شاعر : عباس رسولى
خورده سوگند خداوند به كوه
زانكه در كوه بود فرّ و شكوه
كوه معراج خردمندانست
كوه، محراب خداجويانست
كوه آرامگه شاه و گداست
مظهر كامل توحيد خداست
در دل كوه بسى اسرار است
داند آنكس كه دلش بيدار است
كوهها مظهر توحيد حقست
زانكه شاهد به خدا، خُلَقَتْ
دايه كوه به گهواره خاک
پروريده است بسى گوهر پاک
كوه پرورده به خود موسى را
پرورش داده همى عيسى را
بوده در كوه مناجات كليم
گفتگوها شده با حىّ عليم
گر مقدس نبود كوه، چرا
مهبط وحى شده كوه حراء
كوه از ترس خدا لرزانست
گرچه بیباک از او انسانست
كوه، گفته است خدا را تسبيح
حق چنين گفت به گفتار صريح
بر سر كوه قبولست نماز
انبيا كرده در او راز و نياز
كوهها گشته زمين را اوتاد
كوهها كردهام اوتاد زمين
شيوه كوه همه صلح و صفاست
كوه، منزلگه ارباب وفاست
كوه را نيست كسي را آزار
بلكه بوده همه را ياور و يار
كوه گنجيست پر از درّ و گُهَر
در دل كوه بود معدن زر
كوه را انس بشر ديرينست
آب كوه از همه جا شيرينست
قله كوه ز هر جا زيباست
زانكه در رهگذر باد صباست
نكهت باد صبا در گلزار
مرده را زنده كند فصل بهار
وزش باد صبا لطف هوا
آورد مرغ هوا را به نوا
مىخورند از بر كوه آب زلال
گوسفند و بره و ميش و غزال
كوه، بر خدمت ما بسته كمر
مىكند كوه ز ما دفع ضرر
كوه، هرچند بلند است و رفيع
زيرپاى همه پستست و وضيع
از خداوند چنين تقدير است
وه، چه نظم و نسق و تدبير است