نقدي بر نظريه هم گرايي در تشکيل حکومت جهاني امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اشاره
((مهدي فاطمي اگر بخواهد حكومت جهاني تشكيل بدهد، به قوم و قبيله خود (قريش و هاشميان) نيازمند است، در حالي كه اثري از اين عشيره، بر جاي نمانده، تعصب و همگرايي قومي وجود ندارد كه به وي ياري و كمك برساند، در نتيجه تشكيل دولتي جهاني ممكن نخواهد بود!)).
در مقاله تقديمي، نقدي بر اين نظريه داشته، گفتهايم: تنها تعصب برخاسته از مليّت نميتواند علت پيدايش يا زوال دولتها باشد بلكه گاه ((همدلي از همزباني بهتر است))!
گاه آرمانها و اهداف يكسان، ملل مختلف، از نژادها و زبانهاي گوناگون را، گرد هم آورده، به آنان يكپارچگي و همگرايي براي تشكيل حكومتي جهاني ميبخشد! خود ابن خلدون از چنين همگرايي، به همگرايي ديني آرماني ياد كرده، آن را قبول دارد.
پيشگفتار
پيشينه تاريخي اعتقاد به حضرت مهدي(علیه السلام)
باور به ((مهدي)) جزئي از تاريخ و فرهنگ مسلمانان گشته، به حدّي رسيده كه تمامي طوايف و مذاهب اسلامي بر آن اتفاق نظر دارند، گر چه در برخي ويژگيها و تطبيقهاي آن اختلاف رأي دارند، اما اختلاف اين انديشه در اذهان تمامي مسلمانان تأثيري ننهاده است، گو اينكه اهتمام چنداني به نگارش مطالبي در اين باره در كتابها به چشم نميخورد، اما صحيح بخاري و مسلم در اين مورد احاديثي دارند، گر چه روايات صريحي درباره مهدي نقل نكردهاند، ولي احاديث بسياري هست كه بر مبناي بخاري و مسلم براي صحت حديث، درست و صحيح به شمار ميآيند[1] به هر حال در اين دو كتاب آن قدر احاديث در رابطه با حضرت مهدي(عج) هست كه باور به ((وجود مهدي(عج))) از ديدگاه مسلمانان را تأييد ميكند، اين روايات در ضمن احاديث مربوط به عصر ظهور است.
بنابراين آنچه در تاريخ پژوهش در رابطه با اين موضوع پيدا نمودهايم، اتفاق نظر و اجماع علماء است كه سدّ محكمي در برابر كساني بوده كه ميخواستهاند در روايات حضرت مهدي(عج)، ايراد و اشكالي وارد كنند، گو اين كه تاريخداني مانند ابن خلدون درصدد مناقشه در اين باره بر آمده، شك و ترديدهايي را دامن زده است، نيز ابن تيميه از ابو محمد بن وليد بغدادي، انكار روايات حضرت مهدي(عج) را نقل كرده، در كتابي كه درباره حضرت مهدي(عج) نوشته، با وي به بحث و جدل پرداخته، هم چنين در كتاب منهاج السنة با او به مناقشه برخاسته است.[2]
اگر نقل ابن تيميه درست باشد، از ميان كساني كه بر آراي آنان دست يافتهايم، بغدادي نخستين كسي است كه پرسش هايي را در باره حضرت مهدي(عج) مطرح كرده، اما نبود كتاب و رسالهاي از وي در دست ما نشانگر نادرست بودن سخن ابن تيميه درباره بغدادي است. ميتوان سخن را چنين تصحيح كرد: مقدمه ابن خلدون نخستين اثري كه نگارنده آن درباره مهدي(عج) و مهدويت سخن گفته است. وي بوده كه راه اشكال را براي بسياري از
ايرادكنندههايي كه بعداً آمده و در مسئله مهدويت به ابن خلدون اعتماد كردهاند، باز كرده است. ابن خلدون كوشيده است خواننده را به چنين ترديدي وادار سازد كه بسياري منكر احاديث
مهدياند يا پيش از وي كساني بودهاند كه در احاديث مهدي(عج) خدشه وارد كردهاند ـ چنان كه سخن وي را خواهيم آورد ـ اما وي حتي نام يك نفر را نبرده است، لذا باعث شده سخن ابن خلدون، ادّعايي بدون دليل به شمار آيد، كه نتوان به عنوان اساس و مرجع در اين باره، بدان اعتماد و استناد كرد!
ابن خلدون و احاديث حضرت مهدي(عج)
بدان! مشهور ميان تمامي اهل اسلام در گذشته اعصار آن بوده كه ميبايد در آخر الزمان مردي از اهل بيت ظهور كند كه دين را ياري نموده، عدل را ظاهر كند...
در اين باره به احاديثي احتحاج ميكنند كه پيشوايان سخن گفته، اما منكران در اين باره سخن رانده، چه بسا به اخباري ديگر، با آن مخالفت كردهاند. متصوفه متأخر درباره مهدي فاطمي، استدلال و راه ديگري رفته، بر ((كشفي)) كه اصل طريقت ايشان است، اعتماد و استناد نمودهاند.[3]
در دنباله ابن خلدون، شرح حال برخي راويان احاديث مهدي را آورده، برخي از اين روايات را گفته، با مبناي اين قاعده كه ((جَرْح مقدّم بر تعديل)) است، در سند آنها مناقشه كرده، از اينرو اگر اشكال و ايرادي در برخي راويان موجود در سند ملاحظه كرديم كه اينان دچار غفلت شده يا حديث را خوب حفظ نكرده يا ضعف و سستي دارند و يا دچار سوء رأي هستند، به صحت حديث لطمه زده، آن را دچار كاستي و عدم اعتبار ميكند.
اما اگر ابن خلدون بخواهد اين قاعده و رويه را در پيش گيرد، اي بسا به مشكلات بسياري دچار شود، زيرا كمتر راوي پيدا ميشود كه تمامي علماي رجال وي را قبول داشته باشد. لذا با مبنا و طريقي كه ابن خلدون در پيش خواهد گرفت، احاديث صحيح بخاري و مسلم نيز دچار نقد و جرح خواهند شد، كه به ردّ بسياري از روايات اين دو كتاب خواهد انجاميد، اما ابن خلدون اين وضع را خوش ندارد، زيرا بر اين باور است كه روايات صحيح بخاري و مسلم را نميتوان دور انداخت، حتي اگر در اسناد آن، راوياني باشند كه جرح و نقد شدهاند! خود ابن خلدون نيز متوجه دوگانه گويي خويش [بين مبنا و پيامد باورش] شده ميگويد:
نگو كه چنين اشكالي متوجه رجال صحيح بخاري و مسلم است، زيرا امت اجماع نموده كه احاديث اين دو اثر را پذيرفته و بدان عمل ميكند. اجماع بزرگترين حامي و بهترين راه است اما به جز صحيح بخاري و مسلم چنين امتيازي را ندارند!
پس ازاين، 23 حديث درباره مهدي(عج) آورده، كه از گذر قاعده ((تقدم جرح بر تعديل)) نوزده روايت را ضعيف شمرده، چهار حديث را صحيح ميداند و در دنباله ميگويد:
((چنان كه ميبيني جز اندكي و كمتر از اين، خالي از نقد و جرح نيست!))
آن گاه قسمتهايي از سخنان متصوفه را درباره مهدي(عج) آورده، برخي از مطالب معماآميز و پوشيده در مورد تعيين زمان خروج وي را كه توسط صوفيان گفته شده، رمزگشايي كرده است، سپس به مناقشه درباره سخن عالمان بزرگ صوفي پرداخته است، مانند ابن عربي و ابن قيسي و ابن ابي واصل و ديگران. در دنباله ميگويد:
اين آخرين اطلاعات و دريافتهاي ما از سخنان متصوفه است، و همچنين آنچه محدّثان در باره اخبار مهدي آوردهاند. تا آن جا كه در توانمان بود، همه را گرد آورديم.
ابن خلدون پس از بيان اين مطالب، اشاره دارد: انديشه و باور به مهدي، با نظريهاي كه پيشتر ارائه كرده بود، همخواني ندارد. وي هنگامي كه از عمران [جامعه، فرهنگ و تمدن] نخستين و دولتها و ملك و خلافتهاي فراگير سخن گفته، بدين باور رسيده كه پيدايش دولتها بر اساس نظريه عصبيت (همگرايي) است:
((سخن و باور درستي كه ميبايست آن را بپذيري، اين است كه: فراخواني به دين يا حكومتي ممكن نيست مگر آن كه ((توان و قدرت همگرايي)) (عصبيت) وجود داشته باشد، تا بتواند دين يا حكومت موفق گرديده، ديگران قادر باشند از آن دفاع كنند، تا خواست خداوند در اين باره اجرا شود. پيشتر با دلايل قطعي كه به تو نشان داديم، چنين نظريهاي را استوار كرديم)).
سپس به تطبيق و همخواني اين نظريه با تأسيس حكومت، توسط مهدي منتظر ميپردازد و چنين باوري را بعيد ميشمرد:
عصبيت و همگرايي قومي فاطميها ـ بلكه تمامي قريش ـ [در آخر الزمان و عصر ظهور] در تمامي سرزمينها از بين رفته، امتهاي ديگري وجود دارند كه همگرايي آنان برتر از همگرايي قومي قريش است، حتي اگر بپذيريم در حجاز (در مكه) و ينبع (در مدينه) هنوز مدّعياني قريشي باشند... اگر ظهور مهدي درست باشد، دليلي وجود ندارد بتواند دعوت و فراخواني كند مگر به واسطه [همگرايي و عصبيت] قريش، تا خداوند دلهايشان را به هم پيوند زده، از مهدي پيروي كنند، تا وي بتواند شوكت و قدرت لازم را به دست آورد اما در غير اين صورت، به دليل براهين درستي كه بر شمرديم... چنين كاري نشدني و غير ممكن است.
در دنباله، اخبار و وضع كساني را گزارش ميكند كه ادّعاي مهدويت داشتهاند، بي آن كه اهل و قبيله نسبت به آنها تعصب داشته باشند، و در ميان قوم خويش، داراي قدرت و جاه و جلال گردند، در نتيجه سرنوشت اينان به هلاكت و نابودي خود و ديگران انجاميد. با توجه به اينكه اينگونه حركتها و جنبشها در نطفه خفه گرديده. ابن خلدون براي تأييد نظريه خويش، از اين گونه وقايع بهره جسته، رخدادهاي تاريخي را موافق و همخوان با ((انديشه عصبيت و همگرايي)) ميداند.
خلاصه نظر ابن خلدون درباره حضرت مهدي(عج)
1. ضعف روايات مهدوي و عدم شايستگي و توان براي اين كه انديشهاي عقيدتي گردد.
2. دروغ بودن ادّعاهاي متصوفه كه زمان و مكان خروج و قيام مهدي منتظر را تعيين ميكند. براي بطلان اصل باور مهدويت، ابن خلدون از اين ادّعاها بهره ميگيرد.
3. عدم همخواني باور به ((مهدي منتظر)) بانظريهاي كه ابن خلدون براي چگونگي پيدايش دولتها و حكومتها دارد، كه بر اساس عصبيت و همگرايي استوار است.
آنچه در اين مقاله بدان ميپردازيم، روشن كردن مورد اوّل و سوم است. وارد بحث دوم و مناقشه با ادّعاهاي متصوفه نخواهيم شد. در صدد پاسخ گويي به اين پرسش نيستيم كه هماهنگ نبودن گفتههاي متصوفه با واقعهاي، حكايتگر انديشهاي معينّ است و اگر سخنان آنها را بپذيريم، به انكار انديشه مهدويت خواهد انجاميد يا نه؟ و همچنين آيا تفسير كلام متصوفه درباره بيان زماني معّين براي قيام مهدي، همان زماني است كه مقصود ايشان است يا نه؟ چنان كه برخي گفتهاند.
ورود به اين مطالب، ما را وارد پژوهش و بررسي گسترده براي حل سخنان معماآميز متصوفه خواهد كرد تا بر راههاي رمزگشايي سخنان آنها دست يابيم، گر چه مشكل است پژوهشگران به نتيجهاي يكسان براي حل رموز ايشان برسند، زيرا نويسنده رمز ميتواند ادعا كند رمز گشايي پژوهشگران بيانگر گفته و مقصود وي نيست، از اين رو دست يابي بر نتيجهاي قانع كننده و مستدل در اين باره، سخت و مشكل است، مگر آن كه به طريقي يكسان براي حل اين رمزها برسيم.
مضاف بر اين، پاسخ گويي به اين گونه اشكالات و ورود به بحثهاي جانبي، ما را از اصل بحث و بيطرفي علمي كه ميبايد رعايت كنيم، بيرون ميبرد.
براي اين كه مقصود از به كارگيري نظريه عصبيت و همگرايي براي ردّ انديشه مهدويت روشن شود، ميبايد اصل نظريه ـ كه اساس برپايي هر دولتي، از نظر ابن خلدون است ـ بيان گردد.
نظريه عصبيّت از نگرش ابن خلدون[4]
جابري عصبيت را اين گونه تعريف كرده:
رابطهاي اجتماعي ـ روحي، آگاهانه يا ناآگاهانه كه افردا معّيني از گروهي را به هم ربط ميدهد و بر قرابت و نزديكي مادي يا معنوي استوار است. اين ارتباط مستمر بوده، هر گاه خطري پيش آيد كه افراد را، چه به گونه شخصي و چه گروهي تهديد كند، همبستگي آشكار شده، پيوند محكمتر ميگردد[5].
ابن خلدون معتقد است خاستگاه عصبيت و همگرايي، عاملي است كه انسان را از بيداد بر همنوعش باز ميدارد. مقصود از عامل زماني روشن ميگردد كه دوگانگي صفات موجود در آدمي كه سرشت و جبلّي فرد است، معلوم شود، بدين بيان: فرد از جهتي مخلوقي اجتماعي است كه بي نياز از همنوعش نيست، اما از جهت ديگر، طبيعت و سرشتش، تجاوز و بيدادگري است. هر كه چشم به مال برادرش داشته باشد، بدان دست درازي خواهد كرد، مگر آن كه عاملي وي را باز دارد. آياتي از قرآن به اين معاني اشاره دارد از جمله:
((و هديناه النجدين))[6]؛ ((فألهما فجورها و تقواها)).[7]
همچنانكه ويژگي و خصلت بيدادگري در فرهنگ عرب جاهلي وجود داشت.
((والظلم مِن شِيَم النفوس، فإنْ تجد ذا عفّةٍ، فلعلّة لايظلمُ)).
((ظلم و ستم از غريزه است! اگر كسي را پرهيزگار بيابي، به خاطر عللي است كه ستم نميكند))!
عاملي كه مانع بيدادگري است، دو نوع است:
1. عاملي دروني كه از وجود آدمي سرچشمه ميگيرد. ولي ظلم و تجاوز نميكند، زيرا آن را مخالف افكار و باورهاي فطري خويش ميبيند؛
2. عامل بيروني است، يعني حكومت و دولت كه تمامي شهروندان را مكلف ميكند به حقوق همديگر احترام بنهند.
ابن خلدون ميكوشد در هنگام بيان عامل، به توضيح عامل بيروني پرداخته، پا به حوزه عامل دروني ننهد، به اين بهانه كه خلق و خويي نيكو، فراتر از ويژگيهاي فردي انسان نيست و نميتوان آن را در قالبي جاي داد، چنان كه نميتواند به عنوان چارچوبي قانوني در اجتماع شناخته گردد.
أ) نياز به همگرايي (عصبيت)
جوامع مدني و شهري ـ به سبب وجود حكومت كه حافظ مصالح ملت است ـ براي در امان بودن از تهديدهاي داخلي ميان شهروندان، متكي به حكومت است، چنان كه حريم و محدوده مشخص شهر، موجب آسودگي خاطر است، و همچنين در صورت تهديد دشمن خارجي، سربازان حكومت وقت به دشمنان حمله خواهند كرد و آنها را از آنجا بيرون ميكنند.
اما در جوامع بَدَوي، وضع به گونه ديگري است، زيرا در اين جوامع، اگر بخواهند مانع ظلم و ستم مردم به همديگر شوند، متكي بر قدرت و صلابت بزرگ و رئيس قبيلهاند، چنان كه براي دفع دشمن خارجي[8] به حمايت جوانمردان و نجيب زادگان شجاع متكياند، اما دفاع از قبيله و فداكاري در اين راه، ممكن نخواهد بود مگر آن كه پشتيبان يكديگر، و از يك تيره و طايفه باشند.
ب) گسترش محدوده عصبيت
به همين گونه است دوستي و همبستگي، زيرا همگرايي هر كسي با دوستان و هم پيمانانش به خاطر الفتي كه در جان و روان به وجود خواهد آمد، باعث خواهد شد همچون ارتباطات نَسَبي و حَسَبي، همسايگان يا نزديكان انبوه و زياد گردند. دوستي كه بر اثر پيمان به وجود ميآيد، مانند دوستي و قرابت نَسَبي، حتي بهتر ازآن خواهد بود.
از اين رو جابري مجبور شده محدوده نسب از نظر ابن خلدون را گسترش داده، ((گردهمايي و تعهد به سبب مصالح مشترك)) را نيز در شمار نَسَب و حَسَب بر شمرد.
بنابراين نگرش و ديدگاه ابن خلدون، نَسَب فقط به سبب انتساب به نياكان و جدّي مشترك نيست، حال چه انتساب حقيقي باشد يا پنداري، بلكه مقصود از نَسَب در نگرش ابن خلدون انتساب موجود به گروهي معّين يا دستهاي است.[9]
كمي جلوتر روشن خواهد شد عامل همكيشي و گرايشهاي ديني، گاه برتر از همگرايي نَسَبي به سبب همخوني يا هم قبيلهاي است. گر چه نزديكي و قرابت نَسَبي، اهميت و تأثير بالايي در دستيابي بر رياست و حكومت دارد. دوستي و علاقه هر چه نزديكتر و بيشتر باشد، همگرايي افزونتر است، از اين رو همگرايي برادران، بزرگتر و بهتر از همگرايي عمو زادگان است، همچنين در نَسَبهاي ديگر.
بنابراين رياست بر قبيله از آن كسي است كه بر مردم قبيلهاش مسلط گردد اما اگر
همگرايي ديگري قويتر از هم قبيلهاي باشد كه به پشتيباني زعامت و رياست رئيس برخيزد، عامل پيشين اثر نخواهد داشت.
ج) برآيند همگرايي
همگرايي بر ميشمرد، زيرا قدرت و حكومتطلبي، از جمله اموري است كه سرشت و طبيعت آدمي بر آن است، حتي به كم و اندك آن بسنده نخواهد كرد و قانع نخواهد بود، اگر بر قدرت دست يابد، چشم طمع به قدرتي بالاتر و گستردهتر خواهد دوخت. در اين حال نيازمند قوم و همگرايي قبيلهاي خواهد بود تا به آن چه كه به آن اميد دارد، برسد، تا از آنها مدد گرفته، با قدرت و نيرويشان توانمند گردد. در مقابل، آنها نيز براي رسيدن به هدف، وي را كمك ميكنند، زيرا ميانشان همگرايي وجود داشته، همين عامل آنان را به كمك و مددرساني به هم وا ميدارد، علاوه بر اين كه در صورت گسترش قدرت هم قبيله، در نتيجه قدرتمندي تمامي افراد قبيله، رفاه و بهرهمندي به دست ميآورند.
پس از آن كه رهبر بر سرزمين جديد دست يافته، محدوده نفوذ و قدرتش گسترش يابد، وضع قبيله بهتر ميشود ـ زيرا همگي از يك تيره و طائفه بوده ـ براي دست يابي بر ملك جديد، رهبر را كمك كردهاند، در نتيجه به ميزان قدرت و محدوده حكومت شان، بر مواهب و نعمتهايي دست يافته، با سرازير شدن اموال و ثروت به طرف افراد قبيله، آرام آرام داراي زندگي مرفهاي ميشوند، اما رفاه و راحتطلبي بر تعصبات بَدَوي، ميزان وابستگي ميان افراد قبيله تأثير گذاشته، همگرايي و همبستگيشان را كم رنگ ميكند، در نتيجه نسلهاي بعدي چندان نيازي به همگرايي احساس نخواهند كرد؛ از اين پس، همبستگي كم و كمتر شده، به حدّ نابودي خواهد رسيد. با از بين رفتن همبستگي عشيرهاي، مردم، قبيله از دفاع و همچنين حمايت از قدرت حاكمه خويش باز خواهد ماند. لذا اين وضعيت فعلي آنها قبايل ديگر را، به طمع خواهد انداخت كه بر قدرت و ثروت آنها چنگ بيندازند و آنان را از بين ببرند، در نتيجه باعث ميشود مُلك و قدرتشان به دست ديگران بيفتد.
د) تأثير دعوت و نداهاي ديني بر همگرايي
همانگونه كه همگرايي قومي تأثيرگذار است، عامل و دعوت ديني، بر توان و قدرت دولت ميافزايد.
در اين مورد به دست آوردهاي فتوحات اسلامي استناد ميكند. شمار پيكارگران مسلمان در جنگ يرموك، سي هزار و اندي بود، در حالي كه جنگجويان رومي، چهارصد هزار نفر بودند. همچنين در جنگ قادسيه، سپاهيان ايراني حدود صد و پنجاه هزار نفر، اما مسلمانان سي هزار تن بودند. با اين وجود، مسلمانان توانستند بر سپاه كسري و قيصر چيره گردند، زيرا برخوردار از همگرايي ديني بودند كه اراده و همتشان را چند برابر افزوده بود.
ابن خلدون نمونههاي ديگري را ميآورد، از جمله آنچه براي ((موحّدون)) در مغرب عربي رخ داد و بر قبايل ((زناته)) چيره آمدند[10] و با نيروي همگرايي سرزمينهايشان را مالك گرديدند، زيرا جنبش مسلمين، با انگيزه قيام ديني بود، اما پس از آن كه انگيزه و همگرايي دينيشان را از دست دادند، ((زناته)) بر مسلمانان پيروز شدند، سپاه مسلمين پراكنده شد.
پس از اين ابن خلدون ميكوشد دائره اين نظريه را براي امتهاي پيشين بگستراند. ايشان نظريهاش را بر دعوت پيامبران عرضه ميكند و ادعا مينمايد انبيا در دعوت ديگران به سوي خدا فراتر از اين سنت حاكم نرفتند. وي براي اثبات نظر خود به روايت كتب صحيح استدلال ميكند[11] اما موجب شگفتي است كه اين احاديث را صحيح ميداند، زيرا بنابر مبناي توثيق و تضعيف ابن خلدون، اين روايت ضعيف است.
و همچنين ميگويد كه:
((پيامبران به كمك عشيره و قبيله شان، مردم را به سوي خدا دعوت ميكردند)).
شاهد سخن خود را اشخاصي كه در زمان بنيعباس، قيام كرده ميآورد كه مردم را، امر به معروف و نهي از منكر دعوت ميكردند، بيآنكه برخوردار از همگرايي قبيلهاي باشند.
مدّعيان چنين سخناني پي به آخر و عاقبت دعوت خود نبرده بودند. وسوسه بر آنها چيره و دچار پندار و خيال شده بودند، لذا اگر شيدا و ديوانه باشند آنها بايد درمان گردند، يا اگر هرج و مرج آفرين باشند، كشته و سركوب شوند و يا مورد تمسخر قرار گرفته، تأديب شوند.
ابن خلدون پس از بيان تأثير همگرايي در پيدايش دولتها، اشاره دارد: كه حتي همگرايي ميتواند موجب از بين رفتن دولتها و حكومتها شود، چون وقتي همگرايي يك دسته يا كساني با اصل و نَسَب واحد ضعيف شوند، دست حمايت و دفاع از مُلك و دولت خود خواهند برداشت، مهمترين عامل حفظ و پايداري حكومت، از بين خواهد رفت كه خطر نابودي حكومت را در پي داشته، موجبات انتقال قدرت را فراهم خواهد آورد.
ارتباط نظريه همگرايي با انكار مهدويت
همراه با ابن خلدون در اخبار مهدي(عج)
1. عملكرد دوگانه
2. عدم ذكر تمامي احاديث
3. وجود روايات درست
((اين روايات چنان كه ديدي، خالي از نقد نيست، مگر شمار اندكي)).
اين سخن، تأييدي بر اقرار ايشان به درستي برخي رواياتي است كه آورده، يعني چهار حديث از 23 روايت كه معادل 17% از تمامي اخبار است. اگر فرض شود رواياتي را كه از ذكر آنها خودداري كرده، استثنا ننموده، بلكه چنان كه از پژوهشگري مانند وي انتظار ميرود، تمامي را بررسي نموده است، يعني 580 طريق احاديثي را كه درباره مهدي(عج) و قيام ايشان است (و فقط در كتب اهل سنّت وجود دارد) بنابراين حساب احتمالي، ميبايد سندهاي صحيحي براي بيش از هفتاد حديث را در اختيار داشته باشد، حتي با در نظر گرفتن و مراعات قاعدهاي كه وي براي صحت احاديث بر آن اعتماد دارد [يعني جرح مقدّم بر تعديل است]. همين ميزان سندهاي صحيح، كافي است كه اين اخبار را از شمار اخبار آحاد بيرون برده، آنها را به حدّ تواتر برساند.[12] همچنين ميتوان به همين اندازه، حديث براي باور به انديشه عقيدتي بسنده كرد، مشابه بسياري ديگر از انديشههاي عقيدتي كه بر رواياتي با دلالت و رسايي ضعيفتر و با سندي نه چندان قوي و درست، بنا نهاده شده است. بنابراين بر روايات مهدويت به طريق اوْلي ميتوان تكيه كرد.
4. ايراد و اشكال مبنايي
((مشهور ميان تمامي اهل اسلام در طيّ اعصار گذشته...))
بنابراين هيچ تفاوتي ميان صحيح بخاري و مسلم ـ بنابر ادعاي ابن خلدون ـ و ميان اخبار مهدي(عج) از جهت اجماع وجود ندارد، زيرا فرض آن بود كه علت پذيرش احاديث، اجماع است كه در مورد روايات و باور به مهدويت نيز اجماع وجود داشته، امت بر تواتر اخبار آن
همرأياند. اما اگر مقصود ابن خلدون اين باشد كه باور به مهدي(عج) و احاديثي كه در اين باره وجود دارد، از اجماع برخوردار نميباشد، يعني در صغراي قضيه و در مقام اثبات، منكر اجماع است، گفته وي بر خلاف سخنان عالماني است كه در اين باره مطلب نوشتهاند. آنها اسامي برخي كساني را كه در مورد انديشه مهدويت، ادعاي اجماع كرده، يا كساني كه مدّعياند احاديث مهدي متواتر است نام بردهاند، در اين باره نزديك به سي تن از عالمان متخصص را ميتوان نام برد كه شايد ذكر نام و بيان سخنان ايشان، ما را از موضوع بحث بيرون ببرد.[13]
همخواني انديشه همگرايي با باور مهدويت
حتي ميتوان گفت حكومتها و دولتهاي معاصر نو نيز از چارچوب كلي نظريه ابن خلدون بيرون نيستند، زيرا هر انقلاب يا جنبشي بر ضد نظام حاكم، موفق نخواهد بود، مگر اين كه برگرفته از روح همگرايي باشد، تا اشخاص مختلف بتوانند براي هدفي واحد گرد هم آمده، براي پيروزي در جرياني محوري بكوشند، حال چه همگرايي ناشي از حَسَب و قرابت باشد يا برگرفته از گرايش ديني و مذهبي، حتي گردهمايي براي پروژهاي سياسي، كه احزاب و سازمانهاي حزبي معاصر بدان دست پيدا ميكنند. اين گونه اهداف سياسي مبتني بر چارچوب همگرايي است كه ميكوشد اهتمام و انديشه فرد به مصالح و منافع خود را كه با مصالح جامعه هماهنگ نيست از بين برده، به مصحلت انديشي گروهي و حزبي تبديل كند.
گرچه نظريه ابن خلدون تا اندازهاي درباره دولتهاي معاصر هماهنگ و درست است، اما آن را مصون از برخي ملاحظات و اشكالات نميكند. پيش از ذكر اين اشكالات شايسته است اشاره كنيم كساني كه در مورد ترديد ابن خلدون در باره انديشه مهدويت، باوي به بحث و جدل پرداختهاند، طبق بررسي اجمالي ما، فقط به مناقشه در باره اخبار همت گماشتهاند و به نقد باور وي نپرداختهاند كه ميگويد ((انديشه مهدويت، با نظريه همگرايي هماهنگ نيست)). ابن خلدون در مورد پيدايش عمران و تمدنها، بدين نظريه معتقد است.
اشكالاتي بر نظريه همگرايي:
1. جامعه اسلامي و جامعه بَدَوي
علاوه بر اين كه ابن خلدون بين جوامع بَدَوي و جوامع شهري متمدن، از لحاظ تأثير از همگرايي يا تأثير گذاري همگرايي بر آنها فرق نهاده ميگويد:
در جوامع شهري متمدن نيازي به همگرايي نيست، زيرا دولت از آن رو كه سبب و عامل اصلي پيدايش همگرايي است و داراي قدرت ميباشد، ميتواند تمامي نيازمنديهاي مردم را حمايت و پشتيباني كند. و همچنين همگرايي در جوامع شهري و متمدن، كمتر از جوامع بَدَوي است. با وجود تفاوت اساسي ميان هر دو جامعه (شهري و بَدَوي) توجيهي وجود ندارد كه سخن را در نيازمنديهاي زندگي بَدَوي، منحصر كرده، از نيازمنديهاي زندگي متمدن رويگردان باشيم، زيرا روشن است نظام اجتماعي اسلام بر اثر زمينه تغيير و اصلاحي كه در جوامع بدوي به وجود آورد، آمال و اهداف گستردهاي رواج داد، تا مسلمانان به طرف جامعهاي پيش روند كه در شيوههاي فكري و زندگي، متمدنتر باشد.
شايد بينياز باشيم دلايلي براي عدم امكان گسترش اين نظريه به غير جوامع متمدن بر شمريم، اما شايسته است اشاره كنيم كه اين برداشت و درك بي سبب نيست، چون ((جابري)) از سخن ابن خلدون ـ به هنگام طرح اين نظريه ـ فهميده: همگرايي ضرورتي است كه طبيعت زندگي جوامع بدوي آن را لازم ميگرداند. ايشان ميگويد:
((بنابراين همگرايي ويژه جوامع بدوي است و پديدهاي است كه دادههاي اجتماعي و اقتصادي حاكم در اين نوع تمدنها آن را لازم مينمايد)).[14]
چنان كه در جاي ديگر ميگويد:
((همگرايي فرايندي ويژه بدويت است، چون راههاي [هجوم بر] آنها باز است و براي دفاع از عشيره، نياز به همبستگي و ياري جوانان شجاع قبيله است)).[15]
تمامي آنچه برشمرديم، به معناي فقدان دليل براي تعارض و هماهنگنبودن نظريه سياسي و اجتماعي با انديشهاي عقيدتي و تاريخي ميباشد كه مسلّم است، به رغم آنچه ابن خلدون خواسته ترسيم نمايد.
2. ساختار دولتها بر پايههاي متفاوت
نظام سياسي عرب پس از اسلام كه به نام خلافت شناخته ميشد ـ البته تا پيش از تسلط معاويه بر حكومت و تبديل خلافت به سلطنت بنياميه ـ هرگز هماهنگ با نظريه ابن خلدون نيست. جابري در اين باره ميگويد:
ابن خلدون نظريهاش درباره حكومت را بر همگرايي بنا نهاده، از آن رو كه خلافت نوع خاصي از حكومت است و ويژه اسلام ميباشد، اثبات درستي و عموميت نظريهاش، نيازمند دليل است كه به مقتضاي همگرايي، خلافت به وجود آمد و توانا و قدرتمند گرديد، اما سپس به حكومت تبديل گشت[16].
در غير اين صورت ميبايد تأثير اين نظريه را ضمن ساختار سياسي بَدَوي ـ و نه ساختارهاي ديگر ـ تعيين كند.
3. ناهمگوني منافع عصبيت با مصلحتهاي ديني
همگرايي نَسَبي از همگرايي ديني به صورت مثبت (ايجابي) تأثير ميپذيرد، البته در صورتي كه هر دو داراي هدف و مصحلت واحد باشند، اما نگرش روشني در صورت تعارض مصالح
همگرايي نَسَبي با همگرايي برخاسته از دعوت ديني ارائه ننموده است، و فقط اشاره كرده كه همگرايي ديني بر توان و قدرت دولت ميافزايد؛ شاهد مثال در اين باره نبرد سپاهيان اسلام براي فتح مناطق فارس و روم، آورده است. بايد دانست افزايش توان احتمالي، در حال آميختگي مصالح همگرايي قبيلهاي با مصالح و منافع ديني يا دستكم عدم تعارض منافع است. در اين حال ميتوان گفت قدرت همگرايي ديني علاوه بر توان همگرايي قبيلهاي ميشود، چنان كه ابن خلدون فرضيهاش را در مثالهاي پيشين آورده است.
اما اگر به وجود اختلاف ميان منافع يا رويكردها و گرايشهاي قبيلهاي و ديني پي بريم، نظريه ابن خلدون در اين باره سخن نميگويد و هيچ اشارهاي در اين مورد در كلام ابن خلدون پيدا نميشود، در حالي كه بيان اين بحث ضروري بوده و تأثير بسياري در دگرگوني سرنوشت سياسي دولتها و حكومتهايي دارد كه بر اساس همگرايي بنا شدهاند. شاهد بر اهميت تعارض دعوت ديني با منافع قبيلهاي، وضعي است كه براي مهاجران نخستينِ صدراسلام پيش آمد، كه دست از همبستگي و تعصبات قبيلهاي برداشتند و در جنگهايي كه با مشركان در بدر و احد داشتند، با عشيره و پدران خود جهاد كردند. چنين وضعي به ما كمك ميكند پي به مسائلي ببريم كه ابن خلدون آنها را بيان نكرده، اين مسائل ميتواند بر توان يك گروه بيفزايد و در راه هدف برتر و والاتر از ديگر اهداف همگرايي، به آنها ياري رساند. اين اهداف گاه هماهنگ با همگرايي نَسَبي و قبيلهاي بوده، گاه مغاير با آن است.
4. ارتباط دعوت پيامبران با همگرايي
((ما بعث الله نبيّاً إلا في منعة مِن قومه)).
چنان كه باور دارد پيامبران در دعوت ديني شان، بر عشيره و همگراييشان تكيه زدهاند اما جهد و كوشش ايشان چندان موفق نبوده، زيرا ميتوان گفت:
نخست: هماهنگي اين نظريه با دعوت ديني، نيازمند دلايل قويتر و روشنتر از دلايل ارائه شده است، بلكه نيازمند تأويل و توجيه بسياري از رخدادهاي روشن تاريخي است. در اين باره شواهد تاريخي و قرآني بر حقيقت مهمي تأكيد دارد، و آن اين كه در درجه نخست، بيشتر پيامبران براي قوم و عشيره خود فرستاده شدند، نه اين كه براي اقوام ديگري فرستاده شده باشند كه از قوم خود براي پيروزي بر قبيله ديگر ياري و كمك بطلبند. آنچه قرآن از پيامبر اسلام(ص) نقل ميكند، تأكيدي بر اين مطلب است:
((و أنذرْ عشيرتك الأقربين))[17]
مهمترين مسائل بر سر راه پيامبران، غالباً ناشي از نزديكان و بستگان خودشان بودند. در اين باره شاهديم نخستين كساني كه در پي شكست دادن رسول خدا(ص) بر آمدند، قوم و عموزادگانش بودند اما پيامبر بر آنها به وسيله انصار پيروز شد كه قبلاً هيچ ارتباط و دوستي با پيامبر نداشتند يا در آغاز كار ارتباط سببي وجود نداشت. قرآن از ديگر پيامبران با ما سخن گفته كه پيامبران از نزديكان و خواص خود بدترين انواع اذيت و آزار را ديدند، مانند آنچه براي حضرت هود توسط قومش (عاد) پيش آمد، كه قرآن در اين باره ميگويد:
و اين [قوم] عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و فرستادگانش را نافرماني نمودند و به دنبال فرمان هر ستمگر دشمن حق، پيروي كردند! آنان در اين دنيا و روز قيامت، لعنت و نام ننگيني به دنبال دارند. بدانيد عاد نسبت به پروردگارشان كفر ورزيدند. دور باد عاد (قوم هود) از رحمت خدا و سعادت و خير![18]
نيز نصوصي روايي بسياري پيدا ميشود كه بر اين حقيقت تأكيد دارد. نخستين كسي كه دست به اذيت و آزار پيامبر زد، عمويش ابولهب بود. در سنن بيهقي آمده است:
طارق بن عبدالله بن محاربي ميگويد: روزي در محل كسب و كار بودم كه ديدم رسول خداـ (ص) ـ از بازار ((ذي مجاز)) ميگذرد؛ در حالي كه لباسي سرخ بر تن داشت. شنيدم فرمود: اي مردم! بگوييد لا إلا اِلا الله تا رستگار شويد. اما مردي در پي ايشان بود كه به طرف رسول خدا سنگ پرتاب ميكرد، در نتيجه پاهاي رسول الله را خوني شده بود. وي ميگفت: اي مردم! از سخن اين شخص پيروي نكنيد، زيرا دروغگوست! پرسيدم: وي كيست؟ گفتند: از فرزندان عبدالمطلب است. پرسيدم اين كيست كه با سنگ بدو ميزند؟ گفتند: عمويش ابولهب فرزند عبدالمطلب است.[19]
اين گونه روايات بسيار است.
دوم: ميتوان در دلالت روايتي كه ابن خلدون بدان اعتماد دارد، ترديد كرد، چون فقط در مسند احمد به نقل از مصادر روايي گزارش شده، گر چه اين مضمون، در مسند احمد و غير آن آمده است، اما به هر حال ميتوان بر استدلال ابن خلدون به اين روايت، خرده و اشكال گرفت، زيرا سند و دلالتش مشكل و ضعف دارد. بهتر است نص روايت به همراه سند ـ چنان كه آمده ـ نقل شود:
عبدالله، از اُبي، از امية بن خالد، از حمّاد بن سلمه و ابوعمر ضرير المعني، هر دو از حماد، از محمد بن عمرو، از ابوسلمه، از ابوهريره از پيامبر (ص) روايت ميكند: لوط به قومش گفت: اي كاش در برابر شما قدرتي داشتم يا تكيه گاه و پشتيبان محكمي در اختيار من بود. پيامبر فرمود: تكيه گاه و پشتيبان محكمي كه ميتوانست در اختيارش باشد، مقصود عشيره وي است. از اين رو پس از لوط، خداي عزّوجلّ هيچ پيامبري را مبعوث نكرد مگر اين كه ميان قومش، ارجمند و سربلند بود. ابوعمر گفت: خداي عزّوجلّ پس از لوط هيچ نبي را مبعوث نكرد مگر آن كه قومش پشتيبان وي بودند.[20]
مقصود از پشتيباني در اين روايت، حمايت و ياري شخص پيامبر در برابر دشمنان است، نه اين كه دعوت ديني كه به تبليغ آن ميپردازد، نيازمند پشتيباني يا ياري باشد تا بتواند در دعوت پيروز گردد و بدون ياري موفق نگردد. پس موضوع دعوت ديني و تبليغ رسالت اصلاً ارتباطي به وجود ياور و معين ندارد. شايد تأمل و درنگ در نص روايت، ما را از دليل آوردن براي اثبات درستي ادعايمان بي نياز كند.
ممكن است مقصود ابن خلدون آن باشد كه پيامبران بر مسند حكومت و قدرت تكيه زنند تا بر دعوت و جنبش سياسيشان موفق گردند، اما در صورتي كه بهرهمند از همگرايي نَسَبي تحت رهبري خويش باشند، ولي پيامبران چنين بهرهمندي را نداشتند، زيرا آنها گرچه دعوت خود را ميان قوم و عشيرهشان ميبردند، اما پا را فراتر از دعوت ديني نمينهادند و فرصت به حكومت و فرمانروايي بر قوم خويش نميشدند، مگر وقتي كه مردم اطراف پيامبر گرد آمدند، به ايشان ياري رساندند، با توان و نيرويي كه داشتند، از فرمانروايي پيامبر پشتيباني كردند اين فرض گرچه نزديك به گفتههاي ابن خلدون است، اما اثبات چنين مطلبي نيازمند تأويل بسياري از آيات قرآني و همچنين توجيه برخي شواهد تاريخي و نصوص روايي است كه منجر به معنايي خلاف ظاهر اين نصوص است و گاهي هماهنگ با ديدگاه ابن خلدون نيست.
5. ملاكهاي يكسان براي صحت احاديث
6. ارتباط همگرايي و مهدويت
بنابر آنچه در احاديث آمده، مهدي موعود(عج) در قيامش، بر دعوت ديني تكيه خواهد داشت، آن هم در جامعهاي كه آگاهي و فرهنگ ديني بيشتري از جوامع بدوي دارد. همچنين زماني ظهور خواهد كرد كه مردم آمادگي دارند دگرگونيهاي بسياري را كه به وجود خواهد آورد بپذيرند، كه همين وضع، براي امكان غلبه و چيرگي وي كافي است، گرچه فرض كنيم همگرايي [قومي و نَسَبي] فاطمي يا هاشمي وجود نداشته، يا حتي بالاتر فرض كنيم و بگوييم قيام مهدي(عج) بر ضد هاشميان يا حكومت فاطميان باشد. قيام مهدي(عج) بر دعوت ديني تكيه داشته، توانمندتر از همگرايي نَسَبي و انتسابهاي قبيلهاي است.
احتمال دارد ابن خلدون به سبب وضعي كه در آن به سر ميبرد، يا بر اساس شنيدهها، درباره باور مهدويت قضاوت كرده باشد؛ انقلابهاي بزرگي، گاه در سرزمينهاي اسلامي ـ به ويژه در مغرب عربي ـ رخ ميداد، يعني در منطقهاي كه ابن خلدون به خوبي شاهد، بلكه جزئي از تشكّلها و گرايشهاي سياسي آن بود كه سردمداران آن ادعا ((مهدويت)) داشتند كه رسول خدا(ص) از آنها در روايات وارده خبر داده است. اما ابن خلدون در قضاوت خويش، به گونه جدّي، در پي شناخت حقيقت مهدي موعود(عج) از راه ميراث حديثي اسلامي بر نيامد و اين كه او توسط خداوند ياري و پشتيباني خواهد شد، چنان كه آغاز دعوت
رسولاكرم(ص) چنين وضعي داشت و او بي آن كه بهرهمند از همگرايي قومش باشد، قيام كرد.
[شنيدههاي نادرست ابن خلدون، تجربهها و ادعاهاي دروغين مدّعيان با نام و بهانه مهدي، عدم شناخت كافي درست ابن خلدون از آموزهها و فرمايشهاي ديني، تفاوت بنيادين بين ساختار حكومتهاي قبيلهاي و شهري ـ چه در گذشته و چه اكنون ـ و دلايلي ديگري كه بر شمرديم، ثابت ميكند نظريه همگرايي نميتواند دليلي بر عدم امكان ايجاد حكومت مهدي فاطمي(عج) باشد].
پی نوشتها:
[1]. ر.ك به طور مثال به روايات بسياري كه حاكم نيشابوري درباره حضرت مهدي(عج) نقل كرده، در اخبار ملاحم و فتن نيز گفته كه: بنابر شرط شيخين [مسلم و بخاري] براي صحت، صحيحاند (المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفه،
ج 4، ص 553).
[2]. ابن تيميه، منهاج السنة النبوية، تحقيق دكتر محمد رشاد سالم، چ 1، 1406 هجري، ج 8، ص 256.
[3] . ابن خلدون، مقدمه، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 2000 ميلادي (اين مطالب در فصل پنجاه و دو از فصل سوم، با عنوان ((دول العامة والملك والخلافة والمراتب السلطانية)) است. به ذكر برخي قسمتها بسنده خواهيم كرد اما اشاره به منبع هر باور را وا خواهيم نهاد. خوانندگان اطلاعات بيشتر را از همين كتاب برگيرند.)
[4]. ابن خلدون نظريه همگرايي (عصبّيت) را در فصل دوم كتاب اوّل آورده، در بحث عمران [جامعه، تمدن و فرهنگ] نخستين، ملل وحشي، قبايل و احوالي كه در اين وضع پيش خواهد آمد. در فصل بعدي، بحث را كامل كرده، از دولتهاي فراگير و ملك و خلافت و مراتب سلطنت سخن ميگويد. ما منبع هر باور را جداگانه ذكر نكرده، خوانندگان ميتوانند به منبع مذكور مراجعه كنند.
[5]. محمد عابد الجابري، فكر ابن خلدون العصبية والدولة، بغداد، دارالشؤون الثقافية العامة، ص 245.
[6]. بلد، 10.
[7]. شمس، 8.
[8]. از آن رو كه اين قبايل در صحراها زندگي ميكنند و در اين گونه اماكن، ارزاق كم است، جنگ و نزاعهاي قبيلهاي بسيار رخ ميدهد، تا بر ارزاق و داراييهاي يكديگر دست يافته و از داشتههاي همديگر بهرهمند شوند.
[9]. فكر ابن خلدون العصبية والدولة، ص 260.
[10] . جنبش اسلامي در مغرب، در آفريقا در سدة پنجم.
[11]. روايت چنين است: ((مابعث الله نبياً إلا في منعة في قومه؛ خداوند هر پيامبري را برانگيخت، حمايت قومش را شامل وي گردانيد)).
[12]. ثامر هاشم العميدي، دفاع عن الكافي، مركز الغدير للدراسات الإسلاميه، چ 1، 1415 هجري، ج 1، ص 239.
[13]. دكتر محمد احمد اسماعيل المقدّم، المهدي و فقه أشراط الساعة، اسكندرية، دارالعالميه، چ 1، 1423 هجري، ص 130.
[14]. فكر ابن خلدون العصبية والدولة، صص 261 - 262.
[15]. همان، ص 256.
[16]. همان، ص 307.
[17]. شعرا، 214.
[18]. هود، 59 - 60.
[19]. بيهقي، سنن الكبري، بيروت، دارالفكر، ج 6، صص 21 - 20.
[20]. احمد بن حنبل، مسند احمد، بيروت، دار صادر، ج 2، ص 533.
[21]. محمد بن عمروبن موسي العقيلي، الضعفاء الكبير، تحقيق عبدالمعطي قلعجي، بيروت، دارالكتب العلميه، ج 1، ص 128.
[22]. محمد بن حبان، كتاب الثقات، دارالفكر، چ 1، 1398، ج 4، ص 40.
[23]. ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، چ 1، 1404، ج 1، ص 324.
[24]. محمد بن حبان، كتاب المجروحين من المحدثين، تحقيق محمود ابراهيم زايد، ج 1، ص 32.
[25]. عقيلي، الضعفاء الكبير، ج 4، صص 110 - 111.