![کمک امام به بانوي فقير کمک امام به بانوي فقير](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/37f24f86-1067-4519-bc2b-7806771fb8a1.jpg)
![کمک امام به بانوي فقير کمک امام به بانوي فقير](/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1111111110/MRMD08.jpg)
کمک امام به بانوي فقير
آقاي اسلامي تربتي (همسايه امام در قم) نقل مي کرد: روزي با امام خميني در حال رفتن به درس مرحوم شاه آبادي بوديم. فصل زمستان بسيار سردي بود. از کنار مدرسه ي حجتيه عبور مي کرديم. ديديم خانمي کنار رودخانه نشسته و پارچه و کهنه مي شويد. نمي دانم مال خودش بود يا کلفت بود.
مي ديديم که يخ هاي رودخانه را مي شکست و کهنه مي شست و بعد، دستش را از آب بيرون مي آورد و مقداري با دماي بدنش گرم مي کرد و دوباره لباس مي شست. امام، قدري به او نگاه کرد. بعد به من فرمود: «شما برويد. من، بعد مي آيم». عرض کردم: اگر امري هست، بفرماييد. گفتند: «نه، شما برويد» و خودشان ايستادند و به کمک آن خانم، لباس ها را شستند و کنار گذاشتند و چيزي هم يادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هر چه از ايشان پرسيدم قضيه چه بود، فرمودند: «چيزي نبود». بعد معلوم شد به آن گفته اند: «شما بياييد منزل ما، من دستور مي دهم آب گرم کنند و ديگر شما اين جا نياييد. با آب گرم، لباس بشوييد.»
منبع: مجله حديث زندگي
مي ديديم که يخ هاي رودخانه را مي شکست و کهنه مي شست و بعد، دستش را از آب بيرون مي آورد و مقداري با دماي بدنش گرم مي کرد و دوباره لباس مي شست. امام، قدري به او نگاه کرد. بعد به من فرمود: «شما برويد. من، بعد مي آيم». عرض کردم: اگر امري هست، بفرماييد. گفتند: «نه، شما برويد» و خودشان ايستادند و به کمک آن خانم، لباس ها را شستند و کنار گذاشتند و چيزي هم يادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هر چه از ايشان پرسيدم قضيه چه بود، فرمودند: «چيزي نبود». بعد معلوم شد به آن گفته اند: «شما بياييد منزل ما، من دستور مي دهم آب گرم کنند و ديگر شما اين جا نياييد. با آب گرم، لباس بشوييد.»
منبع: مجله حديث زندگي