روند تحولات سیاسی در قرون وسطی

دورانی است که در خود بستر هایی را به وجود آورد که در به وجود آمدن دوره های بعدی موثر بودند ، عده ای معتقدند که دوران قرون وسطی سراسر تاریکی بوده است و اثرات تاریکی را به جا گذاشت و سکون فکری نیز در دوره هزار ساله به وجود آورد . ولی آنچه که امروز از آن بیشتر یاد می شود این است که تحولات دوره های بعد نتیجه وجود قرون وسطی است.به بیان دیگر قرون وسطی در ایجاد ظرفیت ها و تحولات آتی غرب موثر بوده است .
جمعه، 2 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روند تحولات سیاسی در قرون وسطی
روند تحولات سیاسی در قرون وسطی
روند تحولات سیاسی در قرون وسطی

نويسنده:محمدجواد فرمانی

قرون وسطی

دورانی است که در خود بستر هایی را به وجود آورد که در به وجود آمدن دوره های بعدی موثر بودند ، عده ای معتقدند که دوران قرون وسطی سراسر تاریکی بوده است و اثرات تاریکی را به جا گذاشت و سکون فکری نیز در دوره هزار ساله به وجود آورد . ولی آنچه که امروز از آن بیشتر یاد می شود این است که تحولات دوره های بعد نتیجه وجود قرون وسطی است.به بیان دیگر قرون وسطی در ایجاد ظرفیت ها و تحولات آتی غرب موثر بوده است .
شکل گیری این دوران را از زمان فرو پاشی امپراتوری روم دانسته اند که سال هایی حدود هزار سال طول کشید و با شروع رنسانس به پایان رسید .
با سقوط نظام سیاسی امپراتوری روم کم کم کلیسا جای آن را گرفت و در قرن های بعد به امپراتوری پاپ تبدیل شد البته زمینه های این رشد را در اندیشه های اباء نخستین کلیسا - کسانی چون سنت آگوستین و سنت امبروز و یا سنت گرگوری و ... - می توان دید که در نهایت گلازیوس اول با صراحت تمام اقتدار [را ] تقسیم می کند. این نظریات خود به خود این بستر را فراهم کردند. در ابتدا بیشتر در حوضه فکری جای خود را باز کردند، اما آیا همه چیز را نظریه به وجود می اورد ؟ در پاسخ باید گفت که عومل اجتماعی نیز در ایجاد یک روند موثرند در آن زمان شرایط حاکم بر ساختار جامعه نیز طوری بود که زمینه مستعدی را برای حضور کلیسا در عرصه های مختلف مهیا می کرد . با فرو پاشی امپراتوری موجی از بی نظمی سراسر اروپا را فرا گرفت اقوامی که امپراتوری را فتح کرده بودند بجای نظم واحد روم هر کدادم در هر منطقه اقدام به شکل دهی نظم بر اساس آداب و رسوم و عقاید خود کردند در این برهه زمانی بود که راه های امپراتوری روم نیز به خاطر بی اهمیت شدن ارتباط کم کم به دست فراموشی سپرده و تخریب شدند. این موضوع نشانگر این پدیده بود که قدرت ها کوچک می شوند و دیگر از نظم بزرگ و فراگیر خبری نیست ، و در نتیجه ی آن ارتباطات مردم با یکدیگر نیز کم خواهدشد .
فرهنگ قوم های مهاجم که امپراتوری روم را فتح کرده بودند جای فرهنگ رومی را گرفت ، فرهنگی جدید مبتنی بر رسوم قبیله ای که قسمت زیادی از اروپا سیطره یافت .
در آن دوران نظام اقتصادی اصلی مبتنی بر تولید کشاورزی بود و کم کم در چند قرن بعد پیشه های شهری نیز وارد ظهور مجدد یافتند و در مقابل کشاورزی تولیدات مخصوص خود را عرضه داشت . شیوه کشاورزی در اروپا در قرون وسطی مبنی بر نظام فئودالی بود . فئودال کسی بود که مالکیت انحصاری بر ابزار تولید داشت ابزار تولید شامل زمین و ابزار کار می شدند که در این شیوه خود به خود انسان هایی که مالک نبودند به فئودال ( زمیندار بزرگ ) وابسته می شدند . در بدترین حالت آن دهقانان نیز کاملا وابسته به زمین فئودال می شدند و در رده ابزار قرار می گرفتند یعنی یک زمین فئودال تعدادی رعیت را همیشه با خود به همراه داشت و اگر رعیتی دیگر روی زمین فئودال خود کار نمی کرد نمی توانست روی هیچ زمین دیگری کار کند .
فئودال ها برای حفظ سرمایه های خود « زمین و کشاورزان » قلعه هایی را بنا می کردند که بورگ نام داشت و این بورگ ها نیروی نظامی فئودال ، محصولات تولیدی و کشاورزان را در خود جا می داد که روز ها مردم در مزارع مشغول کار می شدند و شب را در محیط امن قلعه بسر می بردند . روی هم رفته وضع عموم مردم که به کار کشاورزی مشغول بودند اسف بار بود . فئودال ها برای توجیه کار های خود از آئین مسیح بهره می بردند تا وضع خود را همچنان حفظ کنند یکی از عقاید رایج ان زمان آن بود که رنج و سختی در نتیجه گناه اولیه انسان است و با کشیدن رنج و سختی گناه انسان پاک می شود و در نهایت انسان رستگار می شود . در این میان کلیسا نیز مانند فئودال ها دارای ملک و گله و دیگر ابزار تولید بود که خود کلیسا نیز به ترویج این اصول می پرداخت مثلا کلیسا اعلام می کرد که بهشت در نتیجه درد و رنج این دنیا میسر است.
در سال 393 دین مسیح به عنوان دین رسمی پذیرفته شد و در سال 1054 کلیسا به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد که کلیسای کاتولیک غربی به ترویج فرهنگ فئودالی پرداخت و به آن دامن زد البته دامن زدن به آن برای کلیسا فوائدی نیز به همراه داشت چون خود کلیسا نیز دارای ملک و اموال بود .
اما در این میان شاهان نیز حضور داشتند ولی از جایگاه ضعیفی بر خوردار بودند با این وجود کلیسا برای به نمایش در آوردن وحدت ملی از آنها در مقابل فئودال ها حمایت می کرد غافل از اینکه در آینده شاهان به عنوان رقیبی برای کلیسا مبدل خواهند شد .
نقش شاهان در آن زمان این بود که در میان درگیری های فئودال ها به عنوان یک داور بودند و آنها به عنوان سمبل وحدت ملی ( جایگاهی تشریفاتی ) به شمار می رفتند و حمایت پاپ از آنها بیشتر از فئودال ها بود .
در واقع قدرت در آن زمان در دست فئودال ها بود و شاه یا کلیسا از قدرت چندانی برخوردار نبود شاه در واقع یک فئودال بود که فقط می توانست در حیطه ملک خود حکم براند ، در این میان رابطه میان کلیسا و فئودال ها به شکلی بود که کلیسا اندیشه هایی را که برای این نظام مفید بود به وجود آورده بود و ترویج می کرد و فئودال ها نیز سهم کلیسا را از در آمد ها پرداخت می کردند.
آنچه که تاریخ نشان می دهد این است که فئودال ها و کلیسا هر دو بر مردم مسلط بودند و از آنها بهره میبردند ، اما این بهره بردن باعث این شد تا در دور ه رنسانس مردم سعی کنند که هرچه سریع تر از فرهنگ و ارزش های دوره فئودالی بگریزند جدایی دین از سیاست ، انسان محوری (اومانیسم ) و ... همه نشان دهنده فشارهایی بود که مردم در دوره وسطی تحمل کرده بودند ولی در این میان نیروی جدیدی که در حال شکل گیری بود و به دنبال جایگاهی در جامعه مذهبی آن زمان بود که شامل ، طبقه های بورژوا یا تجاری که حامل این پیام تاریخی بودند که نوع در آمد در حال دگر گونی است و در کنار آنها شاهانی که در سطح ملی به دنبال به دست گیری قدرت بودند بر نوع و جهت تحولات دامن زدند .
تحولات در قرون 16 و17 به بار نشست که یکی از سر چشمه های ان توسط دین پیرایی های چون لوتر ،کالوین و کسانی که از قبل از انها مثل مارسیلیو پادوآ ، ویلیام اوکام و یا جنبش شورایی ایجاد کرده بودند .
اما گروه هایی که در جنبش ها بوند چگونه ظاهر شدند ، جنبش های اروپاییان اول به صورت رهایی از برده داری که در اوایل قرون وسطی انجام شد سپس در قرن های بعدی با شکل گیری شهرها که این شکل گیری به مدت چیزی حدود هشت قرن طول کشید روستائیان اروپایی از حمایت طبقات شهری – در برابر فئودال ها - نیز برخوردار شدند نمونه این حمایت ها را می توان در جنگ صلیبی شفردها «چوپان ها» در 1251 م یا جنبش مردمی هلند و فرانسه در 1325 م و جنبش مردمی ایتالیا در سال های 1205 .م و شورش وات تایلر در انگلستان در سال 1381 م هریک از این جنبش ها که معلول ویژگی های منحصر به خود بودند همگی این پیام را در بر داشتند که تحولاتی هر چند کم در حال شکل گیری است ؛ دوم اینکه معادلات در حال تغیر است اما به آرامی به عنوان نمونه شورشیان وات تایلر در انگلیس به دنبال این بودند که اراضی هایی ار که تحت مالکیت کلیسا بودند پس گیرند و دهقان ها را از وابستگی به کلیسا رها کنند و میان طبقات کوناگون تساوی حقوقی برقرار کنند .
بزرگترین جنبش فئودالی در تاریخ اروپا قرون وسطی جنگ های یاس هوس بود که دهقانان به همراه جنبش آزادی ملی بر علیه کلیسا شورش کردند، گروه های تهی دست شهری نیز در ان شرکت داشتند .
در دهه های ابتدایی قرن سیزدهم اخرین موج های بلند از قدرت کلیسا در دریای قدرت کلیسای آنزمان به خروش می آمد ، اما کم کم از ارتفاع این امواج کاسته می شد و شاهانی که موردحمایت کلیسا بودند در مقابل کلیسا همچون رقیبی قد علم کردند به عنوان مثال در سال هایی که اینوسنت سوم در سال های 1198-1216 م کوشید تا قدرت تحلیل رقته پاپ را افزایش دهد اما شاهان در مقابل پاپ ایستادگی کردنند .
این تقابل به صورت روشن در دوران پاپ بونیفاس می توان دید ؛ پاپ به خاطر خرج کردن های زیادی پول کلیسا که توسط شاهان انگلیس و فرانسه برای مبارزه با فئودال ها صورت می گرفت مخلفت کرد و از این کار آنها جلوگیری کرد و در مقابله با پاپ ، پادشاه انگلیس ادوارد اعلام کرد که از کلیسا حمایت نمی کند و فلیپ زیبا شاه فرانسه نیز به قطع جریان پول از فرانسه به مقر پاپ پرداخت این کار باعث شد تا پاپ از کار خود عقب نشینی کند .
کار بعدی بونیفاس اعلام این که اقتدار دنیایی از اقتدار روحانی تابعیت کند یعنی اینکه شاه باید از پاپ دستور بگیرد یا این که مقام شاه از مقام پاپ فرو تر است . این فرمان موجب مخالفت فلیپ شد و در نهایت اتهاماتی را بر علیه پاپ در شورا ایراد کرد و بر این اساس پاپ مورد پیگرد قرار گرفت نیروهای فلیپ او را دزدیدند ولی مردم پاپ را از دست نیروهای فلیب رهانیدند و مدتی بعد پاپ جان سپرد .
این اتفاقات نشانگر این موضوع بود که دیگر مقام پاپ آن مقام مقتدر قبلی نیست و اقتدار پاپ رو به نزول گذاشته است .
جریان بعدی میان پادشاهی های ملی و نهضت رنسانس و در مرحله بعد عصر روشنگری که با نگرش دین پیرایی نیز همراه بودند می رفنتد تا بکلی دین را از صحنه سیاست کنار بزنند .
گروهی بر این عقیده هستند که کلیسا با وارد شدن در ساختار فئودالی خود زمینه ای را برای کنار زدن خودش توسط مردم ناراضی از نظام فئودالی و با در گیری با پادشاهان و ظاهر شدن به صورت نیرویی که در مقابل ناسیونالیسم نوپای آن زمان ایستادگی از خود نشان می داد باعث این شد که نظریه پردازان و اندیشمندان هم خواهان طرد کلیسا از صحنه سیاست شوند که در نتایج همان تحولات دموکراسی های امروزی جدایی دین از سیاست با نام سکولاریسم را رقم زده اند و به عنوان یکی از شاخصه های دموکراسی مبدل شده است .
در پایان این سوال مطرح می شود که آیا سکولاریسم در غرب به خاطر یک چنین پیشینه ای به وجود آمده است ؟ سوال دیگر ، آیا در جامعه ای که مذهب در آن چنین نقشی [نقشی مثبت و سازنده در پیشبرد امور ] را نداشته و ایفا نمی کند سکولاریسم باید به عنوان یک شاخص برای توسعه مطرح شود ؟
منبع: افكار نو




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.