دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم
نويسنده: دكتر عبدالوهاب المسيري
مترجم: زاهد ويسي
مترجم: زاهد ويسي
اشاره
از جانبي ادعاي ذلت، زبوني، انزواي هميشگي و زندگي مجبورانه در بيشتر برهههاي تاريخ ميكند و از جانبي ديگر مدعي قدرت فراتر از حد بشر و داشتن دستهاي پنهاني است كه حوادث و امور جاري را در بستري غير از حوزة معمول و متعارف سوق ميدهد.
با آن كه در حقيقت «اين چنين شيري، خدا هم نافريد»، اكنون تعجب در اين است كه چگونه چنين موجودي كه هيچيك از اعضا و جوارح آن با يكديگر همخواني ندارد، نه تنها توانسته است زنده بماند، بلكه زندگاني ديگران را نيز به خطر اندازد.
از اين رو است كه بررسي دقيق جوانب و جلوههاي گوناگون و متضاد اين پديدة منحصر به فرد، حتي به عنوان يك موضوع علمي، كاري بس دشوار و شايد غير ممكن جلوه كند. قضيه هنگامي حساسيتي ويژه مييابد كه پژوهشگر و انديشمندي كه قصد بررسي و تحقيق دربارة آن را دارد، يكي از طعمهها يا قربانيان آن باشد؛ زيرا از يك سو متهم است كه در بررسي و تحقيق خود، به شكل آگاهانه و عمدي، از يكي از طرفين موضوع ـ كه خودش يكي از آنها است ـ طرفداري كرده و تا حد سوء نيت نيز پيش رفته است و ممكن است بسياري از اموري را كه دربارة موضوع مورد تحقيق خود بيان كرده است، از اساس وجود خارجي نداشته، بلكه تراوشهاي دروني محقق باشد و ...
از سوي ديگر قربانيان و طعمههاي مذبوح و درد كشيدة اين مار هزارسر، بر اين باورند كه اگر كسي بتواند اين غدة نحس و بدخيم را بشناسد و از طبيعت و درون آن به شكل عيني خبر دهد، فقط آنها هستند و ديگراني كه از بيرون به بررسي آن ميپردازند، فقط كالبد و ظاهر آن را ميبينند كه ممكن است براي سرپوش گذاشتن بر نهانيهاي سمي و كشندة خود، آن را خوش خط و خال جلوه دهند. حقيقت اين است كه تا كنون نيز چنين كردهاند.
از آن چه گذشت معلوم ميشود كه آن چه امروزه بشريت و به شكل ويژه، مسلمانان از دست اين ظلم واقع شده و جنايت مسري ميكشند، امري است كه وجدان طبيعي و دست نخورده هر انساني را به درد ميآورد و دست كم در درون او، موج خروشان نفرت و بيزاري از آن را به جنبش در ميآورد. با اين حال، كاملاً آشكار است كه براي مهار اين سيل بنيان كن و توفنده، تنها نفرت و انزجار كافي نيست و بايد فرياد حق طلبانة قربانيان اين هيولاي خون آشام را به صورت مشتي آهنين و سلاحي آماده سرداد تا بدين ترتيب گوشهاي از اين ظلم واقع شده را از ميان برد و از استمارر آن جلوگيري كرد.
در اين راستا مسلمانان در صف مقدم قرار دارند و ناگزيرند رسالت رهاييبخش خود را مانند گذشته انجام دهند. بديهي است كه در اين راه دشواريها و ناگواريهاي فراواني وجود دارد؛ از اين رو راهكارها و رهيافتهاي گوناگوني مورد نياز است كه در هر زمان و مكاني، نوع خاصي از آنها را بايد به كار بست.
شناخت اين موجود، به شكلي دقيق و عالمانه، نخستين گام و بلكه مهمترين اقدام لازم در اين باره است؛ به گونهاي كه اين علم بتواند از يك نيات، خصايل، امكانها، توانمنديها و در مجموع ذات و ماهيت اين موجود را شناسايي كند و از سوي ديگر بتواند آمال، مقاصد و خواستههاي ما را از ظرح آه و آرزو به سطحي عملي و كارساز بكشاند. در اين صورت اميد ميرود با اين اقدام آگاهانه، راهي به سوي روشنايي باز شود و امكان برداشتن گامهاي استوار و مؤثر فراهم آيد.
كتابي كه قصد بررسي اجمالي آن را داريم، يكي از مهمترين و اساسيترين اقدامهاي عالمانهاي است كه در اين راستا صورت گرفته است و به يقين ميتوان گفت تنها كتاب جامع، مفيد و عالمانهاي است كه به دور از هر گونه قضاوت ابتدايي و پيش از محاكمه، همة جوانب و جلوههاي پيدا و پنهان اين شير بي يال و بي دم را به صورت مسلط و قاطع تجزيه و تحليل نموده و ويژگيها و مراتب ذاتي و وجودي آن را با دقتي خاص نمايان ساخته است و بديهي است كه موضوعي با اين همه ابهام و ايهام، نيازمند چنين كاري آگاهانه و مهم است؛ به ويژه آن كه خود ايشان و ساير مسلمانان هم عقيدهاش، هدف اصلي تيرهاي مسموم اين ديو ناپيدا و موجود هستند.
***
• دايرهالمعارف مفاهيم و اصطلاحات صهيونيستي؛ با نگاهي انتقادي (قاهره 1975 م.)
• ايدئولوژي صهيونيسم: بررسي يك حالت در جامعهشناسي معرفت (كويت 1988 م.)
• انتفاضة فلسطين و بحران صهيونيسم: پژوهشي در ادراك و كرامت (واشنگتن 1988 م.)
• كاذيب صهيونيستي از آغاز اسكان تا انتفاضة مسجدالأقصا (قاهره 2001م.)
• فلسطين بوده و خواهد بود: موضوعات اساسي شعر مقاومت فلسطيني 1960 ـ 1982 (قاهره 2001 م.)
• جماعتهاي مزدور يهودي: الگوي تفسيري جديد (قاهره 2002 م.)
• فروپاشي اسرائيل از درون (قاهره 2002 م.)
• از انتفاضه تا جنگ آزاديبخش فلسطيني: اثر انتفاضه بر كيان صهيونيسم (قاهره 2003 م.)
• پروتوكلها، يهوديت و صهيونيسم (قاهره 2003 م.)
• دايرهالمعارف مختصر دو جلدياي كه در اين نوشتار به توضيح آن ميپردازيم.
• افزون بر موارد ياد شده ايشان داراي دهها مقاله در زمينة شعر انگليسي و امريكايي، تمدن مدرن غربي و جنگ عرب و اسرائيل، همچنين دائيرهالمعارف بزرگ هشت جلدي يهود، يهوديت و صهيونيسم است كه در سال 1999 م. در قاهره چا و منتشر شده است و دايرهالمعارف مختصر، خلاصة كامل آن است كه از سوي خود ايشان صورت گرفته است.
***
اين دايره المعارف در دو جلد و هر كدام از آنها به سه بخش تقسيم شده است كه به صورت ذيل بيان ميشود:
جلد يكم:
• بخش دوم: فرهنگ جماعتهاي يهودي.
• بخش سوم: تاريخ جماعتهاي يهودي.
جلد دوم:
• بخش دوم: صهيونيسم.
• بخش سوم: اسرائيل؛ سرزمين دلخواه صهيونيسم.
در آغاز هر جلد، يك فهرست موضوعي شامل اجزا، موضوعات و مدخلها آمده و چنان به شكل منطقي مرتب شده است كه ميتوان كل دايرهالمعارف را به عنوان يك كتاب، مورد مطالعه قرار داد.
هر بخش دربردارندة چند موضوع و هر موضوع دربردارندة چند مدخل است كه هر يك به مطلب معيني اختصاص دارد و به اين صورت بيان ميشود:
جلد يكم:
• بخش دوم: 15 موضوع، 99 مدخل.
• بخش سوم: 18 موضوع، 192 مدخل.
جلد دوم:
• بخش دوم: 22 موضوع، 151 مدخل.
• بخش سوم: 15 موضوع، 159 مدخل.
بدين ترتيب، كتاب حاضر داراي يكصد و چهارده موضوع و حدود يكهزار مدخل است. از اين رو د اين جا براي اختصار، صرفاً موضوعات هر جلد به ترتيب ذكر ميشود و از بيان مدخلها يا تفصيل مطالب پرهيز ميشود:
جلد يكم
• بخش دوم: از نوسازي به پست مدرنيسم، سكولاريسم و امپرياليسم و اعضاي جماعتهاي يهودي، نوسازي و اعضاي جماعتهاي يهودي، آزادسازي و روشنگري، سرمايهداري و جماعتهاي يهودي، سوسياليسم و جماعتهاي يهودي، فرهنگهاي جماعتهاي يهودي، فولكور (غذاها و لباسها)ي جماعتهاي يهودي، هنرهاي جماعتهاي يهودي، ادبيات يهودي و صهيونيستي، ادبيات مكتوب به زبان بري، لهجههاي اعضاي جماعتهاي يهودي و زبان آنها؛ متفكران و فيلسوفان اعضاي جماعتهاي يهودي، جامعهشناسي، روانشناسي و جماعتهاي يهودي، تربيت و تعليم نزد جماعتهاي يهودي.
• بخش سوم: مسألة تاريخ يهودي، خودمختاري، خاور نزديك قديم، عبرانيها، عصر آبا و قاضيان، پرستش يسرائيل و هيكل، تواريخ مماليك عبراني، خاور نزديك قديم قبل از گسترش اسلام و پس از آن، فئوداليسم غربي و ريشههاي مسألة يهودي، فرانسه و امپراتوري مسيحي بيزانس، انگلستان، آلمان، اتريش، هلند و ايتاليا، يهوديان يديش: لهستان، اوكراين، روماني و مجارسان، روسية تزاري، اتحاد جماهير شوروي ايالات متحدة آمريكا.
جلد دوم
• بخش دوم: تعريف صهيونيسم، جريانهاي صهيونيستي، پيمان بيصدا ميان تمدن غربي و حركت صهيونيسم، گفتمان زيركانة صهيونيستي، تاريخ صهيونيسم، صهيونيسم غير از يهوديت مسيحي، صهيونيسم غير از يهوديت سكولار، صهيونيسم سكنا دهنده، صهيونيسم سكنا گزين (به شكل عملي)، تئودور هرتزل، صهيونيسم سياسي، صهيونيسم عام (يا صهيونيسم عمومي)، صهيونيسم كارگري، صهيونيسم قومي ديني، صهيونيسم قومي سكولاريستي، تلاشهايي براي تنگ كردن دايره صهيونيسم، سازمان جهاني صهيونيسم، لوبي يهودي و صهيونيستي، حركت صهيونيستي در ايالات متحدة امريكا، ماليات صهيونيستي، صهيونيسم، اسرائيل و جماعتهاي يهودي جهان، موضوع يهوديت در برابر صهيونيسم؛
• بخش سوم: مسألة هموارسازي دولت كارگزار صهيونيستي، استعمار سكناگزين صهيونيستي، جايگزين شدن استعمار سكناگزين صهيونيستي، كوچاندن و مهاجرت سكناگزين، نژادپرستي صهيونيسم، تروريسم صهيونيسم تا سال (1948 م.) تروريسم اسرائيلي از سال (1948 م.) سكناگزيدن و اقتصاد، توسعة جغرافيايي يا سيطرة اقتصادي؟، نظام سياسي اسرائيل، نظرية امنيت، بحران صهيونيسم، مسألة اسرائيل و فلسطين.
در آغاز جلد يكم، مفاهيم و مصطلحات اساسي، به صورت موضوعي و بر حسب تسلسل منطقي آنها ثبت وتوضيح داده شده است. اهميت اين مسأله به حدي است كه مؤلف از خواننده ميخواهد قبل از مطالعة دايرهالمعارف يا بهرهبرداري از آن، اين بخش را با دقت و توجه كامل مطالعه كند؛ زيرا به گفتة خود ايشان، اين قسمت، حوزة نظري همة مدخلهاي دايرهالمعارف را تشكيل ميدهد. در اين بخش براي استفادة آسان، نخست همة مفاهيم و مصطلحات به صورت الفبايي فهرست شدهاند و در كنار هر يك از آنها، شمارهاي گذاشته شده است تا خواننده با كمك آن بتواند در بخش ثبت موضوعي، اصطلاح يا مفهوم مورد نظر را به سادگي بيابد؛ براي نمونه اصطلاحِ «طبيعت / ماده» در بخش ثبت الفبايي در ذيل حرف «ط» آمده و در كنار آن، شمارة 13 گذاشته شده است؛ از اين رو خواننده براي آگاهي از اطلاعات موجود دربارة اين اصطلاح يا مفهوم، به شمارة 13 موجود در بخش ثبت موضوعي مراجعه ميكند. در پايان جلد دوم نيز فهرست الفبايي همة مدخلهاي دايرهالمعارف بيان شده است.
روش و رويكرد دايرهالمعارف
از اين رو اين دايرهالمعارف، كاري معرفتشناسانه است و آنچه دربارة يهود، يهوديت و صهيونيسم ميآيد، به طور دقيق به معناي تحقق دادن و اجراي عملي الگوها و روشهايي است كه در اين دايرهالمعارف به كار گرفته شده است.
الگوهاي تفسيري اساسي
ارتباط اين الگوها با يكديگر در سطحي معقول است و ميكوشد يهود، يهوديت و صهيونيسم را به عنوان يك حالت معين و خاص در سياق انساني جهاني قرار دهد؛ به عبارت ديگر ميكوشد يهود، يهوديت و صهيونيسم را يك حالت معين و مشخص قلمداد كند، نه يك امر مطلق. با اين حال الگوي تحليلي ميكوشد چشماندازهاي منحصر به فرد و خاص پديدههاي يهوديت و صهيونيسم را از قلم نيندازد. اينك خلاصهوار اين سه الگوي تفسيري بيان ميشود:
الف. رويكرد سكولاريستي امپرياليستي فراگير (شامل)
اين الگو از الگوي «جماعتهاي كارگزار»، داراي وسعت و عموميت بيشتري است؛ زيرا يهوديان را صرفاً در سياق اقليتها قرار نميدهد؛ بلكه آنها را در سياق و ساختار تمدن امپرياليستي غربي ـ كه بر سراسر جهان سيطره يافت ـ ميگنجاند كه اعضاي جماعتهاي يهودي نيز در بطن آن قرار داشت.
نويسنده در اين باره بر مرجعيت فلسفة غربي كه اشكال تك ساحتي مادي، به ويژه گرايشهاي فكري روشنگري نظير: داروينيسم، فرويديسم، ماركسيسم، نيچهگرايي، اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم و ... تكيه ميكند كه سيطرة سكولاريسم امپرياليستي فراگير را علم كرده است و آن را جهت ميدهد و رفته انسان را در برابر منطق عدد، مقدار و منفعت رام ميكند و مؤلف اين الگو را دربارة يهود به صورت عملي تطبيق داده است؛ به اين اعتبار كه آنان، حالت مشخصي را تشكيل ميدهند: يك اقليت قومي ديني كه در عصر سكولاريسم فراگير زندگي ميكنند.
از اين رو يهودي به عنوان يك انسان غربي مدرن سر بر ميآورد و اتفاقهايي كه براي او پديد ميآيد، (اختلاط، سكولاريزه شدن، از بين رفتن و ...) همان چيزي است كه در عصر جديد براي ميليونها نفر اتفاق ميافتد؛ از اين رو نويسنده، نسلكشي يوديان اروپا از سوي نازيها را در سياق عام مدن غربي قرار ميدهد؛ به اين اعتبار كه اين تمدن سكولار، قدرت را ميستايد و مصلحت خود را معيار واحد و تنها معيار موجود براي حكم دربارة پديدهها قرار ميدهد. به اين عنوان كه اين تمدن، امپرياليستي نژادگرا و خودمحور است (و به ديگر (جز من) صرفاً به عنوان يك مادة مورد استعمال نگاه ميكند؛ از اين رو چنان كه هيتلر دربارة اروپاي شرقي با عباراتي نظير: :سرزمين بكر» يا «صحراي مهجور» سخن ميگويد، صهيونيستها نيز از «ملت بيسرزمين» و «سرزمين بيملت» سخن ميگويند. آدمسوزي و نسلكشي نازيها، از كار افتادهها، كودكان، معلولان، كمونيستها، اسراي جنگي، و گاه زخميها و مجروحان آلماني و نيز يهوديان را در بر گرفت؛ به عبارت ديگر يهوديان جزئي از موضع عام نازيها در مورد همه كساني بودند كه ضد نازيها به شمار ميآمدند و اين هما منطقي است كه اروپاي استعماري را به حركت درآورد ا ميليونها انسان افريقايي سرخپوست را به بردگي كشاند و آنها را از بين ببرد؛ حتي آن را نيز توجيه كرد؛ از اين رو اين حرف درست است كه ميگويند: اگر هرتزل، ماركس صهيونيستها است (نظريهپرداز)، هيتلر، لنين آنها است؛ (يعني كسي كه آن را به يك واقعيت سياسي تبديل كرد).
ب. حلولگرايي كموني وحدتانگار
در اين دايرهالمعارف، اين الگو در برابر الگوي «توحيد و گذار» قرار ميگيرد و عقايد مشركانه چنين توصيف ميشود: عقايدي هستند كه ميكوشند خدايان را از آسمان به زمين آورند و آنها را در سياق مرجعيت مادي وارد كنند؛ به گونهاي كه در برابر قوانين طبيعي مادي زمين سر فرود آوردند. از سوي ديگر، انسان نيز بايد در برابر اين قوانين، سر تسليم فرود آورد؛ زيرا هنگامي كه خدايان چنين كاري ميكنند، او چگونه ميتواند از اين امر سرباز زند، البته بايد گفت كه گرايش مشركانه، با رويكرد سكولاريستي مادي طبيعياي كه همه چيز را به طبيعت (ماده) باز ميگرداند و هر گونه امكانگذار انساني را انكار ميكند تفاوتي ندارد. با اين حال، اديان توحيدي تلاشي هستند براي صعود دادن انسان به سوي خداوندي كه در آسمان است؛ (يعني تلاش براي وارد كردن انسان به حوزة مرجعيتگذار.)
از رهگذر اين الگو، در اين كتاب، عقيدة يهوديت و ميزان حلولگرايي كمونياي كه تا زمان سيطرة كابالا (گرايش صوفيانة يهودي) به آن راه يافته، تاريخنگاري شده است. بدين ترتيب ميتوان گفت كه اين الگو، مكمل الگوي قبلي و حتي با آن آميخته است؛ به گونهاي كه ميتوان گفت: سكولاريسم شامل، وحدت وجودي مادي است كه با وحدت وجود روحي فقط در اسم مبدأ واحد نهفته تفاوت دارد. آن چه در وحدت وجود روحي، خدا ناميده ميشود، در وحدت وجود مادي، طبيعت (ماده) نام دارد.
ج. جماعتهاي مزدور (كارگزار)
از اين گذشته، جماعت مزدور (كارگزار) صرفاً از لحاظ انسانيت، تكامل يابندة خود، مشخص نميشود، بلكه از حيث وظيفهاي كه انجام ميدهد، معين ميشود. يهوديان نيز به عنوان جماعتهاي مزدور در غرب، به حكم وظيفة خود، يك رابطة در هم تنيدة نفعگرايانه با تمدن غرب برقرار كردهاند.
از اين رو جماعت مزدور (كاگزار)، جماعتي است كه جامعه آنها را يا از خارج جذب ميكند يا از داخل، يعني از ميان اقليتهاي قومي، ديني يا حتي بعضي روستاها و خانوادهها به كار ميگيرد و وظايف گوناگوني به آنها واگذار ميكند كه بيشتر اعضاي جامعه، نميتوانند چنين كارهايي انجام دهند؛ زيرا اين وظايف يا بسيار پست و زننده است (فاحشهگري، ربا، رقص و احياناً بازيگري) يا نيازمند جرأت خاصي است (پزشكي، ترجمه، ايجاد امنيت، جنگ و ...) و ...
نشانة بارز رابطه جماعتهاي مزدور (كارگزار) با جامعه نفعگرايانه است؛ زيرا جامعه به آنها به عنوان وسيله مينگرد، نه هدف. از اين رو آنها، در ساية وظيفهاي كه انجام ميدهند، شناخته ميشوند، نه انسانيتي كه از آن بهرهمندند. اعضاي اين گونه جماعتها، معمولاً عناصر موجود در حركتها و ... هستند؛ از اين رو هيچگونه ارتباط و انتسابي ندارند و در حاشية جامعه زندگي ميكنند و در عين حال، جامعه براي حفظ استحكام پيوندهاي اجتماعي خود، آن را از خود دور نگه ميدارد. در نتيجه آنها در «گتو» به سر ميبرند.
به نظر ميآيد، شناخت اين الگوها، امكان درك ساختار كتاب و مباحث و مندرجات آن، به ويژه اصطلاحات و مفاهيم به كار رفته در آن را فراهم كند؛ در نتيجه در ادامة بحث، به پارهاي مطالب و محتويات كتاب پرداخته ميشود تا وضوح اين الگوها و ميزان صدق و حقانيت آنها بيشتر پديدار ميشود.
گذاري بر مطالب و محتواي كتاب
از اين رو پيش از پرداختن به موضوعات و مدخلها، فهرستوار به مفاهيم و مصطلحاتي كه پايه و اساس فهم جنبة نظري و عيني مسائل مربوط به صهيونيسم بويژه آنچنان كه در اين كتاب آمده است ـ را تشكيل ميدهد، ميپردازيم و از ميان 57 اصطلاح و مفهوم ذكر شده، به شرح مختصر چند مطلب بسنده ميكنيم.
اصطلحات و مفاهيم ذكر شده عبارتند از: اسرائيل / يسرائيل، تفسيريتر و غير تفسيريتر، گذار از سكولاريسم جزئي به سكولاريسم فراگير، انسان اقتصادي و انسان جسمي، امپرياليسم (ديدگاه معرفتي سكولاريستي امپرياليستي)، ساختار، ساختارِ سكناگزين اشغالگر، تاريخ يهودي و جماعتهاي آن، گذار و تعالي در مقابل حلول و كمون نوسازي و مدرنيسم و پست مدرنيسم، تركيب زمينشناسي تراكمي، ترانسفر (Transfer)، هدايت مادي، تفكيك و تركيب، توحيد، جريانهاي صهيونيستي، جماعت قومي، جماعتهاي مزدور (كارگزار)، جماعتهاي يهودي، حلوليت كمونيِ وحدت انگار، حوسلة (تبديلِ ... به وسيله)، دولت كاربردي، دولت صهيونيستي كاربردي، ديباچههاي مختلف صهيونيستي، سرمايهداري يهودي و طبقة كارگر يهود، شخصيت توراتي، شخصيت (و هويت) يهودي، ملت ارگانيك (فولك)، ملت ارگانيك دورانداخته شده، صهيونيسم و امپرياليسم و سكولاريسم فراگير، ساختار اساسي صهيونيسم فراگير، ساختار اساسي صهيونيسم فراگير يهودي شده، صهيونيسم قوي سكولاريسم و ديني، صهيونيسم سكناگزين و صهيونيسم سكنادهنده، صورت مجازي (آلي و ارگانيك)، طبيعت / ماده، سكولاريسم فراگير، جهاني شدن، هنر و فلسفة يهودي، قداست، ماشيح و مشيحانيسم، اصل واحد، مرجعيت گذار كننده و مرجعيت پنهان، مطلق و نسبي، الگوي ادراكي و تفسيري، الگوي تقليل دهنده، الگوي مركب، الگوي معرفتي، پايان تاريخ، وحدت انگاري كوني، وحدت انگاري مادي، وحدت وجود روحي و مادي، يهودي / صهيونيس، يهودي ملحد و يهودي قومگرا، يهود يديشي.
اكنون به شرح مختصر چند اصطلاح و مفهوم آن از ميان آنچه بيان شد، ميپردازيم:
ماشيح و مشيحانيسم:
اين عقيده، رهايي را در گرو انتساب به بني اسرائيل قرار ميدهد، نه انجام كارهاي خوب؛ از اين رو بر اساس پندار آنان، هر كس كه از نسل بني اسرائيل است، سهمي از رهاي خواهد داشت؛ البته اين امر با مفهوم خلاص و نجات در مسيحيت، اختلاف بنيادي دارد. زيرا مسيحيان، رهايي را براي هر كسي كه به مسيح ايمان بياود، صرف نظر از نژاد و خون، سزاوار ميدانند. اعتقاد به انحصاري بودن رهايي براي يهوديان به اين معنا است كه فقط آنان مقدسند و خداوند در آنها حلول كرده است. چنان كه مينمايد صهيونيسم هم سبك سكولاريستي مشيحانيسم است؛ زيرا حركت صهيونيستي را از راه تأسيس دولت صهيونيستي به جاي ماشيح و مملكت او قرار ميدهد.
تاريخ يهودي و جماعتهاي آن:
بر حسب اين تصور، تحول اعضاي جماعتهاي يهودي، محكوم به مراحل اين تاريخ است؛ البته مفهوم تاريخ يهودي (عام و جهاني) ارزش تفسيري چندي ندارد؛ زيرا حوادث اساسي تاريخ يهوديان انگلستان، انقلاب صنعتي، توسعهطلبي امپرياليستي انگلستان و جنگهاي جهاني اول و دوم است و ... واضح است كه نميتوان اين حوادث را جزئي از آن چه «تاريخ يهودي» ناميده ميشود دانست؛ بلكه جزئي از تاريخ جوامعي است كه اعضاي جماعتهاي يهودي در متن آنها زندگي ميكنند و نميتوان بدون فهم تاريخ اين جوامع، اين گونه پديدههاي تاريخي را فهميد؛ از اين رو ما اصطلاح «تاريخ جماعتهاي يهودي، تاري نسبتاً مستقلي از تاريخ جامعهاي داشته باشند كه در آن زندگي ميكنند؛ و اين امر هيچ ربطي به تاريخِ يهوديِ جهانيِ عام ندارد.
صهيونيسم سكناگزين و صهيونيسم سكنا دهنده:
به نظر ميرسد آشنايي با اين چند اصطلاح، براي درك معناي حقيقي يا مطلوب مفاهيم و مصطلحات مورد نظر صهيونيستها ـ كه قبلاً فهرستوار بيان شد ـ كافي باشد؛ زيرا در حقيقت ساير اصطلاحات نيز در همين مدار ميچرخند و روح و جانماية همة آنها يكي است؛ از اين رو به بحث و بررسي موضوعات و مداخلههاي مختلفي ميپردازي كه در ذيل بخشها آمده است. بديهي است كه به سبب وفور اين گونه مطالب، امكان بحث، هر چند اجمالي، دربارة همة آنها وجود ندارد؛ بدين سبب سير گذرا و نگاهي اجمالي مد نظر قرار ميگيرد.
جماعتهاي يهودي و مسائل به آن
«مسألة جوهر يهودي» كه عنوان موضوع يكم را تشكيل ميدهد، مدخلها و زيرشاخههايي نظير: جوهر يهودي، طبيعت يهودي، اخلاقيات يهودي، مادهپرستي يهود، خون يهودي، نژاد يهودي و سلالة يهودي را در خود جا داده كه هدف آن، در كل، بيان اين موضوع است كه يهوديان داراي جوهر (مجموعه خصايص ثابت در يك پديده يا خصايلي كه با تغيير زمان و مكان تغيير نمييابد) ثابت و ماندگاري هستند. انديشة جوهر ثابت (خالص در بطن و ضمن مفاهيم، اصطلاحات و الگوهاي تفسيرياي كه براي بررسي جماعتهاي يهودي و عقايد آنها به كار ميرود، وجود دارد؛ نظير: تاريخ يهودي، شخصيت يهودي، نبوغ يهودي، بزه يهودي، ملت يهودي، خون يهودي و قوميت يهودي كه در همة اين اصطلاحات، وجود اين جوهر خالصِ ثابت يهودي فرض گرفته ميشود و به اين ترتيب يهوديت يهود، نقطة مرجعيِ اساسي براي تفسير سلوك و رفتار آنها قرار ميگيرد؛ اما ساير عناصر غير يهودي، مانند وجود جماعتهاي يهودي در نظامهاي تمدني انساني، حركت جوامعي كه يهوديان به آنها منسوبند، تعامل آنها با اكثريت جامعه و حتي عناصر انساني مشترك با ساير انسانها، عناصر عرضي مربوط به سطح فرض ميشوند كه در تفسير پديدههاي يهودي فايدة چنداني ندارد.
طبيعت يهود، عبارتي است كه به طور متواتر در پژوهشهايي كه دربارة جماعتهاي يهودي و عقايد آنها نوشته ميشود، به چشم ميخورد. در اين جا نيز فرض بر اين است كه يك جوهر يهودي از راه «طبيعت يهودي» در هر فرد يهودي وجود دارد و اين امر از رهگذر عقايد يهودي متجلي مي شود. در حقيقت طبيعت يهودي، ديدگاه يهودي دربارة واقعيت عيني و رفتار يهوديان را محدود ميكند. ساير مدخلهاي اين موضوع نيز بسته به دايرة اصطلاحي و مفهومي خود، با فرض گرفتن يك جوهر يا بنياد خاص يهودي به بحث دربارة مسألة خود اقدام ميكنند.
مسألة وحدت يهودي و نفوذ يهودي، عنوان موضوع دوم است كه در آن به مدخلهايي مانند وحدت يهودي، استقلال يهودي، آگاهي يهودي، عدم انتساب يهودي، ولاي (سرسپردگي) دو گانة يهودي، مصالح يهودي، مال يهودي نظر ميشود.
«وحدت يهودي» عبارتي است كه فرض را بر آن ميگذاردكه وحدت خاصي همة اعضاي جماعتهاي يهودي را در هر مكان و زماني به هم پيوند ميدهد. اين وحدت در وحدت هويت، شخصيت، سلوك، ... و در نهايت در قوميت يهودي و ملت يهوديِ داراي هويت واحد مستمر آنها و نيز در تاريخ واحد نمودار ميشود. حتي عدهاي بر اين باورند كه خون واحد يهودي وجود دارد. پاياناين فرض و گمان اين است كه يهوديان از زمان خروج از مصر فرعوني تا امروز، اين وحدت را حفظ كردهاند.
صهيونيستهاي ديني، مصدر اين وحدت را حلول روح خداوندي و جا گرفتن آن در ملت يهودي ميدانند؛ در حالي كه صهيونيستهاي بيدين، آن را در جوهر يهوديِ نهفته در وجود هر فرد يهودي و مسائلي از اين قبيل ميدانند.
اعتقاد به شخصيت و تاريخ مستقل يهودي، آگاهيِ مشخص و مستقل يهودي، عدم انتساب يهوديان به ساير ملل و اوطان، ولاي دو گانة يهودي نيز از جمله مدخلهاي اين موضوع است كه در مجموع بيانگر ويژگي متقل و متمايز يهوديان از ساير اقوام و اديان است و اين امر آنها را در كل تاريخ به هم مربوط ميسازد؛ به گونهاي كه عدهاي بر اين باورند كه عبارت «مصالح يهودي» كه يكي از مدخلهاي اين موضوع است، بيانگر وجود مصالح مشخص يهودي است كه در مورد اتفاق همة اعضاي جماعتهاي يهودي است و آنها در راه مصالح يهودي تلاش ميكنند.
مسألة نبوغ يهودي، موضوع چهام اين بخش است و منظور از آن، بيان ويژگي خاص قوم يهود و تمايز آنها از ساير ملل و اقوام است و هدف آن، اثبات اين امر است كه نوابغ يهودي به طور كامل از پيرامون خود استقلال دارند و وجود آنها بيانگر جدايي قوم يهود به عنوان يك كل است؛ از اين رو ديده ميشود كه فراوان دربارة فضل نوابغ يهودي بر تمدن انساني و نيز تعداد زياد آنان در مقايسه با نوابغ ساير اقوام و ملل سخن گفته ميشود.
با اين حال اگر به نوابغ يهودي نظري افكنده شود، بيدرنگ مشخص ميشود كه مقولة «نبوغ يهودي» قدرت تفسيري چنداني ندارد و اين عدم توان، زماني پديدار ميگردد كه از ويژگيهاي مشترك ميان نوابغي چون «فيلون» كه در عصر هلنستيك زندگي ميكرد، شعراي يهودي عرب كه در عصر جاهليت به سر ميبردند، «موسي بن ميمون» كه در جهان اسلام زندگي ميكرد و فرويد كه در اواخر قرن نوزدهم در اتريش به سر ميبرد، سؤال شود. ديده ميشود كه تنها جواب ممكن، عدم جود چنين ويژگيهايي است؛ زيرا يهودي بودن آنها براي فهم ميزان و چگونگي مشاركت آنها در ميراث انساني، كمك چنداني نميكند. از اين رو بايد به آداب تمدني و شرايط تاريخياي بازگرديم كه فكر و درون هر يك از آنها را شكل داده است تا بدين ترتيب امكان احاطه بر آنها فراهم شود.
بايد دانست كه تعداد فراوان دانشجويان و فارغالتحصيلان يهودي، با در نظر گرفتن آنها به عنوان اقليت و نيز با توجه به پيشرفته بودن كشوري كه در آن به سر ميبرند، طبيعي است؛ تا جايي كه اگر در عصر انحطاط مسلمانان، در ميان عربها نوابع يهودي يافت نميشوند، در هنگام شكوفايي تمدن اسلامي در اندلس، انديشة يودي عربي پا ميگيرد و شكوفا ميشود. از اين گذشته، تنها با ظهور سرمايهداري و سكولاريسم، دربارة نوابغ يهودي مطالبي را ميشنويم.
البته منكر اثر بعد و جنبة يهودي در تكوين نوبغ يهودي نيستيم. زيرا اثر «قبالاي لورياني» بر انديشة اسپينوزا، فرويد و ژاك دريدا، فيلسوف تفكيكگرا كاملاً آشكار است. با اين حال بايد دانست كه همين بعد يا جنبة يهودي، نتيجة رويارويي و تعامل يهوديان با تمدنهاي دور و بر خودشان است؛ به گونهاي كه مثلاً فرويد، هر اندازه نيز به ميراث كابالا (قبالا) علم داشته باشد، نميتوان تصور كرد كه او اگر حتي در يمن هم بود، ميتوانست به همين نظريات دست يابد؛ (يعني جايي كه خاخامهاي آن بسي بيش از فرويد و خاخامهاي اروپايي دربارة كابالاي لورياني علم داشتند). از اين رو بايد اذعان كرد كه فرويد نتيجه و دستاورد جامعة وين در اواخر قرن نوزدهم است.
مسألة انزواي يهودي و ويژگيهاي خاص آن از جمله موضوعات مهم ديگري است كه در آن به اين فرضيه ميپردازد كه يهوديان، همواره نسبت به ملتهايي كه ميان آنها زندگي ميكنند، در حالت عزلت و انزوا به سر ميبرند و اين امر در ادبيات صهيونيستي به اين صورت تفسير ميشود كه بر آنها تحميل شده است و آنها در برابر اين عزلت هيچگونه مسووليتي ندارند.
زاوية ديگري كه اين مسأله از طريق آن تفسير ميشود، اين است كه امكان آميزش يهوديان در جوامع بيگانه به سبب وجود هويت، شخصيت، طبيعت، تاريخ و يا جوهر يهودي آنان وجود ندارد. شكي نيست كه نميتوان هميت پارهاي از جوانب نظام ديني يهودي نظير عقيدة «امت برگزيده» و شعارهاي فراوان ديگري را كه در زمينة تشجيع يهوديان به انزوا وجود دارد، انكار كرد؛ امري كه در كابالاي لورياني به اوج خود ميرسد. به گونهاي كه بيان ميكند كه يهوديان از گلي غير از گل ديگران آفريده شدهاند. با اين حال بايد دانست كه رابطة افكار ديني و هر نوع فكر ديگري با رفتار انسان، يك رابطة سببي ساده نيست؛ زيرا افكار براي هميشه سلوك و رفتار انسان را معين نميكند، بلكه استعداد نهفته يا قابليتي را در او به وجود ميآورد كه از رهگذر آن، رفتار معيني را انجام ميدهد يا از سلوك خاصي دوري گزيند. افزون بر اين، تعيين دقيق اين نكته كه انديشة «امت برگزيده» سبب انزواي يهود شد يا نه، بسي دشوار است.
شيوة تفسير اين مسأله هر چه باشد، واقعيت اين است كه اگر در حوزة جوامع يهودي سير كنيم، مي توان به نوعي تنوع دست يافت و اين كه اعضاي جماعتهاي يهودي در پارهاي جوامع عزلت پيشه كردند و در پارهاي ديگر در آميختند؛ همچنين در پارهاي جوامع پذيرفته شده و در برخي ديگر رانده شدند و اين امر را ميتوان از راه تركيبي از علل تمدني و اقتصادي خارجي مربوط به اكثريت جامعه و نيز علل داخلي مربوط به اعضاي جماعت يهودي تفسير كرد.
به نظر ميآيد از جمله مهمترين اين علل، پذيرفتن نقش مزدوري دلالي يهوديان در بسياري از جوامعي بود كه در آنها به سر ميبردند (به ويژه جامعة اروپايي از اوايل قرون وسطا) و كاملاً مشخص است كه جماعت مزدور دلال تنها در حالت انزوا ميتواند كار خود را انجام دهد؛ زيرا كارهاي بسيار زشت يا وظايفي را بر عهده ميگيرد كه كاملاً به بيخيالي و بيطرفي نياز دارد.
از جمله مشهورترين حالتهاي انزواي يهود، وجود آنها در درون «گيتو»هاي اجباري بود؛ يعني محلههايي كه آنان به تنهايي و دور از جامعه در آنها زندگي ميكردند. با اين حال عزلت در اوكراين به اوج خود رسيد؛ يعني جايي كه يهوديان، جماعت واسطه و دلالي را تشكيل ميدادند. عزلت يهوديان را به چهار شكل ميتوان نشان داد:
1. طبقاتي: جماتي تجاري ـ مالي كه در ميان تودة كشاورز، نمايندة نخبگان حاكم بودند و نيروي نظامي لهستان نيز از آنها حمايت ميكرد.
2. زباني: جماعتي كه در ميان تودهاي كه با زبان اوكرايني سخن ميگفتند، با زبان «يديشي» حرف مي زدند.
3. فرهنگي: جماعتي كه لباسها و غذاهايشان با لباس و غذاي كشاورزان متفاوت بود.
4. ديني: جماعتي يهودي كه در ميان قشر ارتودوكس، به شكل نجيبزادگان كاتوليك ظاهر شدند.
با اين حال بايد گفت كه همة گروههاي يهودي از محيط اطراف خود متأثر شدهاند و هرگز نميتوان يك نوع عزلت مطلق و كامل را جز در نوشتههاي صهيونيستها يافت؛ همچنين مسألة «يهودي خالص» نيز نفي ميشود؛ زيرا اين عبارت، فرض را بر آن ميگيرد كه يك هويت يهودي خالصي وجود دارد كه هيچ عامل تمدني، صفا و خلوص آن را مكدر نميسازد و اين امر از صفاي خوني وتمدني قومي خاصي بهره ميگيرد و با توجه به آن چه در زمينة تعامل جماعتهاي يهودي با محيط اطراف خود گفته شد، ميتوان گفت كه فرضية يهودي خالص، يهودي آرمانياي است كه صهيونيسم ميخواهد آن را عملي كند؛ از اين رو آنها ميكوشند با نفي ويژگيهاي مربوط به يهودياني كه در تبعيد (دور از فلسطين) بودهاند، زمينه را براي تحقق دادن به اين جوهر ناب يهودي فراهم و در پي آن، دولت يهودي خالص را تأسيس كنند و به اين ترتيب به سخن «بن گوريون» كه گفته بود: « ... يهودياي كه صد در صد يهودي است...» جامة عملي بپوشانند.
با اين حال دربارة يهوديان با مسألهاي به نام اختلاط رو به رو هستيم كه منظور از آن، به كار بستن آداب، رسوم، ميراث تمدني از جمله لباس: غذا، روش تفكر و زبان ملتهايي است كه يهوديان در ميان آنها زندگي ميكنند؛ به گونهاي كه در بسياري از جوانب، با ساير اعضاي جامعه تفاوتي ندارند؛ البته بايد در نظر داشت كه اعضاي جماعتهاي يهودي، چه در حالت انزوا، چه در حالت اختلاط و حتي در حالت ذوب و جذب كامل در ميان ساير افراد و جماعتها، با ساير اقليتها و جماعتهاي قومي ديگر هيچ فرقي ندارند. قانون واحدي نيز وجود ندارد كه بر پديدة اختلاط اعضاي جماعتهاي يهودي و ذوب آنها يا عزلت و انزوايشان حكم كند. به تبع اين، نميتوان گفت كه يهوديان طبيعتاً به انزوا از پيرامون خود ميل دارند يا به اختلاط با پيرامون خود و ...
از اين رو در غياب حركتهاي تاريخي ـ اجتماعي مستقل يهودي، ضرورتاً بايد به حوزههاي مرجعي مختلفي رجوع كرد و به بررسي جداگانه همة حالتها، با اشاره به مرجعيت تاريخي و فرهنگي غير يهودي محيط بر جماعت يهودي پرداخت؛ در نتيجه بايد به بررسي سير تاريخي اين دست زد.
صرف نظر از بررسي سير اختلاط و جذب يهوديان در طول تاريخ، ذكر اين نكته جالب است كه مخلوط كردن يهوديان و ذوب آنهاي در تمدنهاي ديگر، پروژة مدرن كردن اعضاي جماعتهاي يهودي و تبديل آنها از يك جماعت مزدور (كارگزار) متوسط به يكي از اجزاي جداييناپذير طبقات جامعة مدرن است كه پس از انقلاب صنعتي سرمايهداري در غرب اتفاق افتاد. با اين كه پروژه، تحول اجتماعي شگرفي بود، نبايد پنداشت كه مسووليت آن بر عهدة اعضاي جماعتهاي يهودي است؛ همچنين نبايد چنين تصور كرد كه فقط آنان به اين معركه كشانده شدند. هر چه هست، از اين تحول با عبارتي مانند «پروژه تبديل كردن يهوديان به يك گروه توليد كننده» نام ميبرند.
با چشمپوشي از چند و چون اين موضوع، بايد گفت كه صهيونيستها با تمام وجود، چه در سطح نظري، چه در سطح عملي با اين امر مخالفئد و آن را به شدت انكار ميكنند؛ زيرا معتقدند كه آميزش يهوديان به ديگران، امري محال و ناشدني است و امكان ندارد كه هويت ارگانيك يهودي، در جايي غير از سرزمين يهودي و وطن قومي يهودي خود را محقق سازد.
از اين رو آنان يهودياني را كه ادعا ميكنند با ديگران اختلاط كردهاند، شخصيتي كاذب و يك مريض رواني ميدانند كه از ولاء (سرسپردگي) دو گانه رنج ميبرد و ... به همين سبب در ادبيات صهيونيستي آنها را به عنوان پرستندگان بعل (نام يكي از الههها / الهة بيگانگان) يا دوستداران بابل (تبعيدگاه) ميشناسند.
مسألة هجرت، بازگشت، انتشار، ملت ارگانيك و ... از ديگر مسائل بسيار مهم و كليدياي است كه به دقت و توجه ويژهاي نياز دارد؛ زيرا احساس هميشگي يهوديان به تبعيد ازلي و تمايل ثابت آنها به بازگشت، حقيقي است كه دست كم اين امر را گوشزد ميكند كه حركت يهوديان اعم از خالص (به زعم خودشان) مختلط، هنوز به كمال نهايي خود نرسيده و در حال اكمال و اتمام است؛ از اين رو بسياري از نهانيهاي درون يهوديان، به عنوان فرد و جماعت، هنوز به عرصة ظهور نرسيده است.
در ميان مهمترين و اصليترين جماعتهاي يهودي نيز ميتوان به يهوديان سفارد، اشكناز، مستعربه و صابرا اشاره كرد كه البته اين گروهها غير از گروههاي منقرض شده و حاشيهاي ديگر نظير: يهوديان تقيهكار، يهوديان هند، يهوديان قفقاز، يهوديان خزر، يهوديان چين و يهوديان سياهپوست است؛ بنابراين به نظر ميآيد كه با توجه به مسألة خلوص و آميزش و نيز تنوع و تعدد فرقهاي، تعيين مسألهاي به نام «هويت يهودي» امري مشكل باشد؛ زيرا در مووضع نهم اين بخش به شكل مبسوط به اين امر پرداخته است؛ با توجه به ديدگاه صهيونيستها كه ميپندارند يهوديان ملت واحدي هستند و اسرائيل وطن قومي يهوديان است و هر فرد يهودي به محض رسيدن به اين سرزمين، تابعيت (شهروندي) آن را دريافت خواهد كرد، مسأله قدري دشوار ميشود؛ در نتيجه هنوز هم اين پرسش قديمي مطرح است چه كسي يهودي است؟ به گونهاي كه همين پرسش، فراوان در نوشتههاي يهودي و اسرائيلي مطرح ميشود و از آن به عنوان بحران «هويت يهودي» يا «شخصيت يهودي» نام ميبرند.
از اين رو نميتوان دربارة هويت يهودي يا شخصيت يهودي، به صورت عام سخن گفت و اصلاً امكان چنين چيزي وجود ندارد؛ زيرا نه تنها بحث از ويژگيهاي مشترك يهوديان (اعم از منفي يا مثبت) در اين باره كارساز نيست، بلكه ديدگاه خود صهيونيستها دربارة اين كه چه كسي يهودي است، وحدت روية خاصي را نشان نميدهد؛ چرا كه از نظر صهيونيستهاي نخستين، يهودي يا شخصيت يهودي، به صورت عام و فراگير تنها يهوديان شرق اروپا در بر ميگرفت، نه يهوديان مشرق زمين را. از اين رو براي آنان «مسألة يهود» به معناي عدم اختلاط يهوديان شرق اروپا در پروژة مدرن كردن و نوسازياي بود كه اين منطقه در ميانه قرن نوزدهم، شاهد آن بود. بعدها كه صهيونيسم گسترش يافت، اين عبارت (يهودي) به عنوان يك حربة تبليغاتي در دست صهيونيستها افتاد و براي حمايت از طرح صهيونيست خود، آن را از حالت شرق اروپا خارج كردند و به جاهاي ديگر تعميم دادند تا چنين وانمود كنند كه مسألة يهود، مسألهاي جهاني است و يهوديان جهان را در هر جايي كه باشند، در بر ميگيرند؛ البته بر خلاف زعم صهيونيستها، جهاني جلوهدادن مسألة يهود، هرگز به ايجاد هويت واحد يهوديان نينجاميد و به اعتراف خود علماي جامعهشناس اسرائيلي، انقسامات موجود در ميان جماعتهاي يهودي، حتي در داخل اسرائيل، امري عيني است و نميتوان آن را ناديده گرفت و از آن گذر كرد.
از اين به بعد، مؤلف محترم به پارهاي مسائل و تقسيمبنديها ميپردازد كه همة آنها به گونهاي به هويت، تاريخ، جماعتهاي اساسي يهودي و ... اختصاص دارد و به شكلي در مطالب گذشته خلاصهوار بيان شد.
در ذيل موضوع دهم بخش يكم به توضيح پارهاي عبارات و كلمات معروف و آشنا نظير: يهود، يهودي، اسرائيل، صهيونيسم، و ... ميپردازد كه به نظر ميآيد توجه به آنها ـ هر چند خلاصهوار ـ خالي از بهره نباشد.
يهود: كلمة يهود به صورت مطلق، اشكالات گوناگوني را بر ميانگيزد؛ زيرا جماعتهاي بشري فوقالعاده متباين از لحاظ اصل، ميراث تمدني و مذاهب ديني را با يكديگر در ميآميزد. سرچشمة اين آميختگي و اشتباه به ميراث انجيلي باز ميگردد كه از يهود، به عنوان يك كل منسجم يا يك ملت سخن ميگويد.
فرض اساسي در كاربرد اين كلمه به صورت مطلق اين است كه رابطهاي ارگانيك ميان يهوديان جهان وجود دارد. صهيونيستها نيز از كاربرد اين كلمه بسيار خوشحال ميشوند؛ زيرا چنين اصطلاحاتي، يهود را به عنوان يك ملت واحد يا يك كل منسجم مينماياند و بدين ترتيب همان الگوي تفسيري آنها را تأييد ميكند و در خدمت اهداف آنان در ميآيد.
يهودي: اين كلمه از دو بخش تشكيل ميشود: «يهوه» به معناي پروردگار و «ودي» كه در اصل سامي خود به معناي اعتراف، اقرار و جزار است. كلمة «ديه» در زبان عربي نيز از اين كلمه گرفته شده است؛ همچنين به معناي شكر خدا يا اعتراف به نعمتهاي او است. «ليئه» همسر حضرت يعقوب (ع) از اين اسم براي پسر چهارم استفاده كرد و بنا به گزارش سفر تكوين، او را «يهودا» ناميد. يهوديان به اعتبار اين كه يكي از دوازدة قبيلة عبراني هستند، به او انتساب دارند.
اين كلمه بر مملكت يهودا (مملكت جنوبي) نيز اطلاق شد. بعدها معناي آن گسترش يافت و به هر كس كه به ديانت يهودي ايمان آورد، صرف نظر از ريشة نژادي يا جغرافيايي خود، اطلاق شد.در تمدن يوناني و رومي، بر اعضاي قوم يهود اطلاق ميشد؛ يعني عقيده در مرحلة دوم قرار داشت. بعداً كلمة يهودي براي دلالت بر نقش و وظيفهاي كه اعضاي جماعتهاي يهودي در ميانة قرون وسطا، به عنوان يك جماعت مزدور (كارگزار) انجام ميدادند، اطلاق شد؛ به گونهاي كه در قرن يازدهم ميلادي، كلمة يهود به معناي «تاجر» به كار برده ميشد.
از اين رو كلمة يهودي در تمدن غربي، دارندة مضامين غير مثبتي نظير: بخيل، نانجيب، مالپرست به كار برده ميشد. به همين سبب ماركسيسم سرمايهداري را «يهودي سازي جامعه» محسوب ميكرد.
در قرن نوزدهم دربارة اين اصطلاح، دو گرايش متناقض ديده شد: از يك سو بعضي از يهوديان كلمة «يهودي» را از بين بردند و براي رهايي از مضامين منفي اين كلمه به جاي آن كلمات «عبراني»، «اسرائيلي» و «موسوي» [مانند مسيحي] را به كار بردند. از سوي ديگر اسطورة يهوديِ سرگردان و پوشاندن لباس قداست بر آن رواج يافت و حالتي پديد آمد كه كلمة يهودي، اصطلاحات عبراني و موسوي را نيز در بر ميگرفت تا اين كه پس از جنگ جهاني دوم، مضامين منفي كلمة يهودي، متوقف شد.
عبري: قديميترين اسمي است كه براعضاي جماعتهاي يهودي اطلاق ميشود. منابع موجود در اين زمينه، دربارة تعيين دقيق ريشة آن اختلاف نظر دارند، چنان كه عدهاي ريشة آن را در منابع باستاني مصر، «عبيرو» و در منابع آكدي «خبيرو» دانستهاند و عدهاي ديگر ريشة آن را «عبور» ميدانند و ميخواهند به اين وسيله به عبور حضرت يعقوب از رود فرات اشاره كنند. برخي ديگر آن را به «عابر» نوادة سام منتسب ميكنند و نخستين شخصي كه عبري خوانده شد، حضرت ابراهيم(ع) است.
اين كلمه دراصل به معناي غريبي است كه هيچ حقوقي ندارد. عدهاي كه بر اين معنا اصرار دارند، به اين مطلب چشم دوختهاند كه عبرانيها در مصر براي مدت مديدي غريب و بيحق و حقوق بودند. از اين رو اين كلمه به آنها اختاصص يافت و بعدها به صورت اصطلاحي قومي و اجتماعي درآمد. اين كلمه در سفر خروج و تكوين به مثابة معادلي براي واژه «يهودي» و «يسرائيلي» به كار برده شده است. عدهاي از صهيونيستهاي سكولار، استعمار كلمة «عبري» و «عبراني» را بر «يهودي» يا «يسرائيلي» ترجيح ميدهند. به اين اعتبار كه اين كلمه به عبرانيها قبل از پذيرش آيين يهودي از سوي آنان اشاره دارد. بدين سبب آنان بر جنبة خوني و نژادي اين كلمات تأكيد دارند، نه جنبة ديني.
يسرائيل: يك كلمة عبري قديمي است كه معناي چندان روشني ندارد. اين كلمه از دو بخش تشكيل شده است: «يسرا» كه به معناي كسي است كه ميجنگد و «ايلي» كه به معناي خداوند است. اين كلمه به صورت تحتاللفظي به معناي كسي است كه با خدا ميجنگد يا كسي كه سرباز خداوند است. به هر حال، در تمام تفسيرها اين كلمه در معناي مشخص وجود دارد: يكي جدال و كشمكش و ديگري قداست.
بنابر گزارش اسطورههاي آكدي، اين كلمه به صورت اسم خاص حضرت يعقوب(ع) درآمد. يعني پس از آن كه آن حضرت با خدا جنگيد و او را مجبور كرد كه وي را مبارك گرداند. اين اسطوره شبيه اسطورههاي يوناني باستان است كه در آنها قهرمان با الهه (ربالنوع) ميجنگد و پس از آن، ويژگيهاي مقدسي را كسب كه او را به فوق بشر تبديل ميكند و ... اين كلمهها بر نسل يعقوب نيز اطلاق شد تا اين كه بعدها واژة يهودي جاي آن را گرفت؛ البته به معناي مملكت شمالي و مملكت جنوبي (يا مملكت يهودا) نيز به كار برده شده است.
از اين رو اين كلمه در معناي اصطلاحي خود، داراي دو معناي اساسي است: يهود به اين اعتبار كه يك ملت مقدس هستند و فلسطين به اين اعتبار كه يك سرزمين مقدس است. به اين كلمه واژگان ديگري نيز اضافه ميشود كه هم اكنون نيز رايج است؛ مانند: عام يسرائيل (ملت اسرائيل)، بيت يسرائيل (خانة اسرائيل)، كنيست يسرائيل (انجمن اسرائيل)، مدينه يسرائيل (دولت اسرائيل).
صهيوني: كسي كه به ايدئولوژي صهيونيسم ـ چه از راه سكونت در فلسطين يا حمايت از سكونت در آن ـ ايمان داشته باشد. تمايز اين كلمه با يهودي اين است كه صهيونيست ضرورتاً يهودي نيست؛ زيرا صهيونيسم مسيحي، صهيونيسم بي دين و... نيز وجود دارد؛ چنان كه ضرورتاً هر يهودي، صهيونيست نيست.
اسرائيلي: تعبيري حقوقي براي اشاره به شهروندان دولت اسرائيل است. اين كلمه با واژة يسرائيلي قديم ـ كه به عبرانيها به مثابة يك جماعت ديني اشاره داشت ـ تفاوت دارد. چنان كه اسرائيلي با صهيونيست نيز متفاوت است. به گونهاي كه هر اسرائيلي، صهيونيست نيست و همة صهيونيستها نيز اسرائيلي نيستند. همچنين اسرائيلي با يهودي نيز اختلاف دارد؛ به گونهاي كه همه اسرائيليها يهودي نيستند و همة يهوديها، اسرائيلي نيستند.
تعداد نفرات و جمعيت اعضاي جماعتهاي يهودي و پراكندگي آنها در جهان، از جمله موضوعات مهم ديگري است كه مؤلف در موضوع يازدهم بخش يكم به آن ميپردازد كه به نوبة خود از اهميت فراواني برخوردار است؛ از اين رو با صرف نظر از بسياري آمارها، اعداد و ارقام فراواني كه براي اثبات سخنان خود آورده است، به پارهاي مطالب مهم و آمارهاي ضروري اشارهوار نگاهي ميافكنيم.
عبرانيها در سال 1000 (ق.م) بر حسب پارهاي محاسبات تخميني، حدود 000/800 نفر برآورد مي شوند. اين عدد در پايان قرن اول م. به حدود 000/8000 نفر رسيد. افزايش تعداد يهوديان در اين دوره به عوامل گوناگوني بر ميگردد كه از مهمترين آن ميتوان به يهودي سازياي اشاره كرد كه دولت «حشمونيه» دربارة بسياري از شهروندان «ايطوري» .و «ادوميني» خود انجام داد؛ همچنين بسياري از روميهاي كمي قبل از سقوط امپراتوري خود، طبق قانون يهودي شدند؛ افزون بر اين، يهوديان در ساية صلح حاكم بر دوران روميان، دور از جنگ بودند؛ از اين رو تعداد مرگ و مير آنها كاهش يافت.
در قرون وسطا در غرب و دورة اسلامي در شرق، تعداد فراواني از يهوديان به سبب پذيرفتن دين مسيحيت و اسلام پنهان شدند. آمارهاي موجود دربارة تعداد يهوديان در اين دوره به شدت با هم ناهمخوان است؛ تا جايي كه پارهاي از منابع معتقدند كه تعداد يهوديان در اين دوره حدود يك ميليون نفر بوده است كه حدود هشتاد و پنج تا نود درصد آنها در جهان اسلام تا پايان قرن دوازدهم متمركز شده بودند و در ميان قرن پانزدهم، تعداد آنها به يك ميليون و نيم رسيد.
پس از كنگرة وين در سال (1815 م.) انفجار جمعيتي يهوديان اتفاق افتاد؛ به گونهاي كه تعداد آنها چند برابر شد و از دو ميليون و پانصد هزار نفر در سال (1800 م.) به سه ميليون ودويست و هشتاد هزار نفر در سال (1800 م.) به سه ميليون و دويست و هشتاد هزار نفر در سال* (1820 م.) و به ده ميليون و ششصد و دو هزار و پانصد نفر در سال 1900 م.) رسيد تا اين كه تعداد يهوديان در آغاز جنگ جهاني دوم به شانزده ميليون و هفتصد و بيست و چهار هزار نفر رسيد.
با اين حال نبايد تصور كرد كه اين افزايش جمعيت فقط دربارة يهوديان صدق ميكند؛ بلكه اين امر ويژگي بارز جمعيتي غرب به شكل عام در آن سالها بوده است؛ به گونهاي كه ساكنان اروپا در فاصلة سالهاي (1815 تا 1914 م.) چند برابر شد. ساكنان ايالت متحده نيز از هفت ميليون و دويست و چهل هزار نفر در سال 1810 به نه ميليون و نهصد و هفتاد و دو هزار نفر در سال (1910 م.) رسيد و اگر بپذيريم كه علت افزايش جمعيت ايالات متحده امريكا به مهاجرت بوده است، افزايش جمعيت اروپا روند طبيعي داشته است.
البته افزايش جمعيتي يهود از ميانگين عمومي اروپا بيشتر بوده است و اين امر به ويژه در شرق اروپا افزايش يافت كه به بهبود سطح بهداشت، التزام يهوديان به آداب و شرايع يهودي در زمينه غذاي شرعي، ازدواج زودهنگام، حفظ نظم و ... برميگردد؛ همچنين ذكر ميشود كه بسياري از دولتهاي اروپايي، يهوديان را در لشكر و سپاه خود به خدمت نميگرفتند؛ به همين سبب كمتر در معرض كشت وكشتار واقع ميشدند.
در دوران جنگ جهاني دوم و در سال (1929 م.) تعداد يهوديان به شانزده ميليون و هفتصد و بيست و چهار هزار نفر رسيد كه نه ميليون و چهارصد و هشتاد هزار نفر آنها در اروپا و چهار ميليون و نهصد و هفتاد و پنج هزار نفر در امريكا به سر ميبردند؛ از اين رو ايالات متحده امريكا مركز بزرگترين تجمع يهودي در جهان شد؛ زيرا يهوديان اروپا در دولتهاي گوناگوني پخش شده بودند كه مهمترين آنها روسيه، لهستان و روماني بود و بقيه در كشورهاي عقبمانده پراكنده بودند.
ملاحظه ميشود كه پنج ميليون و پانصد و سي و هفت هزار نفر يهودي، يعني يك سوم يهوديان در آن زمان در كشورهاي استعماري اشغلاگر، يعني ايالات متحده، كانادا، جنوب افريقا، يهودينشينهاي فلسطين، استراليا، نيوزلند و امريكاي لاتين پخش شده بودند و بدين ترتيب جماعتاي يهودي به شكل جزئي از تجربة اشغالگري غربي و به طور مشخص انگلوساكسوني در آمدند.
در اين مرحله، عواملي كه به ازدياد يهوديان در مرحلة قبل منجر شده بود. فروكش كرد و بدين وسيليه تعداد آنها به شكل چشمگيري كاهش يافت و اين امر به سبب افزايش ميانگين سكولاريزاسيون بود. در آغاز قرن نوزدهم، تأثيرپذيري جماعتهاي يهودي از سكولاريزاسيون بسيار اندك بود؛ ولي اين ميانگين در نتيجة «اصلاحاتي» كه دولتهاي غربي به سبب آميزش يهوديان با ديگران انجام دادند، بالا رفت.
ميتوان علت كاهش تعداد يهوديان در اين دوره را با چند عامل تفسير كرد: مهاجرت بزرگ يهوديان كه شامل پنجاه درصد از يهوديان اروپاي شرقي ميشد و معروف است كه معمولاً مهاجران به دليل عدم استقرار خويش، از زاد و ولد جلوگيري ميكنند؛ به گونهاي كه گفته ميشود مهاجرت يهوديان تقريباً گروه سني بيست تا چهل سالگي، يعني سن باروري را از بين برد. از ديگر عوامل اين امر، تمركز يهوديان در شهرها و بهبود سطح معيشتي و اختلاط آنان با ديگران است؛ همچنين ميتوان يكي ديگر از علل كاهش جمعيت يهوديان را گير و دارهاي جنگ جهاني اول و دورة ما بين دو جنگ جهاني، به ويژه در سرزمينهاي اروپاي شرقي و به خدمت گرفتن يهوديان در ارتشهاي جديد دانست.
عوامل ديگري را نيز ميتوان براي اين مسأله بر شمرد. فقط ذكر اين نكته لازم است كه تعداد يهوديان پس از اين گونه جنگها و به ويژه با استقرار آنها در امريكا رو به افزايش نهاد و اين روند هنوز هم ادامه دارد.
«مرگ ملت يهودي» عبارتي است كه جامعهشناس فرانسوي يهودي «جرج فريدمن» وضع كرده است و با آن، پديدة كاهش تعداد جماعتهاي يهودي در جهان را تا سطح پنهان شدن دستهاي از آنها و تبديل بقيه به جماعتهاي حاشيهاي تبيين كرده است. ميتوان علت اين پديده را به صورت زير بيان كرد:
1. ازدياد ميانگين آميزش و اختلاط: همچنان كه در اتحاد جماهير شوروي سابق و امريكاي لاتين اتفاق افتاد.
2. مسيحي شدن و غرق شدن در عبادتهاي جديد.
3. ازدواج مختلط: به گونهاي كه اين امر در امريكا به پنجاه درصد و در روسيه و اوكراين به هشتاد درصد رسيده است.
4. كاهش ميزان مواليد: اگر چه اين امر به طور عمومي در جوامع غربي پديدار است و علل و عوامل خاصي دارد (گسترش ارزشهاي منفعتطلبانه، لذتجويي، فردگرايي، خودپرستي، ازدواج دير هنگام، خودداري بيشتر زنان از بارداري و ...)
دربارة يهوديان ميتوان دست كم به دو عامل اساسي اشاره كرد:
1. فروپاشي خانوادههاي يهودي و افزايش ميانگين طلاق.
2. تمركز يهوديان در شهرها و از اين رهگذر اختلاط آنها با ميانگين بالا در سكولاريزاسيون و فردگرايي.
پيشتر دربارة جماعتهاي مزدور (كارگزار) به اختصار مطالبي گفته شد. در ادامه بايد گفت كه با بررسي تاريخ جماعتهاي يهودي در تمدن غربي از ميان روشهاي زشت و ناپسند به روش جماعت مزدور (كارگزار) اقتصادي و پيشهوري برميخوريم. جماعت مزدور (كارگزار) با ساختار طبقاتي و اجتماعي جامعه، پيوندي مستقيم ندارد؛ زيرا در حاشيه آن قرار ميگيرد و پيوند آن با جامعه، بسته به نقشي كه بازي ميكند و وظيفهاي كه انجام ميدهد، مشخص ميشود؛ نظير ابزاري براي جمعآوري ماليات و افزايش سود ربوي.
وجود اعضاي اين گونه جماعتها در داخل گتو و به دور از ساير افراد جامعه، بيانگر وضعيتي است كه خارج از نردبان طبقاتي، از رهگذر وظيفه و كاركرد مشخص ميشود. جامعه نيز به عنوان يك كل به اعضاي جماعت يهودي نه به عنوان ثروتمند يا فقير و نه به عنوان كشاورز يا نجيبزاده، بكله به عنوان مادة انسانياي كه كار تجارت يا ربا و ساير كارهاي زشت يا انگشتنما را بر عهده ميگيرد، مينگرد.
اين وضعيت در دولت مدرن تغيير يافت وهمة افراد در دورن ساختار طبقاتي و اجتماعي جوامع غربي قرار گرفتند و جز حال و هواي بسيار نادر و فروكشيده، چيزي از نشانههاي جماعتهاي مزدور (كارگزار) يهودي در غرب باقي نماند (نظير تمركز آنها در مناطق و حوزههاي حاشيهاي مانندك رسانهها، تبليغات و سيما) و عدم حضور آنهاه در حوزههاي مهم (مانند: كشاورزي و صنعت)
ميتوان گفت عدم انتصاب اعضاي جماعتهاي يهودي به يك طبقة مشخص و تبديل شدن آنها به جماعتهاي مزدور (كارگزار) عاملي است كه عدم مشاركت آنها در سرمايهداري پيشرفته و عدم ظهور آنها به مثابة يك حركت استعماري مستقل را تفسير ميكند؛ همچنين تبيين ميكند كه چرا استعمار صهيونيستي در فلسطين بايد يك استعمار مزدور و اجير باشد.
ميتوان پديدة تبديل شدن بسياري از جماتهاي يهودي به جماعتهاي مزدور (كارگزار) را با سلسله عوامل متعددي مانند: تاريخي، اجتماعي و ديني تفسير كرد؛ به گونهاي كه از جنبة ديني، مهر و محبت به صهيون و انديشة وطن اصلي از جمله عوامل جدا شدن و تمايز اصلي جماعتهاي يهودي از ديگران و انسجام و پيوستگي آنها با خودشان است. در همان حال انديشة وطن اصلي جاي خود وطن اصلي را گرفت و جماعتهاي يهودي را به مقدار قابل توجهي از محيط اجتماعي متمايز كرد و به همان اندازه آنها را از درون منسجم ساخت و اين امر به طور كامل با تبديل شدن آنها به يك جماعت مزدور (كارگزار) اين كه در جامعه باشند، ولي جزء آن قرار نگيرند، مناسب و سازگاري تمام داشت.
تلمود نيز اين دوگانگي را با ارائة شعارهاي يهودي، بيان حوادثي كه پس از بازگشت ماشيح به صهيون اتفاق ميافتد و زندگي يهوديان در بيرون از جامعة بيگانگان، مورد حمايت قرار دارد. انزواي يهودي را تعميق بخشيد و نظرية هويت يهودي را با چارچوب روشني مجهز ساخت.
از لحاظ اجتماعي نيز ميتوان گفت كه خصلت جوامع فئودالي اروپايي و تقسيم جامعه به نجيبزادگان و جنگطلبان از يك سو و كشاورزان از سوي ديگر و بسته شدن اين دو راه به روي يهوديان، آنها را به فعاليتهاي حاشيهاي كه نيازمند يك عنصر بيگانه بود، (نظير: كارهاي تجاري، مالي و بعضي از حرفهها) واداشت.
با تحول سرمايهداري غربي و انفجاري كه در تعداد جماعتاي يهودي در غرب پديد آمد، يهوديان در معرض عوامل رانده شدن مستمر قرار گرفتند كه در معاهدة بالفور به اوج رسيد و در نتيجة آن، بسياري از يهوديان از شرق اروپا به فلسطين، ايالات متحده و ... مهاجرت كردند و غالباً جماعتهاي مهاجر به گروههاي مزدور (كارگزار) تبديل ميشوند؛ به گونهاي كه پس از مهاجرت اعضاي جماعتهاي يهودي به ايالات متحده، حدود شصت درصد آنها به صورت كارگر، به ويژه در صنعت بافندگي مشغول كار شدند. وضعيت مزدور (كارگزاري) به اين صورت پديد ميآيد كه فرد مهاجر به دنياي جديد گام مينهد و به صورت كارگر يا خرده سرمايهدار در ميآيد، سپس كارگر تا سطح حرفهاي بالا ميرود و خرده سرمايه دار به سرمايهدار بزرگ تبديل ميشود.
در اروپا نيز يهوديان در كارهاي مرتبط با ربا و رهن (به ويژه امور بافندگي) تمركز داشتند؛ زيرا بيشترين اشيايي كه به رهن گذاشته ميشد، لباسهاي قديمي بود.
از اصليترين نشانههاي جماعتهاي يهودي به عنوان گروههاي كارگزار عبارت است از: نفعطلبي، بيطرفي، انزوا، غربت، جدا شدن از زمان و مكان و احساس هويت وهمي، دوگانه بودن معيارها، خود محوري و ...
يكي از بارزترين موضوعات اصلي اين بخش، مسألة يهودستيزي است. ساميستيزي ترجمه رايج اصطلاحِ انگليسي آنتيسيتيزم (يهوديستيزي) است. معناي تحتاللفظي اين اصطلاح، ساميستيزي است كه گاه به لاساميگري ترجمه ميشود. نخستين كسي كه اين اصطلاح را به كار برد، روزنامهنگار يهوديالاصل آلماني، مويلهلم مار» (1818 ـ 1904) بود كه آن را در كتاب «پيروزي يهود بر آلما از نظرگاه غير ديني» استفاده كرد. اگر اين عبارت به همان معناي لفظي خود به كار گرفته شود، به معناي شمني با ساميها يا اعضاي نژاد سامي است كه بيشترين قسمت آن را عربها تشكيل ميدهند؛ در حالي كه محققان در انتساب يهود به اين نژاد ترديد روا ميدارند. با اين همه، ايناصطلاح در زبانهاي اروپايي، ساميان و يهود را به يكديگر نزديك و حتي يكي ميسازد واين امر به جهل و عدم آگاهي محققان اروپايي قرن نوزدهم، نسبت به تمدنهاي شرقي، و عدم تكامل شناخت آنان نسبت به ساختار تمدني سامي و تنوع انتسابات خوني، قومي و زباني اعضاي جماعتهاي يهودي باز ميگردد.
عدهاي از نويسندگان غربي تمايل دارند ميان «يهودستيزي» و «ساميستيزي» تمايز قايل شوند؛ بدين شكل كه بنا به تصور آنان، يهودستيزي صرفاً دشمنيِ ديني با عقيدة يهوديت است و بس. به تبع اين امر، يك يهودي ميتواند با پذيرفتن دين مسيحيت، از دشمني جامعه با خود رهايي يابد؛ اما ساميستيزي، دشمني با يهود به عنوان يك نژاد است. بدين ترتيب اين نوع دشمني، يك دشمنيِ، سكولاريستي لاديني است كه پس از آزادي يهوديان و افزايش ميزان آميزش و اختلاط آنان پديدار شده است.
صهيونيستها پديده يهودستيزي را به صورت، كراهيت ديگران از يهود در طول قرنهاي پي در پي تفسير ميكنند؛ در حالي كه اين امر از شدت تعميم، بدون شك هيچ قدرت تفسيرياي ندارد. ميتوان گفت اگر كراهيت ديگران از يهود، يك پديدة متافيزيكي ريشهدار است، منطقيترآن است كه اين كراهيت به صورت مطلق، خودش را نمايان كند؛ با همان روش خود و بدون در نظر گرفتن زمان و مكان با اين حال تاريخ دشمني يهود، تاريخ طولاني و متنوعي است كه نيازمند استمرار تاريخي است و افزون بر اين، انگيزهها و علل آن نيز مختلف و متفاوت است.
معروف است كه جماعتهاي يهودي در درون تشكيلات تمدنيِ مختلفي پيدا ميشوند و ميان آنها و اعضاي اكثريت آن تشكيلات، كشمكشهاي مختلفي پديد ميآيد كه همة آنها را به صورت عام، با عنوان «يهودستيزي» نام ميبرند؛ در حالي كه واقعيتها اين است كه اگر تفسير صهيونيستي اين مسأله را بپذيريم و همة حوادث گوناگوني را كه بيانگر يهودستيزي است، پديدة واحد بينگاريم، عنصر ثابت همه اين حوادث يهود خواهد بود و در اين صورت، يهوديان مسوول كراهيت و بيزاريهايي خواهند بود كه به آنها روا داشته ميشود؛ در حالي كه اين تحليل، يك تحليل نژاد پرستانه و در نتيجه مردود است.
ميتوان گفت كه يهودستيزي، يكي از اشكال اقليتستيزي، غريبستيزي و بيگانهستيزي و در مجموع «جزمن» ستيزي است؛ به عبارت ديگر يك امكان نهفته در نفس بشر كه از هر گونه امر نا مألوف، بيزاري ميجويد و به تبع اين، يك امكان نهفته در تمام جوامع بشري است.
شايد يكي از مهمترين عللي كه به ظهور يهودستيزي و انتقال آن از حالت نهفته به سطح يك پديدة اجتماعي انجاميد، اين باشد كه بيشتر جماعتهاي يهودي، جماعتهاي مزدور آدمكش و تجاري را در جوامع قديم و نيز در جامعة غربي قرون وسطا تا قرن نوزدهم تشكيل ميدادند و جماعتهاي مزدور همواره از عناصر بشري غريب (از جامعه) تشكيل ميشود تا بتواند كارهاي زشت، مشكوك يا غير مادي را بر عهده گيرد كه نيازمند بيخيالي و غير وابستگي است؛ مانند: تجارت، ربا، قتل و ناموس فروشي از اين رو ديده ميشود كه موضوع جماعتهاي مزدور دربارة جامعه، داراي ويژگيهاي بي طرفي و نفعطلبي است. بيشتر آنها به جامعه به عنوان يك بازار و منبع سود مينگرند، چنان كه اعضاي اكثريت نيز به آنها به عنوان ابزاري براي فعال كردن تجارت و جنگ نگاه ميكنند. در جوامع سنتي به آنها به عنوان وسيله نگاه ميشد، نه هدف؛ همچنين به عنوان يكي از ابزارهاي توليد، نه بيشتر. از اين رو اعضاي جماعتهاي مزدور در بيشتر موارد هيچ احترامي ندارند؛ زيرا آنان «غريب» هستند و غريب در بيشتر مواقع مباح است و هيچگونه قداستي ندارد.
معمولاً چنين بوده است كه اعضاي جماعتهاي مزدور واسطه (دلال) در حوزههاي اقتصادي متمركز شود كه به صورت كاملاً عيني در اين گونه مراكز پيشرفت ميكند و همين امر آنها را هدف تير تنفر و حسد بيشتر اعضاي جامعه قرار ميدهد. از اين گذشته، اعضاي جماعتهاي مزدور، ز اين جايگاه اقتصادي خود با تندي و خشونت غيرعادي دفاع ميكنند؛ زيرا هيچگونه جايگزين مجاز ديگري در مقابل آنها وجود ندارد. آنها معمولاً نيازمند خبرگي لازم براي كشاورزي و صنعت هستند و به دليل نقل و انتقالها و غربتي كه دارند، بسياري از حرفهها را نميشناسند.
يكي از راههاي ديگري كه آنها بدين وسيله از مواضع و جايگاههاي اقتصادي خود دفاع ميكنند، شبكة خويشاوندان و خانوادهها است و اين امر شايعات فراواني را دربارة عمق خشم آنها را در برابر بيشتر اعضاي جامعه و به اصطلاح يهوديان «بيگانگان»)، برانگيخته است.
عقل انساني اگر براي هر واقعهاي الگوي تفسيري سازگاري را نيابد، تمايل دارد كه آن را به دست يا دستهاي پنهاني نسبت دهد كه همة حوادث و تغييرات به آنها منسوب ميشوند؛ از اين رو حوادث بر مبناي اين ديدگاه، در نتيجة فعل و انفعال ميان مجموعهاي از شرايط، مصالح، خواستهها، عناصر معلوم و مجهول از يك سو و ارادة انساني از سوي ديگر نيست؛ بلكه نتيجة عقل واحد است كه نقشة جبارانهاي را طرح كرده و واقعيت را مطابق ميل خود سر و سامان داده و بدين معنا است كه ساير افراد بشر، صرفاً ابزارهايي بيش نيستند، از جمله مهمترين تجليات اين الگوي تفسيري مسألهاي است كه «توطئه بزرگ» يا «توطئه جهاني يهود» ناميده ميشود و فرض بر اين است كه اعضاي جماعتهاي يهودي، كلِ واحد متكاملِ متجانس را تشكيل ميدهند و داراي طبيعت واحدي هستند.
نشانة برجستة يهود (بر حسب الگوي توطئه بزرگ)، شر، حيله و تمايل به تخريب است؛ زيرا موارد ياد شده اموري است كه به طور فطري در عقول آنها وجود دارد و يكي از ابعاد اصلي و ثابت طبيعت آنان است. رفتار آنها نيز بيانگر نقشة جبارانهاي است كه عقل يهودياي آن را كشيده است؛ به گونهاي كه از سرآغاز تاريخ نقشه ميكشد و فكر ميكند.
سراسر تاريخ يهود نيز چيزي جز تبيين و بيان اين الگو و اين توطئه ازلي مستمر نيست و از اين طريق، يهود مسوول همه شرارتها و زشتيها در همة مكانها و زمانها است؛ براي نمونه آنان (بر طبق روايت مسيحيت) كساني هستند كه خون مسيح را ريختند، پيامبر اسلام(ص) را مسموم، اسرائيليات را به دين حنيف اسلام تزريق كردند، حتي اطفال را ذبح از خون آنان در فراهم كردن نان فطيري ـ كه در عيد «فصح» آن را ميخورند ـ استفاده ميكنند.
در عصر جديد نيز يهوديان در پشت همة انواع فروپاشي اخلاقي آشكار (و پنهان) در جهان غرب و عرب و بلكه در سراسر جهان قرار دارند؛ براي نمونه آنان در وراي محافل ماسونيت قرار دارند و آن را به عنوان ابزاري براي تحقق توطئه خود بنيان نهادند، در وراي بابيت قرار دارند كه قصد به فساد كشاندن اسلام و همة عقايد را دارد. آنها باعث ظهور سرمايهداري با همة پليديهايش، بلشويسم با همة وحشتش، لااباليگري با همه ويرانگرياش شدند. آنان بر سرماية جهاني و حركت كمونيسم سيطره دارند و بر روزنامهها و وسايل ارتباط جمعي جهان حكم ميرانند. آنان امپراتوري انگليسي زير فشار قرار دارند و كاري كردند كه اعلامية بالفور را صادر كند. آنان امپراتوري عثماني را از ميان بردند. خود آنان همين الآن، لوبي صهيونيستي را در ايالات متحده امريكا به حركت درميآورند، به مطبوعات امريكا جهت ميدهند، آراي يهوديان را جمع و بسيج ميكنند تا از اين راه امريكا را از رهگذر نفوذ، سلطه و سيطرهاي كه دارند، در راه تحقق دادن به اهداف و اجراي مصالح خود در اختيار بگيرند و پوزة آن را به خاك بمالند. آنان همواره براي كمك به فاسد كردن جهان، با عالم جرم و جنايت در ارتباطند.
آن چه تاكنون گفته شد، به تنهايي قادر است هر چند به صورت مختصر ـ شخصيت يهودي و هر آنچه براي او، به نام او، از سوي او و ... صورت گرفته است، تفسير كند؛ اگر چه بيشتر مسائل گفته شده نگاهي رو به گذشته داشت از آنجا كه به بحث دربارة ذات، ويت و به طور كلي آنچه درنمايههاي وجودي يهوديت و گروههاي يهودي مختلف را تشكيل ميدهد ميپردازد؛ كافي است تا نشان دهد كه اين همه مسائل و موضوعات در صورت در اختيار گرفتن ابزارهاي قدرت يا بهخدمت اين گونه ابزارها در آمدن، به چه شكلي تحقق خواهد يافت و در جست و جوي چه اهداف و تمايلاتي بر ميآيد.
از اين رو بحث در بارة يهوديان و اهداف و مقاصد آنها، چه به عنوان اقليتاي طفيلي در غرب و شرق عالم و چه به عنوان استعمارگر و دولت حاكم بر يك سرزمين، به سوي هدف واحدي گام برميدارد؛ زيرا در هر دو حالت در جست و جوي سرمشق و هدف گمشدة خويش است و با توجه به سير و سلوك تاريخي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و حتي ديني خود، حاوي شخصيت و هويت ويژهاي شده است و هر چند اين امر غير از ادعاهاي آنان دربارة استقلال و تمايز ذاتي شخصيت و جوهر خود (تا حد ژنتيك) است، در حقيقت به صورت مشخص، وظيفهاي را بر دوش آنان نهاده است كه پيش از اين در بخشهاي خاصي نظير اقتصاد و ... به صورت جزئيتر انجام ميدادند.
بخش دوم اين جلد از كتاب به بررسي فرهنگهاي گروههاي يهودي ميپردازد و ميخواهد نشان دهد كه روشنگري، مدرنيسم، پست مدرنيسم، پرستانتيسم واصلاحات ديني در اروپا، رشد سرمايهداري، شكوفايي و توسعه سكولاريسم و ... چه تأثيرات عميقي بر گروههاي متعدد يهودي، حتي از لحاظ ديني و اعتقادي نهاده است؛ از اين رو بحث دربارة فرهنگ، هنر و ادبيات يهودي تنها و تنها در اين ساحت قابل بحث و بررسي است؛ چرا كه به وضوح از سازگاري جماعتهاي يهودي با افكار و عقايد مختلف و حتي متضاد (نظير سرمايهداري، سوسياليسم و ...) خبر ميدهد و با اين حال همة آنها، خود را يهودي و معتقد به ميراث و سنت خود ميدانند.
جانماية بحث دربارة فرهنگهاي جماعتهاي يهودي اين است كه گروههاي يهودي، داراي تمدن يهودي مستقل، فرهنگ يهودي مستقل و سنت و ميراث مستقل از تمدن، فرهنگ و ميراث جوامعي هستند كه در بين آنها زندگي ميكند و مشاركتهاي مختلف تمدني يهودي در بابل قديم يا فلسطين، قرون غرب، لهستان، هند، چين، آلمان، ايالات متحده امريكا و ... به رغم گوناگوني و تنوع طبيعياي كه دارد، بيانگر روش و شيوة واحد (و چه بسا جوهر واحد) است. حقيقت اين است كه وجود فرقههاي محافظهكار سنتگرايي كه به تاريخ و ميراث يهودي به عنوان امري مقدس مينگرد و نيز گروههاي مدرنيستي كه كاملاً رو به دوران جديد دارد؛ و همچنين استعماري بودن اسرائيل (نماد جنبة مدرن) و سرسپردگي تام و تمام آن به امريكا، امكان بحث دربارة هويت پيوسته و منسجم و حتي بحث از هويت خالص يهودي را با پرسش رو به رو ميكند؛ چرا كه هر يك از جماعتها و گروههاي مختلف يهودي، بسته به محيطي كه در آن زندگي كردهاند، با حال و هواي فرهني خاصي مأنوس شدهاند كه در بيشتر موارد با ساير گروهها متفاوت است.
دربارة يهوديت به عنوان يك عقيده و دين نيز ميتوان حرف و حديثهاي فرواني را مطرح كرد كه در اين جا به اختصار مطالبي بيان ميشود.
يهوديان با كلمة «تورات» به عقيده و باور خود اشاره ميكنند. با اين حال اصطلاح «يهوديت» چنان كه نمايان است، در عصر هلنستيكي براي اشاره به فعاليتهاي ديني يهود به كار ميرفته است تا آنها را از عبادات همسايگانشان جدا كند.
«يوسفوس فلافيوس» اين اصطلاح را براي اشاره به عقيدة ساكنان بخش «يهودا» به كار برد. چنان كه پيدا است، اين اصطلاح در آغاز براي اشاره به ساكنان مكان معيني به كار ميرفته، سپس دربارة عقيدة آنها مورد استفاده قرار گرفته است. بعدها كلمة «يهوديت» و «تورات» مترادف هم قرار گرفتند؛ با اين حال ميان آنان تفاوتي وجود دارد وآن اين كه يهوديت به جانب بشري اشاره دارد و تورات به جانب الاهي.
به اعتقاد پژوهشگران دين يهود، اطلاق اصطلاح «يهوديت» بر آن مرحلة بسيار اوليه از تاريخ يهوديت ـ كه بر تدوين عهد قديم سبقت دارد ـ متضمن تناقض است؛ زيرا عبرانيها در آن دوره هنوز يهودي نشده بودند.
نظامديني يهودي، ويژگيهاي جوهري خاصي دارد كه آن را از ساير عقايد توحيدي ديگر جدا ميكند و اشكالات عميقي را بر ميانگيزد. در ذيل به پارهاي از اين امور اشاره ميشود:
1. يهوديت به مثابة يك نظام ديني، به سبب عدم وجود تجانس و نيز تكثر فراواني كه تا حد تناقض پيش ميرود، از ساير عقايد متمايز است. اين هم به خاطر ظهور آن در مرحلة نسبتاً متقدم در تاريخ و در برداشتن بسياري از عناصر ديني و تمدني، تمدنهايي است كه اين عقيده در بستر آنها پديد آمده است؛ به گونهاي كه اين عقيده بسياري از عناصر تمدنهاي مصري و آشوري را شامل ميشود و به شكل بسيار عميقي از اسلام و مسيحيت نيز متأثر شده است. در كنار اينها، عناصر ملي (مردمي) و خرافي بسياري را نيز در خود جاي داده است و اين امر يهوديت را به تركيب زمينشناسياي شبيه كرده كه طبقات و لايههاي آن بر روي يكديگر اثبات شده است. به سبب همين عدم وجود تجانس، تعريف هويت يهودي دشوار خواهد بود.
2. هر چند در بيشتر عقايد و اديان هر چند در بيشتر عقايد و اديان، آداب و شعائر شفوي بسياري وجود دارد؛ اما در يهوديت اين گونه آداب به حدي فراوان است كه «شريعت شفوي» معادل «شريعت مكتوب» و بلكه بيشتر از آن است.
3. به رغم وجود گرايش قوي توحيدي در يهوديت،ميزان حلوليت (اعتقاد به حلول) در آن رو به افزايش است؛ تا جايي كه لايه يا طبقة حلوليت در ميان طبقات متراكم يهوديت (همان مثال زمينشناسي) به طور مطلق مهمترين طبقات است؛ از اين رو عقيدة يهوديت، اسماً توحيدي و عملاً حلولي است و گرايش غنوصي قدرتمندي بر آن سيطره دارد.
4. صهيونيسم به طور كامل بر عقيدة يهوديت استيلا يافته است؛ به گونهاي كه در ذهن بسياري از مردم، ترادف شبه تامي ميان صهيونيسم و يهوديت پديد آمده است و صهيونيسم در متحول ساختن گفتمان حلولي ـ كه راه بسيج يهوديان ارتودكس را فراهم كرده ـ موفق بوده است.
نكته بسيار جالب توجه در زمينة وجود تجانس و تكثر افراطي موجود در يهوديت اين است كه در يهوديت بر خلاف اسلام و مسيحيتي، تنوعي كه صورت گرفته است، با يكديگر چندان در ارتباط نيستند وبنا به تشبيه زمينشناسانهاي كه انجام داديم، ميتوان گفت هر يك از فرقههاي آن طبقه يا لايه، مشكلي را تشكيل ميدهد؛ البته اين تشبيه چندان هم هر يك از فرقههاي آن طبقه يا لايه، مشكلي را تشكيل ميدهد؛ البته اين تشبيه چندان هم بيربط نيست؛ بلكه متضمن منايي است كه «نقد عهد قديم» ناميده ميشود؛ به گونهاي كه پژوهشگران عهد قديم، فرضيهاي را ارائه دادهاند كه اين كتاب از منابع مختلفي تشكيل شده كه همة آنها به تنهايي داراي زبان و روش زباني و داراي اعتقاد خاصي است. اين مسأله دربارة تلمود نيز صادق است.
مهمترين طبقات چنان كه گفته شد، طبقة حلولي است كه معتقد است خدا در هستي (انسان و طبيعت) حلول كرده و در آنها نهان است.
علت تقسيم يهوديت به اين گونه طبقات مستقل را ميتوان به صورت ذيل بيان كرد:
1. عهد قديم با اجزاي خود، پس از نزول خود يا پس از برههاي به اندازة چند صد سال تدوين شد واين تدوين اخير بر منابع و مآخذ گوناگوني تكيه داشت.
2. عبرانيهاي قديم به مثابة بيابانگردان كوچنشين از جايي به جاي ديگر و از تمدني به تمدن ديگر ميرفتند؛ از اين رو عناصري از اين تمدنا وارد يهوديت شدند.
3. عقيدة يهوديت از سلطة اجرايي مركزياي كه از آن حمايت كند و آن را به عنوان عقيده و پاية قانونگذاري قرار دهد، برخوردار نشد؛ در نتيجه قدرتي كه جوهر دين را حفظ كند، پديد نيامد.
با سرآغازهاي عصر جديد، تعداد يهوديان ارتودكس در جهان از چهار درصد تجاوز نميگردد واين در حالي بود كه ميليونها يهود ملحد وجود داشت كه برخلاف الحادشان، خود را «يهودي» ميدانستند.
4. با سقوط مملكت جنوبي و كوچاندن بابليها، عبادت قرباني مركزي ـ كه حول هيكل تمركز داشت ـ پايان پذيرفت و با وجود پايان پذيرفتن آن، طبقاتي را در قالب تعداد سرسامآوري از عبادات شرايع، در يهوديت تلمودي بر جاي گذاشت.
5. مفهوم شريعت شفوي، عنصر اساسيِ ظهور ويژگي تراكم طبقاتي (لايهاي) بود؛ زيرا اين مفهوم، بر فتواهاي فقهاي يهودي و تفسيرهاي آنها نوعي جلوة قداست افكند، حتي آنها را در جايگاهي والاتر از كتاب مقدس قرار داد.
6. تا زمان ظهور يهوديت خاخامي، يهوديت در گذر تاريخ خود، هويت خود را ازاين روزنه كسب ميكرد كه يك دين با گرايش توحيدي، در محيطي مشرك است؛ ولي هنگامي كه خود را در بستر توحيدي، اعم از اسلامي يا مسيحي يافت، كوشيد تا هويت جديد را پديد آورد كه او را از واقعيت اطراف متمايز كند. از اين رو انديشة حلولي، نخست در تلمود پديد آمد؛ سپس در كابالا تحول يافت. با اين همه، اين انديشه (حلولي) تلاش كرد با انديشة توحيدي همزيستي كند.
7. يهوديت در برهة طولانياي از تاريخ خود به شكل فعاليتهاي عبادي درآمد كه يا سلطة مركزي يا فتواهاي خاخامها بر آن حكم ميراند؛ بيآن كه عقايد اساسي آن معين شود. با آن كه «موسي بن ميمون» كوشيد تا اصول دين يهودي را معين كند؛ ولي تلاش او صرفاً به صورت يكي از لايههاي طبقات تراكمي در آيين يهود درآمد.
مشخصة يهوديت به مثابة يك تراكم طبقاتي يا لايهاي اين است كه دربردارندة تناقضات حاد و موارد مبهم در زمينة پارهاي مفاهيم؛ براي نمونه در زمينة مفهوم «اله» يا خداوند كه يك مفهوم محوري است، ديده ميشود كه عهد قديم در اين باره از آلهه (خدايان)، خدايان ديگر و تنها سخن ميگويد. همين امر دربارة مسائلي نظير: رستاخيز، ثواب و عقاب، قتل بيگانگان، و ... نيز صادق است. اين مسأله سبب شده است كه ارتودكسها، محافظهكاران و اصلاحطلبان، همه و همه بتواند سندهايي را براي تأييد انكار خود در اين آيين بيابند؛ با آن كه ذاتاً همة آنها با هم متناقضند. زماني هم كه صهيونيسم ظهور كرد، انديشمندان آن در جست و جو سندهاي قانوني براي تأييد آراي خود برآمدند و آنرا يافتند.
در همين راستا ايدئولوژيهاي سكولاريستي گوناگوني در زمينة نفوذ در يهوديت و استيلا بر آن از درون، موفق شدند؛ به گونهاي كه يهوديت تجديدي، تركيبي از چند مفهوم سكولاريستي است كه لباس يهوديت بر تن كرده است. با اين حال، مهمترين ايدئولوژيهاي سكولاريستي، صهيونيسم است كه توانست به طور كامل بر يهوديت استيلا يابد و به سكولاريزاسيون آن از داخل پرداخت؛ تا جايي كه حركات دينيِ ارتودوكسي كه اساساً براي مقابله با صهيونيسم برخاستند، سرانجام خودشان صهيونيسم را در مسير خويش به كار بستند.
بدين ترتيب بحث دربارة مفاهيم و فرقههاي ديني، سرانجام به سرنوشت مختوم و محتومي به نام صهيونيسم ميانجامد كه بررسي آن به تنهايي بخش دوم جلد دوم اين كتاب را به خود اختصاص داده است و با زير شاخهها و مدخل متعددي كه مؤلف در اين باره ذكر كرده است، نشان ميدهد كه مسألة صهيونيسم، اگر چه به صورت ساده و ابتدايي خود به معناي يك سنبل ديني است، در حقيقت به يهوديان اروپا مربوط مي شد و مفاهيم اولية آن در ميان رمانتيكها ظهور و رشد كرد تا اين كه با فراز و فرودهاي متعددي كه پشت سر نهاد، به ايجاد و احداث دولت اسرائيل انجاميد كه بحث از آن، مجال فراخ تري ميطلبد؛ زيرا ثمره و حاصل همة مقدمات ومقولاتي است كه تا كنون به صورت گذرا به آنها اشاره شده است. فقط در پايان ميتوان اشاره كرد كه اسرائيل نه تنها از لحاظ دروني و مقولات مورد اعتقاد خود، بلكه از لحاظ قوانين و مقررات بينالمللي و انساني نيز دچار بحران است و موجوديت فعلي آن قطعي و ابدي نيست و دير يا زود، ناگزير خواهد شد آن چه را كه باد به دست او داده است، به دست باد دهد تا نسيم جانفزاي الهي بار ديگر بوزد و حق را به حقدار رساند؛ چرا كه حق، مقدس است و نميتوان از آن دست برداشت يا آن را با هيچ چيز ديگري معاوضه كرد و بازگشت فلسطينيها به سرزمين خود، چنين حقي است كه نه تنها براي خودشان بلكه براي همة انسان دوستان نيز مورد احترام است.
منبع: دايرهالمعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم