بصيرت اخلاقي در عصر ظهور (سازوكارها و روشها) – (1)
چكيده
پيشدرآمد
اصل بنيادين دانشها و فنون، روشمند كردن آنها، در مباني معرفتي، تحقيق و پژوهش، برنامه ريزي و توليد علمي است. اين انگاره در علوم انساني ـ به خصوص علوم تربيتي ـ جايگاه ويژهاي دارد و موجب پويايي و مانايي آن، در عرصه نظريه پردازي و ارائة راهكارهاي عملي شده است. مكاتب و مشربهاي مختلف تربيتي، با روشها و سازوكارهاي خاص خود، درصدد ايفاي نقش مؤثري در زمينه تربيت بوده و سعي در حضور جدي و پرثمر در اين عرصه حساس و تأثيرگذار دارند.
روشهاي مطرح در اين زمينه ـ به خصوص ـ از منظر ديني را ميتوان بدين ترتيب شمارش كرد:
1. روش اخلاقي: در اين روش براي دور كردن مردم از صفات بد و نزديك كردنشان به فضيلت ها، صفات نيك و بد، يك به يك بررسي ميشود و با تكيه بر آيات قرآني و احاديث اسلامي، محاسن و معايب هر كدام و نتايج و عواقب آنها، مورد توجه قرار ميگيرد و راهكارهاي متناسب براي رفع كاستيها و عيوب ارائه ميگردد.
2. روش عرفاني: در اين مشرب، تكيه اصلي بر تصفية باطن و قطع ريشههاي صفات بد و ايجاد فضيلتهاي انساني، از طريق معرفت نفس و شناخت خدا و انقطاع كامل از غير او است. در اين شيوه، بيشتر به اصل كمال انساني، اهتمام داده ميشود وبر عنصر محبت و عشق به مبدأ وجود تكيه ميگردد.
3. روش فلسفي: در اين روش، مبارزه با رذيلتهاي اخلاقي و تحقق كرامتهاي انساني، از طريق ابزار عقل و با تعقل دربارة خوبي و بدي افعال صورت ميگيرد و نيز تبيين و تأكيد اين نكته كه صفات پسنديده، امور وجودي بوده و از آثار وجود است؛ در صورتي كه صفتهاي بد، اموري عدمي هستند. وجود خير محض بوده و شايسته است كه انسان رو به سوي آن باشد و هرچه شخص بتواند خويش را از عدم، دور كرده و به وجود نزديك كند، كامل شده است.
4. روش تجربي: اين طريقهاي است نوپا و نوظهور كه روان شناسي جديد و متوليان امور تعليم و تربيت در دنياي امروز، مروج آنند. در اين روش، بيشتر بر روي ضررهاي جسمي، رفاه تن و موفقيتها و شكستهاي اجتماعي تكيه ميشود و نقش آمار و نمونه دهي در آن حائز اهميت است و….[1]
هر يك از اينها، مكانيسمها و سازوكارهاي متناسب با خود را ارائه ميدهند و يا به بعضي از جنبههاي تربيتي انسان بيشتر ميپردازند.
به نظر ميرسد موفقترين مكتب و مشرب تربيتي آن است كه به همة جنبهها و ابعاد انسان توجه كند و از روشها و سازوكارهاي متناسب و فراگير بهره ببرد. قرآن و روايات اسلامي، اين نگره را مورد توجه جدي خود قرار داده و بر جامع بودن روشها و مكانيسمهاي تربيتي تأكيد كرده است. براساس فرض اين پژوهش مهمترين بعد تربيتي اسلام، رسيدن انسان به «بصيرت اخلاقي» است كه از طريق روشها و سازوكارهاي خاص خود به دست ميآيد. «بصيرت اخلاقي» ـ چنان كه در شماره پيش گذشت ـ عبارت است از: رشد و بالندگي توأم فكري و اخلاقي انسان جهت رسيدن به كمال نهايي و دستيابي به روشنبيني ديني و دانايي معنوي كه منجر به تزكيه و تهذيب انسان و دوري او از ناراستيها و كژتابيهاي گوناگون ميگردد و منجر به تشكيل حيات معقول انساني و حيات طيبه ميگردد.
بصيرت اخلاقي، تعليم و تربيت قدسي انسان است كه در عصر ظهور مهدي موعود، به طور كامل محقق ميشود؛ يعني، عصر ظهور، دوران شكوفايي و بالندگي انسان، در پرتو تعليم و تربيت واقعي و رسيدن او به بصيرت اخلاقي است و آن با مكانيسمها و شيوههاي گوناگوني محقق ميشود. در واقع چند مؤلّفه مهم اخلاقي ـ فكري در اين نظام قابل شناسايي است:
1. انقلاب بزرگ فرهنگي و اخلاقي؛
2. بالابردن سطح دانايي و خرد ورزي انسان؛
3. ريشه كني عوامل فساد و تباهي فرد و اجتماع؛
4. كمك گرفتن از عقل و خرد در جهت شناخت مبدأ و معاد و نيكيها و زشتيها؛
5. كمك به قدرت انتخاب گري مردم در جهت دادن به آنها براي تغيير وضع نابسامان خود؛
6. رشد توأم فكري و اخلاقي انسان (تزكيه و تعليم مردم)؛
7. مهذب كردن اخلاق مردم و آشنا ساختن آنان با فضايل انساني و….
روشن است براي نجات انسانها از گرداب ضلالت و جهالت و اصلاح جوامع و فروكاستن از مشكلات عديده، بايد سازوكارها و شيوههاي مختلفي به كار گرفته و از ابزار و امكانات مناسبي استفاده شود. در عصر ظهور از همة امكانات و مكانيسمهاي ممكن براي بهسازي اخلاق و پاكزيستي انسان و ايجاد محيط سالم و متعالي بهره گرفته خواهد شد و اين در پرتو عنايات الهي و شخصيت، قدرت و درايت ويژة امام مهدي عليه السلام ممكن خواهد بود.
به عبارت روشنتر، در هر جامعهاي،بهترين برنامهها و قوانين، بايد به دست بهترين و شايستهترين افراد و مجريان اجرا شود. به همين دليل ساختن انسان و پرورش و رشد افرادي صالح و خردورز، مقدمه اصلي براي تشكيل هر نظام صالح و انساني است. امام مهدي عليه السلام نخست به تربيت انسانها ميپردازد تا ديگر برنامههاي اجتماعي خود را به شايستگي انجام دهد و عدالت، دادگري، قانونگرايي، صلح، امنيت، آرامش و… را در سطح جامعه پايدار سازد. براي تحقق اين برنامه جامع و كامل اخلاقي، از روشها و سازوكارهاي گوناگوني ـ متناسب با سطح فكري و اخلاقي مردم ـ بهره گرفته ميشود. در اين قسمت مكانيسمها و سازوكارهاي برگرفته از روايات و منابع ديني، ذكر ميشود:
سازوكارهاي دستيابي به بصيرت اخلاقي
يك. رويكرد جامع فرهنگي ـ تبليغي
1-1. فرهنگ سازي جامع
در روايتي ميفرمايد: «يدعوا الناس الي كتاب الله و سنة نبيّه…»[2]؛ «مهدي عليه السلام مردم را به سوي كتاب خدا، سنت پيامبر و… دعوت ميكند» و نيز: «يظهر علي الثقلين و لايترك في الارض الادنين»[3]؛ «بر ثقلين (انس و جنس) پيروز ميشود و ريشة پستي و انحراف را از روي زمين بر ميدارد». اين فرهنگ سازي جامع، همان اصلاح گري اخلاقي و الهي است كه جامعه و انسانها را از فساد و انحطاط فرهنگي به دور ميسازد: «ان يصلح امة بعد فسادها».[4]
1-2. فراگيري و تعميم تربيت
در عصر ظهور، تعليم و تربيت، جهاني، فراگير و كارآمد بوده و شامل همه گروههاي سنّي، فكري، اعتقادي، سياسي، جغرافيايي و… ميشود. كسي نيست كه از اين هدايتگري و تربيتها بيبهره باشد و همچنان بر تباهي و ناراستي خود باقي بماند. در روايات آمده است:
«لايبقي كافرٌ الاّ اَمن و لاطالِحٌ الاّ صَلَحَ»[5]؛ «روي زمين كافري باقي نميماند جز اينكه ايمان ميآورد و شخص ناشايستي نميماند، جز اينكه به صلاح و تقوا ميگرايد».
«يذهبُ الشرّ و يبقي الخير … يذهب الزّنا و شرب الخمر و يذهب الربا»[6]؛ « شرّ از بين ميرود و خير باقي ميماند…زنا و شرابخواري و ربا ريشهكن ميشود».
«… يعمل بكتاب الله لايري فيكم منكراً الاّ انكره»[7]؛ «… او به كتاب خدا عمل ميكند و زشتي در شما نميبيند؛ مگر اينكه از آن نهي ميكند».
«… تعدم الفتن و الغارات و يكثر الخيرُ و البركات»[8]؛ «]به وسيله مهدي عليه السلام [، فتنهها و چپاولگريها از بين ميرود و خيرات و بركات بسيار ميشود».
«به يمحق الله الكذب و يذهب زمان الكلب…»[9]؛ «خداوند به دست او دروغگويي را از بين ميبرد و روزگار سخت را برمياندازد».
1-3. بهرهوري از هدايتهاي كلامي
حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور و از كنار خانه مكرّم الهي، برنامههاي خود را با سخنان نوراني و روشن آغاز ميكند و مردم جهان را با آموزههاي ديني و وحياني و ارزشهاي بايسته انساني آشنا ميسازد و آنها را به نيكيها، حقايق و كتاب الهي دعوت ميكند. تأثير كلام رسا و دلنشين آن حضرت در هدايت و تربيت انسانها و خردورزي و دانايي آنان قابل انكار نيست. در روايات آمده است:
«يدعو الناس الي كتاب الله و سنّة نبيّه و الولاية لعليّ بن ابي طالب…»[10]؛ «او مردم را به سوي كتاب خدا، سنت پيامبر و ولايت علي بن ابي طالب … دعوت ميكند».
«… يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين»[11]؛ «او حق را با كلماتش تأييد ميكند و پشت كافران را در هم ميشكند».
امام باقر عليه السلام ميفرمايد:
«مهدي عليه السلام از مكه به هنگام نماز عشا ظهور ميكند؛ در حالي كه پرچم و پيراهن و شمشير پيامبر صلي الله عليه و آله را به همراه دارد و چون نماز عشا را خواند، فرياد بر ميآورد: اي مردم! شمارا به ذكر خدا و به ايستادنتان در برابر خدا ]در روز قيامت[ متذكر ميشوم؛ در حالي كه حجتش را ]در دنيا[ بر شما تمام كرده است و پيامبران را مبعوث نموده و قرآن را فرو فرستاده است. خداوند به شما فرمان ميدهد كه به او شرك نورزيد و فرمانبر او و پيامبرانش باشيد. آنچه را قرآن امر به احياي آن كرده است، احيا و زنده كنيد و آنچه را كه امر به نابودي آن كرده است، نابود سازيد و ياوران راه هدايت باشيد و بر تقوا و پرهيزگاري همكاري نماييد؛ زيرا دنيا، فنا و زوالش فرا رسيده و نفخة وداع سرداده است. من شما را به سوي خدا و رسولش و عمل به كتاب او و نابودي باطل و احيا و زنده ساختن سيرة پيامبر صلي الله عليه و آله دعوت ميكنم. آنگاه در ميان 313 نفر از يارانش ظهور ميكند»[12].
1 ـ 4. اجراي بهينة قوانين الهي و گزارههاي اخلاقي
«لايبقي موضع قَدَم الاّ وطئهُ و اقام فيه الدّين الواجب لله»[13]؛ «جاي پايي در روي زمين نميماند جز اينكه به آنجا گام مينهد و آييني را كه از سوي خداوند واجب گشته، اقامه ميكند».
«… يُمهّد الارض و يُحيي السنّةو الفرض»[14]؛ «زمين را مهد ]زندگي[ ميسازد و سنّت و واجبات ]ديني[ را زنده ميكند».
«يقيم الناس علي ملّتي و شريعتي و يدعوهم الي كتاب ربّي»[15]؛ «مردم ]جهان[ را به ملّت و آيين من در ميآورد و آنان را به كتاب پروردگار من دعوت ميكند».
طبق روايت امام باقر عليه السلام نيز آن حضرت دست خود را بر سر تمامي بندگان خدا ميگذارد و عقول آنها را متمركز و اخلاقشان را كامل ميكند (اذا قام قائمنا وضع يده علي رؤوس العباد فجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم)[16].
دو. رويكرد دانايي محور
2-1. شكوفاسازي عقل فردي و جمعي
عقل، پايه و اساس انسانيت، حجت باطني خداوند، وسيلة فهم و دريافت معارف بنيادين اعتقادي و يكي از منابع استنباط احكام فقهي اسلام است. شكوفا سازي و تربيت اين موهبت ارجمند الهي، رسالت تمامي اديان آسماني، به ويژه دين اسلام بوده است.
اسلام، به عقل و تعقل بسيار اهميت داده و تربيت اخلاقي را به نوعي تربيت عقلاني و بازپروري قوة استدلال ميداند. فيلسوفان و متكلمان شيعي ـ از جمله شيخ طوسي، شيخ مفيد، فارابي، بو علي سينا و… ـ بر اين باورند كه عقل آدمي، توان شناسايي حسن و قبح افعال را دارا است و عقلي دانستن حسن و قبح را نيز به اين معنا ميدانند كه عقل آدمي، ميتواند در ابتدا به حسن و قبح عملي پي ببرد.
محتواي برخي از روايات، اين است كه اساساً زيربناي اخلاق، وابسته به عقل و خرد است؛ زيرا عقل است كه آدمي را از ارتكاب اعمال زشت و رفتار ناپسند باز ميدارد و او را به پاكي گزيني و روشنبيني ايماني و اخلاقي دعوت ميكند. به عبارت ديگر عقل همانند پيامبر بيروني است كه انسانها را از ارتكاب اعمال زشت باز ميدارد. امام علي عليه السلام ميفرمايد: «العاقل من تورع عن الذنوب و تنزه من العيوب»[17]؛ «خردمند كسي است كه خود را از گناهان بر حذر داشته، خود را از عيوب پاك سازد.» و نيز «العاقل من قمع هواه بعقله»؛ «خردمند كسي است كه در پرتو عقلش، بر هواهاي نفساني پيروز گردد».
با توجه به سخنان امام علي عليه السلام عقل عبارت است از : نيروي تشخيص و ادراك حق و باطل در «قلمرو نظر» و خير و شرّ در «قلمرو عمل» از يك سو و بازدارنده از اعمال گناه و هدايت كننده به اعمال صالحه از سوي ديگر.
پس براي برخورداري از روحيات متعالي و اخلاقي، در درجة اول بايد به پرورش خرد و عقل پرداخت. طبيعي است وقتي علت، پرورده باشد، معلول نيز قويتر و استوارتر به وجود خواهد آمد. امام صادق عليه السلام ميفرمايد: «دعامة الانسان العقل و العقل منه الفطنة و الفهم و الحفظ والعلم»؛ «ستون وجودي انسان، عقل است و هوشمندي و فهم و حفظ و دانش از عقل سرچشمه ميگيرند».[18]
وصول به كمالات اخلاقي در پرتو نيروي خرد و عقل امكان پذير است و هر مقدار عقل دچار ركود گردد، به همان نسبت امكان رشد اخلاقي ممتنع خواهد بود. رسول خدا در روايتي ميفرمايد : «انما يدرك الخير كله بالعقل»؛ «همانا همه نيكيها و كمالات در پرتو عقل عايد انسان ميگردد». البته آنچه در امر تربيت عقلاني از اهميت برخوردار است، بذل توجه به پرورش عقل الهي است؛ چرا كه انسان سعادتمند در مكتب اسلام، كسي است كه علاوه بر تربيت يافتن در عقل معاش، عقل معاد نيز در وي رشد يابد. به نظر مرحوم نراقي، عقل برترين قوة وجود آدمي است و با پيروي از آن است كه ديگر قوا تعديل شده و به فضايل مربوط دست مييابند.[19]
البته در عين حال كه بر عقل تأكيد فراوان شده، به تزكيه درون و تحولات دروني نيز توجه گشته است؛ يعني در امر تربيت اخلاقي، بايد به تحوّل و پاكي دروني نيز توجه داشت. قرآن هر گاه از هدايت بشر صحبت ميكند؛ اين هدايت، بيشتر هدايت دروني، قلبي و شهودي (الهامي و ايجابي) است. براي مثال در جايي ميفرمايد: «و يزيد الله الذين اهتدوا هديً»؛[20] «خداوند هدايت آنهايي را كه هدايت يافته اند، افزون خواهد نمود». اين شهود از منظر اسلام، به معناي تحولي دروني و باطني است كه فرد را به يك منشأ متعالي (خداوند) وصل ميكند و آدمي را واجد دريافت الهامات و مكاشفات ديني و مذهبي مينمايد.
عصر ظهور، در آن شكوفايي عقل فردي و جمعي بشر و غلبه بر جهل، دانايي بر جهالت و دانش قدسي بر علم پوشالي است. در عقل فردي، انسان خردورز به رشد بالايي از تعقل و انديشه ميرسد و ميتواند خوب و بد را بشناسد و خوب را انتخاب كند.
در عقل جمعي همة بشر به يك رشد متوازن فكري و درك و فهم بالاي اجتماعي ميرسند و با تمركز عقول، زمينه ريشهكني ناملايمات و ناهنجاريها به وجود ميآيد و انسانهاي فهيم و دانا به حقيقت زندگي دست مييابند.
در روايت بسيار قابل توجهي، به اين بعد از كمال فكري و عقلي بشر ـ كه در عصر ظهور در حد بالايي خواهد بود ـ اشاره شده است. امام باقر عليه السلام ميفرمايد: «اذا قام قائمنا وضع يده علي رؤوس العباد فجمع به عقولهم و كملت به احلامهم»[21]؛ «وقتي قائم قيام كند، دست (عنايتش) را بر سر بندگان مينهد و بدين وسيله عقل آنها زياد شده و فهمشان بالا ميرود (كامل ميگردد)».
علامه مجلسي در مراة العقول درباره اين روايت ميگويد: «ضمير در «يده» يا به خداوند بر ميگردد و يا به قائم و در هر دو حال اين سخن كنايه از بخشندگي و مهرباني، يا قدرت و تسلط ميباشد و اين دومي احتمالش بيشتر است».
به نظر ميرسد اين جمله، كنايه از تربيت مردم، توسط امام قائم عليه السلام ميباشد و تعبير از «رؤوس» (سرها)، به آن دليل است كه مردم، سر را مركز خرد و انديشه ميدانند و دست بر سر نهادن كنايه از اقناع و تربيت است و فرقي نميكند كه خداوند مربي باشد و يا مهدي عليه السلام ؛ زيرا قانون مهدوي، همان قانون الهي است و تربيت او، آيت تربيت پروردگار بلند مرتبه ميباشد. بدين ترتيب نتيجة طبيعي و مطلوب تربيت ـ كه عبارت از گرد آمدن عقلها و تكامل انديشهها است ـ به بار مينشيند.[22]
منظور از گرد هم آمدن عقلها، توافق بر عقيدهاي واحد و برنامة قانون واحد ميباشد. آن طور كه به سختي ميتوان، تصور كرد بين دو نفر كه در تفكر كلي دولت جهاني مهدوي ذوب شدهاند، اختلافي درگيرد، به ويژه زماني كه امت و بشريت به درجهاي از كمال برسند كه افكار عمومي آنها «معصوم» گردد و همنوايي و اتفاق در كارها بسيار آسان شود. مراد از تكامل انديشهها (كملت به احلامهم)، رشد يافتگي هر چه بيشتر انسانها است. اين تعبير به جنبه خيرخواهانة انسان باز ميگردد؛ همان جنبهاي كه نخستين مرحلة آن عدالت فردي و بالاترين مرحلهاش «عصمت»[23] است كه جامعه بشري سرانجام به آن خواهد رسيد.
اين نتيجه در هر دو جنبة علمي و رواني، موجب پديد آمدن بينش و بيداري در دولت و جامعة مهدوي ميشود؛ همان بينشي كه در ژرفاي آن، جز براي كساني كه در آن عصر زندگي ميكنند، ممكن نيست و ما نيز تنها عناوين كلي آن را ميشناسيم.
پس دست نهادن بر سر بندگان خدا، به معناي تربيت و اعتلاي انديشهها و افكار و عواطف انسانها است كه اگر همراه با رشد اخلاقي و تزكيه و تربيت صحيح باشد در انسان «بصيرت اخلاقي» ايجاد ميكند و او را به سرمنزل مقصود رهنمون ميسازد.
روايت ديگر از امام باقر عليه السلام : (فَجَمعَ به عقولهم و اكمل به اخلاقهم) مؤيد اين برداشت است.
پرورش خرد و انديشة آدمي (تربيت عقلاني) و بالابردن سطح دانايي و بصيرت او، مكانيسمي تأثيرگذار و با ارزش در رشد و شكوفايي معنوي او است كه در هر عصري كارساز بوده و در جامعة مهدوي، به طور كامل محقق خواهد شد.
2-2. شكل گيري انديشه و فكر قرآني (انديشه واحد قرآني)
حضرت علي عليه السلام در بارة اينكه امام مهدي عليه السلام نظرات، قوانين و خواستها را مطابق با قرآن ميكند، ميفرمايد: «يعطف الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي…»[24]؛ «او خواستهها را تابع هدايت وحي ميكند، هنگامي كه مردم هدايت را تابع هوسهاي خويش قرار ميدهند و در حالي كه به نام تفسير، نظريههاي گوناگون خود را بر قرآن تحميل ميكنند، او نظريهها و انديشهها را تابع قرآن ميسازد». بر همين اساس او افكار و انديشهها را متمركز ميكند: «اذا قام قائمنا وضع يده علي رؤوس العباد فجمع به عقولهم و كملت به احلامهم». «وقتي قائم ما قيام ميكند، دست ]عنايتش[ را بر سر بندگان مينهد و بدين وسيله عقل آنها زياد شده و ]فهمشان بالا ميرود[ و عقولشان متمركز ميگردد».[25] و آنها را به سمت انديشه واحد قرآني سوق ميدهد: «هو الذي يجمع الكلم و يتم النعم»[26]؛ «او كسي است كه وحدت كلمه را ايجاد ميكند و نعمت را كامل ميسازد».
براي اينكه اين انديشه واحد و جامع شكل بگيرد، آن حضرت حقايق قرآني و آموزههاي اصيل آنرا تعليم ميدهد و موجب دانايي پرهيزگارانه انسانها ميشود؛ چون قرآن كريم هم بر نور دلها ميافزايد و هم بر دانش و حكمت آنان: «….. يعلم الناس القرآن علي ما انزل الله جل جلاله»[27]؛ «قرآن، همان گونه كه خداوند نازل كرده به مردم ياد داده ميشود» و «استأنف بكم تعليم القرآن و شرايع الدين… كما انزل الله علي محمد»[28]؛ «وقتي قائم قيام ميكند، قرآن و احكام دين را همان گونه كه بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شده است، از نو به شما ميآموزد».
2-3. تعليم حكمت قدسي
نيروي علم، خير و صلاحش در اين است كه به آساني ميان گفتار دروغ و راست، عقايد حق و باطل و كارهاي زشت و زيبا فرق بگذارد و چون اين نيرو به دست آمد، ثمرة حكمت از آن حاصل ميشود كه سرچشمة اخلاق نيكو است و همان است كه خدا دربارهاش فرموده است: «و من يؤت الحكمة، فقد اوتي خيراً كثيراً»؛ «به هر كسي كه حكمت داده شده، خير فراواني به او اعطا گشته است». نيروي خشم حسنش نيز در اين است كه انقباض و انبساطش به اندازهاي محدود شود كه حكمت اقتضا دارد. همچنين شهوت، خير و صلاحش در اين است كه به فرمان حكمت (عقل و دين) باشد و….[31] در اين رويكرد ميبينيم كه حكمت جايگاه ويژهاي در رشد فكري و اخلاقي انسان دارد و نوري الهي است كه بر دل مردان الهي متجلي ميشود و منجر به بصيرت ميگردد (درجة بالاي حكمت، بصيرت است).
بدين جهت «تعليم حكمت قدسي» بارزترين ويژگي عصر ظهور است تا مردم در پرتو آن، پاكگزين و خيرگرا شوند و از نيروي دانش و خرد، در جهت نورانيت و معنويت درون استفاده كنند.
«تؤتون الحكمة في زمانه…»[32]؛ «در زمان ظهور، به مردم حكمت عطا ميشود» و «يملأ الله عزوجل به الارض نوراً بعد ظلمتها و عدلاً بعد جورها و علماً بعد جهلها»[33]؛ «خداي عزوجل به وسيلة او، زمين را پس از تاريكي آن از نور آكنده ميسازد و پس از ستم آن، از داد پر مينمايد و آن را پس از جهل و ناداني، از دانش مالامال ميكند».
اين حكمت آموزي باعث درمان و ريشه كني جهالت و ناداني و فزوني علم و دانايي ميشود: «او مانند پيامبر صلي الله عليه و آله نشانههاي جاهليت را از بين ميبرد «كما هدم رسول الله امر الجاهلية».[34]
به راستي «جهل» سرچشمه و منشأ بسياري از آفتها و رذايل است؛ زيرا بدون معرفت و دانايي، نخستين شرط سلامت عمل محقق نميشود و آفتها و رذايل اخلاقي از جهالت و ناداني سر ريز ميگردد. امري كه در عصر ظهور، معكوس شده، شكل درست و طبيعي خود را پيدا ميكند (جهالتها از بين ميرود).
2-4. نهادينه كردن آموزههاي بنياني
سه. رويكرد شخصيت سازي
3-1. نفوذ معنوي (مكانيسم ولايت تكويني)
در شرايط سختي كه موانع و مشكلات فراواني، فراروي مصلحان الهي قرار دارد، ناگزير حكمت الهي ايجاب ميكند كه امام از قدرت ويژهاي برخوردار باشد تا بتواند علي رغم ظلمات، موانع و حجابها، از يك سو در عمق جانهاي مرده و وجدانهاي خفته و فطرتهاي زنگار گرفته نفوذ كند و در آنها تصرف نموده و تحول ايجاد كند و از سوي ديگر در وجدان و تفكر عمومي جامعه، روح و حيات جديد بدمد و فرد و جامعه را در سير تكاملي قرار دهد.[37]
آن گونه كه عيسي عمل ميكرد و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در ساختن ياران و بسيج دلها و ارواح و احياي جامعه اسلامي صدر اسلام و نيز امير مؤمنان عليه السلام در تربيت نخبگان و خواص اصحابش و ايجاد شخصيتهاي استثنايي براي تحولات بنيادين جامعه و تاريخ و… به كار ميگرفتند. نمونههاي شگفتانگيز اين نوع تصرف و نفوذ در دلها و ارواح، در زندگي امامان معصوم ـ به خصوص امام حسين عليه السلام ـ فراوان ديده ميشود و در عصر ظهور و به دست امام زمان عليه السلام به اوج خود ميرسد. در واقع بايد گفت كار آن حضرت، كيمياگري و تغيير روان و سرنوشت انسانها است. او مس وجود را به طلا تبديل ميكند و آنها را از صورت ناراست به سيرت الهي ميكشاند. اين برترين مكانيسم تغيير و تحول دروني و در راستاي رشد فكري و اخلاقي انسانها با دست معجزهگر مهدي و كرامت معنوي او است؛ چنان كه روايت امام باقر عليه السلام به صراحت آن را تأييد ميكند: «اذا قام قائمنا وضع يده علي رؤوس العباد فجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم»؛[38] «چون قائم ما قيام كند، دستش را بر سر بندگان ميگذارد و عقول آنها را متمركز ساخته و اخلاقشان را كامل ميكند». در روايت ديگري آمده است: «وضع يده علي رؤوس العباد فلايبقي مؤمن الاّ صار قلبه اشد من زبر الحديد…»[39] «… دستش را بر سر بندگان خدا مينهد و دل هر مومني از پارههاي آهن محكمتر ميشود…». البته همه اين تغييرات با اراده و نظر خاص الهي همراه است و حتي در بعضي از روايات، عنايت ويژة الهي در بعضي از امور مطرح شده است: «… يمسح الله بطونهم و ظهورهم فلا يشتبه به عليهم حكم»[40]؛ «… خداوند با دست قدرت خود بر شكم و پشت آنها (گروه همراه قائم) ميكشد؛ ديگر هيچ حكمي بر آنها دشوار نمينمايد».
3-2. ارتقاي نهادي (شكوفايي فطرت انساني)
آنچه در «ارتقاي نهادي مهم است»، خروج انسان از زندگي سطحي، نازل، فرومايه و فعال سازي استعدادهاي دروني او است.
3-3. بازسازي هويت و منزلت اصيل
«انسان موجودي قدسي، صاحب علم و اراده و فناناپذير است. او از عالم علوي به اين عالم سفلي سفر كرده و به زندان گرفتار آمده است. او موجود برگزيدة خداوند است و لباس كرامت الهي را بر تن دارد. او در دوران حيات بايد كرامت خويش را ارج نهد و پاس بدارد و از هر چه به اين كرامت لطمه ميزند، بگريزد. صداقت، عدالت، ايثار و مانند آن باعث بقا و ارتقاي اين كرامت است و دنيا طلبي، خود بيني، ذلّت و اسارت در چنگال غضب و شهوت، موجب زوال اين كرامت است».[42]
كرامت و عزت نفس، نقطهاي است كه اسلام، براي احياي اخلاق انساني و سوق دادن انسان به سوي رشد و تعالي، بر آن تأكيد كرده است. كرامت نفس، پايه و محور همة تعليمات اخلاقي است؛ يعني، محترم شمردن نفس براي دوري از گناهان و مفاسد؛ چنان كه مولا علي عليه السلام ميگويد: «آن كه در خود احساس كرامت و بزرگواري كند، مخالفت با شهوات حيواني براي او آسان ميگردد».[43]
پس اگر انسان بتواند عزت نفس و كرامت خود را حفظ كند، هم ميتواند به آن مقام و منزلت واقعي دست يابد و هم هويت و ماهيت اصيل خود را بيابد. اين امر در عصر ظهور، محقق شده و انسان كرامت يافته، به اوج منزلت خود ميرسد. : «تعظم الامة و يعزهم»[44]؛ «مردم بزرگ داشته شده، و عزت مييابند» و «يخرج الذل من اعناقكم»[45]؛ «خداوند به وسيله او، ذلت… را از گردنهاي شما بر ميدارد».
3-4. غنابخشي روحي (استغناي واقعي)
الف. درجة نخست غناي قلب است و آن عبارت است از اينكه قلب از تعلّق به هر سبب و موثري سالم و رها و آزاد باشد و با قضا و قدر الهي (حكم الهي)، معارضه نكند و تسليم آن باشد و از دشمني با مردمان رهايي يابد. در روايتي دربارة بينيازي قلبي مردم در عصر ظهور ميفرمايد: «و يجعل الله الغني في قلوب العباد»[47]؛ «خداوند بينيازي را در دلهاي اين امت قرار ميدهد» و نيز : «اذا خرج المهدي القي الله الغني في قلوب العباد»[48]؛ «هنگامي كه مهدي قيام ميكند، خداوند در دلهاي بندگان بينيازي ميافكند».
ب. درجة دوم، غناي نفس (نفس مطمئنه) است و آن عبارت است از اينكه نفس بر مقصود خود (حق تعالي) استقامت ورزد و كاملاً متوجه حق باشد و از سخط و ريا دور گردد. وقتي توجّه انسان از ديگران قطع شود؛ نه غضب و خشم جايي خواهد داشت (كه عامل بسياري از جنايتها و هرج و مرجها و ناامنيها است) و نه خود نمايي و تظاهر خواهد كرد (كه منشأ بسياري از مادي گراييها، تجمل پرستيها و فزون خواهيها است). در حديثي آمده است: «ان قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربها و استغني الناس»[49]؛ «چون قائم ما قيام كند، زمين به نور پروردگارش روشن ميشود و مردم همگي بينياز ميشوند». وقتي حضرت مهدي عليه السلام از كنار بيت الهي قيام خود را آغاز كرده و با مردم صحبت ميكند، آنان را به ياد خدا مياندازد (اذكركم الله)[50] و شعار خود را بيعت با خداوند قرار ميدهد (البيعة لله).[51]
ج. درجة سوم، غناي انسان، به غناي حق است؛ يعني، متصف شدن به صفات الهي و شهود ذكر حق تعالي و فاني شدن در او. امام معصوم عليه السلام دربارة عصر ظهور ميفرمايد: «يعلي امر الله و يظهر دين الله»[52]؛ «امر خداوند برتري داده ميشود و دين خدا ظاهر ميگردد».
جالب اينكه همة اين كششها و جذبهها و اين دگرگونيها و صعودهاي روحي، با عنايت خاص خداوند و بركت وجود امام عصر عليه السلام صورت ميگيرد؛ يعني، اگر لطف خدا نبود، مردم به جهت فزوني نعمت و راحتي و آسايش،باز به طغيان و فساد دچار ميشدند: «… لولا ما يدركهم من السعادة لبغوا»[53]؛ «اگر لطف و سعادت خداوند آنان (مردم عصر ظهور) را در بر نميگرفت، با آن بينيازي (مادي) سركشي ميكردند».
پي نوشت :
[1]. سيدمهدي موسوي، روش هاي تربيت، ص13و14.
[2]. محمد بن مسعود عياشي، تفسير عياشي، ج2، ص 57، ج49.
[3]. نعماني، الغيبة، ص 275، ح55.
[4]. علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه، ج2، ص 473.
[5]. طبرسي، الاحتجاج، ج2، ص 290.
[6]. صافي، منتخب الاثر، ص592، ح4.
[7]. كليني، كافي، ج8، ص396، ح597.
[8]. صافي، منتخب الاثر، ص209، ح49.
[9]. طوسي، كتاب الغيبه، ص 185.
[10]. محمدبن مسعود، تفسير عياشي، ج2، ص 57، ح49.
[11]. نعماني، الغيبة، ص 184، ح35.
[12]. ابن طاووس، ملاحم، ص 64؛ مقدسي شافعي، عقدالدرر، ص145؛ صراط المستقيم، ج2، ص262.
[13]. صدوق، كمال الدين، ج2، ص 411.
[14]. صافي، منتخب الاثر، ص 210.
[15]. صدوق، كمال الدين، ج2، ص 611، ح6.
[16]. راوندي، الخرائج و الجرائح، ج2، ص 841، ح71.
[17]. غرر الحكم.
[18]. مختار امينيان، مباني اخلاق اسلامي، ص125.
[19]. محمد مهدي نراقي، علم اخلاق اسلامي، ترجمه مصطفوي، ص96.
[20]. مريم (19)، آيه 76.
[21]. محمد بن يعقوب كليني، كافي، ج1، ص 25، ج1.
[22]. ر.ك: سيد محمد صدر، تاريخ پس از ظهور، ص 460.
[23]. همان، ص 460.
[24]. نهج البلاغه، خطبه 138.
[25]. كليني، كافي، ج11، ص25، ح1.
[26]. حائري يزدي، الزام الناصب، ص 75.
[27]. مفيد، الارشاد، ج2، ص 386.
[28]. حر عاملي، اثبات الهداة، ج3، ص 560، ح 628.
[29]. محمد تقي جعفري، عرفان اسلامي، ص 149.
[30]. نحل (16)، آيه 97.
[31]. ر. ك: المحجة البيضاء، ج5، ص 136.
[32]. نعماني، الغيبة، ص 239، ح30.
[33]. صدوق، كمال الدين، ج1، ص 260، ح5.
[34]. نعماني، الغيبة، ص 230، ح13.
[35]. عياشي، تفسير عياشي، ج2، ص 57، ح49.
[36]. همان، ج1، ص 183.
[37]. ر. ك: عميد زنجاني، فقه سياسي، ج2، ص 328.
[38]. ر. ك: الخرائج و الجرائح، ج2، ص 841، ح71.
[39]. نعماني، الغيبة، ص 310؛ صدوق، كمال الدين، ج2، ص 653.
[40]. طبري، دلائل الامامة، ص 309 و نيز ر. ك: بحار الانوار، ج52، ص 345.
[41]. مجلسي، بحار الانوار، ج52، ص 472.
[42]. مجموعه مصنفات، ج2، ص 270، ج3، ص 404.
[43]. نهج البلاغه، حكمت 44.
[44]. متقي هندي، كنز العمال، ج14، ح38700.
[45]. طوسي، كتاب الغيبة، ص 186.
[46]. ر.ك: شرح منازل السائرين، ص 169 و 170.
[47]. اربلي، كشف الغمه، ج2، ص 474.
[48]. مرعشي نجفي، ملحقات الاحقاق، ج29، ص 334.
[49].طوسي، كتاب الغيبة، ص 468.
[50]. ر. ك: الملاحم و الفتن، باب 129.
[51]. قندوزي، ينابيع المودة، ص 435.
[52]. مجلسي، بحار الانوار، ج52، ص 379.
[53]. عياشي، تفسير عياشي، ج22، ص 61.
/س