شاعر: محمود ژولیده
ساقی بریز باده و حالم خراب کن
یک جرعه در پیاله ما هم شراب کن
ای آرزوی بندگیات مانده بر لبم
بگشا گره ز کار دلم فتح باب کن
ای منتها امید دلم چارهای بساز
ای چارهساز این دل ما را مجاب کن
ای دل به کوی خستهدلان خانه کن بنا
کمتر میان راه ایاب و ذهاب کن
دلخستهگان به حال سحر آشناتزند
یا رب بیا و در دل من انقلاب کن
چون سینه سرخهای مهاجر به کوی عشق
روی مرا به خون سر من خضاب کن
با ساقیان جام شهادت مرا چه کار
اصلاً بیا و سائل خود را جواب کن
پیش حسین لرزش ما را به ما مگیر
خواهی مرا به آتش قهرت عذاب کن
آن گونه که سزای محبین فاطمه است
ما را هم از شفاعتشان کامیاب کن
خود جنت است آنکه دلش خانه علی است
ما را هم آشنای دل بوتراب کن
میمیرم ای حبیب که رویی نشان دهی
آن چهره را بیا و برون از نقاب کن
من واله پیاله ساقی کوثرم
امشب دگر دعای مرا مستجاب کن