مقدمه:
ظهور و بروز جنبشهاي اسلامي معاصر به يکي از مهمترين موضوعات پژوهشي از زواياي گوناگون مبدل شده است و در اين حوزه ادبيات گستردهاي در حال توليد است. يکي از مهمترين پرسشها در اين حوزه اين بوده است که چه عواملي باعث سياسي شدن اسلام شده است. در اين خصوص به عوامل زيادي اشاره شده است که تا حدود زيادي ناشي از رويکردي ديسيپليني بوده است که محقق داشته است. براي مثال جامعهشناسان عمدتا بر تحولات ساختاري اجتماعي - طبقاتي اشاره کردهاند و بر اين اساس ظهور اسلام سياسي را توضيح دادهاند و يا به همين سان دانشمندان سياسي بر عوامل سياسي و ايدئولوژيک تاکيد کردهاند. اين نگرش ديسيپليني باعث نوعي غفلت از عوامل ديگر شده است. بنابراين يکي از نيازهاي مهم در حوزه مطالعات جنبشهاي اسلامي بازسازي نگرشي بوده است؛ به اين معنا که مدل يا روشي ابداع شود که براساس آن بتوان عوامل متعدد در پيدايش پديدهاي مانند اسلام سياسي را در نظر گرفت.در اين مقاله با توجه به چنين نيازي تلاش شده است تا مدلي بر مبناي سه بعد طراحي شود که زمينههاي متنوع و متعدد ظهور و شکلگيري اسلام سياسي را در بر گيرد. در اين مدل شرايط، فرايندها و عوامل شتاب دهنده از همديگر تفکيک شدهاند و با اين تفکيک همزمان تلاش شده است که نسبت عوامل با همديگر نيز تعريف شود. به اين ترتيب بخش عمدهاي از مشکلات رويکردي در اين حوزه قابل رفع ميباشد. در اينجا اين مدل به مثابه نوعي آزمون مفهومي و رويکردي ارائه ميشود.
شرايط
1. رويارويي با مدرنيته
هم چنانکه بابي سعيد به زيرکي اشاره ميکند ترجيح بند ثابت در تبيين ظهور اسلام سياسي در دنياي اسلام مساله مدرنيته بوده است. (2) اکثر مطالعاتي که تاکنون در خصوص ظهور اسلام سياسي مطرح شده بر اين بعد تأکيد کردهاند. مدرنيته به مثابه گفتماني مذهب ستيز تلقي شده است که به طور طبيعي منجر به واکنشهاي حقيقت محورانه مذاهب شده است. به اين معنا برخي از انواع خيزشهاي مذهبي با عنوان بنيادگرايي مذهبي مسيحي، يهودي و اسلامي صحبت ميکنند. مدرنيته با تاکيد بر خرد خود بنياد که نياز به هيچ مرجع و منبع متافيزيکي ندارد عملا راه خود را از هر نوع وابستگي به مذهب به مثابه منبع و مرجع متافيزکي گسسته است. دليل اصلي براي چنين استدلالي اين است که تا قبل از رويارويي جهان اسلام به غرب و مدرنيته، ما اساسا با نوعي اسلام سنتي سروکار داريم که با همان آموزههاي خود تلاش ميکند تا جامعه مؤمنان را به سمت رستگاري هدايت نمايد. دقيقا پس از اين رويارويي است که اسلام به مثابه ايدئولوژي ظاهر ميشود که به مثابه سلاحي عمل ميکند.اسلام سياسي، روش و اسلوبي براي دفاع از هويت اسلامي گذشته است که به شدت در معرض تهاجم و به اعتباري زوال قرار گرفته است. ترس از بين رفتن هويت اساس چنين جنبشهايي را در تمامي مذاهب تشکيل داده است. گيل سنان و فواد عمجمي در بحث خود از پيدايش اسلام خواهي بر روند فرسايش هويت فرهنگي تاکيد ميکنند. (3) اين فرايند در ميانه سده نوزدهم ميلات تقربيا در اثر مناطق دسترس پذير جهان اسلام رخ داد. و واکنش به ظهور و تهاجم گسترده مدرنيته به جهان اسلام عمدتا سه واکنش صورت گرفت: اول برخي از مسلمانان که ميتوان اينها را روشنفکران تجدد خواه نمايد بر اين باور بودند که چارهاي جز قبول و پذيري غرب و آموزههاي آن وجود ندارد و بهتر اين است که غرب را با تمام لوازم آن در آغوش گيري. اين همان جريان است که در ايران و در بسياري از شورها اسلام با عنوان مانوس غربگرايي برچسب خورده است. دومي جريان معتقد بود که اسلام اساساً ديدن و اين پيشرفت و ترقي است و بسياري از آموزههاي غربي را ميتوان در سنت اسلام يافتن و تنها راه اين است که به سنت مراجع کنيم و با بازخواني دوباره ريشههاي تجدد در آن را يابيم. اين جريان در ادبيات سياسي با عنوان مشهور روشنفکران ديني معرفتي شده است. روشنفکران ديدني با مراجع به آثار و بقاياي سنت اسلام تلاش ميکردند تا اسلام را با تجدد سازگار نمايند. به نظر رضوان السيد:
در اين جريان، معناي تسليم به تمدن و پيشرفت و غلبه غرب و تلاش براي يادگيري و تقليد از غرب، به معناي ناديده گرفتن اسلام و فرهنگ اسلام نبوده بله اين خارها تلاش براي اياد هم سازي ميان ارزشهاي اساسي اسلام و ارزشهاي اساسي تمدن جديد بود. در زمينه سياست و نظام حکومت، تلاش براي نشان دادن تشابه بين شورا اسلام و دموکراسي غربي انجام شد. در زمينه علوم محض هم بر شکوفايي علمي مسلمانان در قرنهاي پربار، و ميزان استفاده اروپا از فوايد علمي جوامع اسلام در قرون وسطا تأکيد ميشد. با اين چند و چون، چهرهاي که از اسلام ارايه ميشد چنين بود که اين دين داراي، نظام اخلاقي روشن و شفافيت است که بر منظومههاي اخلاقي متعفن غربي امتياز دارد.(4)
در اين سعي و جهد، نوزادشان يا روشنفکران غربي به سراغ سنت اسلام رفتند و ريشههاي بسياري از عناصر مدرنيته را در آن بر ملا کردند. براي مثال در ايران سنت فکري که از نائيني شروع شده بود، تلاش براي انکشاف عناصر اصلي اسلام در انطباق با غرب بوده است. براي مثال بازرگان در بسياري از آثار خود تلاش کرد تا مفهوم علم و عقلگرايي را در متون اسلام به ويژه قران بيابد و عناوين کتابها وي به خوبي مويد اين مساله هست. (5)
سومين جريان در واکنش به مساله مدرنيته رخ داد بازگشت به سنت اصلي اسلام به دور از هرگونه وسوسه براي انطباق آن با آموزههاي بشري مدرنيته بوده است. اين گرايش که در ادبيات به غرب ستيز يا تجدد ستيز مشهور شده است، بر اين باور تاکيد ميکند که اسلام اساساً صورتبندي الهي است که نميتوان آن را با صورتبنديهاي مادي و ماترياليستي مقايسه کرد. اين جريان که تاريخ طولاني را پشت سر گذاشته در آثار کساني تبلور يافته که به اسلامگرا يا در تعبير غربيها با بار منفي به بنيادگرايان مشهور شدهاند . ابوالاعلي مودودي در دهه چهل ميلادي به صراحت اعلام کرد که اسلام ديني متمايز، فراگير و ناسخ شريعتها و يگانه ميان تمدنهاست. از نظر مودودي، اسلام ناسخ آيينهاي پيش و پس از خود و مسلط بر همه آنهاست و دو حالت بيش ندارد: يا حاکم و مسلط بر روي زمين ميشود و يا اين که پا ميگيرد و در منطقهاي برتري مييابد و پايهاش را محکم ميکند و آماده خيزش و گسترش ميشود و حالت ميانهاي ندارد. او با صراحت اعلام کرد که اسلام، دموکراسي و ليبراليسم نيست. اسلام مشروطه خواه و يا ناسيوناليسم نيست. اسلام تنها اسلام است و مسلمانان بايد تصميم بگيرند که يا مسلماني ناب باشند و به خدا شرک نورزند و يا از روياروشدن با جهان بر سر اسلام و متقضاي ايمان خويش اجتناب ورزند. (6) صداي اين گفتمان در اکثر کشورهاي مسلمان به صدا درآمد.
مساله مهم اين است که گرچه ريشههاي اين رويارويي به ميانههاي سده نوزدهم باز ميگردد ولي همزمان با ظهور اين سه گفتمان دو عامل باعث شد که در دهه 70 گفتمان اسلام سياسي تبلور خاصي بيابد و از دو گفتمان رقيب پيشي بگيرد و در بسياري از مناطق اسلامي هژمونيک شود:
الف: از ميانههاي سده نوزدهم ميلادي ما شاهد گسترش روز افزون امواج مدرنيته در جهان و به ويژه جهان اسلام هستيم و در دهه 70 ميلادي تقابلي آشکار ميان گفتمان اسلام و مدرنيته غربي سر برآورد. شاهد ما وقوع انقلاب اسلامي به مثابه يکي از روياروييهاي اساسي ميان اين دو گفتمان است. در واقع، با گسترش مدرنيته غربي تقابل تيزتر و حادتر ميشود. انقلاب اسلامي ايران نشان دهنده اوج اين رويارويي است.
ب: در نزاع ميان سه گفتمان فوقالذکر در دنياي اسلام، به مرور زمان شرايط داخلي و جهاني به نفع گفتمان اسلامخواهي ناب تغيير ميکند و در نتيجه گفتمان اسلام خواهي ناب از قدرت گفتماني فزايندهاي برخوردار ميشود و در منازعه ميان گفتماني هژمونيک ميشود.
2. شکست نخبگان غير مذهبي مليگرا
به نظر فواد عجمي دومين دليل يا زمينه براي سر بر آوردن يا هژمونيک شدن گفتمان اسلامخواهي ناب شکست نخبگان دوره پس از استعمار قديم بوده است. نخبگان غير مذهبي مليگرا که تلاش ميکردند تا خود را با مدرنيته هماهنگ سازند نه تنها موفق نشدند بلکه ميزان عقب ماندگي و وابستگي آنها به دنياي غرب بمراتب ابعاد عميق تر و فاجعه بارتري را به دنبال آورد. استعمار قديم جاي خود را به اشکال نوينتر استعمار يعني استعمار فرهنگي داد و در اين ميان پيشرفتي هم حاصل نشد. به نظر برخي از پژوهشگران، اسلامگرايي واکنشي در برابر شکست ليبراليسم بومي در دهه 1930 و سوسياليسم جهان سوم در دهههاي 1960 و 1970 است. (7) برخي از پژوهشگران مانند نيکي کدي همين عامل را برجسته کردهاند. به نظر آنان ظهور اسلامگرايي محصول ناتواني نخبگان موج سواري بوده است که براي تحقق آرزوها و اميدها مردمان، رژيمهاي استعمار اروپايي را دوباره برقرار کردند.3. فقدان مشارکت سياسي
برخي ديگر از پژوهشگران در خصوص علت ظهور اسلام سياسي به مساله مشارکت سياسي تاکيد کردهاند. به نظر اين دسته از پژوهشگران، بعد از دوره استعمار زدايي اکثر حکومتهايي که در کشورهاي اسلامي سرکار آمدند هم چنان رژيمهايي استبدادي بودند. گيل سنان سه دليل را براي استبداد رژيمهاي پس از استعمار قديم ذکر کرده است:
اول ماهيت شخص گرايانه رژيمهاي جديد، دوم گسترش روشهاي انضباطي مدني و نظامي که همراه با کسب استقلال به دست آمدند سبب تجاوز سازمان يافته و غيره منتظره به زندگي مردم شد. و سوم، اختلاف بين ايدئولوژيهاي مليگرا و مشروعيت از يک سو، و وجود نابرابريهاي اجتماعي ملي و وابستگي خارجي از سوي ديگر. (8)
در چنين شرايطي که باب مشارکت براي بسياري از شهروندان مسلمان بسته شد، يکي از مکانهاي مهم اسلامي کارويژه سياسي مهمي يافت: مسجد. در اين وضعيت مسجد به صورت تنها محل گفتگوهاي عمومي درآمد که تحت سلطه و هژموني حکومت وابسته قرار نداشت. تدا اسکاچپول در مقاله حکومت رانتيه و اسلام شيعي در انقلاب ايران بر نقش مسجد به عنوان کانون اصلي ظهور اسلام راديکال يا سياسي تاکيد ميکند. به نظر وي شبکههاي سازمان يافته علماي شيعه نقش اساسي در فرار از کنترل ديکتاتوري پهلوي داشتند و عامل مهمي در براندازي سرير قدرت داشتند. (9) ظهور مسجد به عنوان تنها فضاي کارآمد باعث شد تا واژگان مذهبي بار سياسي به خود بگيرند و همين طور در بيان اعتراضات سياسي از تعابير مذهبي استفاده شود. به تعبير بابي سعيد:
فقدان دموکراسي و تحت کنترل درآوردن محلهايي که حکومت در گذشته نميتوانست به آنها دسترسي پيدا کند (کوهها و صحراها)، توازن قبلي بين حکومت و جامع مدني را بر هم ميزدند و عناصر را مجبور ميکند که در ضد با گسترش حکومت، با هم متحد شوند. اين گونه ترکيب و آرايش عناصر، تنها از طريق گستردهترين تجمع نهادي يعني مسجد - که نيمه خودکفا از حکومت است - امکانپذير است. (10)
به اين ترتيب اسلام سياسي از دل مسجد بدر آمد و روحانيون در مساجد نقش اصلي را ايفا ميکردند به انقلابيوني تبديل شدند که مفاهيم سياسي را مذهبي و مفاهيم مذهبي را سياسي ميکردند. در اين ميان دو مفهوم جهاد و شهادت از نقش اساسي برخوردار شدند و اين امکان را بوجود آوردند تا تفسيري کاملا سياسي از مذاهب ارايه شود. اين دو مفهوم تفسيري از اسلام را ترويج دادند که به خوبي ميتوانست به سلاحي عليه مدرنيته مبدل شود. از اين رو خيلي از پژوهشگران فقدان مشارکت سياسي در جوامع اسلامي را علت ظهور پديده اسلام سياسي يا راديکال تلقي ميکنند.
4. بحران خرده بورژوازي
برخي ديگر از پژوهشگران اسلام سياسي را ايدئولوژي خرده بورژوازي توصيف کردهاند. نيکي کدي که در فقر فوق از او نام برده شد، معتقد است که علت اساسي پيدايش اسلام سياسي را ميبايستي در بحران خرده بورژوازي جست و جو کرد. (11) به نظر وي خرده بورژوازي نقش اساسي در مبارزه با استعمار داشتند و در ميان گروههاي خط اول مبارزه با استعمار جنگيدند و بنابراين کمکهاي شاياني براي به دست آوردن استقلال کردند. اما در روزهاي پس از کسب استقلال نخبگان ديگري سلطه پيدا کردند و در واقع حق اين گروههاي مبارزه جو را تامين نکردند. از اين رو گروههاي خرده بورژوا که دچار نوعي ناکامي شده بودند براي استيفاي آنچه که حق خود ميناميدند با گروههاي مذهبي سنتي يعني روحانيون ائتلاف کردن و روحانيون به عنوان ايدئولوگهاي منافع آنها قرائتي از اسلام را عرضه کردند که در عمل خواستها و علائق آنها را تأمين ميکرد. از اين رو گفته ميشود که اسلام سياسي را بايد به مثابه ايدئولوژي سياسي اين گروههاي سرخورده و ناراضي تلقي کرد.5. دلارهاي نفتي و توسعه نابرابر اقتصادي
يکي ديگر از دلايلي که براي ظهور پديده اسلام سياسي مطرح شده است بيشتر از جنبه اقتصادي به مساله نگريسته شده است. بسياري از کشورهايي که در آن اسلام سياسي سر بر آورده است، کشورهاي نفتخيز خاورميانه هستند که منبع اصلي درآمد نفت بوده است. بسياري از پژوهشگران بر تاثير فرايندهاي سياسي بر پيامدها و تحولات سياسي تمرکز کردهاند . به زعم اين دسته، رشد و توسعه اقتصادي، پيوندهاي اجتماعي سنتي را از ميان ميبرد و آرزوهاي دست نيافتني را در ميان گروههاي اجتماعي ترويج ميدهد. در دهه 1970 که ما شاهد شکوفايي اسلام سياسي هستيم از حيث اقتصادي نيز از اهميت زيادي برخوردار است. در دهه 1970 بهاي نفت در هر بشکه به شدت افزايش يافت و در نتيجه آن درآمد زيادي سرشار کشورهاي اسلامي شد. در بسياري از اين کشورها از جمله ايران برنامه نوسازي اقتصادي شتابان در حال اجرا بود و همين امر باعث شد تا بسياري از روستاييان مجبور به مهاجرت به سوي شهرها شوند. زندگي در شهرها که به شدت در معرض فرهنگ وارداتي غربي بود به قول وبر اين تودههاي سنتي را دچار نوعي آنومي يا بيهنجاري کرد. در اين وضعيت گروههاي ناراضي سنتي مانند روحانيون چتر حمايتي را بر پا کردند که اين گروهاي بيهنجار را پناه ميدادند و در زير همين چتر بود که روحانيون براي گريز از فشارهاي اقتصادي و مطالبات و توقعات فزاينده آنان قرائتي از اسلام را عرضه کردند که امکان برپاسازي بهشت موعود در روي زمين را فراهم ميکرد. اسلام سياسي حاصل چنين تحولي بود و در واقع صورتبندي نويني تلقي ميشد که در واکنش به وضعيت آنومي تودهها و روستاييان به شهرها پديد آمده بود. مايکل فيشر معتقد است که «هجوم اقوام و دستههاي روستايي به طرف خرده پرولتاريا و خرده بورژوازي شهري به طور فزاينده سياسي ميشدند، علت خيزش اسلامگرايي است». (12)فرايندها
همانطور که اشاره کرديم فرايندها تحولاتي هستند که در طي يک دوره زماني طولاني رخ ميدهد و ميتوانند پيامدهاي خاصي را به دنبال داشته باشند. فرايندها در چارچوبي از شرايط منطقه رخ ميدهند و ممکن است بواسطه حوادث شتاب دهنده موجب تحرک شوند. در خصوص ظهور اسلام سياسي به چند فرايند مهم ميتوان اشاره کرد:1.گسترش احياء گرايي اسلامي
بدون ترديد ظهور اسلام سياسي بدون آغاز فراينده که از آن با عنوان احياء گرايي اسلامي نام برده شده ممکن نبوده است. از آغاز دهه 1970 به اين سو، بيشتر جهان اسلام به سوي تاکيد بيشتر بر مذهب و تجليات بيروني و خارجي آن از جمله پوشش اسلامي و حجاب، جدايي بين زن و مرد، دلبستگي به سبک غذايي هلال، عدم مدارا در برابر مواد مصرفي غذايي غربي مانند مشروبات در فروشگاههاي عمومي و غيره حرکت کرد. در اين ميان مساله حجاب به يکي از کانونيترين مباحث در محافل اسلامي تبديل شد و در بسياري از کشورهاي اسلامي آرام آرام پوشش غربي کنار گذاشته شد و زنان به ويژه به سوي اصول پوشش اسلامي حرکت کردند. اين اسلامي شدن آغازين زمينهاي براي ظهور اسلام سياسي بود به اين معنا که جامعه اسلامي با ابزار تمايل به زندگي بر اساس شيوه اسلامي راه را براي حرکت به سوي آموزههاي سياسي اسلامي باز کرد. اکثر متفکران و بنيانگذاران اسلام سياسي نيز در وهله اول بر شيوه زندگي اسلامي - فردي و سپس جمعي - تاکيد کردند. همچنانکه خواهيم ديد برخي از تحولات مهم در کشورهاي اسلامي را بايد بر مبناي مباحثي مانند پوشش درک کرد. هم اکنون نيز در کشورهاي غربي و حتي مسلمان مانند ترکيه مساله روسري به يکي از کانونيترين مباحث تبديل شده است.2. عربي شدن مناطق غير عربي
در کشورهاي بيرون از خاورميانه عربي، احياء اسلامي مستلزم ورود ايدئولوژي و کردارها اسلامي همراه به واژگان عربي و حتي سبک معماري مسجد بود؛ فرايندي که از آن با عنوان عربي شدن نام برده ميشود. اين فرايند در بيرون از خاورميانه تاثير خود را به شکل قطبي شدن بروز دارد يعني موجد تفاوت بين مسلماناني شد که عناصر فرهنگ عربي را به عنوان شيوه پرهيزگاري و تقوا برگزيدند و مسلماناني که هم چنان از رسومات محلي و کردارهاي مذهبي محلي خود هواداري ميکردند. عوامل زيادي بر عربي شدند مناطق غير عربي تاثير گذاشتند که به چند مورد آن ميتوان اشاره کرد. يکي از اين عوامل پول اعراب خليج فارس بود. اعراب خليج فارس با اتکا به منابع نفتي توانستند در اين مناطق نفوذ کنند و با صرف پولهاي هنگفت اسلام عربي شده خود را در اين مناطق گسترش دهند. براي مثال عربستان سعودي در بسياري از مناطق مانند پاکستان يا حتي آذربايجان دست به ساخت مساجد به شکل معماري اسلامي - عربي زدند يا موسسات اسلامي آموزشي زيادي را تاسيس کردند. عامل ديگر، سطح مقاومت فرهنگي يا سياسي و نيز قرابت يا عدم قرابت مردم محلي با فرهنگ سياسي و مذهبي عربي بود. همانطور که اشاره کرديم پاکستان نمونه جالب توجهي در اين زمينه است. در اوايل دهه 1970، حکومت ذوالفقار علي بوتو فعالانه دست يه آموزش زبان عربي به عنوان بخشي از سياست ايجاد هويت شرقي خاورميانهاي براي پاکستان زد. همچنانکه در يکي گزارش يکي از گروههاي بينالمللي درباره پاکستان آمده است، ريزش سرمايه مالي، سياسي و فرهنگي عرب به پاکستان در خلال دوره جهاد افغانستان بسيار گسترده شد. در حالي که در آسياي مرکزي نفوذ فرامنطقهاي نه عرب بلکه متعلق به ترکها بود. در اندونزي بسياري از گروههاي اسلامي مستقيماً توسط اعراب بنيانگذاري شدند و آنها رهبري گروهاي مانند لشکر جهاد يا جامعه اسلاميه را به عهده داشتند.3. رشد شبکههاي اسلامي راديکال
شبکههاي بينالمللي نقش مهمي در احياء اسلامي در سالهاي اخير ايفا کردهاند. اين شبکه ها ممکن است از لحاظ ماهيت اسلامي باشند يا صرفا مجموعهاي از افراد باشند که در زمينه مذهبي مشترکي سهيم هستند. اين شبکهها ميتوانند متعلق به جماعت پراکنده باشند يا اين که انساندوستانه يا مالي باشند. بر طبق مطالعاتي که صورت گرفته، شبکههاي حمايتي در جماعت پراکنده مسلمانان به ويژه در اروپا، ساختارهاي کليدي براي کمکهاي مالي به گروههاي اسلامگرا بودهاند. براي مثال ميتوان به شبکه جهاني القاعده اشاره کرد که در بسياري از کشورهاي اروپايي از جمله آلمان، فرانسه، اسپانيا، بلژيک و حتي سوييس داراي سازمان بودهاند و فعاليتهاي خود را در گسترهاي جهاني انجام ميدادهاند. القاعده بهترين نمونه از سازماندهي يک گروه مخالف با نظم جهاني در سطح بينالمللي است. چنين گروههايي به ويژه به مدد رسانههاي جهاني مانند اينترنت توانستند به جذب و سازماندهي نيروهاي خود در اقصي نقاط جهان بپردازند.4. ظهور رسانههاي همگاني جديد
رسانههاي جديد يکي از مهمترين امکاناتي است که گروههاي سياسي در سراسر جهان از آنها برخوردار شدهاند. گروههاي راديکال اسلامي نيز در سالهاي اخير به خوبي از اين رسانهها براي اهداف سياسي خود استفاده کردهاند. اين گروهها با استفاده از اين رسانهها توانستهاند انحصار دولتي بر اخبار و اطلاعات را بشکنند و با کمترين وساطت با مخاطبان و هواداران خود در ارتباط باشند. در حمله 1990 عراق به کويت، عربستان سعودي که بر تمامي رسانههاي موجود سلطه داشت از اعلام تجاوز به کشور کويت خودداري کرد؛ در حالي که اکنون چنين پنهانکاري ديگر امکانپذير نيست. در حال حاضر بسياري از گروههاي اسلامگرا داراي رسانههاي محلي، منطقهاي و جهاني هستند که ميتواند با مخاطبان خود مستقيما در ارتباط باشند. براي نمونه گفته ميشود که شبکه الجزيره در قطر در حقيقت منعکس کننده ديدگاههاي سياسي اخوانالمسلمين است. به اين ترتيب اين رسانهها ميتوانند محتواي اسلامي خود را منعکس کنند و در برابر امپرياليسم فرهنگي و رسانهاي غربي دست که مقاومت بزنند.5. منازعات فلسطين - اسراييل
يکي از دغدغههاي اسلامگرايي معاصر، مقابله به استيلاي همه جانبه غرب بر شئون حيات فردي و اجتماعي مسلمانان و ممانعت از تسلط نظامي و سياسي استعمار بر سرزمينهاي اسلامي به ويژه اماکن مقدس بوده است. اشغال اماکن مقدس به لحاظ سمبوليک، نشانهاي از استمرار سلطه غرب بر امور مسلمين است.مسئله فلسطين در انديشه سياسي امام، مصداقي از ظلم و تجاوز، به ويژه ظلم غير مسلمان بر مسلمان است. مبارزه با اسرائيل و نابودي آن به منظور رهايي قدس و فلسطين هدفي اساسي بوده است. امام هدف را اسلام، استقلال مملکت و طرد اسرائيل در انقلاب اسلامي ذکر کرده است. (13) ايشان خارج کردن ايران که نقش پايگاهي نظامي را براي صهيونيسم داشته، از جُرگه حاميان اسرائيل و امري حياتي دانسته است. (14)
يکي از ويژگيهاي مهم رهبري امام در انقلاب اسلامي ايران، تبيين صريح هدف و استراتژي قيام بدون هرگونه پنهانکاري يا محافظه کاريهاي سياسي مرسوم در ميان سياستمداران بود. در ارتباط با مسئله قدس هرگونه مذاکره و مصالحه با صهيونيستها را پذيرفتني نميدانست و در هر برههاي، از جمله کمپ ديويد و مذاکرات صلح خاورميانه، به شدت سازشکاران عرب و برخي از سران فلسطيني را محکوم ميکرد.
بسياري از برزگان عرب و مبارزان فلسطيني پس از استقرار همه جانبه صهيونيسم، هدف آزادسازي قدست را با عقبنشيني آشکار به هدفي کوچک و تشکيل دولت ناقص خود مختار در بخش بسيار کوچکي از سرزمينهاي اشغالي تقليل دادند، اما در هر برهه از تحولات مهم، ايشان به هدف آزادي قدس و فلسطين تأکيد کردهاند و با اين مسئله، هيچگاه تاکتيکي و فرعي برخورد نکردند. آزادسازي فلسطين در انديشه امام نه تنها جزو وظايف فلسطينيان بلکه از جمله تکاليف همه مسلمين به شمار ميآيد و مسئوليتي همگاني و اسلامي تلقي ميگردد. امام در پيام برائت سال 1366، درباره مسئله فلسطين خطاب به مسلمانان چنين ميفرمايند: «ملتهاي مسلمان بايد به فکر نجات فلسطين باشند و مراتب انزجار و تنفّر خويش را از سازشکاري و مصالحه رهبران خود فروختهاي که به نام فلسطين، آرمان مردم سرزمينهاي غصب شده و مسلمان اين خطه را به تباهي کشيدهاند به دنيا اعلام کنند و نگذارند اين خائنان بر سر ميز مذاکره و رفت و آمدها، حيثيت و اعتبار و شرافت ملت قهرمان فلسطين را خدشهدار کنند. نکند که اينان تصور کردهاند که گذشت زمان، سيرت و صورت جنايتهاي اسرائيل و صهيونيسم را دگرگون ساخته است و گرگهاي خون آشام صهيونيسم از فکر تجاوز و غصب سرزمينهاي از نيل تا فرات دست برداشتهاند. مسئولين محترم کشور ايران و مردم ما و ملتهاي مسلمان از مبارزه با اين شجره خبيثه و ريشهکن کردن آن دست نخواهند کشيد و به ياري خداوند تعالي از قطرات پراکنده پيروان اسلام و توان معنوي امت محمد صلي الله علي و آله و سلم و امکانات کشورهاي اسلامي بايد استفاده کرد و با تشکيل هستههاي مقاومت حزبالله در سراسر جهان، فلسطين را از چنگال صهيونيستها خارج کرد... به خداي تعالي توکل کنيد و از قدرت معنوي مسلمانان بهره بجوييد و با سلاح تقوا و جهاد و صبر و مقاومت بر دشمنان حمله ببريد که «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ» يَنْصُرْکُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ. (15)
دراند يشه سياسي امام (ره)، مسئله فلسطين مهمترين مسئله جهان اسلام بود که يکي از موارد منازعه ايشان با رژيم شاهنشاهي را شکل ميداد. اصرار ايشان در اين مسئله و تجويز نابودي اسرائيل با تمامي تواناييهاي موجود در جهان اسلام از جمله تخصيص وجوهات شرعي براي کمک به فلسطين، حتي قبل از پيروزي انقلاب، وي را به يکي از بزرگترين دشمنان اسرائيل و دوستان مبارزان فلسطيني تبديل کرده بود. همچنين امام در کتاب حکومت اسلامي خود توجه ويژهاي به مقوله آزادي فلسطين داشتند و فتحي شقاقي از سالها پيش با آن در الازهر آشنا شده بود. شناختِ فتحي شقاقي با امام، با همين کتاب شروع ميشود. شقاقي با تأکيد بر نحوه برخورد حرکت اسلامي ايران در انديشه و عمل با مسئله فلسطين، از آن به منظور فهم صحيح حرکت اسلامي از نقش و ماهيت استعماري دشمنان و هم سو با انديشه حسن البناء، توفيق الطيب، سيد قطب و ابوالاعلي مودودي ياد ميکند با سمبلهاي ارزشي که حضرت امام (ره) در انقلاب اسلامي ايران به صورت زبان، ادبيات و سپس تاکتيکها و اهداف مبارزه مطرح ساخت، به نوعي، مقابله با ادبيات و استراتژيهاي سنتي و پيشين را آغاز کرد. اين تجربه موفق با توجه به اينکه ابعاد ميداني و عيني چشمگيري در جهان به ويژه دنياي اسلام داشت، با سرعتي مثال زدني باوري عميق و يقيني قطعي در خصوص اين باروها به وجود آورد که ديگران با وجود احيا و طرح آن، موفق به چنين تحولي نشده بودند.
امام در واقع کارآمدي نمادها و ارزشهاي ديني در مبارزه را که ديگران نيز مطرح کرده بودند، به اثبات رساند. به هر دليل، پيشينيان موفق به اثبات ادعايشان در خصوص اسلام نگشتند و اين امر را امام (ره) عملي نمود. از اين رو در اين ادعا، تأثير و عمق انديشه امام پروژه ناتمام اسلامگرايي را با عملي کردن آن در قالب انقلاب و نظام اسلامي، کامل کرد و اين امر موجب شده که تودههاي مسلمانان به تواناييهاي دين و اسلام پي ببرند. پيش از آن، تنها نخبگان و اندکي از مسلمانان چنين آگاهي داشتند. مفاهيم اسلامي نه تنها در ميان مبارزان اسلامي و غير اسلامي رواج يافت، که ادبيات سياسي جهان، به ويژه خاورميانه را نيز تحتالشعاع خود قرار داد و دنيا در پي فهم زبان خاص انقلاب ايران که به سرعت در ميان مسلمانان گسترش مييافت برآمد و هزاران اثري که امروزه در ميان منابع علمي مرتبط با انقلاب اسلامي تأليف شده، گوه بر اين ادعا است. همانگونه که در مباحث پيشين نيز اشاره شد، مفاهيم ديني و اساسيِ مبارزاتيِ انديشه امام با وجود خاستگاه شيعي آن، هيچگونه تعصب فرقهاي در آن مشاهده نميشود و مبتني بر نصّ اعتقادات مشترک همه مسلمانان است. از سوي ديگر سرنوشت مشرتک مسلمان شيعه و سني در مقابل صهيونيسم و انديشه سياسي خاص امام در خصوص آينده فلسطين و مبارزه با اسرائيل در ايجاد چنين زبان مشترکي تأثيرگذار بوده است.
«زياد ابو عمرو» بر اين نکته تأکيد دارد که بنيانگذاران جهاد اسلامي از ابتدا تلاش کردند که از تجارب انقلاب اسلامي ايران بهره گيرند و آن را با مبارزات فلسطيني تطبيق دهند. از ديدگاه ابوعمرو، انديشه اسلام، تنها راه حل است و جهاد مناسبترين اسلوب است»، مهمترين درسي است که جهاد اسلامي و انتفاضه، از انقلاب اسلامي ايران گرفته است. (16)
امام بر اين باور بود که آزادسازي قدس با مصالحه سياسي به دست نميآيد و چانه زنيهاي سياسي اعراب و گرفتن امتيازات محدود از صهيونيستها، راه به جايي نميبرد. از اين رو امام چيزي را جايگزين مبارزه و جهاد با صهيونيستها نميکرد. امام به طور قاطع برخي از دول و سروان اسلامي را با توجه به انجام مذاکرات بينتيجه و سرگرم شدن به آن در مقابل توپ و تانک اسرائيل ملامت ميکرد و از آنان خواستار برخورد شديد با اسرائيل و وحدت با مبارزان و ملل اسلامي شد.
در ايدئولوژي امام، فلسطين و قدس مظهر عزت و اعتبار ديرينه اسلام در برابر دشمنان است و از دست دادن اين قلعه شرف، موجب لطمه و صدمه جبرانناپذيري به حيثيت مسلمانان ميشود و دفاع از آن، موجب اقتدار و افتخار آنان خواهد بود. اين نگاه سمبليک در ميان همه ملتهاي اسلامي يکي از پشتوانههاي مهم انتفاضه فلسطين است و اميد و انتظار آزاد سازي فلسطين را در برهههاي مختلف بيشتر و بيشتر ميکند.
اولين آموزه امام تمسک به افکار، باورها و روشهاي اسلامي در تجديد يا حفظ هويت جمعي مسلمانان بود. علاوه بر اينکه ريشههاي عميق ديني در ميان مردم دو سرزمين بهرهگيري از اين منبع را ممکن ساخت، امکان استفاده از منابع گستردهتر فراملي را نيز نسبت به ايدئولوژيهاي پيشين و محدود کننده در مبارزه فراهم ساخت. همانگونه که سمبلها و باورهاي اسلامي بسيج عمومي را آسان ساخت، زمينههاي اتحاد فکري و عملي مسلمانان را نيز با وجود مرزهاي سياسي ملي محقق کرد.
امام، خواهان محو اسرائيل و صهيونيسم سياسي از طريق جهاد مسلحانه و در قالب استراتژي اتحاد اسلامي کليه ملل و دول مسلمان بودند. بر اين اساس ايشان دو مشکل عمده مسلمين را که موجب جدايي بين آنها شده است، يکي اختلاف بين دولتهاي اسلامي و ديگري اختلاف بين دولتها و ملتها ميدانند. (17) امام درد اصلي مسلمين را تفرقه ميدانند، تا جايي بيان ميکنند که اين ضعف موجب زبوني آنها در مقابل اسرائيل شده است در حالي که اگر مسلمانان متحد بودند، اگر هر کدام يک سطل آب ميريخت، اسرائيل را سيل ميبرد. (18)
سخنرانيها، پيامها و نوشتههاي امام در خصوص مسايل مسلمانان و به ويژه فلسطين، مشحون از دعوت به وحدت مسلمانان، فارغ از هرگونه نژاد، مذهب و حتي نوع و شکل حکومتها بوده است و چنين نگرشي موجب رويارويي مستقيم اسرائيل و ايران مانند دو دشمن آشتيناپذير گرديد. دليل رفتار ضد صهونيستي جنبش جهاد اسلامي و حزبالله لبنان را نيز بايد در پيروي از امام (ره) و حرکت در راستاي آرمان رهايي قدس و سرزمينهاي اشغالي و نابودي صهيونيسم دانست. هر چند که رفتار ضد صهيونيستي قدمتي بهاندازه شکلگيري صهيونيسم دارد. اما آنچه موجب شکلگيري، تداوم، پيروزي و استمرار تلاشهاي حزبالله لبنان و جنبش جهاد اسلامي فلسطين گرديد. نتيجه طبيعي اعتقاد به نامشروع بودن دولت اسرائيل و به تبع آن، عنصر اساسي مبارزه حزبالله با اين رژيم بوده است. باز گرداندن هر ذره از خاک فلسطين به صاحبان واقعي آن مستلزم نابود اسرائيل در عرف حزبالله است. به عبارت بهتر، استقرار يک دولت، مستلزم براندازي دولتي ديگر است. و تنها راه ممکن براي بازگشت فلسطينيها به خانه و کاشانه خود آن است که صهيونيستها خاک اسرائيل را ترک گفته و به کشورهاي خود بازگردند. شيخ نعيم قاسم در اين مورد استدلال ميکند که حتي اگر اسرائيل به طور کامل از جنوب لبنان عقبنشيني کنه باز هم به آنان به چشم اشغالگر نگريسته ميشود؛ چرا که عقبنشيني کامل اسرائيل از جنوب لبنان مقدمهاي براي نابودي آن رژيم در نظر گرفته خواهد شد. (19)
رويدادهاي شتاب دهنده
1. انقلاب اسلامي
در خاورميانه، ايران از مرکزيت مهمي برخوردار است و به همين سان اسلام سياسي در ايران تاثير ژرفي بر ساير نقاط جهان و دنياي اسلام داشته است. گراهام فوکر در کتاب قبله عالم: ژئوپولتيک ايران به درستي بر اهميت کانوني ايران و اسلام سياسي تاکيد کرده است. به نظر وي اهميت ژئوپولتيک ايران با وقوع انقلاب اسلامي به مراتب افزايش يافته است. با وقوع انقلاب اسلامي، ايران يک مرکزيت ايدئولوژيک نيز يافته است. به عبارت ديگر، مسقط الراس مذهبي - سياسي خاورميانه شده است. (20) وقوع انقلاب اسلامي در ايران، باعث تحولات سياسي و اجتماعي بسياري در حوزه خاورميانه و حتي ماوراي آن در ساير نقاط جهان - حتي بالکان و آفريقا - شده است. برژينسکي، مشاور امور امنيت ملي در دوره رياست جمهوري جيمي کارتر، وقوع انقلاب اسلامي ايران در 1979 را يکي از مهمترين و حساسترين وقايع منطقه خاورميانه پس از جنگ جهاني دوم براي آمريکا اعلام کرد. (21)اسلام سياسي در ايران را بايد در پرتو بزرگترين موفقيت آن يعني انقلاب اسلامي و نيز تاسيس جمهوري اسلامي ايران جستوجو کرد. انقلاب اسلامي از اين رو از اهميت زيادي در ميان جنبشهاي اسلامي برخوردار شده است که تنها جنبش اسلامي است که موفق شد قدرت سياسي را بر مبناي مبارزات مذهبي کسب کند. در بسياري از کشورهاي اسلامي مانند مصر اسلام سياسي هرگز به چنين موفقيتي دست نيافت. از اين رو اسلام سياسي در ايران را بايد در بستر انقلاب اسلامي و تاثيرات آن مورد بررسي قرار داد. مهمترين مساله اين است که انقلاب اسلامي آيا واقعاً موفقيت اسلام سياسي يا راديکال بوده است؟ در خصوص تبيين انقلاب اسلامي بيش از صدها کتاب و مقاله نوشته شده است که سعي کردهاند اين پديده را مورد بررسي قرار دهند. واقعا چرا اين اتفاق در کشوري رخ داد که به سرعت در حال حرکت به سوي مدرنيزاسيون بود؟
ديدگاههاي غالب در تحقيقات دانشگاهي، انقلاب ايران را حاصل يک فرايند ايدئولوژيک و نقطه اوج جنبش اسلامي دراز مدتي ميدانند که از اواخر دهه دهه 1960 بروز کرده است. حميد دباشي در کتاب الهيات نارضايتي: بنياد ايدئولوژيک انقلاب اسلامي در ايران معتقد است که اسلامگرايان در «جامعه عميقا مذهبي ايران» سالها خود را براي به دست گرفتن قدرت آماده ميکردند. آنها از طريق مساجد، حوزهها، مراسم عزاداري، وعظ وخطابه و تبليغات به سربازگيري، سازماندهي، آموزش بسيج نيروهايشان ميپرداختند، تا در صورتي که شرايط داخلي و بينالمللي اقتضا ميکرد، قدرت را به دست گيرند. (22) منصور معدل نيز در کتاب طبقه، سياست و ايدئولوژي در انقلاب ايران ظهور گفتمان اسلامي در دوره خاص 1977-1953 را به نقطه اوج آن در انقلاب اسلامي ربط ميدهد. (23) ديگران مانند آنتوني پارسونز و نيکي کدي، احياي اسلامگرايي را نوعي اظهار وجود هويت اسلامي در مقابل رخنه و نفوذ سياسي و فرهنگي غرب تلقي کردهاند . به نظر پارسونز، تفاوت انقلاب اسلامي با ديگر انقلابها در آن بود که اکثريت جمعيت شيعه مذهب ايران ميدانستند که چه چيز نميخواهند و چه چيز ميخواهند- يعني حکومت مذهبي. (24)
بنابراين صرف نظر از ديدگاههاي ديگر که در خصوص انقلاب اسلامي وجود دارد، در خصوص ماهيت اسلامي انقلاب ايران کمتر ترديدي وجود دارد. در واقع انقلاب اسلامي نقطه اوج چالشهاي سه گانهاي بوده است که از مشروطه به بعد در تعارض با هم قرار گرفتهاند. يعني تجددگرايي، تجدد ستيزي و تلفيقگرايي. انقلاب اسلامي به اين معنا تلاشي بود براي احيا سنتهاي اسلامي که تحت فشار مدرنيته به تدريج به حاشيه رانده شده بودند و گروههاي ناراضي اسلامي تلاش کردند تا با شورش و طغيان از اين ميراث مذهبي پاسداري کنند.
با وقوع انقلاب ايران، نظام سياسي ايران به جمهوري اسلامي تغيير يافت و اين نتيجه پيروزي و موفقيت گفتمان اسلام سياسي بر ساير رقباي داخلي خودش بود. حکومت اسلامي به عنوان حکومت يا ولايت فقيه استوار شد. جمهوري اسلامي ايران از آن زمان تاکنون به عنوان نوعي اسلام سياسي که توانسته به قدرت برسد به يکي از منابع شکلگيري اسلامهاي سياسي در ساير نقاط جهان تبديل شده است و به ويژه در کشورهاي خاورميانه و شيعه از اهميت سياسي زيادي برخوردار بوده است. يکي از چالشهاي اساسي نظم نوين جهاني بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و شکلگيري گفتمان تک قطبي به رهبري ايالات متحده، جمهوري اسلامي ايران بوده است.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تحقق ابعاد وسيعي از اين ايدئولوژي، ايران از متحدي استراتژيک به دشمني استراتژيک و کانون انديشه نابودي اسرائيل تبديل شد. اهرم فشاري که قبل از انقلاب در حمايت از اسرائيل از سوي غرب عليه مسلمانان به کار گرفته ميشد، تبديل به تهديدي اساسي شد. در دورهاي که همه، استقرار صهيونيسم را به منزله يک واقعيت پذيرفته بودند و شکست دادن آن را غير ممکن ميدانستند.
اسلامي بودن انقلاب ايران بسياري از کشورهاي مسلمان و ملل اسلامي را به طور مستقيم تحت تاثير قرار داد و اعتماد به نفس اسلامگرايان را افزايش داد. چرا که توان اسلام را به نمايش گذاشت و اين براي اقبال مسلمانان نسبت به آن کفايت ميکرد. مدتها، قدرت سياسي اسلام در جهان، دست کم گرفته ميشد و تا وقوع انقلاب اسلامي ايران، نيروهاي اسلامي حتي در جهان اسلام نيروي تأثيرگذار و عمه شناخته نميشدند. رهبري جريان اسلامي اين دوره نيز با اند يشه و عمل امام خميني شکل يافته است.
انديشههاي سياسي و انقلابي با وجود زمينههاي سياسي و اجتماعي و همچنين عملي شدن آنها در يک نقطه مشخص با تجربهاي موفق، به سرعت مرزها را در نورديد و با توجه به خصايص مردمي و مبارزاتي جهانگرايانه و کمالخواهي در اين انديشهها، پذيرش ديگر ملل را با خود به هم راه دارد. از اين منظر، نهضت اسلامي آن بخش از امت اسلامي است که در راه خدا ميجنگد و مهمترين هدفش ريشه کن کردن کفر و استقرار کلام خدا بر روي زمين است. وي منبع الهام نهضت اسلامي معاصر را انقلاب اسلامي ايران دانسته که در مقوله رهبري، روش، نقش علماي ديني، نقش جوانان و دانشجويان و توجه به مشکلات اساسي مسلمين و پرهيز از دعواهاي فقهي، الهام بخش مسلمين بوده است. (25)
يعقوب يحيي، رهبر نهضت اسلامي نيجريه نيز، علاوه بر تأکيد بر الگو بودن انقلاب اسلامي و امام خميني براي مبارزات مسلمانان جهان، ويژگيهاي مهم انقلاب را چنين توضيح ميدهد: «يکي از ويژگيهاي عمده انقلاب اسلامي اين است که اعتماد مسلمانان را به دينشان باز ميگرداند و ويژگي دوم متّحد کردن مسلمانان از هر گروه و فرقه و آشنا کردن آنان با يکديگر است، زيرا قبل از انقلاب برخي از مسلمانان نميدانستند که فلسطيني هم وجود دارد که از طرف صهيونيستها اشغال شده و حقوق مردمش غصب شده است، ولي آنگاه که امام ظهور کرد و انقلاب پيروز شده مسلمانان به اين امر پي بردند». (26)
پس علاوه بر انديشه سياسي امام که نقش بزرگي در احياي مفاهيم ديني در ميان مبارزان در جهان اسلام به ويژه فلسطين داشت، توأم گشتن آن با عمل سياسي موفقيتآميز در ايران، اين امر را حتي در ميان مبارزان غير مسلمان به منزله الگوي مبارزه مطرح کرد.
موسي مالي نانگلي نويسنده و اديب اوگاندايي و نويسنده کتاب «بيش از اين درباره ايران دروغ نگوييم» درباره اين وجه از انديشه امام و انقلاب ميگويد که انقلاب، مختص مسلمانان نبوده، صرفا خطاب آن به مسلمانان نيست. انقلاب فقط مربوط به امور شيعيان و سنّيان نيست و راه و روش انقلاب معطوف به همه نوع بشر است. (27)
در انقلاب اسلامي ايران به وجود اينکه بيشترين کمک از منابع فکري و تاريخي شيعي گرفته شد، هيچگاه اين امر مانع از عبور انديشه انقلاب از محدوده مذهب و کشور نگرديد. در واقع اين آموزه با توجه به اجتهادي وعقلاني بودن و همچنين دوري از تعصبات متحجرانه و نژادگرايانه توانست از همه ظرفيتهاي شايان استحصال بهره لازم با ببرد.
استفاده از همه تواناييها بدون تخريب تعلّقها و وفاداريهاي مثبت در هر يک از حوزههاي قومي، مذهبي، ملي، ديني و نژادي صورت گرفت. اگر اين آموزه در انقلاب اسلامي به صورت اسلامي شدن مبارزه و حکومت بروز يافت، در فلسطين و انتفاضه نيز با اسلامي شدن مسئله فلسطين و خراج کردن آن از چنبره عربيت همه راه شد. بدين معني که مسئله فلسطين ديگر فقط يه مسئله عربي نبوده بلکه يک مسئله اسلامي و انساني نيز بود.
با گذر انديشه انقلاب اسلامي از مرحله نظريه سياسي به مرحله سياست عملي، انتقال اين انديشه به ديگر ممالک، حتي کشورهاي سني آغاز شد. چرا که اين انديشه فراتر از مقولههاي قومي، مذهبي و جغرافيايي، به دنبال طرح رستاخيز اسلامي با عنوان بازگشت به هويت خودي و گريز از بيگانگان، مبارزه با بيعدالتي اجتماعي - سياسي، ايدئولوژي بسيج انقلابي و معماري يک نظام سياسي اسلامي در قالب حکومت اسلامي بود که همه ملل اسلامي فقدان آن را احساس ميکردند. (28)
انقلاب اسلامي ايران، نمونهاي اسلامي عرضه کرد که ميشد به آن اقتدا کرد. (29) در واقع، اين بديل و جايگزين با کتابي که فتحي شقاقي تحت عنوان «الخميني الحلّ الاسلامي و البديل» نوشت، تحقّق يافت. اين اثر را شقاقي در دوران دانشجويياش در مصر، بلافاصله پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران تأليف کرد. فتحي شقاقي درباره وجه فرافرقهاي بودن انديشه انقلاب اسلامي چنين ميگويد: «انقلاب اسلامي ايران يک انقلاب اسلامي به معناي وسيع قرآني است؛ انقلاب فرقهاي خاص نيست. وجوه مشترک ميان دو بال مسلمانان، تسنن و تشيع، پيکره اين انقلاب را بر اساس خاستگاهها، هدفها، ابزارها و انگيزههاي آن تشکيل ميدهند». (30) وي ضمن دفاع از حقّانيت تشيع با ذکر حکم شيخ محمود شلتوت، در تجويز تقليد از مذهب تشيع همانند مذاهب اهل سنت هرگونه شائبه کفر و خروج از دين را برطرف ميکند. چنين پشتوانهاي از انديشه، موجب نزديکي فکري فتحي شقاقي به انقلاب اسلامي و تأسيس جهاد اسلامي مبتني بر همين انديشه شد.
انقلاب اسلامي داراي شيوهها، ابزارها، اهداف و برنامههايي است که انديشه آن را فراملي و جهاني ميکند. اسلامي را ابتدا مقولهاي فرا قومي و فرا مرزي بود و حضور آن به عنوان ايدئولوژي انقلابي در ايران، انقلاب اسلامي را به صورت خود جوش، به دنياي اسلامي انتقال داد. اسلامي بودن انقلاب ايران بسياري از کشورهاي مسلمان و ملل اسلامي را به طور مستقيم تحت تاثير قرار داد. در اين زمينه امام ميفرمايند: «نهضت مقدس ايران، نهضت اسلامي است.» از اين روي بديهي است که همه مسلمين جهان تحت تاثير آن قرار گيرند. (31)
در انديشه امام، تفسيري گسترده و واقعگرا از مفاهيم اساسي شرع صورت گرفت که به هيچوجه بوي مماشات و محافظه کاري نداشت، به ويژه وجه انقلابي و خصومت با مستکبران، ظالمان و متجاوزان به حقوق مسلمانان اعم از اينکه حکومتهاي استبدادي و يا ممالک استعماري باشد. عزت اسلام و امت اسلام، مهمترين مسئله در انديشه سياسي آن حضرت بود و از اين روي فلسطين در مرکز مسايل امت از ديدگاه ايشان قرار داشت. اصليترين ويژگي حزبالله و جنبش جهاد اسلامي در مقايسه با ساير گروههاي اسلامگرا در جهان عرب، پذيرش جايگاه ويژه امام خميني ميباشد. اين ويژگي، بر کليه ارکان تشکيلاتي و همچنين ديدگاههاي آنان سيطره داشته است.
به همان اندازه که خصومت با ظالم در انديشه امام تأکيد شده، وحدت بين ملل مسلمانان و طبقات اجتماعي نيز توجه شده است. بزرگترين امتياز انديشه سياسي امام نسبت به پيشينيان در همين نکته است که با توجه به خاستگاه شيعي انديشه ايشان و تفسير و اجتهاد امام از منابع و مفاهيم شيعي، هيچگونه تضاد و جنگ بين مسلمانان قابل تحمل نيست و وحدت اسلامي، براي تحقق انقلاب و جهاد، لازم و ضروري است.
با وجود اينکه نظريه مهم ولايت فقيه امام در تأسيس حکومت اسلامي با بسياري از انديشههاي خلافت در تعارض است، اما نگرش امام به مسايل مسلمانان و امت به وجهي بوده که هيچ گاه به اختلافات شيعه و سني دامن نزد، بلکه مهمترين جنبشهاي سني طرفدار انقلاب اسلامي را نيز ايجاد کرد و مصداق بارز آن النهضه تونس و جهاد اسلامي فلسطين است.
سيد حسن نصرالله نيز در خصوص پيروي حزبالله از رهبري امام خميني به وجه تاثيرگذار آن نظر داشته و بر اين باور است که امام خميني، مرجع ديني، امام و رهبر به تمام معناي کلمه ميباشد، همانگونه که هر رهبر بزرگ ديني در هر کيشي در جهان اين گونه است. اما امام براي ما بيش از اين است. ايشان سمبل و نماد انقلاب عليه طاغوتها، مستکبران و نظامهاي استبدادي ميباشد. به طوري که موفق شد روح اميد در جانهاي مستضعفان بدمد. ايشان، نظريه اراده ملتها در مقابل اراده مستکبران را احيا کرد. بدين ترتيب، امام براي ما بيش از يک سمبل ديني مطرح است. نه تنها براي ما، بلکه براي همه مستضعفان جهان مطرح است. اين رابطه روحي و معنوي بين ما و امام، حتي قبل از تجاوز نظامي اسرائيل در سال 1982 نيز وجود داشت. (32)
وي همچنين بر اين باور است که: «اساسا مقاومت در مشروعيت ديني و عقلي خود، نيازمند کسي بود که آن را کمک، پشتيباني، تاييد و حتي تاسيس کند. از اينجاست که موضع امام ره) موضع قاطعي در اين جهت بود و پاسخ ايشان به برادراني که در سال 1982 ميلادي به تهران آمده بودند، تنها يک پاسخ ديني نبود امام به آنان گفت که تکليف شرعي شماست که با صهيونيستها بجنگيد و لبنان را به گورستان اشغالگران و صهيونيست تبديل کنيد. ايشان، افقي را براي آنان ترسيم نمودند و اشکالات مطرح شده را برطرف کردند. همچنين به آنان فرمودند: درست است شما گروهي کوچک هستيد، ولي با ايمان و مجاهدت مستمر و توکل به خدا خواهيد توانست پيروزي را محقق و شکست را بر دشمن تحميل کنيد». (33)
تاثير پذيري حزبالله از آموزههاي انقلاب اسلامي، در واقع از جمله عوامل موثر در گرايش اين حزب به استفاده از الگوي مقاومت و کاربرد روشهاي قهرآميز بر ضد اسرائيل ميباشد. زيرا مهمترين مساله در کاربرد اين روشها، آن است که استدلالهاي قوي ايدئولوژيک و عقديتي، قادر باشد که اينگونه اعمال را توجيه کند.
سيد ابراهيم الامين، سخنگوي حزبالله در دهه هشتاد ميگويد: «صدور انقلاب به معناي تسلط نظام ايران بر ملتهاي منطقه خاورميانه نيست، بلکه به معناي تجديد حيات اسلامي منطقه ميباشد، تا آنچه که بر اين ملتها مسلط شود، اسلام باشد». (34)
2. جنگ افغانستان
تجاوز شوروي به افغانستان و جنگ عليه آنها باعث شد تا اين کشور به محلي براي تجمع بسياري از مسلماناني مبدل شود که تلاش ميکردند تا از حريم مناطق اسلامي در برابر تجاوز اغيار دفاع کنند. به مرور زمان با ورود کشورهاي مانند عربستان سعودي به مساله افغانستان مساله دگرگون شد و پاي افراد و گروههاي خاصي به افغانستان باز شد؛ براي خود مجاهدين افغان مساله اين کشور عمدتاً مبارزهاي براي آزادسازي ملي بود در حالي که با ورود مجاهدين مسلمان غير افغاني که از مناطق ديگر وارد اين کشور شدند، جنگ افغانستان جهادي تمام عيار بود. به اين ترتيب جنگ افغانستان به محملي براي بازسازي مفهوم جهاد در عصر مدرن تبديل شد. اين جنگ به بسياري از فعالان اسلامگرا اين امکان را داد تا مفهوم فراموش شده جهاد را احيا کنند و بر ضرورت آن تاکيد نمايند. از نخستين کساني که فعالانه وارد مساله افغانستان شدند ميتواند به اسامه بن لادن و عبدالله اعظم اشاره کرد. اين دو با هم مکتب الخدمات را پايهگذاري کردند که هدف از آن بسيج و سازماندهي و استخدام داوطلبين مجاهد خارجي بود. اعظم رهبر اين سازمان بعد از جدايي از اسامه بن لادن در سال 1989 همراه با دو فرزندش در بمبگذاري پيشاور کشته شد. اختلاف اين دو تن در درک بهتر از تحولات بعدي اسلامگرايان در منطقه افغانستان و جهان کمک ميکند: اعظم جهاد افغانستان، را وسيلهاي براي کمک به مسلمانان ستم ديده در سطح جهان ميدانست در حالي که بن لادن ميخواست از اين جهاد براي حمله به کشورهاي امپرياليست و نابود کردن رژيمهاي عرب هوادار غربي استفاده کند. (35) بنابراين ميتوان گفت که مساله افغانستان را بايد فراتر از تحول در يک کشور تلقي کرد. افغانستان به مرور زمان به محل شکلگيري سازمانهاي بينالمللي اسلامي، عمدتا بنيادگرايي القاعده و شعبه متعدد آن، تبديل شد.3. جنگ اول (1991) خليج فارس
جنگ اول خليج فارس نيز پيامدهاي ويژهاي براي عمل گروههاي اسلامي داشت. در اين جنگ عربستان سعودي رسماً از دخالت امريکا براي آزادسازي کويت حمايت کرد و به مهمترين پايگاه نظامي آمريکا در منطقه تبديل شد. همين امر موجب جدايي و بدبيني بسياري از گروههاي اسلامگرايي بود که خودشان تحت حمايت عربستان سعودي قرار داشتند. به اين ترتيب گرايش متاخرتري با عنوان وهابيگري نو شکل گرفت که منتقد خاندان سلطنتي سعوديها بود و بر مساله جهاد با کفر تاکيد ميکرد. (36) نو وهابيگري به شدت مخالف همکاري يک کشور اسلامي براي حمله به کشور مسلمان ديگر بود و آن را نوعي ارتداد و رويگرداني از اصول اسلامي ميدانست. نو وهابيگري حتي به سمت مبارزه با فرمانروايان اسلامي حرکت کرد و رسماً حکومت سعوديها را حکومت بيدين و روحانيون رسمي آن را مرتد ناميد. (37)4. يازده سپتامبر و جنگ با افغانستان
هر چند که واقعه يازدهم سپتامبر هنوز کاملا روشن نشده است ولي ميتوان از آن به عنوان يک نقطه عطف در سطح جهان نام برد که به همينسان روابط غرب با جهان اسلام و نيز روابط گروههاي اسلامي با غرب و حتي کشورهاي اسلامي را متاثر کرده است. به زعم بسياري از مسلمانان، حادثه 11 سپتامبر يک توطئه امريکايي بود که امريکا به بهانه آن کشورهاي اسلامي را مورد حمله قرار داد. 11 سپتامبر با احساسات دوگانهاي در سطح جهان اسلام همراه شد؛ برخي از شکستن هژموني امريکا در مقياس جهاني شادمان شدند و برخي ديگر آن را بهانهاي براي گسترش انديشههاي ضد اسلامي در رسانههاي غربي ميدانستند.اين حادثه تلاقي ترس و اميد بود؛ ترس و اميدي که وجه مشترک هم ايلات متحده بود و هم بسياري از کشورهاي اسلامي. واقعه 11 سپتامبر تقابل بين مسلمانان معتدل و رواديکال را تشديد کرد و مخاطرات و فرصتهاي سياسي جديدي را براي حکومتها و نيز کنشگران سياسي فراهم کرد. برخي حکومتها جنگ جهاني با تروريسم به رهبري ايالات متحده را فرصتي براي بياعتبار کردن مخالفين اسلامگرايي خود ميدانستند. در مالزي براي مثال حکومت اعلام کرد که روابطي بين تعدادي از گروههاي تروريستي با حزب اسلامگرايي اين کشور وجود داشته و به اين بهانه شروع به سرکوب مخالفين اسلامگراي خود کردند. نکته جالب اين است که برخي از حکومتهاي هوادار غربي حتي از اين بهانه براي سرکوب گروههاي اسلامگرايي ميانه رو هم استفاده کردند و به اين بهانه بر روي بسياري از وابستگيها و روشهاي مستبدانه خود سرپوش گذاشتند. از سوي ديگر جنگ جهاني با تروريسم موجب شد تا برخي از گروههاي اسلامي که شاهد تجاوز گسترده به آموزههاي اسلامي بودند به دامن راديکاليزم رانده شوند. در عربستان سعودي، برخي از علما از حمايت رياض در عمليات حمله به افغانستان خشمگين شدند. شيخ حمود ال- شعويبي و عبدالله بين جبران فتواي صادر کردند که در آنها نه تنها حمله به مرکز تجارت جهاني را توجيه کردند بلکه مسلماناني که با امريکا بر عليه مسلمانان متحد ميشدند را مرتد و بيديني دانستند، فتوايي که شامل خود حکومت عربستان سعودي نيز ميشد. در اندونزي بسياري از سازمانهاي اسلامي حملات 11 سپتامبر را محکوم کردند ولي در عين حال مواضع منفي نسبت به عمليات ايالات متحده در افغانستان داشتند.
5. جنگ دوم عراق
بعد از خروج نيروهاي استعماري از منطقه خاورميانه و کشوهاي اسلامي، حمله و تصرف عراق توسط امريکا و نيروهاي ائتلاف يادآور خاطره بد استعمار در اين منطقه بوده است. تصرف و اشغال عراق از سه جنبه حائز اهميت است. نخست، با اين حمله آينده عراق به مسأله مهمي براي خود مردم اين کشور و همسايگان آن تبديل شده است. دوم، تصرف عراق ژئوپولتيک منطقه خاورميانه را به شدت تحت تاثير قرار داده است و سوم، تصرف عراق تاثيرات ژرفي بر جهان اسلام و نيز رابطه اسلام با غرب داشته است. در درون عراق گروههاي اسلامي که سالها توسط رژيم بعثي عراق سرکوب شده بودند، دوباره سر بر آوردند و موجوديت خود را اعلام کردند. در عراق به ويژه روحانيت و مرجعيت شيعي که در حصار نجف محدود مانده بود، فعالانه وارد عمل شد و مرجعيت آيتالله سيستاني از اهميت فوقالعادهاي برخوردار شد. اما در کنار آن گرايشهاي راديکالي هم شکل گرفتند که به جنگ مسلحانه با نيروهاي امريکايي پرداختند و به چالش عظيمي براي نيروهاي ائتلاف تبديل شدند.در سطح منطقه خاورميانه تصرف عراق پيامدهاي ژرفي را به دنبال داشت؛ از ديد برخي گروهاي راديکال اسلامي بايد در برابر اين حمله اعلام جهاد کرد و مسلمانان وظيفه دارند که از بيضه اسلامي در برابر با تجاوز بيگانگان دفاع کنند. از ديد گروههاي معتدل حمله آمريکا فرصت مناسبي براي نابودي رژيمهاي اقتدار مانند صدايسم فراهم کرده بود و بايد از اين فرصت براي بهبود و اصلاح سياسي در منطقه استفاده کرد. از ديد گروههاي وهابي حمله امريکا به عراق موجب تا رقيب اصلي ايران يعني صدام از بين برود و جمعيت عظيم شيعي عراق به منبع مهمي براي اقتدار جمهوري اسلامي در منطقه تبديل شوند. در واقع جنگ اصلي در عراق را از اين بعد بايد جنگ خود کشورهاي اسلامي براي کسب اقتدار در اين کشور دانست. ترکيه، ايران، سوريه، عربستان سعودي، اردن، مصر و بسياري از کشورهاي اسلامي ديگر در ميدان عراق وارد رقابت با يکديگر شدهاند و موفقيت در اين عرصه را به معناي دسترسي به منبع مهمي براي ايدئولوژي خود ميدانند. در اين ميان به ورود شبکههاي بينالمللي ماند القاعده نيز اشاره کرد که در عراق جبهه جديدي را عليه غرب گشودهاند . از اين جهات تصرف عراق توسط امريکا و کشورهاي ائتلاف به راديکاليسم سياسي شدت بخشيدهاند. جنگ امريکا در عراق همانند حمله شوروي به افغانستان امکان بسيج مسلمانان در سراسر جهان را فراهم کرده است و بسياري از مسلمانان آن را به مثابه تجاوز به اسلام تلقي ميکنند. از اين رو ميتوان گفت که حمله امريکا و نيروهاي ائتلاف به عراق را بايد عامل شتاب بخش ديگري دانست که موجبات بسيج گسترده مسلمانان عادي توسط راديکالهاي سياسي را فراهم کرده است.
جمعبندي
در اين مقاله تلاش کرديم تا با ارائه يک مدل سه بعدي مجموعه عواملي که به مثابه زمينههاي پيدايش اسلام سياسي مطرح شدهاند را يکجا گردآوري کنيم. همچنانکه اشاره شد يکي از مشکلات در مطالعات جنبشهاي اسلامي معاصر يک سويه نگري ديسيپليني بوده است. علاوه بر اين بسياري از پژوهشگران اخير بر نکته ديگر تاکيد کردهاند که بسيار مهم است؛ مطالعات جنبشهاي اسلامي براي حرکت به سوي نوعي شمول و جامعيت رشتهاي ناگزير بايد به مساله مهم متدلوژي و روش هم توجه کند. در اين مقاله تلاش شده است تا به روشي نظاميمند به تحليل آن دسته از زمينههايي پرداخته شود که از سوي بسياري از پژوهشگران پيشتر مطرح شده بودند ليکن رابطه آنها با يکديگر مشخص و تعريف نشده بود. علاوه بر اين دستهبندي زمينههاي نيز خودش يک کار پژوهشي ارزشمندي است که ميتواند پرتو جديدي بر درک و فهم ما از اين جنبشها بيفکند. در اين مقاله عطف به اين نکات تلاش کرديم تا عوامل و زمينهها را در يک مدل سه بعدي يعني شرايط، فرايندها و عوامل شتاب دهنده از نو دستهبندي کنيم.پينوشتها:
1. دکتراي علوم سياسي از دانشگاه تربيت مدرس
gitipoorzaki@yahoo.com
2. سعيد، بابي. هراس بنيادين، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379.
3.Fouad Ajami، The Arab Predicament، (Cambridge; Cambridge University Press، 1981).
4. رضوان السيد، پيشين، ص 16
5. براي مثال نگاه کنيد به: بازرگان، مهدي. راه طي شده. در مجموعه آثار 1، چاپ اول، تهران، انتشارات قلم، 1377.
6. Mawdudi، Islamic Law and Constitutation، transled by Khorshid Ahmad، (Lahore: Islamic Publication، 1967)، p. 276.
7.Nikki Eddie، An Islamic Response to Imperialism، (Berkeley: University of Califonia Press، 1983) and Islam in the Modern World (London; Mansell، 1980).
8. بکه نقل از بابي سعيد، پيشين، ص 22-23
9. Theda Skocpol، Reniter state and Shia Islam in the Iranian revolution، Theory and Society، II (20)، 1982. 265-83
10. بابي سعيد، پيشين، ص 23.
11. Fred Halliday (ed.)، Stata and Ideology in the Middle East and Pakistan، (London; Macmillan، 1988)، pp،123-154.
12. Fisher، Ibid، 102.
13.صحيفه، ج 1، ص 64
14. همان، ص 157
15. صحيفه، ج 20، ص 109
16. ابو عمرو، زياد، ابو عمرو، زياد، جنبش اسلامي در کرانه غربي و نوار غزه، ترجمه حسن خامه يار، تهران؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373، ص 95.
17. صحيفه، ج 9، ص 133، 58/6/24.
18. همان، ج 8، ص 236، 58/5/25.
19. سعد غريب، امل، دين و سياست در حزبالله ترجمه غلامرضا تهامي، تهران: موسسه انديشهسازان نور، 1384 ص 267
20. Graham E. Fulley، Center of the Universe: the Geopolitics of Iran (Boulder، Colorado: Westview Press، 1991).
21. Zbigniew Brezinski، "The Gulf..."، Times، (21 July ، 1981).
22. Hamid Dabashi، Theology of Discontent: The Ideological Foundation of the Islamic Revolution in Iran، (New York: New York University Press، 1993)، p.110.
23.Mansoor Moaddel، Class، Politics and Ideology in the Iranian Revolution، (New York: Columbia University Press، 1993).
24. Ibid، 213.
25. همان، ص 68-65.
26. همان، ص 173.
27. هادي، سهراب، امام خميني و جهان معاصر، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1375، ص 215
28. دکمجيان، هراير، اسلام در انقلاب، جنبشهاي اسلامي در جهان عرب، ترجمه حميد احمدي، تهران: انتشارات کيهان، 1366، ص 265-264
29. فتحي شقاقي، عبدالعزيز، انتفاضه و طرح اسلامي معاصر، تهران: انتشارات الهدي 1371، ص 127.
30. فتحي شقاقي، عبدالعزيز، جهاد اسلامي، امام خميني، شيعه و سني، مسئله فلسطين، تهران: انتشارات اطلاعات، 1375. ص 63
31. تبيان، دفتر ششم، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1374، ص 25
32. اسداللهي، مسعود، جنبش حزبالله لبنان، گذشته و حال، تهران؛ انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردي، 1382 ص 175
33. همان ص 176
34. همان ص 172
35. Gunaratna (2002)، pp. 22-23 and Anonymous (2002)، P. 101.
36- Kepel، (2002)،
37- Mansur al - Nuqaydan، "The lslamist Map in Saudi Arabia and the Question of Repudiation; ALWasat، February 28،2003.
سعيد، بابي. هراس بنيادين، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379.
بازرگان، مهدي. راه طي شده، در مجموعه آثار 1، چاپ اول، تهران، انتشارات قلم، 1377.
ابو عمرو، زياد، ابوعمرو، زياد، جنبش اسلامي در کرانه غربي و نوار غزه، ترجمه حسن خامه يار، تهران؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373.
سعد غريب، امل، دين و سياست در حزبالله ترجمه غلامرضا تهامي، تهران: موسسه انديشهسازان نور، 1384.
هادي، سهراب، امام خميني و جهان معاصر، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1375
دکمجيان، هراير، اسلام در انقلاب، جنبشهاي اسلامي در جهان عرب، ترجمه حميد احمدي، تهران: انتشارات کيهان، 1366.
فتحي شقاقي، عبدالعزيز، انتفاضه و طرح اسلامي معاصر، تهران: انتشارات الهدي 1371.
فتحي شقاقي، عبدالعزيز، جهاد اسلامي، امام خميني، شيعه و سني، مسئله فلسطين، تهران: انتشارات اطلاعات، 1375.
تبيان، دفتر ششم، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1374.
اسداللهي، مسعود، جنبش حزبالله لبنان، گذشته و حال، تهران؛ انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردي، 1382.
Mansur al - Nuqaydan،"The lslamist Map in Saudi Arabia and the Question of Repudiation،" ALWasat، February 28،2003.
Fouad Ajami، The Arab Predicament، (Cambridge; Cambridge University Press، 1981).
Mawdudi، lsla،ic Law and Constitutation، transled by Khorshid Ahmad، (Lahore: lslamic Pubilcation، 1967).
Nikki Eddie، An lslamic Response to lmperialism، (Berkeley: University of Califonia Press، 1983).
and lslam، in the Modern World (London; Mansell، 1980).
Theda Skocpol، "Reniter state and Shia lslam in the lranian revolution،" Theory and Society، ll (20)، 1982.
Fred Halliday (ed).، State and ldeology in the Middle East and Pakistan (London; Macmillan، 1988.
Graham E. Fulley، Center of the Universe: the Geopolitics of lran (Boulder، Colorado: Westview Press، 1991).
Zbigniew Brezinski، "The Gulf..."، Times، (21 July، 1981).
Hamid Dabashi، Theology of Discontent: The ldeological Foundation of the lslamic Revolution in lran، (New York: New York University Press، 1993).
Mansoor Moaddel، Class، Politics and ldeology in the lranian Revolution، (New York: Columbia University، 1993).
منبع مقاله :
حاتمي، محمد رضا؛ بحراني، مرتضي، (1392)، دايرةالمعارف جنبشهاي اسلامي، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم تحقيقات و فناوري، چاپ اول