کاربردهاي شجر در قرآن
1. درخت
کلمه شجر در برخي از آيات قرآن کريم به معناي درخت آمده است، همانند «وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ»، (3) «وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ»: (4) و براي شما از آسمان، آبي فرستاد که با آن، باغهاي زيبا و سرورانگيز رويانيديم. شما هرگز قدرت نداشتيد درختان آن را برويانيد. آيا معبود ديگري با خداست؟ «وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ»: (5) اگر همهي درختان روي زمين قلم شوند و دريا براي آن مرکب گردد و هفت درياچه به آن افزوده شود کلمات خدا پايان نميگيرد.گفتني است در برخي آيات مقصود از شجر مصداق خاصي از درخت است که موارد آن را ذکر ميکنيم:
الف) درخت زيتون
خداوند متعال ميفرمايد: «وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ»: (6) [خداوند از آب باران پديد ميآورد] درختي را که از طور سينا ميرويد و روغن و نان خورش براي خورندگان به وجود ميآورد. «صبغ» به معناي فروبردن اجسام در مايعات و خارج کردن آن است و از آنجا که نان را در روغن زيتون فرو ميبرند و براي خورش از آن استفاده ميکنند، تعبير به «صبغ» شده است. (7) به اعتقاد بسياري از مفسران مقصود از «شجره» درخت زيتون است (8) و در صورتي که مقصود از «طور سينا» کوه معروف سينا باشد، ميتواند قرينه مناسبي بر اين معنا باشد؛ زيرا درخت زيتون بر آن کوه بسيار ميرويد.ب) درخت مرخ و عفار
قرآن کريم در پاسخ منکران معاد ميفرمايد: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ»: (9) بگو همان کسي که نخستين بار آن را آفريد، دوباره آن را زنده ميکند و او به هر مخلوقي داناست؛ همان کسي که براي شما از درخت سبز آتش آفريد و شما با آن، آتش ميافروزيد. «شجر اخضر» را درخت مرخ و عفار دانستهاند که در زمان قديم، از آن براي آتش استفاده ميکردند، بدينگونه که شاخهاي سبز و تازه از درخت مرخ را بر شاخهاي از درخت عفار ميزدند و با آن آتش روشن ميکردند. (10)ج) درخت زقّوم
يکي از مصاديق شجره، درخت زقوم است که موجب درد و رنج جهنميان است. قرآن کريم در توصيف آن ميفرمايد: «أَذلِكَ خَيْرٌ نُّزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِينَ إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ»: (11) آيا اين [نعمتهاي جاويدان بهشتي] بهتر است يا درخت زقّوم؟ ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم. آن درختي است که از قعر جهنم ميرويد. شکوفه آن مانند سرهاي شياطين است. آنان (ظالمان) از آن ميخورند و شکمها را از آن پر ميکنند. تشبيه شکوفههاي درخت زقوم به سرهاي شيطان، ميتواند براي بيان نهايت زشتي آن باشد، با اين عنايت که خيال انسانها شياطين را در زشتترين صورت تصوير ميکند. (12) مقصود از «شَجَرَةٌ تَخْرُجُ» درخت زقوم است.روشن است که اصول و قوانين حاکم بر جهان آخرت با قوانين زندگي دنيايي تفاوت دارد؛ بدين جهت درخت زقوم که در جهنم ميرويد، شرايط خاص خود را دارد، چنانکه نعمتهاي بهشتي و ميوههاي آن متناسب با جهان آخرت و قوانين مربوط به آن است.
2. بوته
در برخي آيات قرآن مقصود از شجر، بوته است که داراي دو مصداق است:الف) بوته کدو
پس از آنکه يونس در شکم ماهي قرار گرفت، خداوند او را نجات داد و فرمود: «فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِيمٌ وَأَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِن يَقْطِينٍ». (13) براي «يَقْطِينٍ» تفاسير مختلفي آمده است:الف) گياهاني که بر روي زمين پهن ميشوند و ساقه ندارند، همانند برگه کدو، خربزه و هندوانه. تناسب اين معنا با اشتقاق اصلي اين است که «يَقْطِينٍ» برگرفته از «قطن بالمکان» به معناي قرار گرفتن و اقامت در مکان است و چون اين بوته ارتفاع نميگيرد و بر روي زمين پهن ميشود، يَقْطِينٍ ناميدهاند. (14)
ب) بوته کدو. در حديثي نقل شده است: «قيل لرسول الله اِنَّکَ لَتُحِبُّ القرع قالَ اَجَل هِي شَجرةُ اخي يونس»: به پيامبر گفته شد: چگونه است که شما کدو را دوست ميداري؟ فرمود: بلي، اين درختِ برادرم يونس است. (15)
ج) درخت موز.
د) درخت انجير. ولي آنچه بيشتر مفسران و روات ذکر کردهاند، اين است که يَقْطِينٍ بوته کدو است. (16)
معناي آيه چنين است: «او را در سرزمين خشک و خالي از گياه افکنديم؛ در حاليکه بيمار بود و بوته کدويي بر او رويانيديم.
ب) بوتهي گندم
برخي از آيات قرآن در قصهي حضرت آدم، به درخت ممنوعه اشاره کردهاند: «وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ» (17) و «وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ». (18) در اينکه مقصود از درخت ممنوعه چيست، بين مفسران اختلاف است. بعضي آن را به درخت گندم، (19) انگور و انجير و بعضي ديگر آن را به حسد تفسير کردهاند؛ اما با ملاحظه روايات ميتوان اختلاف اقوال را برطرف کرد. در روايتي راوي از امام رضا (عليهالسلام) ميپرسد: اي فرزند پسر رسول خدا مرا از درختي که آدم و حوا از آن خوردند، آگاه نما. مردم در آن اختلاف دارند. برخي آن را گندم و بعضي انگور و ديگري آن را درخت حسد دانستهاند. حضرت در پاسخ فرمود: همگي حق است. «يا اباصلت إنّ شجرة الجنة تحمل انواعاً و کانت شجرة الحنطه و فيها عنبٌ و ليست کشجرة الدنيا»: اي اباصلت درخت بهشت انواع مختلفي را با خود دارد. اصل آن درخت گندم بوده؛ اما داراي انگور نيز بوده است. از اين بخش کلام حضرت استفاده ميشود که مقصود از «هَذِهِ الشَّجَرَة» همان درخت گندم است؛ اما به لحاظ اينکه ميوه انگور نيز داشته، اطلاق درخت انگور هم بر آن شده است.اما درباره درخت حسد بايد گفت از کلام امام رضا (عليهالسلام) استفاده ميشود که درختي به نام درخت حسد نبوده است، بلکه حسد به مقام و مرتبت پنج تن، حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، علي (عليهالسلام)، فاطمه (عليهاالسلام)، حسن و حسين (عليهماالسلام) موجب شد شيطان بر آدم مسلط شود و آدم از درخت ممنوعه گندم بخورد. پس از آن که حضرت آدم از خداوند پرسيد آيا بهتر از من کسي را آفريدي، خداوند فرمود: سرت را بالا کن. در اين هنگام ديد بر ساق عرش نوشته است: «لا اله الا الله محمد رسول الله علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين و زوجته فاطمه سيدة نساء العالمين و الحسن و الحسين سيّدا شباب اهل الجنه فقال آدم يا رب مَن هؤلاءِ فقال عزّوجلّ هؤلاء مِن ذريتّک و هُم خَيرٌ منک و من جميع خلقي و لولاهم ما خَلَقتک و لا خَلَقتُ الجنّة و النارَ و لا السماء و لاَ الارض فايّاک ان تَنظُرَ اِلَيهم بِعين الْحَسدِ و تَمنّي مَنزلتَهم فَتسلط عليه الشيطان حتي اَکل من الشجرة التي نَهي عنها و تَسَلّط علي حوّا لِنظرها الي فاطمة بعين الحسد حتي اکلت من الشجرة کما اکل آدم»: (20) حضرت آدم پس از نگاه به ساق عرش ديد بر آن نوشته است جز خداي يکتا خدايي نيست. محمد فرستادهي خداست. علي بن ابيطالب اميرالمؤمنان است. همسرش فاطمه سرور زنان جهان است و حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشتاند. آدم گفت: پروردگارا اينان کيانند؟ خداي عزّوجلّ فرمود: اينان از فرزندان تواند و اينان از تو و از تمامي مخلوقاتم برترند و اگر اينان نبودند تو را نميآفريدم و بهشت و آتش و آسمان و زمين را نميآفريدم. پس بپرهيز از اينکه به آنان با چشم حسد بنگري و آرزوي منزلت و مقام آنان را بنمايي. پس از آن، شيطان بر آدم مسلط شد تا آنکه از درخت نهي شده خورد و بر حوا نيز مسلط گشت؛ زيرا به مقام فاطمه (عليهاالسلام) رشک برد تا آنکه همانند آدم از درخت تناول کرد.
3. نزاع و اختلاف
يکي از معاني شجر نزاع و اختلاف است. قرآن کريم ميفرمايد: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ». (21) در بخش لغت گفته شد که معناي اصلي شجر، اختلاط اجزاي شيء با يکديگر است و از آن جهت به نزاع و اختلاف، شجر اطلاق شده است که صداي افرادِ نزاع کننده در يکديگر ميپيچد. کلمه شجر در اين آيه به قرينه «يُحَكِّمُوكَ» و «قَضَيْتَ» به معناي نزاع و اختلاف است و معناي آيه اين است که به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن نخواهند بود، مگر اينکه در اختلافات خود تو را به داوري طلبند و سپس از داوري تو، در دل خود احساس ناراحتي نکنند.پينوشتها:
1. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 305.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 3، 246.
3. الرحمن: 6.
4. نمل: 60.
5. لقمان: 27.
6. مؤمنون: 20.
7. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 7، ص 358.
8. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 180. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 164. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 15، ص 23.
9. يس: 79-80.
10. عبدالله بيضاوي؛ تفسير البيضاوي؛ ج 3، ص 447. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 22، ص 280.
11. صافات: 62-66.
12. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 17، ص 140.
13. صافات: 145-146.
14. ابراهيم زجاج؛ معاني القرآن و اعرابه؛ ج 4، ص 314.
15. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 62.
16. فتح الله کاشاني؛ منهج الصادقين؛ ج 8، ص 22. محمد قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 15، ص 84.
17. بقره: 35. اعراف: 19.
18. اعراف: 22.
19. ر.ک: جلالالدين سيوطي؛ الدرالمنثور؛ ج 1، ص 120-130.
20. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 60، ح 112.
21. نساء: 65.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.