شاعر: محمد پیرانی
هرگز عشق نورزیدم
که جامۀ مندرس عشق
بر اندامم تنگی میکرد
ردایی از شعله پوشیدم
تا لحظه لحظه «بودن» خویش را خاکستر کنم
اینک
از پس چشمان
مردی
خیره در خاکستر من
عشق را به میهمانی میخواند
شاعر: محمد پیرانی
هرگز عشق نورزیدم
که جامۀ مندرس عشق
بر اندامم تنگی میکرد
ردایی از شعله پوشیدم
تا لحظه لحظه «بودن» خویش را خاکستر کنم
اینک
از پس چشمان
مردی
خیره در خاکستر من
عشق را به میهمانی میخواند