هم فراتررفته و برابرى را براساس برادرى پايه نهاده و اين اساس بنيادين را هر چه بيشترمستحكم نموده است .
پـيـامـبـر اسـلام در پـيـامـهـاى سـازنـده خـود بـر دو امـر تـاءكـيـد مـى فـرمـود: بنيانگذارى يـك جامعه كاملاتوحيدى , كه همگى در زيرلواى توحيد به يك سو حركت كنند وپايه ريزى وحدت مـلـى براساس اخوت اسلامى .
آن حضرت در (منى ) پس از فتح مكه و پيروزى كامل اسلام , تمامى قبايل عرب را فراخواند و در (خطبه ) بلندى فرمود: (هـر آيـنه خداى شما يكى است و همگى از يك پدر هستيد .
امروزه خداوند به بركت اسلام , ننگ و عـار جاهليت را كه به نياكان افتخار مى جستيد, از شما زدود وهمه مردم همانند دندانه هاى شانه برابرند و كسى را بر كسى برترى نيست , مگر به مقدار تعهدى كه در راستاى انسانيت در وى يافت شود.) آن گاه آيه : (يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عـنـداللّه اتـقـاكـم ) (39) (حجرات /13) را ت فرمود. (40) 4 ـ تاءمين مصالح عامه و تضمين منافع همگانى اين يكى از اساسيترين دستورالعمل هاى نظام حكومت اسلامى است كه بايدبيشترين همت خود را در اين راه مبذول دارد, كه در شرح وظايف دولت در سايه عدالت اجتماعى حاكم , بدان اشاره شد.
5 ـ مردم , منشاء قدرت و مشروعيت نظام بـر اين اساس , مردم , منشاء قدرت و مشروعيت در تمامى زمينه ها هستند .
همه كارگزاران دولت در سـه بعد: قانونگذارى , اجرايى و قضايى و حتى مقام رهبرى ,قدرت و مشروعيت خود را از سوى مردم دريافت مى دارند و آراى عمومى يااكثريت قاطع , معيار مى باشد.
در بـخش نقش مردم در حكومت و حضور بالفعل آنان در صحنه هاى سياسى ,بتفصيل از آن سخن گفتيم و يادآور شديم كه مردم در همه زمينه هاى سياستگذارى دولت ـ مستقيم يا غيرمستقيم ـ نـقـش اول را ايـفـا مـى كنند, ولى بااين قيد كه بايد با رهنمود شرع باشد, يعنى معيارهاى كلى و اسـاسـى نـقش مردم رادر ابعاد سياست , در نظام حكومت اسلامى , كتاب و سنت تعيين مى كند و هرگونه تخطى از مرز شريعت , نامشروع شناخته مى شود.
از ايـن رو, مـنشاء قدرت و مشروعيت در نظام حكومت اسلامى , جنبه مردمى آوحيانى دارد و تنها مـردمـى مـحـض نيست و همين نقطه جدايى ميان حكومت مردمى (دموكراسى ) از دو ديدگاه اسلام و تفسير غربى است .
بـرخـى صاحبنظران كه از علوم حوزوى و دانشگاهى تا حدودى برخوردارند, درجهت مشروعيت دادن بـه نـظـام دمـوكراسى مطلق و عدم منافات آن با جامعه اسلامى , مساءله عدم رابطه دين با سياست يا كوتاه بودن انديشه دينى از دخالت درسياست را مطرح ساخته و افزوده اند كه جامعه اى كـه اسـلام بـر آن حـاكم است ومردم پايبند تعاليم دينى هستند, طبيعتا حكومتى را خواهانند كه احـكـام اسـلامـى را پـيـاده كـنـد, لـذا نـظـام دمـوكـراسى , خودبخود در چنين جامعه اى شكل خواهدگرفت .
آقاى محمد مجتهد شبسترى در گفت وگو با هفته نامه راه نو مى گويد: (دين اسلام آن طور كه در بسط تاريخى , خودش را نشان داده است , نظامهايى كه در همه عصرها بـتـوان بـا آن زندگى كرد نداشته است و هيچ دينى نمى تواند چنان نظامهايى داشته باشد و اصلا چـنين دعوايى معقول نيست و فقدان چنين نظامهايى براى هيچ دينى و از جمله دين اسلام نقص نيست .
چون اين دعوى باواقعيات زندگى مسلمانان انطباق ندارد و در عين حال صاحبان قرائت رسمى برآن پاى مى فشارند, اين پافشارى موجب بحران شده است .
چـگـونگى برنامه ريزى و قانونمند كردن توسعه و پيشرفت و اداره آن , كه امروزه ازوظايف اصلى حـكومت است , يك مساءله علمى و فنى است و با احكام فقهى قابل معين شدن نيست .
امروزه علم فـقـه و تعيين حلال و حرام فقهى نمى تواند برنامه حكومت را معين كند, در حالى كه در گذشته اين كار ممكن بوده است .
وى در پـاسـخ ايـن سـؤال كـه شيوه جديد زندگى چگونه سامان يافته كه با تعيين حلال و حرام نمى توان آن را مديريت كرد, مى گويد: (چند مشخصه اصلى براى اين شيوه جديد زندگى ذكر مى كنم :
1 ـ اين زندگى از اراده توانمند شدن و بهتر زندگى كردن انسان نشاءت مى گيرد.
2 ـ سراپاى آن به رشد علوم جديد طبيعى و اجتماعى بستگى دارد.
3 ـ صددرصد صنعتى است .
4 ـ با شيوه برنامه ريزى تحقق پيدا مى كند.
5 ـ قبول كثرت عقايد, آرا و احترام متقابل آنها, مشاركت سياسى همگان با تعقل جمعى و حكومت دموكراتيك , شرط لازم آن است .
6 ـ قانون , براى روند توسعه و پيشرفت ملى باشد نه تنها براى ايجاد نظم .
7 ـ مديريت علمى در تمامى زمينه ها.
8 ـ ديـنـدارى نـمى تواند پيشرفت و توسعه را در خود هضم كند و آن را به رنگ خوددرآورد, ولى توسعه منافاتى با ديندارى ندارد. (41) آقاى عبدالكريم سروش در همين زمينه مى گويد: (اگـر مـقـصـود از ديـنـى بودن سياست آن است كه جميع تدابير لازم در امر سياست وحكومت مستقيما در متن كتاب و سنت آمده است و ما آنها را از همان نصوص استخراج كرده ايم , اگر غرض از سـيـاست دينى اين باشد, سياست را نمى توان دينى دانست و معناى محصل و معقولى ندارد .
اما در نـهـايت , دينى بودن يا نبودن سياست ناشى از وضعيت جامعه است , جامعه رنگ خود را به همه شؤون خود ازجمله سياست مى زند .
جامعه دينى , دينى بودن خود را در حاكمان خود نيزمنعكس مـى كـند, يعنى از حاكمان خود مى خواهد كه به ارزشهاى دينى احترام بگذارد, و اگر حاكمان از ايـن كـار سـربـاز زنـند, رابطه مردم با ايشان برهم مى خورد.حكومت ميوه طبيعى اى است كه بر شاخسار جامعه ظاهر مى شود.) (42) در جا چند نكته درخور يادآورى است : اولا نـبـايـد انتظار داشت كه دين , مستقيما در سامان بخشيدن به زندگى انسانهادخالت داشته بـاشد و نظامى ارائه دهد كه براى يك عصر يا همه عصرها بتوان باآن زندگى كرد .
دين , اصولا در خـارج از مـحدوده عبادات , در هيچ بعدى از ابعادزندگى (سياسى , نظامى , فرهنگى , اقتصادى و غـيـره ) سـيستم خاصى ارائه نمى دهد, جز ارائه معيارهاى كلى تا انسانها خود, بر پايه همان اصول زنـدگى خودرا طبق روند روز و همگام با پيشرفت تمدن و شكوفايى علم و صنعت , سامان دهند, مـثلا در بعد نظامى , در جهت سامان بخشيدن و مدرن شدن آن دستورى ندارد, جز فرمان تقويت بنيه نظامى مطابق با مقتضاى زمانه .
اسلام از روز نخست همين شيوه را داشته و تنها فرمان داده است : (واءعـدوا لـهـم مـا اسـتـطـعـتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو اللّه و عدوكم وآخرين دونهم )انفال /60 آمـادگـى كـامل فراهم سازيد, و تا آن جا كه مى توانيد ايجاد نيرو نماييد و همبستگى مستحكم به وجود آوريد, به گونه اى كه مايه هراس دشمن باشد, و نيز ديگران كه ممكن است در سر خيال خام بپرورانند.
در تـقويت بنيه نظامى , از روز نخست اسلام بيش از اين نگفته و امروز نيز همين رامى گويد .
اين كـارشـنـاسان متعهدند كه بايد متناسب با وضع زمان به نيروى نظامى سامان دهند و اگر امروزه مـدرنـتـريـن سلاحها را فراهم سازند و در آرايش جنگى مؤثرترين نقشه ها را طرح كنند, دقيقا به دستور شرع عمل كرده اند.
پيامبر اسلام (ص ) كه خود تشكيل حكومت داد, با فرمان الهى بود, ولى درسياستگذارى ها در ابعاد مـختلف كشوردارى , طبق شيوه همان دوران باكارشناسان مربوط همواره در مشورت بود و بارها عبارت (اءشيروا على ) (43) (آخود را بيان داريد) را فرموده و تاريخ آن ضبط كرده است .
و گاه جـمـلـه (اءنـتم اءعرف بدنياكم ) (شما در سامان بخشيدن به شؤون دنيوى خود آشناتريد) بر زبان جارى مى ساخت .
بـنـابـرايـن , اگـر مقصود از ارائه دادن نظام , ارائه دادن سيستم و ساماندهى خاص است , هر آينه توقعى بيجا و انتظارى نارواست .
و اگـر مـقـصود, ارائه معيارهاى كلى و پايه هاى اساسى است , قطعا اسلام اين كار رابراى هميشه كـرده اسـت و همواره پابرجاست و هيچ گونه تغيير و تحولى دردستورات اصولى اسلام رخ نداده است .
از ايـن رو, بـايـد گـفـت كـه ارائه يـك نـظام حكومتى مشخص و ثابت از سوى اسلام امرى است غيرمنطقى و چنين نظامى هيچ گاه در منابع فقهى عرضه نشده است .
آنچه در منابع فقهى مورد اسـتناد قرار گرفته , تنها معيارهاى كلى و اصول ثابت است , اما تنظيم شكل اجرايى و سازماندهى حكومتى و ارائه يك نظام اسلامى ,بر عهده متخصصان و كارشناسان است تا بر پايه مقتضيات زمان سازمان دهند,و بر گرده تاريخ و روند آن واگذار شده است .
با اين بيان روشن گرديد كه فرض وجود شكل حكومتى ثابت و عدم امكان انطباق آن با مقتضيات و پـيـشـرفت زمان , سالبه به انتفاء موضوع است ! زيرا خودفرض كرده اند و خود اشكال نموده اند! و كسى چنين ادعايى نداشته و ندارد! لـذا بسى جفا است كه درباره اسلام چنين قضاوت ناروايى نمود تا چنين وانمودشود كه دستورات اسلامى امروزه كاربردى ندارد! آقاى مجتهد شبسترى در گفتار ياد شده مى گويد: (امـروزه علم فقه و تعيين حلال و حرام فقهى نمى تواند برنامه حكومت را معين كند, در حالى كه در گذشته اين كار ممكن بوده است .
..!) جـاى پرسش است كه آيا در تعيين اهداف و ارزشها و نشان دادن معيارها امروزه كاربردى ندارد و ديـروز كاربرد داشته , يا در اصل برنامه ريزى و تعيين مكانيزم آن ؟اگر منظور حالت دوم باشد, نه ديـروز و نـه امروز, علم فقه دخالتى نداشته و ندارد .
اگرمنظور حالت اول باشد, در همه دورانها جايگاه اول را داشته و دارد.
خـود ايشان در گفت وگويى كه در مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى دفتر تبليغات اسلامى قم (واحد فقه و حقوق ) انجام داده , مى گويد: (فـقـه مـى تـوانـد اهداف و ارزشها را بيان كند, اما شيوه ها و مكانيزمها را بيان نمى كند, بلكه علم شيوه ها و مكانيزمها را تعيين مى كند .
به عبارت ديگر, جايى كه حكم يا حق قابل تصور باشد, آن جا قلمرو فقه است و آن جا كه حكم و حق قابل تصور نباشد, جايى براى فقه نيست .
و از طرفى تعيين اهداف در چارچوب فقه , و كيفيت برنامه ريزى در چارچوب علوم قرار دارند.) وى سـپـس اضافه مى كند كه فقه و شريعت كه به اهداف ناظر است , همواره مى تواند با نظامهايى سازگار باشد و با نظامهايى سازگار نباشد .
لذا مى توان تصورنمود كه نظامهاى متعددى با اهداف شـريعت سازگار باشند. (44) لذا اين جنبه ايجابى و شمولى كه در اين گفت وگو آمده با جنبه سـلـبـى كه درگفت وگوى پيش آورديم , سازگار نيست ! و شايد محيط گفت وگو اين تفاوت راايجاب كرده باشد؟! ثانيا, از فقه و فقاهت چه قرائتى دارند؟ آيا فقه و فقاهت را در همان مسائل فرعى كه دستاوردهاى فـقـها از منابع فقهى است , و در 52 باب به طور منظم گرد آورده اند,محصور مى دانند, در حالى كـه دسـتـورالـعمل هايى است براى عامه مردم تا درعبادات و معاملات روزمره خود چگونه رفتار كنند .
و نبايد انتظار داشت كه مسائلى از قبيل توسعه و پيشرفت تمدن و سياستگذارى هاى متنوع كشورى و لشكرى وغيره در آن به طور تفصيلى درج شده باشد.
هـمـان گـونـه كه متذكر شديم , اسلام داراى يك سرى مبانى فقهى است كه براى همه و هميشه كـارساز است , و فقها از روز نخست تاكنون , بر اين شيوه اند تا مسائل مورد نياز روز را ـ كه در متن واقـعيت حيات حاضر فردى و اجتماعى قرار دارد آبررسى كرده , بر قواعد زيربنايى فقاهتى عرضه نـمـايـنـد و درستى و نادرستى وسازگار بودن يا نبودن آن را در پرتو آن ارزيابى كنند, از مسائل خانواده گرفته تابازار و جامعه و دولت و ابعاد سياستگذارى ها.
الـبته اين كار بر عهده فقهاى توانايى است كه از مسائل روز و نيازمندى هاى كنونى زندگى كاملا آگاه باشند و از طرف ديگر, بر قواعد و اصول و مبانى شريعت وقوف واحاطه كامل داشته باشند.
ايـن كـارى اسـت كه فقهاى سلف بخوبى از عهده آن برمى آمدند, و در متن واقعيات قرار گرفته , مـسـائل شـرعـى را ارزيـابى مى كردند .
فقهاى خلف نيز بايد بر همان منوال عمل كنند و در متن واقـعيات قرار گيرند و در پرتو قواعد اصولى شرع مسائل مورد نياز روز را در تمامى ابعاد زندگى از ديـدگـاه شرع بررسى كنند .
البته اگر خواسته باشند, همان دستاوردهاى سلف را تكرار كنند, پـاسخگوى نياز روز نخواهد بود واصولا قلمرو فقه و شريعت در تعيين اهداف و ارزشهاست , كه در بـرنـامه ريزى ها وطرح و مكانيزم آن در هر دوره بر روى معيارها و سازگارى آن با مبانى شريعت ياناسازگارى نظر دارد, كه در نقل گفتار اخير آقاى شبسترى بدان اشاره شد.
بـى گـمـان اين قواعد زيربنايى فقه , هيچ گاه از پاسخگويى به نيازهاى روز ـ در هردوره ـ ناتوان نـبـوده و نـيست و نيز هيچ گاه از سير جامعه و پيشرفت بشر در علم وصنعت و غيره جلوگيرى نكرده , بلكه همواره حامى و سازگار با آن بوده است .
درواقع , اسلام به آينده سازى بيش از هر چيز عنايت دارد و از جمود و ركود بشدت نفرت دارد.
مولا اميرمؤمنان (علیه السلام ) مى فرمايد: (اءدبوا اولادكم بغير اءدبكم فانهم خلقوا لغير زمانكم .
) فـرزنـدان خـود را بـه گـونـه زنـدگى خويش آموزش ندهيد, زيرا آنان براى دوران ديگرآفريده شده اند.
از امام صادق (علیه السلام ) پرسيدند تا لباس (پوشش ) اسلامى را وصف كند .
حضرت فرمود: (خير لباس كل زمان لباس اءهله .
) بـهـتـريـن و شايسته ترين پوشش ـ از نظر اسلام ـ در هر زمانه , پوششى است كه مردم همان زمان پسند كرده اند.
نيز درباره اسراف در لباس پرسيدند: آيا چند دست لباس داشتن اسراف است ؟حضرت فرمود: (نه .
اسراف آن است كه لباس بيرونى انسان همان لباس درون خانه باشد.)45از اين نمونه ها بسيار اسـت كه روشن مى سازد, اسلام در سامان دادن به زندگى روزمره انسانها كارى ندارد .
اين مردم هـسـتـنـد كه بايد طبق وضع زمان و متناسب باعادات و رسوم دوران , به زندگى خويش سامان دهند, تنها بايد اصول و مبانى اسلام را رعايت كنند و در تمامى دورانها شؤون اسلامى حفظ شود و به ابتذال كشانده نشود.
بنابراين , هرگونه قضاوت بدون دريافت ماهيت قضيه , برخلاف اصول تحقيق است .
همين اندازه بدانند, كتابهايى كه با عنوان سياست نامه تنها در دوران صفويه , علماو فقهاى بزرگ بـر مـبـانى اسلامى نوشته اند, بيش از 82 كتاب و رساله است كه نسخه هاى آن موجود و در دست تحقيق و چاپ و نشر است و چند رساله از آن به چاپ رسيده , و نيز امروزه و در عصر حاضر در ابعاد مـخـتـلف سياست و اقتصاد,كتابهايى بر دست تواناى دانشمندان اسلامى عرب و غيرعرب عرضه شـده و ايـن مـى رسـاند كه اسلام از لحاظ مبانى در تمامى ابعاد زندگى ديدگاههاى خاص خود رادارد و مى توان در هر عصر و دوره طبق مقتضيات زمان از آن استنباط نمود.
ثالثا تصور اين كه حكومت دينى به وضعيت جامعه بستگى دارد و حكومت ميوه طبيعى اى است كه بـر شـاخـسـار جامعه ظاهر مى شود.. .
تصورى بيش نيست .
كى وكجا چنين امرى تحقق يافته كه حاكمان تنها با خواست مردم ـ در معتقدات دينى ـ همسو باشند!؟ ايـن گـونـه مـسائل به جامعه شناسى مرتبط مى باشد كه پايه آن براساس تجربه هاى عملى ملتها و سـياستمدارها در تاريخ گذشته و معاصر است و هرگونه نظر دادن دراين قبيل مسائل سياسى ـ اجتماعى تاريخى , شاهد و زنده مى خواهد .
در گذشته وامروز حتى كشورهايى كه مردم مستقيما ـ فـرضـا ـ در انتخاب نوع حكومت و سران دولت نقش داشته باشند, جز در مسائل سياسى جهان , هـرگـز بـا مـردم هـمـسويى ندارند, و چه بسا با معتقدات دينى مردم به ستيز برخيزند, با آن كه بـرحـسـب ظـاهرانتخاب شدگان همان مردم اند .
امروزه در كشورهاى به اصطلاح جمهورى كه مـلـت مـسـلـمـان خواهان پياده كردن تعاليم اسلامى هستند, مى بينيم كه بشدت با آنان برخورد مـى شـود و هرگز تن به خواسته هاى دينى مردم نمى دهند. (46) لذا اين گونه گفتار كه ملت مـسـلـمـان طـبعا حاكمانى برمى گزينند كه اسلام را برجامعه حاكم مى سازند, و حكومت ميوه طبيعى است كه بر شاخسار جامعه ظاهرمى شود, به گفتار شاعرانه بيشتر شباهت دارد تا يك نظر واقع بينانه .
واقـعيت نشان داده كه مردم تا خود سرنوشت خود را كاملا در دست نگيرند و طبق رهنمود شرع , دقيقا حاكمانى كه واجد اوصاف شرع و عقل پسند باشند, انتخاب نكنند, هرگز نخواهند توانست به آرمانهاى مكتبى و عقيدتى خود, جامه عمل بپوشانند.
مـعـنى و مفاد (جمهورى اسلامى ), همان حكومت مردمى است كه بر دست مردم وطبق خواست مردم و در سايه تعاليم والاى اسلام تشكيل مى گردد .
اما اين كه چون ملت , مسلمانند بناچار رنگ خود را در حاكمان منعكس مى سازند و آنان را باخود همسو مى كنند, خيالى خام بيش نيست و اين اميد كه حاكمان خواه و ناخواه رنگ مردم را به خود مى گيرند, كاملا انتظارى بيجاست .
به علاوه , به مقومات ملى ومذهبى خود پايبند بوده باشند.
ولـى در تـفـسير غربى , راءى اكثريت به طور مطلق منشاء مشروعيت است و هيچ يك از ملاكهاى سه گانه (آزادى انديشه , اصالت فطرى و مقومات ملى و مذهبى )محدوديتى ايجاب نمى كند.
2 ـ آزادى در تـفسير اسلامى , به معناى فراهم بودن امكانات لازم براى بهره مندشدن آحاد ملت از حـقـوق حقه خود مى باشد, تا هر يك بتواند از حقى كه طبيعت براى او فراهم كرده به نحو احسن بـهره مند گردد .
اين گونه آزادى , طبعا محدوديت در چارچوب قانون را ايجاب مى كند تا مانع از تزاحم حقوق باشد.
از اين رو, آزادى انديشه و بيان در اسلام در صورتى است كه در سايه تفاهم و نقدپاك انجام گيرد و از هرگونه غرض و مرض به دور باشد و هتك نارواى حيثيت ,تجاوز محسوب مى شود.
ولى آزادى در تفسير غربى مطلق است , گرچه در عمل , شعارى بيش نيست .
نيز آزادى عقيده و دين در اسلام به معناى تحمل پذيرى است كه نسبت به پيروان اديان معاصر روا مى دارد, گرچه آنان را در اشتباه مى بيند.
ولى در تفسير غربى , دين و عقايد مذهبى جايگاهى ندارد, و آن را تنها برخاسته ازعرفها (عادات و رسـوم ) مـحـلـى مـى دانـد كه بسانى قابل تغيير و رها كردن است .
ازاين رو, دين در تفسير غربى هـيـچ گـونـه رابـطه اى با سياست حاكم ندارد و نمى توانددخالتى داشته باشد .
در صورتى كه از ديـدگـاه اسـلام , ايـن دين است كه معيارهاى سياست عادل را مشخص مى سازد و هرگز دين از سياست جدا نيست , لذا دين درسياست اسلامى جايگاه رفيعى دارد.
3 ـ بـرابرى و مساوات در اسلام , يك واقعيت ملموس است كه در برهه هايى اززمان كه اسلام ناب حاكم بوده , در عمل خود را نشان داده است .
هـمـچـنـيـن تاءمين مصالح عامه و منافع همگانى در اسلام , برپايه منطق حق وعدالت اجتماعى استوار است .
ولـى تا آن جا كه تجربه غربى نشان داده , منطق حاكم در همه زمينه هاى مصالح ومنافع و اجراى عدالت , منطق زر و زور است و بس .
4 ـ حـضور مردم در صحنه هاى سياست , از ديدگاه اسلام يك فريضه است وشركت فعال همگان در حـاكـميت و قدرت بخشيدن به هياءت حاكمه ـ كه برگزيدگان مردم اند ـ يك وظيفه ملى و ديـنى است و اين مردم هستند كه منشاءقدرت در همه زمينه هاى سياستگذارى كشورند .
البته با ايـن قـيد كه بايستى برمعيارهاى دينى استوار باشد و در سايه رهنمود شرع ـ در اصول و كليات ـ انجام گيرد و مردم , تعهدگونه و آگاهانه با مسائل برخورد كنند, نه با بى تفاوتى وناآگاهانه .
از ايـن رو, منشاء قدرت و مشروعيت سياسى در نظام حكومت اسلامى , مردمى آوحيانى است .
(به اين معنى كه مشروعيت حكومت وحيانى است و اقتدار حكومت و كارآمدى آن با پذيرش و انتخاب مردم تحقق پيدا مى كند).
ولى در تفسير غربى , منشاء قدرت سياسى مردمى محض است كه اين خودمهمترين نقطه جدايى ميان دو تفسير اسلامى و غربى از حكومت مردمى (دموكراسى ) به شمار مى رود.
5 ـ هـدف در نـظام حكومت اسلامى , تشكيل يك جامعه توحيدى و سالم است كه رابطه با خالق و خـلـق هـر دو مستحكم باشد و براساس پايه عدل استوار باشد .
دراين نظام , سعادت همان سلامت روابـط است , و منافع بايد بر همين اساس تاءمين گردد, كه اين خود تضمين كننده سعادت ابدى است .
ولى در ديگر نظامها, سعادت , تنها در تاءمين منافع و لذتهاى مقطعى است .
نقطه فارقه در اين جا در اين است كه اسلام به انسان با ديد يك آفريده جاويدمى نگرد, در حالى در ديگر مكتبها تنها همين زندگى دنيوى را مد نظر دارند.
نيز بـه آن گونه تفكرات , كه به آزادى انديشه , گفتار, دين و ديدگاههاى سياسى معتقد است و اصل مـسـاوات و بـرابرى درمقابل قانون را شاخصه عدالت اجتماعى مى داند و هرگونه فشار و اعمال قـدرت جـزاز طـريـق قـانون را محكوم مى شمرد, دموكراسى گفته مى شود. (2) اما با در نظر گرفتن اصول و پايه هاى نظام دموكراسى و سير تاريخى و تفاوت دريافتها و برداشتها در دوره هاى گـونـاگـون ـ كه بخش قابل ملاحظه اى از آن محصول تاءثير محيطهاى اجتماعى و ويژگيهاى شـخـصيتى و تفكرات سياسى آفلسفى صاحبان ديدگاههاست ـ نظرات فراوانى وجود دارد و در يـك نـگـاه كـلـى مـى تـوان ايـن گـونـه گـفت : دموكراسى از ديدگاه افلاطون گراها, بر اصل مـسـاوات ,بـرابرى و آزادى استوار است ـ گرچه از ديدگاه ديگران و برخى تفسيرها وتحليلهاى انـجـام شـده در سده هاى اخير, برداشتى متفاوت و گاه ناسازگار ارائه شده است ـ ولى آنچه به عنوان يك جامع مشترك در همه آنها وجود دارد, آن است كه اين سيستم بر اراده و خواست مردم اسـتـوار اسـت و از ديـدگـاه نظرى بر محور مصالح و منافع آنان حركت مى كند .
منشاء حكومت , قـدرت و وضـع قـوانـيـن نيز مردم هستندو مفاد آن , ثبوت حق همه مردم ـ كه در اكثريت شكل مـى گـيرد ـ است , تا در زندگى عمومى و گذاردن قوانين اساسى و اجراى آن مشاركت داشته , نـقـش اول را ايـفـامـى كـنـند .
امروزه به دليل گستردگى جمعيت و توسعه شهرها و دشوارى دخـالـت مستقيم همه مردم در امر حكومت , به حكومتهاى پارلمانى و نمايندگى روى آورده اند و نـوع حـكـومـت را حـكـومـت جـمـهـورى ـ كـه بـر آراى عـمـومـى مـتـكـى اسـت آانـتـخاب كرده اند. (3) افلاطون در تبيين ويژگيهاى دموكراسى مى گويد: (خاصيت دموكراسى اين است كه در زير لواى آن , همه مردم آزادند.. .
و اگر كسى درجست وجوى هر نوعى از حكومت برآيد, مطلوب خود را بسانى مى تواند در آن بيابد.) (4) نتيجه گفتار وى آن اسـت كـه وقـتى همه مردم يا بخش اعظم آنان در انتخاب نوعى از حكومت كه مطلوب آنان است مـتـحـد شدند و آن را به شخص يا اشخاص ويژه اى سپردند, همانان حاكم هستند و حكومتشان از سوى مردم و مردمى خواهدبود.
منتسكيو در تعريف حكومت دموكراسى مى نويسد: (هـنـگـامـى كـه در جـمهورى , مجموع امت زمام امور را در دست مى گيرند, اين طرزحكومت دموكراسى است .
..) او سپس در باب ويژگيهاى آن مى گويد: (ايـن خـود يكى از اصول اساسى اين حكومت است كه ملت خودش , عمال يعنى زمامداران خود را معين مى كند.) (5) آنچه روسو و ديگران نيز در تعريف دموكراسى گفته اند, به نوعى با تعاريف ديگران در اين جهت مشترك است .
وى مى گويد: (وقتى همه شهروندان تصميم به چيزى مى گيرند كه به طوركلى به نفع كشوراست و مطابق آن راءى بـدهـنـد, اكـثـريـت مـطـلـق هـمـيـشـه بـه نـفـع چـيـزى كـه واقـعابهترين است راءى مـى دهـند.) (6) البته حاكميت راءى اكثريت كه لازمه احترام گذاردن به آراى عمومى و توده مـردمى است , گاه مورد نقد قرار گرفته و از سوى برخى انديشمندان نكوهش شده كه بايدمورد بررسى قرار گيرد.
سـقـراط كـه از نخستين بنيانگذاران فلسفه سياسى است , بشدت به حكومت اكثريت و توده مردم حمله مى كند و در شكل پرسش مى گويد: (آيا موهوم پرستى نيست كه صرف عدد يا اكثريت سبب خرد خواهد شد؟ آيانمى بينيم كه در سراسر جـهـان , توده مردم ابله تر, خشن تر و ظالم تر از مردمان پراكنده و تنها هستند [كه تربيت و دانش , آنان را از ديگر مردمان جدا ساخته است ].) وى حـكومت اكثريت موردنظر دموكراسى خواهان مطلق را حكومت بى فضيلت هاو فاقد صلاحيت دانـسـتـه , آشكارا آن را نادرست مى شمرد. (7) ويل دورانت (1981-1885) در ذيل موضوعى با عنوان (آيا دموكراسى شكست خورده است ) در ناشايستگى اكثريت مى نويسد: (درسـت اسـت كه فشار و زور اكثريت (عددى ) بر اقليت , بهتر است از عكس آن ,يعنى فشار و زور اقـلـيـت بر اكثريت .
ولى چنين امرى , روح غرور عوام را بالا برده وبه همان اندازه هم روح افراد فـوق الـعـاده را درهـم شـكـسـتـه و نبوغشان را عقيم نموده است .
و هر چه بيشتر دموكراسى را مـى آزمـايـيـم از نـاشـايـستگى و دورويى آن بيشترناراحت مى شويم .
) (8) او مطرح كردن نظام دمـوكـراسـى را ـ بـا نظر بدبينانه ـ يك شعار فريبنده مى داند, كه طبقه متوسط براى آن كه جاى اشراف را بگيرند, سر دادند و عوام فريبانه ,سيل خروشان توده مردم را به عنوان ابزار فاقد اراده , در جـهـت تـحـقق بخشيدن به آرمانهاى خويش گسيل داشتند و در نتيجه خود به جاى اشراف , بر گـرده مردم سوار شدند و اين شعار فريبنده در همه جا و هميشه وسيله اى بوده براى رسيدن يك عده سودجو به اهداف خاص خويشتن , و گرنه مردم همواره بايد اين بارسنگين را بر دوش بكشند.
مـردم فريب خورده پيوسته در گردونه اى قرار گرفته اندكه آنان آن را مى چرخانند و هنوز ادامه دارد, لذا دموكراسى واقعى با اين وصف تحقق نيافته و نخواهد يافت .
عـلامه طباطبائى با همين ديد, به نظام دموكراسى ـ به مفهوم عصرى آن ـ تاخته ,آن را يك شعار تهى و فريبكارانه وصف مى كند كه نتيجه آن جز تباهى جامعه وواژگون شدن نشانه هاى انسانيت و پـايـمـال شـدن حق , چيز ديگرى نخواهد بود.ايشان در ذيل آيه 200 سوره آل عمران بحثى را به عنوان (كلام عن المرابطة فى المجتمع الاسلامى ) آغاز مى كند و در ضمن به اين مساءله مى پردازد كـه اسـلام هـرگـز بـا دمـوكراسى سازگارى ندارد, زيرا اسلام در پى ساختن جامعه اى است كه بـرپـايه هاى حق استوار است , و با دموكراسى كه براساس هوى وهوس و خواسته هاى باطل اكثريت سازماندهى مى شود, تناسبى ندارد, بلكه در جهت مقابل آن قرارگرفته است .
وى در پـاسـخ كـسانى كه مى پندارند نظام دموكراسى حاكم در جهان غرب برتر ازنظام حكومت اسـلامـى اسـت كه ناپايدار بود, و دموكراسى غربى كه براساس راءى اكثريت مردم شكل مى گيرد نـظـامـى پايدار و مطابق با سنت اجتماع و واقع طبيعت است , برخلاف نظام دينى كه از محدوده تخيل و فرض تجاوز نمى كند و قابل دوام نيست , مى گويد: (نـبـايـد ناديده گرفت كه شعار نظام اسلامى تنها پيروى از حق است , ولى شعار نظام دموكراسى پـيـروى از خـواسـته هاى اكثريت و اين دو شعار با هم كنار نمى آيند, زيراهدف از جامعه اسلامى , سـعـادت حـقيقى است كه از اعتدال در خواسته ها به دست مى آيد و آدمى را از طريق معرفة اللّه و عـبوديت مطلق به كمال مى رساند .
و اين امربا طبايع عامه و خواسته هاى گوناگون مردم كه در گـرداب هـوى و هـوس غوطه ورندسازگار نيست و جامعه مدنى روز جز بهره مند شدن از لذايذ حيات مادى وخواسته هاى پست حيوانى , هدفى ندارد, خواه مطابق عقل و فطرت باشد يا نباشد.از ايـن روست كه در تدوين قوانين مربوط به نظام اجتماعى از خواسته هاى اكثريت پيروى مى كند و تـنـها ضامن اجراى همان قوانين است و در رابطه با اخلاق ومعارف و كمالات هيچ گونه ضمانت اجـرايـى برعهده ندارد .
چنين نظامى هر چه بيشتر به مفاسد اخلاقى رومى آورد و از مكارم اخلاق دورى مـى گـزيـند .
از اين روست كه اين گونه نظامهاى فاقد معيار عقلى , با مذاق بيشتر جوامع بـشـرى وفـق مـى دهـد و آن را پـسـند مى كنند و بر نظام دينى كه جنبه جلوگيرى از مفاسد را دارد,روى خـوش نـشـان نـمـى دهند و لذاست كه خداوند مى فرمايد: (لقد جئناكم بالحق ولكن اكـثـركـم لـلـحـق كـارهـون ) (زخـرف /78) (بل جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون .
و لو اتبع الـحـق اءهـواءهـم لـفـسـدت السماوات و الارض و من فيهن بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون ) (مؤمنون /71-70) وى اضافه مى كند: (آراء و نظرات و باورهاى اكثريت نمى تواند دائما در مقابل اقليت , حق باشد .
آرى اگر مطابق واقع بـود حـق اسـت و گاه مطابق واقع نيست .
لذا نبايستى يك نظام , به طور مطلق از اكثريت پيروى كـنـد, بـويـژه اگـر واقعيت را برخلاف راءى اكثريت يافت ,زيرا اكثريت چه بسا تحت تاءثير عوامل گـونـاگونى راهى انتخاب مى كند كه برخلاف مصلحت باشد و اگر همواره انتخاب اكثريت حق بود, خداوند نمى فرمود: (واكثرهم للحق كارهون ).
در نـتـيـجـه , پـيـروى اكـثريت روا نباشد و سنت طبيعى بر وفق خواسته اكثريت بنانهاده نشده اسـت .
) (9) گـفـتـه هـا در رد و قـبـول نـظـام دمـوكـراسـى بسيار است , ولى آنچه از گفتار مـنتقدان برمى آيد, بيشتر به جنبه شعار تهى بودن داعيه دموكراسى نظر دارند, يعنى اصل فرضيه دمـوكـراسـى را كـه بر پايه برابرى و مساوات و عدل اجتماعى و حضور فعال مردم در صحنه هاى سياسى استوار باشد, انكار نمى كنند, بلكه جنبه تحقق آن را آكه بزرگترين مانع را طبقه متوسط سـودجـو مى دانند ـ باور ندارند, لذا نبايد تاهنگامى كه اين گونه موانع نيرومند از سر راه برداشته نشدند, تنها به سر دادن شعاردل خوش داشت .
ايـنـك بـه بـررسـى شـاخصه هاى اين نظام و اندازه سازگارى يا ناسازگارى آن با نظام حكومت اسلامى مى پردازيم :
شاخصه هاى نظام دموكراسى اولـيـن و مـهـمـترين شاخصه نظام دموكراسى ـ طبق گفته مدعيان آن ـ حضور فعال مردم در صـحنه هاى سياست است .
بدين معنى كه در تمامى ابعاد سياستگذارى كشور, مردم حضور بالفعل داشـتـه بـاشند و با صلاحديد آنان و بر دست نمايندگان برگزيده مردم , چرخ سياست به حركت درآيد و نيروى محرك همان اراده مردمى باشد.
خـلاصه سخن آن كه , منشاءقدرت سياسى خود مردم باشند و اين در صورتى است كه دولت را از آن خـود بدانند و دولت از درون توده مردمى جوشيده باشد در اين راستا,اكثريت مطلق مردم معيار مى باشد.
دومين شاخصه , آزادى همه جانبه (قلم , بيان , عقيده , دين , ديدگاههاى سياسى وغيره ) بر جامعه حـاكـم بـاشـد و هـمه اقشار و طبقات مختلف مردم در اظهارنظر وعقيده و ديد سياسى و حتى انتخاب دين و آيين و رفتار و كردار, در حمايت قانون آزاد باشند.
سـومـيـن شـاخصه , برابرى و مساوات همه افراد ملت در برابر قانون است و سايه عدالت همه آحاد ملت را يكسان زير پوشش خود قرار داده باشد.
چهارمين شاخصه , تاءمين مصالح و منافع همگانى است .
سياستگذارى دولت بايدبه گونه اى باشد كه در جهت حفظ منافع ملى حركت كند و افراد, هر يك طبق استعداد و امكانات خود, بتوانند در سايه اين سياستگذارى از رفاه و آسايش درزندگى به طور شايسته بهره مند گردند.
پـنـجمين شاخصه , كارگزاران دولت در هر سه بعد: قانونگذارى , قضايى , اجرايى ودر راءس آنان , مقام رهبرى , مستقيم يا غيرمستقيم , از سوى مردم انتخاب شوند.اين حق انتخاب , براى همه افراد ملت به طور مساوى ثابت است , تا هر كه رابخواهند و شايسته بدانند, بدون تحميل انتخاب كنند.
اين پنج شاخصه در اين خلاصه مى شود كه اين نظام بر اراده و خواست مردم استوار است و بر محور منافع مردم حركت مى كند .
منشاء حكومت , قدرت و وضع قوانين نيز مردم هستند و اين حق مردم اسـت تـا در زنـدگى عمومى و وضع قوانين اساسى و اجراى آن مشاركت داشته , نقش اول را ايفا كـنـند .
حق انتخاب و آزادى همه جانبه , جوهره اصلى اين نظام را تشكيل مى دهد .
و معيار در همه ايـن شـاخـصـه هـا, اكـثريت قاطع مردمى است و هر چه اكثريت تصميم بگيرند, حق همان است و لازم الاجراست .
(10) نقد و بررسى شاخصه هاى ياد شده كه محور اساسى نظام دموكراسى را تشكيل مى دهد, بظاهرفريباست و كم و بـيـش قابل قبول است و جاى انكار نيست , ولى با دقت در محتواى آن , جاى درنگ و تاءمل است و نـقـطه هاى ابهام و تاريكى در آن يافت مى شود وهمانها است كه برخى را واداشته تا با ديد ترديد و شـك بـدان بنگرند و از آن واهمه داشته باشند, يا آن را شعارى تهى و عوام فريبانه وصف كنند, كه ذيلا به برخى ازآن نقاط تاريك اشاره مى كنيم : 1 ـ اعتبار راءى اكثريت ايـن مـهـمترين محور مناقشه منتقدان است , زيرا روشن نيست كه آيا اكثريت مطلق مراد است , تا همه آحاد ملت (خرد و كلان , بى سواد و باسواد, تحصيل كرده وفاقد هرگونه دانش , بى تفاوت ها و افراد متعهد, حاميان وفادار به نظام و معارضان سرسخت ) و همه شهروندان را اعم از دانا و نادان , و مـوافـق و مخالف را شامل گردد؟ اشكال در اين است كه در بيشتر جوامع , غلبه با افراد عوام است كـه از بـيـنـش سـيـاسـى و هـرگـونـه آگـاهى درباره حكومت و سياستگذارى ها عارى اند و با كـمترين تبليغات سوء تحت تاءثير قرار گرفته , در جهت تاءمين مصالح سودجويان صاحب قدرت و داراى نـفوذ راءى مى دهند .
غالبا آراى دانايان صاحبنظر و دارندگان انديشه پاك در توفان غوغاى عوام ناديده گرفته مى شود و نابود مى گردد, و همين است كه ويل دورانت گفته است : (روح غـرور عوام را بالا برده و به همان اندازه هم روح افراد فوق العاده را درهم شكسته و نبوغشان را عقيم مى سازد.) و علامه طباطبائى فرموده است : (جـامـعـه مـدنى روز, جز بهره مند شدن از لذايذ حيات مادى و خواسته هاى پست حيوانى هدفى نـدارد, خـواه بـا عـقـل و فطرت مطابقت داشته باشد يا نداشته باشد .
ولذا است كه تدوين قوانين مـربـوطه به نظام اجتماعى اگر از خواسته هاى اكثريت پيروى كند, در رابطه با اخلاق و معارف و كمالات هيچ گونه ضمانت و تعهدى ندارد.) الـبـتـه بـايد توجه داشت اين گونه بدبينى ها ناشى از وضع نابسامان مدعيان دموكراسى در قرون اخـيـر است .
در كشورهاى به اصطلاح توسعه يافته يا در حال توسعه , از اين گونه شعارها فراوان به گـوش مى رسد و بيشتر از حلقوم كسانى بيرون مى آيد كه خود از طبقه متوسط و در پى استثمار تـوده هـاى ملت هستند و باسر دادن چنين شعارهايى درصددند از بى خبرى و بى تجربگى قسمت اعـظـم عوام الناس , سوء استفاده كنند .
در نتيجه , آن كه زيان برده مردمند و آن كه سودبرده تنها همان شعاردهندگانند.
ديدى كه چه كرد اشرف خر ـــــ او مظلمه برد و ديگرى زر آرى اگـر مـردم آزاد و داراى رشـد سـياسى والايى باشند و متعهدانه بينديشند, يعنى تحت فشار تبليغات سوء قرار نگيرند و گرايشهاى قومى , نژادى , صنفى , مسلكى ونيز خطوط سياسى تحميلى بر آنان تاءثير نگذارده باشد, بلكه خودانديش و آزاده باشند, هر آينه راه صواب را پيش مى گيرند و بالفطره طريقه اصلح را برمى گزينندو حداقل , اكثريت مطلق مردم چنين اند.
خـداونـد, مـردم را بـالفطره پاك آفريده و پاك انديشى ذات اوليه انسانهاست و هرگونه انحراف و كـجـى در انـديـشـه و رفتار, عرضى و جنبه ثانوى دارد .
انسان , بالفطره خواهان زيباييهاست , و از زشتيها رويگردان است , مگر آن كه عامل خارجى او رااز جاده مستقيم منحرف سازد: (كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون اءبواه هما يهودانه و ينصرانه .(
(11) هر كه ولادت يابد, بر فطرت پاك ولادت يافته , مگر آن كه تحت تاءثير خانواده ,آلوده گردد.
در قرآن درباره فطرت پاك توحيدى مى فرمايد: (فاءقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اءكثر الناس لايعلمون )روم /30 در ايـن آيه به سرشت پاك آدمى اشارت دارد و مى گويد: به دين پاك روى آور, كه خداوند فطرت آدمـى را بـر آن نـهاده است و هرگز در آفرينش خداوندى تحولى رخ نخواهد داد, [يعنى خداوند سرشت همه مردم را براساس پاكى نهاده است و همه افراد در رويكرد به توحيد پاك يكسان آفريده شده اند].
در پـايـان گـويـد: دين پاك و استوار خدا چنين است , ولى بيشتر مردم از اين حقيقت بى خبرند , [يعنى گمان مى برند در سرشت آفرينش گوناگونند.] در بسيارى از روايات آمده است : (فطرهم على المعرفة ),(12) سرشت آنان را بر پايه شناخت حق نه است .
امام باقر(علیه السلام ) اضافه مى فرمايد: اگر چنين نبود هرگز شناختى برايشان ميسورنبود.
در حديث حضرت رضا(علیه السلام ) آمده است : (و بالفطرة نثبت حجته( .
(13) تنها از راه فطرت است كه حجت الهى ثابت مى گردد.
آرى اگر انسان بر فطرت پاك و ناآلوده خويش حركت كند, جز حق وحقيقت نجويدو جز راستى و درستى نگويد, تا آن گاه كه عوامل تاءثيرگذار او را از راه به در كنند.
پس انسانها بالفطره پاك انديشند و پاك جو, حق پسندند و حق گو .
آلودگى و تباهى حالت انحرافى و عـارضى دارد و هرگز اصالت ندارد, لذا (اصل سلامت ) حاكميت دارد مگر آن كه خلاف آن ثابت شـود و بـر هـمـيـن اسـاس , سـلامت فطرت , فراشمولى است و از همين ديد بايد به انبوه مردمى نگريست , همچون (اصل طهارت ) كه برخاسته از طهارت آفرينش اشياء است .
از ايـن رو, اعـتـبـار دادن بـه راءى اكثريت امرى فطرى و برابر طبيعت اوليه انسانهاست و اصل بر هـمـيـن است كه انبوه مردم بر وفق فطرت پاك خود حركت مى كنند, مگرآن كه خلاف آن ثابت شود.
آيات و روايات (نصوص دينى ) نيز بر همين اصل دلالت دارند: مولا اميرمؤمنان (علیه السلام ) مى فرمايد: (والزموا السواد الاعظم فان يداللّه على الجماعة و اياكم و الفرقة فان الشاذللشيطان , كما اءن الشاذ من الغنم للذئب( . (14)
با انبوه مردم همگام باشيد زيرا دست عنايت الهى بر سر انبوه مردم است .
زنـهـار! ازكـنـاره گـيـرى و پراكندگى بپرهيزيد, كه آن كه كناره گرفت طعمه شيطان خواهد بود,همان گونه كه گوسفند جدا از گله , طعمه گرگ است .
در ايـن سـخـن درربـار بر آن تاءكيد شده كه از انبوه مردمى جدا نشوند, زيرا حق وعنايت حق در همان جاست و جدايى از انبوه مردم , مساوى است با گرفتار شدن درچنگال اهريمن ضلالت .
در تعبير (يداللّه على الجماعه ) كنايه لطيفى است , كه سايه عنايت حق بر سر جمع ام ت برافراشته است و اين اشاره به همان اصل فطرت پاك انسانهاست .
ايـن هـمـان (حـبـل اللّه متين ) (ريسمان ناگسستنى الهى ) است كه در آيه (واعتصموابحبل اللّه جميعا ولاتفرقوا) (آل عمران /102) بر آن تاءكيد شده تا بدان چنگ زنندو خود را استوار سازند, و از تفرقه و پراكندگى بپرهيزند.
از عبارت (ولاتفرقوا) بروشنى استفاده مى شود كه مقصود از (حبل اللّه ) جمع امت است .
از اين روست كه مولا اميرمؤمنان (علیه السلام ) در سخنى ديگر فرموده است : (الـزموا ما عقد عليه حبل الجماعة و بنيت عليه اءركان الطاعة( . (15)
بر آنچه بافت جماعت امت است بپيونديد, كه پايه هاى طاعت حق بر آن نهاده شده است .
در ايـن سخن گوهرآگين , به جاى (حبل اللّه ) در آيه كريمه , (حبل الجماعة ) به كاررفته و شاهد بر آن است كه ريسمان ناگسستنى الهى , همان بافت انبوه امت (اكثريت مردم ) است .
پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرموده است : (ان اللّه وعـدنـى فـى اءمتى , و اءجارهم من ثلاث : لايعمهم بسنة , ولايستاءصلهم بعدو,ولايجمعهم على ضلالة . (16)
خداوند نويد داده كه امت اسلامى از سه آفت مصون باشند: 1 ـ هيچ گاه قحطى و خشكسالى آنان را فرانگيرد.
2 ـ هيچ گاه , دشمن بر گستره قلمرو اسلامى چيره نشود.
3 ـ هيچ گاه بر امر باطلى توافق نكنند.
مـسـاءله (لاتجتمع اءمتى على ضلال ) (هيچ گاه امت اسلامى بر گمراهى توافق نكنند) يك اصل حـاكـم و واقـعـيـتـى اسـت انـكارناپذير, كه با در نظر گرفتن حكمت الهى و قاعده لطف , كاملا قابل توجيه است .
آرى بـرخـى از ايـن اصل , سوءاستفاده كرده , آن را به گونه دلخواه تفسير و تاءويل نموده اند كه در جـاى خـود, شـرح آن رفته است . (17)
در اين جا, اين نكته شايان ذكر است كه حق گرايى انبوه مـردم در صـورتى است كه اصالت خويش را نگهدارى كرده و گرايشهاى ناهمگون , آنان را جذب نـكرده باشد,و از جاده مستقيم فطرت منحرف نساخته باشد .
(البته تذكر داديم كه اصالت وظاهر اولى جامعه بر پاكى و سلامت است و بايد بر همان رفتار نمود تا خلاف آن آشكار شود.) از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) درباره جماعت امت كه همواره بر صراط حق اند پرسيده شد,فرمود: (جماعة اءمتى اءهل الحق و ان قلوا.) (18) جماعت امت كسانى اند كه بر حق (اصل فطرت ) استوار باشند, هر چند اندك باشند .
(يعنى سلامت ذاتى خود را از دست نداده باشند.) اميرمؤمنان (علیه السلام ) مى فرمايد: (ان الـقـليل من المؤمنين كثير.) (19) مؤمنان (حق باوران ) گرچه اندك باشند, بسيارند .
(يعنى هم آنان اند كه انبوه امت واكثريت مورد قبول را تشكيل مى دهند.) از ايـن رو, روشن مى شود كه اكثريت مورد نكوهش كه در قرآن از آن ياد شده ,گروههايى هستند كـه از سـير فطرت منحرف گشته و سلامت ذاتى خود را از دست داده اند و بيشتر كسانى هستند كه حق را شناخته , ولى به جهت برخى گرايشها وخواسته هاى ناروا در برابر آن مقاومت مى ورزند.
در اصـل , ايـن گونه آيات در قرآن , اكثريت مطلق را مورد نكوهش قرار نداده اند, تاچنين برداشت شود كه بيشتر مردم , براى هميشه و در همه جا و تحت هرشرايطى , كژانديش و فرومايه اند.
چنين برداشتى كاملا خطا و جفاكارانه است , زيرا اين گونه آيات , به اصطلاح از(قضاياى خارجيه ) شـمـرده مـى شوند, كه به گروههاى ويژه و افرادى بخصوص ومعاصر نزول آيات , نظر دارد, زيرا بـيـشـتـريـن مـردم دوران جاهليت عرب كه پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) با آنان درگير بوده است , مقاومت شديدى از خود نشان مى دادند, و با آن كه حق را شناخته بودند, ولى بر خود روانمى داشتند كه آن را بپذيرند: (وجحدوا بها واستيقنتها اءنفسهم ظلما وعلوا) نمل /14 حق را انكار نموده , نپذيرفتند, گرچه دلهايشان آن را پذيرفته و باور داشت .
ايـن از روى حس خودخواهى و خودپسندى و گمان برترى خويشتن بوده كه جفاكارانه , ستم روا داشته اند.
بـر هـمـيـن اسـاس , شيوه اين گونه گروهها نكوهش شده است .
در سوره مائده پس ازبرشمارى برخى از عادات و رسوم غلط جاهلى , كه اكثريت عرب معاصر بر آن پافشارى داشتند, آمده است : (ولكن الذين كفروا يفترون على اللّه الكذب واءكثرهم لايعقلون )مائده /103 كـسـانـى كـه كـفر ورزيدند, به خدا نسبت ناروا مى دهند [كه عادات نكوهيده خود را به او نسبت مى دهند] و بيشترين آنان درست نمى انديشند.
پـيـدا اسـت كـه ضـمـيـر جمع (هم ) به همين كسانى بازمى گردد كه بدروغ به خدا نسبت ناروا مـى بستند و به اكثريت مردم جهان ـ بويژه براى هميشه ـ كارى ندارد.همچنين است تمامى آياتى كه با اين سبك آمده است , مانند: (واكثرهم للحق كارهون ), يعنى : بيشتر اين مردم حق ستيز, حق را ناخوشايند دارند .
(بل اكثرهم لايعلمون الحق فهم معرضون ), بيشتر اين مردم باطل گرا و مقاوم در مـقـابـل دعـوت اسـلامـى , حـق را نـمى يابند و نمى شناسند [يعنى : در جست وجو و شناسايى حق نيستند], از اين رو, از آن رويگردانند.
بنابراين , از اين گونه آيات كه جنبه خصوصى دارند, نمى توان يك گونه ملازمه كلى به دست آورد, كـه بـه طـور كـلى در همه جا و براى هميشه , عنوان اكثريت , ملازم كجى و بدانديشى است , و به اصـطـلاح , نـبايد اين گونه تعابير را از قبيل (قضاياى حقيقيه ) بدانيم .
هرگز چنين نيست و خود عـلامه طباطبائى در جاى جاى تفسيرخود به اين حقيقت تصريح دارد.(20) نتيجه آن كه , اولين شـاخـصـه دموكراسى كه حضور بالفعل مردم در صحنه سياست است و با اعتبار بخشيدن به آراى اكثريت قاطع مردم صورت مى گيرد, يك اصل مورد پذيرش مى باشد و در نظام حكومت اسلامى بر آن تاءكيد شده است .
البته به شرط آگاهى لازم و پايبند بودن به مبانى اسلام .
پـيـامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) درباره حضور فعال همه مسلمانان در صحنه هاى سياسى و سعى در آگاهى از جريانات سياسى حاكم بر كشور مى فرمايد: (مـن اءصـبـح و لـم يهتم باءمور المسلمين فليس منهم .( (21)
هر كه روزانه , پيش از هر چيز به شؤون مسلمانان نينديشد, مسلمان نيست .
(امـور) جـمـع (امـر) به معناى شاءن , اشاره به شؤون عامه و مسائل مربوط به جامعه است , كه در راءس آنـهـا, مـسـائل سياسى جارى در كشور است .
هر مسلمان به دليل آن كه مسلمان است , بايد انديشيدن درباره سياستهاى جارى را, روزانه در اولويت قرار دهد و حضور عملى خود را در صحنه سياست نشان دهد و اين , يعنى دخالت مستقيم مردمى در ابعاد مختلف حكومت و سياستمدارى .
پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) با اين دستور مى خواهد, رشد انديشه سياسى تك تك مسلمانان رو به افزايش نهد و هرگز مردم از صحنه سياست كناره نگيرند, و متقابلادولتمردان بايد همواره مردم را در جريان بـگـذارنـد, و در تـمـامـى سياستگذارى ها بامردم يا نمايندگان برگزيده آنان به شور بنشينند و هـرگـونـه آنـان صلاح ديدند عمل كنند, البته طبق موازين شرع و عقل كه قوانين مربوط, آن را مشخص مى سازد.
از طرف ديگر, بها دادن به آراى عمومى و ارج نهادن به راءى اكثريت قاطع مردمى نيز از دستورات اسلامى است , كه در فرمان ضرورت (شور) (واءمرهم شورى بينهم )(شورى /38) تبلور يافته است .
در جاى خود شرح داديم كه دستور مشورت , به معناى ارج نهادن به راءى اكثريت قاطع است , زيرا دسـتـور انجام دادن كارها با مشورت , بدين گونه است كه برنامه موردنظر را با حضور كارشناسان مربوط مطرح مى سازند, آن گاه آنچه را كه با نظراكثريت مطابق باشد, به كار مى گيرند .
اين , يك شـيوه عقلايى است كه خردمندان جهان آن را پذيرفته اند, و شريعت اسلامى برابر طريقه عقلانى , آن را پـذيـرفته است , زيرا اتفاق نظر همگان غالبا ميسور نيست .
در اين صورت يا بايد راءى اقليت را پذيرفت يا اكثريت , كه عقل , راءى اكثريت را ترجيح مى دهد, و همواره درصداحتمال خطا در رقم آراى بالاتر, كمتر است .
از پـيـامـبـر اكـرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) پـرسـيـده شد: تدبير حكمت آميز چگونه است ؟ فرمود: مشورت نمودن با انـديـشـمـندان صاحبنظر, و پيروى نمودن از آراى آنان . (22)
در بسيارى از روايات تاءكيد شده است : زنهار كه با صاحبنظرى مشورت كنى ,سپس با آن مخالفت ورزى .
در بـرخـى از ايـن روايـات آمـده اسـت كه مخالفت با كارشناسان خردمند, مايه هلاكت و نابودى است . (23)
درباره پيامبر اسلام (ص ) با عنوان رهبر امت چنين دستور آمده است : (وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه )آل عمران /159 با مردم در امر رهبرى [سياستگذارى در شؤون مختلف ادارى ] به مشورت بنشين ,ولى هنگام تنفيذ [تدبير برخاسته از راءى اكثريت ] خدا را پناه خويش بدان .
در اين آيه دستور مشورت داده شده است كه بايد طبق متعارف انجام شود و ضمير(هم ) به مردم (يـا نـمـايندگان برگزيده آنان ) بازمى گردد .
آن گاه در موقع تنفيذ راءى اكثريت , اگر دغدغه خـاطـرى براى مسؤولان اجرايى وجود داشته باشد, بايد اين نگرانى را از خود دور كنند, زيرا طبق دستور و روال متعارف عمل كرده اند و خداپشتيبان آنان مى باشد.(24) نقطه جدايى در اين جا اين نكته شايان ذكر است كه اسلام ـ همان گونه كه يادآور شديم ـ به مردم بها مى دهد و بـه راءى اكثريت ارج مى نهد ونيز مردم را مستقيما در حكومت سهيم مى داند و بدين سان حكومت در اسـلام , حكومت مردمى به شمار مى رود,ولى نه بدان معنى كه در تفسير غربى آمده و مردم را بـه طور مطلق در حكومت سهيم گرفته اند .
راءى اكثريت در تفسير غربى از آن جهت بها دارد كه تـنـهـا برخاسته از خواست مردم است , بدون آن كه از جايى فراتر (شريعت ) يا از فطرت اصيل الهام گرفته باشد.
خـواسـتـه هاى مردمى ممكن است گاه از روى هوى و هوس بوده , يا بر اثر غرقه درشهوات پست نـفسانى , يا خودباختگى در مقابل تبليغات سوء شكل گرفته باشد.آن گاه كسانى را براى رهبرى برمى گزينند كه در همين راستا رو به زوال هدايت كنند, و با آهنگى كه ساز كرده اند همنوا باشند.
(ان الطيور على اءشكالها تقع ), كبوتر با كبوتر باز با باز ـــــ كند هم جنس با هم جنس پرواز چـنـيـن خـواسته هاى بى ضابطه و گاه بى ارزش , از ديدگاه اسلام , هرگز نمى تواندمنشاء اثرى مثبت بوده باشد .
اسلام , خواسته هايى را ارج مى نهد كه ازفطرت سليم برخاسته و مطابق با رهنمود شرع باشد.
لذا حاكميت در اسلام را ميانه بين انتصاب و انتخاب دانستيم , نه انتصاب مطلق است كه مردم در تـعـيـيـن آن سـهمى نداشته باشند, و نه انتخاب مطلق است كه شرع را در آن نقشى نباشد, بلكه انتخابى است مردمى , در سايه رهنمود شرع ومورد پذيرش شارع .
اكثريت مطلق يا نسبى ؟ نـكـتـه ديـگـرى كه درخور ذكر است , درباره ترفند سياسى است كه گاه سياست بازان حرفه اى , اكـثـريـت نسبى را به جاى اكثريت مطلق , منشاء مشروعيت خط سياسى خود مى گيرند و آن در هـنـگـامـى است كه به دست آوردن راءى اكثريت قاطع مردمى برايشان مقدور نباشد و با اعراض هـمـگانى روبرو شوند, لذاست كه به اكثريت نسبى روى مى آورند .
نمونه هايى از آن در شيوه عمل سـياست بازان صدر اسلام ديده مى شود (25) و در عملكرد سياسى جهان امروز نيز رواج كامل دارد. (و يك نوع تحميل بر مردم محسوب مى شود, در صورتى كه اكثريت مورد قبول شرع و عقل و مطابق با فطرت سليم همان اكثريت مطلق است كه مشروعيت بخش مى باشد.
بـفرض اگر در منطقه اى كه يك صدهزار راءى دهنده ذى صلاح وجود دارد و همگى براى حضور در انتخابات آمادگى دارند, ولى به جهت احراز عدم صلاحيت كانديداهاى معرفى شده (تحميلى ) يـا بـرخـى ناروايى هايى كه صورت گرفته , از راءى دادن امتناع ورزند يا راءى ممتنع دهند, و تنها درصـد پايينى كه از هواداران سياست جارى هستند راءى بدهند و نفراتى با دارا شدن حداكثر 10% آراء برنده شوند, آيا مى توان اين نفرات را نماينده حقيقى كل مردم منطقه به حساب آورد؟در زمان طـاغـوت , شـاهـد بـوديـم كه نمايندگان تشريفاتى مجلس با كمتر از 5% آراء,به دليل برندگان اكـثـريت نسبى روانه مجلس مى شدند و طبق فرمايش و با عنوان نمايندگان مردم به رتق و فتق امور كشور مى پرداختند! آرى در مـواردى كـه مـسائل به آراى عمومى گذارده مى شود بايد جو, به گونه اى سالم باشد كه مردم , آزادانه و با كمال رغبت پاى صندوقهاى راءى حضور يابند و اگر به عللى نتوانند حضور پيدا كـنـنـد, ولى حضور بقيه و آراى آنان را قبول داشته باشند, دراين صورت است كه مى توان همين راءى اكـثـريـت نـسـبى را در حساب اكثريت مطلق به شمار آورد .
در عمل نيز حضور همه كسان ذى صـلاح غيرممكن است وعادتا به سبب مشاغل يا گرفتاريها از حضور معذورند .
لذا چنانچه اين عـدم حـضورحاكى از اعراض و اعتراض نباشد, خللى در صحت انتخابات ايجاد نمى كند و باعنوان قـبـولى همگان تلقى مى گردد .
بيعتهاى آزاد كه در صدر اسلام (بيعت عقبه اولى و ثانيه و بيعت غـديـر خـم و بيعت در دوران خلافت ظاهرى اميرمؤمنان ) انجام مى گرفت , از همين قبيل بوده است كه ديگر مسلمانان , عمل بيعت كنندگان راقبول داشتند.
امـا مسائلى كه به آراى جمع كارشناسان گذارده مى شود ـ در هر بعدى كه بوده باشدـ حتما بايد حـايـز راءى اكـثريت قاطع باشد تا حجيت يابد .
اءخذ راءى در مجلس شوراى اسلامى و خبرگان و ديـگـر نـهادهاى شورايى بر همين منوال است .
لذا نبايداخذ راءى در اين نهادها را با آراى عمومى سنجيد.
جو سالم سومين نكته , فراهم بودن جو سالم است , تا مردم با آزادى كامل و خاطرى آسوده وجدا از هرگونه گرايشهاى انحرافى , در صحنه هاى سياسى حضور فعال داشته باشند.
اكنون اين پرسش پيش مى آيد كه چگونه اين جو سالم و فضاى ناآلوده به وجودمى آيد و چه كسى يا كسانى مسؤول فراهم شدن محيطى پاك , براى حضور سالم و واقعى مردم هستند؟ در درجه اول , دولت (مجموع هياءت حاكمه ) اين مسؤوليت را به عهده دارد, كه بايدخود, نخست از گـرايـشهاى انحرافى مبرا باشد, و تنها در مسير منافع ملى حركت كند, و در سياست بازى هاى نـاسالم , نقشى نداشته باشد و در جهت گيرى هاى سياسى اگر مصلحتى را به سود امت تشخيص دهد, در حد نصح و ارشاد و با شيوه پدرانه مخلص , نه با تحميل و فشار, بلكه با روشنگرى بى شائبه , با مردم در ميان بگذارد .
البته مردم عاقل و هوشمند ـ كه اكثريت مردم چنين اند ـ با احراز اخلاص ومهرورزى دولتمردان صالح , اندرز آنان را پذيرا هستند و هرگز سربرنمى تابند.
گروهها و احزاب كه در سياستگذارى جناحى دستشان باز است , بايد بكوشند تا ازچارچوب قانون خـارج نـشوند, و هر چند جناحى عمل مى كنند, ولى هدف اصلى راكه پيشرفت كشور و بالارفتن سـقـف منافع ملت است نبايد از مدنظر دور بدارند واختلاف نظرها هر چند لازمه جناح بندى هاى سياسى متعدد است , اما اين جناح بندى ها مانند مراكز متعدد تحقيقات علمى , همگى در يك راستا بايدحركت كنند و آن رسيدن به حقيقت است .
پس وظيفه همه گروهها, روشنگرى ملت است , نه آن كـه آنـان را دچـار حيرت و سرگردانى كنند و همان گونه كه در مقاله (جامعه مدنى ) متذكر شـديـم , احـزاب و گـروهـهاى سياسى , لايه وسط ميان امت ودولت را تشكيل مى دهند, لذا بايد هـمگى تنها در راستاى منافع ملت و نصح دولت كوشش نمايند و هر گروه با عنوان صاحبنظران مشفق , نظرات بى شائبه خود را تقديم ملت بدارند.
در ايـن مـيـان , انـديـشـمندان بى طرف و مخلص نيز از رهنمودهاى لازم كه درراستاى منافع و سـعـادت مـردم است دريغ نورزند .
باشد كه با همدستى دولتمردان صالح و صاحبنظران مشفق و انـديـشـمـنـدان مـخلص , اين فضاى پاك و ناآلوده كه ضرورى حيات اجتماعى سالم است , فراهم گردد.
(ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اءقدامكم )محمد/7 يارى كردن مردم يارى نمودن خداست و هر كه مردم را براى خدا يارى كند, هرآينه مورد تاءييد و نـصـرت الهى قرار مى گيرد و علم او مؤثر مى افتد, در نتيجه مايه ثبات و پايدارى امت و استوارى اسلام مى گردد.
مولا اميرمؤمنان (علیه السلام ) درباره حقى كه مردم بر ولى امر (دولتمردان صالح ) دارند,مى فرمايد: (فـاءمـا حقكم على فالنصيحة لكم , و توفير فيئكم عليكم , و تعليمكم كى لاتجهلواو تاءديبكم كيما تعلموا.) (27) حق شما مردم بر من [كه مسؤوليت رهبرى شما را در پيشگاه حق بر عهده دارم ]آن است كه هيچ گاه از رهنمودهاى لازم دريغ نورزم و در تاءمين رفاه زندگى شما[بالا بردن سطح زنـدگـى عـمـومـى ] بكوشم و در تربيت و تعليم همگان [برابر مبانى اسلام و طبق مقتضاى روز] كوتاهى نكنم .
آزادى (در انديشه و بيان ) آزادى را دوگونه مى توان وصف كرد: آزادى مطلق و آزادى در محدوده قانون .
آزادى مطلق , به معناى رهايى از هرگونه قيدوبند است , تا افراد خودسرانه هر چه بخواهند و پسند كـنـنـد, بـدون هـيـچ مـانعى به دست آورند و راهى كه خود انتخاب مى كنند بروند, و تنها معيار تشخيص مصلحت , نظرشخصى هر فرد است , هرچند برخلاف مصالح ديگران باشد .
در اين صورت , هـرگونه مرجعى براى تشخيص مصلحت , حتى در شؤون اجتماعى فاقدصلاحيت است ,زيرا موجب سلب آزادى مطلق مى گردد و آن را مقيد مى سازد.
ايـن گـونـه آزادى هـرگـز در مـنـطق عقلاى جهان پذيرفته نيست , زيرا به سلب آزاديهامنتهى مـى گـردد و نـتـيـجـه معكوس مى دهد .
صاحبان زر و زور با سردادن شعارآزادى , خودسرانه به خواسته هاى خود جامه عمل مى پوشانند و از نقطه نيازمندى و بينوايى قشر مستضعف سوء استفاده كـرده , با كمال قساوت آنان را به استثمارمى كشانند و همان گونه كه ويل دورانت متذكر شد, يك نـوع بردگى مدرن در جامعه پديد مى آيد, كه زشت ترين نوع آن امروزه , در كشورهاى به اصطلاح پـيشرفته اعم از سرمايه دارى طبقاتى يا اشتراكى (سوسياليستى ) حاكم است .
آنچه محسوس است , تـسليم محض قشر مستضعف ـ كه اكثريت قاطع ملت را تشكيل مى دهند آدر برابر اقليت مستكبر خودخواه است .
آزادى معقول و مطابق فطرت اصيل انسانى , همان آزادى در محدوده قانون است ,البته نه قانونى كـه مـسـتـكـبران (صاحبان زر و زور) وضع كرده باشند, بلكه قانونى كه براساس فطرت و مبانى حـكـمت و بر دست برگزيدگان مردم وضع شده باشد,قانونى كه تاءمين كننده مصالح عمومى و مـنافع همگانى , برابر اصل عدالت (عدالت اجتماعى ) بوده باشد .
همه اقشار و آحاد امت يكسان مد نظر قرار گرفته باشند و هريك از افراد, طبق ضابطه ـ نه براساس رابطه ـ بتواند از حقوق طبيعى و شـرعـى كـه آفـريـنـش و فـطـرت بـراى او روا داشـتـه , بهره مند گردد, بدين معنى كه نظام حاكم به گونه اى تنظيم شده باشد كه هر كس بسانى و در سايه حمايت قانون بتواند ازحقوق حقه خود, چه مادى و چه معنوى , به بهترين شكل بهره مند شود.
از اين رو, گفته اند: (الـحـرية , ان فسرت بالانطلاق عن القيود, فهذه هى عين الهمجية والفوضوية العارية .
و ان فسرت بـامكان التمتع بالحقوق , فهذه هى التى تحقق كرامة الانسان و تحفظ له شرفه التليد .
والتى يحكم بها العقل الرشيد و يبتغيها الشرع الحنيف .
) آزادى اگر به رهايى از هر قيد و بند تفسير شود, اين همان سوء تدبير و درهم ريختگى آشكار است .
و اگر به فراهم بودن امكانات براى بهره مند شدن افراد ازحقوق طبيعى و شرعى خود تفسير شود, اين همان است كه كرامت و حرمت انسانى را تحقق مى بخشد, و شرافت اصيل او را ضمانت مى كند.
كه خرد توانا آن را مى گويد, و شريعت پاك آن را مى جويد.
در اسلام , بر آزاد بودن و آزاد زيستن انسان , تاءكيد فراوان شده است . (28)
اباحه و جواز انتفاع عمومى از مظاهر طبيعت و بهره مند شدن از لذتهاى زندگى براى همگان , يكى از پايه هاى استوار شريعت را تشكيل مى دهد .
قاعده (الناس مسلطون على اءنفسهم و اءموالهم ), (هر كس بر خويشتن و دارايـى خويش سلطه كامل دارد) يك قاعده زيربنايى شرع به شمار مى رود, كه بر پايه آن , دست انسان باز است تا هرگونه كه بخواهد از مظاهر حيات بهره مند شود, ولى نه به بهاى محروم ساختن ديـگـران كـه قـاعـده (لاضـرر و لاضرار فى الاسلام ) جلو آن رامى گيرد .
هيچ كس حق ندارد به گونه اى رفتار كند كه موجب زيان ديگران باشد.
خلاصه , آزادى بايد معقول و تعهدگونه باشد, نه با بى بندوبارى و بى تفاوتى .
اينك نظرى به شاخصه هاى آزادى كه در تفسير دموكراسى غربى آمده است ,مى افكنيم .
1 ـ آزادى انديشه و بيان هـر كس در انديشه آزاد است , و در اصل انديشه , تحميلى نيست .
هر انديشمندى انديشه خود را از مـقـدماتى دريافت مى دارد كه برايش فراهم آمده , كه به درستى ونادرستى و تشكيل منطقى آنها بـسـتگى دارد .
اگر مقدمات فراهم شده بر پايه هاى متين استوار باشد, و نظم منطقى به آن داده شده باشد, نتيجه درست به دست مى آيد, و اگر در تنظيم يا انتخاب مقدمات خللى رخ داده باشد, نتيجه نادرست ازآب درمى آيد, لذا گفته اند: نتيجه , تابع اءخس مقد متين است .
از ايـن رو, كـوشـش انديشمندان بزرگ و تاءكيد رهنمودهاى شرع , بر آن است تاانديشه ها را از راه تـبـيـين مقدمات بديهى و تمهيد طرق استدلال متين , پاك واستوار سازند و هرگونه آلودگى و نادرستى در انديشه ها را, معلول خلل وسهل انگارى در مقدمات مى دانند.
لـذا هـيـچ كـس را بـه سبب انديشه نادرست مورد نكوهش قرار نمى دهند, جز آن كه در مقدمات فراهم شده وى به بحث و مناقشه مى پردازند .
بحث و گفت وگو, جنبه ارشادى دارد نه اعتراض و چـون خـالـصانه و مشفقانه انجام مى گيرد, غالبا موفق گرديده , كجيها راست و انحرافات استوار مى گردد و در شرع از آن با عنوان (جدال اءحسن ) ياد شده است .
خداوند در همين باره مى فرمايد: (ولاتجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى اءحسن )عنكبوت /46 با اهل كتاب (علماى يهود كه در آن روزگار صاحبان انديشه بودند, ولى آلوده ) بابهترين شيوه به بحث و گفت وگو بپردازيد.
همچنين مى فرمايد: (ادفع بالتى هى اءحسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كاءنه ولى حميم )فصلت /34 با نيكويى و خوبى به مقابله با آنان برخيز, چه اين كه اين شيوه موجب مى گردد تاآن كس كه با تو از در خصومت درآمده , دگرگون شود و دوستى , گرم و صميمانه گردد.
بدين سان اگر آزادى بيان در چنين محيطى صميمانه و گرم ـ كه روح تفاهم بر آن حاكم است ـ مـطرح باشد, بى شك با روح اسلام تطابق دارد و آن همان چيزى است كه شرع و عقل به دنبال آن هـسـتـنـد, بـويـژه در مـسـائل سـيـاسـى ـ عـقيدتى كه هرگونه نقد و اظهارنظر ـ تحت عنوان (نصح الائمه ) (29) ـ مورد ترغيب و تاءشارع قرار گرفته است .
ولـى اگر غرض افشاى سر و سست جلوه دادن پايه هاى نظام باشد, حكايت ازبيمارى درونى دارد كـه بـايد بشدت از گسترش و پيشرفت آن جلوگيرى شود, و گاه ممكن است به عمل جراحى يا قطع عضو فاسد شده منتهى گردد.
خداوند درباره اين گونه افراد بيمار (فى قلوبهم مرض ) مى فرمايد: (واذا قـيـل لـهـم لاتـفـسـدوا فـى الارض قالوا انما نحن مصلحون .
اءلا انهم هم المفسدون ولكن لايشعرون )بقره /12-11 هـر گـاه بـه آنـان گـفـتـه شود انديشه هاى پاك و سالم را آلوده و تباه نسازيد, گويند:همانا ما اصـلاح طـلـبـان هـستيم , در حالى كه آنان در راه فسادگرى مى كوشند و شعورآن را ندارند كه موضع نادرست خود را درك كنند.
در جاى ديگر مى فرمايد: (و اذا جـاءهم اءمر من الامن اءو الخوف اءذاعو به ولو ردوه الى الرسول و الى اءولى الامرمنهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ولولا فضل اللّه عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا)نساء/83 هـر گاه خبرى خوش يا ناخوش ـ در رابطه با روند نظام ـ بشنوند بى درنگ آن راپخش مى سازند.
در صورتى كه اگر آن خبر را در دل نگاه دارند و با مسؤولان امر درميان بگذارند, هر آينه صحت و سقم آن ـ با امكاناتى كه در اختيار دارند ـ روشن مى گردد و اگر عنايت حق بر سر اين امت نبود, هـر آيـنـه بـيـشـتـريـن افراد سياه دل به دنبال شيطان رهسپار مى شدند و روزگار مسلمانان را سياه مى ساختند.
خـلاصـه سـخـن ايـن كه , اگر اظهارنظر, تواءم با روح تفاهم باشد, اسلام با شرح صدركامل از آن استقبال مى كند و اگر حاكى از توطئه پنهانى باشد, بشدت با آن مقابله مى كند .
اين , شيوه اى است پسنديده و تمامى نظامهايى كه بر پايه حكمت استوارند آن را مى ستايند و جز آن عمل نمى كنند.
2 ـ آزادى عقيده و دين در نظام دموكراسى ـ برابر تفسير غربى آن ـ مردم در انتخاب دين و مسلك (مذهب ) كاملا آزادند, تا هر آيين عقيدتى را كه پسنديدند اختيار كنند و اگرنپسنديدند رها كنند, يا تبديل دين نمايند يا بكلى از پيروى هر دينى سرباز زنند.پايبند بودن به دين در نظام دموكراسى مطرح نيست و با ديد جنبى و عرفى (كه ازعادات و رسوم محلى برخاسته ) به آن مى نگرد, لذا در چنين نظامى هرگونه تبديل دين يا خروج از مذهب , جرم شناخته نمى شود و تعقيب كيفرى ندارد.
آزادى دين , با اين گستردگى در هيچ آيين وحيانى پذيرفته نيست .
در همه اديان الهى , شريعت , واقعيتى است كه مردم به پذيرفتن آن ملزم مى باشند و سرپيچى ازآن تمرد شناخته مى شود و گاه تعقيب كيفرى دارد.
آزادى دينى در اسلام , به معناى تحمل پيروان ديگر اديان است كه آزادانه مى توانند به شعاير دينى خـود پـايـبـند باشند و مراسم مذهبى را طبق آيين خودانجام دهند و به احكام و آداب دينى خود عـمـل كـنـنـد, و حتى در احكام ازدواج وطلاق و غيره , چنانچه برابر آيين خود عمل كنند, مورد پذيرش اسلام است وترتيب اثر داده مى شود: (لـكـل قوم نكاح ) (30) , هر ملتى , مراسم ازدواج خود را دارند, يعنى اگر بر مذهب خود رفتار كنند, پذيرفته است .
(اءلـزمـوهـم بما اءلزموا به اءنفسهم ) (31) , آنان را به آنچه پايبندند, پايبند بدان يعنى پذيرفته و ترتيب اثر دهيد.
اسـلام حـتـى مـشركان را اجازه مى دهد تا به خانه خدا (مسجد) پناه بياورند, باشد تاسخن حق را بـشنوند و نرمشى در آنان به وجود آيد .
آن گاه وظيفه دولت است ازآنان حمايت كرده , تا به محل امـن خـود بـرسند. (32) معناى (لا اكراه فى الدين ) (بقره /256) همين است , زيرا دين كه بر پايه بـاوراسـتوار است , تحميل پذير نيست , جز آن كه بايد با دلايل متين , راه هدايت را ازضلالت روشن ساخت و در ادامه آيه آمده است : (قد تبين الرشد من الغى ).
الـبـتـه ايـن بدان معنى نيست كه اسلام , ديگر اديان معاصر را پذيرفته و همه را برصراط مستقيم بداند.
(ان الدين عنداللّه الاسلام ) آل عمران /19 يگانه دين حق نزد خدا اسلام است و بس .
(و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فى الاخرة من الخاسرين )آل عمران /85 هر كه جز اسلام دينى بجويد, از او پذيرفته نيست , و در نهايت زيان برده است .
آرى , اسلام پيروان ديگر اديان معاصر را پذيراست , ولى به حقانيت فعلى آنهاقائل نيست و هر كه جز اين پندارد, يا اسلام را درك نكرده , يا براى اديان , ريشه وحيانى قائل نيست و آن را تنها برخاسته از عرفها (عادات و رسوم ) محلى مى داند.
تفاسير غربى از دين , آن را جز پديده عرفى چيز ديگر نمى دانند, و مى پندارند دين يكى از نمودهاى رسـوم مـتداول محلى است كه به عادات و پندارهاى هر قومى بستگى دارد و عقيده به غيب كه از اصـول ديـن بـاورى اسـت , ريشه در خرافات باستانى كهن دارد كه بشر اوليه بر آن گمان بوده , و هـنـوز هـم در قـبـايل دور از مراكزتمدن اين گونه خرافات و باورها حكومت مى كند .
مى گويند انـسـانـهـا پـس از روآوردن به تمدن و زندگى مدرن , برخى باورهاى قديم خود را همراه با خود آوردنـد وكـم و بـيـش بـر آن بـاورهـا از جـمـلـه ديـن و ايـمـان به غيب هنوز پابرجا هستند, از ايـن رو,نـمـى تـوان يـكى را حق و ديگرى را باطل شمرد, همان گونه كه عادات و رسوم محلى هر قومى را نمى توان صواب و خطا دانست .
(كل يضرب على وتره ), هر كه نقش خويشتن بيند در آب ! ايـن اسـت جايگاه دين در زندگى از ديدگاه اهل فرنگ , كه اصالت آن را زير سؤال برده , يا اساسا پايه اى براى آن قائل نيستند .
اينك آيا فرنگ رفتگان خودباخته آكه خود را مسلمان مى دانند ـ بايد بـر همان ساز بگردند, يا آن كه به خود آيند, و ازدريچه واقع بينانه به دين و ايمان به غيب بنگرند؟ خود دانند! لـذا مـا نـبـايد پابپاى فرنگيان و خودباختگان آنان بچرخيم و ساز بزنيم .
دين در اين رقعه از زمين جايگاهى اصيل و ريشه اى وحيانى دارد و در متن حيات بشرى است و نمى توان آن را با ديد جنبى و كناره زندگى نگريست , چنان كه بيگانگان نگريسته اند! از ايـن رو, مـا بـر ايـن بـاوريم كه دين حق يكى بيش نيست , و همان يگانه صراطمستقيم به سوى سـعادت دنيا و عقبى است . (33)
دين يك امر اعتبارى نيست تا برحسب اعتبارات گوناگون , دگـرگـونى يابد, بلكه يك حقيقت عينى واقعى است كه راز سعادت در آن نهفته است و همه در جست وجوى آن مى باشند .
خداوندبه پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم ) مى گويد: (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعون يحببكم اللّه )آل عمران /31 در اين گونه آيات تاءكيد شده كه تنها راه سعادت در پيروى از شخص پيامبراكرم (ص ) و گزينش شريعت اسلام است .
(واتبعون هذا صراط مستقيم ) زخرف /61 از من متابعت كنيد, همين است يگانه صراط مستقيم .
(و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون )انعام /153 و ايـن يـگـانـه راه اسـتـوار اسـت , همان را دنبال كنيد و به راههاى ديگر نرويد, كه از راه حق جدا گشته , پراكنده مى گرديد .
اين سفارشى است كه خداوند فرموده تا افرادى متعهد و با پروا باشيد.
پـيـامـبر(صلی الله علیه و آله و سلم ) كسانى را كه به گمان خود نسخه هايى از تورات آورده , بر حضرتش عرضه داشتند, بشدت نكوهش نمود و فرمود: (شما را چه مى شود, چرا نسنجيده رفتار مى كنيد .
اين چيست ؟!) آن گاه اضافه نمود: (اگر اكنون , موسى (علیه السلام) حضور يابد, بايد از من پيروى كند.) در مسند احمد ـ با سندى صحيح ـ روايت مى كند, در چنين پيشامدى , حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم ) عمر را مورد خطاب قرار داده , در حال غضب , فرمود: (اءمـتهوكون فيها يا ابن الخطاب ؟! والذى نفسى بيده لقد جئتكم بها بيضاء نقية .
..لو اءن موسى (علیه السلام ) كان حى ا ما وسعه الا اءن يتبعنى ) (34) هر آينه دينى را كه آورده ام تابناك و پاك و ناآلوده است , حتى اگر موسى امروزمى زيست چاره اى جز متابعت از من نداشت .
ايـن فرمايش , كنايه از آن است كه ديگر اديان معاصر ـ گرچه ريشه وحيانى دارند آولى آلوده اند و نمى توانند سعادت انسان را تضمين نمايند.
ولى همين پيامبر ـ رؤوف و رحيم ـ كه با چنين شدتى با اين حادثه برخورد مى كند,با پيروان ديگر اديـان از در مـسالمت آميز درآمده , با آنان مدارا مى كند و هرگونه فشارى را بر آنان روا نمى دارد, چنان كه در مقاله (جامعه مدنى ) يادآور شديم وگوشه اى از عهدنامه يا اساسنامه تشكيل حكومت اسـلامى در مدينه راآورديم . (35)
و در مقاله اى جدا روشن ساختيم كه (جزيه ) (36) و (عدم تـساوى ديه ) مربوط به پيروان ديگر اديان است كه در جوار كشور اسلامى و تحت الحمايه آن قرار گـرفـتـه اند, ولى شهروندانى كه در پوشش دولت اسلامى قرار دارند, با ديگرشهروندان مسلمان تـفـاوتـى نـدارنـد. (38) گـزيده سخن آن كه , مدارا كردن و تحمل گرم و صميمانه نسبت به شـهـرونـدان پـيـروديـگـر اديـان , سياستى است كه اسلام آن را پايه گذارى كرده و بر آن استوار است ,ولى اين بدان معنى نيست كه پيروى از شريعت ساير اديان معاصر را تجويز كرده باشد و همه آنـها را راه سعادت بخش بداند و گرنه نمى فرمود: (و من يبتغ غيرالاسلام دنيا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين ).
لـذا تـنها ايمان خودسرانه به خدا سعادت بخش نيست , تا آن گاه كه از شخص پيامبر اسلام پيروى كـنـند و دستورات شرع مبين را كاملا اجرا كنند زيرا ايمان حقيقى و جويا شدن راه حق و رضايت الهى , در همين است و بس .
هر كه جز از راه اسلام جوياى حق باشد, حتما بيراهه رفته است .
3 ـ مساوات و برابرى از ايـن ويـژگـى نـظام دموكراسى , تنها شعار آن در گوشه و كنار جهان به گوش مى رسد, ولى حـقـيقت آن در متن اسلام قرار دارد, و از روز نخست با همين شعاربرخاسته از شعور, كار خود را آغـاز كرد و پيوسته ادامه دارد .
اسلام از اين هم فراتررفته و برابرى را براساس برادرى پايه نهاده و اين اساس بنيادين را هر چه بيشترمستحكم نموده است .
پـيـامـبـر اسـلام در پـيـامـهـاى سـازنـده خـود بـر دو امـر تـاءكـيـد مـى فـرمـود: بنيانگذارى يـك جامعه كاملاتوحيدى , كه همگى در زيرلواى توحيد به يك سو حركت كنند وپايه ريزى وحدت مـلـى براساس اخوت اسلامى .
آن حضرت در (منى ) پس از فتح مكه و پيروزى كامل اسلام , تمامى قبايل عرب را فراخواند و در (خطبه ) بلندى فرمود: (هـر آيـنه خداى شما يكى است و همگى از يك پدر هستيد .
امروزه خداوند به بركت اسلام , ننگ و عـار جاهليت را كه به نياكان افتخار مى جستيد, از شما زدود وهمه مردم همانند دندانه هاى شانه برابرند و كسى را بر كسى برترى نيست , مگر به مقدار تعهدى كه در راستاى انسانيت در وى يافت شود.) آن گاه آيه : (يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عـنـداللّه اتـقـاكـم ) (39) (حجرات /13) را ت فرمود. (40) 4 ـ تاءمين مصالح عامه و تضمين منافع همگانى اين يكى از اساسيترين دستورالعمل هاى نظام حكومت اسلامى است كه بايدبيشترين همت خود را در اين راه مبذول دارد, كه در شرح وظايف دولت در سايه عدالت اجتماعى حاكم , بدان اشاره شد.
5 ـ مردم , منشاء قدرت و مشروعيت نظام بـر اين اساس , مردم , منشاء قدرت و مشروعيت در تمامى زمينه ها هستند .
همه كارگزاران دولت در سـه بعد: قانونگذارى , اجرايى و قضايى و حتى مقام رهبرى ,قدرت و مشروعيت خود را از سوى مردم دريافت مى دارند و آراى عمومى يااكثريت قاطع , معيار مى باشد.
در بـخش نقش مردم در حكومت و حضور بالفعل آنان در صحنه هاى سياسى ,بتفصيل از آن سخن گفتيم و يادآور شديم كه مردم در همه زمينه هاى سياستگذارى دولت ـ مستقيم يا غيرمستقيم ـ نـقـش اول را ايـفـا مـى كنند, ولى بااين قيد كه بايد با رهنمود شرع باشد, يعنى معيارهاى كلى و اسـاسـى نـقش مردم رادر ابعاد سياست , در نظام حكومت اسلامى , كتاب و سنت تعيين مى كند و هرگونه تخطى از مرز شريعت , نامشروع شناخته مى شود.
از ايـن رو, مـنشاء قدرت و مشروعيت در نظام حكومت اسلامى , جنبه مردمى آوحيانى دارد و تنها مـردمـى مـحـض نيست و همين نقطه جدايى ميان حكومت مردمى (دموكراسى ) از دو ديدگاه اسلام و تفسير غربى است .
بـرخـى صاحبنظران كه از علوم حوزوى و دانشگاهى تا حدودى برخوردارند, درجهت مشروعيت دادن بـه نـظـام دمـوكراسى مطلق و عدم منافات آن با جامعه اسلامى , مساءله عدم رابطه دين با سياست يا كوتاه بودن انديشه دينى از دخالت درسياست را مطرح ساخته و افزوده اند كه جامعه اى كـه اسـلام بـر آن حـاكم است ومردم پايبند تعاليم دينى هستند, طبيعتا حكومتى را خواهانند كه احـكـام اسـلامـى را پـيـاده كـنـد, لـذا نـظـام دمـوكـراسى , خودبخود در چنين جامعه اى شكل خواهدگرفت .
آقاى محمد مجتهد شبسترى در گفت وگو با هفته نامه راه نو مى گويد: (دين اسلام آن طور كه در بسط تاريخى , خودش را نشان داده است , نظامهايى كه در همه عصرها بـتـوان بـا آن زندگى كرد نداشته است و هيچ دينى نمى تواند چنان نظامهايى داشته باشد و اصلا چـنين دعوايى معقول نيست و فقدان چنين نظامهايى براى هيچ دينى و از جمله دين اسلام نقص نيست .
چون اين دعوى باواقعيات زندگى مسلمانان انطباق ندارد و در عين حال صاحبان قرائت رسمى برآن پاى مى فشارند, اين پافشارى موجب بحران شده است .
چـگـونگى برنامه ريزى و قانونمند كردن توسعه و پيشرفت و اداره آن , كه امروزه ازوظايف اصلى حـكومت است , يك مساءله علمى و فنى است و با احكام فقهى قابل معين شدن نيست .
امروزه علم فـقـه و تعيين حلال و حرام فقهى نمى تواند برنامه حكومت را معين كند, در حالى كه در گذشته اين كار ممكن بوده است .
وى در پـاسـخ ايـن سـؤال كـه شيوه جديد زندگى چگونه سامان يافته كه با تعيين حلال و حرام نمى توان آن را مديريت كرد, مى گويد: (چند مشخصه اصلى براى اين شيوه جديد زندگى ذكر مى كنم :
1 ـ اين زندگى از اراده توانمند شدن و بهتر زندگى كردن انسان نشاءت مى گيرد.
2 ـ سراپاى آن به رشد علوم جديد طبيعى و اجتماعى بستگى دارد.
3 ـ صددرصد صنعتى است .
4 ـ با شيوه برنامه ريزى تحقق پيدا مى كند.
5 ـ قبول كثرت عقايد, آرا و احترام متقابل آنها, مشاركت سياسى همگان با تعقل جمعى و حكومت دموكراتيك , شرط لازم آن است .
6 ـ قانون , براى روند توسعه و پيشرفت ملى باشد نه تنها براى ايجاد نظم .
7 ـ مديريت علمى در تمامى زمينه ها.
8 ـ ديـنـدارى نـمى تواند پيشرفت و توسعه را در خود هضم كند و آن را به رنگ خوددرآورد, ولى توسعه منافاتى با ديندارى ندارد. (41) آقاى عبدالكريم سروش در همين زمينه مى گويد: (اگـر مـقـصـود از ديـنـى بودن سياست آن است كه جميع تدابير لازم در امر سياست وحكومت مستقيما در متن كتاب و سنت آمده است و ما آنها را از همان نصوص استخراج كرده ايم , اگر غرض از سـيـاست دينى اين باشد, سياست را نمى توان دينى دانست و معناى محصل و معقولى ندارد .
اما در نـهـايت , دينى بودن يا نبودن سياست ناشى از وضعيت جامعه است , جامعه رنگ خود را به همه شؤون خود ازجمله سياست مى زند .
جامعه دينى , دينى بودن خود را در حاكمان خود نيزمنعكس مـى كـند, يعنى از حاكمان خود مى خواهد كه به ارزشهاى دينى احترام بگذارد, و اگر حاكمان از ايـن كـار سـربـاز زنـند, رابطه مردم با ايشان برهم مى خورد.حكومت ميوه طبيعى اى است كه بر شاخسار جامعه ظاهر مى شود.) (42) در جا چند نكته درخور يادآورى است : اولا نـبـايـد انتظار داشت كه دين , مستقيما در سامان بخشيدن به زندگى انسانهادخالت داشته بـاشد و نظامى ارائه دهد كه براى يك عصر يا همه عصرها بتوان باآن زندگى كرد .
دين , اصولا در خـارج از مـحدوده عبادات , در هيچ بعدى از ابعادزندگى (سياسى , نظامى , فرهنگى , اقتصادى و غـيـره ) سـيستم خاصى ارائه نمى دهد, جز ارائه معيارهاى كلى تا انسانها خود, بر پايه همان اصول زنـدگى خودرا طبق روند روز و همگام با پيشرفت تمدن و شكوفايى علم و صنعت , سامان دهند, مـثلا در بعد نظامى , در جهت سامان بخشيدن و مدرن شدن آن دستورى ندارد, جز فرمان تقويت بنيه نظامى مطابق با مقتضاى زمانه .
اسلام از روز نخست همين شيوه را داشته و تنها فرمان داده است : (واءعـدوا لـهـم مـا اسـتـطـعـتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو اللّه و عدوكم وآخرين دونهم )انفال /60 آمـادگـى كـامل فراهم سازيد, و تا آن جا كه مى توانيد ايجاد نيرو نماييد و همبستگى مستحكم به وجود آوريد, به گونه اى كه مايه هراس دشمن باشد, و نيز ديگران كه ممكن است در سر خيال خام بپرورانند.
در تـقويت بنيه نظامى , از روز نخست اسلام بيش از اين نگفته و امروز نيز همين رامى گويد .
اين كـارشـنـاسان متعهدند كه بايد متناسب با وضع زمان به نيروى نظامى سامان دهند و اگر امروزه مـدرنـتـريـن سلاحها را فراهم سازند و در آرايش جنگى مؤثرترين نقشه ها را طرح كنند, دقيقا به دستور شرع عمل كرده اند.
پيامبر اسلام (ص ) كه خود تشكيل حكومت داد, با فرمان الهى بود, ولى درسياستگذارى ها در ابعاد مـختلف كشوردارى , طبق شيوه همان دوران باكارشناسان مربوط همواره در مشورت بود و بارها عبارت (اءشيروا على ) (43) (آخود را بيان داريد) را فرموده و تاريخ آن ضبط كرده است .
و گاه جـمـلـه (اءنـتم اءعرف بدنياكم ) (شما در سامان بخشيدن به شؤون دنيوى خود آشناتريد) بر زبان جارى مى ساخت .
بـنـابـرايـن , اگـر مقصود از ارائه دادن نظام , ارائه دادن سيستم و ساماندهى خاص است , هر آينه توقعى بيجا و انتظارى نارواست .
و اگـر مـقـصود, ارائه معيارهاى كلى و پايه هاى اساسى است , قطعا اسلام اين كار رابراى هميشه كـرده اسـت و همواره پابرجاست و هيچ گونه تغيير و تحولى دردستورات اصولى اسلام رخ نداده است .
از ايـن رو, بـايـد گـفـت كـه ارائه يـك نـظام حكومتى مشخص و ثابت از سوى اسلام امرى است غيرمنطقى و چنين نظامى هيچ گاه در منابع فقهى عرضه نشده است .
آنچه در منابع فقهى مورد اسـتناد قرار گرفته , تنها معيارهاى كلى و اصول ثابت است , اما تنظيم شكل اجرايى و سازماندهى حكومتى و ارائه يك نظام اسلامى ,بر عهده متخصصان و كارشناسان است تا بر پايه مقتضيات زمان سازمان دهند,و بر گرده تاريخ و روند آن واگذار شده است .
با اين بيان روشن گرديد كه فرض وجود شكل حكومتى ثابت و عدم امكان انطباق آن با مقتضيات و پـيـشـرفت زمان , سالبه به انتفاء موضوع است ! زيرا خودفرض كرده اند و خود اشكال نموده اند! و كسى چنين ادعايى نداشته و ندارد! لـذا بسى جفا است كه درباره اسلام چنين قضاوت ناروايى نمود تا چنين وانمودشود كه دستورات اسلامى امروزه كاربردى ندارد! آقاى مجتهد شبسترى در گفتار ياد شده مى گويد: (امـروزه علم فقه و تعيين حلال و حرام فقهى نمى تواند برنامه حكومت را معين كند, در حالى كه در گذشته اين كار ممكن بوده است .
..!) جـاى پرسش است كه آيا در تعيين اهداف و ارزشها و نشان دادن معيارها امروزه كاربردى ندارد و ديـروز كاربرد داشته , يا در اصل برنامه ريزى و تعيين مكانيزم آن ؟اگر منظور حالت دوم باشد, نه ديـروز و نـه امروز, علم فقه دخالتى نداشته و ندارد .
اگرمنظور حالت اول باشد, در همه دورانها جايگاه اول را داشته و دارد.
خـود ايشان در گفت وگويى كه در مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى دفتر تبليغات اسلامى قم (واحد فقه و حقوق ) انجام داده , مى گويد: (فـقـه مـى تـوانـد اهداف و ارزشها را بيان كند, اما شيوه ها و مكانيزمها را بيان نمى كند, بلكه علم شيوه ها و مكانيزمها را تعيين مى كند .
به عبارت ديگر, جايى كه حكم يا حق قابل تصور باشد, آن جا قلمرو فقه است و آن جا كه حكم و حق قابل تصور نباشد, جايى براى فقه نيست .
و از طرفى تعيين اهداف در چارچوب فقه , و كيفيت برنامه ريزى در چارچوب علوم قرار دارند.) وى سـپـس اضافه مى كند كه فقه و شريعت كه به اهداف ناظر است , همواره مى تواند با نظامهايى سازگار باشد و با نظامهايى سازگار نباشد .
لذا مى توان تصورنمود كه نظامهاى متعددى با اهداف شـريعت سازگار باشند. (44) لذا اين جنبه ايجابى و شمولى كه در اين گفت وگو آمده با جنبه سـلـبـى كه درگفت وگوى پيش آورديم , سازگار نيست ! و شايد محيط گفت وگو اين تفاوت راايجاب كرده باشد؟! ثانيا, از فقه و فقاهت چه قرائتى دارند؟ آيا فقه و فقاهت را در همان مسائل فرعى كه دستاوردهاى فـقـها از منابع فقهى است , و در 52 باب به طور منظم گرد آورده اند,محصور مى دانند, در حالى كـه دسـتـورالـعمل هايى است براى عامه مردم تا درعبادات و معاملات روزمره خود چگونه رفتار كنند .
و نبايد انتظار داشت كه مسائلى از قبيل توسعه و پيشرفت تمدن و سياستگذارى هاى متنوع كشورى و لشكرى وغيره در آن به طور تفصيلى درج شده باشد.
هـمـان گـونـه كه متذكر شديم , اسلام داراى يك سرى مبانى فقهى است كه براى همه و هميشه كـارساز است , و فقها از روز نخست تاكنون , بر اين شيوه اند تا مسائل مورد نياز روز را ـ كه در متن واقـعيت حيات حاضر فردى و اجتماعى قرار دارد آبررسى كرده , بر قواعد زيربنايى فقاهتى عرضه نـمـايـنـد و درستى و نادرستى وسازگار بودن يا نبودن آن را در پرتو آن ارزيابى كنند, از مسائل خانواده گرفته تابازار و جامعه و دولت و ابعاد سياستگذارى ها.
الـبته اين كار بر عهده فقهاى توانايى است كه از مسائل روز و نيازمندى هاى كنونى زندگى كاملا آگاه باشند و از طرف ديگر, بر قواعد و اصول و مبانى شريعت وقوف واحاطه كامل داشته باشند.
ايـن كـارى اسـت كه فقهاى سلف بخوبى از عهده آن برمى آمدند, و در متن واقعيات قرار گرفته , مـسـائل شـرعـى را ارزيـابى مى كردند .
فقهاى خلف نيز بايد بر همان منوال عمل كنند و در متن واقـعيات قرار گيرند و در پرتو قواعد اصولى شرع مسائل مورد نياز روز را در تمامى ابعاد زندگى از ديـدگـاه شرع بررسى كنند .
البته اگر خواسته باشند, همان دستاوردهاى سلف را تكرار كنند, پـاسخگوى نياز روز نخواهد بود واصولا قلمرو فقه و شريعت در تعيين اهداف و ارزشهاست , كه در بـرنـامه ريزى ها وطرح و مكانيزم آن در هر دوره بر روى معيارها و سازگارى آن با مبانى شريعت ياناسازگارى نظر دارد, كه در نقل گفتار اخير آقاى شبسترى بدان اشاره شد.
بـى گـمـان اين قواعد زيربنايى فقه , هيچ گاه از پاسخگويى به نيازهاى روز ـ در هردوره ـ ناتوان نـبـوده و نـيست و نيز هيچ گاه از سير جامعه و پيشرفت بشر در علم وصنعت و غيره جلوگيرى نكرده , بلكه همواره حامى و سازگار با آن بوده است .
درواقع , اسلام به آينده سازى بيش از هر چيز عنايت دارد و از جمود و ركود بشدت نفرت دارد.
مولا اميرمؤمنان (علیه السلام ) مى فرمايد: (اءدبوا اولادكم بغير اءدبكم فانهم خلقوا لغير زمانكم .
) فـرزنـدان خـود را بـه گـونـه زنـدگى خويش آموزش ندهيد, زيرا آنان براى دوران ديگرآفريده شده اند.
از امام صادق (علیه السلام ) پرسيدند تا لباس (پوشش ) اسلامى را وصف كند .
حضرت فرمود: (خير لباس كل زمان لباس اءهله .
) بـهـتـريـن و شايسته ترين پوشش ـ از نظر اسلام ـ در هر زمانه , پوششى است كه مردم همان زمان پسند كرده اند.
نيز درباره اسراف در لباس پرسيدند: آيا چند دست لباس داشتن اسراف است ؟حضرت فرمود: (نه .
اسراف آن است كه لباس بيرونى انسان همان لباس درون خانه باشد.)45از اين نمونه ها بسيار اسـت كه روشن مى سازد, اسلام در سامان دادن به زندگى روزمره انسانها كارى ندارد .
اين مردم هـسـتـنـد كه بايد طبق وضع زمان و متناسب باعادات و رسوم دوران , به زندگى خويش سامان دهند, تنها بايد اصول و مبانى اسلام را رعايت كنند و در تمامى دورانها شؤون اسلامى حفظ شود و به ابتذال كشانده نشود.
بنابراين , هرگونه قضاوت بدون دريافت ماهيت قضيه , برخلاف اصول تحقيق است .
همين اندازه بدانند, كتابهايى كه با عنوان سياست نامه تنها در دوران صفويه , علماو فقهاى بزرگ بـر مـبـانى اسلامى نوشته اند, بيش از 82 كتاب و رساله است كه نسخه هاى آن موجود و در دست تحقيق و چاپ و نشر است و چند رساله از آن به چاپ رسيده , و نيز امروزه و در عصر حاضر در ابعاد مـخـتـلف سياست و اقتصاد,كتابهايى بر دست تواناى دانشمندان اسلامى عرب و غيرعرب عرضه شـده و ايـن مـى رسـاند كه اسلام از لحاظ مبانى در تمامى ابعاد زندگى ديدگاههاى خاص خود رادارد و مى توان در هر عصر و دوره طبق مقتضيات زمان از آن استنباط نمود.
ثالثا تصور اين كه حكومت دينى به وضعيت جامعه بستگى دارد و حكومت ميوه طبيعى اى است كه بـر شـاخـسـار جامعه ظاهر مى شود.. .
تصورى بيش نيست .
كى وكجا چنين امرى تحقق يافته كه حاكمان تنها با خواست مردم ـ در معتقدات دينى ـ همسو باشند!؟ ايـن گـونـه مـسائل به جامعه شناسى مرتبط مى باشد كه پايه آن براساس تجربه هاى عملى ملتها و سـياستمدارها در تاريخ گذشته و معاصر است و هرگونه نظر دادن دراين قبيل مسائل سياسى ـ اجتماعى تاريخى , شاهد و زنده مى خواهد .
در گذشته وامروز حتى كشورهايى كه مردم مستقيما ـ فـرضـا ـ در انتخاب نوع حكومت و سران دولت نقش داشته باشند, جز در مسائل سياسى جهان , هـرگـز بـا مـردم هـمـسويى ندارند, و چه بسا با معتقدات دينى مردم به ستيز برخيزند, با آن كه بـرحـسـب ظـاهرانتخاب شدگان همان مردم اند .
امروزه در كشورهاى به اصطلاح جمهورى كه مـلـت مـسـلـمـان خواهان پياده كردن تعاليم اسلامى هستند, مى بينيم كه بشدت با آنان برخورد مـى شـود و هرگز تن به خواسته هاى دينى مردم نمى دهند. (46) لذا اين گونه گفتار كه ملت مـسـلـمـان طـبعا حاكمانى برمى گزينند كه اسلام را برجامعه حاكم مى سازند, و حكومت ميوه طبيعى است كه بر شاخسار جامعه ظاهرمى شود, به گفتار شاعرانه بيشتر شباهت دارد تا يك نظر واقع بينانه .
واقـعيت نشان داده كه مردم تا خود سرنوشت خود را كاملا در دست نگيرند و طبق رهنمود شرع , دقيقا حاكمانى كه واجد اوصاف شرع و عقل پسند باشند, انتخاب نكنند, هرگز نخواهند توانست به آرمانهاى مكتبى و عقيدتى خود, جامه عمل بپوشانند.
مـعـنى و مفاد (جمهورى اسلامى ), همان حكومت مردمى است كه بر دست مردم وطبق خواست مردم و در سايه تعاليم والاى اسلام تشكيل مى گردد .
اما اين كه چون ملت , مسلمانند بناچار رنگ خود را در حاكمان منعكس مى سازند و آنان را باخود همسو مى كنند, خيالى خام بيش نيست و اين اميد كه حاكمان خواه و ناخواه رنگ مردم را به خود مى گيرند, كاملا انتظارى بيجاست .
گزيده سخن
به علاوه , به مقومات ملى ومذهبى خود پايبند بوده باشند.
ولـى در تـفـسير غربى , راءى اكثريت به طور مطلق منشاء مشروعيت است و هيچ يك از ملاكهاى سه گانه (آزادى انديشه , اصالت فطرى و مقومات ملى و مذهبى )محدوديتى ايجاب نمى كند.
2 ـ آزادى در تـفسير اسلامى , به معناى فراهم بودن امكانات لازم براى بهره مندشدن آحاد ملت از حـقـوق حقه خود مى باشد, تا هر يك بتواند از حقى كه طبيعت براى او فراهم كرده به نحو احسن بـهره مند گردد .
اين گونه آزادى , طبعا محدوديت در چارچوب قانون را ايجاب مى كند تا مانع از تزاحم حقوق باشد.
از اين رو, آزادى انديشه و بيان در اسلام در صورتى است كه در سايه تفاهم و نقدپاك انجام گيرد و از هرگونه غرض و مرض به دور باشد و هتك نارواى حيثيت ,تجاوز محسوب مى شود.
ولى آزادى در تفسير غربى مطلق است , گرچه در عمل , شعارى بيش نيست .
نيز آزادى عقيده و دين در اسلام به معناى تحمل پذيرى است كه نسبت به پيروان اديان معاصر روا مى دارد, گرچه آنان را در اشتباه مى بيند.
ولى در تفسير غربى , دين و عقايد مذهبى جايگاهى ندارد, و آن را تنها برخاسته ازعرفها (عادات و رسـوم ) مـحـلـى مـى دانـد كه بسانى قابل تغيير و رها كردن است .
ازاين رو, دين در تفسير غربى هـيـچ گـونـه رابـطه اى با سياست حاكم ندارد و نمى توانددخالتى داشته باشد .
در صورتى كه از ديـدگـاه اسـلام , ايـن دين است كه معيارهاى سياست عادل را مشخص مى سازد و هرگز دين از سياست جدا نيست , لذا دين درسياست اسلامى جايگاه رفيعى دارد.
3 ـ بـرابرى و مساوات در اسلام , يك واقعيت ملموس است كه در برهه هايى اززمان كه اسلام ناب حاكم بوده , در عمل خود را نشان داده است .
هـمـچـنـيـن تاءمين مصالح عامه و منافع همگانى در اسلام , برپايه منطق حق وعدالت اجتماعى استوار است .
ولـى تا آن جا كه تجربه غربى نشان داده , منطق حاكم در همه زمينه هاى مصالح ومنافع و اجراى عدالت , منطق زر و زور است و بس .
4 ـ حـضور مردم در صحنه هاى سياست , از ديدگاه اسلام يك فريضه است وشركت فعال همگان در حـاكـميت و قدرت بخشيدن به هياءت حاكمه ـ كه برگزيدگان مردم اند ـ يك وظيفه ملى و ديـنى است و اين مردم هستند كه منشاءقدرت در همه زمينه هاى سياستگذارى كشورند .
البته با ايـن قـيد كه بايستى برمعيارهاى دينى استوار باشد و در سايه رهنمود شرع ـ در اصول و كليات ـ انجام گيرد و مردم , تعهدگونه و آگاهانه با مسائل برخورد كنند, نه با بى تفاوتى وناآگاهانه .
از ايـن رو, منشاء قدرت و مشروعيت سياسى در نظام حكومت اسلامى , مردمى آوحيانى است .
(به اين معنى كه مشروعيت حكومت وحيانى است و اقتدار حكومت و كارآمدى آن با پذيرش و انتخاب مردم تحقق پيدا مى كند).
ولى در تفسير غربى , منشاء قدرت سياسى مردمى محض است كه اين خودمهمترين نقطه جدايى ميان دو تفسير اسلامى و غربى از حكومت مردمى (دموكراسى ) به شمار مى رود.
5 ـ هـدف در نـظام حكومت اسلامى , تشكيل يك جامعه توحيدى و سالم است كه رابطه با خالق و خـلـق هـر دو مستحكم باشد و براساس پايه عدل استوار باشد .
دراين نظام , سعادت همان سلامت روابـط است , و منافع بايد بر همين اساس تاءمين گردد, كه اين خود تضمين كننده سعادت ابدى است .
ولى در ديگر نظامها, سعادت , تنها در تاءمين منافع و لذتهاى مقطعى است .
نقطه فارقه در اين جا در اين است كه اسلام به انسان با ديد يك آفريده جاويدمى نگرد, در حالى در ديگر مكتبها تنها همين زندگى دنيوى را مد نظر دارند.