شاعر: همّتعلی اکرادی«پندار»
در هُرم عَطَش امید صحرا بود
همسایه و پا به پای دریا بود
چون حرف سپیده گفتنیهایش
با نیلبک سحر همآوا بود
هر چشم گواه رفتنش میداد
اما همه حرف عشق حاشا بود
با رفتن قلهدار، با هر سنگ
پژواک یک آسمان دریغا بود
بر شانه پیر آسمان دیدم
غم گریه هر ستاره پیدا بود
تنها نه فضای شعر من، انگار
آن شب همه زمانه تنها بود
شب بود و در آن سکوت، «پندار»م
دلواپس آفتاب فردا بود