نصاری و مسئله‌ی تثلیث با تکیه به قرآن

قرآن از پیروان دیانت مسیح با نام «نصاری» یاد می‌کند و در این کتاب لفظ «مسیحیت» یا «مسیحی» نه به صورت مفرد و نه به صورت جمع به کار نرفته است. نصاری در عرف عالمان مسیحی رسمی کاتولیکی،
دوشنبه، 21 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نصاری و مسئله‌ی تثلیث با تکیه به قرآن
 نصاری و مسئله‌ی تثلیث با تکیه به قرآن

نویسنده: محمد عابدالجابری
مترجم: محسن آرمین

 

1. حواریون و انجیل‌ها

قرآن از پیروان دیانت مسیح با نام «نصاری» یاد می‌کند و در این کتاب لفظ «مسیحیت» یا «مسیحی» نه به صورت مفرد و نه به صورت جمع به کار نرفته است. نصاری در عرف عالمان مسیحی رسمی کاتولیکی، ارتودوکسی و انجلیکانی گروهی گمراه و فاقد اعتبارند، اما نزد عالمان مسلمان ادامه‌ی حواریون (اصحاب عیسی (علیه السلام)) هستند، کسانی که او را کمک و یاری کردند، همانان که قرآن از ایشان چنین یاد می‌کند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ کَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ‌»(1) (صف: 14).
مصادر ما در تفسیر این آیه می‌گویند: «این ماجرا در قریه‌ی ناصره‌ی شمال فلسطین که محل رشد مسیح است رخ داده و عیسای ناصری (Jesus de Nazareth) منسوب به این قریه است. از این‌رو آنان نصاری نامیده شدند. بنابر آنچه در برخی زندگینامه‌ها و تواریخ و تفاسیر آمده است از جمله مردمانی که به او ایمان آوردند کلیه‌ی اهالی انطاکیه بودند. عیسی سه رسول به سوی ایشان فرستاد که شمعون الصفا یکی از ایشان بود. پس دعوت وی را اجابت کردند و ایمان آوردند و دیگر بنی‌اسرائیلیان که جمهور یهود بودند کفر ورزیدند، و بعدها خداوند کسانی را که ایمان آوردند در مقابل کافران یاری فرمود و بر ایشان چیره شدند».(2)
این تفسیر تقریباً مطابق آن چیزی است که مورخان دین مسیحی در غرب بر آن تأکید می‌کنند. در نظر ایشان این نکته مسلم است که عیسی (علیه السلام) کتابی منزل همچون قرآن که حاوی کلام خداوند باشد، از خود برجای نگذاشت، بلکه از او تنها آموزه‌های شفاهی و اخبار فعالیت‌های تبلیغ و دعوت او که در میان اصحاب مؤمن به وی رواج داشته، باقی مانده است. برخی از ایشان در نصوصی که اناجیل خوانده شود (انجیل به معنای بشارت) این تعالیم و اخبار را گزارش کرده‌اند. این اناجیل چهار کتاب هستند که به کسانی نسبت داده شده‌اند که آن‌ها را تألیف و ضبط کرده‌اند. آنان متی (Matthieu) مرقس (Mare) لوقا (Luc) و یوحنا (Jean) بودند. بررسی‌های انتقادی معاصر درباره‌ی این اناجیل که پس از مسیح در طول یک قرن نوشته شده است، اتفاق‌نظر دارند که آن‌ها در معرض نقصان و اضافه و تعدیل قرار گرفته‌اند. کتب مذکور به زبان یونانی، که در آن زمان نه تنها در یونان و روم بلکه در سوریه، فلسطین، مصر و ... زبان رایج بود، نوشته شده‌اند.
داعیان مسیحی در زمانی اصول و رسالت مسیح را به مردم عرضه می‌کردند که منطقه تحت هجوم مذاهب فلسفی یونانی و گرایشات غنوسی و هرمسی بود. این موجب برخوردها و درگیری‌ها میان داعیان مسیحی و حاملان اندیشه یونانی شده بود؛ برخوردهایی که در ادامه و یا هم‌زمان تلاش‌هایی را برای سازگاری میان داده‌های فلسفه‌ی یونان که بر عقل تکیه داشت از یک سو و داده‌های دیانت مسیحی که بر ایمان استوار بود، به همراه داشت.

2. مسئله‌ی تثلیث و تنزیه فلسفی

مسئله‌ی اصلی که اندیشه‌ی مسیحی را به خود مشغول داشته بود مشخص کردن طبیعت و سرشت مسیح بود.
مطابق عقیده‌ی مسیحیت حضرت مریم (سلام الله علیها) بدون این‌که بشری او را لمس کند، مسیح (علیه السلام) را به دنیا آورده است، اما خود مسیح طبیعت بشری دارد! در این صورت او بشری است که مادر دارد، اما پدر او کیست؟ پاسخ این است: خداوند از روح خود در مسیح دمیده است. از این‌رو گفتند: بنابراین پدر همان خداوند و عیسی همان فرزند است و بین پدر و فرزند «روح خدا» یا روح‌القدس قرار دارد.(3) لذا در این‌جا سه اقنوم یا سه عنصر داریم. اما چگونه می‌توان رابطه‌ی میان این سه را تعریف کرد؟ این سئوال همان مشکل عقیده‌ی تثلیث (Trinite) است. بنابر تصریحات مورخان عقیده مسیحی اعتقاد به سرشت لاهوتی برای حضرت مسیح، یعنی خدا بودن مسیح، تنها پس از گذشت حدود یک قرن از مصلوب شدن وی پدید آمد. تا آن زمان، یعنی در طول قرن اول میلادی، مؤمنان به مسیح را اقلیتی از یهود تشکیل می‌دادند. اما اکثر یهود مسیح را انکار کردند و بر وی ستم روا داشتند. در رأس گروهی که به مسیح ایمان آورده بودند برخی از یهودیان فلسطین بودند که در چهره‌ی مسیح رهایی بخشی‌ای را می‌دیدند که تورات به آن‌ها بشارت داده بود. آنان همان کسانی بودند که به یاری او برخاستند. به نظر اکثر محققان آنان به تجسد مسیح (تجسد خدا در شخص مسیح) معتقد بودند و نه به تثلیث، بلکه تنها در او پیامبری را می‌دیدند که به رهایی و نجات بشارت می‌داد. چنان‌که پیش از این گفتیم دعوت او شفاهی بود، کتابی منزل نیاورد و در حالی که در فلسطین از مکانی به مکان دیگر می‌رفت، تنها به موعظه می‌پرداخت. بیش از یک قرن پس از ظهور مسیح، هنگامی که دعوت او گسترش یافت و حواریون و یارانش به تدوین موعظه‌های او در قالب اناجیل همت گماشتند- به ویژه در اسکندریه- درگیری و چالش با فلسفه‌ی یونان رخ نمود. تلاش برای سازگاری میان عقیده‌ای که اناجیل بیان می‌داشتند و تفکر فلسفه‌ی یونان که به اسکندریه منتقل شده بود، آغاز شد.
در تاریخ مسیحیت می‌خوانیم که یکی از عالمان یهود متفلسف به نام شاوول، از کینه‌توزترین دشمنان حضرت مسیح و سنگدل‌ترین افراد نسبت به پیروان او بود، اما چیزی نگذشت که به آیین مسیحیت گروید و به بزرگترین داعیان مسیحیت به ویژه در جهان بت‌پرستی یونانی و رومی خارج از جامعه‌ی یهودی فلسطین تبدیل شد. او به سبب فعالیت‌های تبشیری، پولس رسول خوانده شد. مورخان اندیشه‌ی مسیحی می‌گویند او اولین کسی بود که میان عقیده‌ای که حضرت مسیح بدان بشارت می‌داد و به خدای واحد باور داشت با اندیشه‌ی نوافلاطونی که به ضرورت وجود واسطه میان خداوند و جهان مادی معتقد بود و آن را براساس اندیشه‌ی تثلیث سامان می‌داد، آشتی و سازگاری برقرار کرد. این اتفاق در حدود سال چهلم میلادی رخ داد.
پولس در سفرهای تبشیری خود از سوریه به آسیای صغیر، یونان، اسپانیا و نهایتاً در سال 60 م. به روم، اندیشه‌ی تثلیث را ترویج کرد.
چالش اندیشه‌ی مسیحی با فلسفه در یونان و به طور مشخص در اسکندریه، جایی که اندیشه‌ی فلسفی و دانش‌های یونانی از دوران بطلمیوسیان (قرن سوم پیش از میلاد) در آن‌جا شکوفا شده بود، استمرار یافت. مسیحیت بسیار زود و با تأسیس کلیسای قبطی در سال 42 م. در اسکندریه تأسیس شد به آن‌جا انتقال یافت. هنگامی که انجیل‌های چهارگانه تألیف شدند و مسیحیت صورت عقیده‌ای رسمی به خود گرفت، برخورد آن با فلسفه نیز آغاز شد و در اسکندریه تلاش برای آشتی دادن عقیده‌ای که انجیل‌ها بیان می‌داشتند و مبادی و دیدگاه‌هایی که تفکر افلاطونی مطرح می‌کرد، آغاز شد. از مشهورترین کسانی که به این امر اقدام کردند فیلسوف اسکندرانی اوریگن (Origene, Origenes 581-452 م.) بود.
درباره‌ی موضوعی که در این‌جا مورد اهتمام ماست، یعنی تصور ذات خداوند، اوریگن تصور افلاطونی درباره‌ی خدای متعال را پذیرفت و به تنزیه مطلق قائل شد. به گفته‌ی او الله روح مطلق است که هیچ رابطه‌ای با ماده ندارد و اگر کتاب مقدس، خدا را به صفاتی توصیف می‌کند و یا او را چنان می‌نامد که با بودن او به عنوان روح مطلق سازگاری ندارد- مثل این‌که او را به نور و نفس و روح توصیف می‌کند- باید این صفات را بر معانی مجازی آن حمل کرد. اما در حقیقت خداوند مطلقاً از هرچه که شائبه‌ی مادی بودن دارد مستقل است و نه به زمان و نه به مکان محدود نمی‌شود. در نتیجه محال است بتوانیم حقیقت او را درک و آن را بیان کنیم.(4)

3. ابیونیسم: انقلابی علیه تثلیث

در مقابل گرایش تثلیث فلسفی که در اندک مدتی به عقیده‌ی مسیحیت رسمی بدل شد، مسیحیان اولیه که همان نصارا باشند، تصورشان از دین جدید را بر آنچه در تورات آمده مستند می‌کردند. آنان معتقد بودند که مسیح همان نجات دهنده‌ای است که تورات بشارت داده و رسول و انسانی همانند سایر انسان‌هاست که مریم او را همان‌گونه که دیگر انسان‌ها متولد می‌شوند به دنیا آورده، اما بدون پدر، او به نفخه‌ای از روح خداوند تولد یافته است.
او برای اجرای تعالیم تورات در سطح عقیده و عمل آمد و از این‌رو آنان را به ختان و رعایت حرمت سبت و تحریم خوردن گوشت خوک و ... تشویق می‌کرد. آن یهودیان در حالی که عیسی را همان مسیحی می‌دانستند که تورات به وی بشارت داده است، بدون آن‌که پیوند خود را از یهودیت بگسلند، نصرانی شدند «قالُوا إنَّا نَصاری». پس از آن‌که پولس رسول، قدیس پطرس و دیگر نظریه‌پردازان دین مسیح در نهادینه کردن اندیشه‌ی تثلیث و قطع کامل پیوند با شعائر دینی یهود و برپا کردن مسلکی سازگار با نظریه‌ی تثلیث ویژه‌ی مسیحیت توفیق یافتند، آنان و پیروانشان در طول قرون دوم و سوم میلادی. (و همچنان که خواهیم دید تا قرن پنجم میلادی). به سخت‌گیری بر کسانی پرداختند که خود را نصارا می‌خواندند و عرصه را بر ایشان تنگ کردند و آنان را به لقب تحقیرآمیز «أبیونیون» (Ebionistes) (در زبان عبری به معنای فقیر) ملقب ساختند. مقصود از این عنوان فقر مادی نبود، بلکه فقر فکری و خلاء نظری بود. عنوان مذکور کنایه از آن داشت که عقیده ایشان نه از فلسفه‌ی یونانی و نه از اندیشه‌ی غنوسی بهره‌ای نبرده است. عالمان مسلمان بر ایشان نام «الموحدون» نهادند. این نصاری بر آیین یهودی بودند، اما حواریون و اصحاب تثلیث خود را در جایگاه «عالمانی» که آگاهی از راز و رمز اتحاد لاهوت و ناسوت در شخص مسیح ویژه‌ی ایشان است، از آن‌ها برتر می‌دانستند.
در چنین فضایی از خصومت و دشمنی، این فرقه نصاری نام گرفت و ملقب به «ابیونیون» شد و از آن زمان تا امروز در ادبیات دینی و غیردینی جهان مسیحی به این لقب مشهور است. نکته حائز اهمیت این که بسیاری از کسانی که در دائرةالمعارف‌های دینی و فلسفی و یا در کتب تحقیقی به این فرقه پرداخته‌اند، بر پیچیدگی این نام (ابیونیسم) تأکید کرده‌اند. البته این واژه نه به شکل فرقه‌ی ابیونیه و نه به صورت لقب ابیونی در میراث اسلامی وارد نشده است. به رغم این‌که کتاب‌های فرق در فرهنگ اسلامی به اسامی بیشماری از فرقه‌های مسیحی و غیرمسیحی اشاره کرده‌اند، اما کوچک‌ترین اشاره‌ای به این اسم مشاهده نمی‌شود.(5)
این همه نظر برخی از محققان معاصر را مبنی بر این‌که فرقه‌ی ابیونیه (Ebionistes) همان فرقه‌ی نصاری (Nazarenes) است، در نزد ما مرجح می‌دارد. اما نصاری نه آن‌گونه که شایع است به معنای منسوبان به شهر ناصره- جایی که حضرت مسیح در آن رشد کرد، بلکه به معنای ناصران و یاری کنندگان عیسی مسیح (علیه السلام) است. اگرچه مطلب به درازا کشید، ناگزیر از روشن ساختن این موضوع بودیم، به ویژه چون برخی از نویسندگان معاصر عرب بر این نظر رفته‌اند که این فرقه همان فرقه‌ای است که به طراحی و تدبیر اسقفی به نام ورقه بن نوفل، عموی خدیجه همسر پیامبر، زمینه‌ی ظهور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان پیامبر آماده کردند. عقیده‌ای که بار دیگر ما را در برابر «نظریه‌ی توطئه» قرار می‌دهد. پس از مشخص کردن این موضوع که حقایق را آن‌گونه که هست بر ما آشکار می‌سازد، اکنون به آراء این نصاری (ابیونیون یا فقیران فکری) نظری می‌افکنیم که دشمنان ایشان، به قصد افشاگری و رسواسازی، آن‌ها را در طول تاریخ برای ما حفظ کرده‌اند.
در دائرةالمعارف تاریخ اقباط مصر در اینترنت، مقاله‌ای به قلم عزت اندراوس با عنوان «محمد و عقیده‌ی ابیونیسم» درج شده است. در این مقاله می‌خوانیم: «کهن‌ترین مرجع درباره‌ی پیروان ابیونیسم و شناخت عقاید ایشان نوشته‌های قدیس ژوستینیوس شهید (165-110م) است که در آن از ایشان و اصول و مبانی عقایدشان سخن گفته است. وی درباره‌ی ایشان می‌گوید: آنان مکاتب فکری بودند که در کلیسا پدید آمدند. آن‌ها گروه‌های مختلفی بودند که سبت یهودی را پاس می‌داشتند و شریعت موسوی را عیناً حفظ می‌کردند. معتقد بودند ختان نشانی ضروری برای اخلاص در دین است و شریعت قدیم بر همه‌ی مسیحیان واجب است».
براساس آنچه نویسنده‌ی مقاله از یوسابیوس نقل می‌کند، آن‌ها «حضرت مسیح را انسانی عادی می‌دانستند که به مقام ابرار رسیده است... وی را انسانی عادی نظیر سایر افراد بشر می‌دانستند که از پدری به نام یوسف نجار و مادری به نام مریم تولد یافته است». (ملاحظه می‌کنید که چگونه با متهم ساختن ایشان به این عقیده که یوسف نجار فامیل و نامزد مریم- که بنا به آنچه در منابع اسلامی و مسیحی آمده هرگز با وی ازدواج نکرد- پدر عیسی (علیه السلام) است، برای بدنام کردن این فرقه تلاش شده). نویسنده‌ی مقاله می‌افزاید: «ابیونیسم بدعتی بود که در دوران مسیحیت اولیه پدید آمد، اما تا زمان امپراتور تراجان (117-52 م.) به مذهبی دارای پیروان و مراسم دینی مشخص تبدیل نشد. در این دوره جمعیت ابیونیون فزونی یافت و در منطقه‌ی بابل و فلسطین و سرزمین‌های مجاور آن گسترش پیدا کرد و تا روم و تمامی مراکز پراکنده‌ی یهودی امتداد یافت». بنا به نظر گریگوریوس «ایشان پولس رسول، صاحب نظریه‌ی تثلیث، را بی‌رحمانه به اتهاماتی گران متهم و او را متمردی توصیف می‌کنند که از شریعت خارج شده. هژمونی دینی او را انکار می‌کنند و رسائلش را مردود می‌شمارند و به عمل به نص عبری تحریف شده‌ی انجیل متی اکتفا می‌کنند و اناجیل دیگر را فاقد ارزش قابل ذکر می‌دانند».(6)

پی‌نوشت‌ها:

1- ای کسانی که ایمان آورده‌اید، یاران [دین] خدای باشید چنان‌که عیسی پسر مریم به حواریان- پیروان ویژه‌ی خود- گفت: یاران من به سوی خدا- برای خدا و در راه خدا- کیانند؟ حواریان گفتند: ماییم یاران خدای. پس گروهی از فرزندان اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند. پس کسانی را که ایمان آوردند بر دشمنانشان یاری و نیرو دادیم تا چیره و پیروز شدند.
2- ابوالفداء اسماعیل بن عمربن کثیر، البدایة و النهایة، 2: 187، مکتبة المعارف، بیروت.
3- واقعیت آن است که این اشکال اساساً مسیحیت نبود، بلکه اشکالی بود که فلسفه‌ی یونان آن را به عنوان یکی از مشکلاتی مطرح کرده بود که فیلسوف در تفکر درباره‌ی رابطه‌ی میان وجود برتر (الله) که مجرد از ماده است و مانندی ندارد و جهان مادی متغیر با آن مواجه می‌شود. این از مشکلات فلسفی بسیار دشوار و پیچیده‌ای بود که از زمان افلاطون مطرح بود. راه‌حلی که افلاطونیان جدید بدان دست یافته بودند اعتقاد به یک موجود الهی میانجی بود. افلاطون میان خدای متعالی و خدای صانعی که عالم و از جمله انسان را آفریده است، تفاوت قائل بود. هنگامی که مسیحیت ظهور کرد و اعلام داشت که عیسی (علیه السلام) از مادری باکره و با نفخه‌ای از جانب خدا (روح القدس) متولد شده، متفکران مسیحی خود را در برابر سه وجود الهی یافتند: الله (پدر)، نفخه یا نفس الهی (روح القدس) و سپس عیسی (فرزند) که مریم وی را به دنیا آورده بود. سپس برخی از فرق مسیحی بر این مجموعه اضافه کردند که: چون مریم «پسر خدا» را به واسطه‌ی نفخه‌ای از او به دنیا آورده، او نیز طبیعت و سرشتی الهی دارد. رجوع کنید به: محمد عابدالجابری، تکوین العقل العربی، نقد عقل عربی، ط 9، 1، فصل‌های نهم و دهم، مرکز دراسات الواحده العربیه، بیروت، 2006.
4- برخی از مصادر متذکر می‌شوند که اوریگن در نیمه‌ی اول قرن سوم هجری به عنوان واعظ و مبشر در جزیره‌ی عربی مسافرت کرد. از جمله کسانی که موعظه کرد یکی از امیران عرب بود. بعید نیست که برخی مظاهر گرایش توحیدی در میان نصارای جزیرةالعرب ناشی از تأثیر او باشد. رجوع کنید به اوگراف سمیرنوف، تاریخ الکنیسه المسیحیه، ترجمه از روسی به عربی الکسندروس [جحا] مطران حمص و توابعها: 40، الکسندروس جحا، مصر، 1964.
5- شاید تنها مرجع عربی که این نام در آن ذکر شده معجم البلدان یاقوت حموی باشد. در این کتاب آمده: «دیر أبّون که ابیون گفته می‌شود و همین نیز صحیح است در منطقه‌ی قردی بین جزیره‌ی ابن‌عمر و قریه ثمانین نزدیک باسورین قرار دارد. این دیر نزد ایشان دارای منزلت و مقام بلندی است و در آن راهبان بسیاری به سر می‌برند. به زعم ایشان قبر نوح (علیه السلام) در این دیر روی زمین قرار دارد و بر روی آن بنای بلندی ساخته شده است که به قدمت خود گواهی می‌دهد. در درون این بنای عظیم قبر بزرگی در درون سنگی وجود دارد که می‌پندارند قبر نوح (علیه السلام) است».
6- در کتاب سیره‌ی نبوی آمده است که ورقه بن نوفل، عموی خدیجه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، «به زبان عبری کتاب می‌نوشت و از انجیل به زبان عبری می‌نوشت». این سخن بدان معناست که او از پیروان جریان دینی منسوب به مسیحیت اولیه و کسانی که «قالُوا إنَّا نَصاری» بوده است. از این‌جا می‌توان موضع او را در قبال وحی محمدی دریافت.

منبع مقاله :
عابدالجابری، محمد (1393)، رهیافتی به قرآن کریم در تعریف قرآن، ترجمه محسن آرمین، تهران: نشر نی، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط