نقش مردم درحكومت اسلامي وجامعه ي الحادي
نويسنده:آيت الله جوادي آملي
منبع:ولايت فقيه (ولايت فقاهت و عدالت)
منبع:ولايت فقيه (ولايت فقاهت و عدالت)
جامعه اي مي تواند قيام به حق داشته باشد كه زير بناي آن، اعتقاد عميق به معارف الهي باشد نه اقتصاد يا ديگر شؤون مادّي، زيرا دراين صورت، هدف قيام مردم ، ارضاء هواي نفس يا رفاه مادّي خواهد بود نه برقراري قسط وعدل و قانون الهي . قيامي حق است كه تنها براي خداي حقِّ محض واعتلاء كلمـﺓ الله باشد:
﴿كلمـﺓ الله هي العليا﴾1 ؛ چون فقط خداوند حق است وحق، تنها ازاوست و هرچه جزاو باطل است:﴿ الحق من ربّك﴾2 .
همان گونه كه مكتب حق، به صورت قرآن كريم و سنّت معصومين(عليهم السّلام) تبلور يافته وبرتمام مكاتب وقوانين جهان پيروز خواهد شد و حكومتش جهاني خواهد گشت، ملّتي پيروز مي گردد كه اوّلاً درشناخت حق، ((محقِّق)) باشد وثانياً درمقام عملِ به حق،((متحقّق)) گردد وجامه ي حق بر تن بپوشد وثالثاً همانند خود دين، داراي انسجام واتحاد وهماهنگي بوده، از اختلاف ونزاع و درگيري مصون باشد؛ چنانكه خداي سبحان درباره ي معجزه ي ختميّه ي قرآن مي فرمايد: ﴿ ولو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه إختلافاً كثيراً﴾3 ؛ اگر اين قرآن ازغير خداوند باشد، لازمه ي قطعي اش اختلاف و تناقض دروني است؛ درحالي كه اكنون هيچ گونه اختلاف و ناهمگوني دروني ندارد؛ زيرا برمحور حق، ونازل شده از سوي خداوند است.
بنابراين، ((اتحاد)) ازمهمترين علل پيروزي است و مقصود ازآن، صرف گردهمايي صوري وحضور درصحنه نيست، بلكه گذشته ازاجتماعات صوري وظاهري، لازم است دل ها به هم مرتبط و جان ها با يكديگر منسجم باشند(متحد جان هاي مردان خدا) واين اتحاد، وقتي دائمي وبي نقص خواهد بودكه برمحور مادّيات نباشد، بلكه براي رضاي خدا و برمحور حق قرار گيرد.
مسايل مادّي، نه تنها آرامش و انسجام نمي آورند، بلكه دير يا زود ، مايه ي تشتّت و پراكندگي و نا برابري خواهند بود. ازاين رهگذر، قرآن كريم، پيوند و انسجام دل ها را دراختيار خداوند دل آفرين دانسته، درباره ي اتحاد و الفت مؤمنين خطاب به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مي فرمايد:﴿ و ألّف بين قلوبهم لو انفقت ما في الأرض جميعاً ما ألّفت بين قلوبهم ولكنّ الله ألّف بينهم إنّه عزيز حكيم﴾4 ؛ يعني پروردگارمتعال ميان دلهاي آنان الفت برقرار كرد؛ تو اگر تمام ذخاير زمين را هزينه مي كردي تا ميان دل هاي آنان انس و الفت ايجاد كني، نمي توانستي؛وليكن خداوند ميان آنان الفت برقرار نمود؛ تحقيقاً خداي متعال، عزيز و حكيم است . منافع مادي و ذخاير و هرچند به دست با بركت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) تقسيم گردد و هر چند توسط تقواي مجسّم و عدلِ ممثّل، عادلانه توزيع شود، باز هم زمينه شِقاق فراهم است و اُلفتِ معهود در آيه حاصل نمي شود.
حاكميت دينِ حق و نظام اسلامي ، همانند هرنظام ديگري، با آرزوها تحقّق نمي پذيرد، بلكه حضور مردم و اتحاد آنان برمحور حق را مي طلبد. مردم ، با پذيرش دين اوّلاً و پذيرش ولايت حاكم اسلامي ثانياً، دين خدا را در جامعه متحقّق مي سازند وچنين مردمي اگر چه اندك باشند، خداوند نصر خود را به آنان مي رساند و در جنگ با بيگانگان ، همه ي معادلات رياضي و سياسي و نظامي را برهم مي زند:﴿ كم من فئهٍ قليلـﺓٍ غلبت فئـﺓ كثيرﺓً بإذن الله﴾5 انبياء الهي كه با عدّه اي خاص قيام كردند، با اين كه فاقد همه ي امكانات مادّي بودند و دشمنان آنان از همه ي امكانات مادّي برخوردار بودند، چون مؤمنين به قدر ميسور، به دستور خدا عمل مي كردند، خداوند سلاطين ستم و باطل را نابود مي ساخت؛ عدّه اي ازآنان را به صورت: ﴿ فأخذناه وجنوده فنبذنا هم في اليم﴾6 گروهي را: ﴿فخسفنا به وبداره الأرض﴾7 وبرخي را: ﴿سخرها عليهم سبع ليالٍ وثمانيـﺓ أياماً حسوماً﴾8
و جمعي ديگر را با ساير جنود الهي ازميان برد.پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) ومسلمانان ، ازكمترين امكانات جنگي ومادّي برخوردار بودند، ولي درهمان جنگ هاي نابرابر، خداوند آنان را ياري كرد واكنون نيز كه انقلاب اسلامي حكومتي ديني برپا كرده است، اگر مردم درصحنه نباشند وحضور جدي نداشته باشند، حتي اگر رهبر آنان درحدّ وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) باشد، نظام اسلامي سقوط مي كند.
رهبري مانند علي بن ابي طالب (عليه السّلام) كه جز شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) ، هيچ كس درروي زمين به عظمت علمي وعملي آن حضرت نمي رسد واز نظر شجاعت وسلحشوري وسياست نظامي نيز بي همانند است وپيروزي بيشتر جبهه ها به عهده ي آن حضرت بود، وقتي كه مردم با اوهماهنگ نباشند واو را نپذيرند، هرگز پيروز نمي شود. درسوره ي مباركه ((نور)) ، درباره ي حضور مردم آمده است:﴿إنّما المؤمنون الّذين امنوا بالله ورسوله وإذا كانوا معه علي أمر جامع لم يذهبوا حتي يستأذنوه إنّ الّذين يستأذنوك اؤلئك الّذين يؤمنون بالله ورسوله﴾9 ؛ يعني مؤمنان واقعي كساني هستند كه گذشته ازايمان به خدا وپيامبر، درمسايل اجتماعي نيز رهبران الهي خود را رها نكنند ودر اين زمينه، ازجهت ملاك حكم، تفاوتي ميان آنكه رهبر، پيامبر باشد يا امام معصوم يا جانشينان آنان را درعصرغيبت، وجود ندارد.
بنابراين، حكومت اسلامي هيچ گاه بدون خواست واراده ي مردم متحقّق نمي شود وتفاوت اساسي حكومت اسلامي با حكومت هاي جابر درهمين است كه حكومت اسلامي، حكومتي مردمي است وبرپايه ي زور و جبر نيست،بلكه براساس عشق وعلاقه مردم به دين وحاكم اسلامي صورت مي پذيرد وهرچه مردم ازاخلاق و معارف ديني بهره مندتر باشند وهرچه احكام ديني را بيشتر عمل كنند وهرچه ازاتحاد و همبستگي و الفت الهي برخورداري بيشتري داشته باشند، حكومت اسلامي نيز استوارتر ودر رسيدن به اهدافش موفق تر است وهيچ گاه نبايد تصورنمود كه اگر مردم با حكومت اسلامي نباشند واگر مؤمنان راستين كمر همّت نبندند،خداوند حكومت اسلامي را برپا مي دارد .بايد دانست كه نعمت الهي وفيض و نصرت خداوند، وقتي به ملتي مي رسد كه خود آنان خواهان سعادت خويش باشند وبه ياري دين خدا بشتابند: ﴿إنّ الله لايغيّر ما بقومٍ حتي يغيّروا ما بأنفسهم﴾10 ونيز خداوند،نعمت حكومت شايسته ي اسلامي را ازملتي بي جهت نمي گيرد ، مگر آن كه خود آنان درحفظ و حراستش كوتاهي كنند:﴿ بانّ الله لم يك مغيّراً نعمـﺓ أنعمها علي قوم حتي يغيّروا ما بأنفسهم﴾11.
عدّه اي معتقدند كه جهان هستي درهمين طبيعت محسوس ومادّي خلاصه مي شود وانسان نيز كه جزيي ازاين مجموعه است، سرنوشتي جز ميلاد و سرگذشتي جز مرگ ندارد؛ انسان بين ميلاد و مرگ خلاصه مي شود و همه ي موجودات جهان، دريك روز موجود ودر روز ديگر نابود مي گردند وپيش از ميلاد و پس ازمرگ، چيزي نبوده ونخواهد بود؛ مگر تطورات و تحولات مادّه؛ انسان پس ازمرگ خواهد پوسيد وطبيعت، با خاك بدن او همان خواهد كرد كه با ديگر موجودات نباتي و حيواني مي كند.
براساس اين (( جهان احساسي))، خوبي و بدي انسان و رفتار او هيچ نقشي درآينده اش ندارد ولذا درزندگي دنيايي به لحاظ عقايد ، اخلاق واعمال فردي ، نيازمند قانون نيست وازجهات ياد شده، بي قيد ورهاست؛ مگر آن كه طبيعت وزندگي طبيعي به ناچار او را محدود سازد. او آزاد است تا درحيطه ي مسايل شخصي ،با بدن خود، به دلخواه رفتار كند و در استفاده ازمنابع و مواهب طبيعي، هرگونه كه مي خواهد بهره مند باشد.شعار چنين افرادي، همان ((نان، مسكن، رهايي)) است؛ يعني سه چيزي كه حيوانات نيز نيازمند آن هستند.
امّا از آنجا كه بي قيدي ورهايي همه ي افراد درآن چه مي خواهند امكان پذير نيست، ناچارند كه درزندگي گروهي خود، قانوني داشته باشند تا به آزادي هاي بي حد وحصر آنان قيدي بزند وكيفيت برخورداريِ بدون مزاحمت هريك آنان ازطبيعت را مشخص نمايد؛ قانون جزايي هم بايد باشد كه متخلّفان و متجاوزان را تنبيه و مجازات كند تا توازن طبيعي اجتماع ازهم نپاشد. درچنين جامعه اي كه خدامداري، ارزش گرايي، وفضيلت خواهي ، نامفهوم و نادرست است، هركس كه زمام قانونگذاري را در دست بگيرد ، به نفع و سود مادّي وشخصي خود و بستگان خوني و نژادي خود قانونگذاري مي كند و اگر فرضاً درجامعه اي اينچنين، با حضور اكثريت و مانند آن، قانوني نسبتاً متعادل و عمومي جعل شود، درمقام اجراي اين قانون كه ازاهميت بيشتري برخوردار است، هيچ ضمانت اخلاقي ودروني براي اجراي قانون وجود ندارد؛ زيرا كسي كه جهانبيني اش، ﴿إن هي إلا حياتنا الدنيا نموت ونحيا﴾12
است و خواسته اي جز لذّت و رهايي بي حد و حصر ندارد، چرا خود را مقيّد به اجراي درست قوانين بداند و چرا دست از امكانات فراواني بردارد كه درسايه ي قدرت و اجراي نادرست قوانين مي تواند بدست آورد؟ چرا لذّت نقد را رها كند و چرا به حقوق ديگران تجاوز نكند؟
سيستم هاي قضايي و قوانين جزايي نيز هيچ گاه نتوانسته اند به تنهايي مانع تعدّي و تجاوز مردم و تخلّف زمامداران شوند وبهترين شاهد زنده ، جوامع غربي امروز است كه دراوج پيشرفت صنعتي وعلوم تجربي، ازبيماري هاي رواني وسوء استفاده هاي فراوان ازقدرت و حكومت ، درحال اغماست وبه خط پاياني خود نزديك گشته است.
مسأله ي علاقه به وطن و خوشنامي پس ازمرگ نيز نزد چنين جوامعي، يك امر عاطفي واحساسي است. اگر كسي هوش متوسطي داشته باشد وداراي اين بينش الحادي باشد كه پس ازمرگ، حيات ديگري نخواهد بود و او نيز رنج و لذّتي نخواهد داشت، براي پس ازمرگش هيچ كاري انجام نمي دهد وفقط به فكر لذّت نقد وحاضر است. البتّه ممكن است جوان يا نوجواني را خام كنند و به او بگويند پس ازمرگ تو، با پوستر و عكس، با مجلس گراميداشت وبا ...، خاطره و نام وياد تو را زنده نگه مي داريم، ولي وقتي او بالغ شد واندكي فكر كرد وبه گمان باطل خود، فهميد كه مرگ نابودي مطلق است وبراي انسان مرده و معدوم، هيچ فرقي نمي كند كه همه ي عالم درسوگ او بنشينند يا براي او شادمان باشند؛ او جز درموارد اجبار، هرگز تن به قانون نمي دهد وهرگز به اجراي درست قانون نمي پردازد؛ اگر چه آن قانون، براساس قسط وعدل تدوين شده باشد وتضمين كننده ي منافع همگان باشد.
يك انسان الهي، اگر تنها نيز زندگي كند، نيازمند قانوني براي نحوه ي زندگي و تأمين سعادت اخروي است. درنظام الحادي، جامعه، مقدّم بر قانون است؛ زيرا قانون، مولود تفكّر انديشوران جامعه مي باشد؛ ولي درنظام الهي واسلامي ، قانون ،مقدّم برجامعه است؛ زيرا ازناحيه خداي سبحان وبراي تأمين سعادت جامعه نازل شده است وبرهمين اساس، خداوند، اوّلين انسان يعني حضرت آدم (عليه السّلام) را فردي با قانون و داراي نبوّت آفريد تا هيچ گاه هيچ بشري بدون قانون سعادت بخش نباشد.
درروايتي ازحضرت صادق (عليه السّلام) كه دركتاب علل الشرايع و بحارالانوار نقل شده، آمده است كه اگر بيش ازدونفر درجهان نباشد، بدون شك يكي ازآن دو، امام وحجّت خداوند خواهد بود وآخر كسي كه درجهان مي ميرد، شخص امام است؛ زيرا اگر امام درروي زمين نباشد، مي توان برخداوند احتجاج كرد كه چرا مرا بدون حجّت خود وانهادي. (( قال أبو عبدالله (عليه السّلام) : لوكان النّاس رجلين لكان أحدهما الإمام وقال: إن اخر من يموت الإمام لئلاّ يحتجّ أحدهم علي الله عزّوجل تركه بغير حجّـﺓ))14 .
انسان ، مسافر الي الله است: ﴿ يا أيها الإنسان إنّكَ كادحٌ إلي ربّك كدحاً فملاقيه ﴾15 ؛پيوسته از داري به دار ديگر منتقل مي شود وازمرحله اي به سوي مرحله ي ديگر درحركت است وهمواره سير او با صيرورت دروني همراه است(نه مانند سير مكاني واقليمي دنيا) وچنين صيرورتي ادامه دارد تا به لقاء خداوند نائل گردد وكسي كه چنين جهان بيني اعتقادي دارد، وقتي كه با همفكران خود جامعه را تشكيل مي دهد، هدفش اين نيست كه براساس ﴿إن هي إلاّ حياتنا الدّنيا نموت ونحيا﴾ 16، اززَهْرت حياتِ دنيا، هرچه بيشتر بهره مند باشد وهرچه افزون تر از آن لذّت برد، بلكه زندگي او برمبناي ﴿ المال و البنون زينـﺓ الحيوﺓ الدّنيا والباقيات الصالحات خيرعند ربّك ثوابا﴾17 تنظيم شده وبه دنبال باقيات صالحات وزندگي سعادتمندانه ي اخروي خود مي باشد؛ هدف او، درعين تأمين سعادت دنيا، ((لقاء الله)) است واصول ومباني حركتش وراه وصول به هدفش، همان است كه انبياء الهي ازسوي خالق و پروردگارش آورده اند وخط مشي او نيز به استناد همين ره آورد آسماني است.
درجامعه ديني و نظام الهي ، قانونگذار، معصوم ومصون ازجهل و خطاست؛ او منفعت طلب وسودجو نيست تابه سود فرد يا گروهي قانون وضع كند و دراين قانون ،عرب وعجم فرقي ندارند: (( ليس لِعربى علي فضلٌ))18 ؛ سياه وسفيد وسرخ تفاوتي با يكديگر ندارند: (( وأرسلت إلي الأبيض والأسود والأحمر))19 ؛ انسان ها مثل دندانه هاي شانه، يكسان ومساوي اند: (( النّاس سواء كأسنان المشط))20 .
درحوزه ي اجرايي نيز مجريان نخستينِ اين قانون، انسان هاي وارسته و معصومند ودرعصر غيبت نيز كارگزاران حكومت ديني، كساني هستند كه انگيزه ي حفظ قانون و عمل به آن را دارند وآن انگيزه ، ازهمان اعتقاد و اخلاق و عبادت ايشان برمي خيزد واگر بر اساس غفلت يا تغافل، شخص دنيا طلبي در جامه ي ديني درآمد وآخرت را با دنيا معامله كرد، مؤمنان متعهّدِ چنين جامعه ي ديني، اورا خلع جامه مي كنند وازقلمرو كسوت پوشان اسلامي و پيش كسوتان ديني طرد مي نمايند.
البته جهان ايده آلي كه هيچ نقص وگناهي درآن نباشد، فقط دربهشت است؛ چرا كه همه ي اهل بهشت،معصومند:﴿ لا لغوٌ فيها ولا ثأثيم﴾21 . در بهشت، نه تنها كسي عمداً به حق ديگران تجاوز نمي كند، بلكه ازروي سهو و خطا نيز نسبت به سهم ديگران تعدّي ندارد وعصمتي كه انبياء واولياء (عليهم السلام) در دنيا دارند، مؤمنين ، ازسنخ همان عصمت را در بهشت دارند وبا حفظ مراتب، همگي، عالِم عادل و معصومند؛ آنان اهل تباهي نيستند.
رسيدن به چنين عالَمي كه سراسر خوبي وپاكي و نور است، رايگان به دست نمي آيد. انساني كه بخواهد درعالم دنيا زندگي كند و با انجام وظايف ، به كمال اختياري خود برسد، بهترين راه معقول وميسور وي آن است كه قانون جامعه و فرد را تنها از ذات اقدس خداوند دريافت كند و مجريان نخستين آن قانون ، انسان هاي معصوم و خليفـﺓ الله باشند و پس ازآنان، اسلام شناسان وارسته وعادل و با انگيزه ي الهي، قانون الهي را بفهمند و تفسير و اجرا كنند؛ البته چنين نظامي در دنيا، قهراً ضايعاتي نيز خواهد داشت، امّا اين چنين نظام حق مداري، با حداقل ضايعات همراه است.
اسلام براي اين كه نظام الهي ازهرگزندي محفوظ بماند، مردم را نيز به عنوان ناظر ملّي موظّف كرده است واين گونه نيست كه مردم، فقط مشمول قانون باشند و ديگر هيچ سمتي نداشته باشند. اسلام ، مردم را ناظر حُسن اجراي قانون ديني و الهي قرار داده و امر به معروف و نهي ازمنكر را برهمه واجب كرده است و حتي عدّه اي ازفقيهان اماميّه مانند مرحوم محقّق حلّي ( رضوان الله عليه)، آن را بر همگان(( واجب عيني)) دانسته كه درهنگام قيام برخي براي انجام اين واجب، موضوع وجوب، نسبت به ديگران منتفي مي شود22 ، ولي معروف ميان فقيهان اسلامي اين است كه امر به معروف و نهي ازمنكر (( واجب كفايي )) است.
﴿كلمـﺓ الله هي العليا﴾1 ؛ چون فقط خداوند حق است وحق، تنها ازاوست و هرچه جزاو باطل است:﴿ الحق من ربّك﴾2 .
همان گونه كه مكتب حق، به صورت قرآن كريم و سنّت معصومين(عليهم السّلام) تبلور يافته وبرتمام مكاتب وقوانين جهان پيروز خواهد شد و حكومتش جهاني خواهد گشت، ملّتي پيروز مي گردد كه اوّلاً درشناخت حق، ((محقِّق)) باشد وثانياً درمقام عملِ به حق،((متحقّق)) گردد وجامه ي حق بر تن بپوشد وثالثاً همانند خود دين، داراي انسجام واتحاد وهماهنگي بوده، از اختلاف ونزاع و درگيري مصون باشد؛ چنانكه خداي سبحان درباره ي معجزه ي ختميّه ي قرآن مي فرمايد: ﴿ ولو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه إختلافاً كثيراً﴾3 ؛ اگر اين قرآن ازغير خداوند باشد، لازمه ي قطعي اش اختلاف و تناقض دروني است؛ درحالي كه اكنون هيچ گونه اختلاف و ناهمگوني دروني ندارد؛ زيرا برمحور حق، ونازل شده از سوي خداوند است.
بنابراين، ((اتحاد)) ازمهمترين علل پيروزي است و مقصود ازآن، صرف گردهمايي صوري وحضور درصحنه نيست، بلكه گذشته ازاجتماعات صوري وظاهري، لازم است دل ها به هم مرتبط و جان ها با يكديگر منسجم باشند(متحد جان هاي مردان خدا) واين اتحاد، وقتي دائمي وبي نقص خواهد بودكه برمحور مادّيات نباشد، بلكه براي رضاي خدا و برمحور حق قرار گيرد.
مسايل مادّي، نه تنها آرامش و انسجام نمي آورند، بلكه دير يا زود ، مايه ي تشتّت و پراكندگي و نا برابري خواهند بود. ازاين رهگذر، قرآن كريم، پيوند و انسجام دل ها را دراختيار خداوند دل آفرين دانسته، درباره ي اتحاد و الفت مؤمنين خطاب به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مي فرمايد:﴿ و ألّف بين قلوبهم لو انفقت ما في الأرض جميعاً ما ألّفت بين قلوبهم ولكنّ الله ألّف بينهم إنّه عزيز حكيم﴾4 ؛ يعني پروردگارمتعال ميان دلهاي آنان الفت برقرار كرد؛ تو اگر تمام ذخاير زمين را هزينه مي كردي تا ميان دل هاي آنان انس و الفت ايجاد كني، نمي توانستي؛وليكن خداوند ميان آنان الفت برقرار نمود؛ تحقيقاً خداي متعال، عزيز و حكيم است . منافع مادي و ذخاير و هرچند به دست با بركت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) تقسيم گردد و هر چند توسط تقواي مجسّم و عدلِ ممثّل، عادلانه توزيع شود، باز هم زمينه شِقاق فراهم است و اُلفتِ معهود در آيه حاصل نمي شود.
حاكميت دينِ حق و نظام اسلامي ، همانند هرنظام ديگري، با آرزوها تحقّق نمي پذيرد، بلكه حضور مردم و اتحاد آنان برمحور حق را مي طلبد. مردم ، با پذيرش دين اوّلاً و پذيرش ولايت حاكم اسلامي ثانياً، دين خدا را در جامعه متحقّق مي سازند وچنين مردمي اگر چه اندك باشند، خداوند نصر خود را به آنان مي رساند و در جنگ با بيگانگان ، همه ي معادلات رياضي و سياسي و نظامي را برهم مي زند:﴿ كم من فئهٍ قليلـﺓٍ غلبت فئـﺓ كثيرﺓً بإذن الله﴾5 انبياء الهي كه با عدّه اي خاص قيام كردند، با اين كه فاقد همه ي امكانات مادّي بودند و دشمنان آنان از همه ي امكانات مادّي برخوردار بودند، چون مؤمنين به قدر ميسور، به دستور خدا عمل مي كردند، خداوند سلاطين ستم و باطل را نابود مي ساخت؛ عدّه اي ازآنان را به صورت: ﴿ فأخذناه وجنوده فنبذنا هم في اليم﴾6 گروهي را: ﴿فخسفنا به وبداره الأرض﴾7 وبرخي را: ﴿سخرها عليهم سبع ليالٍ وثمانيـﺓ أياماً حسوماً﴾8
و جمعي ديگر را با ساير جنود الهي ازميان برد.پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) ومسلمانان ، ازكمترين امكانات جنگي ومادّي برخوردار بودند، ولي درهمان جنگ هاي نابرابر، خداوند آنان را ياري كرد واكنون نيز كه انقلاب اسلامي حكومتي ديني برپا كرده است، اگر مردم درصحنه نباشند وحضور جدي نداشته باشند، حتي اگر رهبر آنان درحدّ وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) باشد، نظام اسلامي سقوط مي كند.
رهبري مانند علي بن ابي طالب (عليه السّلام) كه جز شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) ، هيچ كس درروي زمين به عظمت علمي وعملي آن حضرت نمي رسد واز نظر شجاعت وسلحشوري وسياست نظامي نيز بي همانند است وپيروزي بيشتر جبهه ها به عهده ي آن حضرت بود، وقتي كه مردم با اوهماهنگ نباشند واو را نپذيرند، هرگز پيروز نمي شود. درسوره ي مباركه ((نور)) ، درباره ي حضور مردم آمده است:﴿إنّما المؤمنون الّذين امنوا بالله ورسوله وإذا كانوا معه علي أمر جامع لم يذهبوا حتي يستأذنوه إنّ الّذين يستأذنوك اؤلئك الّذين يؤمنون بالله ورسوله﴾9 ؛ يعني مؤمنان واقعي كساني هستند كه گذشته ازايمان به خدا وپيامبر، درمسايل اجتماعي نيز رهبران الهي خود را رها نكنند ودر اين زمينه، ازجهت ملاك حكم، تفاوتي ميان آنكه رهبر، پيامبر باشد يا امام معصوم يا جانشينان آنان را درعصرغيبت، وجود ندارد.
بنابراين، حكومت اسلامي هيچ گاه بدون خواست واراده ي مردم متحقّق نمي شود وتفاوت اساسي حكومت اسلامي با حكومت هاي جابر درهمين است كه حكومت اسلامي، حكومتي مردمي است وبرپايه ي زور و جبر نيست،بلكه براساس عشق وعلاقه مردم به دين وحاكم اسلامي صورت مي پذيرد وهرچه مردم ازاخلاق و معارف ديني بهره مندتر باشند وهرچه احكام ديني را بيشتر عمل كنند وهرچه ازاتحاد و همبستگي و الفت الهي برخورداري بيشتري داشته باشند، حكومت اسلامي نيز استوارتر ودر رسيدن به اهدافش موفق تر است وهيچ گاه نبايد تصورنمود كه اگر مردم با حكومت اسلامي نباشند واگر مؤمنان راستين كمر همّت نبندند،خداوند حكومت اسلامي را برپا مي دارد .بايد دانست كه نعمت الهي وفيض و نصرت خداوند، وقتي به ملتي مي رسد كه خود آنان خواهان سعادت خويش باشند وبه ياري دين خدا بشتابند: ﴿إنّ الله لايغيّر ما بقومٍ حتي يغيّروا ما بأنفسهم﴾10 ونيز خداوند،نعمت حكومت شايسته ي اسلامي را ازملتي بي جهت نمي گيرد ، مگر آن كه خود آنان درحفظ و حراستش كوتاهي كنند:﴿ بانّ الله لم يك مغيّراً نعمـﺓ أنعمها علي قوم حتي يغيّروا ما بأنفسهم﴾11.
مردم درجامعه ي الحادي
عدّه اي معتقدند كه جهان هستي درهمين طبيعت محسوس ومادّي خلاصه مي شود وانسان نيز كه جزيي ازاين مجموعه است، سرنوشتي جز ميلاد و سرگذشتي جز مرگ ندارد؛ انسان بين ميلاد و مرگ خلاصه مي شود و همه ي موجودات جهان، دريك روز موجود ودر روز ديگر نابود مي گردند وپيش از ميلاد و پس ازمرگ، چيزي نبوده ونخواهد بود؛ مگر تطورات و تحولات مادّه؛ انسان پس ازمرگ خواهد پوسيد وطبيعت، با خاك بدن او همان خواهد كرد كه با ديگر موجودات نباتي و حيواني مي كند.
براساس اين (( جهان احساسي))، خوبي و بدي انسان و رفتار او هيچ نقشي درآينده اش ندارد ولذا درزندگي دنيايي به لحاظ عقايد ، اخلاق واعمال فردي ، نيازمند قانون نيست وازجهات ياد شده، بي قيد ورهاست؛ مگر آن كه طبيعت وزندگي طبيعي به ناچار او را محدود سازد. او آزاد است تا درحيطه ي مسايل شخصي ،با بدن خود، به دلخواه رفتار كند و در استفاده ازمنابع و مواهب طبيعي، هرگونه كه مي خواهد بهره مند باشد.شعار چنين افرادي، همان ((نان، مسكن، رهايي)) است؛ يعني سه چيزي كه حيوانات نيز نيازمند آن هستند.
امّا از آنجا كه بي قيدي ورهايي همه ي افراد درآن چه مي خواهند امكان پذير نيست، ناچارند كه درزندگي گروهي خود، قانوني داشته باشند تا به آزادي هاي بي حد وحصر آنان قيدي بزند وكيفيت برخورداريِ بدون مزاحمت هريك آنان ازطبيعت را مشخص نمايد؛ قانون جزايي هم بايد باشد كه متخلّفان و متجاوزان را تنبيه و مجازات كند تا توازن طبيعي اجتماع ازهم نپاشد. درچنين جامعه اي كه خدامداري، ارزش گرايي، وفضيلت خواهي ، نامفهوم و نادرست است، هركس كه زمام قانونگذاري را در دست بگيرد ، به نفع و سود مادّي وشخصي خود و بستگان خوني و نژادي خود قانونگذاري مي كند و اگر فرضاً درجامعه اي اينچنين، با حضور اكثريت و مانند آن، قانوني نسبتاً متعادل و عمومي جعل شود، درمقام اجراي اين قانون كه ازاهميت بيشتري برخوردار است، هيچ ضمانت اخلاقي ودروني براي اجراي قانون وجود ندارد؛ زيرا كسي كه جهانبيني اش، ﴿إن هي إلا حياتنا الدنيا نموت ونحيا﴾12
است و خواسته اي جز لذّت و رهايي بي حد و حصر ندارد، چرا خود را مقيّد به اجراي درست قوانين بداند و چرا دست از امكانات فراواني بردارد كه درسايه ي قدرت و اجراي نادرست قوانين مي تواند بدست آورد؟ چرا لذّت نقد را رها كند و چرا به حقوق ديگران تجاوز نكند؟
سيستم هاي قضايي و قوانين جزايي نيز هيچ گاه نتوانسته اند به تنهايي مانع تعدّي و تجاوز مردم و تخلّف زمامداران شوند وبهترين شاهد زنده ، جوامع غربي امروز است كه دراوج پيشرفت صنعتي وعلوم تجربي، ازبيماري هاي رواني وسوء استفاده هاي فراوان ازقدرت و حكومت ، درحال اغماست وبه خط پاياني خود نزديك گشته است.
مسأله ي علاقه به وطن و خوشنامي پس ازمرگ نيز نزد چنين جوامعي، يك امر عاطفي واحساسي است. اگر كسي هوش متوسطي داشته باشد وداراي اين بينش الحادي باشد كه پس ازمرگ، حيات ديگري نخواهد بود و او نيز رنج و لذّتي نخواهد داشت، براي پس ازمرگش هيچ كاري انجام نمي دهد وفقط به فكر لذّت نقد وحاضر است. البتّه ممكن است جوان يا نوجواني را خام كنند و به او بگويند پس ازمرگ تو، با پوستر و عكس، با مجلس گراميداشت وبا ...، خاطره و نام وياد تو را زنده نگه مي داريم، ولي وقتي او بالغ شد واندكي فكر كرد وبه گمان باطل خود، فهميد كه مرگ نابودي مطلق است وبراي انسان مرده و معدوم، هيچ فرقي نمي كند كه همه ي عالم درسوگ او بنشينند يا براي او شادمان باشند؛ او جز درموارد اجبار، هرگز تن به قانون نمي دهد وهرگز به اجراي درست قانون نمي پردازد؛ اگر چه آن قانون، براساس قسط وعدل تدوين شده باشد وتضمين كننده ي منافع همگان باشد.
جامعه الهي و مردم ِخدامدار
يك انسان الهي، اگر تنها نيز زندگي كند، نيازمند قانوني براي نحوه ي زندگي و تأمين سعادت اخروي است. درنظام الحادي، جامعه، مقدّم بر قانون است؛ زيرا قانون، مولود تفكّر انديشوران جامعه مي باشد؛ ولي درنظام الهي واسلامي ، قانون ،مقدّم برجامعه است؛ زيرا ازناحيه خداي سبحان وبراي تأمين سعادت جامعه نازل شده است وبرهمين اساس، خداوند، اوّلين انسان يعني حضرت آدم (عليه السّلام) را فردي با قانون و داراي نبوّت آفريد تا هيچ گاه هيچ بشري بدون قانون سعادت بخش نباشد.
درروايتي ازحضرت صادق (عليه السّلام) كه دركتاب علل الشرايع و بحارالانوار نقل شده، آمده است كه اگر بيش ازدونفر درجهان نباشد، بدون شك يكي ازآن دو، امام وحجّت خداوند خواهد بود وآخر كسي كه درجهان مي ميرد، شخص امام است؛ زيرا اگر امام درروي زمين نباشد، مي توان برخداوند احتجاج كرد كه چرا مرا بدون حجّت خود وانهادي. (( قال أبو عبدالله (عليه السّلام) : لوكان النّاس رجلين لكان أحدهما الإمام وقال: إن اخر من يموت الإمام لئلاّ يحتجّ أحدهم علي الله عزّوجل تركه بغير حجّـﺓ))14 .
انسان ، مسافر الي الله است: ﴿ يا أيها الإنسان إنّكَ كادحٌ إلي ربّك كدحاً فملاقيه ﴾15 ؛پيوسته از داري به دار ديگر منتقل مي شود وازمرحله اي به سوي مرحله ي ديگر درحركت است وهمواره سير او با صيرورت دروني همراه است(نه مانند سير مكاني واقليمي دنيا) وچنين صيرورتي ادامه دارد تا به لقاء خداوند نائل گردد وكسي كه چنين جهان بيني اعتقادي دارد، وقتي كه با همفكران خود جامعه را تشكيل مي دهد، هدفش اين نيست كه براساس ﴿إن هي إلاّ حياتنا الدّنيا نموت ونحيا﴾ 16، اززَهْرت حياتِ دنيا، هرچه بيشتر بهره مند باشد وهرچه افزون تر از آن لذّت برد، بلكه زندگي او برمبناي ﴿ المال و البنون زينـﺓ الحيوﺓ الدّنيا والباقيات الصالحات خيرعند ربّك ثوابا﴾17 تنظيم شده وبه دنبال باقيات صالحات وزندگي سعادتمندانه ي اخروي خود مي باشد؛ هدف او، درعين تأمين سعادت دنيا، ((لقاء الله)) است واصول ومباني حركتش وراه وصول به هدفش، همان است كه انبياء الهي ازسوي خالق و پروردگارش آورده اند وخط مشي او نيز به استناد همين ره آورد آسماني است.
درجامعه ديني و نظام الهي ، قانونگذار، معصوم ومصون ازجهل و خطاست؛ او منفعت طلب وسودجو نيست تابه سود فرد يا گروهي قانون وضع كند و دراين قانون ،عرب وعجم فرقي ندارند: (( ليس لِعربى علي فضلٌ))18 ؛ سياه وسفيد وسرخ تفاوتي با يكديگر ندارند: (( وأرسلت إلي الأبيض والأسود والأحمر))19 ؛ انسان ها مثل دندانه هاي شانه، يكسان ومساوي اند: (( النّاس سواء كأسنان المشط))20 .
درحوزه ي اجرايي نيز مجريان نخستينِ اين قانون، انسان هاي وارسته و معصومند ودرعصر غيبت نيز كارگزاران حكومت ديني، كساني هستند كه انگيزه ي حفظ قانون و عمل به آن را دارند وآن انگيزه ، ازهمان اعتقاد و اخلاق و عبادت ايشان برمي خيزد واگر بر اساس غفلت يا تغافل، شخص دنيا طلبي در جامه ي ديني درآمد وآخرت را با دنيا معامله كرد، مؤمنان متعهّدِ چنين جامعه ي ديني، اورا خلع جامه مي كنند وازقلمرو كسوت پوشان اسلامي و پيش كسوتان ديني طرد مي نمايند.
البته جهان ايده آلي كه هيچ نقص وگناهي درآن نباشد، فقط دربهشت است؛ چرا كه همه ي اهل بهشت،معصومند:﴿ لا لغوٌ فيها ولا ثأثيم﴾21 . در بهشت، نه تنها كسي عمداً به حق ديگران تجاوز نمي كند، بلكه ازروي سهو و خطا نيز نسبت به سهم ديگران تعدّي ندارد وعصمتي كه انبياء واولياء (عليهم السلام) در دنيا دارند، مؤمنين ، ازسنخ همان عصمت را در بهشت دارند وبا حفظ مراتب، همگي، عالِم عادل و معصومند؛ آنان اهل تباهي نيستند.
رسيدن به چنين عالَمي كه سراسر خوبي وپاكي و نور است، رايگان به دست نمي آيد. انساني كه بخواهد درعالم دنيا زندگي كند و با انجام وظايف ، به كمال اختياري خود برسد، بهترين راه معقول وميسور وي آن است كه قانون جامعه و فرد را تنها از ذات اقدس خداوند دريافت كند و مجريان نخستين آن قانون ، انسان هاي معصوم و خليفـﺓ الله باشند و پس ازآنان، اسلام شناسان وارسته وعادل و با انگيزه ي الهي، قانون الهي را بفهمند و تفسير و اجرا كنند؛ البته چنين نظامي در دنيا، قهراً ضايعاتي نيز خواهد داشت، امّا اين چنين نظام حق مداري، با حداقل ضايعات همراه است.
اسلام براي اين كه نظام الهي ازهرگزندي محفوظ بماند، مردم را نيز به عنوان ناظر ملّي موظّف كرده است واين گونه نيست كه مردم، فقط مشمول قانون باشند و ديگر هيچ سمتي نداشته باشند. اسلام ، مردم را ناظر حُسن اجراي قانون ديني و الهي قرار داده و امر به معروف و نهي ازمنكر را برهمه واجب كرده است و حتي عدّه اي ازفقيهان اماميّه مانند مرحوم محقّق حلّي ( رضوان الله عليه)، آن را بر همگان(( واجب عيني)) دانسته كه درهنگام قيام برخي براي انجام اين واجب، موضوع وجوب، نسبت به ديگران منتفي مي شود22 ، ولي معروف ميان فقيهان اسلامي اين است كه امر به معروف و نهي ازمنكر (( واجب كفايي )) است.
پي نوشت :
1.سوره ي توبه، آيه ي 40. 2. سوره ي هود(ع) ، آيه ي 17. 3.سوره ي نساء ، آيه ي 82.
4. سوره ي انفال، آيه ي 63. 5. سوره ي بقره، آيه ي 249. 6. سوره ي قصص، آيه ي 40.
7. همان ،آيه ي 81. 8 . سوره ي حاقه، آيه ي 7. 9. سوره ي نور، آيه ي 62.
10. سوره ي رعد، آيه ي 11. 11. سوره ي انفال، آيه ي 53. 12.سوره ي مؤمنون،آيه ي37.
13. سوره ي بقره، آيه ي 156.
14. بحار؛ ج 23،ص21،ح21و علل الشرايع؛ ج1،ص231،باب153،ح6(با اندكي تفاوت).
15. سوره ي انشقاق، آيه ي 6. 16. سوره مؤمنون، آيه ي 37. 17. سوره ي كهف، آيه ي 46.
18.بحار؛ ج 73، ص 350، ح 13. 19. همان؛ ج16،ص 324، ح 16.
20. همان؛ ج 75، ص 251، ح99. 21. سوره ي طور، آيه ي23.
22. سلسلـﺓ الينابيع الفقيهيه؛ ج9. ص 219.