سياست ورزي حماس ( آینده جنبش مقاومت)

حماس به طور قطع قبل از پيروزي در انتخابات پارلماني فلسطين، يك جنبش ضد هژمون بود، دقيقاً همان مفهومي كه امانوئل والرشتاين استاد نئوماركسيست دانشگاه نيويورك در دهة 1990 مطرح كرد. حماس تا قبل از فتح اكثريت كرسي هاي پارلمان همچون جنبشي عمل مي كرد تا هژمون و قدرت هژمونيك را در سطح نظام بين الملل با چالش مواجه كند.
يکشنبه، 17 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سياست ورزي حماس ( آینده جنبش مقاومت)
سياست ورزي حماس(آینده جنبش مقاومت)
سياست ورزي حماس(آینده جنبش مقاومت)

نويسنده: هادي خسروشاهين
تحليل آيندة جنبش مقاومت اسلامي فلسطين بر اساس نظريه نظام جهاني والرشتاين
حماس به طور قطع قبل از پيروزي در انتخابات پارلماني فلسطين، يك جنبش ضد هژمون بود، دقيقاً همان مفهومي كه امانوئل والرشتاين استاد نئوماركسيست دانشگاه نيويورك در دهة 1990 مطرح كرد. حماس تا قبل از فتح اكثريت كرسي هاي پارلمان همچون جنبشي عمل مي كرد تا هژمون و قدرت هژمونيك را در سطح نظام بين الملل با چالش مواجه كند.
كاركرد چنين جنبش هايي همانطور كه امانوئل والرشتاين مطرح مي كند در چارچوب سيستم يا نظام جهاني سرمايه داري معنا پيدا مي كند، از همين رو حماس تا قبل از كسب قدرت مي توانست با استفاده از تناقضات دروني نظام جهاني سرمايه داري، ثبات سيستم را با تهديد مواجه سازد.
حماس در سال هاي گذشته بارها توانسته بود از طريق فعاليت هاي شاخه سياسي خود در دمشق و همچنين فعاليت هاي زيرزميني شاخة نظامي، طرح هاي صلح خاورميانه را كه اكثراً از سوي قدرت هاي بزرگ و هژمون نظام بين الملل مطرح مي شد، با اضمحلال و خطر نابودي مواجه سازد.
جنبش مقاومت اسلامي در سال هاي گذشته با خط مشي واحد و با عملكردي در چارچوب مقتضيات يك جنبش، حركت به سوي صلح را عملاً با بن بست مواجه ساخته بود.
حماس اگرچه از متغيرهاي مربوط به قدرت توازن دهنده برخوردار نبود ولي با عملكردهاي سلبي توانسته بود از سرعت عمليات هاي تخريبي طرف مقابل بكاهد و در عين حال هزينه هاي سياست هاي يك جانبه اسرائيل را افزايش دهد.
همانطور كه والرشتاين ساختار گرا و نئوماركسيست مي گويد جنبش هاي ضد نظام مي توانند در زماني كه سيستم جهاني تضعيف مي شود و ساختار نظام جهاني تعيين كننده نيست و كارايي خود را از دست مي دهد، مرگ نظام جهاني را شتاب دهند.
اگرچه حماس نتوانسته بود به چنين سطحي از عملكرد دست پيدا كند ولي كارايي نظام جهاني را در حل بحران هاي منطقه اي با مشكلات جدي مواجه ساخته بود.
تقريباً تمامي مكانيزم هاي طراحي شده از سوي سيستم جهاني سرمايه داري براي حل بحران هاي منطقة خاورميانه و بخصوص منازعات فلسطين و اسرائيل بدون موفقيت به بايگاني تاريخ سپرده شد. اينها همه از دستاوردهاي رفتاري جنبش حماس بوده است.
اما حماس پس از به قدرت رسيدن در شرايط جديد و متفاوت از گذشته قرار گرفته است، شرايطي كه پژوهشگران مسائل خاورميانه را با سؤالات جديدي دربارة كابينة جديد فلسطين مواجه ساخته است.
مهمترين مسأله اي كه در اين ميان وجود دارد، اين است كه آيا حماس مي تواند همچون گذشته عمل كند و يا با تغيير شرايط دچار تغييرات ماهيتي شده و به طور طبيعي سياست ها و اهداف خود را تغيير خواهد داد؟
پاسخ هاي متفاوت به يك سؤال مشترك:
برخي پژوهشگران خاورميانه پيروزي حماس را بر اساس تبديل نهضت و جنبش به نهاد تعبير كردند و از اين رو انتظار دارند در آيندة نه چندان دور حماس با تغييرات جدي مواجه شود.
گروه دوم از نقش نهادها و تأثيرات آن ها فرو كاستند تا بر اهميت پايد اري حماس بيفزايند، اين دسته صرف نظر از متغيرها و عناصر مربوط به قدرت و كاركرد دولت ملي پيروز حماس را به مثابه پيروزي يك جنبش تلقي كرده و از آن حادثه تشديد راديكاليسم را نتيجه گرفته اند.
اما به نظر مي رسد جداسازي پيروزي حماس از تغيير و تحولات بين المللي و محدود كردن آن به مسائل داخلي فلسطين در چارچوب يك ديدگاه نهادگراي ليبرال و از طرف ديگر تأكيد بر الگوي تداوم و نه تغيير نمي تواند شرايط جديد را باز تعريف كرده و به تحليل مسائل جديد در منازعه فلسطين و اسرائيل بپردازد.
لذا بايد به دنبال پاسخي بود تا از يك طرف ميان عرصه داخل و خارج و از طرف ديگر ميان الگوهاي تداوم و تغيير پلي بزند و واقعيت هاي جديد در حوزة تحولات فلسطين را به صورت تقريباً جامع به عرصة تحليل واقع بينانه منتقل كند.
شايد نظريه نظام جهاني سرمايه داري و جنبش هاي ضد هژمون والرشتاين از چنين كارايي برخوردار باشند. چرا كه قادرند با يك نگاه تلفيقي و برخورداري از سطح تحليل كلان ما را به يك تحليل سيستميك از آيندة حماس برسانند.
نظرية امانوئل والرشتاين:
از نظر والرشتاين و سطح تحليلي كه او برگزيده است، كليت روابط بين الملل را روابط انساني تشكيل مي دهد. بنابراين دولت ملي فرع بر نظام جهاني خواهد بود.
والرشتاين از همين منظر نيز بحث جنبش هاي ضدنظام را در چارچوب نظام جهاني سرمايه داري پيگيري مي كند. يعني جنبش هاي ضدهژمون را بايد در درون روابط انساني و نه در چارچوب دولت ملت تحليل كرد. از همين رو والرشتاين معتقد است كه اين جنبش ها تا زماني كه در چارچوب روابط انساني باقي بمانند هژمون و قدرت هژمونيك را در سطح نظام بين الملل با چالش مواجه مي كنند.
اين تحليل گر نئوماركسيست همچنين معتقد است كه جنبش هاي ضد نظام بر اثر تناقضات دروني نظام جهاني سرمايه داري بوجود مي آيد و مي تواند ثبات چنين نظامي را با تهديد مواجه سازد.
والرشتاين همچنين تأكيد مي كند زماني كه سيستم تضعيف شود و ساختار نظام جهاني تعيين كننده نباشد و كارايي خود را از دست دهد، كنش و روابط انساني تأثيرگذاري خود را نشان مي دهد. لذا اگر اين جنبش ها قوي باشند، آينده را نيز تعيين مي كنند. اما نظام جهاني سرمايه داري نيز براي حفظ ثبات و مقابله با خطر جنبش هاي ضد نظام بيكار نمي ماند، به عبارت بهتر نظام جهاني نيز سرانجام وارد اين كارزار مي شود و از راهكارهايي براي مديريت جنبش ها استفاده مي كند.
والرشتاين در ادامه نظريه خود بيان مي كند كه نظام جهاني سرمايه داري براي سركوب جنبش هاي ضدنظام و جلوگيري از اختلالات دروني سيستم به يك مرجعي متوسل مي شود كه همان دولت هاي سرزميني مدرن است، در نتيجه دولت هاي ملي يك نظام بين دولتي در فرع نظام جهاني را تشكيل مي دهند و همچنين يكسري روابط را تثبيت كرده تا نظام جهاني به سود تثبيت نظم خود از آن استفاده كند.
بر مبناي نظريه والرشتاين نظام جهاني به جنبش هاي ضد نظام قدرت مي دهد و آن ها را از جنبش به حزب سياسي تبديل و در مرحلة بعدي آن ها را وارد دولت هاي ملي مي كند تا به نظام جهاني متصل شوند، در چنين شرايطي جنبش تبديل شده به حزب دستور كارهاي جديد براي خود تعريف مي كند و در درون نظام جهاني مستحيل مي شود. در واقع تا زماني كه جنبش به دنبال قدرت نيست در درون نظام هضم نمي شود. بنابراين دقيقاً از زماني كه جنبش ها وارد قدرت و رقابت هاي انتخاباتي براي كسب قدرت شوند، ديگر خاصيت هميشگي ضد نظام خود را از دست داده اند.
اين استاد نئوماركسيست سرانجام نتيجه مي گيرد كه تبديل شدن جنبش هاي ضد نظام به حزب و سپس به دولت يك پروژه تعيين شده از سوي نظام جهاني سرمايه داري است. او بر همين اساس نگاه بدبينانه اي به آيندة جنبش هاي ضد نظام دارد.
آزمون نظريه والرشتاين در خاورميانه:
خاورميانه و بخصوص حوزة فلسطيني اسرائيلي آن به دليل مختصات پيچيده و مبهم خود همواره محل تولد جنبش هاي ضد هژمون بوده است.
جنبش هاي ضدهژمون خاورميانه در نبود دولت هاي ملي يا دولت هاي واقعاً ملي (آنچنان كه مفهوم
atio state در دنياي غرب معنا دارد) به حيات خود در شرايط گوناگون ادامه داده اند و تقريباً نمود واقعي الگوهاي تداوم و تغيير هستند، به عبارت بهتر اين جنبش ها هم تغيير مي كنند و هم تداوم دارند.
معمولاً هدف اكثريت اين جنبش ها كسب قدرت است، به همين دليل از هر ابزاري براي رسيدن به قدرت استفاده مي كنند، به طور مثال با استفاده از ابزارهاي دموكراتيك بارها قدرت را به سود خود قبضه كرده اند.
اين جنبش ها با رسيدن به قدرت طبق نظريه والرشتاين ديگر از خصلت ضد هژمون خارج مي شوند ولي در عين حال عناصري از جنبش ها را در خود نگه مي دارند.
اين عناصر نيز معمولاً در پيشبرد اهداف حكومتي و ملي مورد استفاده قرار مي گيرد.
در حقيقت در اختيار داشتن توأمان عرصه هاي حكومتي و مردمي اين امكان را مي دهد تا جنبش باقي بماند ولي در عين حال به دليل مناسبات پيچيده با نظام جهاني خصلت ضد هژمون آن كم رنگ شود.
نمونه هاي عيني:
حزب الله لبنان يكي از عمده ترين جنبش هاي ضدهژمون دردهة 80 بوده است ولي اين جنبش بر مبناي نظريه والرشتاين از دهة 1990 روندهاي جديدي را تجربه كرده است.
حزب الله لبنان كه دوران فعاليتش به سه دورة مبارزات مخفيانه تا قبل از 1982، فعاليت علني از 1982 تا 1989 و همچنين از 1989 تا به امروز تقسيم مي شود، در دورة سوم عملاً از يك جنبش ضد هژمون در منطقه به ارتش غيررسمي دولت لبنان تبديل شد.
حزب الله لبنان اگرچه تا سال 1989 همانند يك جنبش ضد هژمون عمل مي كرد ولي با برگزاري كنفرانس طائف در 1989 با ايدئولوژي جهان گرايي كه لازمة اقدامات ضدهژمونيك است، خداحافظي كرد و از همان مقطع عصر لبنانيزه شدن حزب الله آغاز شد.
بر اساس بيانيه پاياني كنفرانس منطقه اي طائف تمامي گروه هاي شبه نظامي لبناني بايد خلع سلاح مي شدند، در غير اين صورت با اعمال فشار نظام هاي منطقه اي و فرامنطقه اي روبرو بودند.
از همين منظر حزب الله از همان سال استراتژي خود را بر مبناي يك جنبش ضدهژمون و انترناسيوناليستي به استراتژي كسب قدرت و تبديل شدن به يك حزب ملي تغيير داد.
در واقع سال 1989 نقطة عطفي است كه پس از آن ايدئولوژي جهان گرايي لبناني خاتمه يافت چرا كه حزب الله با پذيرش مصوبات كنفرانس طائف به يك حزب سياسي تبديل شد و از ديدگاه اتحاد جنبش هاي اسلامي و ضدهژمون فاصله گرفت و پذيرفت كه يك حزب لبناني هم باشد.
البته حزب الله براي حفظ ايدئولوژي و برخي خصلت هاي جنبش خود به راهكار ميانه اي نيز متوسل شد، يعني هم لبناني شد و هم ضد اسرائيلي ماند، البته اين بار يك ضداسرائيلي لبنانيزه شده.
نمونه دوم را بايد فتح، سازمان آزاديبخش فلسطين و ياسر عرفات دانست، فتح پس از اشغال لبنان در سال 1982 و از دادن حمايت هاي بين المللي روسيه و چين و حمايت هاي كشورهاي عربي مجبور شد از راديكاليسم ناب و ضد هژمونيك فاصله بگيرد و با حضور در كنفرانس مادريد و سرانجام با پذيرش توافقنامه اسلو عملاً به قواعد قدرت و نظام بين الدولي نظام جهاني سرمايه داري بپيوندد.
همچنين فتح در دهة 90 خلع سلاح را پذيرفت و وارد فرآيند صلح شد. اما عدم تشكيل دولت مستقل فلسطين به فتح كمك كرد تا برخي خصلت هاي جنبش را حفظ كند. به عبارت بهتر فتح به يك بازي زيركانه اي دست زد. جنبش آزاديبخش فلسطين و ياسر عرفات در جريان انتفاضه دوم از طريق برخي زيرشاخه هاي سازمان فتح نظير گردان الاقصي به حمايت ضمني از انتفاضه و تشديد اين جريان پرداخت. فتح با اين كار هم ارتباطات توده اي خود را به مثابه يك جنبش حفظ كرد و هم از انتفاضه به عنوان يك اهرم فشار در مذاكرات با اسرائيل استفاده كرد.
آيندة حماس:
به نظر مي رسد حماس از مقطع ورود به رقابت هاي انتخاباتي از كار ويژه هاي يك جنبش ضدهژمون فاصله گرفت و به طور فزاينده اي در معرض كار ويژه هاي جديد دولت ملي قرار گرفت. دولت ملي كه در معرض قواعد نظام جهاني سرمايه داري و بازيگران آن قرار دارد.
امروز حماس به عنوان يك بازيگر ملي در فلسطين مطرح است و به همين دليل نيز تحت فشارهاي قدرت هاي هژمون قرار گرفته است. اما به نظر مي رسد همچنان شكاف هاي بزرگي وجود دارد كه حماس مي تواند با استفاده از آن ها برخي از خصلت هاي جنبش را حفظ كند، همچنان كه حزب الله لبنان توانست با استفاده از موضوع اشغال جنوب لبنان و بعد مزارع شبعا برخي از خصايص جنبش ضد هژمون دهة 80 را حفظ كند، اين قضيه به شكل بارزتري در فلسطين نمود پيدا مي كند. فلسطين فاقد يك دولت مستقل ملي است و به صورت روزانه شاهد سياست هاي يكجانبه اسرائيل است.
از همين منظر شايد بتوان گفت كه حماس قادر است به گفتة رهبران خود عمل كند يعني سياست ورزي در عين مقاومت بر اين اساس حماس پس از كسب قدرت از چهره اي دو گانه برخوردار شده است: هم يك جنبش نيست و هم يك جنبش هست.
به عبارت ديگر حماس شايد در شرايط جديد نتواند نقش ضدهژمون خود را ايفا كند ولي در عين حال به دليل مختصات ويژه منطقه مي تواند بخش غيرحكومتي و توده اي خود را تداوم بخشد و آن را در جهت قواعد بازي در چارچوب مناسبات حكومتي و ملي مورد استفاده قرار دهد.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما