فیضیه ؛ بوی کربلا

بوی خون و دود، درهم گره می‏خورد. پرچم‏های عزادار گریه می‏کردند. دیوارهای فیضیه را با خون رنگ می‏زدند؛ از خون دست‏هایی که آمده بودند تا پرچم رسالت پیامبر را برافراشته کنند.گل‏های باغ محمدی را یکی یکی پرپر می‏کردند.فیضیه، بوی کربلا می‏داد؛ بوی عاشورا، بوی خیمه‏های سوخته. بهار سیاه‏پوش، عزادار رسولان در خون تپیده‏اش شد. فریادهای دم آخر شهیدان فیضیه، زیباترین آوازی شد که پرندگان را به رقص پرواز کشید. تمام شهر، گریه
پنجشنبه، 22 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فیضیه ؛ بوی کربلا
فیضیه ؛ بوی کربلا
فیضیه ؛ بوی کربلا


( دل نوشته هایی به مناسبت حمله مزدوران پهلوی به مدرسه فیضیه )
بوی کربلا، بوی عاشورا
عباس محمدی
بوی خون و دود، درهم گره می‏خورد. پرچم‏های عزادار گریه می‏کردند.
دیوارهای فیضیه را با خون رنگ می‏زدند؛ از خون دست‏هایی که آمده بودند تا پرچم رسالت پیامبر را برافراشته کنند.
گل‏های باغ محمدی را یکی یکی پرپر می‏کردند.
فیضیه، بوی کربلا می‏داد؛ بوی عاشورا، بوی خیمه‏های سوخته.
بهار سیاه‏پوش، عزادار رسولان در خون تپیده‏اش شد. فریادهای دم آخر شهیدان فیضیه، زیباترین آوازی شد که پرندگان را به رقص پرواز کشید. تمام شهر، گریه می‏کرد؛ حتی پنجره‏ها هم دیگر حوصله تماشای آفتاب را نداشتند.
پنجره‏ها یکی یکی بسته می‏شد و پرده‏ها کشیده. بوی خیانت در چهره‏های غریبه‏ای که از فیضیه بیرون می‏آمدند، موج می‏زد. گلوله‏ها بوی نفرت می‏دادند؛ بوی ترس، بوی سرسپردگی. کبوتران حرم، یک دقیقه که نه، یک ساعت در این فاجعه سکوت کردند، ساعت‏ها متوقف شدند. زمان فراموش شد. روز پرتاب شد وسط سیاهی بلندترین شب‏های یلدا. رودها، لکنت زبان گرفتند. باران، به مهمانی هیچ پنجره‏ای نیامد. درخت‏ها زانو زدند. پیاده‏روها به خون ختم شدند.
بوی جگر سوخته اسلام،، مثل تمام لباس‏های مقدس روحانیت که در آتش می‏سوختند، دنیا را پر کرد. آتش شعله می‏کشید؛ مثل شعله دل‏هایی که از این همه درد خیانت و سرسپردگی می‏سوختند. داشتند دین را ذبح شرعی می‏کردند. صدای خنده‏های مستانه‏ای که بوی استعمار می‏داد، حال تمام دیوارها را بد می‏کرد. روز، دیگر توان ادامه دادن تا غروب را نداشت. اسماعیل‏ها را یکی یکی قربانی می‏کردند؛ مشتی شیطان، مشتی نمرود، مشتی فرعون، مشتی طاغوت.
یک‏بار دیگر، برق سکه‏های زر، تاریخ را به خون ورق زد. بندگان زر و زور، مثل همیشه از پشت، خنجر زدند.
می‏خواستند اسلام را فلج کنند. طاعون شدند و به عشق زدند؛ اما عشق را هیچ‏گاه نمی‏شود آلوده کرد. نه با زر، نه با زور. اگر چه دل‏ها خون شدند، جامه‏ها خونین، پرها خونی و دیوارها خون‏آلود، اما هیچ سری به تسیلم، فرو نیامد.
فیضیه، بوی کربلا می‏داد؛ بوی عاشورا بوی نی‏های سوخته نیستان‏های غریب را می‏داد.
آفتاب، به خون نشست و روز، خودش را پشت اندوه پنهان کرد.
شب، تمام قم را سیاه‏پوش فاجعه کرد تا بوی عزا، بغض‏های پنهان را اشک کند.
شهر، در تنهایی خویش گریه می‏کرد بر زخمی که هیچ‏گاه رنگ فراموشی نخواهد گرفت.
پرواز پرندگان
طیبه تقی‏زاده
توفان وزید. دستارها به زمین افتاد. دهان‏ها به فریاد برآمده بود. مشت‏ها گره کرده، با خشم بالا آورده شد.
با قلبی مطمئن و روحی بزرگ آمده بودند. خون رگ‏هایشان گویی برای قیام، جریان داشت. ریشه‏های ایمان در آنها محکم بود و ایستاده بودند سخت.
از خاک تا افلاک، عروج می‏خواستند. آمده بودند با قلبی آکنده از ایمان؛ از خویش گذشته و به او پیوسته بودند. اینک چیزی جز مبارزه، آنها را آرام نمی‏کرد؛ که پرتگاه سقوط و نابودی در سکوت بود. و سکوت، چیزی نبود که به آن تن در دهند به بهای مصلحت اندیشی و عافیت‏طلبی.
گسستند از تمام طاغوت‏ها و پیوستند به تمام حقیقت‏ها.
اقیانوس‏های ژرفی که در تک‏تک قلب‏هایشان، آیه‏های روشن نور می‏تابد، مردمانی از تبار خون و قیام که بهای آزادگی خویش را در بذل جانشان دیدند، بال گشودند روبه دریچه‏های تابناک شهادت و از دروازه‏های تاریک گذشتند.
در سماع عاشقانه خویش، به حق رسیدند. دستار از سر برگرفتند و بی‏هیچ نشانی و بی‏هیچ ادعایی، ذره‏ای در حقانیت مسیرشان تردید نکردند. پرندگانی عاشق بر شاخه‏های ایمان بودند که در فصل موج‏خیز حوادث، در محاصره توفان ماندند. درود بر ستارگان زمینی که درخشندگی‏شان چشم کوردلان را می‏آزرد؟ و حقیقت گفتارشان، خواب بومان تاریکی را آشفت.
کفتارها بر پیکره حق‏طلبی، هجوم آوردند و تازیانه‏های خشم را بر سر و صورت معصومانه پاکان فرود آوردند.
فریادها، ضجه شدند و ناله‏های مظلومانه، قلب‏ها را به درد می‏آورد.
دیوارهای مدرسه، قطره قطره رنگ خون به خود گرفتند.
زمین از این فاجعه به خود لرزید. قلم‏ها شکست. مردان فیضیه، از بام‏ها به زمین افتادند تا به اوج برسند. نردبان آسمان را خوب پیدا کرده بودند.
پیله‏ها را شکافتند و رشته وصل را به گردن آویختند.
زمانی این حجره‏ها، جایی بود برای واگویه‏های عالمانه و اکنون نگارخانه‏ای است از خون عالمانه شهیدان صفحات روشن تاریخ تا همیشه نگاه خواهد داشت خاطره پرواز پرندگان را.

منبع : www.hawzah.net




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما