تفسیر قرآن در عصر صحابه
< تفسير قرآن كريم در عصر صحابه كه از نيمه دوم قرن اول هجرى بيشتر قوت داشته جنبه روائى و اثرى داشته و بر اثر و اساس روايات و احاديث و تقرير نبى اكرم (صلی الله علیه واله) بوده است. تفسير صحابه بعلت مأثور بودن به شكل ساده بيان مىگرديد و در حقيقت اين تفسير شاخهاى از «علم الحديث» بوده است .
اگر چه بعضى از صحابه در تفسير داراى اجتهاد و روش ويژه خود بودند و به همين جهت بانى و مؤسس مكاتب تفسيرى شمرده شدند، مانند ابن عباس و ابن مسعود.
اما اجتهاد و روش خاص آنها در تفسير قرآن هم آهنگ و موافق تفسير و تقرير پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) بود. بايد دانست كه گروهى از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه واله) در زمان حيات آن حضرت و نيز پس از رحلت آن بزرگوار در تفسير قرآن كريم مشهور بودند كه فريقين بر اين مطلب متفق هستند .
مفسرين مشهور از صحابه پيامبر(صلی الله علیه واله)
اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (علیه السلام)
امام على (ع) كه اول من آمن و دست پروده و باب مدينه علم پيامبر عظيم الشأن اسلام بود بعد از پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) اولين و بزرگترين معلم و مفسر قرآن كريم است اگر چه برادران اهل سنت على (ع) را بعنوان مفسر بزرگ قرآن، صحابى و از نزديكان پيامبر گرامى و از خلفاى عادل و آگاه مسلمان پس از پيامبر مىدانند.
ولى پيروان آن حضرت يعنى شيعه براساس مبانى اعتقادى، متكى به آيات قرآن و روايات متواتر اسلامى آن انسان ماورائى و شخصيت الهى را، غير از مقام تشريع كه به وجود حضرت ختمى مرتبت (صلی الله علیه واله) پايان يافت، تالى پيامبر دانسته و مشمول وحدى تسديدى الهى و صاحب قوه قدسيه عصمت مىدانند. به همين دليل آنحضرت در تمام ابعاد وجودى و علمى و تقوائى من جمله مقام تفسيرى با ساير صحابيان به هيچ وجه قابل مقايسه نمىباشد. مطالعه دقيق در زندگى نورانى و آثار درخشان آن حضرت در كتب عامه و خاصه و گاهى گواهى غير مسلمانان اين ادعا را به وضوح اثبات مىكند.
بدون شك انبياء و اولياء الهى براساس مقام والاى تقوى و «يقين» و به سبب الهامات وافاضات پروردگار، قادر به «شهود» و رؤيت عوالم عاليه غير مادى و «درك» حقايق و «بواطن» امور هستند كه از ديد حسى انسان خارج مىباشد.
اين است كه پيامبر گرامى (صلی الله علیه واله) و امامان معصوم عليهم السلام به سبب داشتن مقامات الهى (عصمت و علم غيب) آگاه به حقايق آيات تكوين و آيات تشريع (قرآن كريم) هستند. يعنى هم بواطن و (ملكوت) آسمان و زمين و هم (بواطن) قرآن مجيد را درك و دريافت مىكنند و «مشاهده» مىنمايند و آگاهى كامل و تمام به «مراد الله» در آيات و «تأويل» آنها دارند. و مىبينيم كه خداوند حقيقت و «ملكوت» آسمان و زمين را به پيامبرش ابراهيم خليل نشان مىدهد . «كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين». [1] و به حضرت يوسف صديق «برهان» خويش را (هنگام خطر و اضطرار) مىنماياند. «... لو لا ان رء ابرهان ربه...». [2]
و نيز پروردگار جهانيان ، سرور كائنات و اشرف مخلوقات محمد مصطفى (صلی الله علیه واله) را براى معاينه و «مشاهده آيات الهى» به معراج مىبرد كه: «سبحان الذى اسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير» . [3]
و پس از آنكه چنين مشاهدات و معاينات را پيامبر گرامى انجام داد خداوند فرمود: «لقد رأى من آيات ربه الكبرى». [4] با توجه به مطالب مذكور مسلم است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) كه مهبط وحى الهى بود «مىشنيد» آنچه را كه ديگران نمىشنيدند و «مىديد» آنچه را كه ديگران نمىديدند. كه مقام والاى تفسيرى پيامبر گرامى (ص) هم روشنتر مىشود. و از اين حقيقت در مورد مقام عالى تفسير امام على (علیه السلام) بهره مىگيريم و اينجا است كه پيامبر درباره مقاموالاى الهى و ماورائى على بن ابيطالب (علیه السلام) مىفرمودند: «... انك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا لست بنبى. [5]
(اى على) بدرستى كه تو مىشنوى آنچه من مىشنوم و تو مىبينى آنچه را كه من مىبينم. و نيز به نقل از فريقين در كتب معتبر روائى در مورد امام على (علیه السلام) و مقام علمى و الهى آن حضرت آمده:
قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: انا مدينة العلم و على بايها.
قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: على مع القرآن و القرآن مع على. [6]
قال رسول الله صلى الله عليه: من كنت مولاه فهذا على مولاه.
و على (علیه السلام) در مورد مقام الهى خود «مرتبه يقين» فرمود: لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً. [7] اگر همه پردههاى مادى كنار رود ذرهاى به يقين من افزوده نشود.
و همين بيان كافى است كه ريشه «صبر» و «اخلاص» و «زهد» و «صداقت» و «شجاعت» و «ايثار» و «شهادت» آن مظهر حق را دريابيم كه شرح كامل مىطلبد. و اين است كه اگر مولانا آن عارف و انسان شناس بزرگ اسلامى، على (علیه السلام) را در سقيفه نمىبيند او را در «بارگاه خدا» مىنگرد و مىگويد:
از علىآموز اخلاص عمل شير حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست يافت زود شمشيرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبى و هر ولى
او خدو انداخت بر رويى كه ماه سجده آرد پيش او در سجدهگاه
اى على كه جمله عقل و ديدهاى شمهاى واگو از آنچه «ديدهاى»!
بازگو اى باز عرض خوش شكار تا چه «ديدى» اين زمان ازكردار!
چشم تو ادراك غيب آموخته چشمهاى حاضران بردوخته !
چون تو بابى آن مدينه علم را چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب رحمت تا ابد بارگاه ماله كفوا احد
و آن حضرت در مورد چشم حقيقت بين و ماورائى خود فرمود: ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و بعده. [8] و امام در خطبه شقشقيه (خطبه 3) در مقام علمى و الهى و سياسى خود فرموده است: ... و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى. او (!) خوب مىدانست كه من در گردش حكومت اسلامى همچون «مدار» سنگهاى آسيايم.
ينحدر عنى السيل ولا يرقى الى الطير...
سيلها و چشمه علم و فضيلت از كوهسار وجودم سرازير است و بال هيچ پرواز كنندهاى به اوج كمالات من نمىرسد.
و نيز آن حضرت در خطبهاى خطاب به كميل بن زياد فرمود: ... ها ان هيهنا لعلما جما (و اشار بيده الى صدره) لو اصبت له حملة. [9]
اى كميل درون سينه من دانش فراوانى انباشته شده است( با دست اشاره فرمودند به سينه خود) اگر كسانى پيدا مىكردم كه تاب تحمل آن مىداشتند!!.
جلال الدين سيوطى آورده: عن ابى الطفيل قال: شهدت عليا يخطب و هو يقول:
سلونى فوالله لا تسالونى عن شىء الا اخبرتكم و سلونى عن كتاب الله فوالله ما من آية الا و انا اعلم ابليل نزلت ام بنهار ام فى سهل ام فى جبل.
از ابو الطفيل نقل شده كه گفت ديدم على (علیه السلام) سخنرانى مىكند و مىگفت:
«از من بپرسيد، پس به خدا سوگند كه از چيزى از من نپرسيد مگر اينكه به شما خبر دهم و از من درباره كتاب خدا بپرسيد. كه به خدا سوگند هيچ آيهاى نيست مگر اينكه من مىدانم در شب نازل شده يا روز و آيا در دشت فرود آمده يا در كوه؟». [10]
و سيوطى مىنويسد: عن ابن مسعود قال: ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا وله ظهر و بطن و ان على بن ابى طالب عنده منه الظاهر و الباطن... . [11]
از ابن مسعود نقل گرديده كه گفت: همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده و هيچ حرفى از آن نيست مگر اينكه ظاهرى و باطنى دارد و بدرستى كه على بن ابيطالب (علیه السلام) علم و آگاهى به ظاهر و باطن آن دارد.
و نيز ايشان گفته است: قال على (علیه السلام): والله ما نزلت آية الا و قد علمت فيم انزلت و اين انزلت ان ربى وهب لى قلبا عقولا و لساناً سهولاً. [12]
امام على (ع) فرمود: به خدا سوگند كه هيچ آيهاى نازل نشد مگر اينكه دانستهام درباره چه؟ و در كجا نازل شد؟ براستى پروردگارم به من دل پر فهم و زبان پر سؤالى بخشيده است !
و نيز سيوطى مىنويسد: قال على (علیه السلام): والذى لا اله غيره ما نزلت آية من كتاب الله الا و انا اعلم فيمن نزلت و اين نزلت ولو اعلم مكان احد اعلم بكتاب الله منى تناله المطايا لاتيته. [13]
امام على (علیه السلام) فرموده: به آنانكه جز او خدايى نيست سوگند كه هيچ آيهاى از كتاب خدا فرود نيامد مگر اينكه مىدانم درباره كه و كجا نازل شد. و اگر كسى را بشناسم كه نسبت به كتاب الله از من داناتر است و دسترسى به او باشد به نزدش خواهم رفت.
محمد حسين ذهبى مىنويسد: ... كان (على) رضى الله عنه بحرا فى العلم و كان قوى الحجة، سليم الاستنباط... و كان ذا عقل قضائى ناضج و بصيرة نافذة الى بواطن الامور.
على رضى الله عنه دريايى در دانش بود و استدلال قوى و محكم داشت و داراى استنباط درست و قطعى بود و صاحب عقلى كامل و پخته و داورانه بود وچشم و ديدى تيز و نافذ به حقايق و ماوراء امور داشت!!. [14]
و نيز ايشان درباره آن حضرت گفته است: مكانته فى التفسير: جمع على رضى الله عنه الى مهارته فى القضاء و الفتوى، علمه بكتاب الله و فهمه لاسراره و خفى معانيه، فكان اعلم الصحابة بمواقع التنزيل و معرفة التأويل.
مقام على (علیه السلام) در تفسير: گرد آمد در على (علیه السلام) مهارت در قضاوت و مرجعيت و فتوى. دانش او به كتاب خدا و فهم و درك او در موارد اسرار و رموز قرآن و شناخت مفاهيم و معانى پنهان از چشمها و علمها. پس او آگاهترين صحابه در مورد تنزيل و شناخت «تأويل» قرآن كريم بود! [15]
و نيز ذهبى مىنويسد: و اخرج أبو نعيم فى الحلية عن ابن مسعود قال: ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها الا وله ظهر و بطن وان على بن ابى طالب عنده منه الظاهر و الباطن. [16]
شيخ محمد عبده در شرح نهجالبلاغه مىنويسد: ... و احياناً كنت اشهد ان عقلا و نورانياً. [17]
...(در مطالعه نهجالبلاغه) نقل و خردى الهى و نورانى را مشاهده مىكردم!.
و نيز ايشان در همان كتاب مىنويسد: و ليس فى اهل هذه اللغة الا قائل بان كلام الامام على بن ابى طالب هو اشرف الكلام و ابلغه بعد كلام الله تعالى و كلام نبيه. [18]
جرج جرداق مسيحى درباره على (علیه السلام) چنين مىنويسد: ماذا عليك يا دنيا لو شحذت قواك فاعطيت فى كل زمن عليا بعقله و قلبه و لسانه و ذى فقاره... [19]
اى دنيا چه مىشد اگر همه نيروهايت را بكار مىگرفتى و در هر زمان و عصر شخصيتى چون على (علیه السلام) با آن عقلش و با آن قلبش و با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به ما مىبخشيدى!
و شبلى شميل مادى مىنويسد: الامام على بن ابى طالب عظيم العظما نسخة مفردة.... [20]
امام على بزرگ بزرگان است. او يك نسخه منحصر به فرد در جهان مىباشد...
ابن عطيه از محققان قرن ششم (از اهل سنت) مىنويسد: «گروه بسيارى از پيشينيان قرآن را تفسير كردهاند. امام «صدر المفسرين» كه تفسير او مورد تأييد تمام صحابه بوده است. على بن ابيطالب (علیه السلام) مىباشد. و پس از او ؛ ابن عباس قرار دارد كه عمرى را در تفسير قرآن مصروف داشته و آن را به كمال رسانيد. [21]
سيوطى مىنويسد: «از ابى بكر، جز آثار اندكى در تفسير به ياد ندارم و اين آثار از شمار ده تجاوز نمىكند. ولى درباره اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (علیه السلام) چنين مىنگارد: اما على فروى عنه الكثير. و نيز راجع به خلفاء ديگر اينگونه يادآور مىشود: اما الخلفاء فاكثر من روى عنه منهم على بن ابى طالب. [22]
اعلميت على (علیه السلام) مورد گواهى مفسران بزرگ عصر تابعين نيز بوده است در اين مورد، از عطاء بن ابى رياح مىپرسند: اكان فى اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم اعلم من على (علیه السلام) ؟
آيا در ميان اصحاب پيامبر(صلی الله علیه واله) عالمتر از على (علیه السلام) بوده است ؟
در پاسخ مىگويد: لا والله لا اعلمه. [23] نه، به خدا سوگند عالمتر از او، كسى را نمىشناسم.
لذا اگر در تفسير قرآن و يا درباره مسائلى كه مربوط به امر دين يا دنياى مردم بوده رأى على (علیه السلام) به دست مىآمد، به هيچوجه از آن عدول نمىكردند. سعيد بن جبير كه خود يكى از مفسران معروف عصر تابعين است گفته است: اذا ثبت لناالشىء عن على لم نعدل عنه الى غيره. [24] وقتى چيزى از على (علیه السلام) براى ما محرز مىشد از آن عدول نمىكرديم.
به همين جهت اعلميت على بن ابيطالب به اسباب نزول و تفسير و تأويل قرآن و مسائل و موضوعات ديگر نزد علماى عام نيز محرز و مسلم است لذا آن حضرت (ع) به «كلامالله الناطق» ملقب گرديد. [25] و اين است كه يكى از مصادر مهم بلكه مهمترين مصدر و منبع تفسيرى ابن عباس وجود مقدس على (علیه السلام) است كه در اين باره گفته است: «من هر چه از تفسير قرآن آموختهام از على بن ابيطالب است» [26] و آراء تفسيرى امام على (علیه السلام) در تفسير وبيانات ابن عباس منعكس مىباشد. [27] مسلما قلم از تقرير مقام والا و ماورائى آن بزرگوار در تفسير و تبيين آيات قرآنى، عاجز و ناتوان است. و فقط براى آشنائى نسبى در اين مورد مىتوان به تفاسير معتبر روائى و منابع ومتون اصيل اسلامى مراجعه نمود.
1- عبدالله بن عباس (م 68 ه.ق)
عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پسر عم پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و نياى بزرگ خاندان بنى عباس است. محققان و مورخان على رغم سن كم ابن عباس به هنگام وفات پيغمبر گرامى (صلی الله علیه واله) كه سيزده ساله بود وى را از اصحاب او بشمار آوردهاند [28] و نوشتهاند كه:
از از كودكى و به ويژه، وقتى كه به سن تميز و تشخيص رسيد، همواره ملازم پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) بوده و اسرار فراوانى از مسائل نبوت و رسالت آن حضرت را ازنزديك مشاهده نموده ،و بدانها آگاهى بافته بود. [29]
اكثر محققان اسلامى، ابن عباس را شاگرد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (علیه السلام) و از خواص تلاميذ او معرفى كردهاند [30] چون اعجوبهاى در تفسير مانند ابن عباس بايد نزد على (علیه السلام) تعليم يافته باشد.
شاگردى ابن عباس در تفسير قرآن كريم نزد على بن ابيطالب (علیه السلام) مطلبى است كه خود ابن عباس بارها بدان تصريح و يا اشاره كرده است چنانكه گفته است: و ما اخذت من تفسير القرآن فعن على بن ابى طالب. [31] آنچه از تفسير قرآن دريافت نمودم از على بن ابيطالب (علیه السلام) است . شهرت چشمگير ابن عباس بخصوص در تفسير قرآن كريم چنان عميق و گسترده بود كه غالباً ذوق سرشار او در كشف رموز قرآنى معترف بودهاند. مىدانيم كه پيامبر اكرم (ص) درباره ابن عباس دعا كرد و فرمود: اللهم علمه الحكمة [32]
و نيز درباره او فرمود: اللهم فقهه فى الدين و علمه التأويل. [33]
و نوشتهاند: رسول خدا (صلی الله علیه واله) ابن عباس را در آغوش گرفت و دربارهاش فرمود:
اللهم فقهه فى الدين و انتشر منه. [34]
ابن عباس در طول «تاريخ تفسير» به القاب مختلفى شهرت يافته است، مانند: ترجمان القرآن، فارسى القرآن، حبر الامة، بحر الامة، رئيس المفسرين، شيخ المفسرين. [35]
امام على بن ابيطالب (علیه السلام) تفسير ابن عباس را ستوده و مردم را به گرفتن و آموختن آن از عباس تشويق مىكردو درباره او فرمود: ابن عباس كانما ينظر الى الغيب من ستر رقيق. [36]
گويا، ابن عباس به مسائل نهانى و غيب از وراى پوشش نازكى مىنگرد!
2- عبدالله بن مسعود (م 32 ه.ق)
ابن مسعود ازنظر كثرت احاديث تفسيرى نفر بعد از ابن عباس است. او حافظ قرآن بوده و از اين نظر مورد توجه و عنايت پيامبر اكرم (ص) بوده است. نوشته: پيغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه واله) دوست مىداشت تلاوت قرآن كريم را از زبان او استماع نمايد. [37] و محققان ايشان را از جمله دوازده نفرى مىدانند كه در زمان صحابه به دوستى خاندان رسالت معروف بوده است. آگاهى ابن مسعود در قراءت و تفسير قرآن و نيز وسعت و گسترش اطلاع او در اين زمينهها مورد تأييد محققان و مفسران اسلامى است. ابن مسعود را مىتوان پايهگذار مكتب تفسير كوفى دانس، زيرا مفسران كوفه در زمان تابعين از تفسير او پيروى مىكردند.
3- ابى بن كعب (م 19 بين 32 ه . ق)
ابن كعب نخستين كاتب وحى بوده و از مفسيرين بنام و مشهور عصر صحابه به شمار مىآيد. وى از احبار يهود بود كه مسلمان شد و به همين جهت به اسرار كتب كهن نيز واقف بود. گويند او داراى نسخه بزرگى در تفسير است، كه بعضى از علما از آن تفسير در كتب خويش آوردهاند.
4- زيد بن ثابت ضحاك انصارى (م 45 ه . ق)
وى از كتاب وحى و از بزرگان بود و به كنيه «ابوخارجه» معروف است و بيشتر شهرت او در كتابت وحى قرائت و نيز مقام على بوده است. زيد در مدينه در امور قضائى و فتوى و قرائت و فرائض سرآمد ديگران بود. و اوست كه با تشويق عمر و به دستور ابى بكر پس از جنگ يمامه به جمع آورى و تدوين قرآن كريم پرداخت و عثمان نيز مردم را به قرائت زيد متحد ساخت .
ابن عباس با وجود جلالت قدر و وسعت دانش، براى كسب علم به خانه زيد مىرفت و مىگفت: «به نزد علم بايد رفت، چه علم نزد كسى نمىآيد».
5- جابر بن عبدالله انصارى (م 74 ه . ق)
جابر بن عبدالله انصارى از مفسرانمعروف عصر صحابه است [38] و ابى الخير در كتاب طبقات المفسرين وى را از مفسران طبقه اول بشمار آورده است. جابر در هيجده غزوه همراه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) بوده و در جنگ صفين نيز جز ياران على بن ابيطالب (علیه السلام) بود او تا زمان امام محمد باقر (علیه السلام)، زنده ماند و سلام پيامبر اكرم، صلوات الله عليه را به آن حضرت رساند.
عطيه از مفسران معروف و بنام تابعين، از ملازمان جابر بوده و طبق روايت خود عطيه اين شخصيت بزرگ و مفسر به نام با هم به زيارت قبر حضرت امام حسين (علیه السلام) سفر كردند. جابر يكى از برجستگان حفاظ حديث و سنن بوده و در كتب رجال شيعى از بزرگان شيعه و ازثقات محدثين، معرفى گرديده است. [39] وى در سن 94 سالگى از دنيا رفته است. [40]
مشخصات تفسير در عهد صحابه
1- در اين مرحله همه قرآن تفسير نشده بلكه بخشى از آن كه داراى پيچيدگى بوده مورد تفسير قرار گرفته است و هر چه از زمان حضرت رسول (صلی الله علیه واله) دورتر شدهاند براساس سؤالات شيعه گسترش يافته است .
2- كم بودن اختلاف ميان تفسير صحابيان.
3- صحابه بمعناى اجمالى آيات اكتفا مىكردند و در زمان صحابه قرآن ساده تفسير مىشد.
4- اقتصار بر توضيح معانى لغوى و احياناً ياد كردن سبب نزول آيه .
5- گاهى از قرآن مجيد استنباط فقهى شده است .
6- در عهد صحابيان تفسير بصورت مدون در نيامده است اگر چه بعضى از صحابيان پارهاى از تفاسير را در مصاحف خود گنجاندهاند. و همين كار سبب شده كه بعد از ايشان گمان كنند آن تفسير مدرج از متن قرآن است.
7- در اين مرحله تفسير بخشى از حديث بود و شكل منظمى نداشت .
8- در عهد صحابه بواسطه اطمينان كاملى كه در ميان بود براى سند، تحقيقى انجام نمىگرفت، اما گاهى به شهادت گواه استناد مىشد.
9- در تفسير صحابه هيچ تفسيرى درباره آراء و عقايد مختلف اصول مذاهب نمىتوان يافت مگر در مسئله خلافت و جانشينى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) كه از افرادى مانند اميرالمؤمنين على (علیه السلام) و ابوذر و عمار نقل شده است. استناد به قرآن براى عقايد مذهبى بعد از صحابيان پيدا شده است .
10- در مكتب تفسير صحابيان روش صحيح، تفسير قرآن به قرآن، مشاهده مىگردد.
منابع صحابيان درتفسير قرآن كريم
1- قرآن كريم
اولين مصدر و منبع تفسيرى در عصر صحابه «قرآن كريم» مىباشد. زيرا مسلم است كه قرآن مجيد خود راهنما و هادى بشر بوده و نور و روشنائى است چنانكه فرموده است: «ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم...» [41]
(بدرستى اين قرآن بسوى آيينى كه بهتر از هر آيين ديگر جهانى، بشريت را اداره مىكند راهنمائى مىكند).
و نيز قرآن مجيد بيانگر و روشنگر هر چيزى است: «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء». [42]
پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) فرمود: و ان القرآن لم ينزل ليكذب بعضه بعضاً ولكن نزل يصدق بعضه بعضاً... [43]
بدرستى قرآن نازل نشده براى اينكه برخى از آن برخى ديگر را تكذيب كند ولى نازل شده كه برخى از آن برخى ديگر را تصديق نمايد...
اين بيان پيامبر (صلی الله علیه واله) تفسير قرآن با قرآن را تأييد مىكند.
امام على (ع) فرمود: يشهد بعضه بعضا و ينطق بعضه بعضاً. [44] شهادت مىدهد برخى از قرآن بر برخى ديگر و بيان مىكند برخى از آن برخى ديگر را .
مفسرين صحابه با توجه به آيات روشن و صريح خود قرآن و با توجه به بيان پيامبر گرامى (صلی الله علیه واله) و نيز گفتار گوهربار اميرالمؤمنين و صدرالمفسرين على (علیه السلام) روش تفسير قرآن با قرآن را مورد توجه و عمل قرار دادند. آنها موضوعات مكرر را در قرآن جمع آورى نموده و آيات را با هم مقابله مىكردند تا آيات مجمل را تبيين كنند. مثلاً داستان حضرت آدم و هبوط او از بهشت و نيز داستان حضرت موسى (علیه السلام) و مبازره او با فرعون را كه در بعضى از سورهها موجز و مختصر و در بعضى از سورهها مشروح و مطول آمده، جمع نموده و با يكديگر مربوط ساخته و تفسير مىكردند. و نيز در مورد داستان خلقت حضرت آدم كه بصورتهاى مختلف بيان شده «خلقت از تراب - حماء مسنون - صلصال و...» آنها را مرتبط و تفسير مىكردند.
2- منبع دوم: سنت
دومين منبع و مصدر تفسيرى در عصر صحابه «سنت» است و سنت عبارت است از گفتار و كردار و تقرير پيامبر (صلی الله علیه واله) و از نظر شيعه گفتار و كردار و تقرير اوصياء پيامبر گرامى كه ائمه اطهار عليهم السلام هستند نيز سنت محسوب مىشود.
در قرآن مجيد در مورد تبعيت مطلق از پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) و در مرجعيت آن حضرت در مسائل و غوامض شريعت خداوند فرموده است: «ما آتاكم الرسول فخذوه وما نها كم عنه فانتهوا». [45]
(آنچه را پيغمبر براى شما آورد يعنى امر كرد بگيريد و بپذيريد و آنچه از آن نهى كرد خوددارى كنيد).
و نيز خداوند فرمود: «و ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبيناً». [46]
براى هيچ مرد و زن مؤمن در كارى كه خدا و رسول حكم كنند اختيارى نيست و هر كس نافرمانى خدا و رسول كند دانسته به گمراهى سختى افتاده است. در عصر صحابه پيامبر مكرم (صلی الله علیه واله) يكى از مصادر مهم و اصلى تفسير قرآن كريم بود و هرگاه صحابه در تفسير قرآن اشكال پيدا ميكردند به آن حضرت مراجعه مىنمودند و در تبيين آيات از آن حضرت استمداد مىكردند. و پيامبر اكرم نيز كه از طرف پروردگار مأمور تبيين آيات قرآن كريم بودند، بدليل آيه شريفه: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون» . [47]
و فرو فرستاديم به تو ذكر - قرآن - را براى اينكه «بيان و روشن كنى» آنچه را به مردم نازل شده براى آنها.
به تفسير و تبيين آيات مىپرداختند. بيان آيات مجمل و توضيح مشكلات و شرح و تفصيل كليات احكام از قرآن مانند وقت نمازهاى پنجگانه و عدد ركعتهاى آنها و كيفيت نماز را پيامبر (ص) بر عهدهداشت و نيز بيان مقدار زكات و چگونه اخذ نمودن و محل مصرف آنها و انواع زكاة و مناسك و احكام حج و بيان آيات ناسخ و منسوخ و ديگر مسائل از قرآن كريم را آن حضرت مىفرمودند. چنانكه فرمودند: صلوا كما رايتمونى اصلى.
و فرمود: خذوا عنى مناسككم. [48]
تذكر:
آنچه مسلم است در تفسير و تبيين قرآن كريم آنچه را كه اهل زبان عرب مىفهميدند و فهم مسائلى كه بستگى به دانستن لغت و آگاهى از اسلوب و ادبيات عرب داشته نياز به تفسير پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) نداشته است. مانند: «ان الله يامر بالعدل والاحسان و ايتاء ذى القربى». [49]
بلكه آنچه از مسائل و مواردى كه علم به آن مختص خداوند و «راسخين در علم» بوده و فهمش محتاج به تفسير و تبيين پيامبرگرامى (صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار عليهم السلام بوده، سبب گرديده تا شخص پيامبر گرامى (صلی الله علیه واله) يا بهتر بگوئيم «سنت پيامبر (صلی الله علیه واله)» و نيز «سنت ائمه (ع)» از مصادر تفسيرى، حتى در عصر صحابه بوده باشد.
3- مصدر سوم: اميرالمؤمنين على (علیه السلام )
بدون ترديد بعد از مرتبه والاى تفسير پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) صحابيان در تفسير قرآن كريم در مكتب پر فيض على (علیه السلام) بهره مىبردند و آن حضرت از مصادر تفسيرى آنها بشمار مىآمد و مرجع بيان آيات بود. على (ع) فاتح قله بلند «ايقان» در مراتب «ايمان»، آگاه به «بواطن و اسرار» آيات و اعلم به «تأويل» و «تنزيل» قرآن كريم پس از رسول خدا (صلی الله علیه واله) و باب مدينه علم نبى (صلی الله علیه واله)، باب رحمت بارگاه ولم يكن له كفوا احد، آن كس كه ترجمان القرآن و شيخ و رئيس المفسرين يعنى «ابن عباس» سرسپرده مكتبش بود و در تفسير قرآن افتخار شاگرديش را داشت و به قول ابن عطيه دانشمند علم قرآنى از اهل سنت: «صدر المفسرين بود» قطعاً از مصادر و منابع مصفى و سرچشمه زلال، در تفسير قرآن كريم در عهد صحابيان بوده است (كه پيوسته و همواره خواهد بود). و حديث شريف «ثقلين» عدم افتراق هميشگى و ابدى آن حضرت با كتاب خدا را اثبات مىكند.
4- مصدر چهارم: اجتهاد و استنباط
صحابه بغير از مصادر مذكور خود با تمسك به ادوات: «شناخت لغت و رموز آن، شناخت رسوم و عادات عرب، آگاهى از احوال يهود و نصارى در جزيرة العرب در هنگام نزول قرآن، و پرورش درك و فهم و...» با روش تفسير «قرآن با قرآن» به اجتهاد و استنباط مفاهيم و حقايق قرآن مجيد مىپرداختند كه اين استباطات با تفسير پيامبر (صلی الله علیه واله) و تفسير امام على (علیه السلام) هيچ منافات و مغايرتى نداشت. [50]
5- اخبار اهل كتاب
علت استفاده از اخبار اهل كتاب در تفسير قرآن اين بوده كه قرآن، مانند تورات، بسيارى از قضايا و تاريخ انبياء و امتهاى پيشين را نقل نموده است همچنين موارد مشابه و مشتركى بين قرآن و انجيل، مانند تاريخ ولادت حضرت عيسى (ع) وجود دارد. اسلوب خاص قرآن در نقل و بازگوئى تاريخ گذشته اين است كه كمتر به جزئيات مىپردازد و در هر مورد تنها به ذكر بخشهائى كه با هدف و مقصود كلام ارتباط دارد، بسنده مىكند. و چون همواره سعى بر آن است كه حوادث تاريخى، به صورت منظم و كامل شناخته شده، نكات مبهم در آنها وجود نداشته باشند، لذا بسيارى از اصحاب، جهت تكميل معلومات خود در زمينه حوادث تاريخى ذكر شده در قرآن كريم، اهل كتاب و آنان كه تازه به اسلام گرويده بودند مانند عبدالله بن سلام و كعب الاحبار مراجعه مىكردند، بديهى است اين مراجعه تنها در مواردى انجام مىگرفته كه دست آنان از سخنان و بيانات پيامبر اكرم (ص) كوتاه بوده است و با توجه به وقوع تحريف در تورات و انجيل و پديد آمدن مطالب جعلى در اخبار يهوديان و مسيحيان مىتوان به خطر بزرگى كه از اين طريق تفسير قرآن و به تبع آن دين اسلام را تهديد مىكرد پى برد به طورى كه بنابر روايت پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) فرمودند: لا تصدقوا اهل الكتاب ولا تكذبو هم وقولوا آمنا بالله و ما انزل الينا. [51]
اهل كتاب را نه تصديق كنيد و نه تكذيب و - بلكه - بگوييد به خداى يكتا و آنچه بر ما نازل شده است ايمان آورديم.
6- اشعار و ادبيات جاهليت عرب
خليفه دوم تأكيد داشت كه در فهم قرآن به اشعار عرب، مراجعه شود، ذهبى نقل مىكند كه: (خليفه دوم مىگفت:) عليكم بديوانكم لا تضلوا. قالواء: و ما ديواننا؟ قال: شعر الجاهلية فان فيه تفسير كتابكم و معانى كلامكم .
(خليفه دوم مىگفت:) ديوان خود را حفظ كنيد تا گمراه نشويد، (اطرافيان)گفتند: ديوان ما چيست؟ گفت: شعر جاهليت، زيرا تفسير كتاب شما و معانى گفتارتان در آن موجود است. [52]
ابن عباس نيز در پاسخ بسيارى از سؤالات مربوط به قرآن به اشعار عربى استناد مىنمود اين نكته را مىتوان در جوابهاى او به سؤالات نافع ابن ازرق به خوبى مشاهد نمود او (نافع بن ازرق) ابن عباس را چنين توصيف مىكند كه: هذا الذى يجترىء على تفسير القرآن بما لا علم له به.
اين (ابن عباس) كسى است كه قرآن را براساس مطالبى كه به آنها علم و آگاهى ندارد، با جرأت و اطمينان بسيار، تفسير مىكند.
هنگامى كه نافع درباره تفسير قرن از او سؤال مىكند، به گونهاى مطالب را مطرح مىكند كه ابن عباس به ناچار، گفتههاى خود را به موارد مشابهى (شواهدى) از كلام عرب استناد دهد سپس شروع به پرسش مىكند نخست، درباره كلمه (عزين) در آيه «عن اليمين و عن الشمال عزين» سؤال مىكند: ابن عباس در پاسخ مىگويد: العزون حلق الرفاق: عزون به معناى گروه دوستان زياد است.
نافع مىپرسد آيا مردم عرب نيز اين كلمه را به همين معنى استعمال مىكنند؟ (آيا براى اين معنا شاهدى ازكلام عرب دارى؟) ابن عباس در پاسخ مىگويد: آرى مگر شعر عبيد بن ابرص را نشنيداى كه گفته است: فجاؤوا يهرعون اليه حتى يكونوا حول منبره عزينا[53]
يعنى: (پس آمدند در حالى كه به سوى او مىشتافتند تا آنكه چون دوستان گرد جايگاهش حلقه زنند). |و به همين ترتيب، سؤال و جواب بين ابن عباس و نافع بن ازرق، تا دويست مورد ادامه پيدا مىكند كه سيوطى تمام آنها را، به طور كامل، ذكر كرده است . برخى ابن عباس را بخاطرتبحرش در استناد به لغات اشعار جاهليت، مبتكر اسلوب لغوى در تفسير قرآن دانستهاند، طبرى ازوى نقل مىكند كه مىگفت: هرگاه مطلبى از قرآن را نفهميديد، به اشعار مراجعه كنيد، زيرا اشعار به زبان عربى است. [54]
نيشابورى، صاحب تفسير معروف، در مقدمه تفسير خود، اين شيوه را مورد نقد قرار داده مىگويد: با اين اسلوب در حقيقت ما شعر را اصل قرار دادهايم و قرآن را به عنوان فرعى بر آن بررسى نمودهايم. [55] - [56]
تفسير در عصر تابعين
بطور مسلم در عصر صحابه به دليل آنكه زمينهها وضوابط علمى و كلامى و فلسفى و عرفانى هنوز مدون نگشته بود، قرآن مجيد بر اساس اين زمينهها تفسير نمىگشت، و بجز خود قرآن كتاب ديگرى تدوين نشده بود. در دوره تابعين (قرن دوم يا اواخر قرن اول انقراض بنىاميه) احاديث تفسيرى ازكل احاديث منفصل و مستقل گرديده و در ابواب خاص تدوين شد و در اين مورد عدهاى از علما بودند كه براى جمع آورى احاديث و روايات به شهرها مسافرت مىكردند و با تلاش و تفحص احاديث را گرد مىآوردند. كه بعضى از آنها عبارتنداز:
يزيد بن هارون السلمى (م 117 ه . ق).
شعبة بن الحجاج (م 160 ه . ق).
وكيع بن الجراح (م 197 ه . ق).
سفيان بن عيينه (م 198 ه . ق).
روح بن عبادة البصرى (م 205 ه . ق).
عبدالرزاق بن همام(م 211 ه . ق).
آدم بن ابى اياس (م 220 ه . ق).
عبد بن حميد (م 249 ه . ق).
اين افراد همگى ازگردآورندگان و پيشوايان حديث بودند كه احاديث تفسيرى را نيز تماماً جمعآورى، نمودند و آن را بصورت ابواب درآوردند. [57]
قدم مهم ديگرى كه بعداً برداشته شد اين بود كه پس از جمع آورى احاديث و روايات و جدا شدن احاديث تفسيرى از كل روايات، هر آيهاى از قرآن مجيد بر حسب اين روايات تفسير مىشد و به ترتيب تفسير قرآن مرتب مىگشت و اين كار بدست عدهاى از علما به انجام و به اتمام رسيد من جمله:
ابن ماجه (م 273 ه . ق).
ابن جرير طبرى (م 310 ه . ق).
ابوبكر بن منذر نيشابورى (م 318 ه . ق).
ابن ابى حاتم (م 327 ه . ق).
ابوالشيخ بن حيان (م 369 ه . ق).
الحاكم (م 405 ه . ق).
ابوبكر بن مردويه (م 410 ه . ق).
خلاصه آنكه در عصر تابعين تفسير قرآن كريم در سه گام بزرگ و تدريجى پيشرفت نموده و تدوين شده است: گام اول: نقل احاديث تفسيرى از پيامبر (صلی الله علیه واله) و از صحابه و تابعين.
گام دوم: جمع آورى و مبوب شدن احاديث و روايات تفسيرى.
گام سوم: مستقل شدن روايات تفسيرى و «مدون» شدن تفسير قرآن كريم. [58]
و نيز پيدايش مكتبهاى تفسيرى در عصر تابعين است كه اين مكاتب و طبقات از نظر مشايخ و استادان تفسير مشخص و ممتاز مىشدند و بر حسب شهرهاى مهم اسلامى نامگذارى شده بودند. مانند: مفسران مكه، مفسران مدينه، مفسران عراق (بصره و كوفه)
مفسران معروف مكه در دوره تابعين
در اين دوره، چون اغلب مفسران مكه از شاگردان ابن عباس بودند. از روش او در تفسير پيروى مىكردند. و گزارشهاى او را درباره آيات قرآنى نقل مىنمودند. در اين ميان مفسران چند تن بيش از ديگران در تفسير قرآن مشهور بودند كه عبارتنداز:
سعيد بن جبير، مجاهد بن جبر مكى، عكرمه، عطاء بن ابى رباح، طاووس بن كيسان يمانى و جز آنها.
1- سعيد بن حُبير (م 95 ه . ق)
او تفسير قرآن را از ابن عباس اخذ كرده است، بنابراين روايات تفسيرى او مستند به ابن عباس است [59] مفسران از وى با تجليل خاصى ياد كردهاند بصورتى كه وى را در ميان مفسران دوره تابعين، برجسته و ممتاز مىسازد.
سفيان ثورى گفته است: تفسير را از چهار تن بياموزيد: سعيد بن جبير، مجاهد، عكرمه و ضحاك [60] در اين بيان سفيان، سعيد بن جبير در رأس ساير مفسران قرآن كريم قرار دارد. با اينكه: سعيد بن جبير از مفسران شيعى است - و به همين جهت با حجاج بن يوسف درگير شد و با او مناظراتى داشت و بخاطر تشيع و وفادارى نسبت به آن با شكنجه سختى به شهادت رسيد [61] در عين حال محققان فريقين يعنى دانشمندان سنى و شيعه - دانشمندانى كه در امر جرح و تعديل روات صاحب نظر هستند وى را ستودهاند.
وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح سته اهل سنت و كتب اربعه شيعى مىباشد. [62] ابن عباس نيز وى را بعنوان مطمئنترين حجت و سند دينى توثيق كرده است. [63] سعيد بن جبير سخت از تفسير به رأى بيمناك بود و از آن بشدت خوددارى مىكرد كه منشأ اين خوددارى از تفسير، تقوى و زهد و پارسائى او بوده است. بارى نام سعيد بن جبير در كتب تفسير قرآن، جاى وسيع و مقام ارجمندى را براى خود باز كرده و بيان تفسيرى وى بسيار مورد استفاده مىباشد.
2- مجاهد بن جبر مكى (21 - 104 ه.)
مجاهد، مكنى به «ابوالحجاج» از موثقترين اصحاب و از شاگردان ابن عباس به شمار مىآيد. [64] روايات تفسيرى مجاهد به نقل از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) و ابن عباس مىباشد. گروهى از محققان اهل سنت از قبيل شافعى و بخارى به تفسير او اعتماد كردهاند و عدهاى نيز يادآور شدهاند كه او صحيحترين وجوه در شرح و گزارش آيات قرآنى مىباشد. مجاهد در تفسير قرآن داراى حريت و جسارت بيشترى از ديگران بوده است. به اين معنى كه در مورد برخى از آيات قرآنى معتقد به تشبيه و تمثيل بوده و قرآن كريم را احياناً بگونهاى تفسير نمود كه مناسب و موافق مفاهيم ظاهرى الفاظ و تعابير قرآنى نبوده است .
خط مشى مجاهد و روش ويژه او در تفسير كه جسته و گريخته در مورد برخى آيات قرآنى ديده مىشود بنياد و زيربنائى براى روش تفسير معتزلى بشمار مىآيد. چنانكه دستاويز نيز در اختيار متصوفه براى تفسير قرار داده است . طبرى مىنويسد: مجاهد در تفسير آيه :«و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين». [65] و به تحقيق دانستيد آنان را كه تعدى كردند از شما در روز شنبه پس گفتيم به آنها بوزينههاى رانده شده گرديد.
مىگفت: اين آيه بعنوان كنايه و تمثيل مىباشد و منظور از آن مسخ قلوب و دلها است نه مسخ قيافه و شكل و اين خود ضرب المثلى است و بعنوان تمثيل و تشبيه بكار رفته است. چنانكه خداوند در سوره جمعه مىفرمايد «كمثل الحمار يحمل اسفاراً» [66] ولى طبرى بعلت آنكه اشعرى است اين گونه تفسير را نپذيرفته است. [67]
و آيه «وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة» [68] را تفسير كرده است: تنظر الثواب من ربها لا يراه من خلقه شىء. [69] اين تفسير مبناى مسئله عدم رؤيت خدا براى معتزله مىباشد. [70] به همين جهت گروهى از مفسران اهل سنت و بخصوص اشعريها از تمسك به تفسير او خوددارى مىكردند و علاوه بر اين او را متهم ساختند كه در تفسير قرآن به اهل كتاب مراجعه مىكرده كه اين اتهام ناروا است. زيرا او بمانند استاد خود ابن عباس از چنين كارى خوددارى مىنمود.
روش تمثيلى و عقلى مجاهد در تفسير، نسبت به همه آيات قرآن عموميت ندارد بلكه درباره برخى از آيات اين روش را ارائه داده است كه به نظر وى مبتنى بر اثر و حديث بوده است. منتهى توأم با استنباط مشخصى خود او كه بعلت احاطه وسيعى كه به تفسير قرآن داشت جرأت و شهامت بيشترى در تفسير نشان داده است لذا مىنويسند كه مجاهد در تفسير مقام پيشوائى دارد و بى رقيب است. اگر وى به خود اجازه شهامت را در تفسيرداده است از ارزش تفسير او نمىكاهد و خدشهاى به مقام و منزلت وى در تفسير وارد نمىسازد. [71]
3- عكرمه (104 يا 105 ه . ق)
وى از مردم بربر مغرب بوده و از مولاى خود ابن عباس و اميرالمؤمنين (ع) تفسير را روايت مىكند. شعبى گويد:
از مفسران قرآن كسى اعلم از عكرمه باقى نماند. سماك بن حرب گويد: از عكرمه شنيدم كه گفته بود: من آنچه ميان دو لوح قرار گرفته (يعنى تمام قرآن) را تفسير كردهام و نيز آنچه در مورد تفسير قرآن مىگويم منقول از ابن عباس مىباشد. حبيب بن ثابت نيز مىگفت:
پنج مفسر قرآن نزد من گرد هم آمدند. طاووس، مجاهد، سعيد بن جبير، عكرمه و عطا، مجاهد و سعيد بن جبير تفسير آيات قرآن را از عكرمه مىپرسيدند و او به همه سؤالهاى آنان پاسخ مىداد.
شخصيت علمى عكرمه در تفسير قرآن از خلال روايات فوق كاملاً بدست مىآيد. و نيز در ضمن روايات ديگر ما به اين نتيجه مىرسيم كه عكرمه داراى ذوقى سرشار در تفسير بوده بطورى كه گاهى ابن عباس يعنى استاد او از قريحه و شم تفسيرى وى بهرهمند مىشد. [72] عكرمه مواردى از آيات قرآن را ه تفسير آنها براى ابن عباس غامض و مبهم مىنمود شرح و توضيح مىداد. علامه حلى و محدث قمى مىنويسند:
عكرمه از مفسران اماميه نبوده [73] بلكه از خوارج بشمار مىآيد [74] و حتى يادآور شدند كه به امام باقر (ع) عرض كردند كه عكرمه را اجل نزديك شده و مرگش فرا رسيده است امام باقر (ع) فرمود اگر به وى دسترسى داشتم سخنى را به او تعليم مىدادم كه طعمه آتش دوزخ نگردد. [75]
4- عطاء بن أبى رباح مكى (م 114 ه . ق)
وى از فقهاء مفسران بنام مكه مىباشد و چنانكه از خود وى نقل شده است: هفتاد صحابى را درك كرده بود [76] قتاده وى را داناترين مردم عصر به مناسك و آيينهاى دينى معرفى نموده است. چنانكه نوشتهاند، وقتى مردم براى اخذ معارف دينى به ابن عباس مراجعه مىكردند؛ مىگفت: تجتمعون الى يا اهل مكة و عند كم عطاء؟
چرا براى فرا گرفتن تفسير، پيرامون من گرد مىآييد در حالى كه عطاء بن رباح در دسترس شما است. [77]
ذهبى مىنويسد: شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه موقع و مقام بارز عطاء را از نظر تفسير و حديث بازگو نموده و از آنها چنين بر مىآيد كه وى مردى راستين و مورد اعتماد بوده است. اگر چه از لحاظ كثرت روايات تفسيرى به پايه مجاهد و سعيد بن جبير نمىرسد. ولى اين حقيقت از اهميت مقام او در تفسير نمىكاهد. بلكه به عكس اين نكته - با توجه به اينكه وى از تفسير به رأى خوددارى مىورزد - اهميت بيشترى به تفسير او مىبخشد.
گويند از وى راجع به مسئلهاى پرسش نمودند، وى در پاسخ صريحاً اظهار داشت نمىدانم. بدو گفتند: آيا نمىتوانى درباره آن اظهار نظر كنى؟ گفت: انى استحيى من الله ان يدان فى الارض برايى
روايات تفسيرى عطاء و مجاهد كه از مكتب تفسيرى ابن عباس الهام مىگيرد اساس كمترين مصنفات تفسيرى مىباشد.مطلب قابل توجه درباره او اين است كه عطاء سخت مورد احترام و توجه بنى اميه بوده كه دستور داده بودند به مردم اعلام شود جز عطاء كسى ديگر براى مردم فتوى ندهد! و در صورتى كه در دسترس مردم نباشد بايد ؛ عبدالله بن نجيح اين مهم را بر عهده گيرد!
5- طاووس بن كيسان يمانى (م 104 يا 108 ه.ق)
وى بيشتر معارف تفسيرى خود را از ابن عباس اخذ كرده است. طاووس در تفسير خود از عبادله اربعه كه «عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير» و ديگر مفسران صحابه نقل و روايت مىنمايد و مدعى بود كه با پنجاه صحابى مجالست داشته و با ابن عباس بيش از ديگران آمد و شد مىكرد. [78]
برخى از دانشمندان او را ايرانى الاصل مىدانند و شيخ طوسى و نيز صاحب روشات او را از اصحاب امام سجاد (ع) معرفى نموده است. [79] چنانكه ابن قتيبه به تشيع او تصريح مىكرد. [80] ولى عدهاى از محققان شيعى وى را ازمتصوفه و مفسران اهل سنت مىدانند [81]. آقا بزرگ تهرانى با استناد به نوشته ابن الجزرى احتمال مىدهد كه وى كتابى در تفسير تدوين كرده است. [82]
طاووس از اتقياء و پارسايان نام آور زمان خود بوده و بسيارى از مفسران در مورد وثاقت و امانت او با تجليل خاصى، اتفاق نظر دارند و درباره همو ابن عباس گفته بود: انى لاظن طاووساً من اهل الجنة . [83]
براى طاووس بسيار شگفت آور بود كه مردم عراق، حجاج بن يوسف را با تمام سياهكاريها و گناهش مؤمن و مسلمان مىدانستند.
مفسران معروف مدينه در عصر تابعين
مىدانيم كه بسيارى از صحابه در مدينه مقيم شدند و مانند عدهاى ديگر به ساير بلاد اسلامى روى نياوردند. و اينان براى تعليم كتاب خدا و تفسير قرآن مجالس رسمى درس در مدينه داشتند كه بسيارى از «تابعين» در تفسير قرآن از اين مجالس مستفيض مىشدندو در نتيجه مكتبى در تفسير بوجود آمد كه اهل مدينه از آن پيروى مىكردند و چون ابى بن كعب در مدينه بسر مىبرد و در نتيجه در اين منطقه بيش از ديگران در كار تفسير شهرت يافت مفسران دوره تابعين در مدينه غالباً از تفسير او پيروى مىكردند.
عدهاى از مشاهير تفسير در مدينه عبارتنداز: ابوالعاليه رفيع بن مهران - ابو اسامة زيد بن اسلم، محمد بن كعب قرظى.
1- ابو العاليه رفيع بن معران رياحى (م 90 يا 93 ه . ق)
وى قارى و مفسر بود كه ابن عباس او راگرامى مىداشته و او را بر فراش و سر ير خود مىنشاند و قريش را پائينتر قرار مىداد.
ابوالعاليه قرائت را از ابى بن كعب فرا گرفت. نسخهاى بزرگ در تفسير ديده شد كه ابو جعفررازى از ربيع بن انس از ابى العاليه و از ابى بن كعب روايت كرده است. ابن ابى حاتم و محمد بن جرير طبرى از اين نسخه در تفسير خود بسيار نقل دارند. و همچنين حاكم در المستدرك و احمد بن حنبل در مسند از اين نسخه رواياتى در تفسير آوردهاند. [84]
2- زيد بن اسلم (م 136 ه . ق)
از تابعان ذيلى است كه در عصر خود به فزونى علم شهرت داشت و برخى معاصران او معتقد بودند كه از وى بيش از ديگران مستفيد مىشدند چون زيد در مدينه داراى حلقه و مجلس درسى بوده است. گويند كه زيد از اصحاب امام سجاد (ع) بوده به همين جهت از وى در كافى و تهذيب روايات فراوانى نقل شده است. ولى اخباريان او را از مفسران اهل سنت مىدانند. فرزندش عبدالرحمن بن زيد و نيز مالك بن انس معروف به «امام اهل المدينه» صاحب كتاب «الموطا» تفسير را از او اخذ كردهاند. [85]
معروف است كه زيد قرآن را به رأى خويش تفسير مىكرده و در اين كار احساس دشوارى نمىنمود شايد بدان جهت كه مىديد احياناً برخى صحابه نيز دست به چنين كارى مىزدند.
3- محمد بن كعب قرظى كوفى مدنى (م 117 يا 118 ه . ق)
وى ازكبار مفسرين از قبيل على بن ابيطالب (ع) و ابن مسعود و ابن عباس با واسطه از ابى بن كعب، تفسير را روايت كرده است. وى به عدالت و وثاقت و كثرت حديث و تأويل قرآن شهرت داشت. ابن حيان مىگفت كه قرظى از فاضل علما و فقهاء اهل مدينه بود و روزى در مسجد با يارانش به گفتگو نشسته بود كه سقف مسجد فرو ريخت و او و جمعى از يارانش زير آوار جان خود را به سال 118 هجرى از دست دادند. [86]
مدرسه تفسير قرآن در عراق
مدرسه عراق بر عبدالله بن مسعود قائم بود. اگر چه ديگران از صحابه آنجا بودند كه اهل عراق از ايشان اخذ تفسير مىكردند. اما عبدالله بن مسعود استاد اول و ممتاز اين مدرسه بود كه در كثرت روايات تفسيرى مشهور بود .
وقتى عمر، عمار ياسر را به فرماندارى كوفه فرستاد ابن مسعود را بعنوان معلم قرآن ومعاون او باوى همراه ساخت. كوفيان در محضر او مىآمدند و بيش از ساير صحابه از او فرا مىگرفتند. اهل عراق در بكار بردن رأى مشهور و از ديگران ممتاز بودند و اين مطلب از كثرت مسائل خلاف در ميان ايشان معلوم مىشود. بعضى مىگويند اين اساس را ابن مسعود بنا نهاد و پس از او علماى عراق از وى به ميراث بردند و طبيعى است كه اين روش درتفسير قرآن اثر گذاشت. و از آن به بعد مىبينيم كه روز به روز دائره رأى و اجتهاد در اين باب وسيعتر شده است .
مشهورترين از مفسرين در مدرسه عراق
1- علقمة بن قيس (م 61 ه . ق)
علقمة بن قيس بن عبدالله بن مالك كوفى در زمان پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) تولد شد او از معروفترين و داناترين روات ابن مسعود بشمار مىرود: واز ديد اهل سنت از روات موثقى است كه به ورع و تقوى موصوف مىباشد. عبدالله بن مسعود مىگفت: آياتى كه من قرائت و تفسير آنها را مىدانستم علقمه نيز بدانها آگاهى داشت . [87] و او نه تنها دراحاديث اهل سنت توثيق شده بود بلكه در ميان رجال حديث شيعى نيز به زهد و تقوى و وثاقت نامى و مشهور است و در ميان رجال كشى از بزرگان تابعين و رؤسا و زهاد اين عصر به شمار آمده است .
2- مسروق بن اجدع (م 63 ه . ق)
مسروق بن اجدع بن مالك كوفى روزى عمر از او پرسيد چه نام دارى؟ گفت مسروق بن اجدع، عمر گفت اجدع شيطان است. نام تو مسروق بن عبدالرحمن باشد. وى از برجستهترين ياران و اصحاب ابن مسعود بشمار مىرود. چنانكه از خود او نقل شده است كه گفت: من بسيارى از معارف تفسيرى خود را از ابن مسعود اخذ كردم و ابن مسعود عادتاً سوره را بر ما مىخواند و سپس براى تفسير آن با ما به گفتگو مىنشست و در تمام طول ساعات روز به تفسير همان سوره مىپرداخت. مسروق از نظر اهل سنت از وثاقت برخوردار است. شريح قاضى در مشكلات قضاوت به او رجوع مىنمود. [88] ولى در كتب رجال شيعى از كوفيانى است كه با على (ع) عداوت مىورزيدند [89] او در سال 63 هجرى وفات نمود. [90]
3- اسود بن يزيد نخعى (م 74 يا 75 ه . ق)
ابو عبدالرحمن اسود بن يزيد از بزرگان تابعين بود از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) و ابن مسعود و حذيفه و بلال و ابى بكر و عمر روايت كرده. فقيهى زاهد وثقهاى صالح بود و در تفسير ماهر. از در كوفه به سال 74 يا 75 وفات نمود.
4- مرة همدانى كوفى (م 76 ه . ق)
ابو اسماعيل مره بن سراحيل معروف به «مرة الطيب» و مرةالخير بوده. او از ابى بكر و عمرو على (ع) و ابن مسعود روايت مىكرد. او صاحب زهد و ورع بود و در سال76 هجرى درگذشت، مره از نظر اهل سنت در زهد و پارسائى داراى مقامى ارجمند بود [91] ولى مره مانند مسروق و شريح قاضى نسبت به على (ع) كينه و عداوات داشت. [92]
5- عامر شعبى كوفى (م 104 ه . ق)
ابو عمرو عامر بن شراحيل الشعبى كوفى - قاضى كوفه بود درباره علم او سخن بسيار هست. گويند هنوز بسيارى از صحابيان در كوفه زنده بودند كه مردم به درس او حاضرمىشدند وى در علوم تفسير و فقه و ادب قدرت حافظه و بسيارى اخذ، از ميان صحابيان مشهور بود؛ با وجود اين، جرأت تفسير به رأى نداشت.
وى گفته: سه چيزند كه تا بميرم در آنها سخن نگويم: تفسير، روح و رأى، بر مفسران معاصر خود انتقاد مىكرد به تفسير سدى خوش نداشت و بر او و ابى صالح طعن مىزد و مىگفت: در نظر من مقصر هستند. گويند بر ابى صالح باذان مىگذشت گوش او را گرفت و گفت: قرآن را تفسير مىكنى و حال آنكه آن را نخواندهاى؟ [93] محققان اسلام وى را در تفسير قرآن معرفى كردهاند و در نزد شيعه داراى شخصيتى مذموم است !
6- حسن بصرى (م 110 ه . ق)
ابو سعيد حسن بصرى دو سال به آخر خلافت عمر مانده متولد شد مردى عالم و فصيح بود بيانى دلنشين و مؤثر داشت. مالك بن انس مىگفت از حسن بپرسيد. زيرا او حاضر الذهن است آماده و ما فراموش كردهايم شايد آغازگر سخنگوئى درباره زهد و ترك دنيا به سبكى افراطىتر از فرهنگ اسلام او بود. ترك دنيا را بجاى اصلاح دنيا توصيه مىكرد. او تقريباً اول كسى است كه تفسير اشارى و كلمات غريبه از فرهنگ اسلام بوسيله متصوفه از او نقل شده است.
حسن بصرى قائل به «قدر» بوده و از اين جهت و جهاتى ديگر شخصيتى مقبول در نزد شيعه نيست. مرحوم محدث قمى و سيد مرتضى او را متظاهر به زهد و پارسائى معرفى كردهاند.[94]حماد بن سلمه مىگويد كه حميد مىگفت من قرآن را بر حسن بصرى قرائت مىكردم و او آن را بر اثبات قدر تفسير مىكرد و مىگفت:
من كذب بالقدر فقد كفر. [95] حسن بصرى در سال 110 هجرى وفات يافت. روايات درباره جرح و تعديل او تناقض است. [86]
7- قتاده (م 117 ه . ق)
قتاده بن دعامة سدوسى عربى الاصل و ساكن بصره بود، حافظه قوى داشت او اطلاح گستردهاى در شعر عربى و انساب عرب و تبحرى در زبان تازى را دارا بود. به همين جهت در تفسير قرآن شهرتى فراوان بدست آورد. كه سعيد بن مسيب مفسر مىگفت: هيچ عراقى بهتر و كار آمدتر از قتاده نزد من نيامد. [87]
چنين به نظر مىرسد كه قتاده از محبان على بن ابيطالب (ع) بوده. چون در مجلسى سخن و گفتارى از خاد بن عبدالله قسرى درباره نكوهش على (ع) شنيد لذا برخاست و د رحالى كه مىگفت: زنديق و رب الكعبه و زنديق و رب الكعبة [98] از مجلس خارج شد. ترجمه چنين است كه: (سوگند به پروردگار كعبه خالد بن عبدالله قسرى بى دين است).
ويژگيهاى تفسير قرآن در عصر تابعين
1- در اين دوره بسيارى از اسرائيليان (اعم از فرهنگ يهود و يا فرهنگ نصارى) در تفسير داخل شد.
2- تفسير در اين دوره هم مانند دوره صحابيان نشانه روايت و اثرى داشت و از حدود تفسير نقلى بيرون نرفت و غالباً قرآن براساس نقل و اثر تفسير مىشد. ولى نتوانست مانند عصر صحابيان رنگ روائى و نقلى خود را حفظ كند و تفسير در اين عصر تابع مكتبهاى مختلف در بلاد گشت در مكه از ابن عباس در مدينه اكثر از ابى بن كعب و در عراق از عبدالله بن مسعود پيروى مىكردند در ميان مفسران اين عصر، سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عامر شعبى، سخت از تفسر به رأى خوددارى مىكردند. ولى درباره مجاهد و عطاء بن ابى رباح و زيد بن اسلم و قتاده و اصولاً اكثر مفسران اهل كوفه نوشتهاند كه از تفسير به رأى ابائى نداشتهاند.
3- در اين دوره بذر اختلاف مذهبى پاشيده شد و تفسيرهائى پديد آمد كه در آنها از مذهب خاصى حمايت مىشد چنانچه قتاده متهم به «قدر» و حسن بصرى و شاگردش و اصل بن عطاء سرآغازى براى مكتب اعتزال بودند.
4- اختلاف ميان تابعان از اختلاف ميان صحابيان بيشتر و مشهورتر است. كه اختلافهاى اين دوره مولود تأويلات ناروا است كه براى اثبات عقايد سياسى و مذهبى استخدام شده است .
نخستين اختلافى كه ميان مسلمين پس از وفات پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) خودنمايى كرد، بنا به گفته ابوالحسن اشعرى (م 324 ه) اختلاف در امامت و خلافت است. [99] ولى در زمان تابعين اختلافات مذهبى رو به شدت نهاد. ايشان در كتاب خود گفته است: و اول ما حدث من الاختلاف بين المسلمين بعد نبيهم صلى الله عليه و سلم اختلافهم فى الامامة.
مفسرين مشهور صحابه
اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) (م 40.ه).
1- عبدالله بن عباس (م 68.ه). 2- عبدالله بن مسعود(م 32.ه). 3- ابى بن كعب (19 - 32.ه). 4- زيد بن ثابت ضحاك انصارى (م 45.ه). 5- جابر بن عبدالله انصارى (م 74.ه).
مفسرين معروف تابعين
الف: مفسران مكه
1- سعيد بن جبير (م 95.ه).
2- مجاهد بن جبر مكى (م 21 - 104.ه).
3- عكرمه (104 - 105.ه).
4- عطاء بن ابى رباح(م 114.ه).
5- طاووس بن كيسان يمانى (104 - 108.ه).
ب: مفسران مدينه
1- ابوالعاليه رفيع بن مهران رياحى (90 - 93).
2- زيد بن اسلم (م 136.ه).
3- محمد بن كعب قرظى (117 - 118).
ج: مفسران عراق
مفسران بصره
1- ابو سعيد حسن بصر (م 110.ه).
2- قتادة بن دعامه سدوسى (م 117.ه).
3- ابو صالح باذان بصرى (پس از قرن اول).
مفسران كوفه
1- مرة همدانى كوفى (م 76.ه). 2- علقمة بن قيس كوفى (م 61.ه). 3- مسروق بن اجدع كوفى (م 63.ه). 4- عامر شعبى كوفى (104 - 109.ه). 5- اسود بن يزيد نخعى (76 يا 75.ه). 6- جابر بن يزيد جعفى (127 - 132.ه). 7- اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى (127.ه).
گروه ديگر از مفسران دوره تابعين و كمى پس از آن
1- عطاء بن ابى سلمه خراسانى (؟). 2- محمد سائب كلبى (146.ه). 3- على بن ابى طلحه (؟) 4- قيس بن مسلم كوفى (؟) 5- سلمان بن مهران (148.ه). 6- مقاتل بن سليمان ازدى خراسانى (150.ه). 7- ضحاك بن مزاحم هلالى (102 - 105). 8- عطية بن سعيد عوفى جدلى كوفى (م 111.ه).
پىنوشتها:
[1]. انعام، 75.
[2]. يوسف، 24.
[3]. اسراء، 1.
[4]. نجم، 18.
[5]. انقلاب وپيامبرى، فارسى.
[6]. كنز العمال، ج 2، ص 201.
[7]. ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، استاد محمد تقى جعفرى، ج 1.
[8]. ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، استاد محمد تقى جعفرى، ج 1.
[9]. خطبه 140، فيض (147 صبحى الصالح)، نهج البلاغه.
[10]. الاتقان عربى، ج 2، ص 187.
[11]. الاتقان عربى، ج 2، ص 187.
[12]. همان مدرك.
[13]. الاتقان عربى، ج 2، ص 187.
[14]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.
[15]. همان مدرك.
[16]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.
[17]. شرح نهج البلاغه عبده، ص 12.
[18]. همان مدرك.
[19]. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، استاد جعفرى، ج 1.
[20]. همان مدرك.
[21]. ابن عطيه: مقدمة الجامع المحرر، ص 363 (به نقل از سه مقاله دكتر حجتى) ؛ و مقدمتان فى علوم القرآن، ص 263.
[22]. سيوطى: الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 318 - زرقانى: مناهل العرفان، ج 1، ص 482.
[23]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.
[24]. ذهبى: همان مدرك.
[25]. گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 331 (به نقل از سه مقاله دكتر حجتى).
[26]. سيوطى: مقدمتان فى علوم القرآن، ص 14.
[27]. تاريخ تفسير و نحو، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 27.
[28]. ذهبى: التفسير والمفسرون، ج 1، ص 65.
[29]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 318.
[30]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 154.
[31]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.
[32]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 67.
[33]. همان مدرك.
[34]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 154.
[35]. مراغى، مقدمة التفسير.
[36]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 319.
[37]. محدث قمى: سفينة البحار،ج 2، ص 137.
[38]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 323.
[39]. محدث قمى: سفينة البحار،ج 1، ص 140.
[40]. اسد الغابه، جلد اول، ص 258 (نقل از روشهاى تفسيرى عميد زنجانى).
[41]. اسراء، 9.
[42]. نحل، 89.
[43]. الدرالمنثور، ج 2، ص 8.
[44]. نهج البلاغه، خطبه 131.
[45]. حشر، 7.
[46]. احزاب، 36.
[47]. نحل، 44.
[48]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 55.
[49]. نحل، 90.
[50]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 57.
[51]. صحيح بخارى، ج 6، ص 25، باب التفسير.
[52]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 74.
[53]. اتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 120.
[54]. همان مدرك، ص 119 و تفسير طبرى، ج 17، ص 129.
[55]. تفسير نيشابورى، ج 1، ص 6.
[56]. اقتباس از مبانى و روشهاى تفسير قرآن.
[57]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 141.
[58]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 141.
[59]. ابن خلكان: و فيات الاعيان، ج 1، ص 363.
[60]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 323.
[61]. حسن صدر - تأسيس الشيعه، ص 324.
[62]. محمد باقر حجتى: تاريخ تفسير و نحو، ص 44.
[63]. گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 291.
[64]. ابن تيميه: تفسير سورة الاخلاص.
[65]. بقره، 65.
[66]. جمعه، 5.
[67]. طبرى، جامع البيان، ج 1، ص 253.
[68]. قيامت، 22 و 23.
[69]. طبرى: جامع البيان، ج 29، ص 120.
[70]. ذهبى التفسير و المفسرون، ج 1، ص 106.
[71]. همان مدرك، ص 107.
[72]. تاريخ نحو و تفسير، دكتر حجتى، ص 48.
[73]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 216.
[74]. گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ج 2، ص 96.
[75]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 216.
[76]. همان مدرك.
[77]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 113.
[78]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 112.
[79]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 94.
[80]. ابن قتيبه: المعارف، ص 306.
[81]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 95.
[82]. تهرانى: الذريعه، ج 4، ص 280.
[83]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 112.
[84]. سه مقاله دكتر حجتى به نقل از تهذيب التهذيب ابن حجر، ج 3، ص 284.
[85]. زرقانى: مناهل العرفان، ج 1، ص 489.
[86]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 116.
[87]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 119.
[88]. كمالى: قانون تفسير، ص 46.
[89]. سه مقاله: دكتر حجتى، ص 56.
[90]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 120.
[91]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 121.
[92]. دكتر حجتى: سه مقاله .
[93]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 123.
[94]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 405.
[95]. ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 263.
[96]. كمالى دزفولى، تاريخ تفسير، ص 47.
[97]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 135.
[98]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 405.
[99]. اشعرى، مقالات اسلاميين، ج 1، ص 2.
منبع: تاريخ تفسير قرآن كريم