نویسندگان: نینانورگارد، بئاتریکس بوسه، روسیو مونتورو
برگردانندگان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمند فر
برگردانندگان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمند فر
مفهوم «اصل مشارکت زبانی» (CP) بر پایهی اثر هربرت گرایس (1975) دربارهی ارتباطات روزمره بنا شده و عبارت است از اینکه چگونه هنگام برقراری ارتباط به اصول معیّن همکاری و مشارکت متکی هستیم. این اصل در رویکردهای کاربردی به زبان، اصلی کانونی است و تأثیر بسیاری بر تحلیلهای سبکشناختی نمایشنامهها و مکالمهی گفتاری در ادبیات داستانی داشته است. در آغاز، زبانشناسان تمرکز بر استفادهی زبان و کاربردشناسی به عنوان مطالعهی معنی در بافت را گسترش ندادند، بلکه شاخهای از فلسفه این کار را انجام داد. این شاخه آثاری را در منطق مورد نقد قرار داد که در آنها زبان طبیعی با اصول منطق صوری توصیف شده بود مانند شرایط و ارزشهای واقعی. فیلسوفان زبانی مانند جان آستین، جان سرل یا هربرت گرایس از یک پاد - جنبش برای منطق سنتی حمایت کردند و تلاش کردند تا ویژگیهای اصلی زبان طبیعی و ارتباطات روزمره را توصیف کنند. برای مثال، طبق نظر گرایس (1975)، استنتاجهای کاربردی را نمیتوان با استنتاجهای معنایی پیشفرض و استلزام یکسان و برابر انگاشت زیرا این استنتاجها مبتنی بر معانی قراردادی واژگان، عبارات و جملهها نیست و دانش بافتاریِ افزودهای نیاز دارند. به واسطهی تجربهی خود از زبان میدانیم پاره گفتاری یکسان، معانی و تأثیرات متفاوتی، در زمینههای متنی مختلف دارد. گر چه میتوان تصور کرد که فرهنگهای مختلف و هم سخنان در آن فرهنگها از اصول معین ارتباط تبعیت میکنند، یکی از این اصول کاربردی «ادب» است و دیگری «اصل مشارکت زبانی» گرایس.
گرایس اصل مشارکت زبانی خود را بدینگونه صورتبندی کرده است: «در گفتگو بدانگونه که در صحنهی رخدادِ مکالمه انتظار میرود، سهیم شوند. این کار را با هدف و جهت خاص پذیرفته شده در مبادلهی گفتگوییِ حاضر در آن انجام دهید (گرایس، 1975: 45) . طبق نظر گرایس (1975) هر کنش ارتباطی، مشارکتی است که هم سخنان تلاش میکنند هنگام برقراری ارتباط، همیاری داشته باشند. برای پاسخ به پرسشهایی مانند «معنای این پاره گفتار چیست؟»، «چگونه این پاره گفتار به گفتههای پیشین مربوط میشود؟» و «چه قصد و غرضی ورای آن وجود دارد؟»، اصل مشارکت زبانی (CP) فرایند استنتاج معنا را تسهیل میکند. گرایس نه تنها اصل مشارکت زبانی (CP) را شرح نداد، بلکه مجموعهای از اصول مکالمهای عام را با نامِ «اصول کلی» تنظیم کرد که تأثیرگذاری اصل مشارکت زبانی (CP) را ممکن میسازد. اصول کلی کیفیت، کمیت و شیوه عبارتند از:
1. کیفیت: در گفتگو سهم حقیقی داشته باشید. چیزی را که اعتقاد دارید غلط است به زبان نیاورید. چیزی نگویید که شاهد کافی برای آن نداشته باشید.
2. کمیت: در مکالمه، بیش از آنی که برای اهداف جاریِ تبادل الزامی است، اطلاعات ندهید.
3. ارتباط: مرتبط با موضوع صحبت کنید. موضوع را عوض نکنید.
4. آداب: شفاف باشید: از گنگی کلام اجتناب کنید، از ابهام اجتناب کنید، مختصر و منظم بگویید (کورتمان، 2005: 237).
اصول کلی گرایس به دلیل نادیده گرفتن ساختارهای قدرتِ انعکاس یافته در زبان، مورد انتقاد قرار گرفتهاند. با وجود این میتوان پذیرفت گرایس محق بود که ارتباط را بدون وجود این اصول کلی ناموفق بداند. به عنوان مثال زمانی که میخواهیم سخنمان را نرمتر بگوییم، مشخصههایی مانند «طفره رفتن» برای ملایمت سخنمان به کار میبریم، به عبارتی اگر مجبوریم به وجههی منفیِ فردی بتازیم، باید ابتدا رابطهی دوستانهای با او داشته باشیم، سپس از او انتقاد کنیم (کورتمان، 2005: 238). علاوه بر این، اصول کلی، قوانینی سخت و غیر منعطف نیستند، آنها رفتارهای معاشرتی را انعکاس میدهند و میتوان به عنوان سرمشق از آنها استفاده کرد. به اضافه، گرایس نیز این حقیقت را در نظر دارد که پذیرش اصول کلی او به موقعیت و رفتار زبانی که با آن درگیریم، وابسته است. در پایان، اصول کلی به دلیل خوشفکریشان مورد احترام بودهاند (کورتمان، 2005: 238) و همیشه اصول مشارکت زبانی گرایس در کنار سایر اصول مانند اصل ادب (نگاه کنید: لیچ 1973؛ ادب و نزاکت) مد نظر بودهاند.
این واقعیت که گرایس کنش متقابل را از طریق حضور چهار اصل کلی مشخص میکند به این معنی نیست که سخنگویان مجبورند تا تمام مدت به این اصول وفادار بمانند. در حقیقت این امر رخدادی بسیار عادی است که کنشگران در مکالمهها به چنین اصولی وفادار نمانند، اصولی که قانون نیستند و بیشتر انتظارات عام هستند که ارتباط را تحتالشعاع قرار میدهند. اگر از این اصول تبعیت شود، میگویند «رعایت شده»اند؛ رعایت نکردن اصول را میتوان با «نقض کردن اصلی کلی» ، «از انتخاب خارج کردن یک اصل»، «ناسازگاری»، «زیر پا گذاشتن یک اصل» ، «معلق کردن یک اصل» یا «تخلف از قاعدهای کلی» مشخص کرد (توماس، 1995). از میان تمام انتخابهای مذکور، «زیر پاگذاشتن یک اصل»، تنها موردی است که به رعایت نکردن عمدی و آشکار هر یک از اصول کلی اشاره میکند. این مطلب به این معناست که هر دو طرف تعامل از این حقیقت آگاهند که باید دلیلی برای بیملاحظگی به اصول وجود داشته باشد که منجر به خلق «تلویحات مکالمهای» میشود. از سوی دیگر، «نقض کردن اصلی کلی»، یعنی تنها سخنگو از این حقیقت که یک قاعدهی کلی را نقض میکند، آگاه است. پس تلویح مکالمهای به معنایی فرعی اشاره میکند که رعایت نکردن اصول کلی آن را ایجاد کرده است. برای مثال اگر هنگامی که کنار پنجره نشستهاید، به شما بگویند «اینجا بیش از حد گرم است»، احتمالاً به دلیل نزدیکی شما به پنجره، تلویحاً میگویند: باید پنجره را باز کنید. به جای بیان این مطلب با عبارات فراوان، جملهی مذکور، مفهوم را به صورت ضمنی به گیرندهی پیام رسانده است. پس «زیر پا گذاشتن یک اصل» شکستن اصولی است که هم برای گوینده و هم شنونده شناخته شده است، این کار عمدی و آشکار است.
دههی 1980 ازدیادِ مدلهای تلویحات مکالمهای فراوانی را بر پایهی اصل گرایس، به خود دید. مسلّماً چنین دیدگاههایی تقلیلگرا است. از جملهی این دیدگاهها میتوان به هورن (1988)، که مفهوم تلویح سنجهای گرایس را گسترش داد و نظریهی تناسب اسپربر و ویلسون (1996) اشاره کرد.
منبع مقاله :
نورگوا، نینا، (1394)، فرهنگ سبکشناسی، برگردان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمندفر، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول