شاعر: افراسیاب نقشبندی
به شیون از چه مینالد چنین باد
که را میخواند اینگونه به فریاد
چرا کوبد به هر سو پیکرش را
چو مادر در عزای تازه داماد؟
فلک را کس چنین بغضی ندیده است
مگر بر لالهزار فتح مرصاد
محمّد (ص) عزم رحلت کرده گویی
که بر ارکان هستی لرزه افتاد
تو گویی در فراقش دست تقدیر
به فرق کوه، کوهی ابر، بنهاد
به خمخانه خم از جوشش فتادهست
عروس صبح را شب گشته داماد
هراسان ماه را دیدم که بگریخت
به مغرب نالههای زار سر داد
پَراوْ سر در گریبان مِه گرفته
به دامن چشمهها از چشم بگشاد
عجب سوز خزانی در تن ماست
بنال ای دل که آمد ماه خرداد
امام سرافرازی کرده رحلت
که دین از وی به نیکی میکند یاد
فروغ تابناکش اهرمن سوز
نمانَدْ برف در گرمای مرداد
چو بر ظالم گره کرد از غضب مُشت
ز عرش آمد ندا دستت مریزاد
به تیغی کز نیام حق برآمیخت
بزد بر ریشه نمرود و شدّاد
فسانه شد حدیث عاشقانش
برفت از یادها شیرین و فرهاد
جهانی در عزایش پر ز درد است
که چون او مادر گیتی کجا زاد؟
چمن بهتر که در حسرت بسوزد
چو ماند بیصفای سرو آزاد
بماند انقلابش پای بر جا
فلک خذلان او هرگز مبیناد
حجاب شب اگر نوشید خورشید
سحر را در دل شب پرورش داد
خوشا سلمان که در گلزار عشقش
قدی افراشته چونان که شمشاد